تصویری آرمانگرایانه ازهنر متعالی
[ ]
مطلبی مفصل در باره (8نفرت انگیز)تارانتینو
نظرات

The Hateful Eight.jpg

مفصل....

در باره آخرین فیلم تارانتینو

             (8نفرت انگیز)

گرداوری و تدوین نوشتار :مهرداد میخبر

(منبع:ویکیپدیا.//filmamkon.ir/نقدفارسی.برترینها./khabar.parsijoo.ir/)

___________________________________________________

هشت نفرت‌انگیز ( The Hateful Eight) عنوان فیلم وسترن در سبک(کمدی سیاه )به نویسندگی و کارگردانی کوئنتین تارانتینو به مدت تقریبا طولانی 168 دقیقه است. در این فیلم انیو موریکونه، آهنگساز شهیر ایتالیایی، برای نخستین بار برای فیلمی از تارانتینو موزیک متن ساخته است.فیلمبرداری هشت نفرت‌انگیز از ۸ دسامبر ۲۰۱۴ در تلیوراید، کلرادو آغاز شد. این فیلم در ۲۴ دسامبر ۲۰۱۵ توسط رودشو به صورت فیلم ۷۰ میلی‌متری به نمایش درآمد و سپس توسط واینستین کمپانی در ۲۵ دسامبر ۲۰۱۵ در ایالات متحده اکران شد و نسبتا مورد اقبال منتقدان و مخاطبان قرار گرفت.هزینه فیلم 44 میلیون دلار و فروش آن 156 میلیون دلار بوده است.این فیلم در سه رشته نامزد دریافت جایزه اسکار شد:

بهترین بازیگر نقش اول زن

بهترین موسیقی متن

بهترین تصویربرداری

که از این میان انیو موریکونه توانست اسکار بهترین موسیقی متن را از آن خود کند.

 فهرست  بازیگران فیلم از این قرار است:

  • ساموئل ال. جکسون در نقش سرگرد مارکی وارن معروف به "جایزه بگیر"
  • کورت راسل در نقش جان روت معروف به "جلاد"
  • جنیفر جیسن لی در نقش دیزی دامرگو با نام مستعار "زندانی"
  • والتون گوگینس با نام کریس مانیکس در نقش "کلانتر"
  • دمیان بیچیر در نقش باب (مارکو مکزیکی) معروف به "مکزیکی"
  • تیم راث در نقش اسوالدو موبری (پیت هیکاکس انگلیسی) معروف به "مرد کوچک"
  • مایکل مدسن در نقش جو گیج (گراچ داگلاس) با نام "گاو چران"
  • بروس درن در نقش ژنرال سانفورد "سندی" اسمیترز معروف به "کنفدراسیون"
  • جیمز پارکس در نقش "اوبی جکسون"
  • زویی بل در نقش "جودی شش اسب "
  • چانینگ تاتوم در نقش "جودی دامرگو"
  • دانا گورییر در نقش "مینی مینک"
  • زویی بل در نقش "جوودی شش اسب"
  • لی هورسلی در نقش "اد"
  • جین جونز در نقش "سوییت دیو"
  • کوئنتین تارانتینو "راوی"
  • ماجرای فیلم هشت نفرت‌انگیز 

  • جان روث John Ruth یک جایزه‌بگیر است که یک زن تبهکار قاتل به نام دیزی دومرگ Daisy Domergue که برای زنده و مرده‌اش ده هزار دلار پاداش در نظر گرفته‌اند را با یک دلیجان به شهر صخره سرخ Red Rock در ایالت وایومینگ می‌برد تا آنجا وی را به دار بیاویزند. راه پوشیده از برف است، کولاک شدیدی نیز دارد از راه می‌رسد و کالسکه‌چی برای رسیدن به یک سرپناه بسیار عجله دارد اما مجبور می‌شود کالسکه را برای مرد سیاه‌پوستی به نام سرگرد مارکوس وارن Major Marquis Warren که جاده را بسته است نگاه دارد. او نیز یک جایزه‌بگیر معروف دیگر است که قصد داشته سه جنازه را به شهر صخره سرخ ببرد که اسبش به دلیل سن زیاد مرده و او در میانه راه مانده است. جان روث پس از سین جین وسواس گونه و شناختن سرگرد او را سوار کالسکه می‌کند. در ادامه راه آن‌ها مجبور می‌شوند که به دلیل درگیری میان دیزی -زن زندانی- و سرگرد که منجر به پرتاب شدن جان و زن زندانی به بیرون از کالسکه می‌شوند مجدداً توقف کنند. در این موقع کالسکه چی دوباره غریبه‌ای دیگر را در جاده می‌بیند. غریبه که خود را کریس مانیکس Chris Mannix معرفی می‌کند از آن‌ها درخواست دارد که او را به صخره سرخ ببرند. پرسش‌های جان روث دوباره شروع‌شده و غریبه اظهار می‌کند که برای تحویل گرفتن سمت کلانتری به شهر صخره سرخ می‌رفته که اسبش در میانه راه تلف شده است. جان روث ابتدا از بردن او خودداری می‌کند ولی بعداً با احتمال اینکه ممکن است راست گفته باشد و با او سروکار خواهد داشت او را سوار کالسکه می‌کند. در راه آن‌ها بیشتر باهم آشنا می‌شوند.

     

  • کولاک برف هر لحظه شدیدتر شده و دلیجان موفق می‌شود خود را به یک استراحتگاه بین‌راهی که توسط زن سیاه‌پوست میان‌سالی به نام مینی مینک Minnie Mink اداره می‌شود، برسانند. یک مرد مکزیکی به نام باب Bob که خود را در غیاب صاحب استراحتگاه مسئول آنجا معرفی می‌کند به کمک آن‌ها آمده و به همراهی سرگرد اسب‌ها را به اسطبل منتقل می‌کنند. در این حین سرگرد سوالاتی را از باب در خصوص رابطه‌اش با مینی می‌کند و سپس به دیگران در کلبه ملحق می‌شوند. جان روث که همواره از غافلگیر شدن توسط افراد گروه تبهکاران برای آزادی دیزی نگران است شروع به تفتیش و ضبط سلاح مسافران دلیجان قبلی که پیش از آن‌ها به استراحتگاه رسیده‌اند می‌کند. مسافران قبلی عبارت‌اند از 3 مرد: اسوالد موبریOswaldo Mobray مأمور اجرای اعدام، جو گیج Joe Gage که برای دیدن مادرش آمده است و مرد پیری به نام ژنرال سندی اسمیترز Sandy Smithers که برای زیارت قبر پسرش به صخره سرخ می‌رود. سرگرد که در دلیجان با جان روث پیمان همکاری بسته بود به او در خصوص خلع سلاح دیگران کمک می‌کند. فضای داخل کلبه به دلیل پوست سیاه سرگرد شدیداً علیه او هست و بسیاری از گفتگوها نیز در همین مورد رد و بدل می شود. مشخص می‌شود که ژنرال و سرگرد همدیگر را از زمان جنگ‌های داخلی امریکا می‌شناسند. سرگرد کم‌کم ماجرای کشته شدن حقارت آمیز پسر ژنرال را به دست خودش بیان کرده و پیرمرد را تحریک به درگیری می‌کند. پیرمرد که از ماجرای کشته شدن اینچنینی پسرش به شدت عصبانی شده است به روی سرگرد هفت‌تیر کشیده اما در این دوئل به دست او کشته شده و جنازه‌اش به بیرون برده می‌شود.

  • در میان مشاجره میان ژنرال و سرگرد شخصی که دوربین فقط دستش را نشان می دهد در قهوه جوش بالای بخاری سم مهلکی می‌ریزد. جان روث و کالسکه‌چی از آن خورده و به طرز دل‌خراشی می‌میرند. سرگرد با دیدن این صحنه سریعاً دست‌به‌کار شده و تمام مردان حاضر را جلوی دیوار به خط می‌کند. کریس یا همان کلانتر آینده شهر صخره سرخ را از بین مظنونین معاف می‌کند چراکه او کم نمانده بود که از همان قهوه مسموم بخورد. سرگرد به همراه کریس شروع به تحقیق برای مشخص کردن قاتل می‌نمایند. اینجاست که او حقایقی را در مورد آن مرد مرموز مکزیکی که خود را دوست مینی صاحب استراحتگاه معرفی کرده بازگو می‌کند و بعدازاینکه ثابت می‌کند او دروغ‌گویی بیش نبوده و به‌احتمال بسیار مینی و چند نفر دیگر را امروز صبح کشته است، او را با هدف دادن چند گلوله به قتل می‌رساند. سرگرد با علم به اینکه باب قهوه را مسموم نکرده چون در آن زمان مشغول کار دیگری بوده است، دو نفر مرد باقی‌مانده را تهدید می‌کند که اگر نگویند چه کسی مسبب مسموم کردن قهوه است همه آن را به خورد دیزی بدهد. در این هنگام جو گیج یکی از افراد تیم نجات دهنده ی دیزی لب به اعتراف گشوده و خود را مسئول مسموم کردن قهوه معرفی می کند. اسوالد که خودش را مأمور اجرای اعدام جا زده بود هفت‌تیر کوچکی را از زیر پالتوی خود بیرون کشیده و به پای کریس شلیک می‌کند و خود نیز در اثر شلیک کریس از پای درمی‌آید. مردی که تا کنون ناشناس مانده و در زیر کف کلبه پنهان شده است هم‌زمان به سرگرد شلیک کرده و او را به سختی مجروح می‌کند. اینجا فیلم به عقب برگشته و شرحی از آنچه امروز صبح در استراحتگاه گذشته است را نشان می‌دهد. برادر جوان دیزی به همراه سه آدمکش دیگر با یک دلیجان به استراحتگاه واردشده، مینی، دو کارگر او، یک مهمان مرد و دختر کالسکه‌چی را بی رحمانه کشته و منتظر ورود خواهر اسیرش و جان روث شکارچی می شوند. اما با اضافه شدن غیرمنتظره ی سرگردِ جایزه‌بگیر و کریسِ کلانتر، اوضاع آن‌گونه که می‌خواهند پیش نمی‌رود. فیلم مجددا به زمان حال برمی گردد و سرگرد زخمی برادر دیزی را تهدید به کشتن خواهرش کرده و از او می‌خواهد که از مخفی گاهش یعنی کف کلبه بیرون بیاید. او اجباراً بیرون آمده اما بلافاصله به دست سرگرد کشته می‌شود. آدمکش چهارم نیز در همین کشمکش کشته شده و کریس کلانتر دیزی را که سعی داشت با او وارد معامله شود را به دار می‌کشد. پس از کشته شدن تمام تبهکاران داخل کلبه، تنها بازماندگان این کشتار یعنی سرگرد سیاه‌پوست و کریس کلانتر زنده می‌مانند تا براثر جراحت و خونریزی که دارند کم‌کم جان دهند. 

  • نقد اثر
  • نقد این فیلم را اجبارا با یک جمله ی تکراری و شاید ملال آور شروع می کنم. ساخته‌های کارگردان این فیلم یعنی آقای کوئینتین تارانتینو  دارای چند مشخصه همیشگی هستند. دیالوگ‌های طولانی و کش‌دار بر سر موضوعات بسیار ساده و جزئی تا جایی که بیننده در آخر به التماس می‌افتد که خدا کند هرچه زودتر صحنه عوض شود (اصولاً او از چیزهای طولانی همانند نام و نام خانوادگی‌اش لذت می‌برد). خشونت کارتونی، به این معنی که شما از خشونتی که در فیلم می‌بینید نه می‌ترسید و نه منزجر می‌شوید چون شما احساس واقعی بودن از آن‌ها ندارید. اصرارش به انتقام‌گیری از سفیدپوستان به نمایندگی از سیاه‌ها با اینکه رنگ پوستش سیاه نیست. اغراق تعمدی و آشکار در تأثیر گلوله و دشنه بر سر و بدن آدم‌ها. اهمیت دادن وسواس گونه به عنصر موسیقی در طول فیلم و دست‌آخر ساموئل ال جکسن. فیلم آخر او هم، " هشت نفرت‌انگیز " تمام موارد اشاره شده در بالا را داراست. این فیلم در ژانر وسترن ساخته شده است ولی ظاهراً از این ژانر تنها دلیجان و کلبه‌ی چوبی‌اش هست که خیلی به چشم می‌آمد. من مؤلفه‌های معنوی و گرافیکی معمول وسترنی را ندیدم. اولاً که قهرمان فیلم به کلی سیاه‌پوست است، دوماً شخصیت‌های وسترن این‌قدر وراج نیستند، سوم اینکه در این ژانر فیلم‌نامه‌نویس‌ها موضوع را معمولاً معمایی نمی‌کنند و همچنین در

  • فیلم‌های وسترن تأکید بر استایل

  •  

  • تیراندازی و ماهیت رولور است نه محل برخورد گلوله و ترکیدن سر و فواره زدن خون. به‌طورکلی اما واضح از لوکیشن های دشت و صحرا، طرز ادای دیالوگ‌ها، تعقیب و گریزها، شخصیت زن لطیف کننده فیلم، نحوه تیراندازی و ششلول‌بندهایی با کمربندهای آویزان که از قواعد این ژانر هستند خبری نیست. نام‌گذاری فیلم هم کمی عجیب است. در فیلم، تقابلی میان آدم‌های خبیث و آدم خوب‌ها وجود ندارد و درنتیجه بیننده درک و لمس مشخصی از واژه نفرت نمی‌تواند پیدا کند. نبودن آدم خوب‌ها به‌خودی‌خود مشکلی برای فیلم ایجاد نمی‌کند ولی فقدان آن‌ها است که نام‌گذاری برمبنای "نفرت" را زیر سؤال می‌برد. همین‌طور اگر تارانتینو واژه "هشت" را به مناسبت هشتمین فیلمش انتخاب کرده باشد این گزینش کمی لوس و خودخواهانه تلقی خواهد شد. تقسیم‌بندی فیلم هم به شش فصل، زائد به نظر می‌رسید و بر اساس تغییر محتوا، زمان و یا مکان صورت نمی‌گیرد. فکر می‌کنم وقت آن رسیده که تارانتینو برای ممانعت از افول خود و آثارش به ایده و دست‌نوشته‌هایی غیر از خودش روی بیاورد. سبک مشخص او بیشتر بر جنبه ی دیداری اثر استوار می شود و بهره‌گیری از اندیشه و قلم دیگران بر طرز فیلم‌سازی و شهرتش اثر نامطلوب باقی نمی‌گذارد. بیشتر از آنکه او را نگران تغییر و یا اختلال در سبکش کند به وی در مقبولیت بیشتر میان هنرمندان و سینمادوستان عادی یاری می رساند.

  • تقدیر و تحسین‌ها از فیلم «هشت نفرت انگیز» با افتخار این فیلم را به عنوان «هشتمین فیلم» کوئنتین تارانتینوی نویسنده و کارگردان معرفی می‌کنند. از زمان غافلگیر کردن دنیا با نخستین فیلم قدرتمند خود، «سگ‌های انباری»(Reservoir Dogs) ، حدود ۲۳ سال قبل، تاکنون تارانتینو بر اساس برنامه ریزی‌ها خود فعالیت کرده است و هرگز سعی نکرده با تولید سریع فیلم‌های پشت سرهم نام خود را بر سر زبان‌ها بیندازد. در نتیجه تا به الآن یک فیلم الکی و بی مصرف نساخته است. حتی کم فروغ ترین کارهایش (مانند بیل را بکش ۱ و ۲) حداقل جالب بوده‌اند. از میان کارگردان‌هایی که امروز فعال هستند، شاید فقط اسکورسیزی و نولان را بتوان به ثبات رویه‌ی او دانست.

  • media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight3.jpg

  • البته، تارانتینو برای همه افراد جذاب نیست و وقتی که کارهایش را در نظر می‌گیریم، این امر به خوبی مشخص می‌شود. فیلم‌های تارانتینو دارای درجه hard-R هستند: و کلمات رکیک و خشونت گرافیکی در آن‌ها موج می‌زنند. افرادی که نمی‌توانند چنین چیزهایی را تحمل کنند قطعاً همچون هفت فیلم سینمایی قبلی او قادر به تماشای «هشت نفرت انگیز» نیز نخواهند بود. با این حال، برای هر فرد دیگری این یک فیلم هیجانی پر جنب و جوش، پر از پیچش‌های استادانه، دیالوگ‌های درگیر کننده و یک داستان به شدت سرگرم کننده هستند که باعث می‌شوند سه ساعت فیلم در لحظه ای برایشان به پایان برسد. بهترین فیلم سال؟ بله.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight4.jpg

  • «هشت نفرت انگیز» ادای دینی است به وسترن‌های دهه ۱۹۶۰ میلادی. این فیلم که با دوربین ۷۰ میلی‌متری به‌همراه یک موسیقی ارکسترایی از انیو موریکونه، یک پیش درآمد کامل و یک تنفس ساخته شده است، ساختاری شبیه به برخی از بزرگ‌ترین فیلم‌های استودیویی اواسط قرن بیستم دارد. با این حال شباهت‌ها به همین جا ختم می‌شوند، چون محتوای «هشت نفرت انگیز» برای فیلم‌هایی که در طول این دوره ساخته شده‌اند بیش از حد سنگین است؛ حتی در مقایسه با زمانی که کدهای سانسوری[۱] در آن دوره کنار گذاشته شده بود. به رسم تارانتینو فیلم در خون، کثافت، خشونت و بی حرمتی غوطه ور است. این فیلم قشنگی نیست اما به طرز وحشتناکی سرگرم کننده است. شوخی‌های رکیک در فیلم الا ماشاالله زیاد است- به قدری زیاد که برخی منتقدان که در مراسم مختلف جایزه می‌دهند این را یک کمدی تصور می‌کنند. من نمی‌خواهم تا بدانجا پیش بروم اما در فیلم صحنه‌هایی وجود دارند که علیرغم جدی بودن تارانتینو دارد شوخی می‌کند.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight5.jpg

  • «هشت نفرت انگیز» به شش فصل تقسیم می‌شود. فیلم با دیدار دو جایزه بگیر معروف اواخر قرن نوزدهم در جاده ای در ویومینگ شروع می‌شود. سرگرد مارکیز وارن (ساموئل ال جکسون)، که از میان دو گزینه «زنده یا مرده» اعلامیه ها گزینه دوم را ترجیح می‌دهد، به دنبال سرپناهی است تا از کولاکی که هر آن ممکن است رخ دهد فرار کند. او جلوی کالسکه ای که توسط جان هنگمن روث (کرت راسل) کرایه شده است را می‌گیرد و درباره اجازه عبور با او مذاکره می‌کند. روث تنها نیست. او با خود یک زندانی دارد: دیزی دامرگ (جنیفر جیسون لی) که برای سرش ۱۰ هزار دلار جایزه تعیین شده است. بر خلاف وارن، روث ترجیح می‌دهد که زندانی‌هایش را زنده تحویل دهد. دلیلش هم این است که می‌خواهد خودش آن‌ها را دار بزند. قبل از رسیدن به ایستگاه بعدی در مینی هابرداشری، چهارمین مسافر سوار کالسکه می‌شود: سرباز یاغی و نماینده جدید کلانتر کریس مانیکس (والتر گاگینز) که چندان تمایل چندانی به نشستن کنار یک سیاهپوست در کالسکه ندارد.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight1.jpg

  • در مینی، تازه واردها با چهار عضو دیگر هشت نفرت انگیز: باب مکزیکی (دمین بیچیر)، که موقتاً آنجا را می گرداند؛ جلاد اسووالدو موبری (تیم راث)؛ جو گاج (مایکل مدسن)، مردی کم حرف؛ و قهرمان جنگ ائتلاف ژنرال سندی اسمیترز (بروس درن) آشنا می‌شوند. این‌ها که برای فرار از طبیعت خشمگین به این مکان بسته روی آورده‌اند هر آن ممکن است با هم درگیر شوند. بخش عمده ای از «هشت نفرت انگیز» به بیان داستان تعامل بین این هشت تن، که همه آن‌ها خود واقعی خود را نشان نمی‌دهند، می‌پردازد.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight6.jpg

  • اگر در فیلم‌های تارانتینو یک چیز وجود داشته باشد که بیننده انتظارش را دارد این است که در فیلم هیچ چیز قابل پیش بینی رخ نخواهد داد. غیرقابل پیش بینی بودن مهم‌ترین داشته مشهود در این شاهکار این کارگردان است. مهم نیست که قبلاً چقدر فیلم دیده‌اید یا چقدر با دیالوگ‌های این ژانر آشنا باشید، تارانتینو همیشه چیزی برای غافلگیر ساختن شما دارد و این بیش از یک بار در «هشت نفرت انگیز» رخ می‌دهد. این فیلم ظاهری وسترن گونه دارد، المان‌های نژاد پرستی دوران بعد از جنگ داخلی و عواقب آن را با هم ترکیب می‌کند، صحنه های خشن توام با شوخی سیاه مختص تارانتینو را ارائه می‌دهد و از دیالوگ‌های عجیب و غریب و گاهاً ناغافل هوشمندانه ای برای گره زدن همه چیز به هم استفاده می‌کند. در فیلم یک خیانت، یک معمای پلیسی، و یک تعلیق بسیار غلیظ وجود دارد.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight7.jpg

  • مانند تمام کارهای تارانتینو، اینجا نیز بازیگران انرژی زیادی صرف می‌کنند. بازیگران عالی هستند- ترکیبی از تازه واردها و بازیگرانی که قبلاً با این کارگردان همکاری کرده‌اند. ساموئل ال جکسون در صدر گروه قرار دارد، این ششمین باری است که او با تارانتینو همکاری می‌کند [او تنها در «سگ‌های انباری» و «بیل را بکش ۱»(Kill Bill Volume 1) غایب بوده است]. بازی‌اش در این فیلم عمیق و همراه با بی حرمتی است، البته به حلاوت بازی اش در «پالپ فیکشن»( Pulp Fiction) نمی‌رسد. کرت راسل در بهترین نقش خود در کفش‌های جان وین ظاهر شده است و این دومین همکاری او بعد از بازی در قسمت «ضد مرگ» Grindhouse با تارانتینو است. بروس درن کهنه کار برای فیلم بین‌های قدیمی جذاب است. جنیفر جیسون لی تنها زن فیلم است، البته هیچ کس این اشتباه را نمی‌کند که دیزی را «ضعیفه» خطاب کند. چانینگ تاتوم نقشی کوچک اما به یاد ماندنی فردی که گرچه یکی از هشت نفر نیست را بازی می‌کند اما نباید نادیده گرفته شود.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight8.jpg

  • تارانتینو «هشت نفرت انگیز» را با وسترن‌های وایداسکرین یک دوران قدیمی در ذهن ساخته است. نسخه «رودشو»، که تنها به صورت ۷۰ میلی متری در طول دو هفته اول نمایش فیلم موجود است، نشان دهنده عشق کارگردان به گرفتن نماهای لنداسکیپ و بهترین استفاده از موسیقی دلنشین موریکونه است [که ما را به یاد موسیقی او برای سرجیو لئونه و موسیقی المر برنشتاین برای «هفت دلاور»( The Magnificent Seven) می‌اندازد]. ادیت اکران عمومی «هشت نفرت انگیز» آهنگ سریعتر تنگاترسی دارد و برخی از نماهای گرند ویستا را محدود می‌کند و تنفس را حذف کرده است.

    media/kunena/attachments/1598/TheHatefulEight9.jpg

  • از نظر لحن و رویکرد کلی، «هشت نفرت انگیز» بیشتر به «جانگوی رها شده»( Django Unchained) شبیه است تا به هر یک از فیلم‌های دیگری که تارانتینو ساخته است. با این حال، سطح خشونت و شوخی سیاه فیلم به «پالپ فیکشن» نزدیک‌تر است. و در حالی که هیچ‌یک از فیلم‌های تارانتینو از نظر بی باکی بالاتر از «پست فطرت های لعنتی»( Inglourious Basterds) قرار نمی‌گیرند، اما «هشت نفرت انگیز» به آن نزدیک می‌شود. درست وقتی که فکر می‌کنید می‌دانید که دارید به کجا می‌روید..... احتمالاً دارید اشتباه می‌کنید. هیچ فیلمی در سال ۲۰۱۵ به اندازه این فیلم به من انرژی نداد و گرچه اعتراف می‌کنم که برخی تابوشکنی های فیلم ممکن است برای برخی بیننده ها مناسب نباشد، اما آن‌هایی که از فیلم‌های قبلی تارانتینو لذت برده‌اند امسال را با یک سور به پایان می‌برند.

  • گپی با تارانتینو درباره فیلمش
  • خیلی از کارگردانان حالا و با پیشرفت های تکنولوژی فیلم های خود را به شیوه دیجیتالی و با دوربین های جدید می سازند. اما شما همیشه اصرار دارید که با دوربین های کلاسیک فیلم بسازید. تجربه کار با دوربین 70 میلی متری چطور بود؟

    خب، یک تجربه جدید بود. اما باید بگویم که انتخاب دیگری نداشتم. یعنی هر وقت به این داستان فکر می کردم، این فیلم را در این شکل و این حالت تجسم می کردم و هیچ انتخاب دیگری نداشتم که بخواهم به آن فکر کنم. البته باید بگویم که هرگز کار دیجیتال نخواهم کرد.

    گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»

    دفعه پیش که با شما مصاحبه کردم، اشاره کردید که یک نسخه از وسترن مهجور مورد علاقه من «سربازان آبی» دارید. هنوز هم این فیلم را تماشا می کنید؟

    این فیلم از فیلم های مورد علاقه من است، اما متاسفانه نسخه ای از فیلم که در اختیار من است، نسخه 16 میلی متری است نه نسخه 35 میلی متری که دوست داشتم در خانه داشته باشم. یکی از پروژه های آینده ام این است که نسخه مناسب 35 میلی متری از این فیلم را تهیه کنم و در سینمای نئوبورلی به اکران بگذارم.

    شما فیلم را در دل محیط طبیعی و در شرایط سخت آب و هوایی ساختید، این حس در تماشاگر ایجاد می شود که انگار شما در حالت مستند کار کرده اید و حس تداوم زمانی در فیلم کاملا حس می شود. چطور به چنین فرمی رسیدید؟

    درواقع ما این کار را در اتاق تدوین انجام دادیم و زمان های مختلف را به هم چسباندیم. این اتفاقی است که در سینما می افتد و تو می توانی صحنه هایی مربوط به روزها و ماه ها و حتی سال های مختلف را به هم بچسبانی که انگار متعاقب هم اتفاق افتاده اند. موضوع این است که تماشاگر این را می داند که این صحنه ها پشت هم نیستند اما یک فیلمساز باید کاری کند که تماشاگر این موضوع را از یاد ببرد و فیلمی را که می بیند، بدون این که دچار ایست و بلوک شود، تماشاکند.

    اما در مورد فضایی که فیلم در آن ساخته شد باید بگویم که برای من مهم بود که فیلم را در فضای واقعی و نه در استودیو بسازیم. این فیلم وابسته به محیط است. ما این همه راه تا کارادو رفتیم تا فیلم را در جایی که باید بسازیم. آب و هوا و برف و سیل و کوه بخشی از کاراکترهای داستان ما هستند. جالب بود که ما هیچ وقت نمی توانستیم هوا را حدس بزنیم و هیچ کدام از پیش بینی های هواشناسی هم آن جا درست از آب در نمی آمد. آن ها حداکثر می توانستند برای دو روز بعد حدس بزنند و حدسشان برای روز سوم حتما غلط از آب در می آمد.

    ما صحنه اول فیلم را در زیر برف آرام و زیبایی فیلمبرداری کردیم که خیلی خوشایند بود اما بعد از روز اول کار برای 20 روز برف نیامد...! در نهایت بعد از دو هفته انتظار کار را از جای دیگر داستان شروع کردیم و بعد هوا به شدت بارانی شد. در نهایت مجبور می شدیم که در هر شرایط آب و هوایی بخش های نیمه کاره مانده قبلی را تکمیل کنیم. این کار خیلی سخت بود اما لذت های خودش را هم داشت. واقعا فکر کنم ارزشش را داشت.

    گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»

    فیلمنامه پیچش های زیادی داشت و گاه خشونت های غیرمنتظره تماشاگر را غافلگیر می کرد. درواقع این صحنه های خشن ناگهانی گاه آزاردهنده است، اما در کل فیلم حس طنز تلخ دارد...

    این نوع نوشتن من است. یعنی کاری نمی توانم راجع به آن بکنم. می دانم که اغلب اوقات موقع نوشتن نوعی حس طنز سیاه دارم که در نوشته هایم خودش را نشان می دهد. حسی که دارم به نوشته هایم می رسد. واقعا وقتی بخشی از فیلمنامه ها را می نویسم، صدای خنده تماشاگران حاضر در سالن های سینما را می شنوم. این صداهایی که از تماشاگران در ذهنم می شنوم درواقع موسیقی متنی است که زمان نوشتن فیلمنامه گوش می کنم.

    من البته هیچ وقت در طنز استعدادی نداشتم، نمی توان یک لطیفه بسازم و بنویسم و حتی نمی توانم یک لطیفه را خوب تعریف کنم. اما به من گفته اند که فیلم هایم تلخ و عموما طنز خاصی دارند و برخی لحظات واقعا آدم ها را می خندانند. اما خوب «هشت نفرت انگیز» تنها فیلمی بود که در آن برخی صحنه هایی که را که حس می کردم ممکن است حسی از طنز داشته باشد را حذف می کردم. البته الان هم از کاری که کرده ام پشیمان نیستم.

    من مشکلی با زمان فیلم شما ندارم اما تهیه کننده شما چی؟ هری وینشتاین مشکلی با زمان فیلم نداشت؟

    با این یکه نه، او هم قبول داشت که نمی شود زمان این فیلم را کم کرد. او هم تاکید داشت که این فیلم هیچ بخش اضافه ای ندارد. هری هیچ فیلمنامه مرا به اندازه این فیلمنامه نخوانده بود. فکر کنم 10 یا 12 بار این فیلمنامه را خواند ولی هیچ گاه نگفت صحنه ای یا حتی دیالوگی اضافه است و آن را حذف کن. او همراه خوبی است و تا آن جایی که می تواند کمک می کند.

    گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»

    کار کورتنی هافمن در طراحی لباس هم خارق العاده است. شما در زمان نوشتن فیلمنامه در مورد طراحی لباس هم در ذهن تان یا روی کاغذ الگوسازی می کنید یا همه چیز را به طراح لباس می سپارید؟

    خب من ایده های زیادی در مورد همه چیز دارم. (می خندد) واقعا در مورد چیزهایی که می خواهم، ایده های مشخصی دارم و می دانم که چه چیزی می خواهم. بعضی از چیرهایی که می خواهم را دقیقا در فیلمنامه می آورم. برای مثل در ذهنم گروهبان وارن (ساموئل ال جکسون) را با یک کت ارتشی قدیمی و پیراهن سیاه و دستمال قرمز فرض می کردم. درواقع دلم می خواست که او یک جورایی از لحاظ ظاهر شبیه لی وان کلیف در وسترن های نابش باشد اما رفتارش شبیه ستوان کلمبو باشد. اما مثلا در مورد جان راث کورتنی یک کت بوفالوی جالب تن او کرد که دقیقا چیزی بود که لازم بود. کورتنی ایده های خیلی نابی دارد و واقعا برای کارش ساعت ها فکر می کند. من خیلی جاها او را آزاد می گذارم تا کارش را بکند و البته او هم خیلی اوقات فکر مرا می خواند.

    واقعا نمی توانم بازیگر دیگری را به جز جنیفر جیسون لی در نقش «دیزی» تصور کنم، ما شایع بود که شما برای این نقش بازیگران دیگری را در ذهن داشتید، مثلا اوما ترومن...

    نه، برای این نقش اصلا به اوما ترومن فکر نکرده بودم. می دانید که من هر کاری می کنم تا او در فیلم هایم باشد، اما خیلی راحت بگویم او را در نقش «دیزی» تصور نکرده بودم. حتی او این موضوع را به من گفت که آیا این نقش را برای او نوشته ام و من هم خیلی راحت به او گفتم که نه، تو شبیه این کاراکتر نیستی و این نقش به درد تو نمی خورد. یادم هست که وقتی این جمله را به او گفتم، چشم هایش گشاد شد و بعد با تعجب گفت: «خب نقش عروس هم اصلا شبیه شخصیت واقعی من نیست... این نقشه شبیه هیچ کدام از نقش های دیگرم هم نیست. 

    اما در مورد جنیفر این را بگویم که چند بازیگر برای تست کردن این نقش آمدند ولی این جنیفر بود که نقش را مال خودش کرد. وقتی شروع به روخوانی جملات دیزی کرد، خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم. درواقع این روخوانی باعث شد که بروم و چند فیلم دهه 90 او را تماشا کنم. برای خودم یک جشنواره کوچک از فیلم های جنیفر جیسون لی راه انداختم و مطمئن شدم که او همان بازیگری است که دنبالش می گشتم. دلم می خواست یک بازیگر قدرتمند با یک کاریزما این نقش را بازی کند و حالا فکر می کنم همین اتفاق افتاده است.

    گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»

    نقشی که او بازی کرد نقش ساده ای نبود...

    دقیقا. او در تمام زمان فیلمبرداری تحت فشار بود. واقعا بازی کردن در دمای زیر صفر با خونی که به تمام بدنت پاشیده شده و گریم خیلی سنگین و لباس های کلفت اصلا کار ساده ای نیست. 

    خیلی از فیلم های تو تم تاریخی دارند یا اشاراتی به تاریخ در آن ها هست. یعنی همیشه در مورد گذشته فیلم ساخته ای. تا به حال به این فکر کرده ای که فیلمی بسازی که داستانش در زمان آینده اتفاق بیافتد؟

    سوال خیلی خوبی پرسیدی. خب واقعا نه، تا حالا نشده که به چنین داستانی فکر کنم. این طور داستان نوشتن یک تفکر انتزاعی و ذهنی پر از فانتزی می خواهد. من هم از داستان سفینه های غول آسا و کهکشان ها و جنگجوها خوشم می آید اما این آن درامی که من دنبالش هستم نیست. نمی دانم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد اما فکر نمی کنم در نهایت داستانی این گونه بنویسم.

    گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»

    در دهه های 80 و 90 واژه ای توسط نویسنده ها و منتقدان ساخته شد به اسم «هیچکاکین» که خیلی هم محبوب شد. خیلی از فیلم های آن سال ها را تقلید یا تاثیر گرفتن از هیچکاک می دانستند. حالا فکر می کنی زمانی می رسد که واژه «تارانتینویین» هم به کار گرفته شود؟

    خب این درواقع یک تعریف از من است؛ یک تعریف خیلی خیلی بزرگ. واقعا بگویم که این حرف هیجان زده امی کرد. اما خب از همین الان دلم برای آن آدم هایی که قرا راست فیلم هایشان این گونه خطاب شود می سوزد. می دانم که این افراد باید خیلی کارهای عجیب و غریب کرده باشند و خیلی اذیت شده باشند تا این گونه خطاب شوند. اما گذشته از شوخی وقتی کارم را در سینما شروع کردم، یکی از رویاهایم این بود که سبک مخصوص خودم را داشته باشم که آدم ها در مورد آن حرف بزنند.

    طیف مقابل سبک فیلمسازی شما سینمایی است که با پیشرفت های اخیر شکل گرفته. برای مثال همین تلفن همراهی که دست شماست، می تواند یک دوربین فیلمبرداری باشد که با آن یک فیلم بلند ساخت و به نمایش هم گذاشت. نظر شما در مورد این نوع از سینما چیست؟

    خب این نوع فیلمسازی ربطی به من ندارد. دلم نمی خواهد این گونه فیلم بسازم. اما کارهایی که این افراد می کنند هم سرشار از هوش و خلاقیت است. خب یکی فیلم 70 میلی متری می سازد و آن یکی با آیفون خودش فیلم می سازد. به نظرم این اتفاق که هر کسی می تواند فیلم بسازد؛ یک اتفاق بزرگ است. به نظرم این نوعی دموکراسی را در خودش دارد. این چیزی است که تا حالا نبوده. حالا هر کسی می تواند با یک آیفون داستان خودش را بسازد؛ داستان خود خودش را، اما نگران این هم هستم که ما شیوه معمول فیلم ساختن یعنی با دوربین واقعی و نگاتیو را از یاد ببریم.

    گفت و گو با کوینتین تارانتینو درباره «هشت نفرت انگیز»

    بازیگری هست که با او کار نکرده باشی و دوست داشته باشی در آینده با او کار کنی؟

    بله. قطعا چند نفری هستند. اگر خوب فکر کنم می توانم س ام های زیادی را به شما بگویم. اما در کل اولین اسمی که به نظرم می آید، آل پاچینو است. او یکی از بزرگ ترین بازیگران همه دوران هاست. شاید اصلا فیلمی براساس کاراکتری که دوست دارم او در آن بازی کند بسازم. نفر بعد هم کیت وینسلت است. او هم یکی از بزرگ ترین بازیگران زن دوران ماست که خیلی دوست دارم در فیلمی از من بازی کند.

    پروژه بعدی شما چیست؟ ممکن است «کشتن بیل 3» در راه باشد؟

    نمی دانم. واقعا در این لحظه نمی دانم. اما دوست دارم که باز هم در «کشتن بیل» فیلم بسازم. این فیلمی نیست که از ساختن قسمت های بعدی آن پشیمان شوم.

 و... حاشیه های این اثر

«هشت نفرت انگیز» نه تنها یکی از بهترین آثار کویینتین تارانتینو از نظر منتقدان بوده، بلکه یکی از پر حاشیه ترین ها و شاید پر حاشیه ترین اثر وی هم بوده است.

 وقتی اولین نسخه از فیلمنامه «هشت نفرت انگیز» نوشته شد و آقای کارگردان شروع به پیش تولید اثرش کرد، از طریق کارگزار یکی از بازیگرانی که برای بازی در فیلم در حال مذاکره بود، فیلمنامه در فضای مجازی منتشر شد. پس از آن تارانتینو که به شدت ناراحت شده بود اعلام کرد این یکی از بهترین نوشته هایش بوده و دیگر آن را نمی سازد، بلکه قصد انتشار آن به صورت کتاب را دارد. نتیجه اما با گفتار آقای کارگردان خیلی تفاوت داشت.

او ابتدا جلسات فیلمنامه خوانی منعقد کرد و از تعدادی از شناخته شده ترین بازیگران هالیوود مثل ساموئل ال جکسون خواست در میان هواداران، فیلمنامه را بخوانند. بعد از چند جلسه این کار متوقف شد و کیو تی اعلام کرد با تغییراتی حاضر شده فیلمنامه «هشت نفرت انگیز» را مقابل دوربین ببرد. حتی در زمان ساخت هم حواشی دست از سر تارانتینو بر نمی داشت. از مخفی نگه داشتن نام بازیگران بگیرید تا شایعات مبنی بر حضور جنیفر لاورنس. اما هر طور بود این مقطع هم تمام شد. وقتی دیگر همه منتظر دیدن «هشت نفرت انگیز» روی پرده سینما بودند اظهارات تارانتینو این بار حاشیه ساز شد.

کارگردان سرشناس سینمای جهان از بی رحمی پلیس در نیویورک سخن گفت که با اعتراضات شدید پلیس آمریکا همراه بود. پاتریک لینچ رئیس انجمن پلیس های گشتی نیک خواه، اولین نفری بود که بر ضد حرف های تارانتینو موضع گرفت. پس از آن پلیس لس آنجلس هم از وی حمایت کرد و فیلم جدید تارانتینو را تحریم کرد چندی پیش هم اتحادیه پلیس فیلادلفیا به این تحریم پیوست. کلانتران اورنج کانتی هم به این تحریم پیوسته اند اما دامنه اعتراضات به تارانتینو با روزنامه نیویورک پست وارد فاز بعدی شد. این روزنامه چندی پیش با تیتر بزرگی عکس کارگردان «پالپ فیکشن» و «سگ های انباری» را روی جلد برده است. تیتر این روزنامه :« فقط بگو کویینتین، بگو معذرت می خواهی» است. تارانتینو که اخیر در یک برنامه تلویزیونی گفتگو محور به میزبانی ووپی گولدبرگ حاضر شده بود منتقدان خودش را شبیه «آدم بدهای فیلم های دهه 80» دانست. او همین طور در پاسخ به صحبت های پاتریک لینچ کفت: «تا آنجایی که برای من اهمیت دارد، پاتریک لینچ، با عبارت «ضد پلیس» از من یاد می کند، فقط به این خاطر که نمی توانند با انتقاداتی که من از آنها کردم، کنار بیایند.» کارگردان «جانگوی رها از بند» و «لعنتی های بی آبرو» همین طور ادامه داد: « بعضی از آنها (پلیس)، می گویند از من شگفت زده شده اند و ادعا می کنند که قرار است با من برخوردهای سختی بکنند.... آنها مثل آدم بدهای فیلم های دهه 80 می مانند.»

پنج اتحادیه بزرگ پلیس آمریکا اقدام به تحریم فیلم جدید تارانتینو کردند. آنها در نامه ای به رئیس کمپانی واینستین، هاروی واینستین اعلام کردند 325 هزار عضوشان تحت هیچ شرایطی به اکران جدیدترین فیلم کویینتین تارانتینو نخواهند رفت. اما این برخورد با مقابله فعالان علیه خشونت پلیس رو به رو شد. آنها شب افتتاحیه «هشت نفرت انگیز» در فرش قرمز حاضر شدند و علیه پلیس آمریکا و به نفع کویینتین تارانتینو شعار دادند.

در حالی که دیگر به نظر می رسید همه چیز آرام شده اما نسخه اسکرینر فیلم «هشت نفرت انگیز» در فضای مجازی منتشر شد تا بدشانسی های تارانتینو تکمیل شود. حالا خبر رسیده این موضوع به خاطر ارسال نسخه دی وی دی مخصوص فصل جوایز برای یکی از مدیران استودیوها در هالیوود رخ داده است. این نسخه برای اندرو کسوف یکی از مدیران عامل کمپانی الکون اینترتینمنت ارسال شده بود. شرکتی که سال گذشته یکی از سرمایه گذاران اصلی فیلم «برتری» والی فیستر با بازی جانی دپ و تهیه کنندگی کریستوفر نولان بود. کسوف که کاملا با اف بی آی همکاری می کند گفته اصلا دی وی دی مربوطه به دستش نرسیده و در بین راه اتفاقاتی برایش افتاده. او عنوان می کند به جز همکاری کامل با اف بی آی، شرکتش هم تیم مستقل تبلیغاتی خودش را راه خواهد انداخت تا ببیند چه بر سر دی وی دی هایش آمده.

این نسخه توسط یک گروه هکر با نام HIVE-CM8 در فضای مجازی منتشر شده و گفته می شود در روز اول بیش از 200 هزار بار دانلود شده. CM8 تاکنون 40 فیلم را به صورت دی وی دی اسکرینر آپلود کرده و قرار است در فضای مجازی یک به یک منتشر کند. این هکرها فیلم هایی مثل «بازگشته»، «کرید» و «استیو جابز» را هم در فضای مجازی منتشر کرده اند. تاکنون از این 40 عنوان حدود 20 عنوان منتشر شده است.

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 4844
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

پنج شنبه 5 فروردين 1395 ساعت : 11:20 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
رمانتیک ترین فیلمهای تاریخ سینما کدامند؟
نظرات

(رمانتیک ترینهای تاریخ سینما)

پیدا کردن فیلم‌هایی که عشقهای واقعی و کامل را به نمایش بگذراد امری بس دشوار است. البته ما برای این کار استانداردهای بالایی داریم… ما خواهان ترکیبی ملموس و آشکار از عجایبی فراوان برای دلداده‌ها هستیم تا پیروز شوند و در پایان مرگ سوزناک و دلخراش آنها واقعا ما را ناراحت می‌کند.
 
1.  کازابلانکا، ۱۹۴۲
زمانی که همفری بوگارت به اینگرید برگمن می‌گوید: "که مجبور است و باید او را ترک کند وگرنه پشیمان می‌شود"
"شاید امروز نه، شاید فردا هم نه، اما به زودی و برای بقیه عمرت" ما نمی‌توانیم جلوی اشکهایمان را بگیریم. و حالا شصت و پنج سال بعد هیچ فیلمی ‌نتوانست بهتر از کازابلانکا درامی ‌حقیقی را نشان دهد.
                                ——————————————————-
 
2. تایتانیک، ۱۹۹۷
این فیلم سوزناک که محور اصلی آن یک کشتی عظیم الجثه می‌باشد در نقطه اوج داستانش تاثیر عمیقی روی بیننده‌ها گذاشت، زمانی که کیت وینسلت طنابها را نگه داشته بود، بینندگان بسیار هیجان زده شدند. خانمها واقعا برای داستانهای عاشقانه این چنینی و همین طور لئوناردو دی کاپریوی احساساتی ضعف می‌کنند!!

 

۳٫ بلندی های بادگیر، ۱۹۳۹
دختری ثروتمند (Merle Oberon) دوست پسر و عاشق واقعی و ثابت قدمش، لورنس الیویر (Laurence Olivier)  را از خود می‌راند، اما خیلی زود متوجه اشتباهش می‌شود. البته زمانی این اتفاق می‌افتد که او در بستر مرگ قرار گرفته و آن دو دوباره همدیگر را ملاقات می‌کنند.

 
                                ——————————————————
 
4. an affair to remember، ۱۹۷۵
کری گرانت (Carry Grant) و دبورا کر (Deborah Kerr) در یک سفر دریایی با هم آشنا شده و به  هم قول می‌دهند که شش ماه بعد در بالای ساختمان دولتی دوباره همدیگر را ببینند. اگر داستان شما را به درون خود کشید حس بدی نداشته باشید. نورا افرون کارگردان فیلم بی خوابی در سیاتل نیز این فیلم را دوست دارد!

۵٫ برباد رفته، ۱۹۳۹
این فیلم با موضوع جنگ داخلی گسترده، در مورد یک دختر زیبا اهل جنوب (Vivin Leigh) و یک پسر جذاب و رند است. این داستان عاشقانه به اندازه خود جنگ برنده‌ها و نجات یافته‌های زیادی دارد!

۶٫ the way we were، ۱۹۷۳
باربارا استریسند
 (Barbara Streisan) و رابرت ردفورد در این فیل زوج عاشق پیشه نیستند (رابرت واسپ WASP مقرراتی و منضبط و بارابارا  سوسیالیستی ایده آلیست است). اما همین موضوع آنها را در ذهن ما ماندگار می‌سازد.

۷٫ moonstruck، ۱۹۸۷
چر (Cher) زنی بیوه است که با مردی جذاب اما کسل کننده (Danny Aiello) ازدواج می‌کند… البته تا موقعی که برادر پرشور و حرارت او یعنی نیکلاس کیج را ندیده است!! چقدر جالب است وقتی که بازی کیج را در نقش پسری گرفته و غمگین و همین طور پسری اغواگر و  وسوسه برانگیز را به یاد می‌آوریم.

۸٫ آنی‌هال، ۱۹۷۷
بیننده‌ها به همان شدتی که آلوی (Alvy) عاشق آنی شده بود، تمام فکر و ذکرشان مشغول داستان عاشقانه فیلم شده بود! (آلوی با بازی ستاره کمدی وودی آلن و آنی با بازی دیان کیتون، Diane Keaton، بازیگر برنده اسکار) این فیلم هم شما را می‌گریاند و هم می‌خنداند!
 
                                 ——————————————————

9. دکتر ژیواگو، ۱۹۶۵
یوری، Yuri، شاعر و جراح (Omer Sharif)، ازدواج می‌کند، اما نمی‌تواند در برابر لارا (Lara) پراحساس و ایده آلیست (Julie Chritie) مقاومت کند. این فیلم رمانتیک و ناراحت کننده است  و موسیقی متن فیلم دیوانه تان می‌کند! اما غیر ممکن است این دو ستاره جذاب اما بی عفت و زناکار را تحسین کنید!

۱۰٫ روح، ۱۹۹۰
درحالیکه جستجوی ماوراءالطبیعه ووپی گلدبرگ تبدیل به ماجرایی جالب و بامزه می‌شود (او به خاطر این فیلم برنده اسکار شد)، یکی از بهترین صحنه‌های عاشقانه دهه ۹۰ خلق می‌شود! صحنه‌های کوزه گری، ملودی ممتد و مداوم فیلم، قطره اشک فوق العاده و باارزش دمی‌مور، همه و همه این فیلم را در یادها جاودان ساختند.

۱۱٫ عروس پرنسس، ۱۹۸۷
این داستان قواعد و داستانهای دروغین مربوط به پریان که در ذهنتان دارید را نقض می‌کند. یک پرنسس (رابین رایت پن) و عشق واقعی او کری الوز (Cary Elwes) برای به هم رسیدن می‌جنگند و این زوج کمدی در هر صحنه ای از فیلم بازتاب این جنگند. اما همان قدر که فیلم جالب است، صحنه‌های رمانتیک و پرسوز و گداز نیز دارد.

۱۲٫ کوهستان بروکبک، ۲۰۰۵
دو کابوی جذاب، دشت و بیابان و غم و اندوه عشق ممنوعه. وقتی بازی خیره کننده ستاره‌های فیلم جک گیلن‌هال وهیث لچر در راس فیلم قرار می‌گیرد، شما اصلا ناراحت نمی‌شوید. شادروان هیث لچر بعد از مرگش جایزه اسکار را از آن خود کرد.
 
                                 ——————————————————

13. Harold snd maude، ۱۹۷۱
یکی از عجیب ترین و جذاب ترین فیلمهای رمانتیک کل تاریخ در مورد شخص بیست ساله ای است (Bud Cort) که قصد خودکشی داشته و وقتی در  مراسم خاکسپاری یک فرد سالخورده شرکت می‌کند خیلی تحت تاثیر قرار می‌گیرد (برنده اسکار Ruth Gordon). این فیلم شاید کمی هم ترسناک باشد اما هر دو بازیگر آن فوق العاده جذاب و فریبنده بازی می‌کنند.
                                 ——————————————————

14. یک افسر و یک جنتلمن، ۱۹۸۲
عشق و علاقه شدید بین افسر تحت آموزش نیروی دریایی (Richard Gere) و کارگر کارخانه افسرده (Bebra Winger) همان قدر که انتظار داشتید پرشور و حرارت است و نجات یافتن او از کار سخت و دست مزد خیلی پایین شعر ناب عاشقانه ست.

۱۵٫ نور ابدی ذهن بی نقص، ۲۰۰۴
جیم کری وقتی که کشف می‌کند همسرسابقش (کیت وینسلت) از مدتها پیش او را از ذهن خود پاک کرده، او نیز سعی می‌کند همین کار را انجام دهد. اما همانطور که او ناامیدانه تلاش کرد که زنجیره خاطرات شیرین را به یادش بیاورد-کسی که همیشه دوستش داشت و بعد از دستش داد- انجام دادن این کار نیز به راحتی امکان پذیر نیست.
 
                                 ——————————————————
 
16. بالهای آرزو، ۱۹۸۸
این فیلم در مورد یک فرشته (برونو گانز) است، کسی که کاملا از نزدیک شدن به عطرساز فرانسوی (سولوینگ دومارتین) ناامید می‌شود. این فیلم در مورد افسانه‌های پریان نیست، آنها در اعماق وجود خویش، عشق و زندگی و ارتباطشان کند و کاو می‌کنند.
 
17. خانم و آقای ترمپ، ۱۹۵۵
چه کسی می‌گوید نمی‌توان عشق را در انیمیشن نشان داد؟ (ما عشق را در دیو و دلبر نیز تجربه کرده ایم) در این فیلم کمپانی دیسنی، هیچ کدام از سگها کاملا شبیه به هم به اسپاگتی نگاه نمی‌کنند! 
                                ——————————————————
 
18. atonement، ۲۰۰۷
یک زوج وسوسه گر اما غیر قابل باور(جیم مک آوی و کیرا نایتلی) در این فیلم مدعی اسکار به خاطر یک دروغ از هم جدا می‌شوند. منتظر پایان خوش برای داستان نباشید. گاهی اوقات آرزو و اشتیاق داشتن برای عشقی از دست رفته تنها چیزی است که انسان را متاثر کرده و تارهای دل آدم را می‌لرزاند. 
                                ——————————————————

19. west side story، ۱۹۶۱
این فیلم رومئو و ژولیت در نیویورک است، در این فیلم رقص هم داریم… بیشتر از آن چه می‌خواهید؟! ظاهرا رای دهنده‌های اسکار که تندیس موزیک کلاسیک را به این فیلم اهدا کردند، اگر تنها خود شکسپیر لیبرتو نیوس (نویسنده متن اپرا) و طراح رقص بود، جایزه بهترین عکس را اهدا نمی‌کردند.

۲۰٫ Jerry Maguire، ۱۹۹۶
جمله "پول را به من نشان بده" را فراموش کنید!! به یاد ماندنی ترین نقل قول در این فیلم- وقتی که تام کروز با جمله "تو من را کامل می‌کنی" رنه زلوگر را تحسین می‌کند، اوج عاشقانه داستان شروع می‌شود.

۲۱٫ Love Story، ۱۹۷۰
(Ryan ONeall) پسر جذاب و ثروتمندی عاشق دختر زیبا می‌شود، اما خانواده اش این دختر را نمی‌پذیرند. آنها علی رغم موانع بسیار زیاد با یکدیگر می‌مانند و اما مشکل بزرگتری پیش رو دارند…
این فیلم واقعا سوزناک است. پس برای دیدن فیلم حتما دستمال کاغذی زیادی را آماده کنید وگرنه نمی‌توانید فیلم را ببینید!!

۲۲٫ امیلی، ۲۰۰۱
یک زن مستخدم کم رو و کم حرف اهل پاریس در حالیکه در جستجوی عشق است وقت ازادش را برای بهتر کردن زندگی همسایگانش صرف می‌کند. این داستان عجیب فرانسوی به طور غیرقابل اجتنابی جذبتان می‌کند و تنها سنگدل ترین افراد تاب مقاومت در برابر بازی ستاره فیلم یعنی Audrey Tautor را دارند.

۲۳٫ پیروزی تاریک، ۱۹۳۹
Bette Davis در این فیلم فرد آداب دان و اهل معاشرتی است و عاشق دکتری می‌شود که قرار است تومور مغزی اش را عمل کند و او در حال مرگ است، اما از قضای روزگار بالاخره زندگی را تجربه می‌کند! و او برای فردی که او را اینچنین عاشق کرده بیشتر از خودش دلسوزی می‌کند.

۲۴٫ دفتریادداشت، ۲۰۰۴
این داستان با زوجهای عاشق کنار هم شکل می‌گیرد (راشل مک آدامز و رایان گاسلینگ، جنا رولندز و جیمز گارنر) آنها دلشکستگی و زیبایی عشق حقیقی را تجربه می‌کنند. این داستان انقدر پرشور و هیجان است که به راحتی نمی‌توان از کنارش گذشت.

۲۵٫ بیخوابی درسیاتل، ۱۹۹۳
یک زن به خاطر یک مرد غریبه راهی کشور دیگری می‌شود، اما وقتی این دو مگ رایان و تام هنکس از کنار هم می‌گذرند فیلم دوست داشتنی تر می‌شود. ما عاشق این فیلم هستیم که ستاره‌های آن فقط دو دقیقه در صحنه فیلم با هم هستند و حرف می‌زنند.
 

 منبع:kocholo.org/

تعداد بازدید از این مطلب: 5259
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 20 اسفند 1394 ساعت : 10:14 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مصاحبه یک خبرنگار ایرانی با شارلیز تیرون
نظرات

مصاحبه با شارلیز تیرون و...

              (مختصری از زندگینامه وی)

منبع:سایت مووی مگ.ویکیپدیا.پرناز

__________________________________________________-

عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015

روزی که در پاریس شنیدم قراره کنفرانس خبری فیلم « پروتمئوس » در این شهر برگزار بشه، به این فکر افتادم که حتماً باید به محل برگزاری این کنفرانس بروم چراکه فرصت بی نظیری برای دیدن بازیگران مورد علاقه ام هست! اما هرگز فکر نمی کردم در جریان برگزاری همین کنفرانس بتوانم با « شارلیز ترون » صحبت کنم و نظرش را برای انجام یک مصاحبه برای سایت مووی مگ جلب کنم!

اما خدا رو شکر این اتفاق افتاد و بعد از انجام مکاتبات معمول با نماینده ایشان، بالاخره مصاحبه انجام شد و باید یک خسته نباشید بزرگ هم به آقای کریمی بابت انجام این مصاحبه بگویم که با وسواس زیاد این مسئله را دنبال می کردند. امیدوارم که این اتفاق سرآغاز روابط بیشتر بین رسانه های ایرانی و دیگر نقاط جهان باشد.

درسا کیانفر – 20/3/1391(مووی مگ)

عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015

_________________________________________________________________________________________________________________

 

میثم کریمی : خانم « ترون » قبل از هرچیز می خواستم بابت انجام این مصاحبه از شما تشکر کنم و سپاسگزار هستم که وقتتان را اختیار ما گذاشتید.

شارلیز ترون : من هم خوشحالم که به سوالات شما پاسخ می دهم و امیدوارم که پاسخهای من بتواند مفید باشد.

 

میثم کریمی : برای شروع می خواستم بپرسم که « شارلیز ترون » بعد از نزدیک به 2 دهه فعالیت در سینما ، آیا به جایگاهی که مد نظرش بوده رسیده؟

شارلیز ترون : نمی توانم با قاطعیت درباره این سوال پاسخ بدهم اما فکر می کنم هنوز مسیر زیادی باقی مانده تا کارم رو توی هالیوود تمام کنم! می دونی ، بازیگری فقط بهترین بودن در جلوی دوربین نیست بلکه باید در خارج از سینما هم محترم باشی، اینجوریه که مردم تو رو بخاطر خواهند داشت.

 

میثم کریمی : کاملاً درسته . اما احساس شخصی من اینه که شما بعد از فیلم « هیولا » ترجیح دادید در کارهای به اصطلاح مردم پسند تر حضور پیدا کنید تا آن حضور بی نظیرتان در نقش قاتل زنجیره ای که باعث یادآوری خاطرات بدی برای مردم شده بود، از ذهن آنها پاک شود. خودتان اینطور فکر نمی کنید؟

شارلیز ترون : خب تا حدودی باهات موافقم. سر فیلمبرداری فیلم « هیولا » من انرژی زیادی از دست دادم بخاطر اینکه هم نقش خیلی پیچیده بود و هم اون گریم وحشتناک روی صورتم بود! بعد از این فیلم تصمیم گرفتم تا دیگه اینقدر هیولا نباشم! اما با اینحال اگر دوباره نقشهای خوبی برایم در نظر گرفته شود، حتماً در آن بازی خواهم کرد.

میثم کریمی : در کل منظورم اینه که شاید دیگه کسی نباید منتظر چهره هیولایی تو در فیلم « هیولا » باشه!

شارلیز ترون : شاید اگه هوس اسکار کردم دوباره هیولا بشم! هیچ چیز معلوم نیست

 

میثم کریمی : شارلیز ترون مدتی را هم به حضور در فیلمهای به اصطلاح اَبر قهرمانی نظیر « ایان فلاکس » و « هنکاک » اختصاص داد. خودت فکر می کنی که مردم دوست دارند تو را در اینگونه نقشها ببینند؟

شارلیز ترون : می تونم بگم که حضور در نقشهای اَبرقهرمانی را همه دوست دارند! این نوع فیلمها به دلیل اینکه طیف وسیعی از مخاطبان را در بر می گیره، همیشه برای یک بازیگر هیجان انگیز هست تا عکس العمل مردم را در قبال حضورش در این فیلمها ببینه.

     عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015                                                                         

میثم کریمی : شارلیز! تو امسال در فیلمهای متفاوتی حضور داشتی که هر دوی آنها با هم اکران شدند. یکی فیلم « سفید برفی و شکارچی » و دیگری فیلم « پروتمئوس » که در هر دو حضور موفقی داشتی. نظرت در مورد این فیلمها چی هست ؟

شارلیز ترون : آره امسال برای من سال خوبی بود و تونستم در دو فیلم خوب بازی کنم. داستان سفید برفی و هفت کوتوله یکی از داستانهای مورد علاقه من در دوران کودکی بود و خیلی هیجان زده شدم وقتی پیشنهاد بازی در نقش ملکه به من شد، البته من هم با کمال میل قبول کردم!

« پروتمئوس » هم که یک تجربه عالی بود و خیلی خوشحالم که تونستم با ریدلی همکاری کنم. تیم ما عالی بود و همه ما خیلی هیجان زده بودیم چراکه می دانستیم قراره یه فیلم بی نظیر رو کار کنیم.

 

میثم کریمی : البته در « سفید برفی و شکارچی » تو دوباره نقش منفی رو عهده دار شدی و همچنین گریم سنگین را هم روی صورتت تحمل کردی! فکر نمی کنی بجای این مشکلات خودت می تونستی در نقش " سفید برفی " بازی کنی؟!

شارلیز ترون : نه، چون در این صورت « سیگورنی ویور » باید بازیگر نقش ملکه می شد ( خنده ) ( اشاره به قد بلندش هست و اینکه ملکه حتما باید از سفید برفی بلند تر باشد! )

میثم کریمی : بله این هم پیشنهاد خیلی خوبی می تونست باشه!

 

میثم کریمی : شارلیز! آیا با سینمای ایران آشنا هستی و یا با هنرمندان ایرانی مواجه شده ای ؟

شارلیز ترون : امسال « یک جدایی » ( جدایی نادر از سیمین ) از ایران در آمریکا نمایش داده شد که در اسکار و گلدن گلاب توانست خیلی موفق عمل کنه. فکر می کنم که باید فیلم خیلی خوبی باشه اما خودم تابحال نتونستم ببیمنش

با هنرمندان ایرانی اینجا اشنا نیستم اما در سفری که به دوبی داشتم و در افتتاحیه هتل آتلانتیس شرکت کردم، با ایرانیهای زیادی آشنا شدم که واقعاً دوست داشتنی بودند.

میثم کریمی : اشاره کردید به سفر دوبی ، در این سفر به جز شرکت در افتتاحیه هتل آتلانتیس ، آیا نکته ای هنری هم در این منطقه شاهد بودید که توجه شما را جلب کند؟

شارلیز ترون : می تونم بگم که دبی پیشرفت زیادی در عرصه های مختلف داشته اما هنوز باید تلاش زیادی کند تا بتواند به عنوان یک ستون فرهنگی شناخته شود! می دونی ، برای اینکه در سینما موفق شوی باید استعداد داشته باشی و کسانی هم باشند که استعدات را پرورش بدهند. اگر این ویژگی ها را نداشته باشید، حتی پولهای فراوان هم نمی تواند کاری کند!

 عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015

میثم کریمی : شارلیز برامون از پروژه های آینده ات بگو ، فکر می کنی بتونی از نقش ات در قسمت چهارم « مکس دیوانه » صحبت کنی؟

شارلیز ترون : همانطور که خودت گفتی « مکس دیوانه » فیلم بعدی من هست که فعلاً نمی تونم در موردش چیزی بگم . پروژه های دیگری هم هستند که هنوز بطور رسمی اعلام نشده اند و در حال مذاکره برای حضور در آنها هستم

میثم کریمی : « هنکاک 2 » هم یکی از آنهاست؟

شارلیز ترون : گفتم که هنوز چیزی مشخص نیست و اگر رسمی بشود حتماً اعلام می کنم.

 

میثم کریمی : شارلیز! می دونی که این مصاحبه قرار هست برای طرفداران ایرانی ات در سایت مووی مگ منتشر شود ، آیا در پایان حرفی داری که به مخاطبان ایرانی ات بزنی؟

شارلیز ترون : می خوام تشکر کنم از تو و تمام ایرانیهایی که من را می شناسند و کارهایم رو دنبال می کنند.

میثم کریمی : من هم از تو تشکر می کنم که وقتت را به ما اختصاص دادی تا بتوانیم این مصاحبه را داشته باشیم.

3979574463 259455def3 z 

(این مصاحبه بصورت اختصاصی برای سایت " مووی مگ " انجام شده و برداشت از آن جز با ذکر دقیق منبع و اشاره به سایت مووی مگ، ممنوع می باشد و شامل پیگیرد قانونی می شود.)

 ...ومختصری در باره او....

زندگینامه

( Charlize Theron)  بازیگر و تهیه کننده ی اهل آفریقای جنوبی و مقیم آمریکا است. وی سابقا نیز در زمینه مد فعالیت می‌کرد.تیرون کار خود را از اواخر دهه ۹۰ و با بازی در فیلمهایی چون ۲ روز در دره، جو یانگ نیرومند، وکیل مدافع شیطان و قوانین خانه سایدر آغاز کرد. او برای بازی در نقش قاتل سریالی زن در هیولا توانست علاوه بر کسب نقدهای مثبت منتقدین،جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول زن را ببرد تا اولین آفریقایی باشد که در رده بازیگران، موفق به کسب اسکار می شود.همچنین وی برای بازی در فیلمسرزمین شمالی نامزد جایزه اسکار شد.

در سال ۲۰۰۵، ستاره خود را بلوار مشاهیر هالیوود کسب کرد.به گزارش پارس ناز پرفروش‌ترین فیلمی که در آن بازی کرده، فیلم هنکاک است که بیش از ۶۰۰ میلیون دلار فروش داشت. در اواخر سال ۲۰۰۹ نیز مجری‌گری مراسم قرعه کشی جام جهانی فوتبال را در کشورش به عهده داشت.در پانزده سالگی، شاهد کشته شدن پدرش به دست مادرش بود و در راه تبدیل شدن به یک رقاص باله، دچار مصدومیت شدید زانو شد و دیگر نتوانست به این رقص ادامه دهد.

 اودر کارهای خیریه زیادی شرکت کرده و خود موسسه‌ای برای کمک به مردم کشورش دارد . در سال ۲۰۰۸ بود که از طرف دبیرکل سازمان ملل، به عنوان سفیر صلح این سازمان انتخاب شد. وی همچنین از اعضای فعال حمایت از حقوق زنان و دفاع از حقوق حیوانات. و حامی حقوق همجنس گرایان است.
 
عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015
 
تیرون از آغاز

 شارلیز ترون در تاریخ ۷ اوت ۱۹۷۵ در مزرعه ای خارج از روستای بنونیآفریقای جنوبی که یکی از روستاهای کوچک نواحیژوهانسبورگ است متولد شد. پدرش چارلز ترون مکانیکو مادرش گردا، در کار ساخت و ساز جاده بود. والدینش هر دو متولد آفریقای جنوبی بودند هرچند پدرش اصلیتی فرانسوی داشت و مادرش آلمانی تبار است.

ترون که تنها فرزند خانواده اش بود دوران کودکی را در کنار والدین خویش در نزدیکی ژوهانسبورگ و در مزرعه خودشان گذراند. شارلیز خیلی سخت کار و در نگهداری حیوانات و کشاورزی به والدینش کمک می‌کرد.در چهار سالگی بود که از طریق یک معلم انگلیسی، رقص باله را تاحدودی فراگرفت. زمانیکه ۱۳ ساله شد، به مدرسه شبانه روزی ژوهانسبورگ فرستاده شد و در آنجا درمدرسه بین‌المللی هنر شروع به تحصیل کرد.

در پانزده سالگی شارلیز جوان شاهد مرگ پدر خویش بود. پدرش در حالت مستی به وی و مادرش حمله می‌کند و مادرش برای دفاع از خود با اسلحه به سمت او شلیک می‌کندکه بعداً دادگاه اعلام می‌کند مادر ترون بیگناه است. وی تا سال‌ها درباره مرگ پدرش حقیقت را نمی‌گفت و می‌گفت که پدرش در یک تصادف رانندگی کشته شده است:

متاسفانه پدرم مریض بود و به الکل اعتیاد داشت.

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)

شارلیز برای کمک به مادرش پس از این اتفاق، تحصیل را رها کرد و با تشویق مادرش، به سمت مدل شدن رفت. شارلیز در ۱۶ سالگی به میلان، ایتالیا رفت و در آنجا به مدت یکسال مدل بود. وی علاوه بر میلان در پاریس هم مدل بوده است. با وجود اینکه توانست در رقابت‌های محلی عنوان نخست را کسب کند، بخاطر علاقه نداشتن به اینکار، یک سال بعد به نیویورک رفت. در آنجا به مدرسه رقص باله جفری بالت رفت تا بتواند به آرزوی دوران کودکی خود برسد و در آنجا به آموختن باله مشغول شد. اما زمانیکه ۱۸ سال داشت زانوی او بشدت آسیب دید و دیگر نتوانست این رقص را ادامه دهد

ورود به دنیای حرفه ای 

شارلیز جوان، سپس به لس آنجلس رفت.او پس از ۸ ماه اقامت در این شهر، در سال ۱۹۹۵ وقتیکه در بانکی بود و می‌خواست که چکی به ارزش ۵۰۰ دلار را نقد کند، مسئول بانک از انجام اینکار امتناع کرد که وی شروع به داد و فریاد کرد ولی تهیه کننده ای بنام جان کراسبی وی را دید و به یک مدرسه بازیگری معرفی کرد.

تیرون میگوید:

بعد از اینکه مجبور شدم رقصیدن را کنار بگذارم، برای بازیگری به لس آنجلس رفتم اما چون نتوانسته بودم کاری پیدا کنم، مادرم پول کرایه خانه‌ام را برایم فرستاده بود و برای نقد کردنش، به یک بانک در بلوار هالیوود رفتم. اما مسئول بانک چکم را نقد نمی‌کرد که باعث عصبانیتم شد. بعد از آن، مردی بنام جان کراسبی کارت ویزیتش را به من داد و از من خواست که با وی تماس بگیرم. فکر می‌کردم دروغگوست اما بعدا معلوم شد که این فرد، استعداد یاب است. وی من را به چند نفر معرفی کرد و کارم شروع شد

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)

 اولین فیلم تیرون، فیلم «بچه‌های مزرعه ۳» محصول ۱۹۹۵ بود. شارلیز جوان که ۱۹ سال داشت، در این فیلم نقش کوتاه و بدون دیالوگی را داشت. اما اولین فیلمی که وی در آن نقش مهمی داشت، دومین فیلمش بود. فیلم «۲ روز در دره» محصول سال ۱۹۹۶ بود که وی در نقش هلگا بازی کرد. در همان سال در فیلم «کاری که می‌کنی» نیز بازی کرد که به گفته خودش، نقش مهمی در بازیگر شدن وی داشت.اومیگوید:

-از زمان کودکی، همیشه به دیدن فیلم‌های تام هنکس مینشستم و واقعا دوستش داشتم. وقتی‌که تام هنکس مرا برای بازی در نقش کوتاهی از فیلمش انتخاب کرد، بخودم گفتم که “اگر وی(تام هنکس) مرا شایسته بازی در فیلمش می‌داند، پس می‌توانم در این شغل(بازیگری) موفق شوم” و کارم را جدی گرفتم.

بعد از بازی در دو فیلم، تیرون توانست فرصت بازی در کنار آل پاچینو را در فیلم وکیل مدافع شیطان محصول ۱۹۹۷ بدست بیاورد. این فیلم، اولین فیلم مهم ترون بود. «تیلور هاکفورد»، اولین کارگردانی بود که برای داشتن وی تلاش زیادی کرد و خود، مسئولین کمپانی سازنده را متقائد کرد که ترون بیشتر از یک چهره‌است و توانایی بازی کردن دارد. ترون در فیلم در نقش مری آن بازی کرد. زن کوین لوماکس (کیانو ریوز) که وکیل بسیار ماهریست. ترون ۲۲ ساله، برای بازی در این فیلم، نامزد نخستین جایزه دوران کاری خود شد. وی نامزد جایزه بهترین بازیگر زن فیلم درام از جشنواره فیلم بلک‌باستر شد.

بعد از بازی در فیلم مشاهیر وودی آلن و یا همسر فضانورد و همبازی شدن با جانی دپ، در سال ۱۹۹۹، ترون در فیلم قوانین خانه سایدر محصول ۱۹۹۹ بازی کرد. فیلم جزو بهترین فیلمهای سال ۱۹۹۹ میلادی بود و توانست نامزد ۷ جایزه اسکار -از جمله اسکار بهترین فیلم سال- شود که در نهایت دو جایزه بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (مایکل کین) را برد. داستان فیلم درباره جوانی بنام هامر (توبی مگوایر) است که در پرورشگاه و توسط دکتری بنام لارچ (کین) بزرگ می‌شود. ترون در این فیلم که بیش از ۸۸ میلیون دلار فروش داشت، در نقش کندی به بازی پرداخت. زنی جوان که بخاطر جدایی از همسرش که به جنگ رفته، با هامر رابطه پیدا می‌کند.

در همان سال، جیمز گری با تلاش زیاد، مسئولین سازنده فیلم «محوطه» را راضی کرد تا بتواند از ترون در فیلمش استفاده کند. در واقع گری یکی از تاثیرگذارترین افراد در حرفه کاری ترون محسوب می‌شود. در این فیلم که نامزد جایزه بهترین فیلم سال جشنواره کن شد،مارک والبرگ و خواکین فونیکس نیز حضور داشتند. در سال بعد ترون در «بازی گورزنها»، همبازی بن افلک شد. در مردان افتخار، نقش کوتاهی را به عنوان همسر رابرت دنیرو به عهده داشت و در افسانه بگر ونس، همبازی ویل اسمیت و مت دیمون شد. فیلمی که رابرت ردفورد آن را کارگردانی کرد.

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)

در سال ۲۰۰۰، ترون مجددا با کیانو ریوز همبازی شد. این دو در نسخه بازیسازی شده نوامبر شیرین همبازی هم شدند. ترون در این فیلم در نقش سارا بازی کرد و فیلم بیش از ۶۵ میلیون دلار فروش داشت. همچنین این دو برای این فیلم، نامزد جایزه تمشک طلایی برای بدترین بازیگران فیلم بازسازی شده، شدند.در طی ۲ سال بعد، ترون در «۱۵ دقیقه»، مجددا همسر دنیرو شد و در نفرین عقرب یشمی،برای وودی آلن بازی کرد.

قرن بیست ویکم و اوج گیری تیرون 

شهرت ترون، از سال ۲۰۰۳ آغاز شد. وی ابتدا در نسخه بازسازی شده شغل ایتالیایی به بازی در کنار بازیگرانی چون مارک والبرگ،جیسون استاتهام و ادوارد نورتون پرداخت. فیلم در مجموع بیش از ۱۷۵ میلیون دلار فروش داشت و تا سال ۲۰۰۸، پرفروش ترین فیلم ترون محسوب می‌شد. در این سال، پتی جنکینز، با دیدن فیلم وکیل مدافع شیطان، تصمیم گرفت تا نقش اول فیلم هیولا را به ترون بدهد. فیلم براساس واقعیت بود و داستان نخستین قاتل سریالی زن در تاریخ امریکا را روایت می‌کند. ترون در نقش این زن (ایلین وورنوس) بازی کرد. کسیکه چند روز قبل از اغاز فیلمبرداری فیلم، اعدام شده بود. ترون ۲۷ ساله، برای بازی در این نقش، نامه‌هایی که ایلین در طی ۱۲ سال زندانی بودنش برای یکی از دوستانش نوشته بود را خواند و ۳۰ پوند به وزنش اضافه کرد.

وی میگوید:

-در صحبت‌هایی که با پتی داشتم، هرگز به این مسئله که باید به وزنم اضافه کنم اشاره نشد. اما بعد از خواندن نامه‌های آیلین، متوجه شدم که وی از بدنش راضی نبود. برای همین به پتی گفتم که می‌خواهم به وزنم اضافه کنم. ایلین چاق نبود و مسئله این نبود. منتها من اگر می‌خواستم با بدن خودم بازی کنم، نمی‌توانستم خودم را با احساسی که وی داشته‌است هماهنگ کنم و مطمئن هستم که بیننده نیز چنین احساسی می‌داشت. این چنین کارهایی من را بیشتر به وی نزدیک کرد...

عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015

در این کارهمچنین ترون ابروهای خود را تراشید و از دندان مصنوعی استفاده کرد تا بتواند خود را از نظر چهره، به ایلین وورنوس نزدیک تر کند.او میگوید:

-نکته‌ای که درباره هیولا وجود دارد، این است که همه چیز آن واقعیست. خوشبختانه برای ساخت فیلم، بودجه کمی در اختیار داشتیم و فقط پول گرفتن دندان مصنوعی را داشتیم. به همین علت، برای اینکه خودم را شبیه آیلین کنم، باید واقعا چنین کاری با خود انجام می‌دادم و نمی‌توانستیم از جلوه‌های ویژه استفاده کنیم. به همین علت فیلم کاملا طبیعی شد...

بازی فراموش نشدنی ترون در این فیلم، نقدهای بسیار مثبتی را برای وی به همراه داشت. راجر ایبرت درباره بازی ترون در فیلم گفته بود:

-بدون شک با یکی از بهترین اجراها در تاریخ سینما روبرو هستید. این اولین بار در تاریخ دوران نقدم بود که بخاطر بازی وی در فیلم، فراموش کردم که نت برداری کنم! مسئولین اسکار اگر جایزه بهترین بازیگر سال را به ترون ندهند، باید خود را بازنشسته کنند چراکه این بهترین بازی و بهترین فیلم سال است

همچنین استفان هولندز در نیویورک تایمز بازی ترون در فیلم را «فراموش ناشدنی» دانسته بود. ریچارد روپر شارلیز را شایسته دریافت یک جایزه اسکار می‌دانست. گلن کنی، بازی ترون را با بازی رابرت دنیرو در گاو خشمگین مقایسه کرده بود و نوشته بود “از زمان بازی دنیرو در«گاو خشمگین»، تاکنون هیچ بازیگری چنین کاری با بدن خود برای بازی در یک فیلم نکرده بود”. راجر فریمن نیز درباره بازی ترون در فیلم گفته بود:می‌خواهم بگویم که بازی ترون فوق العادست. این بازی کامل، به راحتی می‌تواند وی را نامزد جشنواره‌های بزرگ کند. حتی می‌تواند برایش یک اسکار به همراه داشته باشد. حقیقت این است که بازی وی در این فیلم، اینقدر خوب و کامل است

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)

در نهایت نیز ترون برای این فیلم، نامزد جوایز زیادی شد. از جمله، توانست اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر نقش اول سال ۲۰۰۴ را بدست بیاورد و به شهرت جهانی برسد. ترون همچنین به نخستین شخص آفریقایی که در رده بازیگران موفق به کسب جایزه اسکار می‌شود، تبدیل شد. بعد از دریافت اسکار نیز، برای شرکت در جشنهای محلی به آفریقا رفت و در کشور خود مهمان افتخاری نلسون ماندلا در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۰۴ بود. ماندلا درباره ترون گفته بود:

 -(شارلیزتیرون)، مجددا آفریقا را بر روی نقشه جهان، نمایان کرد. حتی کسانیکه دوست ندارند قبول کنند که کشوری بنام آفریقای جنوبی وجود دارد، با دیدن وی، الان قبول می‌کنند که چنین کشوری وجود دارد و باید به این خاطر، از وی تشکر کرد. افرادی زیادی هستند که هنوز فکر می‌کنند آفریقا بمانند زمان آپارتاید است اما افرادی چون وی نشان می‌دهند که آفریقا دیگر آن کشور گذشته نیست و یک کشور جدید است و به همین دلیل، ما مردم این کشور، از وی سپاس گذاریم

در سال ۲۰۰۴، ترون در فیلم زندگی و مرگ پیتر سلرز که داستان زندگی پیتر سلرز، کمدین معروف انگلیسی بود، بازی کرد. وی برای بازی در این فیلم، مجددا نامزد جایزه گلدن گلوب، و اینبار جایزه بهترین بازیگر زن مکمل سال شد. علاوه بر این، وی نامزد جایزه امی نیز شد چراکه فیلم، یک فیلم تلویزیونی بود. ترون در فیلم در نقش همسر سوم سلرز بازی کرد. دیگر فیلم آن سال ترون نیز، «سر در ابرها» بود که زندگی ۳ دوست در زمان جنگ جهانی را روایت می‌کند.

عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015

در سال ۲۰۰۵، ترون در ایان فلاکس بازی کرد. فیلمی از روی انیمه معروف ژاپنی که البته با استقبال منتقدین همراه نشد و یک شکست کامل تجاری بود. ترون در نقش ایان فلاکس بازی کرد. وی برای بازی در این فیلم، ۳ ماه تمریناتی چون ژیمناستیک را پشت سر گذاشت بود اما در حین ساخت فیلم، دچار مصدومیت ازناحیه گردن شد و فیلمبرداری فیلم برای چند هفته، به تعویق افتاد. به گفته سازندگان فیلم، اکثر سکانس‌های فیلم را، خود ترون بازی کرد و از بدل استفاده نکرد. همچنین در این سال، وی در ۵ قسمت از فصل سوم سریال معروف انحصار زندگی به بازی پرداخت.

سرزمین شمالی دیگر فیلم سال ۲۰۰۵ ترون بود که دومین نامزدی اسکار را برای وی رقم زد و سومین نامزدی گلدن گلاب پیاپی را برای وی به ارمفان آورد هر چند که وی نتوانست این جوایز را ببرد. این فیلم نیز که براساس واقعیت بود، روایت گر نخستین دادگاه مقابله با خشونت جنسی علیه زنان در تاریخ آمریکاست که ترون در نقش جوسی آیمز -که این دادگاه بخاطر وی ایجاد می‌شود- و در کنار بازیگرانی چون فرانسیس مک‌دورمند و وودی هارلسون بازی کرد. همچنین در حالیکه ترون تازه وارد دهه سوم زندگی خود شده بود، ستاره خود را در بلوار مشاهیر هالیوود بدست اورد تا نامش در تاریخ سینما، به ثبت برسد.

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)
        
ترون در سال ۲۰۰۶ فیلمی را برای نمایش نداشت و در سال ۲۰۰۷ با فیلم در دره الاه به سینما بازگشت. فیلم که داستان دلیل مفقود شدن یکی از سربازان امریکایی برگشته از افغانستان است، سیاسی ترین فیلم ترون است. وی دراین فیلم در نقش یک کاراگاه بازی می‌کند که به پدر یک سربازان گمشده آمریکایی کمک می‌کند تا راز مفقود شدن پسرش را برملا کند. پل هگیس کارگردان فیلم است و تامی لی جونز دیگر بازیگر فیلم است که نامزدجایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد سال نیز شد. نزاع در سیاتل و خوابگردی، دو فیلم دیگر ترون بودند تا اینکه در سال ۲۰۰۸، در فیلم هنکاک به بازی پرداخت. هنکاک در مجموع بیش از ۶۰۰ میلیون دلار فروش کرد و چهارمین فیلم پرفروش سال ۲۰۰۸ شد.
 
تاکنون، این پرفروش ترین فیلمیست که ترون در آن بازی کرده‌است. ویل اسمیت در نقش اصلی فیلم و در نقش ابرقهرمانی به نام هنکاک به بازی می‌پردازد. که بعد از نجات جان شخصی بنام ری (جیسون بتمن)، وارد بخش جدیدی از زندگیش می‌شود. ترون در نقش همسر ری به بازی می‌پردازد که از اواسط فیلم، نقشش بیشتر و مهمتر می‌شود. دشت سوزان دیگر فیلم ترون در سال ۲۰۰۸ بود. یک فیلم مستقل و درام به کارگردانی “خولیرمو آریاگاً که علاوه بر ترون، کیم باسینگر نیز در آن بازی کرد. جاده محصول ۲۰۰۹، آخرین فیلمیست که از ترون اکران شده‌است که وی نقش بسیار کوتاهی در فیلم دارد. داستان فیلم که براساس رمان بسیار موفق جاده نوشته کورمک مک‌کارتی، ساخته شده، درباره تلاش پدر و پسری برای زنده ماندن پس از نابودی زمین است.
 
ترون نیز در نقش مادر بازی می‌کند. ترون سپس بخاطر زندگی شخصی خود، به مدت ۳ سال بازیگری را کنار گذاشت و در سال ۲۰۱۱ بر سر صحنه فیلمبرداری فیلم بزرگسالان جوان ظاهر شد. داستان فیلم درباره نویسنده‌ای با بازی ترون است که برای نابود کردن ازدواج دوست پسر دوران دبیرستانش (پاتریک ویلسون)، به زادگاهش می‌رود تا بتواند مجددا با وی رابطه برقرار کند. جیسون ریتمن کارگردان فیلم است و فیلم از روز ۱۶ دسامبر سال ۲۰۱۱، در امریکا اکران خواهد شد. نقدهای اولیه فیلم بسیار مثبت بوده‌اند و گفته می‌شود که ترون برای بازی در این فیلم، می‌ تواند سومین نامزدی اسکار خود را بدست بیاورد. پرومتئوس دیگر فیلم جدید ترون است که در حال سپری کردن مراحل پس از تولید خود است تا در تابستان سال ۲۰۱۲ اکران شود. صحبت‌هایی درباره اینکه فیلم پیش درآمدی بر سری فیلم‌های بیگانه است، وجود دارد که سازندگان فیلم از جمله ریدلی اسکات، کارگردان فیلم، این موضوع را رد کرده‌اند. خود ترون نیز در این مورد گفت:

 -بسیاری از مردم فکر می‌کنند که این فیلم پیش درآمدی بر بیگانه‌است که چنین نیست. این یک فیلم کاملا مستقل است که داستان قبل از فیلم بیگانه ۱ را روایت نمی‌ کند با این حال، داستان فیلم بمانند سری فیلمهای قبلیست. داستان درباره گروهی از دانشمندان است که برای یک ماموریت به فضا می‌روند و با چیزی مواجه می‌شوند که زندگیشان را دگرگون می‌کند. شارلیز در این فیلم، در نقش مردیت ویکرز بازی می‌کند که این پروژه را اداره می‌کند. ترون درباره این نقش می‌گوید:

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)

-مردیت ویکرز، متفاوت‌ترین شخصیتی است که تاکنون در نقش آن بازی کرده‌ام. وی کت و شلوار می‌پوشد و اداره کننده این پروژه است. در ابتدا یک شخصیت بسیار خشک است که تنها به پول اعتقاد دارد اما تنها در اواخر فیلم، شخصیت واقعی خودش را نشان می‌دهد دیگر فیلم جدید ترون، سفیدبرفی و شکارچی است که برداشتی متفاوت از داستان سفیدبرفی است. شارلیز در فیلم در نقش مادرخوانده سفیدبرفی (ملکه) بازی می‌کند. ترون برای بازی در این فیلم، فیلم جی‌ادگار کلینت ایستوود را رد کرد. ترون دلیل انتخاب این فیلم را چنین بیان کرده بود:

-اینکه یک فرصت باشد که بتوانید چیزی که مردم خیلی خوب می‌شناسند را به کل تغییر دهید، می‌تواند خیلی جالب باشد کریستن استوارت نیز در این فیلم در نقش سفیدبرفی بازی خواهد کرد و فیلم قرار است تا تابستان سال ۲۰۱۲ میلادی، اکران شود. همچنین طبق گفته تهیه کنندگان فیلم، این فیلم ۳گانه خواهد بود و این اولین قسمت از این سری فیلم است.

فعالیت های دیگر وی
1-تلویزیون

تیرون تاکنون در ۳ فیلم/سریال تلویزیونی بازی کرده است.ابتدا در سال ۱۹۹۷ و در فیلم “محرمانه هالیوود” به بازی پرداخت که این فیلم برای نمایش در تلویزیون ساخته شد. ژانر فیلم کمدیستو بازیگرانی چون اولماس در آن بازی می کنند.

در ادامه شارلیز در یک فیلم دیگر که برای نمایش در تلویزیون ساخته شده بود، به ایفای نقش پرداخت. نام فیلم زندگی و مرگ پیتر سلرز بود و محصول سال ۲۰۰۴. داستان فیلم درباره پیتر سلرز، کمدین معروف انگلیسیست و شارلیز ترون در نقش “بریت ایکلند”، همسر دوم سلرز به ایفای نقش پراخته است.علاوه بر ترون، بازیگرانی چون جفری راش(در نقش سلرز) و استنلی توچی نیز در فیلم به بازی پرداخته اند.استفان هاپکینز کارگردان اثر است.فیلم با استقبال منتقدین روبه رو شد و توانست در قسمت بهترین فیلم ساخته شده برای تلویزیون، برنده جایزه گلدن گلوب شود. ترون نیز برای بازی در این فیلم، نامزد گلدن گلوب و جایزه امی شد که نتوانست برنده آنها شود.

در سال بعد ترون در ۵ قسمت از سریال معروف “انحصار سازندگی” به بازی پرداخت. فیلم یکی از برترین و محبوب‌ترین سریال های تاریخ آمریکاست و شارلیز در فصل سوم و پایانی آن، در ۵ قسمت ابتدایی و در نقش ریتا ظاهر شد.فیلم در ژانر کمدی بود و بازیگرانی چون “جیسون بتمن” در آن به ایفای نقش پرداختند.

عکس های جدید شارلیز ترون Charlize Theron + بیوگرافی شارلیز ترون 2015


2-صداپیشگی

 در سال ۲۰۰۶، شارلیز در یک قسمت از انیمیشن/سریال “مرغ آهنی” صداپیشگی کرد. وی در ۳ نقش “مادر دانیل”، “مادر” و “شخص منتظر” و در آخرین قسمت از فصل دوم آن حضور داشت که اولین تجربه صداپیشگی وی بود.در سال ۲۰۰۹ نیز ترون در انیمیشن “پسر آسترو” به صدا پیشگی پرداخت. وی در نقش “راوی” صداپیشگی کرد و اولین شخصی در انیمیشن بود که صحبت کرد. غیر از ترون، افراد دیگری جون فردی هایمور، نیکلاس کیج و کریستن بل نیز در این انیمیشن صدا پیشگی کردند.

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)
 
3-موزیک ویدیو

 در سال ۲۰۱۰، شارلیز در موزیک ویدیو “تیراندازی” از “براندان فلوورس” حضور پیدا کرد. این نخستین تک اهنگ فلورس و نخستین موزیک ویدیویی بود که شارلیز ترون در آن حضور داشت. در این ویدیو، ترون، جان فلورس را چندین بار نجات می دهد.تهیه کننده ترون از سال ۲۰۰۳ و با فیلم “هیولا” کار تهیه کنندگی را آغاز کرد. فیلم با بدوجه ای ۸ میلیونی ساخته شد و در نزدیک به ۱۷۰ روز اکران خود، در مجموع نزدیک به ۳۵ میلیون دلار فروش داشت و کاملا موفق بود.

۳ سال بعد و در سال ۲۰۰۶، شارلیز تهیه کنندگی یک مستند با نام “شرق هاوانا” را بر عهده گرفت. فیلم در مجموع تنها دو هفته اکران داشت و به ۱۲ هزار دلار فروش رسید که برای یک مستند، رقم متوسطیست.در سال ۲۰۰۸، شارلیز ترون تهیه کنندگی فیلم “خوابگردی” را به عهده گرفت. این فیلم نیز در مجموع ۹ هفته اکران خود، تغریبا ۱۷۷ هزار دلار فروش داشت که رقم بسیار پایینیست.

در نهایت فیلم “دشت سوزان” که ترون مدیر اجرایی فیلم بود. گفته می شود که بودجه ساخت فیلم، حدود ۲۰ میلیون دلار بوده است که با توجه به فروش ۲۰۰ هزار دلاری خود در طی ۷۰ روز، کاملا شکست خورده است.همچنین شارلیز قرار است تا تهیه کنندگی یک سریال بنام “شکارچی ذهن” را بر عهده داشته باشد. این سریال از طریق شبکه اچ بی او پخش خواهد شد و دیوید فینچر کارگردانی آن را بر عهده خواهد داشت. گفته می شود که ترون جز تهیه کنندگان فیلم جدید خود با عنوان”حوان بالغ” است.به علاوه ترون حق ساخت ۲ فیلم “فلورنس عربستان” و “دو چشم خیره” را در اختیار دارد و قرار است تهیه کنندگی این دو فیلم را نیز بر عهده داشته باشد.مجری‌گری مراسم قرعه کشی جام جهانی فوتبال

در دسامبر ۲۰۰۹، شارلیز به عنوان مجری، در مراسم قرعه کشی جام جهانی فوتبال ۲۰۱۰ در شهر کیپ‌تاون حضور داشت. وی در مراسم تمرین، به شوخی وقتی توپی که مربوط به کشور فرانسه بود را برداشت، نام کشور ایرلند جنوبی را بجای آن خواند که متلکی بود بخاطر صعود فرانسه به جام جهانی، بوسیله گل مردودش.البته این شوخی باعث نگرانی بعضی مسئولین فیفا شده بود که شاید وی اینکار را در مراسم اصلی و جلوی میلیون‌ها بیننده نیز انجام دهد که این اتفاق رخ نداد.


تیرون و کارهای خیریه

 تیرون سابقه زیادی در کارهای خیریه دارد طوریکه برای مثال در یک مقاله در سال ۲۰۰۹ در مجله یو اس آمریکا، مقاله ای با عنوان “ستارگان درخشان” چاپ شد که در آن از ۸ فرد مشهوری که به طرق مختلف به افراد نیازمند کمک میکنند نام برده شده بود که نام شارلیز ترون نیز درآن وجود داشت.پروژه توسعه آفریقای جنوبی

سال های زیادیست که ترون بنیادی را با نام “پروژه توسعه آفریقای جنوبی توسط شارلیز ترون” را بوجود آورده است. هدف این پروژه، کمک به مردم و بخصوص کوکان آفریقایی است و به آنها آموزش‌های لازم برای جلوگیری از مبتلا شدن به بیماری ایدز را می‌دهد. این پروژه تاکنون کمک شایانی به مردم آفریقا کرده است و ترون را نامزد جایزه ماندلا کرده است که به کسانی اهدا می شود که بیشترین تلاش را برای مردم کشور آفریقا داشته اند. برای مثال، وی بیش از آغاز جام جهانی فوتبال در کشورش، چندین زمین فوتبال را در مناطقی که در آن امکان فوتبال بازی کردن برای کودکان نیست، احداث کرد.

 
درباره زندگی شارلیز ترون بازیگر زیبای هالیوود (عکس)
 
تیرون بعنوان پیام آور صلح سازمان ملل

 در ۱۷ نوامبر سال ۲۰۰۸، ترون از طرف دبیرکل سازمان ملل، “بان کی مون” بعنوان پیام آور (سفیر) صلح سازمان ملل انتخاب شد.وظیفه ترون در این سازمان، دفاع از حقوق زنان و پایان دادن به خشونت علیه زنان است.


تیرون وکمک به زلزله زدگان هاییتی

در شرایطی که در اوایل سال ۲۰۱۰ میلادی، زلزله ای در هاییتی به وقوع پیوست، ترون در کنار تعداد زیادی از افراد سرشناس در مراسم های خیریه مختلف که برای کمک به مردم هاییتی برگزار میشد، شرکت می کرد.برای مثال وی در برنامه “امید برای هاییتی” که توسط جرج کلونی برگزار شد، شرکت کرد. این یک برنامه تلویزیونی بود که افراد سرشناس به تلفن های مردمی که قصد کمک کردن داشتند، جواب می‌دادند. طبق آمار، از طریق این برنامه، بیش از ۳۰ میلیون دلار جمع آوری شد.

و یا در مراسمی که “پل هگیس” آن را ترتیب داده بود. در این مراسم حدود ۱۰۰ نفر از اهالی هالیوود حضور داشتند و قرار بود هر فرد ۵ هزار دلار کمک کند اما افرادی چون “پنه لوپه کروز”، “نیکول کیدمن”، “جاش برولین” و ترون بسیار بیشتر از این مقدار کمک کردند تا در مجموع بیش از ۴ میلیون دلار از این طریق جمع اوری شود.


چیزهایی در مورد زندگی شخصی تیرون

خانواده پدر: چارلز ترون، آفریقای جنوبی، در ژوئن سال ۱۹۹۱ به ضرب گلوله همسرش به قتل رسید.مادر: گردا ترون، آفریقای جنوبی، با ضرب گلوله همسر خود را در سال ۱۹۹۱ به قتل رساند. بعد از مرگ همسرش و در سال ۲۰۰۵، برای بار دوم ازدواج کر.برادر ناتنی: دنور، در یک تصادف، در سال ۱۹۹۷ در ۲۲ سالگی فوت شد.

 روابط عاطفی

با استفان جنکینز، خواننده گروه سومین چشم کور از ژانویه سال ۱۹۹۸ تا جولای ۲۰۰۱ رابطه داشته است.از سال ۲۰۰۱ ترون با بازیگر نقش مقابل خود در فیلم “به دام افتاده”، یعنی استوارت تاونسند رابطه پیدا می‌کند. این رابطه تا اوایل سال۲۰۱۰ دوام داشت تا اینکه ترون به این رابطه خاتمه داد.


...ونکات کوتاهی دیگر

 در سال ۱۹۹۹ در مجله پلی بوی، اولین عکس‌های برهنه شارلیز چاپ شد.عضو انجمن حمایت از حقوق زنان می‌باشد.او همچنین از اعضا فعال انجمن دفاع از حقوق حیوانات نیز می‌باشد.زبان اصلی شارلیز آفریقایی و زبان دوم وی انگلیسی است. که البته آن را خیلی روان صحبت می‌کند.بعد از دریافت اسکار برای شرکت در جشنهای محلی به آفریقا رفته و در کشور خود مهمان افتخاری نلسون ماندلا در تاریخ ۱۱ مارس ۲۰۰۴ بود.تام هنکس بازیگر محبوب وی است.حامی حقوق همجنس‌گرایان است.رقصنده باله بوده است.

برای بازی درفیلم هیولا به وزن خود حدود ۱۴ کیلوگرم اضافه کرد که در میان زنان بازیگر از رکوردها محسوب می‌ شود.قد وی، ۱۷۷ سانتیمتر است.از اکتبر ۲۰۰۵ تا دسامبر ۲۰۰۶، از طریق تبلیع برای کمپانی ساعت سازی ریموند ویل، حدود ۳ میلیون دلار درآمد داشت.البته در فوریه ۲۰۰۷، مجبور شد بخاطر عدم پایبند بودن به قرارداد و شکایت شرکت ساعت سازی، به این شرکت جریمه پرداخت کند که گفته می‌شود مبلغ ۲۰ میلیون دلار، رقم جریمه وی بوده است.در سال ۲۰۰۷ تابعیت آمریکایی گرفت.

با استفاده از هیپنوتیزم درمانی موفق به ترک سیگار خود گردید.در ژانویه ۲۰۱۰، به رابطه ۹ ساله خود با استوارت تاونسند پایان داد.به ورزشهای فوتبال و بسکتبالعلاقه زیادی دارد. همچنین تیم بسکتبال محبوبش، هچون بسیاری از ستارگانهالیوود، لس آنجلس لیکرز است.تصویر یک گل را روی پای راستش و یک ماهی را پشت پای راستش خالکوبی کرده‌است.در جولای ۲۰۰۹، در طی سفرش به خارج از آمریکا، به یک بیماری معده با ویروسی ناشناخته دچار شدو پس از چند روز بستری بودن در بیمارستان و استراحت در خانه، بهبود پیدا کرد.
 
همچون افرادی چون لئوناردو دی کاپریو و بیلی باب تورنتون، شارلیز نیز دچار بیماری اختلال وسواسی جبری است.در سال ۲۰۰۵، وقتی مادرش ازدواج کرد، منابع به اشتباه گزارش دادند که شارلیز قرار است ازدواج کند. به همین دلیل عکاسان زیادی به خانه وی هجوم آوردند. بسیاری نیز با بالگرد بالای منزل وی پرواز کردند تا از مراسم فیلمبرداری کنند که بعدا متوجه شدند اشتباه کرده‌اند. شارلیز نیز از این اتفاق بسیار ناراحت شده بود.

 نقل قولی از وی:ناگهان تعداد زیادی بالگرد پیدا شدند. در ابتدا قابل درک بود اما چیزیکه باعث تعجب من شد، این بود که بعد از اینکه متوجه شدند این عروسی من نیست، باز هم به کار خود ادامه دادند و نرفتند. واقعا کار زشت و ناشایستی بود در روز ۱۴ مارس ۲۰۱۲، از طریق سخنگوی وی اعلام شد که شارلیز، پسری بنام “جکسون” را به فرزندی قبول کرده است. ۲ روز بعد خود شارلیز در یک برنامه رادیویی اعلام کرد که “جکسون” ۴ ماهه است.

                                                                                                                                     پایان
 
 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7698
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 29 شهريور 1394 ساعت : 9:13 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
خاموشی سینماگر106ساله
نظرات

 

خاموشی سینماگر106ساله

منبع:ویکی پدیا.شبکه اینترنتی آقتاب.یورونیوز

________________________

Image result for ‫مانوئل دی اولیویرا‬‎

 مقدمه

نام کامل وی این است:مانوئل کاندیدو پینتو دی اُلیویرا ( Manoel Cândido Pinto de Oliveira).اویک  سینماگر پرتغالیست ولقب کهنسال ترین سینماگرجهان راداشت ، الیویریا متولد ۱۱ دسامبر ۱۹۰۸ بود وچند روز قبل یعنی در روز دوم آوریل ۲۰۱۵ در سن 106 سالگی درزادگاهش (پورتو)چشم از جهان فروبست .یادش گرامی باد

***************************************************************************************

زندگینامه

دی الیویریا یک کارگردان صاحب سبک بود که از دهه پنجاه تا ۲۰۱۵ به فیلم‌سازی مشغول بود. از مشهورترین آثار وی میتوان به نقاش و شهر (۱۹۵۶)، نان (۱۹۵۹)، وسوسه مسیح (۱۹۶۳)، مادر باکره (۱۹۷۵)، سفر به آغاز جهان (۱۹۹۷) و تصویر سخنگو (۲۰۰۳) اشاره کرد. البته او پس از سال‌های متمادی  کارگردانی، تنها در سه دهه اخیر شهرت جهانی پیدا کرده‌بود. او برای مدتی پیرترین کارگردان فعال جهان بودو با وجود سن بالا همچنان در عرصه فیلم‌سازی فعالیت می‌کرد. آخرین فیلم کامل او در سال ۲۰۱۴ در هفتاد و یکمین جشنواره فیلم ونیز به نمایش درآمد.دوران فعالیت الیویرا از عصر فیلم‌های صامت تا فیلم‌های دیجیتالی ادامه یافت.

 مانوئل دی اُلیویرا در پورتوواقع در کشورپرتقال زاده شد. پدر او یک کارخانه‌دار مالک نخستین کارخانه لامپ‌سازی در این کشوربود. الیویرا با بازی در اولین فیلم‌های ناطق پرتغالی، وارد دنیای سینما شد. او پس از آنکه از تحصیل در دانشگاه انصراف داد، نزد پدرش در کارخانه مشغول به‌کار شد. نخستین تجربه او در کارگردانی، ساخت یک فیلم مستند کوتاه با نام کار در رودخانه دورو (۱۹۳۱) بود. او تا پیش از آنکه اولین فیلم بلند خود را در سال ۱۹۴۲ با نام آنیکی بوبو کارگردانی کند در طول ده سال پنج مستند دیگر ساخت. ۲۱ سال دیگر طول کشید تا الیویرا فیلم سینمایی بعدیش را بسازد. این فیلم که در سال ۱۹۶۳ ساخته شد وسوسه مسیح نام داشت. او در فاصله این دو فیلم، فقط سه مستند ساخته بود.

او این روند فیلم‌سازی خود (وقفه زمانی زیاد بین آثار بلند سینمایی) را تا نیم قرن ادامه داد و سپس شیوهٔ خود را تغییر داد و تصمیم گرفت هر سال یک فیلم بلند بسازد. برخی دلیل کم‌کاری وی در دوره اولیه فعالیتش را فشارهای ناشی از دیکتاتوری سالازار در پرتغال و جریان مستمر فیلمسازی او در دوره دوم فعالیتش را متأثر از همکاری با پائولو برانکو می‌دانند. او از سال ۱۹۹۰ تاکنون تقریباً هر سال یک فیلم ساخته‌است. او تاکنون شش بار در بخش مسابقه جشنواره فیلم کن شرکت کرده که آخرین بار آن در سال ۲۰۱۰ با فیلم مورد عجیب آنجلیکا بود. در این شش بار حضور، او ۵ بار نامزد دریافت نخل طلا بوده و یک بار در سال ۱۹۹۹ برای فیلم «نامه» برنده جایزه ویژه هیئت داوران شده‌است.منتقدان فیلم‌های او را دارای سبکی خاص، مشکل پسندانه، احساستی و متناسب برای طبقه بالای متوسط می‌خواندند.

این کارگردان درزندگی زناشوئیش شوهری بسیار وفادار بود .او ۷۵ سال با همسرش زندگی کرد و از وی چهار فرزند به جای مانده است.

*******************************************

...واین میل مبهم فیلمسازی

  (نگاهی به کارنامه مانوئل دی الیویرا)

جاناتان رزنبام

ترجمه؛ هومن حاتمی

منبع؛ Film Comment

********************************************************

فیلم ها، فیلم ها

بیشترین شباهت را

به کتاب ها دارند

کتاب هایی که به آسانی فهم نمی شوند

کتاب هایی که عمق و غنایی مثال زدنی دارند.

سینما آسان نیست

چون زندگی پیچیده است

و چون هنر تعریف ناپذیر است.

                                                 امانوئل دی الیویرا/ شعر سینمایی/ ۱۹۸۶

ادعای وجود تعداد زیادی فیلمساز بزرگ در سینما ممکن است با این استدلال واکنش پاسخ داده شود که به همان میزان فیلمساز نه چندان بزرگ هم در سینما یافت می شود. به عبارت دیگر در سینما همان قدر که برای فیلم های خوب هزینه می شود برای فیلم های بد هم انرژی صرف می شود و این قاعده در تماشاگران و البته فیلمسازان هم مصداق دارد. همان طور که امانوئل دی الیویرا در سروده اش اشاره کرده است زندگی و هنر پیچیدگی خاص خود را دارند، اما نباید فراموش کرد این پیچیدگی الزاماً باعث جذابیت آنها نمی شود.

به همین دلیل است که از نظر عملی باید بگویم شکاک های مرددی که انکار بزرگی مانوئل دی الیویرا را کماکان به تماشای هر چه بیشتر فیلم هایش ربط می دهند، راه به جایی نمی برند، چرا که تماشای فیلم های وی معمولاً به مواجهه با فیلم های بدش منتهی می شود.

برای جبران این مشکل باید به فیلم های الیویرا به مثابه یک کل نگریست که البته حتی در این صورت هم نمی توان فیلم های کم فروغ وی را توجیه کرد. برای پیدا کردن یک فیلم بد از الیویرا لازم نیست راه دوری بروید و به راحتی می توان در میان آثار وی فیلم های کسل کننده (مانند صومعه)، متظاهرانه (مانند کمدی الهی) و بی اهمیت (مانند کریستوفر کلمبوس و انیگما) پیدا کرد. اما این مشکل از آنجا ناشی می شود که در واقع فیلم های بد و تلاش های ناچیز الیویرا به دلیل حضور ستاره های بازیگری در آنها بسیار آسان تر از فیلم های خوبش در دسترس هستند. به علاوه آثار بد الیویرا فیلم های حراف و پرچانه یی هستند که ایده های کوچک سینمایی و مضمونی را بی جهت در قالب یک فیلم بلند به تصویر می کشند. اما در مقابل در کارنامه وی فیلم های مسحورکننده و فریبنده یی مانند «بل توژور» پیدا می شود که جور فیلم های بدش را به دوش می کشند.

الیویرا در «بل توژور» که به سختی می توان عنوان دنباله «بل دوژور» را بر آن اطلاق کرد برخلاف بونوئل بیش از آنکه به جنسیت بپردازد مفهوم طبقه را دستمایه خود قرار می دهد و تنها در لحظه اوج است که خاصیتی بونوئلی به خود می گیرد.

الیویرا که نتوانسته بودکاترین دونوو را به بازی در «بل توژور» ترغیب کند به سراغ بول اوگه رفت که قبلاً در فیلم «پرونده من» با او همکاری کرده بود. فارغ از این نکته که بول اوگه شخصیت کاترین دونوو در «بل دوژور» را ادامه نمی دهد. باید اضافه کنم این بار تمرکز داستان بر هنری است که نقشش را مجدداً میشل پیکولی بازی می کند. هنری، سورینً بی میل را دنبال می کند و در نهایت موفق می شود وی را به یک شام مجلل دعوت کند. سورین علاقه یی به ملاقات ندارد، اما چون می خواهد بداند هنری ۴۰ سال پیش حقیقت را به پی یر گفته است یا نه پیشنهاد شام را می پذیرد. هنری، سورین را مازوخیستی می داند که به یک سادیست (دیگرآزار) تبدیل شده است. اما داستان با تکیه بر سادیسمً ناخودآگاه هنری و نارسیسیسم (خودشیفتگی) وی پیش می رود و الیویرا در گفت وگوهایش وانمود می کند بار اصلی فیلم بر دوش سورین است. به علاوه می توان گفت ویژگی آریستوکراتیک فیلم الیویرا مانند فیلم بونوئل شکلی «متمدن» از مفهوم زن ستیزی است. البته الیویرا در «یک فیلم ناطق / ۲۰۰۳» که یکی دیگر از آثار ستاره محور ضعیفش است شکلی «متمدن» از دو مفهوم بیگانه هراسی و انسان هراسی را هم به تصویر کشیده است.

فاصله گرفتن فیلمساز از شخصیت های فیلم (غیر از هنری که الیویرا خود را شریک جرم او می داند) و همچنین دوری از تماشاگران روش فیلمسازی الیویرا را روشن می کند. در واقع سورین و هنری در «بل توژور» به جای اینکه به پیشروی های روایی و حتی غیرروایی متمایل باشند از یکدیگر فاصله می گیرند. برخی از هواداران الیویرا به این دلیل برای فیلم «کریستوفر کلمبوس» ارزش قائلند که خود الیویرا در فیلم حضور دارد. حتی می توان فرض کرد تاکید الیویرا در فیلم ۷۵ دقیقه یی «کریستوفر کلمبوس» بر این نکته که شخصیت داستانش یک یهودی پرتغالی بوده است با نظریه جان مالکوویچ در فیلم «صومعه» که بر اساس آن شکسپیر یک یهودی اسپانیایی بوده است، مرتبط است. اما خوشحالم که می توانم بسط و گسترش چنین ارجاعاتی را به دیگران واگذار کنم و به امور دیگری بپردازم.

مانوئل ،پسر صاحب اولین کارخانه لامپ های الکتریکی در پرتغال یک ورزشکار بود که کار خود را در سینما با بازی در اولین فیلم های ناطق پرتغالی شروع کرد. وی بعد از انصراف از تحصیل در دانشگاه به پدرش در اداره کارخانه ها کمک می کرد و زمانی که مشغول فیلمسازی نبود به امور مزرعه یی می پرداخت که از همسرش ارث برده بود. با این حال اولین فیلم خودش را که یک مستند کوتاه با نام «کار در رودخانه دورو» بود در سال ۱۹۳۱ و در ۲۳ سالگی ساخت. ۱۰ سال طول کشید تا اولین فیلم بلندش را کارگردانی کند و دومین فیلم بلند خود را ۲۱ سال بعد از فیلم اول در سال ۱۹۶۳ تولید کرد.

اگر الیویرا شایسته عنوان استادی باشد که به نظر من این طور است استادی کار وی به ابداعاتش در فیلمسازی و مقولات عجیب و غریب انتخابی اش بازمی گردد. روند کاری اش را می توان با پیانیست سبک جاز تلونیوس مانک مقایسه کرد. وی همچنین در استفاده از صدا و تصویر استاد است و کارگردانی است که می داند چگونه از بازیگران بازی بگیرد که البته سبک مصنوعی اش در اجرا الزاماً همیشه استعداد تکنیکی بازیگرانش را ارتقا نمی بخشد. در واقع تعداد کمی از فیلم های الیویرا به خاطر بازی بازیگران شان ارزش دیدن دارند؛ «سفر به ابتدای جهان» محصول سال ۱۹۹۷ آخرین اجرای مارچلو ماسترویانی را به نمایش می گذارد؛ همین طور تمام بازیگران «یک فیلم ناطق» از جمله کاترین دونوو و جان مالکوویچ (در نقش کاپیتان یک کشتی تفریحی امریکایی)، ایرنه پاپاس، استفانیا ساندرلی و لئونور سیلورا که حرفی برای گفتن ندارند. بهترین اجرای ریکاردو تریپا در فیلم «امپراتوری پنجم» قابل مشاهده است که نقش شاه سباستین اول (۱۵۷۸ ۱۵۴۴) را بازی می کند و میشل پیکولی هم استثنائاً در «به خانه برمی گردم» محصول ۲۰۰۱ لذت ها و اندوه های نقشش را خوب نمایش داده است. همین جا بگویم «به خانه برمی گردم» شاید در دسترس ترین فیلم داستانی الیویرا باشد که البته از فیلم های شاخص وی به شمار می رود.

برای اثبات ادعایم در اول مطلب باید بگویم مثلاً دو فیلم «عشق محتوم» و «بینیلد» را تقریباً نمی توان پیدا کرد و هرگز در هیچ کجای جهان نسخه وی اچ اس یا دی وی دی شان عرضه نشده است. اگر مانند من پرتغالی بلد نباشید برای تماشای «بی قراری» هم که مانند دو فیلم قبلی از فیلم های خوب الیویرا محسوب می شود، ناچارید به زیرنویس فرانسوی پناه ببرید.

مشکل زبان تنها یکی از موانعی است که بر سر راه ارتباط الیویرا با تماشاگران قرار دارد. امتیاز اصلی کتابی که رندال جانسون اخیراً درباره الیویرا منتشر کرده است و اولین کتاب به زبان انگلیسی در این زمینه محسوب می شود اشاره به «بل توژور» و حدود ۲۰ فیلم دیگر الیویرا از جمله فیلم های کوتاه و مستند است که نسخه های دی وی دی شان با زیرنویس انگلیسی در دسترس نیست. کتاب جانسون در این زمینه علاوه بر به روز بودن بیشتر از پنج کتاب فرانسوی زبانی که تاکنون درباره الیویرا پیدا کرده ام، مفید است. مشکل فرهنگی هم در کنار مساله فوق باعث ناشناخته ماندن فیلم های الیویرا می شود. هنوز چیز به درد بخوری درباره طبقه اجتماعی الیویرا (پس زمینه اشرافی اش)، گرایشات سیاسی وی (که در هیچ کدام از فیلم هایش مستقیماً مورد اشاره قرار نمی گیرد) و تاریخ پرتغال در قرن بیستم (به خصوص دوران دیکتاتوری) منتشر نشده است.

یکی دیگر از وجوهی که در شناخت جهان فیلمسازی الیویرا مغفول واقع شده ویژگی دوگانه کارنامه او است. وی کار خود را مانند کارل درایر با به طور میانگین یک فیلم بلند در هر ۱۰ سال آغاز کرد و این روند را تا نیم قرن ادامه داد. سپس شیوه خود را تغییر داد و تصمیم گرفت هر سال یک فیلم بلند به نمایش بگذارد. البته کم کاری وی در دوران اولیه فعالیتش را می توان متاثر از فشار های ناشی از دیکتاتوری جناح راست سالازار در پرتغال دانست که از سال ۱۹۲۶ تا ۱۹۷۴ دوام داشت. جریان مستمر فیلمسازی وی در دوران دوم فعالیتش را هم می توان به همکاری با پائولو برانکو نسبت داد که از سال ۱۹۸۱ و از فیلم «فرانسیسکا» تا سال ۲۰۰۴ و فیلم «امپراتور پنجم» تهیه کننده همه فیلم هایش بوده است. البته استادی الیویرا در فیلمسازی و شیوه متکی بر مدرنیسم وی قبل از همکاری با برانکو در فیلم های «بینیلد / ۱۹۷۵» و «عشق محتوم / ۱۹۷۸» تثبیت شده بود، به همین دلیل روندی که او و برانکو برای تولید تقریباً یک فیلم در سال پیشه خود کرد ه اند صرفاً این نکته را تایید می کند که هر توضیح علی و معلولی ساده یی برای شناخت آثار غیرعادی الیویرا به احتمال زیاد غیرقابل اعتماد است.

با نگاهی به چهار فیلمی که در پاراگراف قبلی نام بردم مشخص می شود الیویرا از کسانی مانند برسون، ژان ماری استراب و دنیل هولیه تاثیرپذیرفته است. به علاوه الیویرا و دیگر فیلمساز پرتغالی پدرو کاستا در فضای اغلب فیلم هایشان ارجاعات فراوانی به فرهنگ پرتغالی دارند (ثروتمندان علیه قشر محروم و پرولتاریا). فضای طبقه کارگری در دو فیلم اولیه (و بلند) الیویرا «/Aniki Bobo ۱۹۴۲» و «تشریفات بهاری / ۱۹۶۳» و همین طور در فیلم های متاخرش مانند «مرد کور / ۱۹۹۴» به وضوح قابل ردیابی است. همین سه فیلم که عملاً غیر از فضای طبقه کارگری شباهتی با هم ندارند آثار نمونه یی الیویرا محسوب می شوند که به ترتیب یک فیلم کودکانه نئورئالیستی، یک مستند شهری که به تعزیه مسیح تبدیل می شود و اقتباس نه چندان وفادارانه یی از نمایشنامه «صحنه خیابانی» المر رایس هستند.

ابهام در گرایش های سیاسی الیویرا هم شاید تا حدی تاکتیکی بوده است تا در پناه آن بتواند نیم قرن تحت سلطه رژیم سرکوبگر سالازار زندگی کند. اما ممکن است کسی بگوید وی هرگز قربانی رژیم سالازار نبوده است. جانسون در کتابش گزارش داده است که اشتغال الیویرا در کارخانه تولید خشکبار در پورتو و همکاری اش با گروه های چپگرا باعث شد در خلال انقلاب ۱۹۷۴ ورشکسته شود و نهایتاً تمامی دارایی های شخصی خود ازجمله خانه یی که از سال ۱۹۴۰ در آن ساکن بود را از دست بدهد. از این نظر وی با کاتولیک دیندار و محافظه کاری همچون پل کلودل و ملحد و کافری همچون لوئیس بونوئل قابل مقایسه است. در مورد گرایش های سیاسی الیویرا تنها می توان گفت در هر صورت امور ساده یی نبوده اند. مشابه این قضیه در آوانگارد بودن الیویرا هم مصداق دارد. ربع قرن از زمانی که فیلم Nice A Propos de Jean Vigo را در سال ۱۹۸۳دیده ام می گذرد اما به یاد دارم که با یک فیلم آنارشیستی خلاف قاعده مواجه بودم. شخصاً در میان فیلم های الیویرا از همین فیلم های خلاف عرف خوشم می آید. تا به امروز ۲۶ فیلم از ۲۹ فیلم الیویرا را دیده ام. البته یکی از ندیده هایم فیلم «خاطره ها و اعتراف ها / ۱۹۸۲» است که طبق خواست خود الیویرا قرار است بعد از مرگش به نمایش درآید. (باعث شگفتی است اگر الیویرا در این فیلم غیر از چیزهای دیگر اعترافات سیاسی خود را هم گنجانده باشد.

خودش گفته بودکه در این فیلم به خانه یی هم که ۴۰ سال در آن سکونت داشته است اشاره می شود.) طولانی ترین فیلم وی «کفش های راحتی ساتن / ۱۹۸۵» یک اثر ۴۰۰ دقیقه یی است که در وضعیت واقعاً منحصر به فردی توانستم بیشتر آن را تماشا کنم. در بزرگداشتی که در دانشگاه براون برای الیویرا برپا شده بود (۱۹۹۸) خرابی پروژکتور باعث شد تماشاگران از تماشای تمام فیلم بازبمانند و صحنه های آخرش را از دست بدهند. یکی دیگر از فیلم های الیویرا که از دست داده ام «گذشته و حال / ۱۹۷۱» است که سومین فیلم بلند وی به شمار می رود. البته در میان ۲۰ فیلم کوتاه و مستند عجیب و غریب وی هم تنها به ۵ فیلم دسترسی داشته ام.

در ادامه می خواهم به کار موقتی و البته پرخطری دست بزنم و فیلم های بلند وی را به ترتیب اولویت از فیلم های خوب تا فیلم های بد فهرست کنم تا نشان دهم دفاعم از آثار الیویرا از کجا آغاز شده و به کجا منتهی شده است. تقریباً تنها نیمی از فیلم های زیر را بیش از یک بار دیده ام اما از همه شان خاطرات مبهمی در ذهنم باقی مانده است.

۱) عشق محتوم / ۱۹۷۸-۲) بینیلد یا مادر باکره / ۱۹۷۵-۳) بی قراری / ۱۹۹۸-۴) پورتوی کودکی ام / ۲۰۰۱--) پرونده من / ۱۹۸۶-۶) فرانسیسکا / ۱۹۸۱-۷) به خانه برمی گردم / ۲۰۰۱-۸) تشریفات بهاری / ۱۹۶۳-۹) نه، یا فرمان فخرفروشی / ۱۹۹۰-۱۰) روز ناامیدی / ۱۹۹۲-۱۱) ۱۹۴ Aniki bobo /-۱۲) سفر به ابتدای جهان / ۱۹۹۷-۱۳) آیینه جادویی / ۲۰۰۵-۱۴) نامه ها / ۱۹۹۹-۱۵) یک فیلم ناطق / ۲۰۰۳-۱۶) بل توژور / ۲۰۰۶-۱۷) آدمخوار ها / ۱۹۸۸-۱۸) اصل عدم قطعیت / ۲۰۰۲-۱۹) دره آبراهام / ۱۹۹۳-۲۰) مرد کور / ۱۹۹۴-۲۱) صومعه / ۱۹۹۵-۲۲) جهان و آرمانشهر / ۲۰۰۰-۲۳) امپراتوری پنجم / ۲۰۰۴-۲۴) مهمانی / ۱۹۹۶-۲۵) کریستوفر کلمبوس؛ انیگما / ۲۰۰۷-۲۶) کمدی الهی / ۱۹۹۱.

Image result for ‫مانوئل دی اولیویرا‬‎

 

جوایزوافتخارات

الیویرا در طول ۸۰ سال فعالیت هنری خود، جوایز سینمایی متعددی به دست آورده‌است که مهم‌ترین آنها عبارتند از:

1-جایزه دوربین برلیناله از جشنواره فیلم برلین

2-جوایز نخل طلای افتخاری، هیئت داوران، فیپرشی و کلیسای جهانی از جشنواره فیلم کن

3-جایزه یک عمر دستاورد سینمایی جوایز فیلم اروپا

4-یوزپلنگ افتخاری از جشنواره فیلم لوکارنو

5-جایزه آکیرا کوروساوا از جشنواره فیلم توکیو

6- شیر طلای افتخاری و جایزه ویژه هیئت داوران از جشنواره فیلم ونیز.

Image result for ‫مانوئل دی اولیویرا‬‎

گزیده ای از فیلم‌های وی

الیویرا بیش از ۵۰ فیلم بلند و مستند ساخته است. برخی از مهم‌ترین فیلم‌های او عبارتند از:

  • آنیکی بوبو (نخستین فیلم سینمایی الیویرا، ۱۹۴۲)
  • نقاش و شهر (مستند، ۱۹۵۶)
  • نان (مستند، ۱۹۵۹)
  • وسوسه مسیح (مستند، ۱۹۶۳)
  • تشریفات بهاری (۱۹۶۳)
  • گذشته و حال (۱۹۷۱)
  • مادر باکره (۱۹۷۵)
  • عشق محتوم (۱۹۷۸)
  • فرانسیسکا (۱۹۸۱)
  • خاطره‌ها و اعتراف‌ها (۱۹۸۲)
  • کفش‌های راحتی ساتن (۱۹۸۵)
  • پرونده من (۱۹۸۶)
  • آدمخوارها (۱۹۸۸)
  • نه، یا فرمان فخرفروشی (۱۹۹۰)
  • کمدی الهی (۱۹۹۱)
  • روز ناامیدی (۱۹۹۲)
  • دره آبراهام (۱۹۹۳)
  • مرد کور (۱۹۹۴)
  • صومعه (۱۹۹۵)
  • مهمانی (۱۹۹۶)
  • سفر به آغاز جهان (۱۹۹۷)
  • بی قراری (۱۹۹۸)
  • نامه‌ها (۱۹۹۹)
  • جهان و آرمانشهر (۲۰۰۰)
  • پورتوی کودکی‌ام (۲۰۰۱)
  • به خانه برمی گردم (۲۰۰۱)
  • اصل عدم قطعیت (۲۰۰۲)
  • یک فیلم ناطق (۲۰۰۳)
  • امپراتوری پنجم (۲۰۰۴)
  • آینه جادویی (۲۰۰۵)
  • بل توژور (بل توژوغ، ۲۰۰۶)
  • کریستوفر کلمبوس؛ انیگما (۲۰۰۷)
  • مورد عجیب آنجلیکا (۲۰۱۰)
  • Image result for ‫مانوئل دی اولیویرا‬‎

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6711
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 16 فروردين 1394 ساعت : 11:9 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
زندگی و آثار(کریستوفرنولان)
نظرات

مروری کوتاه بر زندگی و آثار

    ( کریستوفرنولان ) 

(منبع :ویکیپدیاو...)

تدوین:مهرداد میخبر

توضیح:

"چون درطی روزهای تعطیل نوروز و در خلال دید و بازدیدهای مربوط به آن جستجوهای پراکنده و غیر متمرکزی برای تهیه و تدوین این نوشتار در سایتهای مختلف انجام دادم متاسفانه و علیرغم عادت و میلم نتوانستم نام منابع دیگر را  بخاطر سپرده و در صدر نوشتار ذکر کنم .از این بابت عذر میخواهم و خواهشمندم پوزشم رابپذیرید." 

Image result for ‫عکس کریستوفر نولان‬‎

مقدمه

نامش کریستوفر جاناتان جیمز نولان ((Christopher Jonathan James Nolan)) است و متولد ۳۰ ژوئیه ۱۹۷۰در کشوربریتانیا میباشد . وی کارگردان ، فیلمنامه‌نویس وتهیه‌کننده بنام سینمااست و سازنده چند اثرازموفقترین فیلم‌های قرن ۲۱ میلادی. آثار او تاکنون بیش از ۴ میلیارد دلار فروخته‌اند و ۲۱ نامزدی اسکار به دست آورده‌اند.

بعد از ساخت فیلم کم‌بودجهٔ تعقیب (۱۹۹۸)، کریستوفرنولان با ساخت یادگاری(محصول۲۰۰۰) توجهات را به سوی خود جلب کرد. موفقیت او در ساختفیلم‌های مستقل، شانس ساخت فیلم‌های بی‌خوابی (محصول۲۰۰۲) و حیثیت (محصول۲۰۰۶) را به وجود آورد، که هر دو هم در گیشه و هم در نظر منتقدان موفق بودند. او همچنین خالق سه‌گانهٔ شوالیه تاریکی، که از نظر تجاری و نقد موفق بود، فیلم علمی تخیلی تلقین (۲۰۱۰) وبین ستاره‌ای (۲۰۱۴) است. نولان در بسیاری از آثارش، فیلم‌نامه را به همراهی برادرش، جاناتان نوشته و به همراه همسرش، اما توماس، کمپانی سینکاپی فیلمز را تأسیس کرده است.

فیلم‌های نولان حول مفاهیم و ایده‌های فلسفی و اجتماعی، واکاوی اخلاق انسانی، ساختار زمان، انعطاف‌پذیری حافظه و هویت شخصی می‌گردد. او بیشتر ترجیح می‌دهد فیلم‌هایش در استودیو فیلم‌برداری نشوند و در لوکیشن‌های طبیعی این کار انجام شود.

زندگینامه

کریستوفرنولان در لندن به دنیا آمد. پدرش که بریتانیایی بود در زمینهٔ تبلیغات کار می‌کرد. مادرش اهل آمریکا بود و مهماندار هواپیما و معلم انگلیسی بود. او مدام بین لندن و شیکاگو در حال رفت‌وآمد بود و تابعیت بریتانیا و آمریکا را دارد. نولان یک برادر بزرگتر به نام متیو و یک برادر کوچک‌تر به نام جاناتان دارد. نولان فیلمسازی را از سن ۷ سالگی و با دوربین ۸ میلی‌متری پدرش آغاز کرد. او با فیلمبرداری از اسباب‌بازی‌هایش فیلم می‌ساخت. از ۱۱ سالگی تصمیم گرفت تا فیلمسازی حرفه‌ای شود.

نولان به کالج دانشگاهی لندن رفت و رشته‌ی ادبیات انگلیسی را انتخاب کرد. علت انتخاب این دانشگاه، ساختمان‌های مجهز فیلم‌سازی‌اش بود. نولان در دوران دانشجویی رئیس انجمن فیلم دانشگاه بود و به همراه دوست‌دخترش اما توماس، فیلم‌های ۳۵میلی‌متر نمایش می‌داد و با استفاده از پول آن، در طول تابستان، فیلم‌های ۱۶میلی‌متر می‌ساخت.

نولان اولین فیلم بلندش به نام تعقیب را در ۱۹۹۸ ساخت و نویسندگی و کارگردانی و تهیه کنندگی‌اش را به عهده گرفت.

نولان در سال ۲۰۰۰ فیلم یادگاری را ساخت. در این فیلم گای پیرس بازی کرد و چهار و نیم میلیون دلار بودجه در نظر گرفت. این فیلم نامزد دو اسکار از جمله اسکار بهترین فیلمنامه برای نولان شد.یادگاری یکی از برترین فیلم‌های این دهه و تاریخ سینما است. تحسین تماشاگران و منتقدان را پس از اکران در برداشت. در این فیلم ساختار غیر خطی داستان فیلم را از آخر به اول روایت می‌کند. یعنی سکانس اول فیلم در اصل سکانس اخر داستان است که در اول فیلم مشاهده می‌کنیم.

گویی فیلم‌های کریستوفر رفته رفته پخته تر می‌شدند. نولان در فیلم بعدی اش (بی‌خوابی) از آل پاچینو استفاده کرد و با یک سناریو جذاب و ۴۶ میلیون دلار آن را به پرده سینماها برد.

در ۲۰۰۴ نولان قصد ساخت فیلمی با جیم کری را داشت و آن موقع فیلم نامه‌ای هم نوشته بود اما چون اسکورسیزی به موازات او فیلم هوانورد را می‌ساخت نولان این فیلم را کنسل کرد.

فیلم بعدی نولان پنجمین بتمن تاریخ بود. بتمن آغاز می‌کند بعد از شکست تجاری فجیع فیلم بتمن و رابین روی پرده‌ها آمد و نولان این بار نقاب بتمن را به کریستین بیل داد. با بودجه ۱۵۰ میلیون دلار اکران شد و به خوبی فروش کرد. این فیلم نامزد یک اسکار شد. این فیلم قواعد ژانر قهرمانی را از هم جدا کرد و قواعدی جدید برای این ژانر لحاظ کرد. این فیلم مورد تحسین کامل تماشاگران و منتقدین قرار گرفت.

بعد از همکاری با کریستین بیل و مایکل کین در بتمن آغاز می‌کند نولان از آنها به همراه هیو جکمن و اسکارلت جوهانسون فیلم حیثیت را ساخت که موضوعی نا متعارف داشت و بسیار دیدنی از آب درآمد. نولان برای ساخت این فیلم تهیه کنندگی و نویسندگی و کارگردانی بودجه ۴۰ میلیون دلار در نظر گرفت. این فیلم نامزد دو اسکار شد. فیلم بعدی او شوالیه تاریکی(The Dark Knight) ود و باز هم کریستین بیل و مایکل کین در آن فیلم حضور یافتند. فیلم با بازی فوق‌العاده هیت لجر همراه بود و فروش خیره کننده‌ای همراه بود. منتقدین به آکادمی اسکار به خاطر نامزد نشدن فیلم اعتراض کردند و آکادمی هم برای جبران در سال بعد نامزدها را از ۵ عدد به ۱۰ عدد تغییر داد. این فیلم نامزد هشت اسکار شد که در دو بخش از جملهاسکار مکمل مرد برای هیت لجر برنده شد. در این فیلم با مهارت بالای نویسنده و کارگردان یعنی کریستوفر نولان قواعد ژانر قهرمانی به طور کلی نابود شد. این نوشته‌ای از نقد راجر ایبرت است و او به صراحت این نکته و هنر کریستوفر نولان را بیان کرد.

فیلم بعدی وی یک فیلم علمی فلسفی به نام تلقین بود که در آن برای اولین بار با لئوناردو دی کاپریو همکاری کرد و نتیجهٔ فیلم، استقبال کامل منتقدان و تماشاگران بود. این فیلم نامزد هشت اسکار شد که در چهار بخش آن برنده شد. منتقدین بار دیگر به خاطر نامزد نشدن کریستوفر نولان در رشته بهترین کارگردانی به آکادمی اسکار اعتراض کردند. همچنین فیلم دو نامزدی اسکار اسکار بهترین فیلم و اسکار بهترین فیلمنامه برای نولان را به همراه داشت. جدیدترین فیلم این کارگردان با نام شوالیه تاریکی برمی‌خیزد (THE DARK KNIGHT RISES) در تابستان ۲۰۱۲ اکران شد که پایانی بود بر سه‌گانهٔ شوالیه تاریکی این فیلم بسیاری از رکوردهای فروش را جا به جا کرد و رکورد فروش فیلم شوالیه تاریکی ۲۰۰۸ را نیز شکست و سه‌گانه شوالیه تاریکی را به یکی از بهترین سه‌گانه‌های تاریخ سینما تبدیل کرد. فیلم شوالیه تاریکی برمی‌خیزد تحسین‌های کامل منتقدان و مخاطبان را به همراه داشت.آخرین اثر نولان با نام بین ستاره‌ای (Interstellar) و با بازی متیو مک کانهی، آن هاتاوی، جسیکا چستین، مایکل کین، کیسی افلک و مت دیمون ۷ نوامبر سال ۲۰۱۴ به روی پرده خواهد رفت. در این پروژه کمپانی برادران وارنر و کمپانی پارامونت با نولان همکاری خواهند کرد که این خود اهمیت این فیلم را نشان می‌دهد. همچنین این فیلم بر اساس نظریه کیپ تورن فزیکدان و اخترشناس آمریکا مبنی بر سفر در کرم چاله‌ها می‌باشد.

وی یکی از طرفداران دوربین‌های آی مکس می‌باشد وهمچنین وی و همسرش اما توماس مالکین کمپانی (SynCopy) می‌باشند.

نولان بارها در مصاحبه هایش کارگردانانی هم‌چون استنلی کوبریک،ترنس مالیک، اورسن ولز، فریتس لانگ، نیکلاس روگ، سیدنی لومت، دیوید لین، ریدلی اسکات، تری گیلیام و جان فرانکن هایمر به عنوان الهام‌بخش خود یاد کرده است. همچنین فیلم‌های بلید رانر (۱۹۸۲)، جنگ ستارگان (۱۹۷۷)، لورنس عربستان (۱۹۶۲)، محله چینی‌ها(۱۹۷۴) و ۲۰۰۱: ادیسه فضایی (۱۹۶۸) را فیلم‌های مورد علاقهٔ خود نامیده است.

او روایت‌های غیرخطی داستان‌های خود را از رمان واترلند نوشتهٔ گراهام سوئیفت الهام گرفته است.

 

نگاهی کوتاه  به آثار نولان

1-تعقیب (1998)

Followi.jpg

فیلم به صورت ۱۶ میلیمتری و سیاه و سفید ساخته شده و تماماً در خیابان‌های لندن فیلمبرداری شده‌است. بیشتر زمان فیلم به صورت دستی فیلمبرداری شده و برای آن بیشتر از نور موجود در صحنه استفاده شده است. بودجه فیلم فقط ۶ هزار دلار بوده‌است.این اولین تجربه کریستوفر نولان در مقام نویسندگی و کارگردانی است و یک تجربه تماما فرمال در باب نویسنده ای که برای یافتن سوژه نوشته های خود،آواره کوچه و خیابان ها می شود تا با تعقیب انسان های موجود در خیابان های انبوه لندن،از راز آنها سر در آورد و به سراغ نوشتن داستانی برود،اما روزی که یک قانون مهم را زیر پا می گذارد،در ورطه حولناکی گرفتار می شود.

در تعقیب،نولان به یکباره شخصیت محوری داستانش را از فردی به فرد دیگر سوئیچ می کند.مرد جوان نویسنده که در مرکزیت قرار داشت،به ناگاه رنگ می بازد و جای خود را به سارق عارف مسلکی به نام کاب می دهد که اولین قهرمان مخلوق ذهن نولان است.کاب همانند سارقین عادی شهر وارد خانه های مردم می شود،اما به جای سرقت مادی از خانه های مردم،دغدغه بزرگ تری را در ذهن می پروراند و با مشاهده وسایل آنها،دست به نوعی مردم شناسی خودآگاه می زند و شخصیت مردمان هر خانه را مورد واکاوی قرار می دهد و سعی دارد تا عواطف آنها را نشانه برود.نویسنده داستان نیز در تقابل با کاب،به ورطه سقوط می افتد،چرا که در هر یک از این خانه ها،سوژه های از دست رفته ای را می بیند که هریک یادآور بخشی از هویت گم شده وی می باشد. نولان،در فیلم اول خود،داستان لندن معاصر را روایت می کند که در آن انسان ها با شکستن قوانین و تبعیت از خود،دچار سرخوردگی نمی شوند،بلکه با همین امر می توان به نوعی خودشناسی آگاهانه دست زد و تجربیات تازه ای را ولو به قیمت ریسک از دست دادن جان خود کسب کرد.این،آغاز مسیر انسان شناسی کریستوفر نولان است.

2-یادگاری(2000)

Memento poster.jpg

نولان فیلم‌نامه (یادگاری) را بر پایهٔ داستان کوتاهی از برادرش، جاناتان نوشت.گای پیرس، کری-ان ماس و جو پانتولیانو در این فیلم بازی کرده‌اند. یادگاری شامل سکانس‌های سیاه‌وسفید می‌باشد که روایت آن‌ها خطی است و سکانس‌های رنگی که وقایع به صورت برعکس (از اخر به اول) در آن‌ها روایت می‌شود. در آخر داستان این دو نوع روایت‌ها به هم پیوند می‌خورد.یادگاری در ۵ سپتامبر ۲۰۰۰ در جشنواره فیلم ونیز اکران شد و مورد تحسین منتقدان قرار گرفت. منتقدین ساختار بی‌همتای روایت غیرخطی فیلم را ستودند. فیلم در گیشه هم موفق بود و جوایز و نامزدی‌های بسیاری دریافت کرد، از جمله نامزدی جایزه اسکار بهترین فیلم‌نامه غیراقتباسی و بهترین تدوین فیلم. از این فیلم به عنوان یکی از بهترین فیلم‌های دهه ۲۰۰۰ میلادی یاد می‌شود.

یادگاری،اولین اثری است که کریستوفر نولان بِطور جدی در دل سیستم سینمای آمریکا کارگردانی کرده است.دو سال پس از تجربه آوانگارد تعقیب،نولان اثری را به سینمای کلیشه پسند آمریکا شناساند که نه تنها چشم منتقدین و بینندگان را به خود خیره کرد،بلکه آغازگر سبک نوینی در روایت داستان غیر خطی نیز شد که بعدها در چندین و چند فیلم آزموده شد.

یادگاری داستان مردی است با نام لنی که بر اثر حضور در صحنه تجاوز و قتل همسرش،توسط قاتل مضروب می گردد و به کلی حافظه کوتاه مدت خود را از دست می دهد و ال برای گرفتن انتقام از قاتل همسر خود،تمام وقایع و سرنخ های ممکن برای رسیدن به وی را بر بدن خود حک می کند تا روزگاری آنها را استفاده کند.اینجا اما پس از تعقیب،کریستوفر نولان مسیر تازه ای را در نحوه داستانگویی آثارش در پیش می گیرد.یادگاری،هشدار و بیدار باشی است برای همه انسان ها.از دیدگاه نولان،گاه مستندات نوشتاری دست بشر بیشتر صلاحمندند تا ذهن و حافظه وی،در واقع از حافظه انسان که پیش از این بعنوان مامن اسرار انسان شناخته می شد،تصویری متضاد نمایان می گردد و ذهن انسان،به مثابه گنجینه ای سرشار از اطلاعات،اما خطرناک و غیر قابل اعتماد شناخته می شود و این،حکم همان دروغ هایی را دارد که همواره با آنها خود را می فریبیم،نه واقعت امر.از همین روست که در سکانس ناب پایانی،این خود لنی و نوشته های ساخته خودآگاه شکاک اوست که حقیقت مورد پسند وی را رقم می زند، نه حافظه کوتاه مدت و مستند وی.

نولان خود را بعنوان کارگردانی که هم فرم را می شناسد و هم داستانگویی برای عامه را،به جهانیان می شناساند.این،آغاز مسیر اومانیسم به سبک کریس نولان است…

3-بی‌خوابی (2002)

Insomnia.jpg

(بی خوابی) در اصل بازسازی فیلمی نروژی محصول سال ۱۹۹۷ به همین نام است. آل پاچینو، رابین ویلیامز و هیلاری سوانک در فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. داستان فیلم در مورد دو کارآگاه پلیس است که به دنبال سر نخ برای قتل دختری جوان می‌گردند. بی‌خوابی در ۲۴ مه ۲۰۰۲ اکران شد و در نظر منتقدین و گیشه موفق بود. این تنها فیلم در کارنامهٔ نولان است که وی در آن نویسندگی فیلم‌نامه را بر عهده ندارد.

 این فیلم اولین غافلگیری تماشاگر توسط نولان را رقم زد.دو سال پس از ساخت اثر غیر متعارفی چون یادگاری،همه از کریستوفر نولان توقع ساخت اثری به مراتب پیچیده تر از آنرا داشتند،اما بی خوابی،اثری به ظاهر ساده ای بود با ساختار کاملا عادی و بدون هیچگونه چرخش داستانی شاخص.اما همین اثر به ظاهر ساده،از فیلمنامه محکمی بهره می جست که بزرگ ترین برگ برنده آن به شمار می آمد.

کارآگاه مرموزی با نام دورمر در آخرین دوره کاری خود،برای رسیدگی به پرونده قتل دختری عازم آلاسکا می شود،آن هم درست در برهه زمانی که شش ماه تمام روز است و خبری از تاریکی نیست!کارآگاه دورمر مشهور و متعهد اما بر اثر سانحه ای-که مضروب کردن و به قتل رساندن همکار خود بر اثر یک اشتباه می باشد-در معرض یک انتخاب و ریسک اخلاقی قرار می گیرد،پلیس دیروز درست خود را در جایگاه یک جنایتکار می بیند که یا باید در قبال جنایتی دیگر سکوت کند و یا دست به عصیان بزند،و از این رو که مرگ عزتمند را به زندگی خفت بار ارجح می داند،راهکار دوم را بر می گزیند.نولان در بی خوابی،آشکارا سعی دارد تا علاوه بر مخاطبین خاص آثار پیشینش،عامه تماشاگران را نیز مجذوب خود کند.قهرمان میانسال نولان،انسانی است که بر خلاف میل باطنی خود،همانگونه که در دیالوگ واپسین خود می گوید،از مسیر خود منحرف شده است و حال تنها راه رهایی از دنیای شرم آوری که در آن حتی شاعران خوش ذوق نیز از گزند فساد در امان نیستند،مرگ می داند و بس.از همین روست که وقتی پس از روزها بی خوابی،با مرگ خود بهانه ای برای خواب ابدی می یابد،از دیگران می خواهد که بگذارند بخوابد…کریستوفر نولان،اولین رگه های جامعه شناسیش را نیز در این اثر می آزماید.این اولین گام نولان برای نمایش استعاری جامعه پیرامونش است.

4-آغازبتمن (2005)

Batman Begins movie poster.jpg

پس از شکست فیلم بتمن و رابین در سال ۱۹۹۷، فعالیت‌هایی برای احیای این مجموعه انجام شد اما ناموفق بودند. نولان و دیوید اس. گویر در سال ۲۰۰۳ کار بر روی این پروژه را آغاز کردند و از همان اول سعی کردند لحنی تاریک‌تر به فیلم بدهند و انسانیت و واقع‌گرایی از پایه‌های فیلم باشد. هدف این بود که تماشاگر هم به بروس وین و هم به بتمن اهمیت بدهد. در این فیلم که به طور عمده در ایسلند و شیکاگو فیلم‌برداری شده، از تصاویر ساخته شده توسط رایانه خیلی کم استفاده شده است.

بتمن آغاز می‌کند هم در گیشه و هم در نظر منتقدان موفق بود. این فیلم در ۱۷ ژوئن ۲۰۰۵ در ایالات متحده و کانادا در ۳٬۸۵۸ سالن سینما اکران شد. در هفته اول اکران، ۴۸ میلیون دلار در آمریکا و کانادا فروش داشت. در نهایت هم با فروش جهانی ۳۷۴ میلیون دلار به کار خود پایان داد. این فیلم توسط منتقدان تحسین شد و بسیاری آن را یکی بهترین فیلم‌های ابرقهرمانانه تاریخ خواندند. منتقدان به این نکته اشاره کردند که ترس موضوع اصلی فیلم است و نسبت به فیلم‌های قبلی فضای تاریک‌تری دارد. این فیلم نامزد دریافت جایزهٔ اسکار بهترین فیلم‌برداری و سه جایزهٔ بفتا گردید.

بتمن می آغازد اولین گام نولان در مسیر تازه اش بود،وی توسط یکی از بزرگ ترین کمپانی های فیلمسازی هالیوود برای ساخت بتمن جدید استخدام شده بود و باید آنرا در مقیاسی عظیم می سنجید،همین طور هم شد و نولان این بار انسان های کره خاکی را نیز در مقیاسی عظیم تر مورد کند و کاو قرار داد.

گاتهام،شهر فساد و گناهی که کریستوفر نولان ترسیم می کند،دیگر نه آن حالت کارتونی کمیک بوک های بتمن را دارد و نه فضای اغراق شده و فانتزی بتمن های برتون را.کریستوفر نولان،در اشلی کوچک تر،جوامع امروزی را به چالش می کشد.در گاتهام نولان،فساد نه تنها بیداد می کند و دست جنایتکاران باز برای انجام هر عمل خبیثانه ای باز است،بلکه از آن مهم تر،مردمانی را می بینیم که وحشت خصیصه ذاتی آنها گشته است و همه چشم به راه گودویی هستند تا روزی بیاید و آنها را از چنگال فحشا و ظلم وارهاند.بروس وین،اشراف زاده ای متزلزل برای مقابله با ترس وجودش،تارک دنیا می شود تا همه فنون لازم را برای تقویت خود بیاموزد،وقتی که به مرحله بالایی از ادراک رسید،در کالبد قهرمانی سمبلیک و نه اما اسطوره ای،سعی در کمک مردم دارد.ابر قهرمان جدید نولان از این جهت متفاوت است و ملموس تر که همانند بسیاری از انسان ها-و نه هم مسلکان دیگرش چون مرد عنکبوتی و سوپرمن!-انسانی است عادی که به ازای هر دو ضربه،سه ضربه دریافت می کند!در واقع منجی نولان،اول از هر چیزی “انسان” است و در وهله بعد،یک سمبل و نه ابرقهرمان.وی درد بشر امروز را عدم مواجهه با ترس غریزی خود می پندارد،بتمن،خود را هم نام خفاش ها معرفی می کند،چرا که بیشترین ترس خود را در حضور آنها می داند و قصدش،تقسیم این خوف عظیم با تبهکاران فاسد شهر است…سمبلی که نولان خلق می کند،اهل بالا رفتن از در و دیوار و نیروهای ماورای طبیعت نیست،بلکه قهرمان امید است،امیدی هرچند مقطعی،اما تزکین بخش.

5-حیثیت 

Prestige poster.jpg

فیلم‌نامهٔ این فیلم را کریستوفر نولان به همراه برادرش جاناتان، با اقتباس از رمان کریستوفر پرایست به همین نام، نگاشته‌اند. داستان آن دربارهٔ رابرت انجیر و آلفرد بوردن، دو شعبده‌باز رقیب در اواخر قرن ۲۰ میلادی در لندن است. در رقابت برای به دست آوردن شعبده‌های جدید، این دو دست به کارهایی می‌زنند که نتایج غم‌انگیزی به بار می‌آورد.

هیو جکمن در نقش رابرت انجیر، کریستین بیل در نقش آلفرد بوردن و دیوید بویی در نقش نیکولا تسلا بازی کرده‌اند. مایکل کین،اسکارلت جوهانسون، پیپر پرابو، اندی سرکیس و ربکا هال از دیگران بازیگران این فیلم هستند.

حیثیت در ۲۰ اکتبر ۲۰۰۶ اکران شد و با واکنش مثبت منتقدان روبه‌رو شد. در گیشه هم به موفقیت رسید. حیثیت در دو بخش بهترین فیلمبرداری و بهترین طراحی صحنه در جوایز اسکار نامزد شد. حیثیت، شعبده‌باز و اسکوپ، سه فیلمی بودند که در سال ۲۰۰۶ اکران شدند و به دنیای شعبده‌بازی پرداخته بودند.

این اثر،یکی از مهم ترین آثار کریستوفر نولان با هیبت جدیدش می باشد.این بار نولان،دست به آسیب شناسی جالبی می زند.از نظر نولان،انسان-در هر برهه زمانی و نه تنها زمان حال-همواره خواستار درک و انس با شگفتی های پیرامونش بوده و هست،اما ناکام می ماند،چرا که خوب در سیستم های مختلف طبیعت نمی اندیشد و این،نتیجه این امر است که بشر دوست می دارد که فریبش دهند.وی،چنین مفهومی را در بستری بکار میگیرد که در همه اعصار،یکی از دغدغه های فرعی ذهن بشر بوده و هست و داستان را در مورد دو شعبده باز قرن هجدهم پیاده می کند که رو در روی هم قرار می گیرند و دست بر نمی دارند،مگر آنکه نابودی دیگری را با چشم ببینند.انجیر و بوردن مثل هر انسان دیگری دوست دارند که عشق بورزند،اما حس انتقام و حسادت،آنها را به ورطه سقوط می کشاند.در هر شعبده،مرحله ای وجود دارد با نام حیثیت که در آن،شعبده باز از امری عادی یک به ظاهر غیر ممکن می سازد و مورد تشویق قرار می گیرد،اما امکان وارونگی نیز هست،اصلا برای همین نام حیثیت را به دوش می کشد که یا شعبده باز حقه اش را با موفقیت پیاده می کند و یا محکوم است به شکست و فراموشی توسط مردمانی که نیاز به فریفته شدن دارند،نه آگاه شدن.

یکی از دو قطب داستان نولان،انجیر،برای درک راز عمل بوردن،دنیا را زیر پا می گذارد و حتی به دانشمند رو به افول آن روزگار که توسط همین مردم به دست فراموشی سپرده شده،نیکولا تسلا،برای ساخت دستگاهی عظیم رو می اندازد،و همین دستگاه لعنتی است که او را به پلکان مرگ نزدیک می گرداند…نولان در بخش پایانی،چنان بازی با ذهن تماشاگر می کند و او را همانند شعبده بازی چیره دست،می فریبد که وقتی در می یابیم تمامی اینها حقه های ساده ای بیش نبوده اند که با اندکی دقت،قابل کشف و لو رفتن بوده اند،بهت زده می شویم.حیثیت،آغازگر مسیر هولناک و افشاگرانه نولان است،وی،اکنون درد های بزرگ تر انسان را به گزنده ترین شکل ممکن نمایش می دهد…

6-شوالیه تاریکی (2008)

Dark Knight.jpg

این اثر،دنبالهٔ فیلم  آغازبتمن است و بر اساس داستان‌های شخصیت بتمن در کمیک‌بوک‌های شرکت دی‌سی کامیکس و دومین فیلم بتمن به کارگردانی نولان می‌باشد. کریستین بیل در نقش بروس وین/بتمن،مایکل کین در نقش آلفرد پنی‌ورث، گری الدمن در نقش جیمز گوردون و مورگان فریمن در نقش لوشیوس فاکس، همگی نقش‌های خود در فیلم قبلی را ایفا کرده‌اند. همچنین آرون اکهارت در نقش هاروی دنت، مگی جیلنهال در نقش ریچل داوس و هیت لجر در نقش جوکر در این فیلم ظاهر شده‌اند.

نولان برای داستان فیلم از داستان اولین کمیک بوک با حضور جوکر که در سال ۱۹۴۰ منتشر شد، رمان تصویری جوک مرگبار و سری کمیک بوک‌های هالووین طولانی الهام گرفت. لقب شوالیه تاریکی اولین بار توسط بیل فینگر در کتاب بتمن (شماره ۱) برای بتمن به کار رفته‌است. شوالیه تاریکی به طور عمده در شیکاگو فیلم‌برداری شده و بقیه لوکیشن‌های این فیلم چند شهر دیگر در ایالات متحده، بریتانیا و هنگ کنگ است. نولان برای فیلم‌برداری چند سکانس فیلم از دوربین‌های آی‌مکس استفاده کرد، از جمله سکانس اولین حضور جوکر در فیلم. در ۲۲ ژانویه ۲۰۰۸، چند ماه پس از ایفای نقش در فیلم شوالیه تاریکی و شش ماه قبل از اکران عمومی فیلم، هیت لجر به علت مسمومیت بر اثر استفاده از چند دارو با هم درگذشت. این رویداد باعث بیشتر شدن توجه رسانه‌ها به این فیلم شد.

گاتهام در شوالیه تاریکی نولان،به طرز آشکاری با جوامع ایده اولوژی زده امروز مانوس است و قهرمانش،بتمنی که روزگاری سمبلی ازلی و ابدی محسوب می شد و بت ناجی مردم،از خود ضد قهرمانی می سازد،تنها برای ایجاد “امید” در دل مردمانی که خیلی وقت است با چنین واژه ای بیگانه اند!

مرد اول گاتهام در این فیلم،جوکر است و نه بتمن ناجی،جوکری که همانگونه که خود می گوید،تنها قصد اثبات این را دارد که همین مردم متمدن دنیای امروز،در صورت گرفتاری در موقعیتی حیاتی،حاضر خواهند بود که یکدیگر را بدرند و خود را برهانند!نولان،قهرمانان امروز را کسانی معرفی می کند که جامعه سزاوار آنهاست،نه کسانی که امروزه به آنها نیاز داریم.جوکر،شوالیه سفید گاتهام را،تنها با گرفتن عشقش،به هیولایی دو چهره مبدل می سازد و از این کار تنها یک هدف دارد:اینکه ثابت کند پاک ترین انسان ها هم در این دنیای بی رحم،قابلیت فساد دارد.

جامعه ترسیم شده در فیلم،محیط رو به انحطاطی است که روز به روز بیشتر به قهقهرا نزدیک می گردد و عامل اصلی،شهروندانی هستند که به سادگی به هرگونه فسادی تن می دهند و آنرا می پذیرند،در این میان،جوکر،فردی است که تنها جرقه یک آنارشیسم عظیم را روشن می کند و بقیه را به همین انسان های متمدن می سپارد.هاروی دنت،شهردار محبوب گاتهام،با مرگ مذموم خود،اعتبار گاتهام و امید را از مردم اجتماعش خواهد گرفت…در چنین شرایطی،بتمن خود را قربانی می کند.قهرمان شکست خورده نولان،سعی می کند پیش از اینکه آنقدر زندگی کند تا خود را در قامت یک جنایتکار فاسد ببیند،با حیات قهرمان گون خود وداع کند و همان روی سوخته چهره دنت باشد و دنت همان قهرمان موعود بماند.

نولان در انتها هنوز اندکی به آینده این جهان امیدوار است،از همین روست که شوالیه سیاه داستان،از نتیجه خوب ایمان مردم سخن می گوید.این،تلخ ترین انتقاد نولان از بشر امروز است.

7-تلقین(2010)

Inception xlg.jpg

مدتی پس از ساختن فیلم بی‌خوابی (۲۰۰۲)، نولان پیش‌نویس فیلم‌نامهٔ ۸۰ صفحه‌ای دربارهٔ «سارقان رویا» نوشت که در ژانر وحشت و با الهام از خواب شفاف بود. او طرحش را به وارنر برادرز ارائه کرد. اما احساس کرد که برای ساخت این فیلم به تجربهٔ بیشتری در کارگردانی احتیاج دارد. او این پروژه را موقتاً کنار گذاشت و بر روی فیلم‌های بتمن آغاز می‌کند (۲۰۰۵)، حیثیت (۲۰۰۶) وشوالیه تاریکی (۲۰۰۸) کار کرد. او ۶ ماه بر روی فیلم‌نامه فیلم کار کرد و وارنر برادرز در فوریه ۲۰۰۹ آن را خرید. فیلمبرداریتلقین ۱۹ ژوئن ۲۰۰۹ در توکیو آغاز شد و در ۲۲ نوامبر ۲۰۰۹ در کانادا به پایان رسید. فیلمبرداری این فیلم در شش کشور چهار قاره انجام شد. هزینهٔ تولید فیلم ۱۶۰ میلیون دلار بود که توسط وارنر برادرز و لجندری پیکچرز تأمین شد.

فرش قرمز فیلم در ۸ ژوئیه ۲۰۱۰، در لندن برگزار شد و در ۱۶ ژوئیه ۲۰۱۰، این فیلم به صورت جهانی اکران شد. تلقین در گیشه موفق بود و بیش از ۸۰۰ میلیون دلار فروش داشت. در نمایش خانگی هم موفق بود و ۶۸ میلیون نسخه از دی‌وی‌دی‌های این فیلم به فروش رفت. تلقین با واکنش مثبت منتقدان روبه‌رو شد و بسیاری از آن‌ها ابتکار فیلم، بازیگران، موسیقی متن و جلوه‌های ویژهٔ فیلم را تحسین کردند. این فیلم چهار جایزهٔ اسکار بهترین فیلمبرداری، بهترین تدوین صدا، بهترین میکس صدا و بهترین جلوه‌های ویژه را برد و در بخش‌های بهترین فیلم، بهترین موسیقی اوریژینال، بهترین طراحی صحنه و بهترین فیلم‌نامهٔ غیراقتباسی نامزد شد.

 نولان در این فیلم سخن گفتن از خصال انسانی را کنار می گذارد و این بار به ذات زندگی و عالمی که در آن زندگی می کنیم،می پردازد.نطفه گذاری خود به نوعی هژمونی ایدئولوژی های مشروح در شش اثر قبلی نولان به شمار می رود.این بار وی با صراحت،موضوعی تماما ارجینال را چنان خوفناک مطرح می کند که پس از تماشا،مدت ها ذهن مخاطب را درگیر خواهد کرد،نولان،اینجا بر خلاف آثار پیشینش،قضاوت نمی کند،بلکه کار خود را تنها در ایجاد سوال می داند،نه پاسخ به آن. پاسخی که بی نهایت دشوار است و رعب آور:اینکه عالم واقعیت پیرامون ما تا چه حد ارزش اعتماد دارد؟آیا ممکن است جهان واقعی که در آن زندگی می کنیم خود رویایی باشد که به قدری تکرار شده و در آن مغروقیم که همان برایمان تبدیل به واقعیت گردیده است؟

نولان،داستان انسان هایی را روایت می کند که با نفوذ به اعماق ناخودآگاه سوژه ها،اطلاعات با ارزش آنها را استخراج می کنند،اما هنگامیکه پیشنهاد نطفه گذاری به آنها ارائه می گردد،دیگر همه چیز متفاوت است.نطفه گذاری به معنای کاشت یک ایده در ذهن میزبان است،به شکلی که وی آنرا تراوش ذهن خود بپندارد.

کاب،قهرمان خوددار نولان اما دردی دارد که کسی توانایی درمانش را ندارد،وی با آزمودن نطفه گذاری بر ذهن همسر محبوب خود،او را با ایجاد هر لایه از رویا،یک قدم به مرگ نزدیک تر گردانده تا در نهایت،مرز حقیقت و رویا را گسسته،زن به جنون رسده و برای بیدار شدن در عالم واقع-که از قضا همان رویاست-دست به خودکشی زده.کاب و گروهش نیز با ورود به هر لایه پائین تر،یک مرحله به جنون زودرس نزدیکتر می شوند و وی این موضوع را مخفی نگاه می دارد،آن هم برای رهاندن خود از این زندگی کابوس وار و سرشار از احساس گناه.

نولان قصد دارد به نسل بشر قرن ۲۱ هشدار دهد.نسلی که به قدری در زندگی ماشینی و کسالت‌بار امروزش محو شده که در رویاهایش آرمانشهری می‌سازد و خود را به دست آن می‌سپارد. از همین رو نطفه گذاری حدیث نفس همه ماست. مایی که توانایی رویاپردازی داریم اما توانایی پرداخت غرامت سنگینش را خیر.

8- شوالیه تاریکی برمیخیزد(2012)

The dark knight rises poster.jpg

(شوالیه تاریکی برمیخیزد)سومین و آخرین قسمت سه‌گانهٔ کریستوفر نولان است. کریستین بیل در نقش بروس وین/بتمن، مایکل کین در نقش آلفرد پنی‌ورث، گری الدمن در نقش جیمز گوردون و مورگان فریمن در نقش لوشیوس فاکس، همگی نقش‌های خود در دو فیلم قبلی را ایفا کرده‌اند. همچنین ان هتوی در نقش سلینا کایل، ماریون کوتیار در نقش میراندا تیت و تام هاردی در نقش بین ظاهر شده‌اند.

ابتدا نولان برای بازگشت به این پروژه، مردد بود، اما بعد از آن که به همراه دیوید اس. گویر و برادرش داستانی برای این فیلم ساخت، احساس کرد که می‌تواند برای این مجموعه، پایان رضایت‌بخشی داشته باشد. نولان از کتاب‌های سقوط شوالیه، شوالیه تاریکی بازمی‌گردد و سرزمین هیچکس برای طراحی داستان این فیلم استفاده نمود. شهرهای جوداپور، ناتینگهام، گلاسگو، لس آنجلس،نیویورک، نیوآرک و پیتسبورگ لوکشین‌های این فیلم بودند.این اثر، طولانی ترین، سیاه ترین و همچنین، جاه طلبانه ترین قسمت از سه گانه بتمن کریستوفر نولان است. در قسمت آخر، نولان برای آن که فیلمی بزرگتر از «شوالیه تاریکی» بسازد، پا را از حد مجاز فراتر گذاشته که متاسفانه این امر را باید شکستی برای این فیلم محسوب کرد. ساختار کلی فیلم، اندکی سنگین، بدشکل و در نتیجه غیر قابل کنترل است. نولان تفسیری از فنا پذیری را ارائه می دهد و این تنها قالب فیلسوفانه ای نیست که او وارد فیلم خود کرده است بلکه همان طور که در قسمت های قبلی هم صدق می کرد با وسواس خاصی مفاهیمی از جامعه شناسی و ذات انسانی را نشان می دهد. آیا وقتی افراد با وحشیانه ترین برخورد ممکن روبرو هستند، خودشان هم دچار خشم می شوند؟ یا همان طور که جوکر فهمید، آیا در اعماق وجود آدمی چیزی هوشمندانه تر از آنچه که به ظاهر می بینیم وجود دارد؟ خیلی از اتفاقاتی که در طول نمایش «شوالیه تاریکی برمی خیزد» رخ می دهد به «بتمن آغاز می کند» ارجاع دارد، آن هم نه فقط از لحاظ تِم فیلم،  بلکه همچنین از جهت مفهوم روایی داستان هم همینطور است.

میزان بلاتکلیفی و تعلیق در مورد مفهوم بی اعتقادی در این قسمت بسیار بالاست اما باز هم نه به میزان انتقام جویان یا مرد عنکبوتی شگفت انگیز. بر خلاف لحن تاریک و گاهی اوقات نگاه محزون فیلم، این اولین و مهم ترین فیلم ابر قهرمانی است که با سکانس های اکشن و زد و خورد فیزیکی خود را به اثبات رسانده است. بیشتر از این که این زد و خوردها جسمانی باشد، سخت افزاری و به وسیله ابزار است. البته چند نبرد تن به تن هم میان بتمن و بین در می گیرد و زن گربه ای (سلینا) هم چند باری خود را درگیر نبرد می کند. اما بالاترین سطح اکشن وقتی رخ می دهد که پای وسایل نقلیه به میان کشیده می شود. وسایلی چون ماشین های بتمنی، هواپیماهای بتمنی و موتورهای بتمنی که با روش هایی جدید و ارتقا یافته از آن ها استفاده می شود. نولان می داند که چطور بدون آن که زیاده روی کرده باشد، از این وسایل استفاده کند.در این قسمت ،بتمن قهرمانانه تر، پر کشمکش تر و البته پر عیب تر از هر دو قسمت قبلی ظاهر می شود. در لحظاتی او شخصیتی هملت گونه را رقم می زند و در آخر شخصیتی را که اشتیاق دیدنش را داشتیم، به ما نشان می دهد؛ اما اتفاقات زیادی باید در فیلم بیفتد تا ما را به آن نقطه برساند. جاناتان نولان تایید می کند که وقتی «شوالیه تاریکی برمی خیزد» را می نوشته تحت تاثیر داستان "دو شهر" اثر چارلز دیکنز قرار داشته است. اما هر خط بعد از خط دیگر که نوشته می شده بیشتر به همان دانه ای تبدیل می شده که پایان داستان از آن جوانه می زند. فیلم مجبورتان نمی کند که حتماً از پایانش متحیر شوید و به وضوح بازگشت ها و یادآوری هایی از گذشته را نشان می دهد.

آن هایی که به دیدن این فیلم ابر قهرمانی می روند تا بتوانند لحظاتی را تجربه کنند که موهای بدنشان سیخ می شود، ممکن است ناامید شوند و با وجود اینکه یک فیلم سه ساعته را می بینند خیلی کم با این احساسات مواجه می شوند، اگر چه که همان صحنه های اندکی هم که در این زمینه دارد، شگفت انگیزند. نولان به ندرت اجازه می دهد که شوخی وارد فضای تاریک این فیلم شود و وقتی هم که این اتفاق می افتد بیشتر طنز تلخ است (که بهترین آن هم توسط زن گربه ای ارائه می شود). موسیقی فیلم هم که کار هانس زیمر است فوق العاده است. تِم این موسیقی با آن که حماسی نیست، اما با اکشن فیلم خیلی خوب جور در می آید. فیلمبردار، والی پیفیستر هم تصاویر به یاد ماندنی زیادی ارائه می دهد. اولین تصویری که به ذهن من می آید، تصویری است از منهتن که زیر سلطه مجسمه آزادی است و همچنین یک تصویر از بتمن که با هلی کوپتر گرفته شده و حتماً باید تبدیل به پوستر فیلم شده باشد.

 9-و...درمیان ستارگان(2014)

(آخرین اثر به نمایش در آمده نولان)

Interstellar film poster.jpg

 

این جدیدترین اثر نولان فیلمیست حماسی علمی–تخیلی و بازیگران آن متیو مک‌کانهی، ان هاتاوی، جسیکا چستین و مایکل کین میباشند. ماجرای آن دربارهٔ فضانوردانی است که از طریق کرم‌چاله‌ای سفر می‌کنند تا سیاره‌ای قابل سکنی بیابند. فیلم‌نامهٔ این فیلم را کریستوفر بهمراه برادرش جاناتان نوشته است. کریستوفر به همراه لیندا ابست و اما توماس تهیه‌کنندگی فیلم را برعهده داشتند. فیزیکدان نظری، کیپ تورن یکی از تهیه‌کنندگان اجرایی و مشاور علمی فیلم بوده است چون نوشتن و ساخت چنین اثر مشکلی احتیاج به اطلاعات عمیق علمی داشت.

 کمپانی برادران وارنر که پیش‌تراز این، تهیه‌کنندگی و توزیع برخی فیلم‌های نولان را بر عهده داشت، با پارامونت، استودیوی رقیب خود، مذاکره کرد تا آن‌ها هم روی این فیلم سرمایه‌گذاری کنند. لجندری پیکچرز نیز از سرمایه‌گذاران بود. سینکاپی و لیندا ابست پروداکشنز نیز از تهیه‌کنندگان این فیلم هستند. نولان هویته ون هویتما را به عنوان مدیر فیلمبرداری استخدام کرد، زیرا والی فیستر مشغول کارگردانی اولین فیلم خود برتری بود. برای فیلمبرداری، نولان از فرمت آنامورفیک ۳۵ میلی‌متری و آی‌مکس ۷۰ میلی‌متری استفاده کرد. فیلمبرداری در سه ماه پایانی سال ۲۰۱۳ در آلبرتای کانادا، جنوب ایسلند و لس آنجلس انجام شد. شرکت دابل نگتیو مسئول طراحی و اجرای جلوه‌های ویژهٔ این فیلم بود.

  حالا باپایان سال 2014و آغاز سال 2015و پس از آن همه آثار متفاوت و دیدنی و عمیق ، دیگر کریستوفر نولان کارگردانی است که نامش به معنای دقیق کلمه با واقع گرایی مترادف شده است.نولانیزاسیون سینما که خیابان های تاریک و گرفته شهر گاتهام را به پلی بین دنیای فانتزی و دنیای روزمره تبدیل کرد،اکنون فانتزی های بی شماری را در گل و لای واقعیت کنونی بنا می کند.کریستوفر نولان در فیلم "در میان ستارگان" که شاید نخستین پروژه علمی-تخیلی "واقعی" وی باشد،یک بار دیگر بر خلاف انتظارها عمل می کند و فیلمی می سازد که در روزمرگی تکلیف ریاضی مدرسه ریشه دارد،اما با دنیای فانتزی در هم آمیخته است.

کریستوفر نولان که یک سال پیش از فرود آپولو در ماه به دنیا آمد،در دوران پیامدهای مسابقه فضایی بزرگ شد،هنگامی که نگاه ها هنوز با شگفتی به آسمان دوخته می شد.دهه ها بعد،با از رده خارج شدن شاتل فضایی و در حالی که کودکان با نگاه نم ناک و خسته به نمایش گر درخشان تلفن های هوشمندشان خیره می شوند،ناامیدی کریستوفر نولان از پیمان شکنی ناسا وی را بر آن داشته است تا "در میان ستارگان" را بسازد.

فیلم به صورتی معنی دار با مدل خاک آلود شاتل اَتلَنتیس آغاز می شود.صحنه های فیلم در آینده نزدیک رخ می دهند و در آن ها بشریت گرسنه،کثیف و خالی از امید است.کوپِر (شخصیت مَتیو مَک کاناهِی) و دو فرزندش،دختری ده ساله به نام مُرف (مَکِنزی فوی) و برادر بزرگ ترش تام (تیمِتی چالِمَت)،به سختی از طریق کشاورزی در هنگامی که خاک در دوران پس از هزاره سوم دچار فرسایش شده است،امرار معاش می کنند و بقای آن ها به کشاورزی بستگی دارد.(البته مایه قوت قلب است که هنوز کتاب فراوان می خوانند.) اما کوپِر را مردی جدید می یابیم که او را از همان قواره قدیمی بریده اند:قهرمانی صد در صد آمریکایی که انگار عیناً از فیلم "The Right Stuff/چیزهای درست" فیلیپ کافمِن بیرون کشیده شده است.او که به سبک تگزاسی ها کلمات را کشیده ادا می کند،با تکبر راه می رود و در عین حال احساساتش به طرزی شگفت انگیز عمیق هستند،سنتی ترین نقش اول کریستوفر نولان تا به امروز است و جوانیِ توام با شگفت زدگی کارگردان را مجسم می کند:مردی که از نظرش ما همه "کاوش گر و پیش تاز هستیم،نه متولی و نگهبان"،کارگردانی که بخت خود را "در میان ستارگان" به عنوان آخرین و بیش ترین امید نژاد بشر می آزماید.

پس از ترک سیاره آبی رنگ بیمار،"در میان ستارگان" به نرمی به دنده دو تغییر سرعت می دهد.مغاک سیاه در پیش روی گسترده است،مانند اقیانوس آرام در برابر ماژِلِن،مرزی ناشناخته و بر خلاف مرز رادانبِری (خالق مجموعه علمی-تخیلی "پیشتازان فضا")،قطعی و نهایی.به گفته کِپ ثورن،تهیه کننده اجرایی مشترک فیلم و دانشمند فوق العاده،کرم چاله کُروی (که به روشنی سه بعدی است) و افق روی داد در حال چرخش سیاه چاله فیلم (که گارگَنتوآ نامیده می شود.) به صورت ریاضی مدل شده اند و واقعی هستند.اما وقتی در برابر صفحه نمایش صد فوتی (حدود سی و سه متر) نشسته اید،برایتان معادلات معنایی ندارد،چون فرار ستاره ای کریستوفر نولان مسحور کننده ترین جلوه تصویری سال است.گارگانتوا هم گیرا و هم وحشتناک است:گردابی موج دار از تاریکی و نور.فضای کریستوفر نولان به تصاویری شباهت دارد که با تلسکوپ هابِل در حالت مستی گرفته شود و با چنان شدت گیج کننده ای تصور شده است که اعصاب ژُرژ میلیِس را در هم می ریزد.

سیاره ها نیز به همان میزان تماشایی هستند.هویت وَن هویتْما که جانشین پای ثابت فیلم برداری کریستوفر نولان یعنی والی فیستِر شده است،به خوبی سرزمین گسترده و غم انگیز جنوب ایسلند را در آن واحد به شکل جهنمی پر آب با موج هایی به ارتفاع هزار فوت (حدود سیصد و سی متر) و گستره ای یخی جلوه می دهد که در آن حتی ابرها یخ زده اند و به جامد تبدیل شده اند.با توجه به این که بیش از یک ساعت از فیلم به طریقه آیمکس هفتاد میلی متری فیلم برداری شده است،باید به دنبال بزرگ ترین صفحه نمایش ممکن باشید تا در مقابل آن بنشینید و به طور کامل از تماشای فیلم لذت ببرید.

در تضاد با فضای با شکوه نشان داده شده در فیلم،خود کشتی فضایی (که اِندِرِنس نام دارد.) از مخلوطی از قطعات اِسکِرَپ ساخته شده است.اِندِرِنس که چند کاره (مادیلِر) است و فضای داخلی زیادی ندارد،به کارگاه فنی و حرفه  ای در سطح پیشرفته دبیرستانی (A-Level CDT Workshop) در انگلستان شباهت دارد.کریستوفر نولان که هم واره فیلم سازی عمل گرا بوده است،برای این فیلم یک کشتی فضایی کاربردی و سودمند ساخته است.ربات های خدمه این کشتی به نام های TARS و CASE به شکل صفحاتی تخت از جنس کروم هستند.(به سبک سال های 1960) هوش مصنوعی درون آجرهای لِگو باعث می شود آن ها به وسیله در هم پیچیدن و تغییر آرایش،کارهای پیچیده را با حداکثر کارایی و حداقل منابع انجام دهند.(اپراتوری ربات ها بدون هیچ گونه تصویر پردازی کامپیوتری توسط بیل اِروین انجام می شود.)

اما درک صحنه هایی که در زیر پوشش بی نقص در میان ستارگان ارائه می شوند،دشوارتر است.اصول علمی دشوار هستند و به سرعت نیز ارائه می شوند،هر چند که کریستوفر و جاناتان نولان مکانیک کوآنتوم را با استفاده از تکنیک های نمایشی بی دریغ توضیح می دهند.اما اختر فیزیک وسیله است،نه هدف و مرکز گرانش "در میان ستارگان" بسیار خاکی تر است.در فیلم شعر دیلِن تامِس "به شب نیک آرام وارد نشو/از مردن نور خشمگین باش،خشمگین باش." که چندین بار نیز تکرار می شود،تجسم رجز خوانی جسورانه روح بشری است،همان روحیه ای که برای نخستین بار انسان را به ستارگان برد.اما "در میان ستارگان" بسیار بیش از غزل سه تایی تامِس در ارتفاعات و اعماق روح بشری کنکاش می کند:افراد خود خواه را در برابر افراد از خود گذشته و اصول عالی تر اخلاقی را در برابر غریزه بقا قرار می دهد.با نزدیک شدن کوپِر،بِرَند (دانشمندی که اَن هَتْاِوِی نقش آن را بازی می کند.) و خدمه کشتی فضایی به مقصد،شرایط پیچیده ای رخ می دهد که به تصمیم گیری های دشوار نیاز دارد:نبردی بین حرمت ماموریت و امید به باز گشت در می گیرد.کسی از این مسئله که ماموریت واقعی با آن چه در تبلیغات نمایانده شده بود تفاوت دارد،شگفت زده نمی شود اما بی رحمی نهفته در این فریب کاری مانند ضربه ای فیزیکی بر بدن افراد عمل می کند.بِرَند (که نقش وی را اَن هَتْاِوِی با ظرافت،دقت و پر احساس بازی می کند.) با خود فکر می کند:"طبیعت بی رحم نیست،تنها پلیدی موجود در فضا آن چیزی است که ما با خود می آوریم."

در سال 2006 وقتی "در میان ستارگان" موجودیت یافت،قرار بود اِستیوِن اِسپیِلبِرگ به جای کریستوفر نولان فیلم را کارگردانی کند و حضور اِستیوِن اِسپیِلبِرگ هنوز هم در رابطه بین کوپِر و مُرف قابل تشخیص است.خیانتی که در مورد کودکی به حال خود رها شده اعمال می شود،از آغاز حضوری نیرومند دارد اما احساس گناه ناشی از آن در نخستین توقف اِندِرِنس در حوزه تاثیر گذاری سیاه چاله ده برابر می شود؛زیرا می بینیم که تنها چند ساعت سر گردانی در کنار سیاره،به گذشت دو دهه در کره زمین منجر شده است.چهره رنج کشیده کوپِر در هنگام تماشای پیام های ویدیویی بدون پاسخ مانده افراد خانواده اش در طول این بیست سال،رنجی جان کاه و بی پیرایه را نمایان می سازد.پیش از هر چیز دیگر،این داستان مربوط به یک پدر و دخترش است،دختری ده ساله که در یک پلک بر هم زدن چشمان اشک بار،جای خود را به فردی بالغ (جِسیکا چَستِین) می دهد.

ارائه اصول فیزیکی بی انتهای "در میان ستارگان" که با اصول فلسفه اخلاقی دنبال می شوند،گاه فیلم را همانند دوره سه ساله کارشناسی نشان می دهد که به طور فشرده در قالب فیلمی سه ساعته ارائه شده است.یا به عبارت دیگر،به تماشاگر این احساس را می دهد که پروفِسور بِرایِن کاکس وی را برای صرف شام و تماشای فیلم دعوت کرده است.این مسئله در صحنه آخر فیلم که در آن کشتی فضایی به داخل باتلاقی از اَبَر مکعب های چهار بعدی (تِسِرَکت)،فضای پنج بعدی و ارتباط تلفنی گرانشی سقوط می کند،بیش تر نمایان می شود.در این صحنه جهشی گیج کننده از مسائل زمینی به تمرین های فکری سنگین صورت می گیرد که باعث گیجی و در عین حال الهام پذیری بسیاری از تماشاگران می شود.صرف نظر از ربات یک پارچه و سخنان استهزا آمیزی که با تکان دادن سرش به شیوه هال (HAL 9000) می گوید ("از اتاقک بینا بینی به فضا فوتت خواهم کرد!")،نقطه اوج استعلایی و توهم آفرین فیلم بیش از هر چیز مرهون "2001:A Space Odyssey/دو هزار و یک:ادیسه فضایی" است.این امر بدون شک برخی منتقدان را بر آن خواهد داشت که کریستوفر نولان را متهم به ناپدید شدن در سیاه چاله ای کنند که خودش پدید آورده است.

فیلم تلقین  پرسش هایی را بدون آن که پاسخی روشن به آن ها بدهد،مطرح کرد.بر عکس،در میان ستارگان کلیه پاسخ ها را فراهم کرده است و تنها ممکن است نتوانید پرسش ها را درک کنید.کریستوفر نولان در این فیلم بالاترین سطح از عمل کرد خود را ارائه می دهد،اما در عین حال از نظر قابل دسترسی بودن در پایین ترین سطح خود قرار می گیرد.این فیلم در جهت کاوش گری از کشمکش می پرهیزد و در جهت تفکر و تامل از اقدام می گریزد.این فیلم را نمی توان فضای خارجی مکمل فضای داخلی درتلقین شمار آورد (رویا در رویای کارگردان در این فیلم در مقایسه با "در میان ستارگان" بسیار سبک و بی محتوا به نظر می رسد)،اما باید گفت که نکات هوشمندانه در آن با همان درجه از افتخار مطرح شده اند.با این حال،کریستوفر نولان در فیلم "در میان ستارگان" برای نخستین بار علاوه بر ذهن خود،قلبش را نیز بر روی تماشاگر می گشاید.کریستوفر نولان که هرگز فیلم سازی عاطفی نبوده است،در این فیلم کاری می کند که در فیلم های دیگرش بی سابقه است،یعنی عمق احساسات خود را نشان می دهد.انتخاب اسم رمز "نامه فِلورا" (فِلورا نام دختر کریستوفر نولان است.) برای فیلم برداری تصادفی نیست."در میان ستارگان" پیامی است از پدری به دخترش،آرزوی زنده کردن شگفتی آسمان ها برای نسلی که فضای سایبری تنها فضایی است که می شناسد.داستان فیلم که در اعماق عشق بی پایان پدری ریشه دارد،با احساسات نیز به اندازه تفکر ارتباط دارد و اگر چه گاه هسته عاطفی فیلم با ناشی گری ابراز می شود (جمله "عشق فراتر از فضا و مکان است" که در مونولوگ بِرَند می شنویم،از همه بدتر است)،اما این موارد از قدرت فیلم نمی کاهند.

در میان ستارگان به عنوان کاوشی در بر گیرنده سرعت نور برای نجات نسل بشر،نه تنها وسیع ترین،بلکه صمیمی ترین فیلم کریستوفر نولان به شمار می آید و در پس زمینه ای از سیاه چاله های نهاده شده توسط موجودات بیگانه،کرم چاله ها و جهان های جدید و شگفت،"در میان ستارگان" به عنوان انسانی ترین فیلم کریستوفر نولان خود نمایی می کند.

                                                                   پایان

تعداد بازدید از این مطلب: 6640
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 12 فروردين 1394 ساعت : 12:32 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
جیمرباند،جاسوس محبوب سینما
نظرات

جیمز باند،جاسوس محبوب سینما

منابع اصلی:ویکیپدیا.سینماخبر.یورونیوز(به کوشش :مهردادمیخبر)

________________________________________________________________________________________

الهام بخشان (جیمز باند،مامور007)

اول:

(یان فلمینگ )نویسنده کتابهای جیمر باند، این شخصیت را بر اساس فردی که به خوبی می‌شناخت بنا نهاد: خودش!! فلمینگ که در طی جنگ جهانی دوم به عنوان افسر اطلاعاتی نیروی دریایی خدمت کرده بود، از تجربیات شخصی‌اش برای خلق کاراکتر جیمز باند در رمان “کازینو رویال” و بقیه رمان‌های این مجموعه بهره برد. بسیاری از خصایص، سلیقه‌ها، رفتارها، و برندهای موردعلاقه جیمز باند مانند خود فلمینگ است.اما فلمینگ در خلق جنبه‌های گوناگون شخصیت باند از بسیاری از مامورانی که با آنها همکار بوده نیز الهام گرفته، که در این میان مهم‌ترین فردشخصیست که در زیر نامش را میبینید:

دوم:

 بله...(Dusan Popov )دوسان پوپوف ،جاسوس دوجانبه یوگسلاوی.اما او کی بود و چه شخصیتی داشت؟

او هم مانند جیمز باند نه تنها به دلیل مهارت‌هایش در جاسوسی، بلکه به خاطر زنباره گی و جذابیت غیر قابل مقاومتش نیز شهره بوده است. در سال ۲۰۰۷ مستندی به نام True Bond راجع به این شخصیت جنجالی ساخته شد.

واما مورد بعدی این است:فلمینگ نام کاراکترش را ازیک پرنده‌شناس وام گرفت.

سوم:

یک نفر بنام (جیمز باند)،او یک پرنده شناس انگلیسی بودوشاید از آشنایان و دوستان فلیمینگ بوده است .حالا معلوم نیست چرا این پرنده شناس و نامش برای فلمینگ جالب بوده اندشاید دلیل آن فقط  شیک بودن نام وی بوده است و بس!موارد بعدی اینهاهستند:این موارد درباره منشا کد( ۰۰۷ )هستند که دو احتمال در این باره ذکر شده است. یک احتمال این است :

چهارم:

 فلمینگ کد(007) را از جاسوس و دانشمند انگلیسی، جان دی، الهام گرفته که نامه‌هایش به ملکه الیزابت اول را با عنوان ۰۰۷ (با یک ۷ کشیده) امضا می‌کرد به این معنا که فقط خود ملکه باید نامه را بخواند. موردبعدی به یکی از دستاوردهای کلیدی بخش اطلاعات نیروی دریایی انگلیس برمی‌گردد:

پنجم:

رمزگشایی از یکی از مدارک آلمانی‌ها با کد ۰۰۷۵، که یکی از عواملی بود که باعث ورود آمریکا به جنگ شد. در صورتی که مدرکی با کد ۰۰ شماره‌گذاری می‌شد، به این معنا بود که مدرک شدیدا محرمانه است، و به قول “بن مکینتایر” روزنامه نگار، برای هر فرد آشنا به تاریخ اطلاعات، ۰۰۷ نماد بالاترین دستاورد اطلاعاتی ارتش بریتانیاست.

جیمزباند از آغاز

______________________________________

شخصیت جذاب و کاریزماتیک (James Bond 007) توسط یان فلمینگ نویسنده بااستعدادو تیزهوش بریتانیائی در سال ۱۹۵۳میلادی خلق گردید.این شخصیت پر جاذبه در ۱۲ رمان و ۲ داستان کوتاه حضور داشت و همچنین در صنعت سینما طولانی‌ترین و پولسازترین شخصیت به زبان انگلیسی بوده است. تاکنون از روی شخصیت مامور 007دقیقا" 23فیلم سینمائی ساخته شده است که اکثر آنها گیشه را تسخیر کرده و جزو آثار پرفروش سینمای جهان بوده اند. 

Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎

البته  پایان (یان فلمینگ)بمنزله ی پایان (جیمزباند)نبودوپس از مرگ فلمینگ در سال ۱۹۶۴ میلادی، نوشتن رمانهای جیمز باندادامه یافت.بدیهیست که آن جذابیت پردازش فلمینگ در داستانهائی که کسان دیگری مینوشتند وجودنداشت و لی آن پیش زمینه ی ذهنی که مردم ازکاراکترباند داشتند تاثیر بسزائی در حفظ کشش و فروش بالای کتابهای جدید ایجاد میکرد .اشخاص دیگری مانند کینگسلی آمیس، جان گاردنر، ریموند بنسون و سباستین فالکز کسانی بودند که پس از فلمینگ داستانهائی در مورد این جاسوس محبوب نوشتندو به بازار کتاب فرستادند، چون فروش خوب کتابهای فلمینگ واقعا"نویسندگان و ناشران را وسوسه میکردو آنها حاضر نبودند براحتی از این کاراکتر پولساز صرفنظر کند  . علاوه بر این کریستوفر وودسناریست نیز دو فیلمنامه نوشت. اشخاص دیگری نیز کارهایی مشابه انجام می‌دادند. همانطور که در سطور فوق بیان شداز این شخصیت تا به حال دقیقا"۲۳ فیلم سینمائی بلندساخته شده است .اولین فیلم (دکترنو)محصول 1962 انگلستان و آخرین آنها(اسکای فال) محصول سال ۲۰۱۲ همین کشوراست. 

Image result for ‫جیمزباند‬‎

 اولین بازیگری که برای ایفای نقش جیمز باند انتخاب شد(شون کانری)بود و آخرین آنهاکه در حال حاضرنیز ایفاگر این نقش است(دنیل گریک) می‌باشد، براساس نظرسنجی‌های انجام شده دنیل کریگ و شان کانری محبوب ترین بازیگر برای نقش جیمز باند در تاریخ فیلم‌های این شخصیت می‌باشند. در مراسم افتتاحیه المپیک ۲۰۱۲ نیز دنیل کریگ در نقش جیمز باند به صورت نمادین ملکه انگلستان را از کاخ باکینگهام تا محل برگزاری مراسم افتتاحیه همراهی می‌کرد.درادامه این نوشتار در باره سری فیلمهای جیمز باند چیزهای بیشتری خواهید خواند.

Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎

فیلمهای جیمز باند مامور007 

سری فیلم‌های جیمز باند، مجموعه‌ای از فیلم‌هایی است که براساس شخصیت داستانی خیالی به نام جیمز باند، مامور سازمان ام‌ای۶ خلق شده است. جیمز باند در داستان بلندی که یان فلیمینگ نوشته بود با ۰۰۷ کدگذاری شده‌بود. نسخه‌های اولیه بر اساس داستان نگارش یافته توسط فلیمینگ و داستان‌های کوتاه بود. که البته بعدها دارای خط داستانی مستقل خودش شد. این سری فیلم، به عنوان یکی از طولانی‌ترین سری فیلم‌هایی است که در حال تولید می‌باشد.  البته بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵ وقفه‌ای شش ساله به وجود آمد. تا امروز شرکت ایی‌اوان، ۲۲ فیلم از این سری با میانگین تقریبی یک فیلم در هر دو سال، ساخته است. به طور معمول، مکان ساخت این فیلم‌های این مجموعه، در استودیو پین وود است. سری فیلم جیمز باند، با فروشی جهانیِ بیش از ۵ میلیارد دلار، در جایگاه دوم سریفیلم‌های ادامه‌دار، بعد از مجموعه فیلم‌های هری پاتر قرار دارد.

تا کنون شش بازیگر در قالب جیمز باند به ایفای نقش پرداخته‌اندکه در ادامه معرفی خواهند شد.

Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎

صاحبان امتیاز فیلمهای جیمز باند

شرکت خانوادگی بروسولی(که از سال ۱۹۹۷۵ به سالتزمن تغییر اسم دادند) با نام دِینجاک صاحب امتیاز سری فیلم جیمز باند بود. تا اوسط دههٔ هفتاد میلادی این شرکت به همراهی شرکت یونایتد آرتیستز صاحب امتیازی خود را حفظ نمود به طوری که تمام فیلم‌های متشره در این زمان، از دکتر نو (۱۹۶۲) تا فقط بخاطر چشمان تو (۱۹۸۱) توسط یونایتد آرتیستز توزیع و فروخته می‌شد. در سال ۱۹۹۸، شرکت مترو گلدوین مایر، شرکت یوتایتد آرتیستز را خریداری و شرکت ام‌جی‌ام/یواِی را راه اندازی نمود. این شرکت صاحب امتیاز جیمز باند شد و بین سال‌های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۵ سه فیلم جیمز باند را تولید و توزیع نمود؛ البته این موضوع مربوط به زمانی پیش از انحلال شرکت یونایتد ارتیستز در سال ۲۰۰۲ بود. از سال ۲۰۰۶ نیز کنسرسیومی متشکل از چند شرکت از قبیلسونی و تی‌پی‌جی که شرکت مترو گلدوین مایر را خریداری نمودند به همراه کلمبیا پیکچرز، به تولید و پخش این سری فیلم را بر عهده گرفتند.

Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎

اولین جیمز بانددرسینما

اولین جرقه برای اقتباس از داستان جیمز باند در سال ۱۹۵۴ در مجموعه کلای‌مکس! بر اساس داستان کازینو رویال زده شد. بازیگری نقش جیمی باند در این مجموعه بر عهده بازیگر توانای آمریکایی، بری نیلسن بود. یان فلمینگ خواهان ساختن قسمت‌هایی از داستانش توسط الکساندر کوردا بود. یان، پیشنهاد ساخت کتاب‌های زنده بمان و بگذار بمیرد و مون‌راکر را داده بود، که کوردا نپذیرفت. در یکم اکتبر ۱۹۵۹ (۹ مهر ۱۳۳۸) اعلام شد که خودِ فلیمینگ نگارش فیلمنامه‌ای اختصاصی برای ساختن فیلمی به تهیه‌کنندگی کوین مک‌کلوری را بر عهده گرفته است. اگرچه به طور همزمان جک ویتینگهام نیز در حال نگارش فیلمنامه‌ای برای همین کار بود. آلفرد هیچکاک و ریچارد بارتون از قبول کارگردانی و بازیگری در این فیلم سرباز زدند. مک‌کلوری هری پاتر (مجموعه فیلم) به دلیل کاهش احتمال موفقیت از کار کنار کشید. فلمینگ هم فیلمنامهٔ نگارشی‌اش را که به صورت داستانی با نام گلوله‌آتشین در سال ۱۹۶۱(۱۳۴۰) منتشر نمود.

Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎

در سال ۱۹۵۹، بروسولی، برای ساخت اقتباسی از جیمز باند ابراز علاقه نمود. بروسولی به همراهی شریکش، هری سالتزمن، در سال ۱۹۶۱ حقوق تمام داستان‌های جیمز باند، به جز داستان کازینو رویال را از فلیمینگ خریداری نمود. در آن هنگام، بسیاری از شرکت‌های هالیوودی به دلایلی چون خیلی انگلیسی بودن یا خیلی پرهیاهو و جنسی بودن از ساخت آن امتناع می‌نمودند. تهیه‌کنندگان سینما نیز از آن‌ها برای ساخت اثر، یک میلیون دلار درخواست می‌نمودند تا یکی از دو کتاب گلولهٔ آتشینیا دکتر نو را بسازند. در نهایت در ۱۹۶۱، شرکت یونایتد آرتیستز و بروسولی به توافق رسیدند. این دو تهیه‌کننده شرکت ایی‌اوان را راه‌اندازی نموده و تولید دکتر نو را شروع نمودند.

...واولین نقش آفرین:شان کانری

 

برای یافتن اولین جیمز باند مسابقه‌ای برگزار و شش نفر نهایی شدند. از این شش نفر امتحانی بازیگری، توسط بروسولی، سالتزمن، فلیمینگ گرفته شد. برندهٔ این مسابقه فردی ۲۸ ساله، که مدل بود، برگزیده‌شد. نام او پیترآنتونی بود که به نظر بروسولی او دارای کیفیت بازی‌ای در حد گریگوری پگ بود. ولی او نتوانست در نقش جیمز باند به خوبی بازی کند. سپس این دو تهیه‌کننده شان کانری را انتخاب کردند. شان، ۵ فیلم متوالی جیمز باند را بازیگری نمود. بر اساس بعضی از شایعات، کانری را شخصی به نام، بِن فیز ٬کارگردانی اهل لهستان و دوست سالتزمن، پشنهاد داده بود. سالتزمن بازی کانری را در ویولن زن دید. این فیلم یازدهمین فیلم کانری بود. شان کانری، تا پیش از اولین بازی‌اش در فیلم پاسفیک جنوبی، در شغل‌هایی مانند شیرفروش، رانندهٔ تراکتور، واکس زن تابوت، محافظ شخصی و چند شغل دیگر نیز کار کرده‌بود. او در فیلم پاسفیک جنوبی نقش یک رقاص را بر عهده داشت.

Image result for ‫عکس  دکترنو‬‎

این هم اولین فیلم...دکتر نو

فلیمینگ و بروسولی، بعد از کنار گذاشتن شش نفر دیگر، که یکی از آن‌ها از دوستان بروسولی بود، روی شان کانری توافق کردند. کانری برای ایفای این نقش از کلاه گیس استفاده کرد. البته این رویه برای سایر فیلم‌های این سری نیز از سوی وی تکرار شد. کانری در جایی اعلام کرده بود که این نقش اصلاً به شخصیت واقعی‌اش نزدیک نبود. یان فلمینگ بعد از مشاهدهٔ نسخهٔ اولیه دکتر نو به دستیارش گفت:وحشتناکه، واقعاً وحشتناکه! نقدها و نظراتی بسیاری که بعضی از آن‌ها به طور وحشتناکی بود بر فیلم دکتر نو وارد شد. حتی واتیکان هم به ابراز نظر علیه آن پرداخت.یان، در انتهای رمانش به نوعی زمینه را اسکاتلندی بودن جیمز باند فراهم نمود تا با شخصیت کانری در فیلم همخوانی داشته باشد.
نقش دکتر نو هم بر عهدهٔ جوسف وایزمن گذاشته شد. این کار به خاطر نقش مشابهی بود که وی در مجموعهٔ تلویزیونی منطقهٔ گرگ و میش در قسمت یک نعشکش دیگر بازی کرده بود. البته افرادی مانند نول کراود، کریستوفر لی، ماکس ون سیدو نیز مد نظر تهیه‌کنندگان بودند.

Image result for ‫عکس یان فلمینگ‬‎Image result for ‫عکس  دکترنو‬‎

دومین فیلم:از روسیه با عشق

از روسیه با عشق قسمت دوم از سری فیلمهای بانداست،این فیلم با نظر تهیه‌کنندگان بودجه‌اش دو برابر شده‌بود. همچنین مکان فیلم‌برداری به اروپا منتقل شد. هدف از این کار کسب سود بیشتر نسبت به فیلم دکتر نو بود. بسیاری از اعضای گروه سازنده قسمت نخست سری بودند. این فیلم اولین فیلمی بود که دارای پیش‌نمایش اسامی بود. همچنین بوتروید که به عنوان افسر متخصص شناخته می‌شد٬در این قسمت از سری جیمز باند معرفی شد. بازیگر این نقش دزموند لیوین بود. این شخصیت در نهایت به شخصیت کیودر قسمت سوم تبدیل شد. دزموند در ۱۷ قسمت این سری به ایفای نقش پرداخت. در واقع او بیش از هر بازیگر دیگری یک نقشی یکسان را در یک سری فیلم سینمایی بازی کرد و رکورد دار شد. در مبارزهٔ نهایی جیمز باند و دونالد گرانت(روبرت شاو) که در اورینت اکسپرس (قطار سریع‌السیر) رخ داد، جیمز باند به وسیلهٔ ابزاری که کیو به او داده بود زندگی اش نجات یافت.ابن فیلم البته پایانی بر حضور شخصیت داستانی سیلوا ترنچ بود. با دوبرابر شدن قتل‌های رخ داده این فیلم، خشونت به اندازهٔ زیادی نسبت به قسمت پیشین افزایش یافته بود. این قسمت از کتاب به عنوان یکی از ۱۰ کتاب محبوب رییس‌جمهورجان اف کندی بود. و همچنین آخرین فیلمی بود که کندی قبل از مرگش مشاهده کرده‌بود. بعضی از منتقدان قسمت اول، همچنان به ایرادگیری از این قسمت نیز مشغول بودند و از این فیلم به عنوان فیلمی که باید پرتش کرد توی آشغالی یاد می‌کردند. اما نظر تماشاگران بر عکس بود، آن‌ها به فیلم علاقه‌مند شده‌بودند. اگرجه در این میان بعضی از منتفدان، نیز نقدهایی مثبت بیان می‌کردند. مثلاً بروسلی کروتر در نقدی گفت: این فیلم رو از دست ندین! در واقع این اولین قسمت از سری فیلم‌های باند بود که تمام عناصر به اصلاح جیمز باندی در آن حاضر بودند.

Image result for ‫عکس  دکترنو‬‎Image result for ‫عکس  گلدفینگر‬‎

سومین فیلم:پنجه طلایی

نام فیلم بعدی از این سری پنجه طلایی بود. گای همیلتون به عنوان کارگردان این قسمت انتخاب شد. بعد از دو قسمتی کهترنس یانگ کاگردانی کرده بود، گای به تزریق ترس و وحشت به سری فیلم‌های باند علاقه داشت.. شخصیت داستانیپوسی گالور بفدری وسوسه کننده بود که هانر بلکمن از بازی در مجموعه تلویزیونی انتقام‌جو انصراف داد. این نقش بعداً بهدیاناریگ محول شد. نقش اوریک انگشت طلایی، به گرت فروب محول شد، اگرچه تیودور بیکل نیز مد نظر بود. گِرت، هنرمندی شناخته شده در سوید بود و به دلیل لهجه‌ای که داشت، دست‌اندرکاران در فیلم را مجبور به دوبلهٔ صدای وی در فیلم نمود.پنجه طلایی، یکی از شناخته‌شده‌ترین قسمت‌های این سری در میان عامهٔ مردم است. یکی از این دلایل محبوبیت، استفاده از لیزر بود که به تازگی اختراع شده بود و به نوعی عمومی نمودن علم٬کاربرد لیزر در برش، در میان مردم بود. یکی از تاریخی‌ترین جملات در همین قسمت در سری فیلمإهای میان باند و انگشت‌طلایی رد و بدل شد:

باند: چیه! از من انتظار داری حرف بزنم؟
پنجه طلایی: نه آقای باند! من انتظار دارم تو بمیری!

نمایش این فیلم در انگلستان باعث شورش شد و در آمریکا به پرفروش‌ترین فیلم تا آن تاریخ تبدیل شده و همچنین اولین فیلم از این سری بود که جایزه اسکار را دریافت نمود.(برای بهترین تصاویر ویژه و صدا). یان فلیمینگ پیش از آن که این فیلم را ببیند از دنیا رفت.

Image result for ‫فیلم گلوله آتشین جیمز باند‬‎

چهارمین فیلم جیمز باند:گلوله آتشین

در سال ۱۹۶۱، رمان گلولهٔ آتشینِ یان فلیمینگ، بر صدر رمان‌های پرفروش قرار گرفت. همین مورد باعث شد تا بروسلی دوباره برای ساخت اثری دیگر بر پایهٔ داستان‌ّای فلمینگ، تشویق شود. اگرچه این موضوع با دعواهای حقوقی‌ای بین فلمینگ و فیلم‌نامه‌نویسان همراه بود. درنهایت تولید چهاریمنی فیلم جیمزباندی، تا پایان دعواهای حقوقی بین نویسندگان به تایر افتاد. مکلوری، فلیمینگ را به خاطر استفادهٔ بدون اجازه از بعضی از کارامترهای داستان مکلوری مورد تعقیب قرار داد. با برد مکلوری در دادگاه، بروسولی و سالتزمن به همراه مکلوری شروع به تولید فیلم نمودند. به جز تقش باند که مثل همیشه به کانری سپرده شده بود، برای نقش اول زن داستان باند، افرادی از قبیل راکل وِلش، جولی کریستی، فی داناوی مد نظر بودند، اما در نهایت این نقش به دختر شایسته سابق فرانسه، کلودین آگر سپرده شد. به خاطر دیدگاه بازاریابی در اروپا، تهیه کنندگان به دنبال بازیگری اروپایی برای بازی در تقش تبهکاری به نام لارگو بودند. آدولف سل، مدلی ایتالیایی‌ای بود که این نقش به وی سپرده شد.

Image result for ‫فیلم گلوله آتشین جیمز باند‬‎
کانری برای شروع فیلمبرداری بسیار مشتاق بود ولی بدر مصاجبه‌ای قبل از تولید اثر به ابزار نارضایتی از بعشی از شرایط پرداخت و بازی در فیلم باند را مجموعه از ۱۸ هفته پر از زد و خورد و شنا و wصحنه‌های عاشقانه توصیف نمود و لاز علاقه اش برای کتارهگیری پرده برداشت. کانری بعد از این فیلم از آن به عنوان بهترین جیمزباندی که بازی کرده نام برد ولی بعدها اعلام کرد که از روسیه با عشق بهترین بوده است. باتوجه به ارزش دلار در آن زمان، فیلم فروشی برابر با یک میلیارد دلار داشت. همچنین الهان بخش بسیاری از محموعه‌های تلویزیونی و فیلم‌هایی از قبیل فیلم حادثه‌ای مایکل کِین با بازی هری پالمر، مجموعهٔ تلویزیونی دِرِک فلینت با بازی جیمز کابین و نیز بازی دین ماریت در مجموعه تلویزیونیمت هِلم، می‌توان نام برد.

Image result for ‫فیلم شما فقط دو بارزندگی می کنید جیمز باند‬‎

پنجم:شما فقط دوبار زندگی می‌کنید

برای پنجمین فیلم جیمز باند، وی رودرروی فردی خبیث و نفر اول اِسپِکتِر می‌ایستد. اِسپِکتِر قدرتمندترین سازمانی جنایتکار در جهان است. نام این قسمت از شبه هایکویی گرفته شدهکه فلیمینگ در بخش از کتاب به آن اشاره داشته: "توفقط دوبار زندگی می‌کنی/یکبار که به دنیا میای/و یکبار که بامرگ رودر رو میشی!"". باند به قدری در ژاپن محبوب بود مه هنگام عزیمیت گروه به ژاپن با استقبال گرمی روبه‌ور شدند. کانری بعد از این کار از جیمز باند بودن استعفا داد و دلیل خود را عدم اشتیاق موجود در گلوله آتشین عنوان نمود.بخش‌هایی از فرهنگ روبه رشد ژاپن در فیلم به نمایش درآمد و برای اولین بار در داستان‌ها از هنرهای رزمی و عملیات‌های نینجایی پرده برداری شد.شما فقط دوبار زندگی می‌کنیدسه سال پس از فوت یان فلیمینگ، خالق اصلیش، تولید شد و به نوعی آغاز دوران باند بدون فلمینگ بود.

Image result for ‫جرج لازنبی‬‎
اگرجه در پوسترها با افتخار عنوان می‌شد که "شان کانری جیمز باند" است، اما وی اعلام کناره گیری از این سری از فیلم نموده بود و کاری از دست تهیه‌کنندگا برنم‌آمد. بنابراین آنها برای فیلم در خدمت سرویس‌مخفی علیاحضرت از جورج لازنبی برای نقش جیمز باند استفاده نمودند.

Image result for ‫جرج لازنبی‬‎

فیلمهای بعدی و حاشیه هایشان.

غیبت کانری وحضور لازنبی با:(در خدمت سرویس مخفی ملکه)

جورج لازنبی، مدل استرالیایی بود که نقش مامور ۰۰۷ را در فیلم خدمت سرویس‌مخفی علیاحضرت(۱۹۶۹م-۱۳۴۹ش) را بازی کرد. تیموتی دالتون که خود بعدها بازی در این نقش را تجربه کرد، اعلام کرد که جورج برای بازی در این نقش بسیارجوان بوده. تنها تجربهٔ لازنبی، تا آن زمان بازی در یک سری فیلم تبلیغ شکلات بود. تست بازیگری وی رضایتبخش بود و به وی برای هفت فیلم پیشنهاد بازی داده شده بود. بعدرز آنکه وکیلش وی را متقاعد نمود که بازی در این سری قیلم‌ها برای سال ۱۹۷۰ قدیمی شده و به درد وی نمی‌حوردو این فیلم تنها اثرش در سری فیلم‌های جیمز باند شدو از باقی آن‌ها کنار کشید. نظرهایی که دربارهٔ لازنبی منتشر می‌شد بسیار ناامید کننده‌بود. بسیاری عنوان می‌کردند که وی از فیزیک بدنی خوبی برخوردار است ولی دارای قیافه‌ای احمقانه در لباس جیمز باند بود. این فیلم تنها فیلم جیمزباند شرکت ایی‌اوان بود که از دیوار چهارم استفاده کرده بود.(اگرجه در فیلم‌های غیرایی‌اوان نیز یکباردر فیلم هرگز نگو هرگز این کار انجام شده‌بود، آنجایی که‌شان کانری به بینده چشمک می‌زند) در تیزی که لازنبی پیش از تولید بازی کرده بود به نوعی به کانری در فیلم‌های باند پهلوزده بود و می‌گفت:"برای همکار دیگرم هرگز رخ نداده است". درفیلم در خدمت سرویس مخفی علیاحضرت با هوشیاری ارتباطی بین این فیلم با باقی فیلم‌های این سری برقرار نمودند. این کار با نمایش بخش‌هایی از چند قسمت قبلی باند به همراه بود.

دیگر هرگز نگو هرگز - Never Say Never Again

(الماسهاابدیند)،بازگشت ووداع شان کانری

بعد از لازنبی و شکست او در جذب مخاطب،دوباره نوبت به شان کانری و فیلم  الماس‌ها ابدی اندرسید واین بار تهیه‌کنندگان به فکر بازگشت به فرمول طلایی پنجه طلایی افتادند. گای همیلتون به عنوان کارگردان بازگشته بود. همزمان با تلاش برای بازگرداندن شان کانری، با جان گاوین هم مذاکره شده بود تا در این جیمز باند به ایفای نقش بپردازدپس از این فیلم بود که شان کانری مجددا"بفکر وداع افتاد و شاید هم میخواست محبوبیت و جذابیت خود را محک بزند و ببیند که پس از شکست حضور جرج لازنبی آیا کسی شایسته تر از او برای ایفای نقش باند وجوددارد یانه.

(هرگز نگو هرگز )و بازگشت مجددشان کانری

فلاش بک:(یان فلمینگ در ابتدا کانری را انتخاب مناسبی برای مخلوقش نمی‌دانست اما با فروش خوب فیلم دکتر نو نظر وی عوض شد و حتی در رمان‌های بعدی جیمز باند، اصلیتی اسکاتلندی برای باند تعریف کرد).

همانطور که در سطور پیشین گفتیم  کانری یکبار در سال ۱۹۶۷ از نقش آفرینی جیمز باند خداحافظی کرد اما کم سن بودن و عدم اقبال عمومی نسبت به بازیگر بعدی (جرج لازنبی) دست اندرکاران را وا داشت تا بار دیگر از او بخواهند تا در فیلم الماس‌ها ابدیند در رل این شخصیتت به ایفای نقش بپردازد. بعد از اتمام فیلمبرداری الماس‌ها ابدیند، او به جراید گفت که دیگر هرگز در نقش جیمز باند بازی نمی‌کند. اما دست تقدیر ۱۲ سال بعد وی را بار دیگر به بازی در نقش جیمز باند کشاند. کارگردان فیلم جدید را هرگز نگو هرگز نام نهاد.

شان کانری فرصت طلب!!

شکست لازنبی و بازیهای عامدانه ی قهر و آشتی شان کانری برایش پولساز شد.اوبا قراردادی افسانه‌ای حاضر به ایفای نقش شد، دستمزدی ۱٫۲۵ میلیون دلاری به همراه ۱۲٫۵ درصد از سود حاصل از فروش فیلم به همراه ۱۴۵ هزاردلار به ازای هر هفتهٔ اضافی کار در فیلمبرداری. این کار قرار بود در ۱۸ هفته به اتمام برسد. کانری خود در این باره می‌گوید:

"در واقع این یک رشوه برای بازگرداندن من بود... اما باید گفت که در راستای اهداف من نیز قرار داشت... بازی کردن در نقش جیمز باند هنوز هم لذت‌بخش است". 

قرار بر این گذاشته‌شده بود تا الماسها ابدیند را برای ادامه‌دار کردن قسمت قبلی (پنجه طلایی) بازگردانده شود ولی در نهایت این طرح کنار گذاشته شد. براساس داستان اصلی که فلیمنگ نگاشته بود، باند برای انتقام همسرش که در داستان در خدمت سرویس‌مخفی علیاحضرت کشته شده‌بود را در شما فقط دوبار زندگی می‌کنید بگیرد. ولی در طول فیلمبرداری این جیمز باند همانند اسلافش، داستان تغییر نمود. این بار بلوفیلد (با بازی چارلز گری) دوباره در داستان قرار داده شدتا باند، وی را به سزایش برساند. بدین صورت حضور سه‌گانهٔ بلوفیلد در داستان‌های فلیمینگ را به چهاربار افزایش دادند. باند بعد از این فیلم و پس از ۱۲ سال با بازی در فیلم هرگز نگو هرگز ٬که کاری از استودیویی غیر از ایی‌اوان بود، به نقش جیمز باند بازگشت.

Image result for ‫راجرمور‬‎

یک تازه نفس:راجر مور(۱۹۷۳-۱۹۸۵)

در اوایل سال ۱۹۷۲ (۱۳۵۰)، بابالا رفتن سن شان کانری دوباره تلاش برای یافتن جانشین وی شروع شد. جرمی برت ٬مایکل بلینگتون ٬جولیان گلور (که بعدها تقش اریستوتل کرستاتوس]] در فقط بخاطر چشمان تو را برعهده داشت) از افراد شاخص این فهرست بودند. زنده بمان و بگذار بمیرد، نام فیلم بعدی بود که قرار بود تا یکی از این افراد یا راجر مور ۴۵ ساله، بازی کند. راجر مور، تاکنون، به عنوان طولانی‌تر باند تاریخ می‌شناسند، چرا که وی در ۱۲ سال ۷ بار در این نقش ظاهر شد. راجر مور تلاشی برای بازی شبیه به کانری در قسمت‌های قبلی یا بازی خودش در مجموعهٔ تلویزیونی مقدسان ننمود. او بیشتر به نمایش جیمز باندی زنده‌دل و شوخ علاقه داشت. که این کار در تضاد با جیمز باند ارایه شده توسط لازنبی بود. دو فیلم ابتدایی مور از موضوعات اصلی جیمز باندهای قبلی اهتزاز می‌شد. تغییرات در این فیلم از تغییر نوع سیگار و نوشیدنی‌ها آغاز شد. انتقادات به این صورت مطرح می‌شد که "راجر مور از جذابیت شان کانری بی‌بهره است... در واقع مثل یک کمدی مهلک در قالب خواست‌شده توسط کارگردان قرار گرفته".

Image result for ‫مردی با طپانچه طلایی‬‎

(زنده بمان و بگذار بمیرد)، (مردی با طپانچه طلایی) و (جاسوسی که دوستم داشت)

با وجود تضارب آرا، زنده بمان و بگذار بمیرد در گیشه فروش موفقیت مناسبی کسب کرد. این فیلم با بودجه‌ای ۷ میلیون دلاری توانست ۱۲۶٫۴ میلیون دلار فروش جهانی داشته که سهم ایلات متحده از این مقدار تنها ۳۵٫۴ میلیون دلار بود. همچنین این فیلم دارای بالاترین بیننده در سال ۱۹۸۰ در تلویزیون ای‌تی‌وی انگلستان با جذب ۲۳٫۵ میلیون نفر بیننده بود. دومین فیلم مور، مردی با طپانچه طلایی، در گیشهٔ فروش ناامید کننده ظاهر شد و بروسولی نتوانست توجه زیادی را به آن معطوف نماید. سومین فیلم راجر مور،جاسوسی که دوستم داشت، از دو جهت نقطهٔ عطفی در این مجموعه بود. یکم آنکه، اولین فیلم بود که تنها بروسولی تهیه کنندهٔ آن بود چراکه سالتزمن سهمش ره به وی در ازای بیست میلیون پاوند فروخته بود، و دوم آنکه اولین فیلم در این سری بود که دارای فیلم‌نامه‌ای جدید بود، با آنکه نامش را از یان فلیمینگ به یادگار داشت.

Image result for ‫مردی با طپانچه طلایی‬‎

(مون راکر)، (فقط بخاطر چشمان تو)، (اختاپوس) و( نمایی از یک کشتار)

چهارمین فیلم راجر مور، مون راکر، آخرین فیلم این سری بود که از نام‌هایی استفاده می‌کرد که یان فلیمینگ خلق کرده بود، البته تا سال ۲۰۰۶ و فیلم کازنو رویال. راجر مور تمایلش به جدایی از این سری از فیلم‌ها را در بعد از فیلم فقط بخاطر چشمان تو اعلام نمود. با این اعلام دسته‌ای از بازیگران جوانتر برای جایگزینی وی امتحان دادن که از انی میان می‌توان بهجیمز برولین، اولیور توبیاس، مایکل بلینگتون اشاره نمود. ای‌اوان موفق شد تا با راجر مور برای فیلم اختاپوس نیز تشویق و در نهایت به توافق برسد. فیلمی از جیمز باند از شرکتی غیر از ای‌اوان نیز در همان سال منتشر شد. به خاطر افزایش سن راجر، او در ان زمان ۵۵ سال سن داشت، تعداد بدلکاران دوبرابر شد (بیش از یکصد نفر) و تمام صحنه‌های اکشن را آن‌ها بازی می‌نمودند و تنها در نماهای بسته راجر حضور داشت. مور بیشتر از بازی در نمایی از یک کشتار پشیمان بود، چراکه مورد نقد بسیاری قرار گرفت.

Image result for ‫مردی با طپانچه طلایی‬‎

باند جدید:تیموتی دالتون(۱۹۸۷-۱۹۸۹)

فلاش بک:(تیموتی دالتون در ابتدا برای جانشینی شان کانری در سال ۱۹۶۷ برگزیده شده‌بود، ولی به علت سن کمش(۲۲ سال) از فهرست خط خورد).

۱۲ سال بعد بازهم این فرصت به وجود آمد تا دالتون جانشین جیمز باندی دیگر باشد، این بار در فقط بخاطر چشمان تو به جای راجر مور. اما نبود نمایش‌نامه و ترس از بازآفرینی کاری مانند جاسوسی که دوستم داشت/مون راکر که وی در ابزار نظری بیان داشته بود"ایدهٔ من از جیمز باند، این نیست"«جیمز باند ۰۰۷: خانهٔ جیمز باند». ام‌ای۶. بازبینی‌شده در ۱۳۸۱ - ۱۳۸۸. دالتون با این پیشینه اولین بازیگری بود که برای فیلم روزهای روشن زندگی نامزد شد.

Timothy Dalton 1987.jpg

ولی به دلیل تعهداتش به فیلم برندا استار این کار را کنار گذاشت. چندین بازیگر برای این فیلم امتحان دادند از جمله، سم نیل، لویس کولینز که البته پیش از آن بود که به دالتون پیشنهاد تغییر زمان فیلمبرداری را دادند که پیش از اتمام فیلم برندا استار کار آغاز نگردد. برای کاهش هزینه‌ها و مخصوصا بحث‌های مالیاتی، تولید فیلم به مکزیک، به جای استودیو پینوود در انگلستان، نقل مکان نمود. فیلم دارای زمینه‌ای سیاهتر و خشن‌تر از پیشینیانش بود به طوریکه ادارهٔ دسته‌بندی فیلم‌های انگستان آن را برای برخی تغییرات در نمایش عمومی فرا خواند.(جواز قتل) عنوان اولین فیلمی بود که عنوانش نه تنها در هیج یک از داستان‌های فلیمینگ که حتی در داستان‌های کوتاه وی نیز ذکر نشده بود.

Image result for ‫مردی با طپانچه طلایی‬‎

یک باند جذاب دیگر:پیرس برازنان(۱۹۹۵-۲۰۰۲)

رای جایگزینی دالتون، تهیه‌کنندکان کار پیرس برازنان را در فیلم پشت صحنه‌ٰی فیلم فقط بخاطر چشمان تو از همین سری دیده‌بودند که برای دیدن همسرش کاساندرا هریس (که بازیگر نقش کوچکی در آن فیلم بود)، دیده و پسندیده بودند اما آنچه باعث شده تا وی از بازی در این سری فیلم به جای راجر مور باز بماند، قرار دادش برای بازی در مجموعهٔ تلویزیونیِروینگتون‌های فولادی بود. کمی پس از لغو شدن این مجموعهٔ تلویزیونی، همسر برازنان به سرطان مبتلا شد و به موجب آن برازنان به مراقبت تمام وقت از وی مشغول شد. کاساندرا در ۱۹۹۱ فوت کرد. تا سه سال بعد از این واقعه برازنان گاهی در کارهایی ظاهر می‌شد تا این‌که در سال ۱۹۹۴ وی برای پذیرش نقش باند، آماده شد. وی در این‌باره ابراز امیدواری کرده‌بود که بتواند باند را از نو خلق کند. در جایی گفته بود: «من می‌خواهم آن‌چه را که در زیر پوست این مرد است و محرک وی و از وی یک قاتل ساخته را به صورت لایه‌لایه و همان طور که هست نمایش دهم». برازنان از پنجه طلایی به عنوان اولین فیلم از این سری یادکرده که وی از آن لذت برده و گفت است: «کمی فکر می‌کردم که شاید روزی این چنین نقشی را بازی کنم».

بعد از بازی یک اسکاتلندی، یک استرالیایی و یک ولزی، تماشاگران به نوعی احساس عجیبی نسبت به بازی یک ایرلندی در سری فیل‌های جیمزباند داشتند.

Image result for ‫مردی با طپانچه طلایی‬‎

...وآخرین باند:دنیل گریک(2006تاکنون)

 در فوریه سال ۲۰۰۵ نام «دانیل کریگ» به عنوان یکی از بازیگران احتمالی نقش جیمز باند در مطبوعات چاپ شد. شاید در آن زمان خیلی‌ها فکرش را هم نمی‌کردند که او برای این نقش انتخاب شود ولی در ماه آوریل همان سال نشریات نوشتند که کریگ با قیمت ۱۵ میلیون پوند (۶۹۷/۲۹ دلار) با شرکت فیلم‌سازی EON برای بازی در این فیلم قرارداد بسته است و سرانجام در اکتبر ۲۰۰۵ این قرارداد به مراحل نهایی خود رسید و حضور کریگ در این نقش قطعی شد. کریگ نخستین جیمز باندی است که پس از مرگ «آلبرت بروکلی» تهیه کننده و سازنده اول جیمز باند در سال ۱۹۹۶ برای بازی در این نقش قرارداد بست. او چندی پیش برای فیلم‌های شماره ۲۴ و ۲۵ جیمز باند هم قرارداد امضا کرد. انتخاب دانیل کریگ به عنوان مامور ۰۰۷ با انتقادها و اعتراضات بسیاری مواجه شد بطوری که بعضی از هواداران این مامور مخفی، تماشای فیلم جدید او را تحریم کردند. دلیل مخالفت این افراد این بود که کریگ برخلاف باندهای قبلی مو بور و متوسط‌القامت است. با پوشش خبری وسیع علیه دانیل کریگ، هنرپیشه‌های بسیاری دست به کار شدند و از او حمایت کردند. در میان این هنرپیشگان چهار بازیگر قبلی این نقش یعنی «تیموتی دالتون»، «شون کانری» «راجر مور» و «پیرس برازنان» هم به چشم می‌خورند که با قدرت از انتخاب کریگ حمایت کردند. «کلایو اوون» بازیگری که مدت‌ها گفته می‌شد او نقش باند جدید را بازی خواهد کرد و «جودی دنج» بازیگر نقش مقابل کریگ در «کازینورویال» هم در میان حامیان وی بودند.

 Daniel Craig 2012.jpg

در مصاحبه با نشریه «گلوب اند میل» از پیرس برازنان پرسیده شد نظرتان درباره دانیل کریگ بازیگر جدید نقش جیمز باند چیست و آیا شما فیلم کازینورویال را تماشا خواهید کرد؟ که او پاسخ داد: «بی‌صبرانه در انتظار اکران آن هستم. همکاران من هم منتظر اکران آن فیلم هستند. دانیل کریگ هنرپیشه بزرگی است و حتماً وظیفه‌اش را به نحواحسن انجام خواهد داد.» اکران فیلم کازینورویال و چهره انسانی‌تر و واقعی‌تر جیمز باند با آن توانایی‌های برجسته بازیگری، همگان را به تحسین واداشت. مهم‌ترین سایت‌های اینترنتی دنیا به بحث و بررسی کازینورویال و بازی بازیگر اول آن پرداختند و ۹۴ درصد از مباحث این فیلم و بازی دانیل کریگ را مثبت ارزیابی کردند. بسیاری از مقالات عنوان کردند که کریگ توانسته است یک باند باور کردنی‌تر و قابل پذیرش‌تر را به نمایش بگذارد. او در ژانویه سال ۲۰۰۶ نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر مرد بریتانیا شد و در جشنواره فیلم انگلیس در فوریه ۲۰۰۷ جایزه بهترین هنرپیشه را از آن خود کرد.کازینورویال در سال ۲۰۰۶ یکی از پنج فیلم پرفروش تاریخ سینما و در سال ۲۰۰۷ به عنوان دومین فیلم پرفروش باند انتخاب شد.

  Image result for ‫جیمزباند‬‎

 نقل قول

معروفترین معرفی "[من/این] باند، جیمز باند است" ((My name is Bond, James Bond))، به یک عبارت معروف تبدیل شد. این عبارت برای اولین بار توسط شان کانری و در آغاز اولین فیلمش، دکتر نو، ادا شد، هنگامی که باند سیلویا ترنچ را ملاقات می‌نماید:

باند: من شجاعتتان را تحسین می‌کنم، خانمِ...؟
ترنج:ترنچ. سیلویا ترنچ.

ترنج:من شانستان را تحسین می‌کنم. آفایِ...؟
باند: باند... جیمز باند.

Image result for ‫جیمزباند‬‎ 

ماشین‌های و هواپیماها

در طول مجموعه، کیو برای جیمز باند انواع ماشین‌ها را برای جیمز باند فراهم می‌کرد. اگرچه معروفترین ماشین جیمز باند آستین مارتین دی‌بی۵ بود که در انگشت طلایی، گلولهٔ آتیشن، چشم طلایی، فردا هرگز نمی‌میرد و کازینو رویال مشاهده شده‌است. تیم تولید، از شماره‌ای خاص برای این ماشین استفاده می‌کردند، این شماره در سال ۲۰۰۶ (۱۳۸۴)به مبلغی بیش از دومیلیون دلار به فروش رفت. اگرچه این پلاک اولین بار در سال ۱۹۷۰(۱۳۴۸) به مبلغ ۵۰۰۰ پاوند به فروش رفته‌بود.باند همچنین هواپیمایش را در فیلم شم فقط دوبار زندگی می‌کنید آزمایش نمود، که یک جیرکوپتر بود. همچنین وی از یک سسنای ۱۸۵ واگن آسمانی در جواز قتل استفاده نمود. این روند با استفاده از اکرواستارجتدر اختاپوسیادامه یافت.

روز جهانی جیمز باند

5 اکتبر روز جهانی جیمز باند اعلام شد

درسال 2012همزمان با پنجاهمین سال ساخت اولین قسمت از فیلم جیمز باند، 5 اکتبراز سوی موزه هنرهای مدرن نیویورک به عنوان روز جهانی جیمز باندمعرفی شد.بر این اساس در این روز تمامی قسمتهای ساخته شده این فیلم اکشن در سینماهای سراسر انگلستان و سایر کشورهای جهان به نمایش گذاشته شد. همچنین بخشی از وسایل و تعلقات قسمتهای قبلی این فیلم در حراجیهای اینترنتی و زنده توسط حراجی کریستی به فروش رسید.جریان از اینجا شروع شد که  پس از بررسی های کشور به کشور درباره میزان محبوبیت مامور 007 و فیلمهای جیمز باند، موزه هنرهای مدرن نیویورک با همکاری آکادمی علوم و هنرهای سینما اسکارتصمیم گرفت این روز را روز جهانی جیمز باند معرفی کند.

درآن سال و در روز5اکتبر جشنواره بین المللی فیلم تورنتو کلیپی از فیلمها جیمز باند تحت عنوان "50 سال به شیوه جیمز باند:007 " را به نمایش گذاشت. همچنین قسمت 23 جیمز باند با نام اسکای فال، 26 اکتبر در انگلستان و 9 نوامبر 2012در آمریکا اکران  شد.این جشنواره همه ساله در همان تاریخ برگزار میگردد.

...ونمایشگاههائی از اتومبیلهای باند

همواره نمایشگاههائی از خودورها و وسایلی که در فیلمهای جیمز باند استفاده شده اند در موزه سینمای لندن در برخی از مناسبتهای سینمائی به نمایش میآید.

در این نمایشگاهها از اسلحه جیمز باند تا اتومبیلهای معروف وی از جمله آستون مارتین نقره ای او در معرض دید عموم قرار می گیرد. 

مایکل ویلسون که از جمله تهیه کنندگان فیلمهای جیمز بانداست  دراین موردمی گوید: «اتومبیل یکی از کاراکترهای فیلم است. زمانی که جیمز باند جدیدی داریم مردم می پرسنددوست دختر جیمز باند این بار چه کسی خواهد بود و چه خودرویی در فیلم استفاده خواهد شد. رمز جاویدان ماندن جیمز باند قسمتی از آن به اتومبیلهای استثنائی او باز می گردد و جزوی از سناریوی فیلم است.»

این نمایشگاههای مستمر بازدیدکنندگان را همانند اتومبیل زیردریایی لوتوس جیمز باند در فیلم “جاسوسی که مرا دوست داشت” به عمق تخیلات «یان فلمینگ» خالق داستانهای جیمز باند می برد. 

                                                                                        پایان

تعداد بازدید از این مطلب: 7653
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 7 فروردين 1394 ساعت : 1:0 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل در باره( جان تراولتا)
نظرات

 

مطلبی مفصل در باره جان تراولتا

__________________________________________________                  

گردآوری،دیزاین و تدوین نوشتار:مهرداد میخبر

منبع:cinemakhabar.ir-biografiaka.akairan.com-نودهشتیا

    سینما سنتر-وبسوار-همشهری-سینماپرس-ویکیپدیا

__________________________________________________

چهره‌پردازي «جان تراولتا» در 14 فيلم مختلف +تصاوير

(جان تراولتا) را نجات دهنده هاليوود معرفي مي كنند. او گرچه تاكنون بارها همراه با فيلمهايش شكست خورده  است ولی بسیار شده که با یک بازی متفاوت شكست  حتمی فیلمی را به موفقيتی شیرین تبديل كرده است.بیائید بیشتر در مورد این بازیگر-خواننده بنام هالیوود بدانیم:

خلاصه ای از بیوگرافی او

وی یکی از 6 فرزند "هلن تراولتا" و "سالواتور تراولتا" است. فرزندان دیگر خانواده، "سام تراولتا"، "جویی تراولتا"، "الن تراولتا"، "اَن تراولتا"، و "مارگارت تراولتا" هستند. جان تراولتا در "Englewood" –نیوجرسی- بزرگ شد. پدرش در آنجا صاحب یک آپاراتی بود. جان در یک کار محلی به نام "Who'll Save the Plowboy?" حضور یافت. مادرش او را در یک مدرسه درام در نیوجرسی ثبت نام کرد؛ که در آنجا خوانندگی، رقاصی و بازیگری خواند. وی تصمیم گرفت تا این سه توانایی را با هم درآمیزد و هنرپیشه کمدی موزیکال شود. در 16 سالگی بهترین کارش را در یک برنامه موزیکال تابستانی به نام "Bye Bye Birdie" انجام داد. هنگامیکه در سن 16 سالگی ترک تحصیل کرد و به نیویورک رفت،در آنجا در برنامه‌های تابستانی و آگهی‌های تبلیغاتی مشغول به کار شدولی وقتی که دیگر در نیویورک وضع کار کساد شد به هالیوود عزیمت نمود و در نقش‌های کوچکی در چند مجموعه تلویزیونی بازی کرد. در دهه 1950، نقشی در فيلم موزيكال «گريس» او را به نيويورك بازگرداند. اكران فيلم در نيويورک اولين ايفای نقش او در تئاتر را در سن 18 سالگي به همراه داشت. بعد از "Grease" وی یکی از اعضای گروه تئاتر Over Here –اینجا-شد، که خواهران اندروز نیز در آن بازی میکردند. بعد از گذشت 10 ماه در "Over Here" او تصمیم گرفت تا یک بار دیگر بازی در هالیوود را امتحان کند. هنگامی که به هالیوود بازگشت، برای گرفتن نقش در کارهای تلویزیونی بزرگ و پرطرفدار دچار مشکلاتی شد. او در "The Rookies" (سال 1972)، و "Emergency!" (سال 1972) و "Medical Center" (سال 1969) بازی کرد و نیز یک فیلم به نام , "The Devil's Rain" در سال 1975 ساخت که در نیو‌مکزیکو فیلمبرداری شده بود. هنگامی که از نیو‌مکزیکو به هالیوود بازگشته بود، برای تست یک مجموعه کمدی به نام "Welcome Back, Kotter" (سال 1975) فراخوانده شد. در این مجموعه وی نقش "وینی باربارینو" را بر عهده گرفت. این مجموعه در فصل زمستان در سال 1975 پخش شد.
بعد از فیلم Urban Cowboy، تراولتا در یک سری فیلم دیگر بازی کرد که کار بازیگری وی را خدشه دار کردند. از آن‌جمله می‌توان به "Perfect"، به همراه "جیمی لی کورتیس" و "Two of a Kind" -یک کمدی رمانتیک- که در کنار "الیویا نیوتون جان" بازی کرد، اشاره داشت. در آن زمان، به او برای نقش‌های اول فیلم‌هایی که در باکس آفیس گل کردند تعدادی پیشنهاد شد، ولی آنها را رد کرد که در آن بین ""American Gigolo و "An Officer and a Gentleman" بودند که هردو نقش هم به "ریچارد جر" رسید.
در سال 1989، تراولتا در "Look Who's Talking" ظاهر شد که 297,000,000 دلار فروش کرد، و بعد از فیلم Grease"" بهترین و موفق‌ترین کار وی از آب درآمد. تراولتا در دو نسخه بعدی این فیلم با نام‌های "Look Who's Talking Too" و Look Who's Talking Now"" نیز بازی کرد. اما این‌ها قبل از آن زمان بودند که در نقش "وینسنت وگا"، در فیلمی ساخته دست "کونتین تارانتینو" به نام Pulp Fiction بازی کند. فیلمی که به خاطر آن نامزد جایزه جشنواره آکادمی شد. این فیلم، وی را دوباره به لیست نفرات برتر سینما کشاند و در پیشنهادات مختل و بسیار زیادی که داشت، غرق شد.
نقش‌های جالب توجهی که بعد از Pulp Fiction"" بازی کرد، شامل مامور اف بی آی در فیلم "Face/Off"، نقش یک وکیل بیچاره در "A Civil Action" و نقش یک افسر ارتشی در "The General's Daughter" بودند.
تراولتا در ""Battlefield Earth هم بازی کرد -کاری علمی تخیلی از ال. ران هابرد- که در آن رهبر گروهی بیگانه است و انسان‌ها را در سیاره زمین، که کاملا متروک شده، به بردگی میگیرند. این محصول نظرات منفی‌ای به خود کسب کرد و در باکس آفیس هم اصلا کاری از پیش نبرد. تراولتا، در نسخه بازسازی شده "Hairspray"، در نقش "خانوم ادنا توربلید" بازی کرد، که بعد از Grease، اولین کار موزیکال وی بود.


سبک بازیگری

از‌ آنجا که تراولتا، سَری در تمام حرفه‌هایی که در سینما به درد بخور هستند دارد، می‌تواند از عهده هر نقشی برآید. اما بیشتر کارهایش در نقش‌های اکشن رقم میخورند. البته از کارهای درام نیز کم نگذاشته است.اوایل، کار خود را با کارهای کمدی شروع کرد، اما کم کم به سمت هالیوود و سبک‌های اکشنش کشیده شد.

زندگی شخصی

تراولتا، در فیلمبرداری فیلم "The Boy in the Plastic Bubble"، یکی از بازیگران زن آن فیلم، به نام "دایانا هایلند"، را ملاقات کرد و با وی رابطه داشت. ولی متاسفانه در سال 1977، هایلند بر اثر سرطان سینه درگذشت.
اوسپس در سال 1991 با یک هنرپیشه به نام "کلی پرستون" ازدواج کرد. آن دو صاحب پسری بودند به نام "جت" (که در سال 2009 فوت کرد)، دختری به نام "الا بلو" که در سال 2000 متولد شد و پسری دیگر به نام "بنجامین" که در سال 2010 متولد شد. 
تراولتا و همسرش مشاوره ازدواج هم می‌کنند.
تراولتا تصدیق خلبان خصوصی دارد و صاحب 5 هواپیما هم هست، که شامل یک بویینگ 707 است. وی بر روی این هواپیما به افتخار پسر از دست رفته اش نام، Jett Clipper Ella را نهاده است.
در طول اولین قسمت فصل پایانی "her talk show" در 13 سپتامبر 2010، "اُپرا وینفری" اعلام کرد که تمامی افرادی که در استودیو‌ اش حضور دارند را به یک مسافرت 8 روزه به استرالیا که مخارج آن نیز پرداخت شده، خواهد برد؛ که در این سفر تراولتا خلبان هواپیما است. تراولتا به "وینفری" در تدارکات سفر، که یک سال به طول انجامید، کمک کرد.
در 24 نوامبر سال 1992، هنگامی که تراولتا داشت با هواپیمای "Gulfstream N728T" خود پرواز میکرد، هواپیما دچار نقصی در سیستم الکتریکی شد، و During the emergency landing there was a near mid-air collision with USAir Boeing 727, due to a risky decision by an air traffic controller.
از سال 1975، که در "دورانگو" –مکزیک- فیلم ""The Devil's Rain را تصویر برداری می‌کردند، یک کتاب به نام Dianetics به وی داده شد، او تصمیم گرفت که در مذهب ساینتولوجیست (کسی که به مشهودات اعتقاد دارد) به کارورزی بپردازد.جان دوست صمیمی رابین ویلیامز فقید بود.او برای بازی در هر نقش دستمزدی بین 15 تا 20 میلیون دلار میگیردو با165 میلیون دلاردارائی، سی و پنجمین هنرمند پولدار جهان محسوب میشود.

مرگ پسرش

در دوم ژوئن سال ،2009 پسر تراولتا و پرستون –جت- در طول تعطیلاتی که در "باهاما" داشتند درگذشت. در گواهی فوتش، گزارش شده که وی بر اثر حمله یک بیماری فوت کرده. "جت" که سابقه این نوع حملات را داشته، هنگامی که یک کودک بوده به بیماری "کاواساکی" مبتلا بوده است.
در 24 نوامبر 2009، تراولتا و پرستون تایید کردند که پسرشان اوتیسم داشته. تراولتا با ایمان و تکیه به خانواده‌اش توانست از زیر بار غم مرگ پسرش رهایی یابد و در کارش نیز پیشرفت داشته باشد.


فعالیت‌های اجتماعی

از فعالیت‌های اجتماعی و انسانی وی -همان‌گونه که تمام افراد مشهور نیز همین کار را چه با هدفی برای موقعیت خود و یا بدون این اهداف انجام دادند- کمک به مردم زلزله زده هایتی بود. بعد از زلزله‌ی سال 2010 در هایتی، وی به افراد مشهور دیگر پیوست تا به زلزله زدگان امداد رسانی کند. تراولتا، هواپیما‌ی‌ بویینگ 707 خود را پر از لوازم، تجهیزات، پزشک و کشیشان داوطلب کرد و به سمت منطقه زلزله زده حرکت کرد.

فیلم‌ها و کاراکترهای معروف

از فیلم‌ها و همچنین نقش‌های معروف تراولتا، می‌توان به ""Pulp Fiction و ""Grease اشاره کرد؛ و نقش‌هایی که در آن‌ها بازی کرد، به ترتیب "وینسنت وگا" و "دنیل زوکو" بودند. با توجه به زندگی‌نامه وی، فیلم پالپ فیکشن، آینده شغلی وی را حفظ کرد. چه بسا بدون آن فیلم، ما هرگز نام جان تراولتا را نمی‌شنیدیم. این فیلم، نقطه عطف بازیگری تراولتا به شمار می‌آید.
بازی وی در Face/Off نیز ستودنی است. بازی کردن دو نقش متضاد در مقابل یکدیگر، کار آسانی نیست و هرکسی نیز از پس آن بر نمی‌آید.


 

گرفتن جایزه (دستاورد سینمائی)

 

درسال 2014جشنواره فیلم‌های آمریکایی‌ «دوویل» فرانسه از «جان تراولتا» با اعطای جایزه دستاورد هنری تقدیر کرد.اوکه آخرین‌بار برای فیلم «از پاریس با عشق» به فرانسه آمده بود، این‌بار برای دریافت جایزه دستاورد هنری از جشنواره فیلم‌های آمریکایی «دوویل» به فرانسه آمد.«تراولتا» پس از دریافت جایزه‌اش و پیش از نمایش جدیدترین فیلمش «فصل کشتار» مورد تشویق حضار در سالن قرار گرفت.«تراولتا» پس از دریافت این جایزه گفت، دستیابی به چنین موفقیت‌هایی رویای او بوده است و او تنها در فکر گذران زندگی از طریق بازیگری بوده است و بعدها با تشویق اطرافیان فهمید که می‌تواند به موفقیت‌های بیشتری نیز دست یابد.

 

 

گرفتن جایزه از (کارلوویواری)

سال 2014برای جان سال خوبی بود .اوبا دریافت جایزه گوی بلورین یک عمر دستاورد هنری چهل و هشتمین دوره جشنواره فیلم کارلووی واری مورد قدردانی مسئولان برگزارکننده این جشنواره بین‌المللی قرار گرفت.مسئولان جشنواره کارلووی واری علاوه بر قدردانی از جان تراولتا، جدیدترین فیلم سینمایی این بازیگر به نام «فصل کشتار» (Killing Season) را نیز نمایش دادند.

 

 واقعیت هایی درباره جان تراولتا

1. وقتی در شانزده سالگی ترک تحصیل کرد تا روی بازیگری تمرکز کندوالدینش کم مانده بود که او را(عاق)کنند!!.

2. یک بار هواپیمایش نزدیک بود سقوط کند. در سال 1992 وقتیکه خلبانی دوره دیده هدایت یکی از هواپیماهای او را بر عهده داشت، هواپیما دچار قطع کامل برق داشت. نزدیک بود هواپیما به یک هواپیمای دیگر برخورد و سقوط کند، که در نهایت به سلامت بر زمین نشست.

جان تراولتا,جان تراولتا ویکی,هنرپیشه جان تراولتا,[categoriy] 

3. مادر و خواهرش هم در فیلم هایش بازی کرده اند. آنها رد فیلم "Saturday Night Fever” نقش های کوچکی داشتند.

4. در سال 1976 جان تراولتا با دایانا هایلند، همبازی اش در فیلم "The Boy in the Plastic Bubble” نامزد کرد. هایلند 17 سال از او بزرگتر بود و متأسفانه در سال 1977 درگذشت.

جان تراولتا,جان تراولتا ویکی,هنرپیشه جان تراولتا,[categoriy]

5. او می خواست اسم دخترش را "کانتاس" بگذارد. تراولتا قصد داشت بخاطر هواپیمایی کانتاس، اسم دخترش کانتاس بگذارد، ولی همسرش، کلی پرستون، اجازه این کار را ندارد و اسم دخترشان را "اِلا" گذاشت.

6. او افسوس می خورد که پیشنهاد بازی در فیلم "شیکاگو" را رد کرد. وقتی از او می پرسیم که در مورد کدام نقش بیشتر افسوس می خورد، او به نقش "بیلی فلین" در فیلم "شیکاگو" اشاره می کند.

تحلیل رفتار غیر اخلاقی تراولتا در مراسم اسکار2015 

حرکت نه چندان جالب جان تراولتا در مقابل اسکارلت جوهانسون و آدینا منزل دو هنرپیشه زن هالیوود در مراسم اسکارامسال واکنش شدید رسانه ها و منتقدین را در پی داشت .ابتدابه نظر میرسید که جان تراولتا تلاش خواهد کرد تا اشتباه بزرگ خود در مراسم اسکار سال گذشته را در برابر (آدینامنزل)به شکلی جبران کند. اما این هنرپیشه ۶۱ ساله در مراسم امسال نیز با رفتاری که برخی آن را ناپسند توصیف کرده اند، همه را به واکنش واداشت.جزیان سال گذشته اواین بود که هنگام معرفی آدینا منزل، خواننده و ترانه سرای آمریکایی،روی صحنه ظاهرا" اشتباه کرد و او را (آدله دازیم )نامید و بعد به خاطر این اشتباه، خود را به طنز گرفت و باحالتی مسخره خودش راسرزنش کردوطوری شد که همه حضار تصور کردند آن اشتباه عمدی و اصولا"برای جلب توجه بوده است.

در مراسم اسکار امسال، او نام این خواننده را درست بیان کرد اما بعد که روی صحنه در کنار یکدیگر قرار گرفتند جان تراولتا شروع کرد به نوازش کردن صورت آدینا منزل تاجایی که کاملا مشخص بود این خواننده زن از رفتار او کاملا ناراحت شده است.قبل از شروع مراسم نیز، هنگام عبور ستاره های سینما از روی فرش قرمز، جان تراولتا بیش از حد به اسکارلت جوهانسون نزدیک شد وبطور ناگهانی و غیر منتظره صورت او را بوسید، از روی عکس و فیلم های این لحظات می شود دید که اسکارلت جوهانسون آزردگی خود از این رفتار را بوضوح نشان می دهدو کم مانده است که توی گوش جان بزند .بعدا"به یکی از دوستانش گفته بود :( ملاحظه سن این پیرمرد را کرده ام وگرنه...!!)از قرار معلوم آدینا منزل و اسکارلت جوهانسون تنها کسانی نبودند که از رفتار جان تراولتا آزرده و دلخور شده اند.

روزنامه بوستون گلوب نوشت: “تراولتا نزدیک می شود و دیگران منزجر”. روزنامه ایوینینگ استاندارد نیز این رفتار او را “ناشیانه ترین و نامناسب ترین لحظه در مراسم اسکار” توصیف کرد.رابی کالینگ، منتقد فیلم روزنامه تلگراف، از این هم جلوتر رفت و نوشت: “نحوه برخورد تراولتا با جوهانسون سکسیسم (برخوردهای جنسیتی) در هالیوود را به وضوح نشان داد.”این ماجرای جنجالی بار دیگر این سئوال را مطرح می کند: تفاوت و مرز دقیق بین بغل کردن دوستانه با لمس بیش از حد و نامناسب بدن طرف مقابل در کجاست؟ و آیا در دنیای هالیوود که ظاهرا همه با هم نزدیکند و احساسات خود را با در آغوش گرفتن یکدیگر نشان می دهند، رفتار بیش از حد “خودمانی” جان تراولتا قابل توجیه است؟

تحلیل لیز بروئر، کارشناس و آموزگار رفتار و آداب در محیط های جمعی در مورد این رفتار جان جالب است .او میگوید:

در هیچ جمع و محیط عمومی این رفتار جان تراولتا جذاب، دوستانه و قابل قبول تلقی نخواهد شد.اسکار یک مراسم موقر و مودبانه است و نحوه رفتار مناسب خود را می طلبد. افرادی که روی صحنه می روند و یا در مراسم حاضر می شوند، جلوی دوربین هستند و صنعت سینما و حرفه بازیگری را نمایندگی می کنند.نمی دانم هدف او از این رفتار چه بود، آیا می خواست جلب توجه بکند؟ من نمی دانم که جان تراولتا در زندگی خصوصی چقدر با اسکارلت جوهانسون آشناست ولی چنین رفتاری جلوی دوربین و در یک مراسم عمومی کاملا ناپسند است.

نظر دانیل پست سنینگ از موسسه رفتار و آداب امیلی پست در آمریکا نیز جالب است.او گفته است: “در هر محیط کاری و حرفه ای لمس بدن دیگران به هر شکلی، همیشه مسئله ای بحث برانگیز و مهم است. نکته اصلی در یک رفتار جمعی صحیح این است که فرد و یا افراد مقابل، احساس راحتی بکنند و به همین خاطر باید به همه احترام گذاشت و برخوردی دوستانه داشت.”

او می افزاید: “از واکنش آدینا منزل می توان به خوبی دید که او از رفتار جان تراولتا ناراحت است ولی در آن لحظه نمی تواند فریاد بزند که بس کن! چون آنها روی صحنه اند. وقتی که آدینا منزل خود را از او دور می کرد جان تراولتا باید می فهمید که طرف مقابل از رفتار او ناراضی است.”“این داستان من را به یاد یک ماجرای دیگر می اندازد. جورج دبلیو بوش رییس جمهور سابق آمریکا در یکی از جلسات رسمی کشورهای گروه ۸ خواست شانه های آنگلا مرکل را ماساژ بدهد. ولی خانم مرکل با یک واکنش سریع او را پس زد.”آقای سنینگ می گوید در عرف رایج در آمریکا فاصله مناسبی که بین دو فرد باید رعایت شود حدود ۴۰ سانتی متر است. در هر لحظه و شرایطی که کسی بخواهد از این فاصله متعارف عبور کند باید بداند که چه ضوابط و ملاحظاتی در آن رابطه حاکم است.هفته گذشته جو، بایدن معاون رییس جمهور آمریکا، به خاطر انداختن دست های خود دور گردن خانم استفانی کارتر، همسر اشتون کارتر، وزیر دفاع جدید آمریکا، در مراسم معارفه او به شدت مورد انتقاد قرار گرفت.دانیل پست سنینگ می گوید:”من بعید می دانم که آقای بایدن به این شکل و تا این حد به بدن یک مقام و یا کارمند مرد نزدیک شود و بخواهد در گوش او چیزی بگوید.”اصل مهم دیگر دقت در هدف شما از چنین رفتارهایی است و اینکه با این رفتار خود می خواهید چه چیزی را به دیگران برسانید.

دانیل پست سنینگ می گوید: “در مورد رفتار جان تراولتا با آدینا منزل به نظر می رسید که هدف اصلی جلب توجه این زن بود و به همین خاطر تلاش می کرد صورت این خواننده را به سمت نگاه خود برگرداند. اما در هر حالت لمس کردن صورت دیگران در یک محیط حرفه ای و کاری عمل بسیار خطایی است.”به گفته این کارشناس در ضرب المثل های محاوره ای در آمریکا برای رفتاری شبیه به جان تراولتا عبارت ویژه ای خلق شده: “کسی که نمی تواند دست هایش را برای خودش نگه دارد.”آقای سنینگ می افزاید که رفتار نامناسب و عدم رعایت عرف مودبانه نه فقط روی فرد مقابل بلکه روی تمام کسانی که شاهد این صحنه هستند تاثیر منفی خواهد گذاشت. و در مورد مراسمی مثل اسکار، که در سراسر جهان میلیونها بیننده دارد، این تاثیر بسیار گسترده و موثر است.او می گوید که فردای این ماجرا رفتار جان تراولتا روی شبکه های اجتماعی واکنش گسترده ای را برانگیخت.توصیه کلی او این است: “در مورد نحوه معارفه و سلام و علیک با دیگران در محیط کار باید به شدت دقت و احتیاط کرد؛ در غیر این صورت، فردای آن روز رفتار شما به یک موضوع مورد بحث در شبکه های اجتماعی بدل خواهد شد.”

گفتگوئی با او ...

جان تراولتااین مصاحبه رادر سال 2009 ومدتی کوتاه پس از مرگ فرزندش انجام داده است. بهانه گفتگو ،نمایش فیلم (گرفتن پلهام)است که وی در آن بازی کرده است.

__________________________________________________

* واقعا باعث خوشحالی است که پس از حادثه ای که به واسطه آن فرزندتان را از دست دادید، یک بار دیگر و آن هم با یک اکشن حادثه ای پر زد و خورد به سینماها بازگشته اید.
- بله. واقعا روزهای سختی را پشت سر گذاشتم. پسرم جِت در سنی قرار داشت که من و مادرش برای آیندهاش نقشههای بسیاری کشیده بودیم اما در ژانویه امسال او را از دست دادیم و حالا مجبوریم با خاطرات جت زندگی کنیم. 

* گویی هنوز هم آثار آن حادثه در زندگیتان وجود دارد؟
- فرزند انسان نتیجه باورهایی است که او برای زندگی در اجتماع برگزیده است یا بهتر بگویم انسان دوست دارد فرزندش به آرزوهایی که او نرسیده برسد و حال اگر بخواهی در میانه راه فرزندت را از دست دهی، واقعا دردناک است! همین حالا هم در برخی مواقع همسرم نیمه های شب از خواب میپرد و با گریه فرزند درگذشته مان را صدا میزند و من هم تنها میتوانم به وی دلداری دهم در حالی که خودم هم سرشار از دلتنگی هستم.

* دلیل اصلی مرگ جت چه بود؟
- {با حالتی متاثر} او زمانی كه تنها دو سال داشته به بیماری كاوازاكی مبتلا شد؛ کاوازاکی بیماری است كه منجر به تورم پلاگتهای خونی در كودكان میشود و سببساز آن میگردد که مبتلایان به این بیماری تا مدتها دچار حملههای عصبی شوند. در ژانویه امسال همراه با همسر و فرزندانم برای تعطیلات به باهاما رفته بودیم، که دوباره و در حالی که جت در حمام بود، یکی از آن حملههای عصبی به سراغش آمد و در نهایت درگذشت!

* اگر ناراحتتان کردم مرا ببخشید. میخواهم درباره «اشغال پلهام1 2 3» صحبت کنم. ترجیح میدهید از کارگردان شروع کنم یا درباره جایگاه شما در فیلم حرف بزنم؟
- تفاوتی نمیکند. از هر جایی که شروع کنید در نهایت به وضعیت بازی من رسیده و به بحث درباره ضعفهای بازی من خواهید پرداخت. به هر حال پس از این همه سال شما خبرنگاران را خوب شناختهام!

* بازی شما در این فیلم پر از کلیشه هایی است که پیش از این و مثلا در «داستانهای عامه پسند» از شما دیدهایم. آیا خودتان تصمیم گرفتید که کاراکتر رایدر را با الهام از زمینه های ذهنی آشنایتان محقق کنید یا این خواسته تونی اسکات کارگردان این اثر بود؟
- تیپ رایدر در این فیلم، تیپ یک تبهکار به شدت منفیباف و یا در واقع یک جانی همهفنحریف است ولی در «داستانهای عامه پسند» کاراکتر تبهکاری را ایفا کردم که تا حد امکان دلرحم هم بود. اصلیترین تفاوت رایدر با کاراکترهای مشابه، همین به ته خط رسیدن وی است. در تحقق شخصیتی انسانهای بازنده معمولا باید به گونه ای رفتار کرد که مخاطب به صراحت متوجه نشود این شخصیت در ته خط قرار دارد و به همین زودیها است که یک اقدام جنونآمیز انجام دهد بلکه میبایست آرام آرام و با تمرکز بر روی حس حرکتی صورت به هنگام ادای دیالوگها کاری کرد که مخاطب خودش رفته رفته در جریان آشفتگی ذهنی کاراکتر قرار گیرد. من هم برای بازی در قالب رایدر ضمن پایبند بودن به این روش تلاش کردم حتی نحوه نگاه کردن و خندیدن وی را نیز شیطانی جلوه دهم!

* اتفاقا همین خندیدنها یکی از عواملی هستند که موجب شدهاند رایدر به کاراکتر وینست وگا در «داستانهای عامه پسند» بسیار شبیه شود!
- حالت چشمها و یا بهتر بگویم رنگ چشمهایم طوری است که موجب شده این شباهت پیش آید. ریز نگاه کردن من در صحنههای رویایی با طرف مقابل بیشتر برآمده از همین ویژگی طبیعی است نه آنچه که شما از آن به عنوان شباهت به وینست وگا یاد کردید.

* گریم شما در این کار متفاوت از تمام کارهای قبلیتان است. آیا تغییر آرایش صورت پیشنهاد خودتان بود یا تونی اسکات از قبل برای آن برنامه داشت؟
- پس از خواندن فیلمنامه، درباره نقش به طور مفصل با اسکات صحبت کردم. یکی از چیزهایی که حین این صحبتها فهمیدم این بود که برای آشنایی زدایی از ذهن مخاطب بهتر آن است که فرم آرایش صورتم به طور کلی تغییر کند. در ابتدا من به اسکات پیشنهاد دادم که بهتر است موهایم را از ته با تیغ بتراشم تا ماهیت منفی چهرهام بیشتر خود را نشان دهد. اسکات قبول کرد اما گفت قبل از انجام هر کاری ابتدا بر روی عکست، گریم مورد نظرت را پیاده میکنیم سپس به تصمیمگیری میپردازیم. او تصویری از مرا با نرمافزار فتوشاپ باز کرده و با یک سلسله دستورات نرم ا فزاری خاص، موهای سرم را محو کرد؛ فکر میکنید نتیجه چه بود؟! به جای آن که قیافه ام ترسناک شود، خنده دارتر از قبل شده بودم و شاید مناسب ایفای نقش در یک کمدی! این شد که اسکات تصمیم گرفت از روش دیگری برای گریم استفاده کنیم.

* ... منظورتان همین گریم فعلی است!؟
- نه! گریمور کار چند اتود مختلف روی صورتم زد تا به گریم نهایی رسیدیم. مثلا یک بار موهایم را بلند کرد، یک بار ریشهایم را زیاد کرد اما در نهایت قرار بر آن شد که هم مو داشته باشم و هم ریش اما هر دوی آنها کم پشت باشند!

* یکی از مسائلی که غالب منتقدان درباره «اشغال پلهام1 2 3» بیان کردهاند، این است که این فیلم علیرغم دارا بودن صحنههای تعقیب و گریز دلچسب در نهایت فیلمی نیست که به دل بنشیند! در این باره چطور فکر میکنید؟
- منظورتان را درست نفهمیدم. گویی قصد دارید بار دیگر این فیلم را با فیلمهای دیگر من یا دنزل واشیتگتن مقایسه کنید؟!

* نه، مطمئنا چنین قصدی ندارم اما به نظر میرسد «اشغال پلهام 1 2 3» فیلمی نباشد که بتوان بیش از یک بار آن را تماشا کرد و خسته نشد؟
- {با خنده} باید هم همین طور باشد. اصولا در فیلمهای اکشن حادثهای وقتی یک بار به طور کامل فیلم را میبینی و از پایان آن آگاهی پیدا میکنی، دوباره دیدن فیلم فقط به خستگیات میانجامد. احتمالا در اینجا شما میخواهید با نام بردن از چند اثر مشهور سینمایی که طی سالها همچنان تماشای آنها لذتبخش است، نقیضی بر گفته من ارائه کنید ولی این موضوع را هیچگاه فراموش نکنید که بخش زیادی از حافظه مثبت مخاطبان سینما به کلاسیکهای قدیمی مربوط به حس نوستالژیک آنها است و نه فقط کیفیت بالای فیلم.

* براین اساس آیا امکان دارد که مثلا کسی در سال 2050 در مورد کیفیت بالای «اشغال پلهام» محصول 2009 سخن گوید؟
- از نظر تکنیکی با فیلم خوب و به روزی رو به روییم ولی اگر بخواهیم آن را با فیلمهای اکشنی که مثلا در سال 2050 ساخته میشوند مقایسه کنیم، مطمئنا باید دستهایمان را بالا ببریم اما از حیث روش داستانگویی وفادارانه به منبع اقتباس و همچنین از لحاظ بازیگری میتوانیم حدسهایی درباره ماندگاری فیلم بزنیم.

* دنزل واشنگتن بازیگر نقش مقابلت یک بازیگر حرفهای و شناخته شده است و احتمالا همکاری با او برایت لذتبخش بوده است!
- واقعا این یک مزیت است که یک بازیگر درجه یک را به عنوان همبازیات داشته باشی آن هم کسی مثل دنزل واشنگتن که هم خوشبرخورد است و هم توجهش به بازی بازیگر کناریاش کمتر از توجه به بازی خودش نیست! 

* ... آیا این توجه به صورت کلامی هم منعکس میشد؟ یعنی پیش آمد که واشنگتن پیشنهادات خاصی را هم به شما ارائه دهد؟
- واشنگتن نه تنها نکاتی که به ذهنش میرسید را بدون تعارف با من در میان میگذاشت بلکه معمولا درباره زیر و بم نقش خودش هم با من گفتگو میکرد تا هم مرا نسبت به واکنشهای کاراکتر مقابلم آگاه کند و هم خودش راحتتر بتواند ایفای نقش کند.

فهرست فیلمهای تراولتا

جوایز
 
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره NBR برای "Saturday Night Fever" در سال 1977.
نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای فیلم "Saturday Night Fever" در سال 1978. 
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره Golden Globe برای ""Saturday Night Fever در سال 1978. 
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد سال، از جشنواره Golden Apple در سال 1978.
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره Golden Globe برای Grease"" در سال 1979.
برنده جایزه مرد سال، از Hasty Pudding Theatricals در سال 1981.
نامزد جایزه بدترین بازیگر مرد، از جشنواره Razzie برای Staying Alive"" و ""Two of a Kind" در سال 1984.
نامزد جایزه بدترین بازیگر مرد، از جشنواره Razzie برای "Perfect" در سال 1986.
نامزد جایزه بدترین بازیگر مرد دهه، از جشنواره Razzie برای ""The Experts ، "Perfect" ، "Staying Alive" و Two of a Kind"" در سال 1990.
نامزد جایزه بدترین بازیگر نقش مکمل مرد، از جشنواره Razzie برای ""Shout در سال 1992.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره فیلم استکهولم برای "Pulp Fiction" در سال 1994.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره LAFCA برای "Pulp Fiction" در سال 1994.
نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد، برای Pulp Fiction"" در سال 1995.
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره فیلم BAFTA برای Pulp Fiction"" در سال 1995.
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره CFCA برای "Pulp Fiction" در سال 1995.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد خارجی، از جشنواره David di Donatello برای "Pulp Fiction" در سال 1995.
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره Golden Globe برای "Pulp Fiction" در سال 1995.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد سال، از جشنواره ALFS برای Pulp Fiction"" در سال 1995.
برنده جایزه بهترین رقص، از جشنواره فیلم MTV برای Pulp Fiction""، به همراه Uma Thurman، در سال .1995 
نامزد جایزه بهترین اجرای بازیگر مرد، از جشنواره فیلم MTV برای "Pulp Fiction" در سال 1995.
نامزد جایزه بهترین اجرای بازیگر نقش اول مرد، از جشنواره Screen Actors Guild برای "Pulp Fiction" در سال 1995.
برنده جایزه بامزه ترین اجرای بازیگر نقش اول مرد، از جشنواره American Comedy برای ""Get Shorty در سال 1996. 
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره SEFCA برای ""Get Shorty در سال 1996.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد سال، از جشنواره ShoWest در سال 1996.
نامزد جایزه بهترین مبارزه، از جشنواره فیلم MTV برای "Broken Arrow" در سال 1996.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره Golden Globe برای "Get Shorty" در سال 1996.
برنده جایزه محبوبترین بازیگر مرد فیلم‌های درام، از جشنواره Blockbuster Entertainment برای "Phenomenon" در سال 1997.
نامزد جایزه بهترین اجرای بازیگر مرد، از جشنواره فیلم MTV برای "Phenomenon" در سال 1997.
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره ساترن برای "Face/Off" در سال 1998.
نامزد جایزه محبوبترین بازیگر مرد فیلم‌های اکشن، از جشنواره Blockbuster Entertainment برای "Face/Off" در سال 1998.
برنده جایزه بهترین بازیگر مرد سال، از جشنواره Golden Apple در سال 1998. 
نامزد جایزه محبوبترین بازیگر مرد، از جشنواره Blockbuster Entertainment برای "A Civil Action" در سال 1999. 
نامزد جایزه بهترین بازیگر مرد، از جشنواره Golden Globe برای ""Primary Colors در سال 1999.
نامزد جایزه محبوب‌ترین بازیگر مرد، از جشنواره Blockbuster Entertainment برای "The General's Daughter" در سال 2000. 
برنده جایزه بدترین بازیگر مرد، از جشنواره Razzie برای ""Battlefield Earth: A Saga of the Year 3000 و Lucky Numbers"" در سال 2001.
نامزد جایزه بدترین بازیگر مرد، از جشنواره Razzie برای Domestic Disturbance" و "Swordfish در سال 2002.
نامزد جایزه فرد موثر در سینمای هفته، از جشنواره TV Land برای "The Boy in the Plastic Bubble" در سال 2006.
برنده جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، از جشنواره فیلم هالیوود در سال 2007.
برنده جایزه بهترین اجرای دسته جمعی سال، از جشنواره فیلم هالیوود برای "Hairspray" به همراه Nikki Blonsky، Michelle Pfeiffer، Queen Latifah، Christopher Walken، Amanda Bynes، James Marsden، Brittany Snow، Zac Efron، Elijah Kelley و Allison Janney، در سال 2007.
نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، از جشنواره Golden Globe Hairspray در سال 2008.
نامزد جایزه بهترین ترانه، از جشنواره Critic's Choice برای ""Bolt (نام ترانه "I Thought I Lost You" )، به همراه Miley Cyrus و Jeffrey Steele، در سال 2009.
نامزد جایزه بدترین بازیگر مرد، از جشنواره Razzie برای Old Dogs"" در سال 2010.
نامزد جایزه بدترین بازیگر مرد دهه، از جشنواره Razzie برای "Battlefield Earth: A Saga of the Year 3000"، Domestic Disturbance""، Lucky Numbers""، "Old Dogs" و Swordfish"" در سال 2010.

 

تعداد بازدید از این مطلب: 13059
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 6 فروردين 1394 ساعت : 9:1 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
گلشیفته به (دزدان دریائی کارائیب5)پیوست.
نظرات

گلشیفته به (دزدان دریایی کارائیب5) پیوست. 

______________________________________________________________________________________________________________________________________

گلشیفته فراهانی به «دزدان دریایی کارائیب ۵» پیوست + خلاصه داستان

در حالی که قسمت پنجم «دزدان دریایی کارائیب» در مراحل اولیه تهیه به سر می برد، اطلاعات جدیدی از این فیلم اعلام شده است.

 مراحل اولیه تهیه جدیدترین قسمت از مجموعه فیلم‌های «دزدان دریایی کارائیب» آغاز شده است. علاوه بر این، خلاصه‌ای از داستان این فیلم که «مردان مرده قصه نمی گویند» (Pirates of the Caribbean: Dead Men Tell No Tales) نام دارد، و همچنین جزییات بیشتری از بازیگران آن نیز مشخص شده است.

علاوه بر جانی دپ در نقش کاپیتان جک اسپارو، خاویر باردم، کایا اسکودلاریو، جفری راش، کوین مک‌نالی و استیون گراهام نیز در این فیلم حضور خواهند داشت. گلشیفته فراهانی که در فیلم «مهاجرت: خدایان و پادشاهان» نیز بازی کرده بود، به جمع بازیگران «دزدان دریایی کارائیب» اضافه شده است. 

حمله با چاقو به صحنه فیلمبرداری «دزدان دریایی کاراییب ۵»! + تصویر

قسمت پنجم از این مجموعه فیلم‌ها توسط کمپانی‌های دیزنی و جری بروک‌هایمر فیلمز ساخته می‌شود و اسپن سندبرگ و حواکیم رونینگ، کارگردانان «کُن-تیکی»، مسئولیت کارگردانی آن را بر عهده خواهند داشت.

همچنین روز سه‌شنبه خلاصه‌ای تازه از ماجرای فیلم نیز منتشر شد که از این قرار است: کاپیتان جک اسپارو وارد یک ماجراجویی کاملا جدید می‌شود و در حالیکه بادهای بدشانسی قوی‌تر از همیشه می‌وزند، دزدان دریایی مرگبار روح‌مانند به رهبری یکی از قدیمی‌ترین دشمنان جک یعنی کاپیتان سالازار (با بازی باردم) از مکانی به نام مثلث شیطان رها می‌شوند و مصمم به کشتن تمامی دزدان دریایی منطقه هستند، از جمله خود جک. تنها امید کاپیتان جک برای زنده ماندن، پیدا کردن عصای نیزه‌مانند سه شاخه پوزایدون، خدای دریاهاست، که به مالکش کنترل کامل روی تمام دریاها می‌دهد.

جف نیتنسون فیلمنامه این فیلم را نوشته است و جری بروک‌هایمر مسئولیت تهیه‌کنندگی آن را بر عهده داردو طبق برنامه قرار است فیلم تا تاریخ ۷ ژوئیه ۲۰۱۷ (۱۶ تیر ۹۶) به روی پرده سینماهای جهان برود.

 

 

.

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 6838
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 5 فروردين 1394 ساعت : 11:1 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چگونه بازیگر شدند؟(جولیارابرتز)
نظرات

چگونه بازیگر شدند؟(جولیارابرتز)

از:مهرداد میخبر

_____________________

جوليا رابرتز بازیگر مشهور هالیوود که همواره به سبب چهره ی متفاوتش مرکز توجه بوده است در سميرنا؛ ایالت جورجيا (smyrna,Geargia )و درتاریخ 28اكتبر 1967 به دنيا آمد.او در اين سرزمين گرم و شرجي تربيت شده است و بسیار خونگرم و خوش خنده و مردم دار است.اولاغراندام است و 59 اينچ قد دارد . موهايش نیزمجعد وپرپشتندو گرچه نميتوان گفت كه او خيلي زيبا است ولی...

بارها در سالیان اخیراز طرف بسیاری از مجله های سینمایی به عنوان یکی از 50 زن زیبای جهان انتخاب شده است و میتوان گفت چشمان خاكستري و دهان بزرگش به خوبي قادراست احساسات کاراکترهایش را روي صحنه تئاترو جلوی دوربین سینمابيان كند.حال شاید این سئوال برای هر کسی پیش بیاید که جولیا چگونه بازیگر شد.پس بخوانید:

Julia Roberts in May 2002.jpg

مادر جوليا رابرتز؛بتي لو ( Bett-lou )نام دارد.او يك هنر پيشه و راز دار ( منشي ) كليسا است و پدرش والتر نام دارد که بعنوان فروشنده جاروبرقي ؛ نويسنده و هنر پيشه كار مي كرد. او يك برادر بزرگتر به نام اريك داشت و يك خواهر بزرگتر به نام لیزا. زمانيكه چهار سال داشت والدينش به خاطر مشكلات مالي از يكديگر جدا شدند مادرش بتي در سميرنا به همراه دو دخترش باقي ماند در حاليكه والتر به سمت آتلانتا رفت و برادر بزرگتر را هم با خود بردوعاقبت زمانيكه جوليا 10 سال داشت پدرش فوت كرد.او آرزو داشت دامپزشك بشود و علاقه اي هم به بازيگري داشت بعد از فارغ التحصيل شدن از دبيرستان در سميرنا جوليا به خواهرش و برادرش درنيويورك پيوست تا به مدرسه  تئاتر برود.

 جولیا خیلی زود شخصا"فهمید که چهره متفاوت و جذابی دارد و میتواند بواسطه ی آن پله های ترقی و شهرت را بپیماید.اوکار عاقلانه ای کردیعنی ابتدا بعنوان مانکن وارد صنعت مد شد و درآن دوره تلاش بسيار كرد تا تيترهاي روزنامه هاي پر تيتراژ و صيد عكاسان جهان شود .در مقطعی از آن دوران اسنادي كه حاوی ريزترين جزئيات زندگيش بودرا عمدا"و گاهی اوقات بصورت ناشناس در اختيار خبرنگاران ومطبوعات قرار مي داد!!!

به زودي نشريات تحت تاثیر قرار گرفتندو شهرتش به مرحله ای رسید که پول زيادي براي عكسهايش پرداخت مي كردندو بعدا"طول زیادی نکشید که پیشنهاداتی برای بازی در نمایشهای سنگین تئاترباکارگردانی کارگردانان بنام و معروف گرفت و سپس شهرت حاصل از بازی در نمایش باعث شد پیشنهادهایش برای بازی  در فیلمهای سینمائی شروع شود.

درباره زندگی جولیا رابرتز بازیگر بزرگ جهان (عکس)

در سال 1996او ركورد جهاني 10ميليون دلار دستمزد هنر پیشگی را براي فيلم"Mary Reilly"ثبت كرد..در سال 1998 جوليا در نقش يك پيشخدمت پيتزا فروشي در فيلم "Mystic pizza" (پيتزاي اسرار آميز) بازي كرد. و سپس يك بازي مشترك با ليام نيسون در رضايتمندي (satisfaction) داشت. اين بازي براي هردوی آنها موفقيت آميز بود. يك سال بعدو در سال 1990 او در "steel magnolias" در برابر نامزدش « ديلان مك درموت » بازي كرد وبالاخره اوج شهرت او با یک اثر متفاوت فرا رسید...

بله...زماني كه فيلم « زن زيبا » ( pretty women )راهمراه ریچارد گیربازی کرد او از يك هنرپيشه با استعداد تازه كار به يك سوپر استار تبديل شد. ناگهان همه جوليا را مي خواستند نشريات هر روز درباره او مي نوشتند.سود باجه بليط ناگهان مانند موشكي به آسمان رفت.دیگر همه دنيا از جوليا صحبت ميكردند.

چند سال پایانی قرن بیستم براي جوليا خيلي پر سود بود. هم از نظر حرفه اي و هم از نظر مالي. در روز كريسمس سال 1998 نمایش نامادري ( step mom )بابازی وی روي صحنه رفت و در تابستان سال 1999 او دو بمب بزرگ خارج از تئاتر و بر پرده ی سینما های جهان داشت: (notting hill) و (Runa)كه در فیلم اخیر دوباره ریچار گیر و جوليا، با هم، همبازي شدند براي اولين بار از زمان (زن زيبا).این همبازی شدن مجدد یاد و خاطره فیلم موفق و احساسات برانگیز (زن زیبا )را در اذهان احیا کردو فروش فیلم(runa) را به چندین برابر رساند.حتی این بازی جدید او با ریچارد گیر موجب شد مجددا"فیلم (زن زیبا)محبوبیت پیدا کند و رقم فروش دی وی دی های آن سر به فلک بکشد.  

 

.درباره زندگی جولیا رابرتز بازیگر بزرگ جهان (عکس)

 

جولیا که مادر دو فرزند دوقلوی ۷ ساله با نامهای هازل و فین و یک پسر ۴ ساله با نام هنری است به نسخه ماه آوریل  2014مجله “ونیتی فیر” چیز عجیبی گفت.اوبه خبر نگار این مجله گفت: فرزندان من اصلا” نمی دانند مادرشان اینقدر مشهور است!

او در ادامه گفته بود:”روزی در یک خیابان شلوغ همراه فرزندانم راه می رفتم که ناگهان یک نفر مرا شناخت و چند قدم جلوتر یک نفر دیگر متوجه من شد و وقتی از جلوی او رد می شدیم گفت : این جولیا رابرتز است. ما به راه خود ادامه دادیم اما چند قدم جلوتر فین گفت: بله مادر من جولیا رابینسون است.”

 

جولیا که خیلی مشتاق است که بداند زندگی برای کودکانی که در خانواده های مشهور متولد می شوند ، چگونه است ، با گریس گامر، هنر پیشه همکار خود در فیلم ” لری کرون”، که دختر بازیگر مشهور مریل استریپ است ، درباره این موضوع صحبت کرد.جولیا رابرتز می گوید:”من از گریس پرسیدم که وقتی متوجه شده مادرش یک هنرپیشه بسیار مشهور است چندساله بود ؟

 

او پاسخ داد : فکر می کنم حدود ۹ سالم بود که هم چیز را متوجه شدم و توانستم کاملا” این موضوع را درک کنم. من پرسیدم “از این موضوع خوشحال شدی و به راحتی با آن کنار آمدی؟او گفت:”بله خیلی برایم خوشحال کننده بود وبا فهمیدن این موضوع خیلی آرامش پیداکردم ... واقعا” امیدوار کننده بود.  

                                                                                                           ( پایان)

 

تندیس جولیا رابرتز در موزه(مادام توسو )لندن

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5981
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 4 فروردين 1394 ساعت : 11:28 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
توطئه فرهنگی:حقیقت یا توهم؟
نظرات

(( توطئه ی فرهنگی:حقیقت یا توهم؟))

          مهرداد میخبر

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

_______________________________________________________________________________________

توطئه ای بنام "القای توهم توطئه"

__________________________

برخی از الفاظ ،عناوین و ترکیبات معنائی از فرط استعمال در عرصه های پروپاگاندائی  شمایلی شعار گونه یافته و در جایگاهی قرار گرفته و تثبیت شده اند که ابدا"شایسته عمق مفهومشان نیست.یک نمونه مهم از این سری ،ترکیب "تهاجم فرهنگی"است.هنگامی که این عنوان مطرح میشود ذهن مااتوماتیک وارو بسرعت به تداعی یک سری معانی سطحی و سهل انگارانه مشغول میشود.مثلا"رقص و آواز و فیلمهای مبتذل را بیادمان میآورد و مارا درمیان زورقی کوچک ودرمیان امواج ویرانگر مظاهر پوچ و گناه آلود فرهنگ تنوع طلبانه و دین گریز غرب، بی پناه وترسان ولرزان نشان میدهد.

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

بله... درست است که تهاجم از یک پایگاه پرقدرت در حال انجام است ولی خوشبختانه سلاحهای ما برای دفاع ابدا"کوچک و نا کارآمد نیستندبلکه برعکس عظیم و پرقدرتند ولی افسوس که آموزشهای لازم برای بکار گیریشان را یا ندیده ایم و یا نمیخواهیم ببینیم.عجولانه و آسیمه سر،در پی ایجاداستراتژیهاو تولیدسلاحهای دفاعی حتی الامکان موثر-ازنوعی که در مهندسی معکوس آموخته ایم- میگردیم وغافلیم از اینکه ماهیت تاکتیکها وسلاحهای مابرای مقابله بااین تهاجم، با سلاحهاوتاکتیکهای طرف مقابل متفاوت میباشندواین میتواند یک امتیاز مهم باشدزیراکه آنهابرای دشمن ناشناخته اند. ماتا حدی ممتازیم که خود میتوانیم بااستفاده از قابلیتهایمان ودر موضع تهاجمی یک (رزمنده فرهنگی )قوی باشیم و در میدان رزم از تاکتیکهائی بهره ببریم که برای دشمن گیج کننده باشد  .هم اکنون ما درگیرنبردی سخت هستیم .در این نبرد ،هوشمندی،صبوری و زیرک بودن حرف اول را میزند.دشمن ذهن ما را شدیدا" به چالش کشیده است تا جائی که حتی ما  شک میکنیم که(تئوری توطئه)حقیقت داردو (توهم توطئه)نیست.

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

فکرمیکنم بهتر است چند جمله ای در مورد (تئوری توطئه)و(توطئه تهاجم فرهنگی) بخوانیدتابیشتر در فضای این مبحث قرار بگیرید:

(تئوری توطئه)در معنای عام و فراگیر خود اصطلاحی است که در ابتدا، وصفی برای هر ادعای دسیسه‌گری بود. با این وجود، امروزه، تئوری توطئه فقط در این معنا به کار می‌رود:

((تئوری‌ای که رویدادی کنونی یا تاریخی را نتیجهٔ نقشهٔ مخفیانهٔ گروهی دسیسه گر -عموماً قدرتمند- می داند))

در تعریف مورد نظر ما،(تئوری توطئه فرهنگی)یا همان (تهاجم فرهنگی) عبارتست از نداشتن اعتقاد یا باورنکردن شکل ظاهری و رسمی محصولات ورویدادهای فرهنگی،هنری. تئوری توطئه فرهنگی در شکل حاد آن بیانگر این است که تمامی رسانه های فرهنگی و هنری عالم در پی یک کار هستند:

(اعمال قدرت گروهی از افراد پرنفوذ و معمولاً پنهان).

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

 

در بیان این مفهوم بهتر است گفته شود که:

(گروه‌های بزرگ و تیزهوشی دارای امکانات بالفعل سیاسی، مالی، نظامی، روانی تکنیکی و علمی در پس تمام بنگاههای رسانه ای عظیم ،پر مخاطب و تاثیر گذار این دنیا وجوددارندو اینها همواره تلاش میکنند گستره امپراطوری خود را بدون توجه به مرز بندیهای جغرافیائی،سیاسی ویا ملاحظات فرهنگی،دینی گسترش دهند ).

تئوری توطئه همانطور که میدانید فقط مختص به عالم رسانه و هنر نیست .حتما"شما نیز بارها و بارها باسئوالاتی مشابه پرسشهای زیر دست بگریبان بوده اید و گاها"حتی در این کارزارسرگیجه آوربه شعور خود شک کرده اید!!

الف:آیا قدرت های پشت پرده ای وجود دارند که عروسک گردان خیمه شب بازی دنیا هستند؟ب: آیا فراماسون ها تمام امور دنیا را کنترل می‌کنند؟ پ:آیا دلیل زلزله های ایران پروژه هارپ در آلاسکا بوده و توفان های امریکا ریشه در پروژه های مشابه هارپ در روسیه دارد؟ ت:آیا موجوداتی غیرزمینی و غیرانسانی در امور دنیای ما دخالت دارند؟ ث:آیا قدرت‌های بزرگ و مافیای پزشکی مانع رشد و روش‌های درمانی دیگر می‌شوند؟و...

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

گرچه ابتدا:(شک)و سپس:( بررسی )و (تحقیق علمی )درباره هر موضوعی برای یافتن پاسخ ،بهترین روش برای دانستن است، اما باور بدون تحقیق و یا برپایه مستندات مخدوش، ضعیف و بی‌ارزش شما را یابه (توهم توطئه) دچار میکندو یا (بی خیالی وخوش بینی بی اساس).وگاهی اوقات شاید از لبه دیگر بام بیفتیم یعنی فکر کنیم توهم توطئه داریم و (توطئه)درجریانی  را فراموش کرده ویا غیر واقعی بپنداریم.

اگر بخواهیم کمی معنا را بسط دهیم ،باید اینگونه بیان نمائیم:

(تئوری توطئه) یعنی باور کردنِ این ذهنیت که دنیای ما را قدرت‌هایی از خارج کنترل و هدایت می‌کنند؛ قدرتهائی که بمثابه (هوش برتر)عمل نموده و سیاستهائی بکر  پیش گرفته اندکه برای ما غیر قابل فهم یا غیر قابل تجزیه و تحلیل هستند.قدرت‌هایی خارجی که گویی قادرِ مطلق و کاملاً مسلط و واقف به همه امور و جریانات هستند و بازیگران سیاستِ داخلی نیز بسانِ عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی و دست‌آموز(گاهی آگاهانه و گاهی نیز بصورتی ناآگاهانه) به فرمان آن‌ها عمل می‌کنند. آنچه روی می‌دهد نه از روی تصادف و نه بر حسب ابتکار یا اراده مستقل افراد که گویی از قبل پیش‌بینی و طراحی شده است و سرنخ‌های آن به دست قدرت‌های خارجی است. توسل به تئوری توطئه، به معنایِ نداشتن اعتقاد یا باور نکردنِ شکل ظاهری رویدادهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هم هست یعنی تحولات و وقایعِ سیاسی تنها صورتی ظاهری دارند که دیده می‌شود اما علل و ریشه‌های حقیقی و واقعی در به وجود آمدنِ آن‌ها را نباید در مسائل ظاهری جست، بلکه باید برای یافتنِ علت‌های واقعی که‌‌ همان دست‌های پشت پرده‌اند، کوشید.

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

عرصه ی (باورتوطئه) یا (عدم باور توطئه) به تیزی و خطرناکی لبه یک تیغ است. اشکالِ افراطی اعتقاد به توطئه‌گری بیگانگان در تحولات دنیا می‌تواند به نوعی بیماری روانی فردی یا جمعی یادلواپسی بیمار گونه همه گیر بدل شود. بیماری فردی سوءظن داشتن به همه‌ چیز و همه ‌کس را ((پارانویا)) و بیماری جمعی را توطئه‌باوری یا ((توهم توطئه)) می‌نامند. متوهمانِ توطئه تمام وقایع عمده و سیر حوادث و مشی وقایع تاریخی را بلااستثنابه بیگانگانِ قدرتمند و سازمان‌های مخوف اطلاعاتی و امنیتی‌شان نسبت می‌دهند و همه شورش‌ها، جنگ‌ها، فروپاشی دولت‌ها، ترورهای سیاسی، انقلاب‌ها، روی کار آمدن قدرت‌ها، و حتی کمبودِ محصولات کشاورزی، سقوطِ ارزش پول‌ها، قحطی‌ها، بیماری ها و گاه زلزله‌ها و بلایای طبیعی را نیز به اشاره ی سرانگشت نیروی خارجی و از قبل برنامه‌ریزی شده می‌دانند. به تعبیر پروفسور یرواند آبراهامیان:

((این تصویر عاری از هرگونه ابتکاری است. عروسک‌گردانان نه تنها حاکمِ غالب بلکه عقلِ کل و صاحب قدرت مطلق نیز هستند…))

به تئوری‌های توطئه اغلب با دیدی شکاک نگاه می‌شودو این همان دیدی است که (از لبه دیگر بام افتادن )را درپی دارد؛  اغلب این تئوری‌ها -بدلیل ذات خود توطئه که با شفافیت و صداقت مغایراست-مدرک کافی یا معتبری برای اثبات شدن ندارند. البته در مواردی ارائهٔ بعضی از مدل های تئوری توطئه که با ادله ضعیف بیان می شوند را می توان به همان مجامع و گروه های مخفی نسبت داد که با ارائهٔ چنین مطالبی بدون ادله کافی سعی در بی پایه نشان دادن اصل قضیه  دارند. در واقع ،توطئه گرکه تمایلی به افشای توطئه اش ندارد خود با ارئه یک تئوری ضعیف و غیر قابل دفاع از واقعیت ماجرا سعی در پوشاندن نیات خودمیکند و این هم از پیچیدگی های دنیای رسانه و اطلاعات است.

واما دلیل وجودی  توطئه،اعتقاد راسخ به ایده آل ((دهکده جهانی)) یا همان ((نظم نوین جهانی)) است و میدانیم این دواصطلاح تمایل به پیدایش حکومتی تمامیت‌خواه برای سلطه بر تمام دنیا را نشان میدهد.نظم نوین مورد بحث نظمی نیست که همه اقشارمردم  بصورتی برابر درآن ذینفع باشندبلکه نظمیست برای کم کردن ریسک خطرطغیان طبقات زیرین اجتماع انسانی درمقابل طبقات بالاتر.شیوه های ایجاد این مدل از نظم، تماما"پوپولیستی هستندونهایتا"بردگی خودخواسته را در پی دارند.

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

در تئوری‌های توطئه ،خاستگاه برنامه ریزی برای ایجادنظم نوین جهانی پایگاههائی سری میباشندکه مملوند از نخبگان دارای قدرت. آنها لیست بلندبالایی از اقداماتی که باید در سطح جهان انجام دهندرا در دست دارند و مدام در حال دسیسه‌چینی برای حاکمیت بر جهان از طریق یک حکومت جهانی اقتدارگرا و قدرت‌طلب هستند؛ حکومتی که جایگزین حاکمیت تمامی کشورهای مستقل جهان شود. نظم نوین جهانی به پروپاگاندایی که در راستای القای برقراری حکومت جهانی به عنوان نقطهٔ عطف پیشرفت تاریخ و حد اعلای آن انجام می‌گیرد نیز اطلاق می‌شود. طرح‌ریزی وانجام رخدادهای مهم در سیاست و اقتصاد جهان وظیفه گروه‌های تأثیرگذار کوچک وابسته به یک مرکزیت واحد میباشد که از طریق سازمان‌های صوری متعددی کارشان راانجام می‌دهند. تلاش برای تسلط بر جهان از جانب گروه‌های سیاسی و سری کوچک وابسته به همان مرکزیت واحد،طی حوادث تاریخی و کنونی متعدد، جزئی از نقشهٔ دست‌یابی به سلطهٔ جهانی یاهمان((نظم جهانی))در نظر گرفته شده‌اند.

تئوری توطئه در ایران

________________


در تاریخ معاصر ایران که کشورمان سال های متمادی تحت استعمار روس و انگلیس بوده است، تجربه  شیطنتهای سالهای اخیردنیای غرب ، و ترویج اطلاعات وتبلیغات وتفاسیردشمن ستیزانه بر مبنای دکترین “دشمن/ استکبار” این باور را به اشتباه دربرخی از  مردم-ومخصوصا"عوام که معنای حقیقی تفاسیر سیاسی را درک نمیکنند- ایجاد کرده که نمیتوانندتاثیری در سرنوشت خود داشته باشند و همه چیز در جای دیگری مقدر می‌شود. ناصر ایرانی در کتابش با عنوان “ایران در جغرافیای آینده” می نویسد:

((ﻣﺪاﺧﻠﻪﺟﻮﯾﯽﻫﺎ و ﺗﻮﻃﺌﻪﮔﺮیﻫـﺎی ﻗـﺪرتﻫـﺎی ﺑـﺰرگ در اﯾـﺮان و جهان ﭼﻨـﺪان رواج داﺷته ﮐﻪ اﯾﻦ اﻋﺘﻘﺎد در ذﻫﻦ اﯾﺮاﻧﯿﺎن رﯾﺸﻪ دواﻧـﺪه ﮐـﻪ پس پرده ی  ﻫـﺮ دﮔﺮﮔـﻮﻧﯽ ﺳﯿﺎﺳـﯽ در منطقه و جهان بدون استثنادست ﻗﺪرتﻫﺎی ﺑﺰرگ پنهان اﺳﺖ و درنهایت اینگونه شده که “ﻧﻈﺮﯾﻪﺗﻮﻃﺌﻪ” ﻋﻤﺪهﺗﺮﯾﻦ ﻣﺒﻨﺎی ﺗﺤﻠﯿﻞ و تفسیر ﻣﺎ از روﯾﺪادﻫﺎی ﺳﯿﺎﺳﯽ و اﺟﺘﻤﺎﻋﯽ اﯾﺮان و ﺟﻬﺎن شده است.فی الواقع ﻣﯽﺗﻮان ﮔﻔﺖ ﻫﺮ اﯾﺮاﻧﯽ حداقل اﻧﺪﮐﯽ داﺋﯽ ﺟﺎن ﻧﺎﭘﻠﺌﻮن اﺳﺖ!))

دکتر آبراهامیان مورخ و استاد دانشگاه معتقد است: “تئوری توطئه محصول تاریخ ۱۵۰ ساله‌ اخیر ایران و عمدتا"نتیجه سیاستهای وابسته ی سیاستمداران دوران قاجار و پهلوی است.این تجربه‌ تاریخی تلخ که قدرت‌های بزرگ در ایران نفوذ زیادی داشته اند و کنترل خیلی چیزها را از پشت صحنه و گاهی هم حتی به‌ صورت علنی در دست آنها بوده است این تأثیر را به جای گذاشته که امروز چنین تصور بشود رویدادهای مهم کنونی هم بی استثناتوسط آن دستهای پنهان کنترل می‌شوند.”

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

امروزه با فراگیر شدن اینترنت، بسط نظریات مبنتی بر تئوری توطئه بسیار سریع تر و وسیع تر شده است . حضور واستقبال از نظریه پردازان فاقد شناخت لازم علمی وپیشینه ی  تحقیقاتی باعث شده تا عرصه تفکر کشور جولانگاه  کسانی شود که از هر بهانه ای برای کسب وجهه های اجتماعی،علمی بهره میبرندو خودرا مجاز به ورود در هر مبحثی هرچند خارج از درک و تخصصشان باشد میدانند. این روزها بنطر میرسد که تقریباً هیچ چیز تعریف و علت علمی و منطقی ندارد و حتی عامه ی مردم مبدل به کارشناسانی شده اند که هر پدیده ای را به قدرت لایزال دشمنان/شیاطین مربوط می دانند!!

نمی توان و نبایدتلاش قدرت های سیاسی و مالی را در تغییر شرایط به نفع خودشان انکار کرد اما تصمیمات منطقی و علمی، وقایع طبیعی و جاری و خرد جمعی ست که منجر به تغییرات می گردد. آنچه مسلم است این است که برای بسیاری از امور جواب علمی و منطقی وجود دارد که شاید ما آنها را ندانیم، اما راه حل دانستن مسلما" تحقیق و پژوهش است نه نسبت دادن به قدرت‌های ناشناخته و ماوراءالطبیعه.بحث تهاجم فرهنگی نیز پیش از آنکه مستقیما"یک توطئه عداوت منشانه ودرجهت تخریب باشد یک پروسه ی منطقیست که ربطی مستقیم به (تلاش اقتصادی )ویا(برنامه ریزی هوشمندانه برای در دست گرفتن بازار مصرف)داردو مختص به کشورمایا رقیبان سیاسی ،عقیدتی یااقتصادی مانیست.اربابان مقتدراقتصادی در هر گوشه از جهان سعی عمده شان بر این است که نه تنها بازار کنونی مصرف و تولید خودرادرکمال قدرت و تسلط حفظ کنند بلکه بصورتی پویا و مستمر ان را بسط و توسعه دهند.

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

 

 هدف غائی تهاجم:حاکمیت بر پروسه تولید و مصرف 

______________________________________

همه ی جنگ و دعواهاطبق معمول از تمایلات انحصارگرایانه پولی و اقتصادی شروع میشود.همانگونه که بیشک همه جنگهای تاریخ بشر دلایل صرفا"اقتصادی داشته و دارند.حالا و همیشه ،نبردهای فرهنگی نیز خاستگاهشان بنگاههای اقتصادی ریزو درشتیست که نیاز به ادامه حیات دارند.ورقابتهاو سلطه جوئیهای رسانه های ارتباط جمعی و بصورت عمده(ﻣﺎﻫﻮاره ﻫﺎ)بواسطه نیاز به حیاتیست که ارتباط مستقیم با کمیت مخاطب دارد،آنها ﺑﺎ ﻗﺒﻀﻪ ﻛﺮدن اوﻗﺎت ﻣﺮدم ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ اﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ داﻣﻦ زده اﻧﺪو در این مسیر اصلی ترین نقطه ی ﻫﺪف آن ﻫﺎ ﻧﻬﺎد ﻣﻬﻢ و ﺗﺄﺛﻴﺮﮔﺬار ﺧﺎﻧﻮاده اﺳﺖ.زیرا که این نهاد را بدلیل وجود اذهان آماده و تاثیر پذیری که در آن موجود است به آسانی میتوان تحت تاثیر قرار داد  . اﻳﻦ هدفگیری آسیب زننده ﻫﻤﺮاه ﺑﺎ ﻧﻮﻋﻲ ﻧﻔﻮذ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻃﺮﻳﻖ آن، یک فرهنگ بخصوص که ابزار کار آمدی را در اختیار گرفته است، اﺳﺎس ﺗﺼﻮرات، ارزش ﻫﺎ، ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت و ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎی رﻓﺘﺎری و ﻧﻴﺰ روش ﻫﺎی زﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮد را ﺑﻪ فرهنگهای دﻳﮕﺮ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪو از طریق این تحمیل تحمیقی که با استقبال تحمیل شونده نیز همراه است کالاهای مصرفی خودرا بفروش میرساند . ﺑﺪﻳﻬﻲ اﺳﺖ ارزش ﻫﺎ و ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎی ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده ﻧﻴﺰ از اﻳﻦ اﻣﺮ ﻣﺴﺘﺜﻨﻲ ﻧﻤﻲ ﺑﺎﺷﺪ . در اﻳﻦ ﻣﺴﻴﺮ، ﺷﺮاﻳﻄﻲ ﭘﺪﻳﺪ ﻣﻲ آﻳﻨﺪ ﻛﻪ ﺷﻜﻞ ﻫﺎی ﻓﺮﻳﺒﻨﺪه ﺗﺮ و ﭘ ﻨﻬﺎن ﺗﺮ ﻫﺠﻮم ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺳﻠﻄﻪ ﺟﻮ را ﺑﺮﺗﺮی ﻣﻲ ﺑﺨﺸﺪ و ﻣﻠﻲ ﻛﺮدن ﺳﺒﻚ ﻫﺎ و اﻟﮕﻮﻫﺎ را ﺷﻜﻞ ﻣﻲ دﻫﺪ . اﻳﻦ ﭘﺮاﻛﻨﺪن ارزش ﻫﺎ و ﻋﺎدتهای ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ در ﻣﻴﺎن ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻫﺎی ﻏﻴﺮﻣﺘﺠﺎﻧﺲ ﺑﻪ وﺳﻴﻠﻪ اﺑﺰارﻫﺎی رﺳﺎﻧﻪ ای از ﺟﻤﻠﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎی ﻣﺎﻫﻮاره ای ﺻﻮرت ﻣﻲ ﭘﺬﻳﺮد.بعنوان نمونه با شیوع دادن روابط جنسی نامشروع و بی بند و باری ،در مرحله بعد تبلیغات محصولات موثر در تسهیل رابطه جنسی و داروهای محرک را میپذیرند و در ادامه این زنجیره، کمپانیهای مختلفی بطور مستمر کالاها و داروهای تولیدی  خود را بفروش میرسانندو سفارش آگهیهای بیشتر و گرانتری را به کانالهای رواج دهنده بی بند و باریهای جنسی میدهند و .....این تجارت کثیف بطرزی پیچیده و مداوم در جریان است و روز بروز گسترده تر میشود.غولهای رسانه ای از همین جاهاست ک شروع به بزرگ و بزرگ شدن میکنند. اختاپوس واراذهان و سلایق و اعتقادات مردم رادر خوداحاطه نموده وبراحتی  میبلعند و این پروسه در برگیرنده معنای ((امپریالسم فرهنگی))است.. 
 
Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎
 
در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺮﺑﺮت ﺷﻴﻠﺮ  ﻛﻪ در ﻛﺘﺎب «ارﺗﺒﺎﻃﺎت و ﺳﻠﻄﻪ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ » وی اﻧﻌﻜﺎس ﻳﺎﻓﺘﻪ، ﺟﺎﻟﺐ ﺗﻮﺟﻪ اﺳﺖ . وی در اﻳﻦ ﻛﺘﺎب ﭘﺲ از اﺷﺎره ﺑﻪ ﻋﻨﺎﺻﺮ اﺳﺎﺳﻲ ﻧﻈﺎم ﺟﻬﺎن ﺟﺪﻳﺪ (the modern world-system) ﺑﺮای اﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﺸﺨﺼﺎت زﻳﺮ را اراﺋﻪ ﻛﺮده اﺳﺖ:
 
((... واژه اﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻧﺸﺎن دﻫﻨﺪه ﻧﻮﻋﻲ ﻧﻔﻮذ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از ﻃﺮﻳﻖ آن، ﻛﺸﻮری اﺳﺎس ﺗﺼﻮرات، ارزش ﻫﺎ، ﻣﻌﻠﻮﻣﺎت و ﻫﻨﺠﺎرﻫﺎی رﻓﺘﺎری و ﻫﻢ ﭼﻨﻴﻦ روش زﻧﺪﮔﻲ ﺧﻮد را ﺑﻪ ﻛﺸﻮرﻫﺎی دﻳﮕﺮ ﺗﺤﻤﻴﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ». ﻣﻄﺎﺑﻖ اﻳﻦ ﺗﻌﺮﻳﻒ ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﻪ ﻋﻨﻮان اﺻﻠﻲ ﺗﺮﻳﻦ واﺣﺪ اﺟﺘﻤﺎع ﻛﻪ دارای اﺑﻌﺎد ارزﺷﻲ، ﻫﻨﺠﺎری و رﻓﺘﺎری ﺑﻮﻣﻲ ﺧﺎص ﻫﺮ ﻛﺸﻮر و ﻓﺮﻫﻨﮓ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ ، ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳﻜﻲ از ﻗﺮﺑﺎﻧﻲ ﻫﺎی اﻣﭙﺮﻳﺎﻟﻴﺴﻢ رﺳﺎﻧﻪ ای و ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻄﺮح ﻣﻲ ﺷﻮد ﻛﻪ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎی ﻣﺎﻫﻮاره ای ﺑﻪ دﻟﻴﻞ وﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎی ﺧﺎص و ﺟﺬاب ﺧﻮد ﺑﺎﻻﺗﺮﻳﻦ ﻧﻘﺶ را در اﻳﻦ ﻓﺮاﻳﻨﺪ اﻳﻔﺎ ﻣﻲ ﻛﻨﻨﺪ.))
 
Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎
 
اﻣﺮوزه ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ و ﻓﻴﻠﻢ ﻫﺎی ﻣﺎﻫﻮاره ای ﺣﺎوی ﻣﺤﺘﻮاﻳﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ در آن ﭘﺎﻳﺒﻨﺪی و وﻓﺎداری ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده و ارزش ﻫﺎی اﺧﻼﻗﻲ، اﻣﺮی ﻣﻀﺤﻚ و ﻋﻮاﻣﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ رﺳﺪ و در ﻣﻘﺎﺑﻞ داﺷﺘ ﻦ رواﺑﻂ آزاد ﺟﻨﺴﻲ، رواﺑﻂ ﻣﺘﻬﻮراﻧﻪ ﺟﻨﺴﻲ ویاهمجنسگرایانه ویا اﻳﺠﺎد ﺗﺮدﻳﺪ درﺑﺎره اﻫﻤﻴﺖ و ارزش ازدواج، ﻧﺎﺷﻲ از ﻧﮕﺎه آزاد اﻧﺪﻳﺸﺎﻧﻪ و ﻣﺘﺮﻗﻲ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﻲ و رواﺑﻂ ﻋﺎﻃﻔﻲ ﺗﻠﻘﻲ ﻣﻲ ﺷﻮد . ﻃﺮح ﺳﺆال و اﻳﺠﺎد ﺷﺒﻬﻪ و ﺗﺮدﻳﺪ ﻣﻜﺮر درﺑﺎره دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺎی اﻓﺮادی ﻛﻪ ﺑﻪ ﺑﻲ ﺑﻨﺪ و ﺑﺎری رو ﻧﻴﺎورده اﻧﺪ ﻳﺎ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﻣﺸﺘﺮک ﺧﻮد ﭘﺎﻳﺒﻨﺪﻧﺪ و در ﻣﻘﺎﺑﻞ اراﺋﻪ دﻳﺪﮔﺎه ﻫﺎ و ﭘﺎﺳﺦ ﺑﻪ ﺳﺆال ﻫﺎی ﺷﺒﻬﻪ اﻓﻜﻨﺎﻧﻪ ﺑﺮای اﻗﻨﺎع ﻣﺨﺎﻃﺐ درﺧﺼﻮص اﻳﻦ ﻛﻪ زﻣﺎﻧﻪ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻛﺮده اﺳﺖ و اﻓﺮاد ﻧﺒﺎﻳﺪ ﭘﺎﻳﺒﻨﺪ ﺑﻪ زﻧﺪﮔﻲ ﻫﺎی ﺳﻨﺘﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ، از ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻀﺎﻣﻴﻦ ﺑﺮﺧﻲ ﺳﺮﻳﺎل ﻫﺎئیستﻛﻪ اﻳﻦ روزﻫﺎ از ﺷﺒﻜﻪ هایﻓﺎرﺳﻲ زﺑﺎن ﻣﺎﻫﻮاره ﺨﺶ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ . از ﺳﻮی دﻳﮕﺮ ﻣﻲ داﻧﻴﻢ ﻛﻪ ﺧﺎﻧ ﻮاده ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻳﻚ ﻧﻬﺎد اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﻫﻤﻮاره ﻣﻮرد ﻋﻨﺎﻳﺖ ﻗﺎﻧﻮﻧﮕﺬار ﺑﻮده و ﻗﻮاﻧﻴﻦ ﻣﺘﻌﺪدی در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ اﻳﻦ ﻧﻬﺎد وﺿﻊ ﺷﺪه اﺳﺖ . ﻫﻢﭼﻨﻴﻦ ﺟﺪای از ﻗﻮاﻧﻴﻦ، ﺧﺎﻧﻮاده از ﻧﻈﺮ ﻣﺬﻫﺐ، اﺧﻼق و ﻋﺮف ﻧﻴﺰ از ﺣﻘﻮق وﻳﮋه ای ﺑﺮﺧﻮردار اﺳﺖ ؛ از ﺟﻤﻠﻪ اﻳﻦ ﺣﻘﻮق ﻣﻲ ﺗﻮان ﺑﻪ ﺗﺤﻜﻴﻢ ﺧﺎﻧﻮاده، ﺗﺮﺑﻴﺖ ﻓﺮزﻧﺪان، اﺧﻼق ﺣﺴﻨﻪ و ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت، رواﺑﻂ ﺳﺎﻟﻢ ﺟﻨﺴﻲ و ﻓﻀﺎی ﻋﺎﻃﻔﻲ و ﺻﻤﻴﻤﻲ ﺧﺎﻧﻮاده اﺷﺎره ﻛﺮد . ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ رﺳﺪ ﺑﺮرﺳﻲ ﺣﻘﻮق ﻧﻬﺎد ﺧﺎﻧﻮاده در ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎی ﻣﺎﻫﻮاره ای و ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﺗﺜﺒﻴﺖ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻫﺎی ﺣﻘﻮﻗﻲ ﻣﺒﺘﻨﻲ ﺑﺮ ﻗﺎﻧﻮن، ﻋﺮف و اﺧﻼق ﺑﻪ ﻛﻤﺘﺮ ﺷﺪن و ﺑﻪ ﺣﺪاﻗﻞ رﺳﻴﺪن آﺳﻴﺐ ﻫﺎ در اﻳﻦ زﻣﻴﻨﻪ ﻛﻤﻚ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ.
 
Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎
 لوث نمودن ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت درراستای نیل به هدف غائی
_________________________________________
 
ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت، ﻣﻔﻬﻮﻣﻲ ﻗﺮآﻧﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ از آﻳﻪ ﺷﺮﻳﻔﻪ «ﻋﺎﺷﺮو ﻫﻦ ﺑﺎﻟﻤﻌﺮوف» (ﻧﺴﺎء19) اﺧﺬ ﺷﺪه اﺳﺖ. اﻳﻦ ﻣﻔﻬﻮم از دﻳﺪ ﮔﺎه ﻣﻔﺴﺮﻳﻦ ﻗﺮآن ﺗﻌﺎﺑﻴﺮ ﻣﺨﺘﻠﻔﻲ دارد، اﻣﺎ ﻫﻤﻪ ﺗﻔﺎﺳﻴﺮ در ﺟﻬﺖ ﺑﻴﺎن ﻣﺼﺎدﻳﻖ ﻣﻌﺮوف ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﻋﺮف ﺟﺎﻣﻌﻪ، ﻣﺸﺘﺮک ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ . (ﻃﺒﺮﺳﻲ، 1360، ص 79) در ﺣﻘﻮق اﻳﺮان ﻣﻌﻨﺎی اﻳﻦ آﻳﻪ در ﻣﺎده 1103 ﻗﺎﻧﻮن ﻣﺪﻧﻲ (ﻓﺼﻞ ﺗﻜﺎﻟﻴﻒ زوﺟﻴﻦ ) وارد ﺷﺪه اﺳﺖ . ﻣﻄﺎﺑﻖ اﻳﻦ ﻣﺎده ؛«زن و ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻜﻠﻒ ﺑﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﻫﺴﺘﻨﺪ » .
 
از ﻧﻈﺮ ﺣﻘﻮﻗﺪاﻧﺎن، ﻣﻨﻈﻮر ﻣﺎده 1103 از ﺣﺴﻦ ﻣ ﻌﺎﺷﺮت زوﺟﻴﻦ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ در ﺣﺪود ﻋﺮف و ﻋﺎدت زﻣﺎن و ﻣﻜﺎن ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﺪﻳﻦ وﺳﻴﻠﻪ ﻣﺤﻴﻂ آرام ﺧﺎﻧﻮادﮔﻲ ﺑﻪ وﺟﻮد آﻳﺪ . زوﺟﻴﻦ ﺿﻤﻦ ﻧﻜﺎح، داوﻃﻠﺐ ﺷﺪه اﻧﺪ ﻛﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺑﺮﻧﺪ و در ﻏﻢ و ﺷﺎدی ﺷﺮﻳﻚ ﻫﻢ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻫﻤﺴﺮی زن و ﻣﺮد ﺑﺪﻳﻦ ﻣﻌﻨﻲ اﺳﺖ ﻛﻪ ﺳﻠﻮک ﺷﺎن، ﺑﺎ ﺧﻮﺷﺮوﻳﻲ و ﻣﺴﺎﻟﻤﺖ و ﻣﻬ ﺮﺑﺎﻧﻲ آﻣﻴﺨﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ و ﺑﺎﻳﺪ از اﻋﻤﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ اﻳﺠﺎد ﻧﻔﺮت و ﻛﻴﻨﻪ ﻳﺎ ﻏﻢ و اﻧﺪوه ﻓﺮاوان در دﻳﮕﺮی اﺳﺖ، ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻧﺪ. 
 
Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎
 
 در ﺧﺼﻮص ﻣﺼﺎدﻳﻖ ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت، ﺣﻘﻮﻗﺪاﻧﺎن ﻣﻮﺿﻮع را ﺑﻪ ﻋﺮف اﺣﺎﻟﻪ داده اﻧﺪ، زﻳﺮا ﺣﺴﻦ ﺳﻠﻮک، ﻣﻔﻬﻮم ﻋﺮﻓﻲ دارد و ﺑﻪ ﺣﺴﺐ زﻣﺎن و ﻣﻜﺎن، آداب و رﺳﻮم اﻗﻮام، ﻃﻮاﻳﻒ و ﺧﺎﻧﻮاده ﻫﺎ ﻓﺮق ﻣﻲ ﻛﻨﺪ. رﺳﻮم اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ و درﺟﻪ ﺗﻤﺪن و اﺧﻼق ﻣﺬﻫﺒﻲ در ﻣﻴﺎن ﻫﺮ ﻗﻮم ﻣﻔﻬﻮم ﺧﺎﺻﻲ از ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت را ﺑﻪ وﺟﻮد ﻣﻲ آورد .  اﻣﺎ در ﻳﻚ ﻧﮕﺎه ﺟﺎﻣﻊ ﺗﻤﺎم اﻣﻮری ﻛﻪ از ﻧﻈﺮ اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺗﻮﻫﻴﻦ ﻣﺤﺴﻮب ﻣﻲ ﺷﻮد، ﻫﻢ ﭼﻮن ﻧﺎﺳﺰاﮔﻮﻳ ﻲ، اﻳﺮاد ﺿﺮب، ﻣﺸﺎﺟﺮه، ﺗﺤﻘﻴﺮ ﻳﺎ اﻣﻮری ﻛﻪ ﺑﺎ ﻋﺸﻖ ﺑﻪ ﻛﺎﻧﻮن ﺧﺎﻧﻮاده و اﻗﺘﻀﺎی ﻣﺤﺒﺖ ﺑﻴﻦ دو ﻫﻤﺴﺮ ﻣﻨﺎﻓﺎت دارد ، ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺑﻲ اﻋﺘﻨﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ و ﺧﻮاﺳﺘﻪ ﻫﺎی او، ﺑﻲ اﺧﻼﻗﻲ ﻋﺎﻃﻔﻲ و ﺟﻨﺴﻲ از ﻣﺼﺎدﻳﻖ ﺳﻮءﻣﻌﺎﺷﺮت در ﺧﺎﻧﻮاده اﺳﺖ . ﺑﻪ اﻋﺘﻘﺎد ﺣﻘﻮﻗﺪاﻧﺎن دﺳﺘﻮر ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت ﻣﻨﺪرج در ﻣﺎده 1103 ﻗﺎﻧﻮن ﻣﺪﻧﻲ ﺻﺮﻓﺎً ﻳﻚ دﺳﺘﻮر اﺧﻼﻗﻲ ﻧﻴﺴﺖ و ﺿﻤﺎﻧﺖ اﺟﺮا ی ﻗﺎﻧﻮﻧﻲ دارد، وﻟﻲ ﺑﻪ ﻋﻘﻴﺪه ﺑﻌﻀﻲ از ﺻﺎﺣﺐ ﻧﻈﺮان ﻣﺪﻟﻮل اﻳﻦ ﻣﺎده ارﺷﺎدی اﺳﺖ و ﺗﺨﻠﻒ از آن اﺛﺮ ﺣﻘﻮﻗﻲ و ﺟﺰاﻳﻲ ﻧﺨﻮاﻫﺪ داﺷﺖ، ﻣﮕﺮ اﻳﻨﻜﻪ ﺳﻮءﻣﻌﺎﺷﺮت ﺗﺸﺪﻳﺪ ﺷﻮد .اﻣﺮوزه ﻣﺎﻫﻮاره ﺑﺎ ﺗﺄﺛﻴﺮ ﻣﺴﺘﻘﻴﻢ ﺑﺮ ﻓﻀﺎی ﻋﺎﻃﻔﻲ و ﺻﻤﻴﻤﻲ ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﺴﺌﻠﻪ ﺣﺴﻦ ﻣﻌﺎﺷﺮت را ﺑﺎ ﻣﺸﻜﻼﺗﻲ روﺑﻪ رو ﻛﺮده و در ﻣﻮاردی آن را ﻣﻨﺘﻔﻲ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﻳﺎ ﺣﺘﻲ ﻣﻨﺠﺮ ﺑﻪ ﺑﺮوز ﺳﺮدی و در ﻣﺮاﺣﻞ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺧﺸﻮﻧﺖ و ﺳﻮءﻣﻌﺎﺷﺮت ﺷﺪه اﺳﺖ.
 
Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

شبکه‌های جدیدو پر مخاطب فارسی زبان  بیشتر به مسایل فرهنگی اجتماعی تکیه کرده و خانواده و روابط انسانی رابه عنوان بزرگ‌ترین سرمایه جامعه مورد هدف قرار داده‌اند؛ این شبکه‌ها با پخش فیلمها و سریال‌های مختلف احترام به والدین را بی‌اهمیت جلوه داده و یا فرهنگ خیانت را ترویج و عادی‌سازی می‌کنند.

 هویت‌زدایی از مفهوم خانواده به‌عنوان کوچک‌ترین واحد اجتماعی مستقل و مؤثر از دیگر اهداف برنامه‌های ماهواره‌ای به ویژه شبکه‌های فارسی‌زبان است، ترویج فمینیسم و کم‌رنگ کردن نقش مرد در جامعه، مخدوش کردن رابطه فرزندان پسر و دختر در خانواده، بی‌تفاوت بار آوردن نسل جوان نسبت به مسایل جامعه و تضعیف اعتقادات مذهبی و دینی از دیگر پیامدهای استفاده از ماهواره و برنامه‌های پخش شده در آن است که متاسفانه در بسیاری از موارد خانواده‌ها به این موضوع بی‌تفاوت بوده و آگاهی کافی نسبت به آن ندارند.

این بی‌تفاتی تا به‌جایی رسیده که در برخی خانواده‌ها بی‌توجه به این پیامدها پدر و مادر در کنار فرزندان خود به مشاهده برنامه‌ها پرداخته و ابایی از این ندارند که فرزندشان چنین صحنه‌هایی را مشاهده کند. بی‌توجهی والدین به تاثیرات القای تفکر جهانی زیستن و در رأس آن رواج پوچ‌گرایی خلقت انسان از دیگر پیامدهای استفاده از برنامه‌های ماهواره است،القای خواسته‌های گردانندگان شبکه‌ها به بیننده و ایجاد شکاف میان مردم و حاکمیت و تغییر ماهیت و افکار عمومی با تبلیغات مورد نظر از اثراتی است که نسبت به آن بی‌توجهی می‌شود، در حالی‌که زنگ خطر به صدا درآمده و هنوز بسیاری این صداها را نشنیده‌اند.

از بین رفتن حجب و حیا میان خانواده‌ها اثر تدریجی استفاده از برنامه‌های ماهواره‌ای است. ترویج مدگرایی و ارایه مدهای آرایشی و پوششی نابهنجار را باید ریشه‌یابی کرد که چرا در سال‌های گذشته افزایش یافته است و ماهواره در این رابطه نقش بسیاری داشته است.

 

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

متاسفانه برخی خانواده‌ها بر این باورند که اگر شبکه‌های مبتذل ماهواره‌ای را قفل کنند می‌توانند به راحتی و با فراغ بال در طول روز در برابر دید کودک به تماشای فیلم‌ها، مسابقات یا برنامه‌های مستند این رسانه بیگانه بنشینند، غافل از آن که بنا به شگرد تصویرگران و مبلغان ماهواره‌ای در آنونس یا میان برنامه برخی فیلم‌ها صحنه‌های مبتذلی گنجانده و پخش می‌شود که کودک و نوجوان بلافاصله قادر به ثبت، ضبط و پردازش آن در ذهن خواهد بود.پس خانواده‌ها و بخش‌های فرهنگی باید بدانند بی‌توجهی به مضرات مخرب ماهواره بسیار حد هزینه‌بر بوده و جبران آن تقریبا غیرممکن است.

 در راﺑﻄﻪ ﺑﺎ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻋﺎﻃﻔﻲ و ﺻﻤﻴﻤﻲ ﺑﺎﻳﺪ ﮔﻔﺖ ﻳﻜﻲ از ﻣﻌﻴﺎرﻫﺎی ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﻨﺴﺠﻢ، ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻋﺎﻃﻔﻲ اﺳﺖ. اﻳﻦ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﺑﺎ ﮔﻔﺖ وﮔﻮی ﻣﺪاوم و ﺗﺒﺎدل اﻓﻜﺎر ﻣﻴﺎن اﻋﻀﺎی ﺧﺎﻧﻮاده، ﺷﻜﻞ ﻣﻲ ﮔﻴﺮد و ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻋﺎﻣﻞ اﻧﮕﻴﺰﺷﻲ، ﺑﺮ اﻧﺴﺠﺎم ﺧﺎﻧﻮاده ﻣﻲ اﻓﺰاﻳﺪ . اﻳﻦ روﻧﺪ ﻣﻲ ﺗﻮاﻧﺪ ﻫﻢ ﭼﻨﺎن اداﻣﻪ ﻳﺎﺑﺪ. ﺑﺮ اﻳﻦ اﺳﺎس، ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻋﺎﻃﻔﻲ و اﻧﺴﺠﺎم ﺧﺎﻧﻮاده، ارﺗﺒﺎط ﻣﺜﺒﺖ و ﻫﻤﺒﺴﺘﮕﻲ ﺑﺎﻻﻳﻲ ﺑﺎ ﻳﻜﺪﻳ ﮕﺮ دارﻧﺪ . ﻋﻮاﻣﻞ ﮔﻮﻧﺎﮔﻮﻧﻲ ﺑﻪ ﭘﻴﻮﻧﺪ ﻋﺎﻃﻔﻲ ﺧﺎﻧﻮاده آﺳﻴﺐ ﻣﻲ رﺳﺎﻧﺪ و در ﻧﻬﺎﻳﺖ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭘﻴﻮﺳﺘﮕﻲ آن را ﺗﻬﺪﻳﺪ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ . ﻳﻜﻲ از اﻳﻦ ﻋﻮاﻣﻞ رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎی ﺗﺼﻮﻳﺮی ﺑﻪ ﺧﺼﻮص ﻣﺎﻫﻮاره ﻫﺎ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﻨﺪ . ﻓﻀﺎﻫﺎی ﭘﺲ زﻣ ﻴﻨﻪ ای ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎ، ﺑﻪ ویژه سریال ها و فیلم ها قابلیت زیادی برای گنجاندن پیام در خود دارند. برای مثال حتی موضوع رفتار شخصیت‌های فرعی یک فیلم با خانواده و اطرافیان، می تواند جایگاهی برای ارائه کلیه رفتارهای خیلی ساده و پیش پا افتاده، ولی مهم در زندگی خانوادگی یا اجتماعی باشد.اﻟﺒﺘﻪ ﺑﻪ ﻧﻮﻋﻲ ﺗﻤﺎم رﺳﺎﻧﻪ ﻫﺎی ﺗﺼﻮﻳﺮی در دﻧﻴﺎی اﻣﺮوز ﺗﻮﺳﻂ ﻣﺎﻫﻮاره ﻫﺎ ﺗﻐﺬﻳﻪ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ و اﻳﻦ ﻣﻄﻠﺐ در ﺟﺎی ﺧﻮد ﺷﺎﻳﺎن ﺗﻮﺟﻪ ﻣﻲ ﺑﺎﺷﺪ . اﻣﺮوزه ﺟﻮاﻧﺎن زﻣﺎن زیادی از ﺷﺒﺎﻧﻪ روز را ﺑﻪ ﺗﻤﺎﺷﺎیﻫﺎ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻣﺎﻫﻮاره اﺧﺘﺼﺎص می دهند و همین اﻣﺮ ﺳﺒﺐ ﺳﺴﺘﻲ ﻧﻈﺎم ﺑﻴﺸﺘﺮ یﻫﺎ ﺧﺎﻧﻮاده های ایرانی ﺷﺪه اﺳﺖ . ﺑﺮﺧﻲ ﻛﺎرﺷﻨﺎﺳﺎن ﻣﻌﺘﻘﺪﻧﺪ اﻣﺮوزه ﺟﻮاﻧﺎن وﺳﺎ یل ارﺗﺒﺎط ﺟﻤﻌﻲ ﺳﺎده؛ ﻫﻤﺎﻧﻨﺪ ﺗﻠﻮﻳﺰﻳﻮن یا ویدئو  را ﺟﻮاﺑﮕﻮ ی نیازهای خود نمی دانند ، ﺑﻪ ﻫﻤین ﻋﻠﺖ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﻪ دﻧﺒﺎل راﻫﻲ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻛﻪ از راه‌های ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺑﺎ دنیای بیرون از ﺧﻮد در ارﺗﺒﺎط ﺑﺎﺷﻨﺪ . برنامه های ماهواره ای زمینه ساز ﻣﻔﺎﺳﺪ اﺧﻼﻗ ﻲ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ و ﺑﻴﺸﺘﺮ از  آنﻛﻪ ﺑﺮای ﻧﺴﻞ اﻣﺮوز و ﺑﻪ ﻃﻮر ﻛﻠﻲ ﻣﺮدم مفید ﺑﺎﺷﺪ، ﺧﻄﺮﻧﺎک و ﻣﻀﺮ اﺳﺖ.

 

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

 ﻣﺎﻫﻮاره ﻫﺎ ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﻛﺎرﻛﺮد ﻣﺘﻨﻮع ﺧﻮد و دﮔﺮﮔﻮن ﺳﺎزی ﻫﺎی ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ، ﺑﻪ ﺗﺪرﻳﺞ ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ارﺗﺒﺎط ﻫﺎی دوﻃﺮﻓﻪ از ﻧﻮع ﭼﻬﺮه ﺑﻪ ﭼﻬﺮه ﺷﺪه اﻧﺪ و ﺗﻮاﻧﺴﺘﻪ اﻧﺪ ﻓﻀﺎی اﻧﻔﺮادی را ﺟﺎﻳﮕﺰﻳﻦ ﻓﻀﺎی اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ ﺧﺎﻧﻮاده ﻛﻨﻨﺪ، ﺑﻪ ﮔﻮﻧﻪ ای ﻛﻪ اﺳﺘﻔﺎده ﺑﻴﺶ از ﺣﺪ از آن ﻫﺎ ارﺗﺒﺎط ﻣﺴﺘﻘﻴﻤﻲ ﺑﺎ ﻓﺮدﮔﺮاﻳﻲ و دوری از ﮔﺮوه دارد . در اﻳﻦ ﺳﻴﺮ، ارﺗﺒﺎط ﻓﺮد ﺑﺎ رﺳﺎﻧﻪ ﺗﺼﻮﻳﺮی و ﺑﻲ اﺣﺴﺎس ﺷﻜﻞ ﻣﻲ ﮔﻴﺮد و ﻧﻮﻋﻲ ﺑﻴﻢ ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ و اﻧﻔﻌﺎل ﺷﺨﺼﻴﺘﻲ در ﻓﺮد اﻳﺠﺎد ﻣﻲ ﺷﻮد . اﻳﻦ آﺳﻴﺐ در ارﺗﺒﺎط ﻣﻴﺎن ﻓﺮزﻧﺪان و واﻟﺪﻳﻦ و زن و ﺷﻮﻫﺮ، ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺧﻮد را ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﺪ.
ﺗﺠﺮﺑﻪ ﻫﺎ ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﺮ اﻧﺪازه ارﺗﺒﺎط ﻣﻴﺎن ﻓﺮزﻧﺪان و واﻟﺪﻳﻦ و ﻫﻢ ﭼﻨﻴﻦ ارﺗﺒﺎط ﻣﻴﺎن ﻫﻤﺴﺮان، ﺑﻪ دﻟﻴﻞ ﺗﻐﻴﻴﺮ ﻣﺨﺎﻃﺐ ﻛﺎﻫﺶ ﻣﻲ ﻳﺎﺑﺪ، اﻋﻀﺎی ﺧﺎﻧﻮاده از ﻧﻈﺮ ﻋﺎﻃﻔﻲ و ﻫﻴﺠﺎﻧﻲ و ﻧﻴﺰ از ﻧﻈﺮ ﺷﻨﺎﺧﺘﻲ، از ﻫﻢ دورﺗﺮ ﻣﻲ ﺷﻮﻧﺪ.  در این بین می بینیم که دانش آموزان در صحبت های خودشان مشخصاً اعلام می کنند که ماهواره داریم و از برنامه های بدی که ماهواره نشان می دهد حرف می زنند و معلوم هست که خانواده ها باید بیدار شوند و اگر به فکر خودشان نیستند باید به فکر فرزندانشان باشند و فرزندان باید ازاین  آسیب ها نجات پیدا کنند.

 تنها کسانی که می توانند این بچه ها را نجات دهند پدرو مادر هستند، ما نباید بستر فساد و فحشا را در خانواده برای بچه ها ایجاد کنیم و این ذهنهای صیقلی و آماده را به کاسبکاران بیرحم جهان بسپاریم زیرا درآینده ،زمانی که بفهمیم به چه مصیبت هایی گرفتار شده ایم دیگربرای اقدامات اصلاحی دیراست، باید از همین امروز برای نجات خود و خانوده تلاش کنیم.یادتان باشد که این فقط مانیستیم که نگران نهاد خانواده وفرزندان معصوممان هستیم .همه نهاد های فرهنگی در کشور های مختلف هان توجه ویژه به این امر دارندچون بعضی از معضلات اخلاقی و فرهنگی غیر قابل بازگشت و اصلاح هستند.

بیائید ابتدا باور کنیم که (توطئه)وجوددارد .توهم بودن توطئه را خود توطئه چینان در دلهای ماایجاد میکنند تا با خیال راحت برنامه هایشان را پیش ببرند. 

Image result for ‫تهاجم فرهنگی‬‎

 پلتیک "ضد توطئه"

__________

پس ازشفاف سازی و باور توطئه حال میخواهیم پلتیک(ضد توطئه)را بکاربگیریم و در این راستا از ابزارهای کارآمدی که در اختیارمان هست استفاده نمائیم.همانگونه که در سطور پیشین بیان شد نوع و ماهیت سلاحهای ما در کارزار فرهنگ با نوع و ماهیت سلاحهای طرف مقابل متفاوت است وبرخلاف عرصه های دیگرتولیدو پیشرفت، ما نمیتوانیم از (مهندسی معکوس) درتولید ((فرهنگ افزار)) بهره ببریم واینرا نیز باید بدانیم که اصولا" احتیاجی به این کار نداریم.نیم نگاهی به اقبال عوام و خواص از آثار فرهنگی و هنری ایران در سرتاسر جهان میتواند به ما بفهماندکه اگر همانند غربیان اما با اصول و روشهای متفاوت خودمان تولید انبوه داشته باشیم رقبای سرسختی برای محصولات فرهنگیشان خواهیم داشت و قادر خواهیم شد که در(( جنگ نرم فرهنگی))حتی از موضع دفاعی به جایگاه تهاجمی ((والبته نه از نوع تهاجم موذیانه و کثیف غربیان))ارتقا بیابیم  و نقش پررنگ کنونی آنان را در بازار پررونق فرهنگ و هنر جهان ربوده و خودمان ایفا کنیم .بعنوان یک نمونه، استقبال مردم اروپا و آمریکا از کنسرتهای موسیقی سنتی ایرانی بیانگرجذابیتیست که هنر شرقی در میان آنان دارد ومیدانیم که کلا"آتمسفر شرقی جذابیت ویژه ای در غرب دارد و بنوعی برای آنان رویا گونه و شیرین است. 

بی تردید با سرمایه گذاری اولیه درتولید و عرضه انبوه آثار فرهنگی ،هنری در یک مقطع و بازه زمانی شاید نه چندان بلند مدت ،قادر خواهیم شد که از درآمدهای کسب شده در جهت تولیدات آتی بهره گیری نمائیم و نظاره گر رشد سریع و بدست گرفتن بازار در آینده ای نزدیک باشیم .شاید شروع نمودن ووارد شدن درچنین پروسه ای درابتداچندان آسان نباشد ولی مهم این است که بدلیل قابلیتها و جذابیتهای بکر نهفته در فرهنگمان که کلید اصلی جذب مخاطب است ،بسرعت میتوانیم سختیها را پشت سر نهاده و یکه تاز میدان شویم.این حقیقت رانبایدفراموش  کنیم: فرهنگ و محصولات فرهنگی غرب هنوز بطور جدی با رقیب سرسخت و بی بدیلی نظیر فرهنگ پر تلالو و یگانه((ایرانی،اسلامی))روبرو نشده اند که حساب کار دستشان بیاید.لازم به توضیح نیست که جذابیتهای موجود در فرهنگ و هنرشرق و خصوصا"ایران ما ،عاشقان سینه چاک بسیاری در جهان غرب دارد.این کمیت اولیه و موجود،البته استعداد شگفت انگیزی برای رشدسریع  داردو دلیل آن نیز ارتباط تنگاتنگ هنر (( ایرانی،اسلامی)) با فطرت پاک و بکر بشری است.انسان ذاتا" از پلیدی و زشتی و فساد و بی بند وباری بیزار و گریزان است و اگرهنرمندی متعهد و معتقد و البته اهل فن در اٍثری هنری بصورت صادقانه به فطرت بی آلایش و خداگونه بشر تلنگر بزند محال است مورد توجه قرار نگیرد .بخصوص در دوران ما که هنرمند نمایان سخیف ترین فضولات فکری خود را بنام هنر به مخاطبان سردرگم نشان میدهند و غرایز حیوانی بشر را برجسته نمائی کرده و دائما"برخ وی میکشندو انسان حیران را که در پی سرگرم شدن و یا تشنه ی دیدن و تجربه کردن و آموختن است در متون کثیفی وارد میکنند که بهیچوجه مطلوب درون الهی و کمال جوی وی نیست. 

                                                                         مهرداد میخبر(قصرشیرین/25 فروردین 94)

تعداد بازدید از این مطلب: 5970
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

جمعه 29 اسفند 1394 ساعت : 10:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آیاسیما درجنگ نرم مغلوب شده است؟
نظرات
آیا سیما مغلوب جنگ نرم شده است؟
 
 
 
Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎
 
“دیشب توی ماهواره یکی از اقوام فلان سریال رو دیدیم…”؛ انصافا"خود شما چندبار این جمله را به زبان آورده اید؟یانه...شاید شما اصلا"ماهواره ندارید ولی از زبان دوستان و همکارانتان چنین صحنه سازیهائی را دیده اید و بعد هم کلی خنده معنا دار تحویلشان داده اید؟و وجدانا"اگر توی منزل ماهواره دارید وفرزند مدرسه رو هم دارید چند بار به او سفارش اکید کرده اید که در مدرسه ازسریالها و برنامه های ماهواره تعریف نکند؟
...بله،چند سالی است که این شوخی بی مزه بین همه ما جریان دارد. مثل یک رازِ مگو که از قضا همه دنیا از آن خبر دارند و تبدیل به یک شوخی تلخ شده است. گمان می کنم دیگر همه باید بپذیریم که (تعارف بس است).
 
Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎
 
“ماهواره” پدیده ای است که به جای مواجهه درست با آن، سال هاست صورت مساله اش پاک می شود. به گواه آمارهای رسمی و غیررسمی درصد بالایی از ایرانیان ماهواره دارند و برنامه های آن را می بینند. برخوردهای مختلف غلاظ و شداد و ممنوعیت های بی نتیجه هم نه تنها تاکنون هیچ تاثیری نداشته بلکه موجب گسترش و ترویج آن هم شده است. این کار متناوباً رسیورها و دیش های مدل بالاتر را به بازار سرازیر می کند. همان آمارها طبیعتاً نشان خواهد داد که صددرصد آنها که ماهواره شان جمع می شود، به فاصله یکی دو روز، به راحتی دوباره صاحب ورژن پیشرفته تر این تجهیزات می شوند. این ها قابل انکار نیست.دیگر همه می دانند که برای مقابله با ماهواره نه پارازیت انداختن کارگر می افتد و نه برخوردهای تندِ پلیسی، تنها چاره اصولی این ماجرا، ارتقاء کیفیت برنامه های تلویزیونی داخلی و رقابت تلاشگرانه وجدی است و بس.
 
Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎
 
آنها که صورت مساله را پاک کرده اند از این غافلند که خدمتی بزرگ تر از این نمی توان به شبکه های ماهواره ای کرد. ظاهراً همه فراموش کرده ایم که ده ها نهاد، در این باره مسوولند که شاید تنها وظیفه یکی دوتایشان (از جمله پلیس و پارازیت اندازها)، مقابله سلبی و توام با شدت عمل است و بقیه تماماً موظف به اقدامات اثباتی اند. بعضی هایشان باید فرهنگ سازی کنند، بعضی باید قوانین مفید و کاربردی تصویب کنند، بعضی باید بودجه کافی به تولید و برنامه ریزی تخصیص دهند، بعضی هایشان باید برنامه جذاب تولید کنند، بعضی ها باید فقط فکر کنند و…. اما ظاهراً همه، وظایفشان را فراموش کرده اند، دستجمعی خودشان را به بی خبری زده اند و دارند فقط خودشان را گول می زنند.

 علاوه بر اینها ممنوعیت هایی که در عرصه رسانه برای حرف زدن دراین باره پدید آمده است هم، امکان تحلیل، آسیب شناسی و آگاه سازی را از کارشناسان می گیرد و مخاطب را دودستی تقدیم رقیب می کند.

 

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

این وسط مثل همیشه تنها به بخش سلبی و مقابله خشن توجه جدی نشان داده می شود. آدم یاد حکایت آن سه بنده خدا می افتد که قرار بود زمین را حفر کنند، لوله ای نصب کنند و بعد چاله را پر کنند و اگر لوله گذار غایب باشد، باز هم دونفر دیگر بدون لوله گذاری، زمین را می کَنَند و بعد هم پر می کنند!
از اینها گذشته هیچکس هنوز به سوالات کلیدی افکار عمومی پاسخ نداده که اگر مطابق قانون ممنوعیتی وجود دارد، پس این همه – میلیون ها دستگاه – تجهیزات پیشرفته ماهواره ای از کجا می آید؟ توسط چه کسانی وارد می شود؟ و چرا سرِ مرزها جلوی این تجهیزات گرفته نمی شود؟

در میانه این همه سیاست های غلط، سوء مدیریت، کم کاری و خواب غفلت، میلیون ها نفر دارند “روزی روزگاری” می بینند، با “شعر یادت نره” و “چراکه نه” همراه می شوند، “بفرمایید شام” تماشا می کنند، برای آکادمی موسیقی از تلفن های مختلف رای می فرستند، بحث های داغ خانوادگی شان درباره آینده رابطه مثلث (باریش،کرم، زینب) و سرگذشت (لیلا و اوز) یا (جمیله و علی کاپیتان) است و حول محورِ تحلیل اختلاس (شوکت) یا آینده ازدواجش با  (فرخنده) یا یادآوری خوشمزگی های (سنبل خان) و دل سوزاندن برای سرنوشت (شاهزاده بایزید) و (سلطان سلیمان) دور می زند. هنوز بحث اول شدن ارمیا و حذف شدن امیرحسین، داغ است. برای خیلی ها اخبار یعنی “۶۰ دقیقه” و"بی بی سی" و  خیلی ها اخبار فرهنگی شان را از “شباهنگ” کسب می کنند و تحلیل هایشان را از “افق”. داروهای لاغری، موسسات کاشت مو، افزایش قد و کِرِم های رنگ و وارنگ دکترمظاهری و … برای خودشان جای .محکمی توی خانواده ها باز کرده اند.

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

حالا دیگر نه تنها برنامه دکتر هلاکویی پربیننده است بلکه سی دی های او دست به دست می چرخد. در خیلی از میهمانی ها سرِشام، بحث مِین کورس و استارتر و این شوخی که از یک تا ده به میزبان چند می دهند متداول است، “تیرامیسو” حالا مثل شیرینی دانمارکی و “زبون” توی همه قنادی ها هست، توی دشت و صحرا خیلی ها دارند می گویند؛ “اینجا فلانجاست مام فلانی ایم، آی لاو یو پی ام سی”، یا توی آسانسور و کلاس درس و بیمارستان و دستشویی دارند برای سالی تاک، ویدیوهای زشت نما  می گیرند. بچه ها را به سختی می شود از پای شبکه “پرشین تون” بلند کرد. همین کودکان یا نقاشی می کشند یا با اسلحه اسباب بازی عکس می گیرند و می فرستند برای دکتر کپی که جزو لشگر پوشالیش شوند(حیف نیست بچه هایمان که باید با فرهنگ بسیجی بزرگ شوند و درس جهاد فی سبیل الله ومقاومت بگیرند، خاطرات سرباز دکتر کپی بودن در ذهن چون آینه شان حک شود؟).یکی از دوستان که اخیراً سفری به ترکیه داشت نقل می کند کودک چهارساله اش در جزیره بیوک آدا از مادر پرسیده که؛ مامان اینجا خونه “لامیا” نیست؟! خدا می داند ترکیه با همین سریال ها به قاعده چندهزارمیلیارد برای تاریخ و فرهنگ و گردشگری اش تبلیغ موثر کرده و ما هم در خلاء خوراک فرهنگی خودمان، هرچه را سریال های ترکی – راست و دروغ – به خوردمان دادند، .پذیرفته ایم

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

وقتی تلویزیون خودمان علاقه ای به شناساندن سلاطین برجسته ای نظیرشاه عباس و نادرشاه و کوروش و کریم خان زند ندارد، سلطان سلیمان عثمانی با کلی ضعف و تحریف، می شود مرد اول شب های زنان و مردان و کودکان و  میرسدنوجوانان ما. چرا نشود؟ واقعاً چرا که نه؟!سالهاست که خبر تولید سریالی با مضمون زندگی امام خمینی (ره)بگوشمان  میرسدولی هنوز چشممان به دیدن آن روشن نشده است.چرا؟

بتدریج برنامه های کودک تلویزیون ما از هر خلاقیت وجذابیتی دارد خالی می شود، چرا یکی دو شبکه خارجی نیایند و   این فضای خالی را با انواع و اقسام کارتون ها پُرنکنند؟بالاخره آنها هم دنبال مخاطب میگردند.نه؟گرچه کارتون هایشان  بعضاً باتصاویر خشن و یا غیرمتعارف، مناسب این رده های سنی نیست. وقتی تلویزیون ما دوست دارد هم فیلمهای سینمایی امریکایی پخش کند و هم سروتهش را بزند و حتی برایش داستان جدید بنویسد، چرا کلی شبکه مثل قارچ نرویند و صبح تا شب فیلم پخش نکنند؟بازار بازار رقابت و جلب مخاطب است.

تورا به خدا از خط قرمزها و محدودیت های ناگزیر حرف نزنیم که این خط قرمزها از فرط سلیقه ای شدن و نامشخص بودن و تنگ و تار بودن امان همه را بریده اند.گاهی هم برنامه ریزان ما از کارها و ایده های آنطرفی ها الگو می گیرند؛ وقتی بعضی تلویزیون های آنها صبح تا شب سریال ها و فیلم های سال های گذشته تلویزیون و سینمای خود ما را پخش می کنند، تازه حواس تلویزیون خودمان جمع می شود که می توان شبکه نمایش و آی فیلم و تماشا را با نمایش تکراری همین فیلم ها و سریال ها پر کرد. یا وقتی می بینند که مردم به فلان شبکه که فقط مستند پخش می کند اقبال نشان می دهند، یک شبکه مستند تاسیس می کنند و همینگونه است ماجرای تاسیس شبکه پویا که مشابه یکی دو شبکه ماهواره ای فقط کارتون پخش کند.

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

ناگفته پیداست که موفقیت چنین اقدامات واکنشی و تقلیدی و توفیق شان درجذب مخاطبانی که به آن یکی شبکه عادت کرده اند، چقدر دشوار است و نیاز به محتوای فوق العاده دارد.قرار شد تعارف نداشته باشیم؛ قضیه ماهواره گسترده تر و جدی تر از این حرفهاست. عامی و نخبه هم نداریم، روشنفکر و امّل هم نداریم، پیر و جوان وکودک هم نداریم. ماه و خورشید همین آینه می گردانند.با یک نگاه، حریم سلطان و برگ ریزان وفاطماگل و … را باید به عنوان یک فرصت نگاه کرد. فرصتی برای بیدار شدن مدیران تلویزیون و ترغیب آنها برای آنکه تکانی به خود بدهند و از بی اعتنایی به نیازها و خواست های مردم دست بردارند. این برنامه ها ثابت می کنند چقدر کم کاری و سوء مدیریت در تلویزیون و البته سینمای ما بیداد می کند، که چقدر پول کلان و ارزشمند بیت المال دارد به دلیل نابلدی و بی کفایتی در حوزه فرهنگ هرز می رود، که چقدر بی خیالی و سهل انگاری در مدیریت فرهنگی ما وجود دارد. اینها ثابت می کنند که ما چقدر نسبت به ظرفیت های داستانی، تاریخی، فرهنگی، اسطوره ای و گردشگری مان بی توجهیم. در تلویزیون ما بحران خلاقیت وجود دارد؛ خلاقیت در مدیریت و خلاقیت در برنامه سازی.این برنامه ها ثابت می کند چقدر خلاقیت در مدیریت و برنامه ریزی و برنامه سازی در تلویزیون ما عنصری کمیاب و حتی نایاب است.متاسفانه باید اعتراف کرد در حال حاضر رقابت تنگاتنگی میان سه چهار شبکه تلویزیونی فارسی زبان برون مرزی برای جذب مخاطب ایرانی داخل کشور درجریان است و صداوسیمای ما بیشتر در نقش یک ناظر بی آزار، بی هدف و ناامید در این بازی نقش آفرینی می کند که نیازی هم به شرکت در رقابت نمی بیند.شبکه ای با تنها شش هفت ساعت برنامه در روز – که کمتر از نیمی از آن تولیدی است- با سه چهاربار تکرار در شبانه روز، صدا و سیمای ما با این عرض و طول را مستاصل کرده است؛ چرا واقعاً؟ آن یکی شبکه با چهارتا سریال ترکی زیر متوسط توانسته آنچنان مخاطب انبوهی را جذب کند که شگفت آور است. واقعاً چطور؟این وسط تلویزیون ما دارد چکار می کند؟ نگویید آنها دارند پول بی حساب خرج می کنند – که می کنند – که این دلیل ابداً قابل قبول نیست.

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

سازمان صدا و سیمای ما با بودجه و درآمد هنگفت، ده ها شبکه، صدها ساعت برنامه در روز، هزاران نفر پرسنل و امکانات نرم افزاری و سخت افزاری بسیار وسیع، اصلا قابل مقایسه با هزینه و امکانات هیچکدام از آنها نیست. واقعاً نیست. و نگویید که جذابیت های آنها “خط قرمزی” است و دست شبکه های داخلی از این بابت بسته. این هم اصلاً پذیرفتنی نیست. هروقت تلویزیون خودمان درست عمل کرده و برنامه جذابی نزدیک به سلیقه عمومی و خواست مخاطبان تهیه و درست عرضه شده، اقبال مخاطبان را نیز به همراه داشته است. سریال های خوب گذشته مثل (هزاردستان)،( امام علی)، (مدار صفردرجه)،(مختارنامه)،( صاحبدلان )و (میوه ممنوعه) یا همین (شوق پرواز)و خیلی قبل تر (سربداران)، (سلطان و شبان)، (گرگ ها)، ا(بن سینا)، (روزی روزگاری)و … هرکدام توانسته اند خط قرمز هارا رد نکنند .اخلاقی و اسلامی باشندو مخاطبان انبوهی را نیزبسوی خود جلب کنند.

Image result for ‫عکس مختارنامه‬‎Image result for ‫عکس مختارنامه‬‎

حتی سریال هایی مثل “زمانه” یا قبل تر”ستایش” و قبل ترش “نرگس” با وجود تمام انتقاداتی که به آنها وارد است توانستند نظر جمعی از بینندگان تلویزیون را معطوف به خود کنند. یا مثلاً همین سریال “پایتخت” با وجود برخی کاستی هایی که دارد با خلق شخصیت های جذاب، موقعیت های کمیک و روابط صمیمانه و باورپذیر ایرانی، توانسته به کیفیت استاندارد برسد، رضایت بسیاری از مخاطبان را جلب کند و به شبکه های آن طرفی ترجیح داده شود. یا وقتی کلاه قرمزی شروع می شود همه قید ماهواره را می زنند تا شیرینکاری های فامیل دور و پسرعمه زا و پسرخاله را ببینند. و مثلاً “نود” که رسماً تلاش شبکه های آن طرفی را برای ساخت برنامه ای مشابه ناکام گذاشت و رادیو هفت که یک اتفاق خیلی خوب و دلنشین در تلویزیون این روزهاست.واقعاً کجایند سریال هایی که خیابان ها را خلوت می کردند؟ کجاست یک مسابقه تلویزیونی اریژینال جذاب مثل مسابقه هفته، که اصطلاحاتش بعد از نزدیک به دو دهه هنوز ورد زبان هاست؟ کجاست برنامه ای که دوروزه فراموش نشود و دریادها بماند؟ جای موسیقیدانان و خواننده های پرطرفدار این مملکت در تلویزیون کجاست؟ یکی در این مملکت پیدا نمی شود که یک (تَلِنت شو )جذاب بسازد؟ آدم های خلّاق تلویزیون ما کجا هستند؟اما بداقبالی را ببینید که همین تلویزیون خودمان با کمال بی ذوقی و بی سیاستی، یا از برخی برنامه های ماهواره ای و ایده های آنها گرته برداری می کند – که طبعاً برابر اصل هم نیست – و یا با همان برنامه ها شوخی می کند و قصد دارد با

Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎Image result for ‫عکس سیما و ماهواره‬‎

استفاده از علاقه مندی های مخاطبان و با تکیه بر پیش زمینه ذهنی آنها با تمسخر برنامه های اصلی ایجاد جذابیت کند. جای تاسف است که همین شوخی ها دقیقاً کارکرد ضد خود را پیدا می کنند و به تبلیغ مستقیم و مفت و مجانی برای برنامه های مورد اشاره بدل می شوند. آنها که برنامه های اصلی را ندیده باشند به تماشای نسخه اصل ترغیب می شوند.ضمناً با این برنامه، تلویزیون رسماً پذیرفته که اکثریت مردم ایران بطور گسترده ماهواره تماشا می کنند. یکی نیست بپرسد، اگر مردم ماهواره تماشا نکنند اصلاً این برنامه شما برای کسی دیدنی است؟ درآن صورت اصلاً شوخی های شما را کسی می فهمد؟ واقعاً چرا باید این همه هزینه شود تا این دوستان برنامه ساز بی ذوق بنشینند بارها و بارها برنامه های ماهواره را ببینند تا بتوانند با جزییات کامل از آنها تقلید کنند و به خورد خلق الله بدهند؟ جداً فکر می کنند مردم با دیدن این برنامه های جلف، از ماهواره متنفر می شوند؟ یااینکه به سرعت برای خلاصی از شرِّ همین برنامه های لوس و بی مایه، کانال را عوض می کنند و به نسخه اصل پناه می برند؟اتفاقاً مخاطبان تلویزیون ایران بیش از میزانی که ما تصور می کنیم قانع هستند. اما توقع آنها و اعتمادشان، یک “حداقل” دارد که متاسفانه تلویزیون ما مدت هاست از رسیدن به آن کف و حداقل، ناتوان است. قضیه اصلی، بودجه نیست، کم کاری و سوء مدیریت است و کارهایی که به کاردان سپرده نمی شود، مشکل در سختگیری ها و خط قرمزهای تنگ و بی مورد است، درخانه نشین کردن چهره ها و مجریان و بازیگران مورد علاقه مردم و فراری دادن مدیران، برنامه سازان، فیلمنامه نویسان و کارگردانان کاربلد است، در فاصله گرفتن از نیازها و خواست های مردم و نشناختن علائق آنهاست، در فهم نادرست از مفهوم جذابیت، درغفلت از کارکرد رسانه تلویزیون و نشناختن اهمیت و وسعت نفوذ آن و در یک کلام، احترام نگذاشتن به مخاطب است وگرنه، نه بودجه تلویزیون ما کم است و نه سوژه برای تولید برنامه های قابل توجه مردم کمیاب.

Image result for ‫عکس سربداران‬‎Image result for ‫عکس سربداران‬‎

آنچه کم است مدیریت و ذکاوت و تخصص است و بس. تلویزیونی که “یه حبه قند” در آن سانسور می شود تکلیفش روشن است. قبول کنید که اعتماد کردن به چنین تلویزیونی کار بسیار دشواری است.با این حساب دو راه بیشتر نداریم؛ یا باید بپذیریم که مخاطبان ما کج سلیقه اند و برنامه های آن ور آبی را به برنامه های جذاب شبکه های داخلی ترجیح می دهند و یا بپذیریم که برنامه هایمان یارای رقابت با برنامه های آنها را ندارند که شوربختانه درهر دو حالت قافیه را باخته ایم و متاسفانه میدان را کاملاً واگذار کرده ایم.اگر خوراک فکری و فرهنگی برنامه های ماهواره ای را نامناسب می دانیم – که در بسیاری مواردحتما" اینگونه است – و اگر فکر می کنیم در فرهنگ و جامعه خودمان به اندازه کافی سوژه سالم و جذاب برای برنامه سازی وجود دارد که بتواند مخاطب ایرانی را راضی و از تماشای برنامه های آنطرفی ها بی نیاز کند و اگر معتقدیم برنامه سازان توانا و خلّاقی داریم که .حریف آنها می شوند، پس باید دست بجنبانیم چون ..همین حالا هم خیلی دیر است

 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6243
برچسب‌ها: صداو سیما , ماهواره ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 29 اسفند 1393 ساعت : 1:8 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
معنای سینمای معناگرا
نظرات

معنای سینمای معناگرا 

(پیش از مطالعه توجه داشته باشید که این مقاله در سال 1386 برشته تحریر درآمده است)

منبع:www.aminartgroup.ir.suncold.parsiblog.com

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

___________________________________________________________________________________________________

مقدمه :

سینمای معناگرا همان سینمای فرانگر است که به موازات مطرح شدن در ایران‌، در سایر نقاط جهان نیز با عناوینی متفاوت‌، مطرح شد و در سالیان اخیر، کوشش‌های چشم‌گیری در میان فیلم‌سازان جهان برای تولید چنین آثاری دیده می‌شود.

...چنین گرایشی شاید ناشی از تشنگی معنوی جهان امروز است که در سایر رشته‌های هنری و به خصوص در ادبیات نیز نمونه‌هایش یه وفور دیده می‌شود و سینما نیز که «هنر صنعتی» گره خورده با طبع مردم است و ادامه حیاتش در گرو استقبال مناسب مردم و به دست آوردن تماشاگران انبوه است‌، به ناچار و برای تجارت هم که شده، به مفاهیم معناگرایی روی آورده.

سینمای معناگرا اصطلاحی بود که ابتدا از سوی معاونت سینمایی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ايران "محمد مهدی حیدریان" مطرح شد. در نظر او، وسعت این سینما به حدی بود که مفاهیم متنوع و قابل اعتنایی را شامل می‌شد‌. این اصطلاح در میان مدیران ارشاد و فارابی و مشاوران سینمایی کشور بحث‌هایی را دامن زد‌، در مورد تعبیر «سینمای معناگرا » چالش‌های زیادی وجود داشت و حتا در خصوص تعبیر جهانی این مفهوم که بیشتر در زبان انگلیسی جست‌وجو می‌شد‌. از سال 1383خ به بعد یعنی از زمانی که برای نخستین بار واژه معناگرا مورد استفاده قرار گرفته تاکنون (1386) تحقیات و بحث‌های کارشناسی بسیاری بر روی سینمای معناگرا صورت گرفته است. عده‌ای به دنبال این بودند که اثبات کنند که آیا اساسا استعمال چنین واژه‌ای درست است یا نه و اگر درست است مگر سینمای بی‌معنا وجود دارد‌؟ و یا عده‌ای دیگر به دنبال عناصر مفهومی و کاربردی سینمای معناگرا بوده‌اند که می‌توان از این میان به آثار تهیه شده در بنیاد سینمایی فارابی اشاره کرد. من در این مقاله ضمن تعریف دقیقی از سینمای معناگرا سهی دارم تا به این سوال پاسخ دهم که آیا «سینمای معناگرا» همان «سینمای دینی» است؟ اگر چنین نیست چه رابطه‌ای بین سینمای معناگرا و سینمای دینی وجود دارد؟ اصلا آیا رابطه‌ای بین این دو مقوله وجود دارد یا خیر؟


Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

مفاهیم کلیدی :

معنا‌: معنا در مقابل ماده قرار می‌گیرد‌، ماده واقعیتی است در بستر زمان و مکان که قابلیت تغییر و تحول و تکامل دارد و ملموس و محسوس به حواس پنجگانه انسان ( مسلح یا غیر مسلح ) است‌. بنابراین معنا هر آن‌چیزی است که خارج از تعریف تحدیدی بالا قرار می‌گیرد‌، یعنی محدود به زمان و مکان و حواس انسانی نیست و در عین حال وجود دارد. سینمای معناگرا در پی گرایشی احساسی و عقیدتی به این موجود است‌. 

معناگرایی‌: چیزی جز بازگشت به فطرت نیست و بازگشت نیز جز با «تأمل» برنمی‌آید و تأمل نیز غالباً در «رازها» كل می‌گیرد و بزرگ‌ترین راز هستی نیز خداست‌.

دین‌: دین مجموعه‌ای از معارف است که در ابعاد عقیدتی‌، شریعتی‌، و عرفانی نمایان می‌شود.

سینمای دینی‌: سینماتی دینی به درگیری خیر و شر و پیروزی رستگاری‌ و نیکی بر تاریکی و جهل و شر می‌پردازد.

Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎

بخش نظری:

باید گفت موضوع این مقاله در قالب مطالعات جامعه شناسی سینما می‌گنجد. سعی من برای استفاده از نظریه‌ای مرتبط با موضوع مقاله به دلیل تازه بودن موضوع و ابهام بر‌انگیز شدن آن تنها در جامعه ایران به دلیل شرایط خاص فرهنگی ( دینی بودن کشور و نگاه دینی داشتن‌) بی‌نتیجه ماند، بنابراین به ناچار سعی شد از نظریاتی که من باب این موضوع در محافل کارشناسان سینمایی حوزه معناگرا مطرح شده است استفاده کنم.

عده‌ای از مخالفان سینمابی معناگرا معتقدند که اساس سینمای معناگرا وجود خارجی ندارد، بلکه دنباله‌رو و ادامه همان سینمای دینی است که پس از انقلاب در ایران رشد یافت‌. یا به عبارتی سینمای معناگرا تعبیر مدرن‌تر سینمای دینی است که استفاده می‌شود‌. در مقابل موافقان سینمای معناگرا چون اسفندیاری‌، دانش‌، زاهدی و... این نظریه را دارند که سینمای معناگرا اساس چیزی جز سینمای دینی‌، اخلاقی و ماورایی است.

سینمای معناگرا سینمایی است که توجه به واقعیت‌های جاری زندگی بشری را‌، عطف به رموز باطنی آن مورد نظر قرار می‌دهد به این معنی می‌کوشد از « صفات به ذات پدیده‌ها » از « صورت به معنا‌ی آنها »، از « ظاهر به باطن »، از « ماده به جان »‌، از « جسم به روح » و از « شهود به غیب » گذر کند و هیچ یک را نادیده فرونگذارد و هیچ کدام از این دو سوی واقعی بودن را از هم جدا نکند و به هیچ کدام بی‌توجه نباشد. و البته چون معنای هستی روی داشتن به کمال است‌، لذا سینمای معناگرا‌، پرداختن به واقعیت رمز‌آلود هستی را با گرایش به کمال وجهه همت خود قرار می‌دهد.

سینمای معناگرا نمی‌تواند صرفا سینمای اخلاقی باشد چرا که مجموعه عناصر اخلاقی از قبیل صداقت‌، ایثار‌، خوش رفتاری با دیگران و... اگر چه بار معنایی شریفی دارند ولی موجود نیستند و در مقام تجربه و انتزاع و ذهنیات خلق می‌شوند‌. موجود معنوی‌، واقعیتی زنده است که خصوصیات ماده را ندارد و مفاهیم اخلاقی و انسانی فاقد ویژگی زنده بودن هستند(دانش ، 1384) .سینمای معناگرا هم چنین نمی‌تواند سینمای دینی باشد چون در سینمای دینی «غیب» نقش محسوسی ندارد ولی در سینمای معناگرا غیب نقش بازی می‌کند.

در ادامه مقاله سعی خواهم كرد تا ضمن معرفی و شرح سینمای معناگرا و سینمای دینی به تفاوت‌های این دو سینما بپردازم و در پایان با استفاده از نظریه دانش ثابت کنم که سینمای معناگرا همين سینمای دینی نیست، هر چند که نا‌مرتبط هم نیستند.

 

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

نسبت میان دین و هنر :

‌دین‌ تلاش‌ انسان‌ است‌ تا خود را از « خاك‌ » به‌ « خدا » برساند و هنر تلاش‌ انسانی‌ است‌ كه‌ از وطن‌ مألوف‌ تبعید و مهجور از خانه‌ مانده‌ است‌ و اكنون‌ به‌ زندانِ خاك‌ (دنیا)، رنگ‌ سرزمین‌ مألوف‌ و مأنوس‌ را می‌زند. به‌ زبان‌ دیگر، هنر و دین‌ تلاشی‌ است‌ از سوی‌ انسان‌ تا خود را از « واقعیت‌ موجود » (دنیا) به‌ آن‌ «حقیقتِ مطلوب "( عقبی )برسانند‌، ولی هر کدام با روش خود به این هدف جامه‌ي عمل می‌پوشانند‌: دین با برنامه‌های

عبادی‌ و اخلاقی‌ ما را از خاك‌ به‌ خدا می‌رساند (انا لله‌ وانا الیه راجعون )و هنر به دنیای ما رنگ عقبی می‌زند. تبعیدگاه انسان را به گونه‌ی خانه‌ی مانوس و مالوف از طریق معماری‌، نقاشی‌، صنایع مستظرفه‌، شعر‌، موسیقی و نمایش بازسازی می‌کند‌.

پس از این دیدگاه دین و هنر داری یک هدف مشترک‌اند ولی با روش‌های متفاوت ما را از« محسوس» به « معقول » از « بیداری زشت » به آن « ناپیدای زیبا » می‌رسانند.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

معنای سینمای معناگراچیست؟

سینمای معناگرا سینمایی است که توجه به واقعیت‌های جاری زندگی بشری را‌، عطف به رموز باطنی آن مورد نظر قرار می‌دهد به این معنی می‌کوشد از « صفات به ذات پدیده‌ها » از « صورت به معنا‌ی آنها »، از « ظاهر به باطن »، از « ماده به جان »‌، از « جسم به روح » و از « شهود به غیب » گذر کند و هیچ یک را نادیده فرونگذارد و هیچ کدام از این دو سوی واقعی بودن را از هم جدا نکند و به هیچ کدام بی‌توجه نباشد. و البته چون معنای هستی روی داشتن به کمال است‌، لذا سینمای معناگرا‌، پرداختن به واقعیت رمز‌آلود هستی را با گرایش به کمال وجهه همت خود قرار می‌دهد. پس ذات و جوهر ارزش‌های تمدن بشری‌، به نحوی که مورد اقبال همه تمدن‌های جهان باشد‌، موضوع کار سینمای معناگرا است.

این سینما محدود به وجوه رحمانی و تعالی بخش هستی نمی‌شود‌، بلکه وجوه شیطانی و موانع تعالی انسانی را هم در بر می‌گیرد. مشروط بر آن که معانی رحمانی در سایه معانی شیطانی و نفسانی قرار نگیرد. اما این وجود در حدی و به نحوی مورد توجه قرار می‌گیرد که اثر گذاری تعالی بخش آن را نفی نکند و « معنی رحمانی » در سایه «‌ معانی شیطانی » و « معانی نفسانی » قرار نگیرد.

به تعبیر دیگر سینمای معناگرا سینمایی است که «صفات را از ذات پدیده‌ها » جدا نداند و در عین دیدن صفات به ذات آنها نیز توجه کند‌. در عین حال که به « صورت » متوجه است، « معنا » را در می‌یابد و بدون این که « ظاهر » را نفی کند‌، « باطن » را بنگرد و بی آن‌که ماده را هیچ انگارد ، « جان » آن را جستجو کندو عالم "سهود و غیب" را در آمیختگی با هم وجدان نماید.در سینمای معناگرا نشانه ها و اشارات به طور جدی مورد استفاده قرار می گیرند . به نحوی که "نشانه گذاری "و آیات شناسی " و استفاده از "نمادها " ویژگی عمومی و گاه غالب سینمای معناگراست.

 

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

سینمای معناگرا به چه موضوعاتی می‌پردازد؟

روح‌، آخرت‌، ذهن و عین‌، نیروهای غیرعادی بشری‌، شفابخشی‌، کشف و کرامات‌، رویا و کابوس‌، معجزه و امدادهای غیبی‌، شیاطین و فرشتگان‌، جن و جن زدگی‌، شاعرانگی و شهود و ارتباط با مردگان از مواردیست که در سینمای معناگرا موضوع پرداخت قرار می‌گیرد.

آیا سینمای معناگرا یک ژانر است ؟

سینمای معناگرا یک ژانر‌، نوع یا گونه در سینما نیست، سینمای معناگرا نوعی رویکرد محتوایی است که ممکن است در هر گونه‌ای از ژانرهای سینمایی نمود پیدا کند.

برای پاسخ به عده‌ای که مطرح می‌کنند مگر سینمای بی‌معنا نیز وجود دارد که سینمای معنا‌گرا داشته باشیم باید گفت‌:

همه فیلم‌ها معنا دارند، اما همه در جست‌وجوی معنا نیستند و سینمای معنا گرا در جستجوی معنا است و گرایش به معنا‌، گرایش به جان جهان است.

سینمای معناگرا سینمایی است كه انسان را در مقابل پیچیدگی‌ها و رازهای برملا نشده خود بگذارد و به‌نوعی او را به‌سوی هستی خود رهنمون سازد. از دیدگاه ایشان، معناگرایی دارای مفهومی عام و فراگیر است كه می‌تواند حتا در یك فیلم كه گویای یك داستان ساده است رخ دهد، لذا طبقه‌بندی‌های خاص در این حیطه، رنگ می‌بازد و تنها چند و چون تلاقی نگاه انسان و اثر هنری است كه معناگرا بودن یا نبودن آن اثر را نسبت به مخاطب، تعیین می‌كند.

 

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

سینمای دینی :

سینمای دین یه درگیری خیر و شر و پیروزی رستگاری و نیکی بر تاریکی و جهل و شر می‌پردازد. نخستین رویکرد سینمای دینی پرداختن به روایت تصویری مفاهیم دینی و ایمان انسان به عالم معناست‌. البته اگر فیلمی فقط زندگی پیامبری را روایت کند لزوما سینمای دینی محسوب نمی‌شود‌. فیلم‌ها می‌توانند هر روایت تاریخی یا داستانی دیگری را به همین صورت به تصویر در‌آورند و حتی آن را تحریف کنند، ولی اگر موضوع فیلم مفاهیم دینی باشد می‌توان آن‌را سینمای دینی اطلاق کرد. در واقع سینمای دینی می‌تواند نوعی سینمای اخلاقی یا آرمانی باشد که شاخه‌های بی‌شماری از اندیشه را در بر می‌گیرد‌.

در تعریف سینمای دینی نباید به ظواهر دینی بسنده کرد، از این رو فیلمی که در آن نماز بخوانند و به زیارت بروند، روزه بگیرند، صدقه بدهند و از این قبیل فرایض دینی انجام دهند‌، صرفا فیلم دین تلقی نمی‌شود. فیلم دینی باید توانایی آن را داشته باشد‌، که توجه تماشاگر را نسبت به مبدا و معاد برانگیزد و او را از دام تعلقات به کثرت و ظواهر دنیوی نجات دهد. پس سینمای دینی تماشاگرش را از چاه ویل طاغوت‌ها و شیاطین و هواهای نفسانی وا می‌رهاند.

سینمای دینی یه درگیری خیر و شر و پیروزی رستگاری و نیکی بر تاریکی و جهل و شر می‌پردازد. نخستین رویکرد سینمای دینی پرداختن به روایت تصویری مفاهیم دینی و ایمان انسان به عالم معناست‌. البته اگر فیلمی فقط زندگی پیامبری را روایت کند لزوما سینمای دینی محسوب نمی‌شود‌. فیلم‌ها می‌توانند هر روایت تاریخی یا داستانی دیگری را به همین صورت به تصویر در‌آورند و حتی آن را تحریف کنند، ولی اگر موضوع فیلم مفاهیم دینی باشد می‌توان آن‌را سینمای دینی اطلاق کرد. در واقع سینمای دینی می‌تواند نوعی سینمای اخلاقی یا آرمانی باشد که شاخه‌های بی‌شماری از اندیشه را در بر می‌گیرد‌.

 Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎



ساختارشناسی‌ سینمای‌ دینی‌ چگونه‌ ممكن‌ است‌؟

اگر نتوانیم‌ ساختار سینمای‌ دینی‌ را تعریف‌ و جنبه‌های‌ ثبوتی‌ آن‌ را معرفی‌ كنیم‌، حداقل‌ قادریم‌ كه‌ بگوییم‌ سینمای‌ دینی‌ چه‌ نیست‌. در یك‌ كلام‌، سینمای‌ دینی‌، سینمای‌ ظواهر و رعایت‌ آداب‌ و احكام‌ ظاهری‌ و بیرونی‌ دینی‌ نیست‌؛ زیرا در این‌ وادی‌ دغل‌كاری‌ و ارزان‌فروشی‌ و عوام‌فریبی‌ بسیار بوده‌ است‌ (برای‌ مثال‌، تطبیق‌ سینمای‌ استالونه‌ و بروس‌ لی‌ با ظواهر به‌ اصطلاح‌ شرعی).

سینما و درام‌ دینی‌ را نباید با معیارهای‌ ظاهری‌ شرع‌ تعریف‌ كرد، بلكه‌ ساختار و هیات‌ متشكله‌ی‌ آن‌ باید جوهر تفكر دینی‌ را آشكار سازد. چگونه‌؟ ما یك‌بار در معماری‌، بار دیگر در نقاشی‌ و زمانی‌ در شعر و سرانجام‌ در تعزیه‌ موفق‌ به‌ ایجاد و ابداع‌ و انشای‌ هنر و نمایش‌ دینی‌ شده‌ایم‌. آیا در سینما نیز می‌توان‌ از تجربیات‌ موفق‌ گذشته‌ سود جست‌؟ در یك‌ كلام‌، به‌ لحاظ‌ ساختار، دینی‌بودن‌ یعنی‌ به‌ لحاظ‌ بصری‌، جوهره‌ی‌ دین‌ را آشكارساختن‌؛ زیرا سینما یك‌ هنر بصری‌ است‌؛ همان‌طور كه‌ معماری‌ ایرانی- اسلامی‌ به‌ لحاظ‌ تجسمی‌، جوهره‌ی‌ دین‌ را عیان‌ می‌سازد؛ یعنی‌ ما به‌ قول‌ "بوكهارت"‌ در یك‌ مسجد، به‌ناگهان‌ و بدون‌ واسطه‌ در محضر خداوند قرار می‌دهد. در معماری‌ مساجد، خودِ فضا و مكان‌ و حجم‌ بیان‌گر جوهر دین‌ و معنوی‌بودن‌ مكان‌ است‌. درواقع‌، مسجد تحقق‌ و تجسم‌ عینی‌ و عملی‌ جهان‌بینی‌ توحیدی‌ اسلام‌ است‌ و آوردن‌ آیات‌ و احادیث‌ نقش‌ تزئینی‌ و تأكیدی‌ دارد و نه‌ نقش‌ ساختاری‌.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

معیارها و مصادیق‌ سینمای‌ دینی‌ كدام‌اند؟


شاید مهم‌ترین‌ معیار برای‌ سینما و نمایشی‌ دینی‌ همانی‌ باشد كه‌ در مورد قبلی‌ گفته‌ شد. نمایش‌ سینما و نمایش‌ دینی‌ به‌ لحاظ‌ ساختار، دینی‌ است‌؛ به‌خصوص‌ در سینما كه‌ هنری‌ بصری‌ و دیداری‌ است‌، جوهره‌ی‌ اندیشه‌ دینی‌ خود را به‌ صورت‌ بصری‌ و دیداری‌ آشكار می‌سازد و نه‌ به‌ لحاظ‌ داستان‌ و شخصیت‌ و موضوعِ دینی‌ كه‌ می‌تواند گمراه‌كننده‌ و عوام‌فریبانه‌ نیز باشد.

مصادیق‌ نمایش‌ و سینمای‌ دینی‌ را در تنگنای‌ زمانه‌ی‌ حاضر، در ظهور جوهره‌ی‌ اندیشه‌ی‌ دینی‌ به‌ صورت‌ تصویری‌ و بصری‌ در آثار كسانی‌ همچون‌ درایر، بره‌سون‌، برگمن‌ و تاركوفسكی‌ یافته‌اند. برای‌ مثال‌، در آثار آندرِی‌ تاركوفسكی‌، تالاب‌ها و آبگیرهای‌ فراوانی‌ به‌ لحاظ‌ بصری‌ دیده‌ می‌شود كه‌ پیوسته‌ تصویر آسمان‌ در آن‌ها افتاده‌ است‌. تو گویی‌ در تبعیدگاه‌ انسان‌ و در حقیرترین‌ و بویناك‌ترین‌ وجوه‌ پدیده‌ها، تصویری‌ از ملكوت‌ رخ‌ نمایانده‌ است‌ و این‌ می‌تواند معنی جوهر تفكر دینی‌ را به‌ لحاظ‌ بصری‌ و ساختاری‌ نشان‌ دهد.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

سينماي ديني از نظر شرق وغرب
سینمای‌ دینی‌ شرق‌ رو به‌ سوی‌ حقیقت‌ دارد و جست‌وجو را با رمز و راز نشان‌ می‌دهد. ‌حقیقت‌ در این‌ نوع‌ سینما، مربوط‌ به‌ عالم‌ ماورا و ملكوتی‌ است‌، در حالی‌ كه‌ سینمای‌ دینی‌ غرب‌ در جست‌وجوی‌ حقیقت‌ عینی و کاربردی‌ برای‌ زندگی‌ است‌. به همین دلیل سینمای‌ دینی‌ غرب‌ با نوعی‌ رُمانتیسم‌ درآمیخته‌ است‌ و سینمای‌ دینی‌ شرق‌ با نمادگرایی‌ وسمبولیسم‌. سینمای‌ دینی‌ غرب‌ درنهایت‌ انسان‌ را به‌ سوی‌ خداشناسی‌ رهنمون‌ می‌كند و سینمای‌ دینی‌ شرق‌ به‌ سوی‌ خودشناسی‌ به‌ موازات‌ خداشناسی.

سینمای دینی غرب را می‌توان به مثلثی تشبیه کرد که هر ضلع آن به یکی از سه زاویه « خداوند »‌،« بشر » و «شیطان» منتهی می‌شود‌. در حالی که سینمای دینی شرق‌، نه مثلث بلکه دایره‌ایست که در مرکز آن «پروردگار» و در محیط آن «تمامی مخلوقات جهان» قرار دارند و یا پاره خطی است که انسان را در کوتاه‌ترین فاصله به خالقش می‌رساند‌. در واقع سینمای دینی غرب دارای سه بعد است‌: بُعد اول؛ نمایش پروردگار ، بعد دوم؛ نمایش بشر ، و بعد سوم؛ نمایش شیطان یا مانع و سد رابطه پروردگار و بشر‌. در حالی که سینمای دینی شرق‌، هم چون نقاشی و مینیاتور شرقی‌، دو بعدی است‌:‌بعد اول؛ تمثیلی از پروردگار و بعد دوم؛ تمثیلی از تمام مخلوقات جهان هستی است .

Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

هم‌ترین تفاوت سینمای دینی شرق و غرب در این است که سینمای دینی غرب پاسخی برای ناامیدی و جست و جو گری‌های انسان است که بهترین نوع آن سینمای فیلم ساز سوئدی "اینگمار برگمن" است‌. اما سینمای دینی شرق به منزله‌ی تجلیل و عبادت جهان و یا درک طبیعی هستي است‌. سینماگر شرقی از طریق سینما راهی برای یاتفتن امید و یا ایمان جستجو نمی‌کند‌، زیرا ایمان و امید را در قلب خویش دارد و اکنون با ابراز هنرش‌، درک عابدانه و ستایش گرانه خودرا از جهان هستی بیان می‌کند .

غیب و راز :

موجود معنوی نزد جریان‌های معناگرا با عبارت غیب عنوان می‌شود‌، غیب همان امور پنهان از حس بشر است که از قلمرو ابزار آگاهی‌های طبیعی‌اش خارج است‌. این امور یا به موجودات ماورای حس او اطلاق می‌شود (مانند خدا‌، فرشتگان‌، ارواح‌، شیاطین‌، اجنه و...) یا به حوادث و وقایعی که در گذشته اتفاق افتاده یا در آینده رخ خواهد داد و شخص بدون ارتباط محسوس با آن حوادث‌، نسبت به آنها وقوف پیدا می‌کند.

سینمای معناگرا با واقعیات سرو کار دارد، واقعیت‌هایی توام با رمز و راز. راز وجه دیگری از سینمای معناگرا‌ست که در کنار پردازش غیب نقشی اساسی دارد ممکن است همه رازها از جمله مجهولات انسان باشند، اما هر مجهولی راز نیست‌.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

مصداق‌های معنوی راز :

1- مبدا و منتهی امور

2- امور پشت پرده

3- نفع و ضرر پنهان در وقایع دنیا و رفتار آدمیان

4- مکانیسم‌های پنهانی که در عالم در کارند(مانند دعا )

5- امور بی چون و چرا مثل خدا‌، قضا و قدر و...

6- اموری که آشکار شدنشان نظام عالم را بر هم می‌زند و غفلت‌ها را می‌شکند

7- تجربه‌های عرفانی

8- ماهیات و حقایق امور و...تجلی پیدا می‌کند‌.

این راز آلودگی معنادار نوعی‌ شان و مقام به عالم غیب می‌دهد که آن را نزدیک به تعالی و تقدس می‌کند‌. به عبارت دیگر در سینمای معناگرا امر متعالی و مقدس از خلال واقعیت‌های مادی ظاهر می‌شود و به این وسیله‌، شی مادی علاوه بر اینکه چیزی دیگر می‌شود در عین حال صورت خود را محفوظ باقی می‌دارد‌.

Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

سینمای معناگرا در مقام نمایش همین تداخل دو ساحت غیب و شهود است 

اینکه چطور در لابلای پیکره‌های مادی و واقعیت‌های دنیایی‌، غیب در آمد و شد به‌سر می‌برد و می‌آید و می‌رود‌. مثلا ظهور یک فرشته یا موجود غیبی بر انسان‌، از راز آمیزترین و پیچیده‌ترین تداخل‌های این دو ساحت است‌.

آیا تلازم غیب و تقدس در سینمای معناگرا به معنای هم ردیف دانستن اینگونه سینما با سینمای دینی است ؟

خیر اینگونه نیست سینمای دینی همان سینمای معناگرا نیست‌،بلکه با آن رابطه دارد‌.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

تفاوت سینمای معناگرا با سینمای دینی :

رابطه سینمای معناگرا با سینمای دینی مانند دو دایره متداخل است که در بخش‌های از هم جدا و در بخش‌هایی با هم مشابه هستند. یعنی یک فیلم هم می‌تواند دینی باشد، هم معناگرا. ولی چنیین نیست که هر فیلم دینی معناگرا باشد و هر فیلم معناگرایی هم لزوما دینی باشد.

تفاوت این دو حوزه قبل از هر چیز به تفاوت غیب و دین بر می‌گردد‌.گفتیم که دین مجموعه‌ای از معارف است که در ابعاد عقیدتی‌، شریعتی و عرفانی نمایان می‌شود. در بسیاری از این معارف و ابعاد‌، غیب نقش محسوسی ندارد و بیشتر بر مبنای فلسفه و کلام وحقوق و فقه استوار شده است و اگر این بخش از معارف دینی‌، در سینما به عنوان موضوع اصلی پرداخته شود‌، قطعا سینمای دین هست‌، اما سینمای معناگرا نیست‌. مثلا اگر در فیلمی‌، موضوعاتی از قبیل نماز و روزه و جهاد و یا داستان زندگانی یک الگوی دینی فارغ از جنبه‌های غیبی مد نظر قرار گیرد‌، آن فیلم دینی است‌، ولی به دلیل فقدان عنایت به عالم غیب‌، معناگرا نیست‌.

بنابر این بخشی از سینمای دینی خارج از حیطه سینمای معناگراست‌. به عبارت دیگر هر فیلم دینی‌، معناگرا نیست و هر فیلم معناگرایی هم دینی نیست‌.

 

Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

می‌دانیم که جوهره هر دینی در مفهوم خدا تجلی پیدا می‌کند‌. دین بدون خدا دین نیست ، ولو اینکه آیین و مراسم داشته باشد‌. در تعریف دین قبل از هر واژه‌ای‌، معنای خدا می‌باید وجود داشته باشد. از همین رو سینمای دینی موضوعاتی را در بر دارد که مستقیم یا غیر مستقیم در ارتباط با قادر متعالی هستند که با عنایت به صفات کمالیه و ثبوتیه و سلبیه مندرج در تعالیم دین‌، خدا نام دارد‌، اما سینمای معناگرا لزوما چنین نیست‌. در سینمای معناگرا با غیب و راز آلودگی و تعالی و تقدس سر و کار داریم که مجموعا معنویت را شکل می‌دهند و ممکن است در این گستره اشاره‌ای به خدا نشود بنابر این رابطه بین سینمای معناگرا و سینمای دینی‌، اگر بخواهیم با زبان علم منطق بیان کنیم رابطه عموم و خصوص من وجه است‌، مانند دو دایره متداخل که در بخشی مشترک و در بخش هایی جدا از هم هستند.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

نتیجه گیری:

- سینمای معناگرا سینمایی است که عمدتا در عین حرکت در بستر رئالیسم(رئالیسم از این جهت که تاکید بر واقعیت و نه خیالی بودن عالم غیب کند) گوشه چشمی نیز به ذهنیت‌گرایی مندرج در سورئالیسم و تا حدی اکپرسیونیسم دارد و در این مسیر از نماد پردازی نیز بهره فراوان می‌جوید‌.

- سینمای معناگرابه از لحاظ مضمونی با سه عنصر عالم غیب، راز و تقدس پیوند دارد.

- سینمای معنا گرا به لحاظ فرمی عمدتا در حرکت بین سه حوزه رئالیسم‌، ذهنیت‌گرایی و نماد پردازی در حال نوسان است.

- سینمای معناگرا‌، با سینمای دینی و اخلاقی رابطه عموم و خصوص من وجه دارد .

- تعامل هنر و معنویت‌‌، لزوما و منطقا به تلازم فیلم سینمایی با معناگرایی منتهی نمی‌شود.

- در سینمای معناگرا با غیب و راز آلودگی و تعالی و تقدس سر و کار داریم که مجموعا معنویت را شکل می‌دهند و ممکن است در این گستره اشاره‌ای به خدا نشود‌.

Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎Image result for ‫عکس سینمای دینی‬‎

- توجه به راز آلودگی رمزهای هستی و زندگی بشری در سینمای معناگرا‌، البته لزوما به رمزگشایی منجر نمی‌شود‌، چرا که‌: رموز هستی به سادگی گشودنی نیست‌، لیکن اشاره و نشانه‌گذاری بر رمزهای جاری در زندگی بشری و واقعیت‌های روزمره جهان خود توجه دادن به معنای باطنی و جان جهان است‌. لذا در سینمای معناگرا نشانه‌ها و اشارات به طور جدی مورد استفاده قرار می‌گیرند‌. و البته از اقیانوس بی‌کران معارف دینی و ادبیات جهان برای رسیدن به مقصود بهره می‌گیرد تا با استفاده سینمایی از زبان « اشارات و نمادها » و « رمزهای موجود در ادبیات » به غنای سینمای معناگرا و رهیافت درست به مقصود کمک نماید.

- رابطه سینمای معناگرا با سینمای دینی مانند دو دایره متداخل است که در بخش‌های از هم جدا و در بخش‌هایی با هم مشابه هستند. یعنی یک فیلم هم می‌تواند دینی باشد، هم معناگرا. ولی چنیین نیست که هر فیلم دینی معناگرا باشد و هر فیلم معناگرایی هم لزوما دینی باشد.

Image result for ‫عکس سینمای معناگرا‬‎

 
 
1-طرح عنوان <سینمای معناگرا> در سینمای ایران و از سوی بنیاد سینمایی فارابی، در همان گام های اول واکنش های منفی بسیاری را در پی داشت. بسیاری از منتقدان به این عنوان بر این باور بودند که اگر بخواهیم چنین سینمایی را مطرح کنیم، پس باید در مقابل آن به وجود سینمای بی معنی هم عقیده مند باشیم، در حالی که هیچ فیلمی حتی در پیش پا افتاده ترین شکل خود، موجود نیست که حاوی هیچ نوع معنی نباشد. گروهی دیگر بر این عقیده بودند که چون این نوع سینما از سوی یک نهاد خاص دولتی مثل بنیاد فارابی مطرح شده از فیلم هایی با تعریف معناگرا حمایت های مالی می کند، سینما به سوی نوعی هدایتی - حمایتی شدن دوباره سوق پیدا خواهد کرد، از نوع جریانی که در دهه 60 ، در مورد موج سینمای عرفانی به وجود آمد و در نهایت هم شکست خورد و به نتیجه نرسید. 
 
Image result for ‫عکس سینمای معناگرا ی ایران‬‎
       
    2-در مورد شبیه سازی سینمای معناگرا به سینمای عرفانی دهه 60 جای بحث همچنان باز است و حتی نمونه هایی از آثاری که پس از طرح <سینمای معناگرا> در بنیاد سینمایی فارابی ساخته شده است، گاه می تواند بر تقویت شبهه فوق صحه بگذارد اما پافشاری بر مفهوم سینمای بی معنی در مقابل سینمای معناگرا، ایراد گیری عجیبی است که به آنچه تاکنون گفته شده و به بحث گذاشته شده وقعی نمی نهد، گوش خود را بر حرف و حدیث های دیگران می بندد و حرف خود را مدام تکرار می کند! در همان مراحل اولیه عنوان شدن، سینمای معناگرا، در بنیاد سینمایی فارابی، عبدا ... اسفندیاری، مسوول بخش سینمای معناگرا در این بنیاد، در مصاحبه ای با ماهنامه فیلم نگار تعریفی تقریبا کامل از این نوع سینما ارائه داد که فارغ از اینکه آثار ساخته شده در این گونه و تا این تاریخ تا چه حد با آن تعاریف مطابقت دارند، حداقل شبهه <سینمای بی معنی> در مقابل <سینمای معناگرا> را به طور کامل پاسخ می دهد. طبق این تعریف <سینمای معناگرا> که می تواند با عباراتی از قبیل ماورا، فرانگر، دیگر سو و معنوی نیز مترادف باشد، تمرکز بر عالم غیب از طریق کشف راز هستی دارد و این مسیر را با تکیه بر منابع دینی و گاه غیردینی می پیماید. در واقع سینمای معناگرا <معنا> را در مقابل <ماده> به کار می برد و در پی تصویر سازی عالم غیر مادی و هرچه مربوط به این گستره است می باشد. به این ترتیب، سینمای معناگرا گستره وسیع تری را از سینمای دینی، که قبل از این طرح شده بود، شامل می شود و شاید بتوان گفت سینمای معناگرایی که بر انگاره های دینی متکی است، می تواند شامل بخشی از مقوله <سینمای دینی> باشد. پس این موضوع سینما با وجود داشتن فصل مشترک، دو مجموعه جدا از هم را تشکیل می دهند. مطرح شدن نظریه سینمای معناگرا، البته تنها متعلق به سینمای ایران و بنیاد سینمای فارابی نیست، بلکه سال ها پیش پل شریدر، فیلمنامه نویس مطرح هالیوود، در پایان نامه تحصیلی اش، برای اولین بار سبک استعلایی در سینما) ( Transcendetal style نام برد )که تا حدودی متناظر به همین عنوان سینمای معناگر است و تنها از سه فیلمساز یاد کرد که در چنین سبکی فیلم می سازند: روبربرسون، کارل تئودور درایر و یاساجیرو ازو...
 
Image result for ‫عکس سینمای معناگرا ی ایران‬‎
        
    3-در سینمای ایران و با تعریف فوق می توان آثار معناگرای بسیار زیادی را یافت اما به نظر می رسد کمتر پیش آمده است که این آثار، وجهی مذهبی را نیز برخود حمل نکنند. مثلا در فیلم <دیده بان) >ابرهیم حاتمی کیا( که جنبه های متافیزیکی خود را با مقوله <امداد الهی> از غیب پیوند می دهد که حاوی انگاره های مذهبی است یا حتی در <هامون) >داریوش مهرجویی( که قهرمان اثر درگیر مشکلات فکری و روحی، در ذهن خود عالم واقع و خیال را درهم می ریزد و در دنیایی مالیخولیایی به سوی مرگ و نیستی حرکت می کند، این درهم ریختگی امور مادی و ماورایی در زندگی قهرمان ریشه ای مذهبی پیدا می کند: جایی که حمید هامون به دنبال رازهای اقدام به ذبح اسماعیل توسط پدرش ابراهیم )ع( است و اینکه این میزان از ایثار از کدام جنبه غیبی زندگی انسانی نشات می گیرد.
 
Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎
    
     نمونه های مطرح شده تر سینمای معناگرا هم هریک به نوعی متعلق به سینمای دینی هستند. آثاری چون <رنگ خدا) >مجید مجیدی( که در آن پسرکی نابینا می تواند به بصیرتی درونی دست یابد، طوری که با عناصر طبیعی پیوندی برقرار کند که از طریق آنها نام خداوند را زمزمه کند یا مثلا <تولد یک پروانه> که در آن عناصر غیبی اراده شده در سه اپیزودش به نوعی با انگاره های دینی و الهی پیوند برقرار می کند. این مساله پس از طرح عنوان <معناگرا> نیز در میان آثار ارائه شده در این گونه به چشم می خورد: آثاری چون <قدمگاه) >محمد مهدی عسگرپور(، <یک تکه نان)>کمال تبریزی(، <جایی دور، جایی نزدیک)>رضا میرکریمی( و... همه در عین معناگرا بودن پیوندهای عمیق با مفاهیم مذهبی دارند که آنها را در زمره فیلم های دینی قرار می دهد و شاید بتوان گفت، آنچه با عنوان کردن این حرف و حدیث ها در سینمای ایران در حال پا گرفتن به عنوان یک گونه است )نه به این معنا که تا این تاریخ فیلمی با این درونمایه ساخته نشده بلکه منظور پاگرفتن تعریفی جدید است(، نوعی سینمای دینی است که به عالم غیب و ماورا در مقابل عالم ماده توجه نشان می دهد و با توجه به اینکه در اکثر آثاری که به گونه سینمای دینی تعلق دارند، به نوعی توجهی غالب به امر متعالی متافیزیکی )خداوند( وجود دارد پس همه این نوع آثار می توانند در زیرگونه سینمای معناگرا نیز قرار گیرند، حتی فیلم های تاریخی سینمای ایران در مورد زندگی اولیا و انبیا نیز از وجوه معناگرایانه تهی نیست، پس آیا نمی توان، لا اقل در محدوده سینمای بومی، سینمای معناگرا> و <سینمای مذهبی و دینی> را برهم منطبق کرد و جداسازی های این چنینی را برای سینمای آن سوی آب ها انجام داد که این دو نوع سینما در آنها بیشتر قابل تفکیک است.
 
Image result for ‫عکس رنگ خدا‬‎
       
    4- به هر حال، هر تعریفی که از این نوع سینما ارائه دهیم و با هر نوع تقسیم بندی که وجوه مختلف سینمای مذهبی و معناگرا را از هم افتراق دهد یا به یکدیگر شبیه سازد، نباید این نکته را از نظر دور داشت که این نوع سینما مجبور است با توده وسیع مخاطب ارتباط برقرار کند. تجربه شکست خورده سینمای عرفانی در دهه 60 نشان می دهد که حمایت های دولتی از سینمایی که تماشاگر ندارد به بن بست خواهد خورد. سینمای معناگرا نیز اگر بخواهد پابگیرد و رشد کند، نیاز به فیلم نامه هایی قوی و جذاب دارد که در ترکیب با اجرای مناسب بتواند تماشاگر را در تمام طول مدت تماشا با حربه های دراماتیک روی صندلی سینما نگاه دارد تا پس از آن بتواند درونمایه خود را به تماشاگر <ارائه> دهد یا < القا> کند. معدود فیلم هایی که از زمان طرح این نوع سینما تاکنون تحت این عنوان و با حمایت فارابی ساخته شده اند از منظر فوق چندان امیدوار کننده نبوده اند. پس باید همچنان منتظر باشیم تا ببینیم فارابی با این طرح جدید، چه آثار نویی را در آستین می پروراند! 
تعداد بازدید از این مطلب: 9516
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت : 9:11 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
جارموش اززبان جارموش
نظرات

جارموش اززبان جارموش

منبع:ویکیپدیا.jarmusch.blogfa.com.تاپ فیلم.کلوب

گردآوری و دیزاین مطالب:مهردادمیخبر

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 جیمز آر. "جیم" جارموش ( James R. "Jim" Jarmusch) (زادهٔ ۲۲ ژانویه ۱۹۵۳)، کارگردان مستقل نمایشنامه‌نویس، بازیگر، تهیه کننده، تدوین‌گر و آهنگساز آمریکایی است.ذرنوشتار زیر بااو وسبک کارش تاحدودی آشنا میشوید و بزودی در همین صفحات مطالب مفصل تری را در مورد وی خواهید خواند.

                                                                                                  (مدیریت CINTELROM)

________________________________________________________________________________________

زندگی و حرفه

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

  • تولد من در ۲۳ ژانویه 1953و در آکرون اوهایوبود.
  • سال۱۹۷۲در مدرسهٔ روزنامه نگاری دانشگاه نرث وسترن نام نویسی کردم
  • ۱۹۷۳ به دانشگاه کلمبیای نیویورک رفتم،برای تحصیل در رشتهٔ ادبیات انگلیسی و آمریکایی.
  • ۱۹۷۴ ترم پایانی در شعبهٔ فرانسوی دانشگاه کلمبیا ی پاریس راگذراندم،آن دوران بیشترین زمان خود را در سینماتک می‌گذراندم.

(Cinémathèque یافیلمخانه مجموعه‌ای سازمان‌یافته از فیلم یا فراورده‌های فیلمی است که از لحاظ هنری، فرهنگی، تاریخی و آموزشی ارزش نگهداری دائمی داشته باشند. این مواد شامل فیلم‌های آموزشی، سینمایی، خبری، مستند و پویانمایی می‌شود؛ همچنین مواد و مقولاتی که به نوعی با فیلم و سینما در ارتباطند، مانند پوستر، عکس‌های صحنه، آنونس (نمونه فیلم)، و اسناد و مدارک سینمایی را دربر می‌گیرد.)

  • ۱۹۷۶  در مدرسهٔ عالی فیلم سازی در دانشگاه نیویورک نام نویسی کردم، جایی که چهار سال در آنجا درس  خواندم. در سال چهارم به عنوان دستیار نیکلاس ری که در آن زمان در آن مدرسه تدریس می‌کرد کار می‌کردم. در این دوره همچنین عضو یک گروه موسیقی موج نویی به نام دل بیزانتینز بودم.

Nicholas Ray.jpg

(نیکلاس ری زاده شده در ۷ اوت ۱۹۱۱ - مر/ در۱۶ ژوئن ۱۹۷۹ کارگردان آمریکایی بود. او بیشتر به‌خاطر فیلم شورش بی‌دلیل شناخته شده‌است.)

  • ۱۹۷۹ شروع نمودم به ساخت فیلم تعطیلات همیشگی . اولین فیلم بلندم، با کمک هزینهٔ تحصیلی، به خاطر این کار، مدرسه از دادن گواهی نامه به من خودداری کرد (تا سال‌ها بعد). فیلم جایزه‌ای در جشنوارهٔ مانهایم آلمان برد و در اروپا از ان ستایش شد.

Permanent Vacation.jpg

 (تعطیلات همیشگی  محصول سال ۱۹۸۰ است. این فیلم اولین اثر کارگردانش است، جارموش همزمان کارگردان، نویسنده و تهیه‌کننده آن بوده است. او کار ساخت فیلم را که با دوربین ۱۶ میلی‌میتری فیلم‌برداری شده است مدت کوتاهی بعد از رها کردن تحصیلاتش در مدرسه فیلم سازی به اتمام رساند. اعتبار این فیلم غالباً به این دلیل است که آن را تولد سبک و طراحی شخصیت منحصر بفرد کارگردان میدانند. فیلم برندهٔ جایزهٔ ژوزف فون اشترنبرگ در جشنواره بین‌المللی فیلم مانهایم-هایدلبرگ ۱۹۸۰ شد.)

 

      ۱۹۸۰ صدا برداری فیلم آمریکای زیرزمینی، دستیاری تولید فیلم آذرخش روی آب

  • ۱۹۸۲ فیلمبرداری عجیب تر از بهشت، فیلمی پانزده دقیقه ای، با فیلم‌های خامی که از فیلم وضعیت امور ویم وندرس باقی‌مانده بود. در فیلم دوشیزهٔ برلین نیز بازی کردم.
  • ۱۹۸۴ تولید نسخهٔ بلند عجیب تر از بهشت، که جایزهٔ نخل طلای کن را از آن من کرد.
  • جایزهٔ پلنگ طلایی برای عجیب تر از بهشت در جشنوارهٔ لوکارنو.
  • جایزهٔ بهترین فیلم برای عجیب تر از بهشت از انجمن ملی منتقدین فیلم.

Strangerthanparadise.jpg

 Stranger Than Paradise یا"عجیبتراز بهشت"فیلمیست در ژانر کمدی محصول کشور آمریکا با بازیاستر بالینت، جان لوری و ریچارد ادسن .ساختار فیلم از سه اپیزود تشکیل شده.

اپیزود اول: دنیای جدید (THE NEW WORLD)

ویلی مهاجر مجارستانی است که در نیویورک زندگی میکند.پس از مکالمه ی تلفنی با خاله ی خود مطلع میشود که باید دختر خاله اش اوا را که از مجارستان آمده ده روز در خانه اش اسکان دهد .ویلی که به زندگی بی هدفش عادت کرده از این اتفاق ناراضی است.اما با آمدن اوا به خانه،ویلی و دوست صمیمیش ادی آرام آرام به او علاقه‌مند میشوند.در آخر اوا آنها را ترک میکند و به کلیولند میرود.

اپیزود دوم: یک سال بعد ( ONE YEAR LATER)

ویلی و ادی در شرط بندی بازی پوکر با تقلب مقدار زیادی پول برنده میشوند و تصمیم میگیرند برای دیدن اوا به کلولند بروند.به خاطر سرما و خمودگی شهر آنجا را ترک میکنند ولی برای همراه کردن اوا برمیگردند و هرسه با هم راهی فلوریدا میشوند.

اپیزود سوم: بهشت ( PARADISE)

آنها در هتلی اقامت میکنند.ویلی و ادی بیشتر پولهای خود را بر سر شرط بندی سر جنگ سگها از دست میدهند و برای جبران آنها به شرط بندی مسابقه ی اسب سواری میروند.اوا که نا امید شده برای قدم زدن به ساحل میرود که اشتباهاً یک خلافکار مقدار زیادی پول به او میدهد.اوا به هتل برمیگردد ولی ویلی و ادی را نمیابد برای همین مقداری پول و یادداشت برای آنها میگذارد و برای برگشتن به اروپا عازم فرودگاه میشود. ویلی و ادی که در شرط بندی برنده شده اند باز میگردند و پس از خواندن نامه ی ادی برای بازگرداندنش به فرودگاه میروند.ویلی که میخواهد به اوا برسد بلیط مجارستان را میخرد.اما در پایان فیلم هواپیما که احتمالاً ویلی درون آن است پرواز میکند ،اوا سوار هواپیما نمی‌شود و ادی به نیویورک بازمیگردد.)

       بازی در فیلم شاهراه آمریکایی.

DownbyLaw.jpg

 (مغلوب قانون Down by Law یک فیلم مستقل سیاه و سفید است . ستارگان این فیلم تام ویتس، روبرتو بنینی و جان لاری هستند. فیلم حول موضوع توقیف، حبس و فرار سه مرد از زندان میگردد. این فیلم با تمرکز بر روی روابط میان فرار کنندگان بجای پرداخت شیوه فرار قواعد فیلمهای گونه فرار از زندان را میشکند. یکی از خصیصه‌های چشمگیر کار، کاربادوربین رابی مولر در تصویر کشیدن نیو ارلین و رودخانه لوییزیانا -که از طریق آن هم سلولیها فرار میکند- است.)

         شروع پروژهٔ فیلم کوتاه ادامه دارم: قهوه و سیگار

         متصدی دوربین در فیلم خوابگرد

  • ۱۹۸۷ نامزد بهترین کارگردان برای مغلوب قانون (فیلم) ازIndependent Spirit Awards
  • بازی در فیلم‌های مستقیم به جهنم، بدبیاری، کندی مونتین، هلسینکی ناپل تمام شب.
  • ۱۹۸۸ جایزهٔ بهترین فیلم خارجی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ رابرت.
  • جایزهٔ بهترین فیلم آمریکایی برای مغلوب قانون (فیلم) از جشنوارهٔ بدیل.
  • فیلمبردار، تهیه کننده و نویسندهٔ همکار در فیلم تو من نیستی.
  • سال۱۹۸۹ بودکه قطار اسرار آمیزراساختم.

قطار اسرارآمیز - Mystery Train

  • داستان درباره ی  دو توريست ژاپني، «جون» (ناگاسه) (از طرفداران «کارل پرکينز») و «ميتسوکو» (کودو) (از معتادان به «الويس پرزلي»)است ،آنها با قطار به ممفيس تنسي مي رسند و در هتل آرکاد اتاق مي گيرند… يک روح: «لوييزا» (براسکي) که منتظر پرواز هواپيماست تاهم راه تابوت شوهرش از ممفيس به رم باز گردد، به هتل آرکاد مي رود…
     «جاني» (استرامر) (که همه به دليل مدل موهايش، «الويس» صدايش مي زنند) و برادر محبوبه اش «چارلي» (بوشمي)، با اتوموبيل دور شهر مي چرخند و بعد به هتل آرکاد مي روند…
    این نخستين فيلم رنگي جارموش است، فيلمي است موجز، جذاب و پيچيده. تمهيد هم زمان کردن وقايع در مکاني واحد، به بهانه ي صداي يک گلوله، همشهري کين (اورسن ولز، 1941) را به ياد مي آورند. مربوط کردن هر سه اپيزود به هم از طريق اداي دين به الويس فکري درخشان است.

     بازی در فیلم "کابوی‌های لنینگراد به آمریکا می‌روند" .

  • ۱۹۹۰ نامزد بهترین کارگردان و بهترین فیلمنامه ازIndependent Spirit Awardsشدم 
  • و در فیلم قایق زرین بازی کردم.
  • ۱۹۹۱ شب روی زمین را ساختم.

  • جارموش پس از ساخت فیلم قطار اسرار آمیز در سال 1989 در سال ۱۹۹1 بازهم به ساخت فیلم اپیزودی دیگری روی میاورد. شب روى زمین فیلم پنج اپیزودى است که داستان هاى مختلف آن در ۵ شهر جهان و بین راننده و مسافر یك تاكسی، همگی در زمانی واحد و در یک شب روی میدهد.
    جارموش پنج شهر لس آنجلس, نیو یورك, پاریس, رم و هلسینكی را برای داستانهایش بر گزیده است و در هر یك از این شهرها با توجه به مشخصه های آن شهر داستانی را به صورت سبك, عصبی , شاعرانه, طنزآمیز و سیاه روایت کرده است. جارموش در این فیلم مضامین شناخته شده ترش را همچون فرهنگ و هویت را با موضوعاتی چون ستاره سینما شدن, عشق و رنج كشیدن تلفیق كرده است.
    در داستان اول کرکی (وینونا رایدر) یك تعمیركار و راننده تاكسی است كه مسافرش یك ستاره سینماست. او زندگی آرام خودش را به دردسرهای ستاره شدن ترجیح می دهد.
    در قسمت دوم راننده تاكسی مهاجری از اروپای شرقی و مسافر یك سیاهپوست است كه در آن جای راننده و مسافر عوض می شود.(تم مورد علاقه جارموش در مورد هویت).
    قسمت بعدی نشان میدهد که افراد نابینا بهتر از همه می بینند. یك راننده اهل ساحل عاج و یك مسافر سفید نابینا. پس از پیاده شدن راننده به او می گوید كه مواظب جلوی پایت باش و او جواب می دهد كه خودت مواظب باش! و بعد راننده پس از چند لحظه تصادف می كند.
    در داستان چهارم جینو (روبرتو بنینی) بدون توجه به حال مسافرش كه یك كشیش است داستان گناهش را می گوید. وقتی داستان تمام می شود كشیش مرده. راننده او را روی یك نیمكت شهری رها می كند.این داستان بخوبی نمایانگر جامعه بشدت مذهبی رمی است .جایی كه دوستان راننده دو فاحشه خیابانی هستند و زن و مردی بی توجه به دیگران در خیابان با هم عشق بازی می كنند.
    داستان پنجم داستان ساده غم است. مسافران داستانی هجو آمیز و غم انگیز دارند: مردی از كار اخراج شده, ماشینش را دزدیده اند, دختر مجردش باردار شده و زنش هم او را بیرون کرده است. راننده هم داستان غم انگیزتری دارد. نكته جالب و طنز در نامگذاری مسافران به نامهای آكی و میكا(برادران كوریسماكی كارگردانان فنلاندی) می باشد.
    جارموش در این فیلم با پرداخت به انواع مختلف كمدی, طنز و تراژدی در كشورهای مختلف,داستان یك شب ساده بر روی زمین را نقل کرده است.
  • ۱۹۹۳ قسمت سوم از مجموعهٔ قهوه و سیگار ( جایی در کالیفرنیا ) برندهٔ جایزهٔ
  • بهترین فیلم کوتاه در جشنوارهٔ کن شد.
  • تهیه کنندهٔ اجرایی فیلم وقتی خوک‌ها پرواز می‌کنندشدم.
  • صدابردار فیلم باروز بودم.
  • ۱۹۹۴ بازی در فیلم‌های تایگررو: فیلمی که هرگز ساخته نشد و سواران اسب‌های آهنین.
  • ۱۹۹۵ مرد مرده را ساختم.
  • بازی در فیلم صورت آبی.
  • ۱۹۹۶ شروع فیلم/ موسیقی سال اسب با نیل یانگ که سال بعد به نمایش آمد.
  • جایزهٔ پنج قاره برای مرد مرده رااز European Film Awardsبردم.
  • در فیلم‌های ماشین تحریر، تفنگ و دوربین فیلمبرداری و مردی برای جشنوارهٔ کن و اسلینگ بلیدبازی کردم.
  • ۱۹۹۷ نامزد بهترین فیلمنامه برای مرد مرده از Independent Spirit Awardsشدم.
  • DeadManPoster.jpg

 Dead Man فیلمی در گونهٔ وسترن و جنایی، محصول سال ۱۹۹۵ به کارگردانی این فیلمساز است کهجانی دپ درآن بازی میکند...ویلیام بلیک پس از مرگ پدر و مادرش و جداشدن از معشوقه‌اش، از کلیولند به شهر «ماشین» در آریزونا می‌آید تا کاری بیابد. شهری که همه چیزش غریب است و شغلی هم برای ویلیام ندارد. ویلیام پس از آشنایی با دختری گلفروش، شب را با وی می گذراندو نیمه‌های شب با ورود مرد جوانی که او را فاسق معشوقه اش می‌داند روبه رو می‌شود. در درگیری بین این دو، ناخواسته باعث مرگ مرد جوان مهاجم می‌شود و در حالی که خود نیز زخمی است، می‌گریزد. از قضا مقتول پسر کارخانه دار بانفوذ شهر بوده و وی گروهی شکارچی انسان را اجیر می‌کند تا قاتل را زنده یا مرده تحویلش بدهند. ویلیام بلیک در حال فرار با سرخپوستی عجیب به نام هیچ‌کس آشنا می‌شود که جانش را نجات می‌دهد. او به همراه هیچ‌کس که مردی فیلسوف مسلک و عجیب است، سفری را آغاز می‌کند و در مسیر این سفر به شخصیتی دیگر تبدیل می‌شود که فرسنگها با ویلیام بلیک اولیه فاصله دارد.

 جایزهٔ داستان گویی هاوارد هاکس رااز Talking Taos Picturesبردم.

  • بازی در فیلم دیواین ترش.
  • ۱۹۹۹ گوست داگ: سلوک سامورایی در جشنوارهٔ کن نمایش داده شد.

Ghost Dog movie.jpg

  • (ghost dog:The Way of the Samurai فیلمی است به کارگردانی و نویسندگی اوو بازی فارست ویتاکر محصول همین سال . داستان فیلم درمورد قاتلی حرفه ایست که سبک زندگی و دیدگاهی خاص دارد.)
  • ۲۰۰۳ قهوه و سیگار

Coffee and Cigarettes movie.jpg

Broken Flowers poster.jpg

  • (Broken Flowers در سال ۲۰۰۵ ساخته شد.دن خوانی در کهنسالی نامه‌ای دریافت می‌کند مبنی بر این‌که پسری دارد. او که نمی‌تواند حدس بزند از کدام معشوقش بچه‌دار شده، شهر به شهر به دنبال آن‌ها می‌گردد.)

  • جایزهٔ ویژهٔ جشنوارهٔ کن رابرای گلهای پژمرده بردم.

...جارموش بیشتراز خودش میگوید

(متن یک مصاحبه بااو در مورد سبک فیلمسازیش)

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

- فيلمسازهاى مستقل معمولاً با مشكل كمبود سرمايه گذار روبه رو هستند. چطور براى فيلم هايت سرمايه گذار پيدا مى كنى و آيا اين سرمايه گذارها سعى نمى كنند اختيارات تو را محدود كنند؟

 «من از اول با خودم قرار گذاشتم كه طورى فيلم بسازم كه خودم و افراد گروهم دوست داريم و هميشه هم اين قانون را براى خودم حفظ كردم. پول هاليوود هيچ وقت نتوانست من را اغوا كند. آن تاجرها كلى پول در اختيار شما مى گذارند ولى از شما مى خواهند فيلمى را بسازيد كه مى خواهند و اين از عهده من برنمى آيد. بنابراين تصميم گرفته ام كه هيچ وقت از پول آمريكايى استفاده نكنم، چون اين پول غل و زنجيرهاى زيادى را به پاهاى آدم مى بندد، مشاوره درباره فيلمنامه، مشاوره درباره انتخاب بازيگران و انواع و اقسام مشاوره هاى ديگر و اين چيزها اصلاً براى من قابل تحمل نيست. يارو كمپانى توليد لباس دارد و مى خواهد در فيلم ساختن من هم دخالت كند! من معمولاً با كمپانى هاى غير آمريكايى كار مى كنم. كمپانى ژاپنى JVC از زمان ساخت فيلم «قطار اسرار آميز» تا حالا خيلى از من حمايت كرده و در همه فيلم هايم سرمايه گذارى كرده. كمپانى پاندورا كه يك كمپانى آلمانيه هم همين طور. كمپانى فيلمسازى BAC از پاريس هم در ساخت چند فيلم با من همكارى كرده. من وقتى با اين كمپانى ها كار مى كنم، طبق قرارداد، حتى موظف نيستم نسخه راف كات فيلم را هم به آنها نشان بدهم و تنها بايد نسخه نهايى را تحويل شان بدهم ولى من راف كات را هم بهشان نشان میدهم چون آنها براى من احترام قائلند و من هم برايشان احترام قائل مى شوم. حتى ممكن است از بعضى نظراتشان كه به نظرم سازنده مى آيد، استقبال كنم ولى هرگز مجبور نيستم نظراتشان را قبول كنم و در صورتى كه بخواهند من را مجبور به كارى كنند، بهشان مى گويم خداحافظ!»

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 جارموش درباره لفظ مستقل مى گويد: «من از اين واژه خسته شده ام و هر وقت كه اين كلمه را مى شنوم، عصبى مى شوم . اين لفظ بدل به برچسبى براى محصولات سينمايى مهجور شده است و هر كس مى خواهد فيلمى بسازد كه در تحليل هاى تجارى استوديو ها نمى گنجد، آن را مستقل مى نامد. براى فيلمهاى من عنوان دست ساز بهتر است. آنها در واقع در گاراژ ساخته مى شوند و از تمدن فيلمسازى به دور هستند.»

 - بسيارى از كاراكترهاى تو خارجى و مهاجر (غير آمريكايى) هستند. چرا؟

 به چند دليل. يكى اينكه آمريكا در اصل يك كشور مهاجر نشين است. اروپايى هاى سفيد پوست به اينجا مهاجرت كردند و سعى كردند نسل ساكنان بومى اينجا را نابود كنند. من خودم چند رگه هستم. هم خون ايرلندى دارم، هم خون بوهمى (چكى) و هم خون آلمانى. دليل ديگرش اين است كه من مسافرت و رفتن به كشورهاى خارجى و قرار گرفتن در مكانهاى غريب و مواجه شدن با فرهنگ هاى غريب و غيرقابل فهم را خيلى دوست دارم و شايد به همين دليل است كه دوست دارم شخصيت هايم را در چنين موقعيت هايى قرار بدهم.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - چرا كاراكترهاى تو معمولاً تنها و افسرده هستند؟

  چون خودم تنها و افسرده هستم (مى خندد). اين [تنها بودن] يك قسمت از زندگى است. من يك جورهايى حس مى كنم كه يك جدا افتاده ام، يك بيگانه. البته كاراكترهاى من در عين تنها بودن، شوخ طبع هم هستند. آنها معمولاً روابط صميمانه اى با ديگران ندارند. در واقع از برقرار كردن ارتباط با بقيه عاجزند.

 تام ويتس دوست صميمى جارموش مى گويد: موهاى او از ۱۵ سالگى خاكسترى شد و از اين رو او هميشه خود رامهاجرى در دنياى نوجوانها مى دانست و اين اثر را در تمامى فيلمهاى او مى توان ديد.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - كلاً شيوه كارت با بازيگرها چه طورى است؟

 من دوست ندارم كه بازيگرها، قبل از شروع فيلمبردارى، صحنه هاى فيلمنامه را تمرين كنند. البته دوست دارم كه آنها تمرين كنند و براى اين كار هم صحنه هايى را مى نويسم يعنى صحنه هايى را اختصاصا براى تمرين بازيگرها مى نويسم ولى نمى خواهم كه آنها صحنه هاى فيلم را تمرين كنند. در مورد انتخاب بازيگرها هم، من معمولاً سعى مى كنم بازيگرى را پيدا كنم كه شخصيتش با شخصيتى كه من مى خواهم همسان باشد يعنى از او مى خواهم كه نقش خودش را بازى كند.

 - يعنى قبل از نوشتن كاراكتر، بازيگر را انتخاب مى كنى؟

 دقيقاً. در اوايل از دوستانم مى خواستم كه در فيلم هايم بازى كنند. البته اين روند الان هم كم و بيش ادامه دارد. من هميشه فيلمنامه نويسى را با شخصيت شروع مى كنم نه با پيرنگ داستانى. عده اى از منتقدين مى گويند كه در فيلم هاى من اصلاً پيرنگ وجود ندارد كه البته با اين مخالفم ولى به هرحال شخصيت براى من مهم تر از پيرنگ است. من هميشه با بازيگرهايى كه شخصيت شان را مى شناسم كار مى كنم. نيكلاس رى به من میگفت: «با همه بازيگرها نمى شود به يك روش كار كرد» و اين كاملاً درست است. هر بازيگر ويژگى ها و خصوصيات خاص خودش را دارد و كارگردان بايد اين خصوصيات را بشناسد و بتواند به موقع ازشان استفاده كند.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 رد پای شعر و موسیقی در تمامى فيلمهاى جارموش، به طور آشکار یا پنهان دیده میشوند. براى مثال روبرتو بنينى در فيلم «مغلوب قانون» اشعارى را از والت ويتمن و رابرت فراست - البته به زبان ايتاليايى - میخواند. در «قطار اسرار آميز» سه اپيزود فيلم همگى تحت تأثير الويس پريسلى هستند. «جواشترومر» خواننده اصلى گروه Clash  قهرمان اصلى «قطار اسرار آميز» است، همانطور كه تام ويتس و جان لورى در «مغلوب قانون » بازى كردند. موسیقی نیل یانگ و اشعار ویلیام بلیک انگلیسی در فیلم «مرد مرده» نقش مهمی دارند. و آخر اینکه جارموش فيلمنامه «گلهاى شكسته» را در خلال گوش دادن به آلبومهاى دهه ۱۹۷۰ «مولاتو آستاك» خواننده سبك جاز اتيوپى نوشته است و موسيقى تيتراژ پايانى فيلم نيز متعلق به اوست.

 - موسيقى، يكى از مهم ترين اجزاى فيلم هاى تو است. اصولاً موسيقى چه جايگاهى در كار تو دارد؟

 موسيقى الهام بخش اصلى من است. من عاشق ادبيات، سينما، نقاشى و طراحى هستم ولى فكر مى كنم كه هيچ هنرى، تاثير آنى موسيقى را ندارد. من فيلم را يك فرم موسيقايى مى دانم. چون فيلم هم، مثل موسيقى، هنرى است كه در يك بازه زمانى و طبق يك ساختار معين، تكوين پيدا مى كند. در حالى كه ادبيات يا نقاشى اين طور نيستند. وقتى من مشغول تدوين مى شوم، به فيلم به عنوان يك قطعه ريتميك موسيقايى نگاه مى كنم. لذت بخش ترين لحظات زندگى من لحظاتى هستند كه دارم به يك قطعه زيباى موسيقى گوش مى دهم. راك اند رول، هيپ هاپ و جز، سبك هاى مورد علاقه من در موسيقى هستند.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - طنز يكى از عناصر هميشه حاضر در فيلم هاى تو است. آيا در زمينه طنز، از فيلمسازهاى ديگر هم تاثير گرفته اى؟

 مطمئنا. باستر كيتون كارگردان محبوب من است. كمدیهاى او به طرز خاصى هنرمندانه و انسانى هستند. چارلى چاپلين را هم دوست دارم ولى نه به اندازه كيتون. همچنين برادران ماركس. البته بعضى از فيلم هاى آنها مايه هاى نژاد پرستانه دارد كه واقعاً من را اذيت مى كند ولى از نظر مايه هاى طنز، آنها واقعاً شگفت انگيزند. يك بار مقاله اى خواندم راجع به مردى كه سرطان داشت و هر روز از روى بيكارى فيلم هاى برادران ماركس را تماشا مى كرد و در آخر سرطانش درمان شد و خودش گفت كه اين را مديون برادران ماركس است. اسكار وايلد مى گويد: «زندگى مهم تر از آن است كه جدى گرفته شود.» من اين گفته را خيلى دوست دارم و سعى مى كنم بهش عمل كنم و در فيلم هايم هم منعكس اش كنم.

 - مى گويند كه تو خيلى از ويم وندرس تاثير گرفته اى؛ خودت هم اين را قبول دارى؟

  البته من به نوعى از هر كدام از فيلمسازهايى كه آثارشان را دوست دارم، تاثير گرفته ام و ويم هم يكى از آنها است. ولى فكر نمى كنم به طور اخص از او تاثير گرفته باشم. روش كار ويم با من فرق دارد. او عادت دارد كه بدون فيلمنامه فيلمبردارى را شروع كند و در ضمن كار داستان را پيدا كند. من هيچ وقت اين كار را نمیكنم. من فيلم هاى ويم را از نظر خلاقيت بصرى و خيلى چيزهاى ديگر دوست دارم، ولى آنها را منبع الهام خودم نمى دانم. البته ويم موقعى كه داشتم فيلمسازى را شروع مى كردم، خيلى بهم كمك كرد، فيلم در اختيارم گذاشت و حمايتم كرد. من براى ويم وندرس احترام زيادى قائلم.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎Image result for ‫عکس جارموش‬‎

  - درباره حضور در جشنواره ها و دريافت جايزه چه نظرى دارى؟

 در كل من زياد دوست ندارم كه زير فلاش دوربين عكاس ها روز و شبم را سر كنم. البته اين كه فيلمم در جشنواره اى مثل جشنواره كن به نمايش در بيايد خيلى برايم افتخار آميز است. به علاوه، به نمايش در آمدن فيلم در چنين جشنواره هايى باعث مى شود كه پخش كننده هاى ديگر به فيلم علاقه مند بشوند و امتيازش را از سرمايه گذارهاى فيلم بخرند و اين باعث مى شود كه من در آينده، از نظر مالى با آزادى عمل بيشترى كار كنم. البته اين كه شما مسابقه اى براى انتخاب بهترين فيلم به راه بيندازيد غير منطقى به نظر مى آيد. فرض كنيد از شش نفر بخواهند بهترين اثر ون گوگ را انتخاب كنند. مسلم است كه هر كدام از آنها تابلويى را انتخاب مى كند كه با مذاق خودش بيشتر سازگار باشد. فيلم ها هم همين طور هستند يعنى شما يك سليقه اى داريد و من هم يك سليقه و نمى شود گفت كه سليقه كدام مان بهتر است. ولى در كل، جشنواره هايى مثل كن، كمك مى كنند تا فيلم هاى مهجور «ديده شوند» و مورد توجه قرار بگيرند و اين خيلى عالى است.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 - ظاهراً قصد دارى فيلمسازى «به روش جيم جارموش» را كنار بگذارى و نوعى سينماى متعارف تر را تجربه كنى.

 من اهل اين نيستم كه زياد كارهاى خودم را تحليل كنم. من نمى دانم فيلمسازى به روش جيم جارموش يعنى چى. من يك آدمى هستم كه اهل آكرون است و مى خواهد سينما را ياد بگيرد و هميشه مى خواهد چيزهاى جديد را تجربه كند. دوست ندارم زندگى گذشته ام و فيلم هاى گذشته ام را براى خودم يادآورى كنم. مى دانم افرادى مثل رابرت آلتمن هستند كه فيلم هاى قديمى شون را بارها و بارها تماشا مى كنن و كيف مى كنن. آنها فيلم هاى خودشان را خيلى دوست دارند، به آنها افتخار مى كنند و آنها را بچه هاى خودشان مى دانند. البته من هم فيلم هايم را بچه هاى خودم مى دانم ولى بچه هايى كه فرستادم شان بروند سربازى! (مى خندد). من در طول ۲۵ سال فيلمسازى، ياد گرفتم كه چيزى كه باعث پيشرفت مى شود، اشتباه كردن است. شايد خنده ات بگيرد ولى به نظر من، اشتباه مثل هديه مى ماند. شما با تحليل اشتباهات و نقاط ضعف تان مى توانيد پيشرفت كنيد. در مورد سينماى متعارف هم منظورت را درك نمى كنم. اگر منظورت از سينماى متعارف، سينماى هاليوود است، آره، فيلم هاى من هيچ وقت متعارف نخواهد بود.

Image result for ‫عکس جارموش‬‎

 ...و 

جارموش در گفتگویی با جاناتن رزنبام در ۱۹۹۴ می گوید: «هنوز خودمویه کارگردان قلابی فرض می کنم. چون فیلم سازی رو با دوستام شروع کردم و داستانمو با همفکری اونا نوشتم. یه جورایی الان هم همینطوره!»

 

فیلم‌شناسی جیم جارموش

تعداد بازدید از این مطلب: 5608
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 24 اسفند 1393 ساعت : 8:0 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مروری اجمالی برزندگی وآثارتارکوفسکی
نظرات

 

 مروری اجمالی بر زندگی و آثار

      (آندری تارکوفسکی)

  آندری تارکوفسکی

 

آندری آرسن‌یویچ تارکوفسکی کارگردان و فیلمساز برجسته روسی است. وی پنج فیلم اول خود را در شوروی ساخت. دو فیلم آخر او به ترتیب در ایتالیا و سوئدفیلمبرداری شدند. از مشخصه های فیلم های او می توان به معنا گرایانه بودن،با زمینه ای متافیزیکی به همراه برداشت های بلند،نامتعارف بودن در ساختار داراماتیک و استفاده هنرمندانه از تکنیک فیلمبرداری اشاره کرد.

______________________________________________________________

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

زندگی

آندری تارکوفسکی در ۴ آوریل ۱۹۳۷ در روستایی در استان کوستروما به دنیا آمد و کودکی‌اش را در منطقه ایوانوونای شوروی گذارند. پدرش شاعر برجسته آرسنی تارکوفسکی و مادرش ماریا ایوانووا ویشنیاکووا بود. پیش از نام نویسی در مدرسه فیلم در دو رشته موسیقی و عربی تحصیل می‌کرد.

او زیر نظر میخائیل رم در مؤسسه سینمایی گراسیموف (VGIK)، تحصیل کرد. در هنگام تحصیل دو فیلم کوتاه امروز مرخصی در کار نیست (۱۹۵۹) و غلتک و ویولن (۱۹۶۰) که فیلم پایان نامه‌اش بود و در جشنواره نیویورک برنده جایزه‌ای شد.

وی با ساخت اولین فیلم بلند خود با عنوان کودکی ایوان در سال ۱۹۶۲ موفق به دریافت پانزده جایزه بین‌المللی از جمله شیر طلایی جشنواره بین‌المللی فیلم ونیز و جایزه بزرگ جشنواره سان فرانسیسکو شد. دید تلخ شاعرانه و ذهنیت بی نظیر او در نخستین فیلم بلندش متجلی است. بعد از این فیلم در سال ۱۹۶۶ آندره روبلوف را کارگردانی کرد. سولاریسفیلم بعدی این کارگردان است که در سال ۱۹۷۲ ساخته شد. تارکوفسکی آینه را در سال ۱۹۷۴ ساخت. می‌توان گفت که مضمون آینه (۱۹۷۵) نیز همین است.

تارکوفسکی در سال۱۹۶۰ دانش‌آموخته شد و به استخدام مس فیلم درآمد. دید تلخ شاعرانه ذهنیت بی نظیرش در نخستین فیلم بلندش، کودکی ایوان (۱۹۶۲) متجلی است. ایوان، با بازی کولیا بورلیائوف، پسربچه یتیمی است که در در جنگ جهانی دوم در عملیات چریکیشرکت می‌کند. کودکی ایوان در جشنواره‌های بین‌المللی پانزده جایزه برد، از جمله شیرطلای جشنواره ونیز و جایزهٔ بزرگ جشنوارهسان‌فرانسیسکو.

فیلم بعدی او آندری روبلف، درباره راهبی در سده‌های میانه بود که به بزرگ‌ترین شمایل نگار تمام دوران‌ها بدل شد. فیلم که درسال ۱۹۶۶ تکمیل شد و درجشنوارهٔ کن به نمایش درآمد، تا سال ۱۹۷۱ درروسیه اکران نشد، و تا آن موقع شهرت زیرزمینی فراوانی به دست آورده بود.

فیلمنامه تارکوفسکی برای سولاریس (۱۹۷۱) براساس رمانی علمی خیالی از نویسندهٔ لهستانی «استانیسلاو لم» نوشته شده بود _ رمانی که به جای فناوری بر روان‌شناسی متمرکز است. خود تارکوفسکی توضیح داده که: «نکتهٔ ماجرا ارزش هر کدام از رفتارها و اهمیت هر کدام از اعمال ماست، حتی پیش پا افتاده‌ترین شان. هیچ عملی را نمی‌شود عوض کرد... غیر قابل برگشت بودن تجربه انسانی چیزی ست که به زندگی و اعمال ما معنا و تشخص می‌بخشد».

می‌شود ادعا کرد که مضمون آینه (۱۹۷۵) نیز همین است. این فیلم جنجالی به عنوان یک اتوبیوگرافی، خود تارکوفسکی را درسنین مختلف تا زمان حال نشان می‌دهد، ولی بیش تر بر نوجوانی اش در پره دلکینو یعنی دوران وحشت استالینی متمرکز است.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی با ساخت استاکر (۱۹۷۹) باز به دنیای داستان‌های علمی خیالی با شالوده‌ای از جامعه‌شناسی و روان‌شناسی روی آورد، که اقتباس آزادی از رمانی از آرکادی و بورس استروگاتسکی متعلق به سال ۱۹۷۳ بود.

نخستین فیلمی که تارکوفسکی به کلی خارج از اتحاد شوروی ساخت نوستالگیا (۱۹۸۳) بود. فیلمی که آن را در حوالی حمام‌های آب گرم وینونی درتپه‌های توسکانی فیلمبرداری کردند، دربارهٔ تبعید مردی روس است که به ایتالیا می رود تا درباره زندگی یک آهنگساز روسی در سده هفدهم تحقیق کند.

فیلم آخرش ایثار(۱۹۸۶) در جزیرهٔ گوتلند به مدیریت سوون نیک ویست فیلبرداری شد.ایثار به جشنواره کن رفت و جایزهٔ ویژهٔ هیات ناقدان جشنواره را از آن خود کرد، اما تارکوفسکی نتوانست در مراسم شرکت کند، پسرش به جای او جایزه را دریافت کرد، تارکوفسکی به سرطان ریه گرفتارآمده بود.از پایان تابستان ایثار به تدریج در سینماهای اروپا و آمریکا نمایش داده شد.وی در ۲۹ دسامبر ۱۹۸۶به دلیل سرطان ریه در پاریس در گذشت.

تارکوفسکی را از بزرگترین کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های سینمای معاصر جهان و از شاعران بزرگ سینما در تمام دوران‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌دانند.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی زمانی گفته بود:

«می‌توان دو دسته از کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را از یکدیگر جدا کرد؛ دستۀ نخست‌ می‌کوشند تا جهانی که در آن زندگی می‌کنند را به تقلید بازسازی کنند و دستۀ دوم می‌کوشند تا جهانی ویژۀ خود بیافرینند. این دستۀ دوم، شاعران‌ سینما هستند. برسون، داوژنکو، میزوگوشی، برگمان، بونوئل، کوروساوا و آنتونیونی از این دسته‌اند، نام آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها مهمترین نام‌های تاریخ سینماست. آثار دشوارشان از الهام درونی آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها سخن دارند و از این‌ رو همواره با ذوق همگان‌ خوانا نیست.»

در این میان نام خود تارکوفسکی در کنار این کارگردان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های بزرگ‌ و شاعران سینما جای می‌گیرد.

آثار تارکوفسکی استوار بر دو تم اساسی است که یکی حدیث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نفس و دیگری سویۀ معنوی آثار اوست.

یکی از فیلم‌های خوب، در میان‌ آثار تارکوفسکی، آینه (۱۹۷۴) است. آینه یکی از زیباترین حدیث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نفس‌های‌ تاریخ سینماست. تصاویر فیلم چنان‌ است که گویی خاطرات تارکوفسکی‌ را در رؤیایی سحرانگیز شاهد هستیم. تارکوفسکی عمداً توالی زمانی خاطرات را بر هم می‌ریزد، درست مانند این است که تکه‌های زمانی گذشته را با منطق خواب به یاد می‌آوریم.

در میان این خاطرات دو چیز را پررنگ‌تر می‌یابیم: مادر و خانۀ کودکی.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی در فیلم آینه، مادر (ماریا/ناتالیا) را با تمام حالات روحی‌اش‌ به تصویر کشیده است. به یاد بیاوریم کلوزآپ‌هایی از چهرۀ مادر (با بازی‌ زیبای مارگریتا ترخووا) را در حال اشک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ریختن یا لبخندزدن که با جزئیات‌ دقیق نشان داده می‌شود. تارکوفسکی برای ثبت واکنش‌های مادر در فیلم‌ تا آنجا پیش می‌رود که موقع صحبت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردن پدر و مادر، حتی وقتی پدر حرف‌ می‌زند او را نمی‌بینیم، در عوض دوربین روی مادر ثابت می‌ماند و واکنش‌های‌ او را به تصویر می‌کشد و تنها شخص دیگری که در این سکانس می‌بینیم‌ پسر است که در بیرون خانه آتش روشن کرده؛ یا به یاد بیاوریم خاطره‌ای از مادر را در سکانسی که در زمان گذشته و در دوران استالین می‌گذرد.

مادر ترسیده و فکر می‌کند سهواً اشتباهی در متون چاپی انجام داده است. با عجله‌ به چاپخانه می‌رود و وقتی خیالش راحت می‌شود و پی می‌برد که اشتباهی‌ نکرده، سرش را روی میز می‌گذارد، دستش را در میان موهایش فرو می‌برد و آرام می‌گرید. با آمدن همکارش در میان گریه، لبخند می‌زند و بعد از حرف‌های نیش‌دار دوستش دوباره بغض می‌کند و می‌گرید و همۀ این‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها با جزئیات در چهرۀ مادر نشان داده می‌شود.

داچا (کلبۀ روستایی چوبی) که‌ یادآور دوران کودکی تارکوفسکی است در جای‌جای فیلم و در خاطرات‌ پراکندۀ او حضوری دائمی دارد، بی‌جهت نیست که تارکوفسکی می‌گوید: «آینه را می‌توان داستان یک خانۀ قدیمی نیز دانست».

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

تارکوفسکی در یادآوری خاطرات گاه چنان در جزئیات فرو می‌رود که موجب شگفتی تماشاگر می‌شود؛ محوشدن لکۀ بخار از روی میز، خاموش شدن تدریجی یک چراغ‌ نفتی، جمع‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کردن سکه‌ها از روی زمین. در فصل زیبای خاطرۀ آتش‌سوزی در انبار مزرعه به یاد بیاوریم پن (حرکت افقی‌ دوربین روی پایۀ ثابت) ۳۶۰ درجه را با جزئیات تعجب برانگیزش: این فصل یک پلان/سکانس ‌[نما/فصل‌] است‌ که در آن تارکوفسکی توسط اشیاء، طبیعت و انسان، فضایی شگرف و پرعظمت‌ ترسیم می‌کند. در این پلان/سکانس، مادر ابتدا از آتش‌سوزی باخبر می‌شود. او و سپس بچه‌ها از کادر خارج می‌شوند. ما با میز تنها می‌مانیم.

گلدانی از روی میز به زمین می‌افتد؛ دوربین به طرف چپ پن می‌کند، می‌رسیم به‌ آینه و تصویر کلبۀ در حال سوختن و بچه‌های ناظر بر حادثه در آینه، سپس‌ مرد همسایه پسرش را صدا می‌زند، دوربین دوباره به طرف چپ پن می‌کند. سپس همراه پسرک از در می‌گذریم و با حادثه رو به رو می‌شویم. مادر و دیگران‌ آرام و در سکوتی پرمعنا به گستره‌ای از آتش چشم دوخته‌اند، اینجا آتش‌ فضایی نامتناهی و عظیم می‌آفریند. به آرمان سینمای تارکوفسکی و حدیث نفس او دست می‌یابیم:

«کسی را در فضایی بی‌پایان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌نهادن، او را با آدمیانی بی‌شمار که هر دم به او دور و نزدیک می‌شوند رویارو کردن، آدمی را با تمامی جهان مرتبط ساختن».

در فیلم آینه در میان خاطرات تارکوفسکی قطعاتی از فیلم‌های‌ مستند حادثه‌های مهم جهانی یا ملی را می‌بینیم.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎
مانند انفجار بمب اتمی در هیروشیما، جنگ داخلی اسپانیا، عبور سربازان‌ روس از رودخانۀ سیواش در سال ۱۹۴۴ و… گویی زمانی که هنرمند قرار شده از «من» حرف بزند باز هم نگران پیرامونش است‌ و خاطرات جمعی را به شکل خاطراتی فردی به یاد می‌آورد.

در فیلم نوستالژیا (۱۹۸۳)، آندری گورچاکف برای‌ پژوهشی دربارۀ پاول سوسنوفسکی، موسیقی‌دان فراموش‌ شدۀ قرن هجدهم به ایتالیا می‌رود و او هم مانند سوسنوفسکی دچار تنهایی و غم غربت می‌شود. در سکانس عنوان‌بندی فیلم، گورچاکف خاطرۀ خانواده‌اش‌ در روسیه را در چشم‌انداز تپه‌ای به یاد می‌آورد، صحنه‌هایی‌ که به خوبی حس غم غربت او را به تماشاگر انتقال‌ می‌دهد.

در طول فیلم همواره این حس غم غربت را با تمام وجود احساس می‌کنیم. همۀ پدیده‌های آشنا برای گورچاکف یادآور گذشته است.

گورچاکف در اواسط فیلم می‌گوید: «این نور مرا یاد پاییز مسکو می‌اندازد»، یا در جایی دیگر می‌گوید: «اینجا روسیه را به یادم می‌آورد، نمی‌دانم چرا».

این غم‌ غربت نوستالژیا در حقیقت حدیث نفس خود تارکوفسکی‌ است، چرا که تارکوفسکی پس از اینکه برای ساختن فیلم‌ به ایتالیا رفت به دلیل فشارهای مقامات دولتی از بازگشت‌ به شوروی سرباز زده بود و مقامات هم به خانواده‌اش اجازۀ خروج از کشور را نمی‌دادند، بنابراین تارکوفسکی غم‌ غربت خود را در فیلم نوستالژیا نشان می‌دهد.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

«غم‌ غربت برای ما روس‌ها گونه‌ای بیماری مرگ‌آور است.»

بی‌دلیل نیست که‌ تارکوفسکی در تبعید در خارج از کشور دوام نیاورد، تنها دو فیلم ساخت و در مدتی کوتاه رخ در نقاب خاک کشید.

در آغاز فیلم آندری روبلف (۱۹۶۶)، هم می‌بینیم که روبلف هنرمند شمایل‌نگار، مؤمن به معصومیت نهاد آدمی‌ است و در وجود انسان، خداوند را می‌جوید ولی وقتی شاهد کشتار مردم شهر ولادیمیر به دست تاتارها و به خصوص سربازان اجیر روسی می‌شود و برای‌ نجات زنی، سربازی مهاجم را به قتل می‌رساند با خداوند عهد سکوت می‌بندد و دیگر کلمه‌ای بر زبان جاری نمی‌سازد، تا اینکه در انتهای فیلم پسرکی‌ معصوم ناآموخته و به‌ گونه‌ای شهودی ناقوسی از دل خاک می‌آفریند و روبلف‌ کلام و هنر خویش را باز می‌یابد.

این فیلم هم به‌ گونه‌ای حدیث نفس زندگی‌ تارکوفسکی است، چرا که در زندگی دشوار هنرمندی در سدۀ پانزدهم، سرنوشت هنرمندی معاصر را در کشاکش با نظامی توتالیتر باز می‌یابیم.

همۀ فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های تارکوفسکی کم ‌و بیش به نوعی حدیث نفس اوست. او در کتابش‌ «پیکرسازی در زمان» چنین نوشته بود:

«در تمام فیلم‌های من مایۀ ریشه‌ و تبار اهمیت زیادی دارد. وابستگی به خانه و خانواده، کودکی، سرزمین مادری‌ و خاک»

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

دغدغۀ معنوی تارکوفسکی یکی از تم‌های مؤکد و اساسی فیلم‌های‌ اوست. او در فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌هایش در اشتیاق دستیابی به مطلق است و به جستجوی‌ ایمان ازدست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفته می‌پردازد. آشکارترین شکل دغدغۀ معنوی تارکوفسکی‌ نماد تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درخت خشک ایمان در فیلم ایثار (۱۹۸۶)، است که نشان از بحران‌ معنوی در جهان معاصر دارد و وقتی در انتهای فیلم، الکساندر خانه‌اش را برای نجات جهان ایثار می‌کند و تک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌درخت ایمان توسط پسر‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بچه‌ای معصوم‌ آب داده می‌شود جهان نجات می‌یابد.

فیلم استاکر (۱۹۷۹)، نیز داستان‌ جستجوی ایمان است. استاکر و پروفسور و نویسنده به منطقۀ ممنوع می‌روند تا در اتاق آرزوها، پروفسور و نویسنده به آرزوهایشان دست یابند، اما در نهایت‌ پروفسور می‌گوید که او تنها می‌خواهد به قوانین علمی حاکم بر این معجزه‌ آگاه شود و نویسنده هم که خلاقیت خود را ازدست‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌رفته می‌بیند با وجود متفاوت‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بودنش با پروفسور و کوچک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شمردن فن‌آوری‌های انسان در مقابل‌ آنچه او غم دوری از زندگی در سده‌های گذشته می‌نامد مانند پروفسور از رفتن به داخل اتاق آرزوها خودداری می‌کند، گویی در وجود او هم مانند پروفسور حتی بارقه‌ای از ایمان دیده نمی‌شود.

نمایی در فیلم استاکر می‌بینیم که جانمایۀ فیلم و به‌ طور کلی آثار تارکوفسکی یعنی بحران معنوی جهان معاصر را در خود دارد. این نمایی‌ است متحرک که از چهرۀ استاکر که در کنار نهر دراز کشیده شروع می‌شود و بعد با حرکت به جلوی دوربین از روی محتویات داخل آب گذر می‌کنیم:

سرنگ، سکه، شمایل مقدس، هفت‌تیر و فنر نماد دنیای معنوی که عوامل‌ مادی و مرگبار آن را در برگرفته‌اند. در انتهای این نماد هم می‌رسیم به دست‌ استاکر در آب که گویی در طلب معجزه‌ای است. تارکوفسکی در استاکر ما را نزدیک به سه ساعت همراه سه شخصیت اصلی‌اش در فضایی خالی و انتزاعی با ریتمی آرام رها می‌سازد تا طریق معنوی خویش را بیابیم و معجزه‌ای‌ بجوییم و سرانجام پس از طی طریقی دشوار در انتها معجزه رخ می‌نماید.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

یکی از تمهیدات مهم سینمایی که در فیلم استاکر به چشم می‌خورد استفادۀ متفاوت از تراکینگ است. نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن آرام دوربین به موضوع، معمولاً در مواردی به کار برده می‌شود که کارگردان بخواهد بر چیزی تأکید کند یا به‌ عبارت دیگر بخواهد توجه ما را روی شی‌ء یا شخصی متمرکز کند، اما در فیلم‌ استاکر این حرکت دوربین به مفهوم یادشده به کار نرفته است، بلکه نزدیک‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شدن آرام دوربین به شی‌ء یا شخص به منظور مکاشفه‌ای در درون آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها به‌ کار رفته؛ یعنی مفهوم غیرفیزیکی (مکاشفه) به صورت فیزیکی (نزدیک‌ شدن آرام به شی‌ء یا شخص) بیان می‌شود. به عبارت ساده‌تری می‌توان‌ گفت دوربین نقبی به درون اشیاء و یا انس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها می‌زند.

به ‌عنوان مثال در سکانس کافه (قبل از ورود به منطقۀ ممنوع) هنگامی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌که سه شخصیت‌ اصلی (نویسنده، پروفسور و استاکر) در اطراف میز ایستاده‌اند، دوربین در حین‌ صحبت‌شان آرام به آن‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها نزدیک می‌شود. نمونۀ دیگر در سکانسی است که‌ این سه نفر روی زمین نمناک منطقه می‌خوابند تا استراحت کنند، وقتی که‌ نویسنده با پروفسور حرف می‌زند دوربین به همین آرامی به او نزدیک می‌شود.

در نمای بعدی در مورد پروفسور هم همین حالت پیش می‌آید، در این‌ دو مورد در حقیقت نقبی به درون این سه نفر زده می‌شود. در آغاز فیلم هم‌ همین تمهید به چشم می‌خورد و دوربین آرام از چهارچوب در می‌گذرد و وارد خانه می‌شود، به میزی نزدیک می‌شود که لیوانی روی آن قرار دارد، لیوان‌ در میان حیرت ما خودبه‌خود به حرکت درمی‌آید (توهمی از معجزه)، اما بعد درمی‌یابیم که حرکت لیوان به جهت عبور قطار است و به این نتیجه می‌رسیم‌ که در این دنیای تیره و غم‌زده معجزه جایی ندارد.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

اما در اواخر فیلم وقتی‌ استاکر غم‌زده از منطقۀ ممنوع باز می‌گردد و گریه‌کنان به زنش می‌گوید که‌ دیگر هیچ‌کس ایمان ندارد، می‌بینیم که دختر فلج استاکر با نگاهش لیوان‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ها را روی میز به حرکت درمی‌آورد و دوربین هم به شیوه‌ای که گفته شد آرام‌ به دخترک نزدیک، می‌شود، سپس صدای عبور قطار را می‌شنویم، گویی در این صحنه برخلاف آغاز فیلم که حرکت لیوان تابع عبور قطار بود اکنون‌ صدای قطار تابعی از حرکت لیوان می‌شود. در اینجاست که این حرکت‌ دوربین، نقبی به درون معجزه و ایمان است و این پیام اصلی فیلم نیز هست.

در پایان فیلم آندری روبلف هم وقتی روبلف معجزۀ آفرینش ناقوس را به دست پسرک معصوم می‌بیند، تصاویر سیاه و سفید فیلم در انتهای فیلم‌ قطع می‌شود به نماهایی رنگی و معجزه‌گونه از شمایل‌هایی که روبلف خلق‌ کرده است و ما در وجود روبلف تعهد هنرمند را در جستجوی طاقت‌فرسای‌ مطلق می‌یابیم.

فیلم سولاریس (۱۹۷۲)، هم داستان نیاز آدمی به ایمان‌ است. کریس که در آغاز فیلم تنها به علم و خرد باور دارد، رابطه‌اش با زنش‌ هاری به سردی گراییده است و همین امر موجب خودکشی هاری می‌شود و او در خلوت خویش با بازگشت هاری توسط اقیانوس اندیشمند سولاریس‌ با احساس گناه و عشق یکجا آشنا می‌شود. در نمای هوایی پایانی فیلم، او را که زانوی پدر را در آغوش گرفته در روی زمین و در دل اقیانوس سولاریس‌ می‌بینیم. به این ترتیب او در دل اقیانوس خاطرات، پالایش می‌شود و معنویت‌ و عشق را باز می‌یابد و به آرامش می‌رسد.

Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎Image result for ‫آندری تارکوفسکی‬‎

از زمان نمایش آخرین فیلم‌ تارکوفسکی یعنی ایثار، ۱۷ سال می‌گذرد، از اینکه می‌بینیم این تم فیلم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌های‌ تارکوفسکی یعنی نیاز به معنویت در بحران معنوی جهان معاصر هنوز چقدر به روز است به شگفت می‌آییم و تارکوفسکی را با فیلم‌های حدیث‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ نفس‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌گونه‌اش در جهان سینما جاودانه‌تر می‌یابیم. بی‌دلیل نیست که تارکوفسکی‌ گفته بود:

«من اطمینان دارم که مرگ چیزی جز یک آغاز نیست، می‌دانم‌ که قادر به اثبات این نکته نیستم اما ادراکی غریزی به من می‌گوید که ما نامیرا هستیم.»

این سخن تارکوفسکی، ما را بی‌اختیار به یاد شعری از پدر تارکوفسکی (آرسنی تارکوفسکی) که در فیلم آینه خوانده می‌شود، می‌اندازد:

«در زمین مرگ نیست، جاودانه‌اند همه چیز.»/ یک پزشک

(در فرصتهای آینده مطالب بیشتری درباره این سینماگر خواهید خواند)

                                          منبع:ویکی پدیا.کوکا

 

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 6444
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 21 اسفند 1393 ساعت : 8:7 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نگاهی اجمالی به سینمای (سرگئی پاراجانف)
نظرات

 سایه سینمای فراموش شده

       (نگاهي اجمالي به سينماي سرگئي پاراجانف)

********************************************

   

سرگِئی پاراجانُف  کارگردانی روسی - ارمنی است.سینمای او ملهم از سینمای آندری تارکوفسکی و پیر پائولو پازولینی بود. سینمای وی در دسته سینمای شاعرانه، هنری و جهانشمول محسوب می‌شود. فیلم رنگ انار وی از سوی فیلمسازانی چون گدار و فلینی به عنوان یک شاهکار شناخته شده است.

Stamp of Ukraine s235.jpg

 

 فیلمهای (سایه‌های اجداد فراموش شده) و (رنگ انار) که به فاصله چهار سال از یکدیگر ساخته شدند (۱۹۶۸-۱۹۶۴) اوج کار زیبایی شناختی پاراجانف به حساب می‌آیند. فیلم سایه‌های اجداد فراموش شده که جوایز متعددی را کسب کرده بود نمایشش در شورویممنوع شد.پاراجانف در سال ۱۹۶۸ در استودیوی «آرمن فیلم»، فیلم رنگ انار (سایات نوا) را ساخت که در آن اصول هنری و زیبا شناختی سینمای خود را به حد اعلا رسانید. حکومت شوروی برای نمایش آن محدودیت هایی وضع کرد و حتی از نمایش و انتشار جهانی آن جلوگیری به عمل آورد، ویرایش هایی روی آن توسط یوتکوویچ صورت گرفت و در نهایت فیلم در ارمنستان به نمایش درآمد.

__________________________________________________________________________________________________________________

 ساخته هاي سينمايي سرگئي پاراجانف را مي توان در ليست صد فيلم برتر يافت در كنار دستاورد هاي ماندگار شماري از نخبه ترين فيلمسازان جهان مانند فليني، آنتونيوني، برتولوچي و گدار. وي را مي توان در شمار اين غول هاي جهان فيلمسازي به شمار آورد. 

    
    پاراجانف با خلق زبان فيلم، از جاودانگي كارنامه هاي متحولش در ساخت تصاويري مانند سايه هاي اجداد فراموش شده، رنگ انار، افسانه قلعه سورام، عاشق غريب و اعتراف سود جسته است.سرگئي پاراجانف در سال 1924 ميلادي در يك خانواده ارمني در شهر تفليس (تبليسي امروزي) جمهوري گرجستان چشم به جهان گشود. نام پدرش يوسف پاراجانيان و اسم مادرش سيرانوش بيجانف (بيجانيان) بود. والدينش هر دو هنرپيشه بودند و پاراجانف در محيطي رشد كرد كه مملو از زيبايي هاي هنري، تلاش هاي پيگير و ماجراجويانه، تنوع فرهنگ، علاقه مندي مفرط به هنر و خاطره هاي فراموش ناشدني بود. در سال 1941 پاراجانف از صنوف عالي مكتب فراغت حاصل كرد. در سال 1945 اجازه يافت به VGIK وارد شود كه يكي از بزرگ ترين آموزشگاه هاي صنعت فيلمسازي در روسيه است. استادش ايگور ساوچينكو يكي از فيلمسازان شناخته شده روسيه در آن روزگار بود. در سال 1951 پاراجانف از دانشگاه VGIK فارغ التحصيل شد و به شهر كي يف پايتخت اوكراين رفت: جايي كه فيلم هاي متعدد مستند و پاره يي از فيلم هاي هنري اش را در استوديو هاي الكساندر داوژنكو ساخت. در سال 1956 با سوتلانا ايوانوونا ازدواج كرد كه نخستين ثمره آن تولد سورن پاراجانف بود. وي نخستين اثر قابل توجهش «سايه هاي اجداد فراموش شده» را در سال 1964 ساخت. اين فيلم از جمله مهم ترين و موفق ترين فيلم هاي توليد شده در اوكراين پس از عصر داوژنكو به شمار مي رفت كه توانست جايگاه خاصي را در سينماي جهان احراز كند و در جمع گنجينه هاي هنري به حساب آيد. پاراجانف كه اين فيلم را به زبان اوكرايني و به خصوص به لهجه Gutsul تهيه كرده بود، به درخواست حاكمان آن وقت كه مي خواستند فيلم به زبان روسي تهيه شود، پاسخ رد داد. با اين وجود وي جايزه هاي متعدد سينمايي مانند GRAND PRIX و BRITISH ACADEMY AWARD را از آن خود ساخت. هر چند فيلم «سايه هاي اجداد فراموش شده» توانست نام بزرگي براي وي به همراه بياورد، اما تمام قوانين و لايه هاي قراردادي سينماي اتحاد جماهير شوروي را در هم شكست. پاراجانف با خشونت حاكمان روزگار روسيه روبه رو شد و مغضوب طرفداران استبدادي قرار گرفت كه ديوانه وار در پي انتقام از وي شدند و اسمش در فهرست افراد مظنون ثبت شد.به همين اساس در سال 1966 فيلم ديگرش كه «نقاشي از كي يف» نام و در مرحله ساخت قرار داشت، تعطيل شد و سينماي جهان از داشتن يكي از پاره هاي سينمايي با ارزش ديگر محروم شد. 
    
    پاراجانف به تعقيب اين همه حوادث مجبور به ترك كي يف و فرار به ارمنستان شد و در آنجا به همكاري آرمن فيلم فيلم ديگرش «سايات نوا» را در سال 1969 ساخت. اين فيلم گوهري پرارزش بر تاج سينماي جهان و سينماي ارمنستان باقي ماند. در آغاز ساخت آن بنا بر معضلاتي با تاخير مواجه شد. اما بعد پاراجانف مجبور به تغيير نام فيلم به رنگ انار شد و سپس مراجع حاكم از كارگردان روسي يتكوويچ خواستند با اعمال سانسور بر برخي از صحنه هاي فيلم وي را، در خور نمايش به نفع حكومت حاكم روسيه آن روزگار بسازد. فيلم به زبان روسي پخش شد اما پاراجانف به سختي توانست نسخه يي از اصل آن حفظ كند كه به زبان ارمني تهيه شده بود. فيلم ديگر پاراجانف كه «معجزه اودينس» نام داشت در سال 1973 در پي گرفتاري و محكوميت وي به 5 سال زندان در شهر كي يف، تعطيل شد. وي در زندان نيز از پا ننشست و به هنرآفريني هايش در همانجا ادامه داد. وي با آفرينش كلاژهاي هنري، رسامي ها و نگارشً نامه هاي خردمندانه و سحرآميز توانست خودش را از دم تيغ خونين امپراتوري سوسياليسم شوروي برهاند و همين هنر بود كه وي را نجات بخشيد.پاراجانف در 31 دسامبر 1977 به ياري پروردگار و مساعدت گروهي از فيلمسازان بين المللي، اشخاص نامدار و هواخواهانش و به ويژه تلاش هاي شاعر نامور آن روزگار لويي آراگون كه در جريان ديدارش با لئونيد برژنف رهبر شوروي آن زمان، از وي تقاضاي آزادي پاراجانف را نمود، از زندان رهايي يافت.پاراجانف به شهر تفليس برگشت و با وجودي كه به صورت مداوم مظنون شمرده مي شد و اجازه كار هاي هنري را نداشت اما باز هم به صورت علني و مخفي به كارهايش ادامه داد. كمونيست ها با وجودي كه حيلت هاي فراواني را به خاطر خاموش ساختن وي به كار گرفتند اما با اين همه تلاش نتوانستند مانع خلق آثار پرارزش هنري و آفرينش آثار برجسته هنري به سبك خاص پاراجانف شوند. 
    
    در سال 1982 وي يك بار ديگر به جرم جعل كاري مورد بازداشت قرار گرفت اما پس از يك سال بعد از اثبات بيگناهي اش از زندان رها شد. كمونيست ها سرگئي پاراجانف را در حدود 15 سال از كارهاي هنري به دور نگه داشتند تا روح آفرينشگرش را به اين طريق با كهولت مواجه سازند. سرگئي پاراجانف با وجود اين همه محدوديت ها توانست در سال 1984 به سينما برگردد و در همان سال فيلم «افسانه قلعه سورام» را بسازد. وي با ساخت اين فيلم توانست به اثبات رساند كه با وجود دور بودن اين همه سال از سينما، نبوغ ذاتي اش را از دست نداده است. اين فيلم غيرمعمولي نيز در زمره فيلم هاي نخبه سينماي جهان و سينماي گرجستان به شمار مي رود.در سال 1986 يكي از دوستان خيلي نزديك پاراجانف و يكي از چهره هاي نخبه هنر سينما و فيلمساز موفق سينماي جهان آندري تاركوفسكي در پاريس درگذشت. تاركوفسكي پاراجانف را نابغه حاضر هنر سينما مي ناميد. در سال 1988 وي به يادبود از خاطره هاي ماندگار تاركوفسكي، فيلم «عاشق غريب» را آفريد. اين فيلم كه بر اساس تمً يكي از آفريده هاي شاعر روسي ميخائيل لرمانتوف تهيه شده بود توانست جايزه FELIX AWARD را از آكادمي فيلم اروپا بربايد. 
    
    در سال 1989 پاراجانف به ساخت آخرين فيلمش «اعتراف» اقدام كرد. اين فيلم كه يكي از كاركرد هاي درخشان سرگئي پاراجانف به شمار مي رود، طوري كه خودش پيش بيني كرده بود، ناتمام ماند. وي در نخستين برگ هاي فيلمنامه اين فيلم چنين نگاشته بود: «اين فيلم فقط توسط كسي آفريده خواهد شد كه در سال 1924 در تفليس به دنيا آمده باشد.»
    
    فيلمسازان معروف جهان سينما مانند فدريكو فليني، برناردو برتولوچي،جوليتا ماسينا، فرانچسكو رزي،تونينو گوئرا و مارچلو ماستروياني در خاطره هايي كه به يادبود از شخصيت و هنر پاراجانف نوشته اند وي را چنين معرفي كرده اند: «با درگذشت پاراجانف، سينما يكي از جادوگرانش را از دست داد. فانتزي پاراجانف به صورت ماندگار افسون خواهد كرد و براي مردم گيتي شادماني به ارمغان خواهد آورد.» 

             (درمقالات آینده در باره این سینماگر بیشتر خواهید خواند).مدیر سایت
    
     
منبع:ویکی پدیا(بخش نخست). روزنامه اعتماد، شماره 1608 به تاريخ 16/11/86، صفحه 12 (ويژه نامه جشنواره دهه فجر )

تعداد بازدید از این مطلب: 6936
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 21 اسفند 1393 ساعت : 2:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
روبربرسون،پدرسینمای معناگرا
نظرات

روبربرسون،پدر سینمای معناگرا

Bresson.jpg

_______________________

 

روبر برسونکارگردان و فیلم‌نامه‌نویس مینی‌مالیستفرانسویست. او تأثیر بسیاری بر کارگردانان نسل‌های بعد از خود از جمله جیم جارموش و پل شریدر گذاشت.

 

برسون در سال 1901 درفرانسه بدنیا آمد. در ابتدا بیشتر حول و حوش نقاشی و عکاسی کار می‌کرد تا اینکه اولین فیلم کوتاهش را در سال ۱۹۳۴ ساخت. در طول جنگ جهانی دوم به مدت یک سال در زندان‌های ارتش نازی به سر برد در سال ۱۹۴۳ برسون اولین فیلم بلند خود را (فرشتگان خیابان) ساخت .او در فیلم خانم‌های بوا دوبولون (خانم‌های پارک) آخرین همکاری خود را با بازیگران حرفه‌ای انجام داد. با فیلم خاطرات یک کشیش روستا او شروع به ساختن آثاری مینی‌مالیستی کرد و از آن به بعد نیز این سبک برای بقیه فیلم‌های او باقی‌ماند. البته بدین تربیت چون فیلم‌های او بسیار شخصی بودند و هیچ عنصر عامه‌پسندی در آنها وجود نداشت به زحمت می‌توانست برای خود تهیه‌کننده‌ای پیدا کند و برای او ساختن بیش از یک فیلم در پنج سال تقریباً غیر ممکن بود .اما در هر حال در اطراف کارهای او منتقدان متعصب بسیار زیادی وجود داشت. او در دهه هشتاد از فیلم‌سازی دست کشید و در سال ۱۹۹۹ به مرگ طبیعی در گذشت .

 

برسون

روبر برسون ، فیلمسازی مذهبی است كه فیلم‌هایش از درونمایه‌های معنوی قابل تاملی برخوردار هستند. برسون تحت نفوذ اندیشه‌های «پاسكال» فرقه دینی ژانسنیسم قرار دارد. در این اندیشه‌ها پرسش گناه در راس همه مسائل قرار می‌گیرد. گناه آدمی عامل شرم و پشیمانی بشر در پیشگاه الهی است از طرفی دیگر گناه خود عامل بخشش است زیرا از فیض بی‌كران خداوند خبر می‌دهد نمایش احساسات پنهان، نیروهای درونی و باطنی آدم‌ها و در نهایت حضور عالم غیب در ورای این دنیای ظاهری از ویژگی‌های سینمای برسون است و از این نظر فیلم‌های برسون در رده آثار معناگرا قرار می‌گیرند برسون آثارش را گام‌هایی در راه شناخت بازتاب كاركرد نیروهایی می‌داند كه فراسوی زندگی هر روزه و مادی موجودند. از این رو پژوهشگری كه در پی شناخت آثار برسون است باید پیوند این آثار را با ایمان برسون برجسته كند. هنگامی كه كشیش جوان آمبریكو در فیلم «خاطرات كشیش روستا» در لحظه مرگ می‌گوید: «همه چیز فیض خداوند است» ما از زبان او قطعه 562 اندیشه های پاسكال را می شنویم: «چیزی روی زمین نیست كه نتوان در آن نشانه‌ای از مصیبت آدمی و فیض خدایی یافت» شخصیت‌های فیلم برسون با مسائل و دشواری‌هایی رویارویند كه در برابر انسان معاصر قرار گرفته است رنج تمامی آنان پیش از هر چیز درونی است و تماس آنها با جهان خارج بهانه‌ای برای كاوش درد معنوی آنهاست. روبر برسون در 25 سپتامبر 1901 در شهر برمون لاموت در پی یردودوم ناحیه‌ای در مركز فرانسه در نزدیك شهر ویشی به دنیا آمد او خانواده‌ای مرفه داشت و پدرش نظامی بود دوره دبیرستان را در مدریه لاكانال (سور) به پایان برد رشته‌اش فلسفه و زبان‌های لاتین و یونانی بود.

 شخصیت‌های فیلم برسون با مسائل و دشواری‌هایی رویارویند كه در برابر انسان معاصر قرار گرفته است رنج تمامی آنان پیش از هر چیز درونی است و تماس آنها با جهان خارج بهانه‌ای برای كاوش درد معنوی آنهاست

برسون كاتولیك، و طرفدار فرقه ژانسنیسم بود. برسون در سال 1939 به خدمت سربازی رفت یك سال در زمان جنگ، اسیر و زندانی آلمانی‌ها بود او تا آوریل 1941 در اردوگاهی در آلمان بود برسون فارغ التحصیل هنرهای زیباست در سال‌های 1920 تا 1933 نقاشی می‌كرد. روبر برسون اولین فیلم خود را با نام «ماجراهای همگانی» در سال 1934 ساخت. متاسفانه در حال حاضر نسخه كاملی از این فیلم در دست نیست در آغاز بهار 1987 نسخه‌ای كوتاه شده از آن را در سینمای تك پاریس نشان دادند كه تنها 20 دقیقه طول می‌كشید. برسون دومین فیلمش «فرشتگان گناه» را در سال 1943 ساخت.

برسون

در «فرشته‌های گناه» حادثه‌های كمی رخ می‌دهند و بن مایه فیلم تحول اخلاقی است. برخوردهای فیلم بیشتر میان «روح »‌ها پیش می‌آیند تا «شخصیت»‌ها و مرگ رستگاری به بار می‌آورد. تحول اخلاقی فیلم داخل یك صومعه رخ می‌دهد و این تم معنوی فیلم را موكد می‌كند. یكی از بخش‌های ژاك جبرگرا اثر دیدرو كه ملودرامی درباره طبقات مرفه است. این فیلم برسون ملودرامی است كه جنبه‌های معنوی مورد نظر در آن یافت نمی شود اما سبك اصلی برسون و رویكرد او به سینمای معنوی از فیلم «خاطرات یك كشیش روستا» (1951) شروع می‌شود. «پول» (1983) آخرین فیلم برسون و وصیت‌نامه سینمایی اوست. در فیلم «پول» نماهایی از گردش پول از دستی به دست دیگر به صورت موتیفی درآمده كه جانمایه فیلم هم بر همین نماهای پرشمار استوار است: نمایی از دست مغازه‌دار كه اسكناس‌های تقلبی را به دست ایوون (شخصیت اصلی فیلم) می‌دهد، نمایی كه ایوون همان پول‌ها را به گارسون می‌دهد (این امر موجب دستگیر شدن او توسط پلیس می‌شود)، نمایی كه مادر پسر بچه‌ای كه پول تقلبی را به مغازه‌دار داده است پاكتی پول را به عنوان حق السكوت به دست زن مغازه‌دار می‌دهد (و بعد زن مغازه‌دار به نشان احترام در مغازه را برایش باز می‌كند) نمایی پس از پایان دادگاه كه مغازه‌دار، شاگردش را به جهت شهادت دروغ تشویق می‌كند و به او پول می‌دهد ( كه این در نهایت به گناهكار شناخته شدن ایوون در دادگاه می‌انجامد) و ... نماهای بی‌شمار رد و بدل شدن پول در فیلم تمثیلی است بر سیطره هیولای پول بر روابط انسانی، كه برسون در كهنسالی در مورد این مساله هشدار می‌دهد گویی پیشگویانه از وضع جهان معاصر باخبر بوده است. ایوون جوان پاكدل فیلم هم به موازات همین نماهای بی‌شمار از رد و بدل شدن پول است كه به قاتلی بی‌رحم بدل می‌شود.

 

سبك خاص برسون، استفاده از نابازیگران در قالب مدل‌های انسانی، تاكید بر اشیاء و طبیعت بیجان، استفاده موثر از عنصر صدا و حذف حشو و زواید و پیرایه‌ها و رسیدن به نوعی سادگی است كه با سالها ممارست حاصل شده و خاص خود برسون بود این سادگی به فضای معنوی فیلم‌های برسون قدرتی دوچندان می‌دهد

در فیلم در حقیقت «پول» است كه مرز میان شرافت و بزه‌كاری را مخدوش می‌كند آیا بزه كار اصلی ایوون است یا مثلاً‌ آن مغازه‌دار به ظاهر شرافتمند؟ برسون با واپسین اثرش سئوالات زیادی در ذهن تماشاگر ایجاد می‌كند: مرز واقعی میان خیر و شر كجاست؟ خود شخص تا چه اندازه در گزینش زندگی شرافتمندانه دخیل است؟ چرا پول در جهان معاصر بدل به معیار اصلی برای ارزشگذاری برای افراد شده است؟ برسون كهنسال با آخرین فیلمش با تمی متعلق به تمامی زمان‌ها و مكان‌ها، یادگاری فراموش‌ناشدنی برایمان برجای می‌گذارد، برسون چون واسطه‌ای وعده خداوند را جاری می‌سازد و حقیقتی تلخ (سیطره این هیولای نهان) را چون سیلی بر گوش تماشاگران می‌نوازد و آنها را از حقیقت سیراب می‌كند: «خوشا به حال گرسنگان و تشنگان حقیقت، زیرا ایشان سیر خواهند شد.» (انجیل متی، باب ششم، آیه 5) برسون در این فیلم هم پرسش همیشگی گناه و رستگاری را مطرح می‌كند.

سبك خاص برسون، استفاده از نابازیگران در قالب مدل‌های انسانی، تاكید بر اشیاء و طبیعت بیجان، استفاده موثر از عنصر صدا و حذف حشو و زواید و پیرایه‌ها و رسیدن به نوعی سادگی است كه با سالها ممارست حاصل شده و خاص خود برسون بود این سادگی به فضای معنوی فیلم‌های برسون قدرتی دوچندان می‌دهد. برسون می‌نویسد: «دو گونه سادگی داریم. گونه بد: سادگی در آغاز كه زودتر از موعد بدست آمده است. گونه خوب: سادگی در نهایت كه پاداش سال‌ها تلاش است.»

سرانجام سه روز پس از مرگ برسون اطلاعیه‌ای از همسرش در اختیار خبرگزاری فرانسه قرار گرفت: «درگذشت همسرم روبر برسون سازنده فیلم را كه روز هجدهم دسامبر 1999 به وقوع پیوست به شما اعلام می‌كنم او در مراسمی خصوصی به خاك سپرده خواهد شد.» هر وقت فیلم‌های برسون را می‌بینیم چونان نسیمی دلپذیر با سادگی‌شان قلبمان را تسخیر می‌كنند.

 (بزودی"cintelrom"درباره این سینماگر مطالب بیشتری انتشار خواهدداد)

__________________________________________________________________________________________

نویسنده بخش دوم نوشتار: حسین آریانی

منبع:ویکیپدیا(بخش اول). تبیان(برگرفته ازسایت سازمان تبلیغات اسلامی)

 
پسندیدم

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6336
موضوعات مرتبط: سینمای دینی , سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 18 اسفند 1393 ساعت : 9:36 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
این تارانتینوی لعنتی!!!
نظرات

این تارانتینوی لعنتی!!!

منبع:پویا نیوز.ویکیپدیا.artiribu.blogfa.com.سینماسنتر

گردآوری،دیزاین و تدوین نوشتار: مهرداد میخبر

img/daneshnameh_up/5/51/tarantino.gif

مقدمه

_____

براي شناخت تارانتينو وسینمای او بايد به دو نكته اساسي كه بنيان هاي زيبايي شناسي فيلم هاي او عملا از آنها ريشه مي گيرد، توجه كرد؛ اول خصلت هاي دوره اي كه فيلم هاي او در آن ساخته و اكران شده اند و دوم زندگي او. به طور كلي سينماي تارانتينو رانقطه تقاطع دو خط مي دانند؛ اولي خط فيلم نوآر كلاسيك و دومي خط فيلم هاي جريان ساز داستاني و عامه پسند.

کوئنتین تارانتینو به گواه مطالب گوناگونی که درباره او و کارهای سینمایی اش در مجلات و روزنامه های مختلف ترجمه و نوشته شده است ، در ایران چهره شناخته شده ای است و نیازی به بازگویی آنها نیست . فیلم های او واجد خصوصیاتی است که او را از دیگر همکارانش جدا می مند . یکی از این ویژگی ها فیلمنامه قوی آنهاست . فیلمنامه هایی با داستان جذاب و غیر قابل پیش بینی ، با ساختاری فکر شده و محکم . فیلم پالپ فیکشن ، که خارج از جریان استودیو هیط هالیوودی و به سبک و زبانی شخصی ساخته شد، یکی از مهمترین فیلم های دهه نود محسوب می شود که در جشنواره کن سال ۱۹۹۴ جایزه نخل طلا را برای تارانتینو به ارمغان آورد و نامزد جایزه اسکار بهترین فیلم شد .ولی در رقابت با فیلم فارست گامپ از دستیابی به آن باز ماند . اما تارانتینو و اوری توانستند جایزه بهترین فیلمنامه را بدست آورند و تارانتینو به شاهزاده داستان های عامه پسند و تبه کاران جوان شهره شد....راستی...این تارانتینوی لعنتی یکدفعه از کجا پیدایش شد و سبک بینظیر و عجیب غریب خودش را بناکرد!؟ 

img/daneshnameh_up/a/a0/Reservoir_Dog1.jpg

این تارانتینوی لعنتی!!!

________________

اسم کامل:کوئِنتین جِروم تارانتینو(Quentin Jerome Tarantino)

وی کارگردان،هنرپیشه و فیلمنامه‌نویس آمریکائیست که برندهٔ جایزهٔ نخل طلایی بهترین کارگردان، هنرپیشه و همچنین برندهٔ جایزهٔ اسکار بهترین فیلمنامه‌نویس می‌باشدتارانتینو در ابتدای دههٔ ۹۰ با ساخت فیلم‌هایی با ساختار غیرخطی و پست مدرن و به تصویر کشیدن خشونت تصنعی، به شهرت رسید. وی را کارگردان دی‌جی می‌نامند. دلیل این نام نیز بخاطر نحوه استفاده وی از موسیقی برای خلق صحنه‌های خاص در فیلم‌هایش است.

تارانتینو از همان ابتدا به هنر و صنعت سینما علاقه بسیاری داشت؛ وی در زمانی که مشغول یادگیری بازیگری بود، در یک مرکز اجاره فیلم (ویدئو کلوب) مشغول به کار بوده است. فعالیت تارانتیو در دهه ۱۹۸۰ و زمانی که فیلم آماتوری تولد بهترین دوستم را به نگارش درآورد و کارگردانی نمود آغاز شد. نمایشنامه همین فیلم بود که پایه‌های شکل‌گیری نمایشنامه بعدی‌اش، یعنی عشق حقیقی را شکل داد. در اوایل دهه ۱۹۹۰ تارانتینو کار خود را به عنوان فیلم‌ساز مستقل آغاز کرد و پ فیلم سگ‌های انباری را ساخت. فارغ از نوع فیلم، مجله امپایر این فیلم را «خارق‌العاده‌ترین فیلم مستقل همه زمان‌ها» نامید. پیشرفت تارانتینو با ساخت فیلم بعدیش، داستان عامه‌پسند در سال ۱۹۹۴ سرعت بیشتری به خود گرفت. این فیلم از نظر تجاری توانست موفقیت بسیاری کسب کند. این فیلم را نیز یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ می‌دانند. فیلم بعدیش نیز فیلم جکی براون بود که از روی یک رمان ساخته شده بود.

img/daneshnameh_up/a/ac/Pulp2.jpeg

فیلم بعدی تارانتینو، فیلم مشهور بیل را بکش بود که در دو قسمت بخش ۱ و بخش ۲ (یکی در اواخر ۲۰۰۳ و دیگری در اوایل ۲۰۰۴) منتشر شد. این فیلم‌ها به‌نوعی حاوی هنرهای رزمی ژاپنی و روح فیلم‌های وسترن اسپاگتی در خود بودند. فیلم بعدی‌اش ضد مرگنام داشت و سپس شروع به ساخت فیلم مشهور دیگرش، حرامزاده‌های لعنتی شد. این فیلم بر اساس داستانی تخیلی در دوران جنگ جهانی دوم اتفاق می‌افتد و بسیار مورد توجه منتقدان قرار گرفت. جدیدترین فیلم تارانتینو نیز فیلم جنگوی آزادشده است که در سال ۲۰۱۲ منتشر شد. این فیلم روایت‌گر دوران برده‌داری آمریکا است. جنگوی آزادشده پرفروش‌ترین فیلم تارانتینو به نسبت سایر فیلم‌هایش است و تاکنون موفق به فروشی بالای ۴۲۵ میلیون دلاری شده است.

برای شناخت سینمای تارانتینو باید به دو نکته اساسی که بنیان‌های زیبایی شناسی فیلم‌های او عملاً از آنها ریشه می‌گیرد، توجه کرد؛ اول خصلت‌های دوره‌ای که فیلم‌های او در آن ساخته و اکران شده‌اند و دوم زندگی او. به طور کلی سینمای تارانتینو را نقطه تقاطع دو خط می دانند؛ اولی خط فیلم نوآر کلاسیک و دومی خط فیلم‌های جریان‌ساز داستانی و عامه پسند.

img/daneshnameh_up/6/68/Kill_Bill.jpg

خلاصه ای از زندگی هنری او

_____________________________________________________

تارانتینو متولد 27 مارس 1963درشهر ناکسویل واقع در ایالت تنسی آمریکاست. وی فرزند بازیگر و نوازنده موسیقی، تونی تارانتینو و کانی مک‌هیو، یک پرستار، است. وی یک برادر ناتنی کوچک‌تر از خودش به نام ران دارد. پدر وی از تبار ایتالیایی‌ها و مادرش از تبار ایرلندی‌های ساکن آمریکاست. پدر و مادر کوئینتین پیش از تولدش از هم جدا شدند و او توسط مادرش پرورش یافت. طبق گفته‌های خود تارانتینو، مادرش مدتی وارد رابطه‌ای با قهرمان بسکتبال، ویلت چمبرلین شده بود.

تارانتینو به همراه مادرش ابتدا به محله تورانس و بعد به هاربر سیتی، در لس‌آنجلس نقل مکان می‌کنند و در همین دوره بود که وی وارد کلاس‌های نمایش می‌شود. او تا دوران دبیرستانش در همین شهر ساکن بوده و در نهایت در سن ۱۵ سالگی تصمیم می‌گیرد برای شرکت کردن تمام‌وقت در کلاس‌های بازیگری، تحصیل در مدرسه را ترک کند.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

تارانتینو به عنوان کارگردان، نمایشنامه نویس، هنرپیشه و تهیه کننده شاید یکی از برجسته ترین و به یاد ماندنی ترین استعدادهایی بود که در اوایل دهه نود میلادی در صنعت سینما پدیدار شد. بر خلاف نسل قبلی فیلم‌سازان آمریکایی، تارانتینو هنر خود را با تجربه و کار بدست آورده بود و تحصیلات دانشگاهی خاصی در این زمینه نداشت. شاید به همین دلیل بود که توانست سبک جدید و مستقلی را در صنعت سینما ایجاد کند. فیلم‌های او تریلرهای (فیلم‌های هیجانی) بودند که هوش و ذکاوت خاصی در آنها به کار رفته بود. و مکالمات منحصربه‌فرد در آنها خودنمایی می‌کرد. و البته خشونت هم جزء جدایی ناپذیر این فیلم‌ها بود. تارانتینو در ابتدا کار خود را با هنرپیشگی آغاز کرد که نقش‌های کوچکی بودند. او مدتی در آرشیو فیلم ساحل منهتن (واقع در ایالت کالیفرنیا) کار می‌کرد و در همین زمان دوره‌های آموزشی را هم در زمینه سینما گذراند.

 

دهه ۱۹۸۰

در مدتی که او در سواحل منهتن کار می‌کرد شروع به نوشتن یک فیلمنامه به نام عشق حقیقی کرد. و آن را در سال ۱۹۸۷ تکمیل کرد. تارانتینو به همراه همکار خود راجر آوری (که او هم بعدها کارگردان شد) به دنبال سرمایه‌گذار می‌گشتند تا فیلمنامه را تبدیل به فیلم کنند. بعد از سال‌ها چانه زنی و جواب رد شنیدن او تصمیم گرفت فیلمنامه خود یا همان عشق حقیقی را بفروشد. عشق حقیقی بعد از چند بار دست به دست گشتن به دست کارگردان معروف تونی اسکات افتاد.

دهه ۱۹۹۰

در مدتی که تارانتینو به دنبال سرمایه‌گذار می‌گشت فیلمنامه قاتلین بالفطره را نوشت. او بار دیگر توان رفتن به دنبال سرمایه‌گذار را نداشت و فیلمنامه را به شریکش، رند واسلر داد. سپس پولی را که از فیلمنامه عشق حقیقی بدست آورده بود برای هزینه‌های پیش تولید فیلمسگ‌های انباری خرج کرد. بعد از اینکه هاروی کیتل حاضر شد در این فیلم بازی کند شرکت لایو اینترتینمنت سرمایه‌گذاری روی این فیلم را قبول کرد. این فیلم در فستیوال ساندنس سال ۱۹۹۲ بر سر زبان‌ها افتاد. در حالیکه طرفداران و منتقدان زیادی از تارانتینو تمجید کردند ولی افراد زیادی هم علیه او قلم زدند. در سال ۱۹۹۳ تارانتینو فیلمنامه بعدی خود را به نام داستان‌های عامه پسند نوشت و آن را کارگردانی کرد. این فیلم سیر داستانی سه جنایت در هم‌تنیده را بیان می‌کرد. و فیلم پر هزینه عشق حقیقی تونی اسکات هم در همان سال اکران شد.

در سال ۱۹۹۴ تارانتینو از یک چهره تازه‌کار به فردی مشهور تبدیل شده بود. فیلم داستان‌های عامه پسند جایزه نخل طلا را در فستیوال فیلم کن بدست آورد. و در آن زمان تارانتینو مورد توجه مطبوعات قرار گرفت. قبل از نمایش فیلم در ماه اکتبر، الیور استون نسخه‌ای از قاتلین بالفطره را روانه سینماها کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت. تارانتینو مدتی از سینما فاصله گرفت تا بتواند روی فیلمنامه بعدی خود تمرکز کند. فیلم داستان‌های عامه پسند برایش ۸ میلیون دلار درآمد داشت. این فیلم در نهایت موفق به کسب درآمدی معادل ۱۰۰ میلیون دلار شد و در بسیاری از شهرهای آمریکا در صدر جدول فروش بود. داستان‌های عامه پسند همچنین نامزد دریافت شش اسکار شد که شامل بهترین تصویر سازی، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه (برای تارانتینو و اوری)، بهترین هنرپیشه (جان تراولتا)، بهترین بازیگر مرد نقش دوم (ساموئل ال جکسون) و بهترین نقش دوم زن (اما ترومن) می‌شد. بعد از این موفقیت تارانتینو در برنامه‌ها و مصاحبه‌های مختلف تلویزیونی دعوت می‌شد و در صدر توجهات قرار داشت. در اوایل سال ۱۹۹۵ میلادی تارانتینو یک قسمت از چهار اتاق را کارگردانی کرد.

تارانتینو در نیمه بعدی دهه ۹۰ نقش چند چهره‌ای خود را به عنوان هنرپیشه، کارگردان، نویسنده فیلمنامه و تهیه کننده ادامه داد. در سال ۱۹۹۶ برای فیلم از گرگ و میش تا سحرفیلمنامه نوشت و تهیه کنندگی آن را به عهده گرفت.
او افتخارات و تحسین‌های گذشته را با فیلم جکی براون به عنوان نویسنده فیلمنامه و کارگردان تکرار کرد. و در این فیلم با بازیگر افسانه‌ای ساموئل ال جکسون همکاری داشت و این همکاری در رسانه‌ها جنجال زیادی به پا کرد چون ساموئل در آن دوره درخواست‌های بزرگی را به عنوان بازیگر رد کرده بود تا در فیلم تارانتینو بازی کند. در سال ۱۹۹۷ تارانتینو در مستند Full Till Boogie شرکت کرد که برای فیلم از گرگ و میش تا سحر ساخته شده بود. سال بعد هم کار خود را با ایفای نقش در فیلم 'گفته خدا گذراند و در سال ۱۹۹۹ دوباره پشت دوربین قرار گرفت. تا قسمت بعدی فیلم از گرگ و میش تا سحر را با نام پول خون تگزاس بسازد.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

دهه ۲۰۰۰

اواخر سال ۲۰۰۳ میلادی او چهارمین کار خود را با نام بیل را بکش ساخت و چون داستان آن برای یک فیلم بسیار طولانی بود آنرا به دو قسمت بیل را بکش بخش ۱ و بیل را بکش بخش ۲ تبدیل کردند. در قسمت اول فیلم، هنرپیشه زن اما ترومن در نقش یک آدمکش به نام عروس ظاهر می‌شود. در این فیلم تلفیقی از سینمای شرقی و آمریکایی که همه چیز در آن به افراط کشیده شده است را می‌توان مشاهده کرد. خشونت بی‌رحمانه جزء جدایی‌ناپذیر این فیلم است. و به نظر می‌رسد دیالوگ شخصیت‌های فیلم سعی دارد آن را از یک انتقام ساده به یک داستان حماسی تبدیل کنند. قسمت دوم این فیلم نیز در اوایل سال بعد، ۲۰۰۴ منتشر شد.

در سال ۲۰۰۵ تارانتینو کارگردانی فیلم شهر گناه را به عهده گرفت تا فیلم‌سازی دیجیتال را (به عنوان یک کارگردان میهمان) تجربه کند. وی در ادامه فعالیت حرفه‌ای خود، فیلم‌هایی چون ضد مرگ و حرامزاده‌های لعنتی را ساخت و موفق به دریافت جوایز متعددی گردید.

 
تارانیتو در پاریس - ژانویه ۲۰۱۳ (مراسم نمایش فیلم جنگوی آزادشده).نمائی از (حرامزاده های لعنتی)

۲۰۱۰ تا امروز

سال ۲۰۱۱ بود که تارانتینو کار روی فیلم جنگوی آزادشده را شروع کرد. این فیلم در خصوص انتقام گرفتن یک برده سیاه‌پوست در منطقه جنوب آمریکا است که در سال ۱۸۵۸ اتفاق می‌افتد. این فیلم در ۲۵ دسامبر ۲۰۱۲ روی پرده سینماها رفت. در طی مصاحبه‌ایی که با خبر شبکه ۴ تلویزیون انجام داد، از وی در خصوص ارتباط فیلم‌های حاوی تصاویر خشونت‌بار با واقعه تیراندازی دبستان سندی هوک سوال شد که وی نسبت به این پرسش بسیار عصبی و گلایه‌مند شد.

d9201  2 1 20131224193119 سینما: کوئنتین تارانتینو قصد بازنشستگی دارد

در نوامبر ۲۰۱۳ بود که تارانتینو عنوان کرد در حال کار روی فیلم جدیدش است و این فیلم نیز در ژانر وسترن خواهد بود؛ البته در ادامه گفت که این فیلم ارتباطی با جنگوی آزادشده ندارد. در ۱۲ ژانویه ۲۰۱۴ مشخص شد که نام فیلم «هشت منفور» (The Hateful Eight) خواهد بود و قرار بود تولید فیلم در تابستان ۲۰۱۴ شروع شود، اما چندی بعد، محتوای کامل نمایش‌نامه به بیرون درز کرده و تارانتینو را از ساخت آن منصرف کرد. قرار بود وی نمایش‌نامه را بجای فیلم، به شکل یک رمان در کتابی منتشر کند. در ۱۹ آوریل، تارانتینو به شکل عمومی کمی در مورد نمایش‌نامه لو رفته‌اش صحبت کرد و عنوان داشت که در حال نوشتن مطالب جدیدی بود؛ اما به شکل دقیق‌تری در این خصوص توضیحی نداد. در ۲۸ مه ۲۰۱۴ تارانتینو گفت که دیگر آرام شده و قرار است تولید اثر پیشینش، «هشت منفور» را در ماه نوامبر در وایومینگ آغاز کند. بازیگران فیلم شامل این افراد است:ساموئل ال. جکسون، بروس درن، والتون گوگینس، تیم راث، مایکل مدسن، کرت راسل، جیمز رمار، جیمز پارکس، امبر تامبلین، دنیس منوشت وزویی بل. احتمالاً نیز فیلم در سال ۲۰۱۵ برای اکران آماده خواهد شد. با تغییر برنامه، فیلم‌برداری این فیلم قرار شد در اوایل ۲۰۱۵ آغاز شود.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

استفاده خشونت‌بار از سلاح

تارانتینو بر خلاف سایرین، بر این گمان است که خشونت موجود در فیلم‌ها هیچ تاثیری بر خشونت در دنیای واقعی ندارد. در سال ۲۰۱۲ و طی مصاحبه‌ای در مورد حادثه تیراندازی دبستان سندی هوک وی پاسخ داد که مسئله سلاح مشکلی است که «به برنامه کنترل سلاح و سلامت ذهنی افراد مرتبط است». وی همچنین ادامه داد که گفتن اینکه این تیراندازی الهام گرفته شده از فیلم‌ها است، نوعی بی‌احترامی به قربانیان این تیراندازی است.

در سال ۲۰۱۳ و در هنگام مصاحبه با کانال خبر ۴ بریتانیا، در پاسخ به این سوال که «چرا شما اینقدر قاطع منکر هرنوع ارتباط بین خشونت استفاده از سلاح در فیلم‌ها و دنیای واقعی هستید» پاسخ داد: «من سوال شما را رد می‌کنم. بنده برده نیستم و شما هم ارباب من نیستید. به شما هیچ ارتباطی ندارد که من در این مود چه فکری می‌کنم. طی ۲۰ سال گذشته من بارها و بارها در مورد خودم صحبت کردم و دیگر از توضیح دادن مجدد در مورد خود برای بارهای دیگر خودداری می‌کنم.»

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

اصطلاحات نژادپرستانه

اسپایک لی، از کارگردانان آمریکا، با انتقاد از تارانتیو این موضوع را مطرح کرد که وی در فیلم‌هایش از اصطلاحات نژادپرستانه همچون کاکاسیاه زیاد استفاده می‌کند. تارانتیو با حضور در برنامه‌ای تلویزیونی، پاسخ وی را چنین داد:

به عنوان یک نویسنده، بنده حق این را دارم که در مورد هر شخصیتی در دنیا که بخواهم بنویسم، حق این را دارم که جای آنها باشم، حق این را دارم که در مورد آنها فکر کنم و حقیقت را آنطور که می‌بینم بیان کنم. اگر بگویند که بخاطر اینکه بنده سفیدپوست هستم حق این‌کارها را ندارم ولی برادران هیوز بخاطر سیاه‌پوست بودنشان می‌توانند، این نژاد پرستی است. این درواقع قلب نژاد پرستی است و من این را نخواهم پذیرفت.

ساموئل جکسون که به عنوان بازیگر در فیلم هردو کارگردان ظاهر شده، از عقاید تارانتینو حمایت می‌کند. وی در مصاحبه‌ای که در جشنواره فیلم برلین انجام داد گفت که «گمان نمی‌کنم که این واژه در متن فیلم توهین‌آمیز باشد. هنرمندان سیاه‌پوست فکر می‌کنند که فقط آنها حق استفاده از این الفاظ را دارند که این نوعی زورگویی است.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

پخش‌شدن نمایش‌نامه

در ژانویه ۲۰۱۴ تارانتینو علیه یک شرکت رسانه‌ای آمریکایی به عنوان ناقص قانون کپی‌رایت شکایت می‌کند. این شرکت رسانه‌ای متهم است که نمایش‌نامه ۱۴۶ صفحه‌ای تارانتینو را به شکل عمومی منتشر کرده است. طبق گفته‌های تارانتینو، این نمایش‌نامه فقط در اختیار ۶ شخصی بود که او کاملاً به آنها اعتماد دارد. در حالی که پس از لو رفتن فیلم‌نامه «هشت نفرت انگیز» کوئینتین تارانتینو اعلام کرده بود این پروژه را کنار خواهد گذاشت،‌ اما با تغییر عقیده این کارگردان،‌ این فیلم هم‌اکنون مراحل فیلم‌برداری خود را در کلرادوی آمریکا سپری می‌کند.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

سبک فیلم‌سازی و تاثیر پذیرفتگی‌ها

موسیقی در فیلم‌هایی که تارانتینو کارگردانی آنها را انجام داده از جایگاه بالایی برخوردار است. خود تارانتینو در این مورد می‌گوید که در اتاق خوابش در حالی که به موسیقی گوش می‌دهد، صحنه‌های فیلم‌هایش را که با ریتم آن اهنگ سازگار است خلق می‌کند.

در سال ۲۰۱۲ و در مجله سایت اند سوند تارانتینو نام ۱۰ فیلم برتر مورد علاقه‌اش را نام برد. این فیلم‌ها شامل این موارد بود: اینک آخرالزمان، تحمل خبرهای بد، کری، ژولیده و مغشوش، فرار بزرگ، دختر نوبت جمعه‌اش، آرواره‌ها، دوشیزگان زیبا در نوبت، طوفان چرخنده، ساحر، راننده تاکسی و خوب بد زشت. وی همچنین از طرفداران فیلم به‌هم ریختن به کارگردانی برایان دی پالما است. این طرفداری به حدی بود که بازیگر اصلی این فیلم (جان تراولتا) را برای بازی فیلم خودش (داستان عامه‌پسند) دعوت به همکاری می‌کند. در سال ۲۰۰۷ تارانتینو همچنین با اظهار نظر در خصوص فیلم آپوکالیپتو می‌گوید که این فیلم یک شاهکار او احتمالاً بهترین فیلم آن سال بوده است.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

استیو بوشمی، از بازیگران سرشناس سینما، درباره سبک فیلم‌سازی تارانتینو می‌گوید که سبک وی نوعی انفجار انرژی ولی در عین حال متمرکز است. بابت همین سبک است که وی در سرتاسر جهان تبدیل به چهره‌ای سرشناس تبدیل شده است. سبک فیلم‌سازی وی به نوعی است که حس خنده مخاطب را در زمان دیدن صحنه‌ای که خنده‌دار نیست تحریک می‌کند که البته خود تارانتینو در این خصوص می‌گوید فیلم‌هایش همگی درام هستند و هیچ‌کدام در ژانر کمدی نیستند.

طی نظرسنجی‌ای در سال ۲۰۱۳ که از مراکز آکادمیک گرفته شد، نظر افراد را در خصوص اینکه طی ۵ سال گذشته، نام کدام یک از افراد زیر در پایان‌نامه‌ها و مقالات بیشتر از بقیه ذکر شده است؟ نتیجه نظرسنجی برتری نام تارانتینو را در مقابل افرادی چون کریستوفر نولان، آلفرد هیچکاک، مارتین اسکورسیزی و استیون اسپیلبرگ نشان می‌داد.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

زندگی خصوصی

____________

تارانتینو برای چند بار مختلف با هنرمندانی چون میرا سوروینو، آلیسون آندرس، سوفیا کوپولا، جولی دریفوس، دیدم ارول، مارگارت چو و کیتی گریفین وارد رابطه‌های عاشقانه‌ای شده است. البته گفته می‌شود وی با اوما تورمن، از بازیگرانی که در فیلم بیل را بکش با وی همکاری کرده است نیز رابطه داشته است. اما تارانتیو در طول این مدت به این موضوع تاکید دارد که رابطه‌هایی که داشته همگی از نوع عشق افلاطونی بوده. وی گفته «نمی‌گویم که هیچ‌وقت ازدواج نخواهم کرد یا اینکه زیر ۶۰ سالگی باید پدر شوم. ولی من انتخابم را کرده‌ام که تنها در این راهم باشم. چون وقت فیلم‌ساختن دارم.»

از دوستان صمیمی تارانتینو می‌توان به رابرت رودریگز اشاره کرد که تارانتینو از وی به عنوان برادرش یاد می‌کند. دیگر دوستان صمیمی وی شامل: فیونا اپل، الی روث، پل توماس آندرسن، کوین اسمیت و هاروی کایتل.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

گفته می‌شود تارانتینو قرار است در سن ۶۰ سالگی خود را بازنشسته کند و تمام‌وقت مشغول نوشتن رمان شود. وی همچنین از منتقدان دیجیتالی شدن سینما است. وی اظهار داشته: «اگر به جایی برسیم که حتی دیگر نشود فیلم ۳۵میلی‌متری را در سینما پخش کرد، مطمئناً زودتر از ۶۰ سالگی بازنشسته خواهم شد.». گفته می‌شود وی در سال ۲۰۱۰ یک سینما را در شهر لس‌انجلس خریداری کرده و گفته که تا زمانی که من زنده و پولدار هستم، این سینما فیلم‌های ۳۵میلی‌متری پخش خواهد کرد.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

 سبک تارانتینو

__________________________ 

در  گفتارزیر تارانتینو شیوه خود را در نوشتن فیلمنامه به روشنی بازگو می کند . فیلمنامه نویسی یکی از نقاط قوت او به حساب می آید که به وسیله آن با نگاه ویژه اش ، دنیای خاص خودش را تعریف می کند و داستانش را در آن قرار می دهد . 
توجه تارانتینو در نگارش فیلمنامه بیشتر به اقتباس است ، زیرا آن را واسطه خوبی می داند که می تواند گفتگوها ، استعداد و هر چه را که برای عرضه کردن دارد ، از طریق آن نشان دهد . منبع اقتباس های او نیز رمان های المور لئونارد هستند ، که در نوشتن به شدت تحت تاثیر او قرار دارد . تارانتینو به صراحت اعلام می کند که سعی دارد در قالب فیلمنامه چیزی شبیه داستان های لئونارد خلق کند که به شیوه و حس او نزدیک است . مثل گفتگو های طولانی برای معرفی شخصیت ها و .... 
"... او به من یاد داد که شخصیت ها می توانند همیشه مماس و در کنار موضوع صحبت کنند و این مماس ها به اندازه اصل موضوع اهمیت دارند ، مثل حرف زدن مردم عادی ." 
المور لئونارد ، نویسنده امریکایی متولد ۱۹۲۵ است که آثار معتبری در حیِطه رمان های جنایی دارد و شهرت کتاب هایش به دلیل توصیف دقیق حال و هوای بومط آنهاست . او در نوشتن گفتگو های واقع گرایانه حسی قوی دارد . 
جالب است بدانیم تارانتینو در نوجوانی به دلیل سرقت نسخه ای از کتاب "سوویچ" نوشته لئونارد ، دستگیر می شود و مادرش برای تنبیه او بقیه روزهای تابستان همان سال ، کوئنتین را در اتاقش حبس می کند و وادارش می کند که یک خروار کتاب بخواند . بعد ها تارانتینو در دو فیلمنامه "رمانس حقیقی" و "جکی براون" از دو رمان لئونارد اقتباس می کند . 
از دیگر جنبه های نویسندگی تارانتینو این است که عادت دارد زیاد بنویسد . مثلا ۵۰۰ صفحه برای "پالپ فیکشن" می نویسد و بعد شروع به حذف آن می کند تا فیلمنامه شکل واقعی خود را پیدا کند . او معتقد است این کار برای او نتیجه خوبی داشته و هرگز به طولانی بودن فیلمنامه فکر نمی کند . 
"شما می توانید در شروع هر غلطی بخواهید بکنید ، در حالیکه برای تمام کردنش اصلا صبر و حوصله ندارید ، می خواهید بدانید چطور تمام می شود . در "جکی براون" سعی کردم از شر ۱۲۰ صفحه معمول خودم را خلاص کنم . من فکر می کنم بیش از حد به صفحات فیلمنامه اهمیت داده می شود . این یک مشکل اساسی است . وقتی پای "جکی براون" وسط باشد ، خوب من هم می گویم گور پدر تعداد صفحات ... من سرو ته نوشته هایم را نمی زنم تا شماره صفحات درست شود ... من رمان نمی نویسم . این فیلمنامه ها رمان های من هستند ، پس به بهترین شکل آنها را می نویسم ... فیلمنامه ها را هر وقت احساس کنم طولانی شده تمام می کنم . " 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
تارانتینو اعتقاد دارد که هر فیلمنامه ۴ تا ۶ صحنه اصلی دارد و صحنه های میانی جایی هستند که شخصیت های دیگر معرفی می شوند و باید بدون آنکه واقعا با آن ها درگیر شوید ، بنویسید . او پیدا شدن شخصیت هارا از همین جا می داند . 
در مورد نوشتن هم معتقد است که باید درست و روان نوشت نه با زحمت و کلنجار ، نوشته ها همین طور باید بیایند و آنجاست که آنها پیدا می شوند و زندگی می کنند . 
"بنابر این من یک سری ایده کلی برای رسیدن به جایی که می خواهم بروم دارم ، ولی در واقع این مسافرت را تازه شروع کرده ام . اگر گم بشوم به راهنماهای کلی رجوع می کنم ، در غیر این صورت اتفاق ها در لحظه می افتد . فکر می کنم شیوه کار کردن رمان نویس ها از جمله المور لئونارد هم همین طور است."
"من هیچ قانون مشخص و از پیش تعیین شده ای برای کارم ندارم ، ولی همیشه فکر می کنم اگر قرار است داستانی درگیری عاطفی بیشتری ایجاد کند ، در اول ، وسط و آخر آن باید از این روش استفاده کنم . اصلا قرار نیست کاری انجام دهم که باهوش بودنم را به نمایش بگذارم . احساسات همیشه به زیرکی چیره می شود و در نهایت صحنه ای که هوش و احساسات را با هم دارد فوق العاده به نظر می رسد ... من هیچ شیوه مشخص و منحصر به فردی ندارم ، هیچ کتاب راهنمایی برای این کار ندارم ... صادقانه بگویم ، سعی نمی کنم در موقع نوشتن منطقی باشم ، واقعا سعی نمی کنم .
فقط سعط می کنم جریانی که بین مغز و دستم جاری می شود را حفظ کنم تا به قلمم برسد ... با لحظه و غریزه ام پیش می روم . این فرق می کند با این که بخواهید بازی کنید یا هوشمندی به خرج دهید. صداقت برای من مسئله مهمی است . شما همینطور می نویسید و به جایی می رسید که شخصیتتان می تواند از این راه برود یا از آن راه . 
من نمی خواهم دروغ بگویم ، شخصیت ها باید خودشان صادق باشند و این چیزی است که من در بیشتر فیلم های هالیوودی نمی بینم. من شخصیت هایی را [در آن ها] می بینم که پشت سر هم دروغ می گویند ... از نظر من شخصیت ها کار خوب یا بد انجام نمی دهند ، بلکه فقط کار واقعی یا غیر واقعی انجام می دهند . اصولا نوشتن برای من مثل سفر کردن است . من بعضی از ایستگاه های بین راه را می شناسم ، حالا در بعضی توقف می کنم و در بعضی نه . از بعضی مطمئن نیستم تا این که به آنها برسم . 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
نوشتن مثل راه رفتن است ، همانطور که پاها موقع راه رفتن خود به خود جلوی یکدیگر قرار می گیرند ، من هم به شخصیت هایم اجازه می دهم که کار خودشان را بکنند . آنها شروع به حرف زدن می کنند و همین طور ادامه می دهند . بازی بداهه بازیگران به من در نوشتن و درآمدن شخصیت ها کمک می کند . عادتم این است که با کاغذ و قلم بنویسم ، چون معتقدم چنین عملط به روند نوشتن کمک می کند ... من با شخصیت ها شروع می کنم و بعد از آن هر چیزی ممکن است پیش بیاید ، درست مثل زندگی . نباید از پیش تعیین کنی به کجا می خواهی بروی و چه چیز هایی می خواهی ببینی ، می توانی فکر کنی ، اما باید آزاد باشی تا چیزهایی که حتی تصورش را هم نمی کردی برایت پیش بیایند . من تا حدی مرد لحظه ها هستم . می توانم یک سال به یک ایده فکر کنم ، حتی دو ، سه یا چهار سال ، اما در نهایت چیزی که در لحظه پیش می آید راهش را به سوی فیلمنامه باز می کند ." 

تارانتينو سعي مي کند در خلق شخصيت ها و روايت قصه هايش، علاقه خود به آنها را حتي الامکان پنهان کند؛ و به خصوص درباره قهرمان داستانش اين گونه عمل مي کند. او دست به نگارش داستان هايي مي زند که به آنان گرايش شخصي دارد؛ و موضوعات کلي درباره زندگي يا جهان، مورد علاقه اش نيست. از آنجا که تارانتينو سال هايي را در ويديو کلوپ ها و بين فيلم ها سپري کرده و شخصيتش در ارتباط با آنها شکل گرفته، مي تواند در ابتدا از حافظه بصري منحصر به فردش سود جويد. او حافظه سينمايي اش را زيرورو مي کند و در آنجا جواهرات ارزشمند مورد نيازش را مي يابد؛ سپس آنها را تکميل و آماده مي کند و با گرد هم آوري عناصري که پيشتر هرگز به هم نزديک نبوده اند، اثرش را ساخته و پرداخته مي کند. 

کوئنتين تارانتينو با بازسازي اين ميراث شخصي و توأمان همگاني، از موهبت تصوير کردن عصاره فيلم ها، کتاب هاي تصويري، ترانه ها، سريال هاي تلويزيوني و... بهره مند مي شود. او از دروازه اي وسيع وارد الگوهاي اسطوره اي کهن و سنت عظيمي مي شود که سرزمين آمريکا از آن تغذيه کرده است؛ سنتي که ظاهراً آثار او را سرشار از تصاوير، صداها و فضاهايي مي کند که عمق تأثيرشان روي بيننده آشکار است. به ويژه که او در وفاداري به منابع، بسيار دقيق و موشکافانه عمل مي کند. اين منابع الهام براي خلق تصاوير- خواه سينمايي، خواه ادبي و خواه موزيکال - با عبور از صافي تأثيرات ساموئل فولر و سرجو لئونه و الويس پريسلي و The Delfonics از مجله عامه پسند «ماسک سياه» تا آثار جي.دي.سلينجر نشئت مي گيرند. قطعاً سينماي تارانينو، ملهم از آثار متعدد بسياري از سينماگران است و گاه تنها يکي از ابعاد آن فيلم ها مورد ارجاع قرار مي گيرد. تارانتينو توسط همين مهارت استثنايي اش از سايرين متمايز مي شود؛ که حوزه استقراض و ارجاعات نمادينش فقط در حد توقف در روند روايي فيلم و يا تحول در قصه نيست. 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
يکي از ترفندهاي کار کوئنتين تارانتينو، چيدمان استادانه جزئيات و خرده داستان هاست. آثار اين فيلم ساز، بر تمايل خاص «تارانتينويي» به درهم ريختگي روايت در بُعد تاريخ و زمان و مکان خاص «تارانتينويي» به درهم ريختگي روايت در بُعد تاريخ به زمان و مکان و جست و خيز از يک دنيا به دنياي ديگر و از يک موضوع به موضوعي ديگر تکيه مي کنند. البته لزومي ندارد که بيننده همه منابعي را که کارگردان به آنان ارجاع داده، بشناسد. اما در صورت شناخت او، نمايش جالب تر و شگفت انگيزتر خواهد شد. در سبک روايتگري تارانتينو، پرسوناژهايي زندگي مي کنند که به شيوه اي خاص، ديالوگ ها را خود تعيين مي کنند. کارگردان آنها را ترغيب به حرف زدن مي کند و سپس به ثبت و ضبط آن چه مي گويند، مي پردازد. ديالوگ براي او همچون عنصري بسيار سهل وممتنع به نظر مي رسد که در صورت هماهنگي با فضا، مي تواند تا بي انتها ادامه يابد. گاه مکالمات در ظاهر وجوه دقيق و منطقي ندارد و شخصيت ها جمله هايي بي اهميت و بي هدف بر زبان مي آورند. در واقع آنها مي توانند به مدت 10 دقيقه درباره مدونا، کوکاکولا و ماکاروني با پنير صحبت کنند؛ درست مثل گفت و گوهايي که در زندگي روزانه مي شنويم. 
تعلق خاطر کوئنيتن تارانتينو به زندگي واقعي، ساختار فيلمنامه هايش را اين چنين بکر و پازل گونه کرده است. در ساختمان آنان، قصه ها به نحوه فصل بندي يک رمان، به يکديگر مربوط مي شوند. تارانتينو از لحظه ورودش به عالم سينما تاکنون، بذر تحول را در ميزانس هاي متعارف هاليوودي کاشته است. در واقع طبق مکانيسم رايج داستان پردازي در هاليووود، روايت ها بايستي خطي و تک بعدي بوده و در مجموع فقط از يک نقطه نظر قابل بررسي باشند؛ با آغاز و پاياني کاملاً مشخص و بي هيچ ابهام و ايهام، تا درک کامل اثر توسط تماشاگر بلافاصله و بدون احساس سرگيجه و فريب خوردگي پاسخ را پيش از پرسش مطرح کند. او تمايل دارد جهان فيلم هايش بيشتر به ادبيات داستاني نزديک باشد تا به سينما؛ چرا که پيچيدگي اي که در رمان هاست، در فيلمنامه هاي اورجينال ناياب است. به عنوان مثال يک رمان مي تواند قصه را از ميانه مسير آغاز کند؛ بازگشت زماني اش، تنها بر اساس يک بعد شکل نمي گيرد و خواننده نکاتي تازه فرا مي گيرد. 

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎
تارانتينو با نگارش فيلمنامه هايي که دستخوش تحريف زماني شده اند، پيش از هر چيز ترتيب سکانس ها را به گونه اي مي چيند که مخاطبش به اطلاعات مدّنظر کارگردان دست دارد. طبعاً او به محض شروع خلق روايت، درباره قهرمانان و سرنوشتشان مي داند. اما هميشه سؤال هايي را بي پاسخ بر جاي مي گذارد و ايده هاي جذابي را مطرح مي کند تا تماشاگر درباره شان به اکتشاف بپردازد. هر چند که نمي داند آن ايده ها تا چه ميازن کارا و مؤثر خواهند بود، اما با اين اوصاف مي خواهد آنها را بيازمايد. 
کوئنتين تارانتينو در مدت مرحله نگارش، به آم هايش آزادي مطلق هديه مي دهد؛ به ويژه در رابطه با ديالوگ ها (پيشتر به آن اشاره کرديم) که مي توانند تا بي نهايت زمان ادامه يابند. تأکيد ديگر او، روي روش شکل گيري شخصيت هاست که در حين آماده سازي نقش توسط بازيگر، تکامل مي يابند. 
در دنياي تارانتينو، کمابيش همه آدم ها در انتها کشته مي شوند. و البته نه به شيوه اي آسوده، بلکه پيکر آنان توسط گلوله سوراخ سوراخ مي شود؛ خون از بدن فواره مي زند و در لوکيشن شناور مي شود. و گاه زماني طولاني صرف رنج فيزيکي شخصيت ها مي شود؛ که اين فيلم ها را به سمت پيدايش مسئله بسيار بحث انگيز خشونت سوق مي دهد. بديهي است که تارانتينو انتقادات و نکوهش هاي مربوط به «ستايشش از خشونت» را نمي پذيرد. از ديدگاه او، نوع خشونت روي پرده، با خشونت در زندگي حقيقي تفاوت دارد، اما او قطعاً از تماشاي خشونتي که خوب اجرا شده، تفريح مي کند! و از آفرينش سکانس هاي خونريزي و کشت کشتار، ديوانه وار لذت مي برد! او حتي يک طبقه بندي از صحنه هاي تيراندازي محبوبش انجام داده است. از جلمه رويارويي هفت تير کش ها در فصل فينال اين گروه خشن (سام پکين پا/ 1969). نشانه هايي از اين سکانس هاي محبوب کارگردان را مي توان در جاي جاي جهان آثارش يافت. 
اگر فيلم سازي براي خلق اثرش از چگونگي ساختار يک رمان بهره بگيرد، در هر حال هستي دو عنصر ضروري است: قصه و شخصيت ها، که در پردازش بايد از نظر انساني کاملاً باورپذير باشند. اين مشخصه اي است که به زعم تارانتينو، در سينماي معاصر آمريکا عملاً روبه نابودي است. گفتني است که هدف اصلي تارانيتنو، تعريف کردن قصه اي است که از جنبه هاي دراماتيک، گيرا و جذاب باشد. نکته اي که براي او مهم تلقي مي شود، کارکرد و تأثير داستان است و اين که بيننده از تماشاي آن چه روي پرده است، مسحور شود. اين احساس هم زمان لذت و حيرت، به کمک کنايه ها، نقل قول ها و ارجاعات بينامتني و فرامتني فراهم مي شود که با تماشاي دوباره نيز به حيات خود ادامه مي دهند.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

ساختار شناسی ارجاع در سینمای کوئنتین تارانتینو

تارانتینو در مورد فیلم سگدانی خود گفته است که تقریبا تمام فیلم را از فیلم های قدیمی که دیده کش رفته است . حالا اگر این را یک تعارف و تمجید در نظر بگیرم یا نه بحث ارجاع در سینمای تارانتینو یکی از ویژگی های اصلی کار اوست . ارجاع های که از اسم کاراکترها و نحوه لباس پوشیدن تا دیالوگ ها و صحنه های عینا بازسازی شده را در بر می گیرد در سینمای به اصطلاح پست مدرن جدید ارجاع به اثار گذشته سینما یکی از مهم ترین بخش های کار است که در اثار کراگردانانی چون دیوید لینچ، هال هارتلی ، برادران کوئن ، تیم برتن ، رابرت رودیگوئز جیم جارموش و غیره می باشد . البته در کار هر کدام از این فیلم سازان شکل و کارکرد این نوع استفاده متفاوت می باشد در اثار تارانتینو ارجاع نسبت به کارگردانانی که در بالا اسمشان امد بیشتر و مهمتر است و تاثیر بسزایی را در سینمای او دارد . ولی سوالی که پیش می اید این است که ایا تارانتینو این کار را صرف جذابیت بیش تر ، ادای احترام به گذشتگان و یا نوعی خود شیفتگی انجام می دهد یا جریان چیز دیگریست ؟ به اینجا که می رسیم باید به این نکته مهم توجه کرد که تارانتینو تمام فن فیلمسازی اش را به گفته خودش از دیدن فیلم ها فراگرفته است و پر بیراه نیست که از همین فیلم ها نیز به عنوان ارجاع استفاده کند . این ارجاع ها که رابطه مستقیمی نیز با خود فیلم دارند از هر بخش و شکل و سبکی در تاریخ سینما را در بر می گیر د و همچون اثار تارانتینو مانند کولاژی حیرت انگیز در جای دقیق خود قرار گرفته اند . مثلا در همین پالپ فیکشن ادای احترام به نیروی هوایی ساخته هاوارد هاکس ، دسته جدا افتاده ژان لوک گدار ، در بارانداز ساخته الیا کازان ،روانی ساخته الفرد هیچکاک ، بوسه مرگبار ساخته رابرت الدریچ و پرتقال کوکی استانلی کوبریک را می توانیم یکجا ببینیم . تارانتینو اینقدر باهوش هست که این ارجاع ها را به شکلی در غالب فیلم بگنجاند که بیننده عادی یا بیننده حرفه ای با چشمان عادی نتواند متوجه انها شودحالا این سوال پیش می اید که ایا فیلم های تارانتینو بدون این ارجاع ها هم باز فیلم های خوبی بود ؟ جواب مسلما بله است ولی همین ارجاعات هستند که در فیلم هایش باعث رشد بیشتر و کیفیت قدرتمند ان ها می شود و با توجه به این نکته که در هر فیلمی بنا بر خصوصیات ژانری ان تارنتینو بدون ذوق زدگی استفاده مناسب و بجا از ان ها می کند . 

نکته دیگر این که با دانستن این نکته که سینمای پست مدرن مانند دیگر مقوله های دیگر پست مدرن شکل خود را با حالت گذار از نوع قبلی خود و در اینجا سینما بدست اورده پس پرداختن و البته هجو ان در شکا سینمای پست مدرن امری ضروری و اجتناب ناپذیر است هر کارگردانی با شناخت سینمای قبل از خود همیشه می تواند اثار بزرگتر و بهتری خلق کند . با فیلم دیدن های زیاد و نگاه موشکافانه و شیفته وار به سینمای قبل از زمانه خود می تواند اثارش را قدرتمند تر ارائه دهد . پس تعجب نکنید اگر در بزرگراه گمشده صحنه تیتراژکار در ان اتوبان تاریک و ان خط های جاده عینا توسط دیوید لینچ از فیلم بیراهه ادگار ج اولمر برداشته شده است و اینکه ای برادر کجایی بر اساس اسم یکی از فیلم نامه های شخصیت کارگردان فیلم سفرهای سالیوان ، پرستن استرجس ساخته شده است . اگر می بیننید رابرت رودریگوئز به فیلم های درجه ب و ج، ترسناک با ان کیفیت 16 میلیمتری عجیبشان در سیاره وحشت ارجاع می دهد ، دلیلی بر دیوانگی نیست بلکه در اصل هوش سرشار او را می رساند و همینطور کارگردانان پست مدرن دیگرمهمترین بخش سینما تاریخ سینماست ، ان دسته از کارگردانانی که سعی در حفظ این تاریخ دارند ، سینمای خودشان نیز مطمئنا حفظ می شود.

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

پارادوکس مضموني در آثار کوئنتين تارانتينو
در ميان فيلمنامه نويسان 20 سال اخير سينماي جهان، قطعاً کوئنتين تارانتينو جايگاهي قابل توجه و بارز را داراست. فردي که البته در مواجهه با مخاطبش با دو واکنش برخورد مي کند؛ عده اي او و فيلم هايش را آثاري بي محتوا و سرهم بندي شده توصيف مي کنند و البته عده اي نيز آنها را شاهکارهايي تابوشکنانه مي دانند. در هر صورت سينماي تارانتينو و مفاهيم عميقاً پست مدرن و البته ارجاعات مذهبي و فرامتني آثار او بسيار قابليت بحث دارند. عمده آثار تارانتينو را معمولاً نمي توان در دايره اي مفروض و به يک شکل تحليل کرد. او همواره داستان هايي را برمي گزيند که چندان در ادامه سير منطقي اثر پيشينش قرار ندارد. به همين دليل به وجهه هاي گوناگون عناصر مشترک او در آثارش مي پردازيم.
 

نگاه و تلقي از انسان و متافور: نابخشودگان در معرض عذابي عظيم

مردان مخلوق تارانتينو اکثراً جنايتکاراني شوخ و شنگ به نظر مي رسند که ظاهراً زندگي خود را وقف رسيدن به هدفي پوچ کرده اند. به طور مثال در شاخص ترين و البته مهم ترين ساخته تارانتينو تاکنون، پالپ فيکشن، روايت شکسته و نامنظم فيلم، حول مکان ها و موقعيت هاي پيراموني دو شخصيت نسبتاًٌ محوري فيلم شکل مي گيرد. دو ماشين آدم کشي با شمايلي غريب و کاملاً متفاوت در سيري متوالي و البته ناهماهنگ، حوادثي را از سر مي گذارنند که در تعيين سرنوشت غمباز و البته همراه با سعادتشان شديداً تأثيرگذار است. جولز و وينست با عقايدي کاملاً متفاوت با رخداد حادثه اي به ظاهر بي اهميت، به چالش و تأملاتي عميق مي رسند. اينجاست که آن پوچ انگاري ظاهري پرسوناژها رنگ مي بازند. جولز عدم برخورد گلوله را معجزه اي خدادادي تلقي مي کند و وينسنت آن را يک اتفاق معمولي مي پندارد. حال باز مي گرديم به نيمه هاي فيلم، جايي که وينسنت در آپارتمان بوچ خائن در انتظار اوست تا از پا درش آورد، اما تنها به خاطر يک غفلت شايد کاملاً قابل انتظار - و شايد هم يک عذاب نتيجه طبيعي توهين او به مقدسات است و در ساحت جولز نيز توجيه مناسبي دارد!- خود طعمه بوچ مي شود و توسط اسلحه يا بهتر است بگوييم همدم خودش به قتل مي رسد، و اين البته يکي ديگر از دلايلي است که براي مذهبي دانستن فيلم به کار برده مي شود. سير تحول وقايع پيرامون شخصيت ها اما در ساخته پيشين تارانتينو، سگ هاي انباري نيز نمودي چشمگير دارد. البته تارانتينوي جوان خوب مي داند که چگونه با مهره هايش باز مي کند تا دستش براي مخاطب رو نشود و از همين روست که مؤلفه هاي مشترک و در عين حال کاملاً ريزبينانه در آثار او در قالبي کاملاً جديد، اما در مسيري واحد به کار گرفته مي شوند. در سگ هاي انباري چند تبهکار با اسامي مستعار با رخداد حادثه اي و در تکاپوي يافتن جاسوس ميان خود، در يک انباري مرموز و کوچک با يکديگر درگير مي شوند و اين کاملاً در تضاد با پرسوناژي است که در سکانس درخشان آغازين فيلم از شخصيت ها خلق شده بود. شخصيت هاي آثار تارانتينو غالباً با بحث هايي پيش پا افتاده و به شکلي کاملاً هوشمندانه با رمزگشايي چند آسيب اجتماعي يا عقيدتي، مقدمه اي براي مخاطبانشان ايجاد مي کنند تا آنها را براي حوادث بعدي آماده کنند. از صحبت هاي جولز و وينسنت در پالت فيکشن پيرامون ساندويچ رويال که بعدها شکلي تقديرگرايانه به خود مي گيرد گرفته تا سخنان آقاي صورتي در سگ هاي انباري پيرامون انعام و تأثيرات آن در نحوه سرويس دهي که نقش کليدي و محافظه کارانه او در يپشبرد بار دارم اثر را با ظرافت تمام ترسيم مي کند و البته لعنتي هاي بي آبرو که با نمايش شمايل هراس انگيز کلنل لاندا و هدفش براي يافتن شوساناي بي پناه، بهانه خوبي را براي واکاوي پازل هاي اثر در بخش هاي بعدي به دست مخاطب مي دهد. اينجاست که متافور نقش کليدي خود را در آثار تارانتينو به اوج مي رساند. 

Image result for ‫عکس فیلم تارانتينو‬‎

نقطه اوج اين تعالي در پالپ فيکشن به چشم مي خورد. دو تبهکار خرده پاي فيلم با خود کيفي را يدک مي کشند که هواخواهان و دشمنان بسياري دارد. اين کيف در جاي جاي فيلم به عنوان دساويزي براي توجيه حوادث به کار مي آيد که اوج آنها در سکانس نهايي و رستگاري دزد بانک و نامزدش به چشم مي خورد. جولز که در مأموريتي براي يافتن همين کيف مشکوک به معناي حقيقي معجزه دست يافته، با نمايش کيف نوراني به دزد، او را براي پذيرش پرهيزگاري آماده مي کند. در سگ هاي انباري نيز البته به شکلي واضح تر، شاهد انسان هايي هستيم که براي دستيابي به الماسي قيمتي از همه چيزشان مي گذرند، اما وقتي جان سالم به در مي برند، حاضرند براي حفظ آن عامل انگيزش دست به هر کاري بزنند، چه بريدن گوش مأمور پليس باشد و چه دريدن پيکر يکديگر که زماني دوستاني جداناشدني بوده اند. انباري موعود به يک سگداني مبدل مي شود که در آن حتي ذره اي دلرحمي براي هم جنس - همان گونه که مثلاً لري براي آقاي نارنجي و پيکر نيمه جانش نگران است - نيز سرکوب مي شود و در نهايت با همان خوي سگ مانند، به بروز خشونت منجر مي گردد. تارانتينو در اشلي کوچک، وجهه تاريک مناسبات اجتماعي قشري خاکستري را نشانمان مي دهد که بنا بر جبر زمانه خوي سياه خويش را بيش از سفيدي تقويت مي کنند و اين چيزي در پي ندارد جز مرگ. همان گونه که در اثر واپسين تارانتينو نيز کلنل لانداي حريص اسير گروه لعنتي ها مي گردد و به طور علني خود را از ارتش جدا مي کند و نشان مي دهد آن قدرها هم وطن پرست نيست، و ثابت مي کند که هر جبراي روزي از عرش بر فرش خواهد افتاد و به تاريخ خواهد پيوست. تارانتينو براي نمايش خصال خشونت بار تاريخ و نمايش عريان طغيان همه کار مي کند. چه آن کار، به آتش کشيدن آدولف هيتلر در سالن سينما - که مي تواند کنايه اي باشد به خاستگاه هنري هيتلر در جواني و مرگ او در آتش خشم هنر بصري سينما- باشد و چه استفاده از زني زخم خورده در قامت يک آزادي خواه، مي بينيد که متافور به شکلي کاملاً هوشمندانه، هر قدر هم خشن و عريان، به نمايش چهره حقيقي بشر از ديدگاه تارانتينو کمک مي کند. 

Image result for ‫عکس فیلم تارانتينو‬‎

 مايه تعقيب و انتقام، منتج به رستگاري؛ در جست و جوي سعادت

اما يکي از شاخص ترين مؤلفه هاي فيلمنامه هاي تارانتينو تعقيب و انتقام است. در اين آثار همواره شخصيت هاي محوري يا خود طعمه اي هستند براي ديگران يا در پي يافتن طعمه هستند و همين تعقيب ها در کالبد حوادثي ناگهاني بار تعليق داستان را افزايش مي دهند. درسگ هاي انباري تيم مردان تبهکار توسط نفوذي گروه خود فروخته مي شوند و در دام پليس مي افتند. دو تن از آنان کشته مي شوند و يکي شديداً مجروح مي گردد. همين جاست که فيلم جن تازه اي به خود مي گيرد. انسان هاي مخلوق تارانتينو در دل همين تعقيت و گريز خود حقيقي شان را نمايش مي دهند و به وحشيانه ترين شکل انتقام جويي مي کنند. انباري مبدل به مسلخي مي گردد که در آن انسان هاي گرگ صفت و طماع يکديگر را مي درند. جاسوس خود را لو مي دهد و روابط از نو تعريف مي شوند؛ اين منطق دنياي بي رحمانه ما از نگاه تارانتينوست. انسان ها در مواجهه با سختي خود حقيقي شان را نشان مي دهند و اين براي نابغه اي چون تارانتينو، بهترين مايه داستاني است. در پالپ فيکشن اما تم تعقيب و انتقام دو وجه دارد؛ يکي در خرده داستان هاي بوچ و ديگري مأموريت منتهي به رستگاري جولز و وينسنت. و جالب اينجاست که هر دوي اينها در نهايت حال و هواي اندوه گينانه شان به سعادت نزديک مي شوند. در داستان مربوط به بوچ، بوکسور خائن و نامزد جوانش تنها به خاطر يک ساعت قديمي اما نوستالژيک، جان خود را به خطر مي اندازند تا در زندگي آينده خود، خاطرات و تعلقاتي داشته باشند. همين وابستگي بوچ، موجب مي گردد يکي از شخصيت هاي محوري در اثر انتقام جويي انسان هاي پيرامونش قرباني شود. وينسنت فداي بي ايماني خود مي شود و از بين مي رود و اين ميان، بوچ خاطره باز است که باقي مي ماند و انتقام او که هنوز در دل مارسلوس موج مي زند. در خرده داستان ديگر اما شرايط متفاوت است. بحث هاي منطقي اما غريب جولز و وينسنت پيرامون مرگ مشکوک فردي که با همسر مارسلوس رابطه اي کاملاً مرسوم داشته، آن هم بر حسب يک سوء تفاهم، محوري مي يابد براي نمايش تفاوت عقايد اين دو. در واقع اين مأموريت به ظاهر ساده، دليلي مي شود براي دو تبهکار ساده دل داستان که به واکاوي شخصيتي خود برسند. جولز که پس از خواندن آيات کتاب مقدس دست به قتل عام افراد مذکور مي زند- به اين پارادوکس هوشمندانه دقت کنيد - برحسب يک اتفاق از قضاياي آدم کشي براي هميشه کنار مي کشد و همه چيز را به وينسنت مي سپارد. 

تم تعقيب اما در آخرين ساخته تارانتينو مهم ترين کارکرد را دارد. در لعنتي هاي بي آبرو شوسانا از چنگ لانداي خونخوار مي گريزد، اما فراموش نمي کند و اين کينه ابدي را با ايده اي خشونت بار بسط مي دهد. شوسانا در فرانسه براي خود سينمايي راه اندازي مي کند و زندگي جديدي را رقم مي زند؛ اما وقتي مي شنود آلمان ها و هيتلر مي خواهند براي تماشاي اثري به سينماي او برسند؛ حس شيرين انتقام را در سينه اش مي پروراند. زن فرانسوي هر چند در نهايت خود نيز جان مي بازد، اما موفق مي شود کاري را به انجام برساند که در دل يک ملت زجرديده است. و اينجاست که قهرمان زن تارانتينو با مرگ خود به آزادگي مي رسد. اين تم مورد علاقه تارانتينوست که البته در آثار ضعيف تر او نظير بيل را بکش 1و2 نيز به شکلي ضعيف تر مطرح شده بود. قهرمان زخم خورده انتقامش را مي گيرد، اما حق انتخاب راه براي اوست. اين که راه سعادت را طي مي کند و يا در منجلاب جنايت مغروق گردد، همان گونه که مثلاً آقاي سفيد در سگ هاي انباري يا کلنل لاندا در لعنتي هاي بي آبرو راه شقاوت را در پيش گرفتند و يا جولز و بوچ در پالپ فيکشن و شوسانا در لعنتي هاي بي آبرو که به روشي اخلاقي رسيدند. 
سينماي داستان گوي تارانتينو سينماي غريبي است. شخصيت هاي مخلوق او پس از خلق شدن راه خود را مي روند و حق انتخاب با خودشان است و عجيب آنجاست که در نهايت هيچ گونه جانبداري توسط نويسنده مطرح نمي گردد. انسان هاي خشونت طلب جوامع امروزي ما به عريان ترين شکل ممکن به تصوير کشيده مي شوند و اين هوشمندي کوئنتين تارانتينويي را نشان مي دهد که استاد روايت هاي ريزبينانه و آسيب شناسانه است. تارانتينو انسان ها و دردهاي نوين آنها را به خوبي مي شناسد و از همين روست که با زبان تيز استعاره، داستان هايش را تعميم مي دهد و همچون راهنمايي در دره تاريکي، ما را به سمت خود حقيقي مان راهنمايي مي کند.

 فیلم‌شناسی

_________

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

سالفیلم    
1992 سگ‌های انباری        
۱۹۹۴ داستان عامه‌پسند        
۱۹۹۵ چهار اتاق        
۱۹۹۷ جکی براون        
۲۰۰۳ بیل را بکش بخش ۱        
۲۰۰۴ بیل را بکش بخش ۲        
۲۰۰۷ ضد مرگ        
۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی        
۲۰۱۲ جنگوی آزادشده        
۲۰۱۵ هشت نفرت‌انگیز        

 

جوایز

_____

Image result for ‫عکس تارانتينو‬‎

 

سالجشنوارهدر مقامبرای فیلمنتیجه
۱۹۹۲ جشنواره فیلم ساندنس Grand Jury Prize Dramatic سگ‌های انباری نامزدشده
جایزه مستقل اسپریت Best Director نامزدشده
۱۹۹۴ داستان عامه‌پسند برنده
جشنواره فیلم کن نخل طلا برنده
۱۹۹۵ جایزه اسکار جایزه اسکار بهترین کارگردانی نامزدشده
بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
بافتا بهترین کارگردانی نامزدشده
بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
گولدن گلوب بهترین نمایش‌نامه برنده
جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی نامزدشده
۲۰۰۴ جایزه ساترن بهترین کارگردان بیل را بکش ۱ نامزدشده
بهترین نویسندگی نامزدشده
جایزه ستلایت بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
۲۰۰۵ جایزه ساترن بهترین کارگردانی بیل را بکش ۲ نامزدشده
بهترین نویسندگی نامزدشده
۲۰۰۷ جشنواره فیلم کن نخل طلا ضد مرگ نامزدشده
۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی نامزدشده
۲۰۱۰ جوایز اسکار ۸۲ام جایزه اسکار بهترین کارگردانی نامزدشده
جایزه اسکار بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
شصت و سومین مراسم بفتا بهترین کارگردان نامزدشده
بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
پانزدهمین جوایز سالانه منتقدین سینمایی بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
بهترین کارگردان نامزدشده
شصت و هفتمین مراسم گلدن گلوب بهترین نمایش‌نامه نامزدشده
جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی نامزدشده
۲۰۱۲ جشنواره فیلم هالیوود نمایش‌نامه سال جنگوی آزادشده برنده
جامعه انجمن منتقدان فیلم سان دیگو بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
جایزه انجمن منتقدان فیلم منطقه واشینگتن دی‌سی. بهترین نمایش‌نامه اصلی نامزدشده
۲۰۱۳ جوایز اسکار ۸۵ام بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
جایزه بفتا بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
بهترین کارگردانی نامزدشده
جایزه انجمن منتقدان پخش‌کننده فیلم بهترین نمایش‌نامه اصلی برنده
هفتادمین مراسم گلدن گلوب بهترین نمایش‌نامه برنده
جایزه گلدن گلوب بهترین کارگردانی نامزدشده

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7028
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

شنبه 16 اسفند 1393 ساعت : 8:8 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پست مدرنیته و مصادیق آن در سینما
نظرات

پست مدرنیته و مصادیق آن در سینما

Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎

___________________________

منبع:(1-فرهنگ امروز.2-پارسینه(مطلب آقای کورش جاهد).3-وبلاگ فانوس خیال.

4-نازی سنتر.5-ویکیپدیا.6-وبلاگ سپهرداد.7-وبلاگ سینماتوگراف)

(گردآوری و تدوین مطلب:مهرداد میخبر)

Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎Image result for ‫عکس پست مدرنیته‬‎

_______________________________________________________________________________________

برخی از مفاهیم سینمائی را بدلیل پیچیده بودنشان نمیتوان در قالب یک نوشتارتک وجهی بطور کامل توضیح داد زیرا که مفهوم باید ابتدا ملموس شود تا قابلیت (مفهوم بودن) رابمعنای واقعی کلمه پیدا نماید.سینمای پست مدرن از این قبیل مفاهیم است  و به عقیده من یک فعالیت واجب و چاره ساز برای درک این (نوع)سینما؛دیدن مصادیق آن است .یعنی دیدن فیلمهائی که در شمولیت چنین نوعی قرار میگیرند.

در نوشتار زیرابتدا شرحی مختصر برنگره ی (پست مدرن )میخوانید و در خصوص هنر پست مدرن و سپس سینمای پست مدرن توضیحاتی را مطالعه میکنیدسپس در ادامه ی مطلب باخلاصه هائی از داستان ده فیلم که با توجه به فضای حاکم بر آن آثار نوشته شده است مواجه میشویدواین قسمت مطلب است که کلید اصلی درک مفهوم را در اختیار شما قرار میدهد .بی شک مشاهده دقیق هر یک از این آثار میتواند در مورد سینمای پست مدرن نوعی آگاهی شفاف  درونی و شناخت کامل رادرشما بوجودبیاورد...واماالبته  خواندن داستان این آثار نیز در این مسیر بی ثمر نیست.

                                                       مدیرسایت (CINTELROM)                                       _______________________________________________________________________________________

پست مدرنیته چیست؟

پسانوگرایی یا پست‌مدرنیسمPostmodernism به سیر تحولات گسترده‌ای در نگرش انتقادی، فلسفه، معماری، هنر، ادبیات و فرهنگ می‌گویند که از بطن نوگرایی (مدرنیسم) و در واکنش به آن، و یا به عنوان جانشین آن پدید آمد. پست مدرنیته مفهومی تاریخی-جامعه‌شناختی است که به دوران تاریخیِ بعد از مدرنیته اطلاق می‌شود.بعضی به عبارت ساده آن را این‌گونه تعریف کرده‌اند:

1-«چرخش از سلطنت خفقان آور روایت‌های کبیر به خودمختاری پرتفرقه‌ی خرده‌روایت‌ها»

2-.پسامدرنیسم مدرنیته ای دیگر است که به مدرنیته با نگاهی نو و دیگر نظر می افکند. پسامدرنیسم سنت نفی کننده و انتقادی مدرنیته را در مورد خود مدرنیته به کار می گیرد.

 

        پیدایش پست مدرنیته را به طیفی از عوامل گوناگون نسبت داده‌اند، از جمله :

    پست مدرنیته در هنر

هنر پست مدرن بدنه جنبش هنریی است که به دنبال تناقضِ برخی از جنبه‌های مدرنیسم پدید آمده و یا توسعه یافته است. همچنین هنر پسانوگرا به مجموعه پیچیده‌ای از واکنش‌هایی مربوط می‌شود که در قبال فسلفه مدرن و پیش فرض‌های آن صورت گرفته‌اند، بدون آن که در اصول عقاید اساسی کمترین توافقی بین آنها وجود داشته باشد. بطور کلی، جنبش‌هایی همچون چیدمان، هنر مفهومی و چندرسانه‌ای بویژه مربوط به ویدیو به عنوان پست مدرن توضیح داده شده‌اند.ویژگی‌های مختلفی وجود دارد که پست مدرن بودنِ یک هنر را بما نشان می‌دهد. استفاده از واژه‌های برجسته به عنوان عنصر مرکزی هنری، کلاژ (چسبانه‌کاری)، ساده گرایی(مینیمالیسم)، تخصیص، هنر اجرا، بازیافتِ سبک‌ها و تم‌های گذشته در یک بستر مدرن امروزی، همچنین مانع گسست میان هنرهای زیبا و هنرهای برجسته و کم فرهنگی وفرهنگ عامه است.

پست مدرنیته در سینما 

پس از خاموشی سینمای مدرنیستی در اواخر دهه ی 1970، به تدریج از دهه ی 1980 جریان سینمایی تازه ای در سرتاسر جهان نمود یافت که از خصوصیات زیباشناسانه ی متفاوتی برخوردار بود. گرچه عنوان کلی سینمای پست مدرن را برای توصیف این سینما بکار می برند، اما دامنه و گستره­ی زیباشناسانه­ ی این سینما به نحوی است که نمی توان تمامی مصادیق آن را پست مدرن خواند.

Image result for ‫عکس اینگماربرگمان‬‎

ابتدا به صورت فهرست وار به برخی از تفاوتهای سینمای کلاسک و سینمای مدرن اشاره مینمائیم:
1- منابع :
سینمای کلاسیک : داستانها و رمانهای عامه پسند اواخر قرن نوزدهم – شباهت به داستهانهای ادگار آلن پو
سینمای مدرن : ادبیات مدرن – شباهت به داستانهای چخوف
2- تمرکز :
سینمای کلاسیک : بر پیرنگ و سببیت
سینمای مدرن: بر شخصیت
3- روایت :
سینمای کلاسیک : تاکید بر درام و دراماتیک بودن – استفاده از ضرب الاجلهای زمانی (تعلیق) - عینیت
سینمای مدرن : خطی و اپیزودیک، سرگردانی، سفر - دور شدن از منطق سببی و ظهور عنصر تصادف – ذهنیت و روایت سوبژکتیو
4- راوی :
سینمای کلاسیک : دانای کل
سینمای مدرن : سوم شخص محدود
5- زمان :
سینمای کلاسیک : نیوتونی
سینمای مدرن : زمان روانشناختی برگسونی
6- پایان بندی:
سینمای کلاسیک: قطعی و به سمت دور شدن از ابهام
سینمای مدرن: باز و حاکمیت ابهام

همانطور که مشاهده می شود سینمای مدرن همواره در صدد نفی سینمای کلاسیک و ساختار شکنی در آن  بوده است. نوعی گسستن از سنتها و البته این ویژگی مدرنیسم در تمام هنرهاست.
عنوان "سینمای مدرن" معمولا به سینمای هنری اروپا (خصوصا در دههای 1950 و 1960) اطلاق می شود. سینمایی که سردمدارانش اینگمار برگمان، میکل آنجلو آنتونیونی و فدریکو فلینی بودند. هر چند می توان برخی از آثار ازو، برسون، کوروساوا، لانگ، گدار و... را نیز با توجه به تعاریف و مولفه های ارائه شده نوعی مدرنیسم دانست. این سینما حتی در اواخر دهه 1960 بر برخی از کارگردانان سینمای آمریکا نیز تاثیر گذاشت : فارغ التحصیل (مایک نیکولز – 1967) و ایزی رایدر (دنیس هاپر – 1968).

Image result for ‫عکس اینگماربرگمان‬‎

شاید بتوان اوج این سینما را در اواخر دهه 1950 و دهه 1960 دانست : سکوت و پرسونا (برگمان) – سه گانه (ماجرا – شب – کسوف) ، صحرای سرخ و آگراندیسمان (آنتونیونی) و هشت ونیم (فلینی) از آثار درخشان سینمای مدرن در این دوران محسوب می شوند .برخی از صاحبنظران فیلم آگراندیسمان (محصول سال 1966ساخته اینگمار برگمن) را اوج قله دست نیافتنی مدرنیست در سینما می دانند و معتقدندکه تقریبا" تمامی ویژگیها و مولفه های سینمای مدرن را می توان در این فیلم مشاهده کرد.

از متاخرین این شیوه می توان به کریستف کیشلوفسکی اشاره کرد. سه گانه سه رنگ این کارگردان بزرگ (آبی، سفید، قرمز) پایانی با شکوه بر این سنت خلاقانه بود.

Krzysztof Kieślowski Portrait 1994.jpg

سینمای پست مدرن 

اصطلاح سینمای پست مدرن اولین بار در سال 1992 توسط پیتر وولن در نقدی که بر فیلم "بازگشت بتمن" (تیم برتون) نوشت، مطرح شد. در همین ایام برخی از منتقدان این اصطلاح را برای "نابخشوده" کلینت ایستوود هم به کار بردند. در میانه دهه 90 کارگردانهای بسیاری بودند که به این شیوه فیلمسازی روی آوردند: وودی آلن – برادران کوئن – کوئنتین تارانتینو - هال هارتلی و شاید از همه نامدارتر جیم جارموش.

جارموش در دهه 1980 با ساخت "عجیب تر از بهشت" سینمایی متفاوت را عرضه کرده بود در دهه 90 با ساخت فیلمهایی چون "مرد مرده" و "گوست داگ" عملا سینمای پست مدرن را به اوج رساند.

Jim Jarmusch Cannes 2013.JPGGhost Dog movie.jpg

ویژگیهای سینمای پست مدرن:

1- هجو : عنصر هجو یکی از مهم ترین مولفه های سینمای پست مدرن است. مثل فیلمهای دهه نودی وودی آلن که پر از عنصر هجو است : سایه ها و مه (هجو سینمای جنایی )، راز جنایت منهتن (هجو سینمای جنایی و گنگستری). نمونه های دیگر: آماتور (هال هارتلی) هجو سینمای گنگستری و پورنو گرافی، بزرگره گمشده (دیوید لینچ) هجو سینمای وحشت و پورنوگرافی، وکیل هادساکر (برادران کوئن) هجو سینمای حادثه ایی، تقاطع میلر (برادران کوئن) هجو سینمای گنگستری، مرد مرده (جیم جارموش) هجو سینمای وسترن، گوست داگ (جارموش) هجو سینمای گنگستری و...
حال سوالی که مطرح می شود این است که عنصر هجو در فیلمهای پست مدرن چه تفاوتی با عنصر هجو در فیلمهای کارگردانهایی چون مل بروکس یا زوکرها دارد؟ برای درک این تفاوت می توانید فیلم زینهای شعله ور مل بروکس را با مرده مرده جارموش مقایسه نمایید. هر دو به هجو سینمای وسترن می پردازند، اما اولی صرفا فیلمی کمدی است در حالیکه دومی در کنار هجو سینمای وسترن (مثلا جانی دپ که بر خلاف همه کابوی هایی که می شناسیم با هفت تیر بیگانه است و از صدای گلوله ها یکه می خورد!) مضامین جدی و بزرگی را مطرح می کند: مفهوم خودشناسی و هنر شاعری.

COEN Brothers (cannesPH).jpgMillerscrossingposter.jpg

2- ارجاع به فیلمهای دیگر : فیلمهای آلن پر بود از ارجاع به خود (آلن) و ارجاع به انواع سینما. یا مثلا فیلم بزرگراه گمشده که پر است از ارجاع به سنت سورئالیست و فیلمهای "ب" هالیوودی. نمونه های دیگر : پالپ فیکشن و ارجاعاتی به سینمای کلاسیک هالیوود، گوست داگ و ارجاع به فیلم سامورایی ژان پیر ملویل، راننده تاکسی اسکورسیزی و راشومون کوروساوا. همچنین جارموش در گوست داگ ارجاع ظریقی به خودش و فیلمهایش دارد : دوست فرانسوی گوست داگ که با وجود اینکه زبان اورا نمی داند اما بهترین دوست اوست. این می تواند کنایه از استقبال فرانسویان از فیلمهای جارموش و بی توجهی آمریکاییها نسبت به آن باشد.

3- اهمیت داستان : فیلمهای پست مدرن بر خلاف فیلمهای مدرن به شدت داستانگو هستند. (درست مثل فیلمهای کلاسیک) مثلا فیلمهای تیم برتون یا برادران کوئن که در آنها قصه و قصه گویی نقشی بسیار تعیین کننده در فیلم دارند.
4- گستره فرهنگی و تنوع نژادی وسیع: در فیلمهای جیم جاموش معمولا چنین مولفه ایی به چشم می خورد.

Batman returns poster2.jpg

5 – ایجاد فاصله بین تماشاگر و فیلم: فاصله گذاری به عنوان روشی برای ایجاد درگیری ذهنی در مخاطب در سینمای پست مدرن کاربرد دارد. منظور از فاصله گذاری، ایجاد موقعیتهای کمیک هجو آلود یا فانتزی راز آلود در فیلم است به طوریکه به مخاطب یادآوری می کند که فقط مشغول تماشای یک فیلم است نه بیشتر! مثلا در مرد مرده: تیری به قلب جان دپ می خورد اما او زنده می ماند، در پالپ فیکشن تیرها به تراولتا و ال جکسن نمی خورند یا در بیل را بکش اوما تورمن سوار هواپیما شده و شمشیرش را در جای مخصوص شمشیرها قرار می دهد!


شاید مولفه یابی برای سینمای پست مدرن یا تعریف آن در قالب مجموعه ایی از . اصول و قواعد عملا کاری عبث و بیهوده باشد زیرا خود این سینما از هرگونه تعریف خود فرار می کند.
نکته دیگر این است که فیلمسازان پست مدرن همگی دارای سبک شخصی خود نیز هستند. مثلا برادران کوئن که همواره در پی انتزاع و گونه ایی موشکافی علمی در مبانی ژانر فیلم نوآر هستند یا جیم جارموش که سبک بصری موجز فیلمهایش (مثل ساختار داستانی ساده، استفاده از لنز واید، اجتناب از نماهای درشت در پی نماهای عمومی و دیالوگهای کوتاه) او را در ردیف مینی مالیستهای سینما قرار می دهد. ا

درادامه این نوشتار فهرست 10اثر سینمائی با خلاصه ای از داستان هرکدام آورده شده است و قصد این است که با دیدن این آثار و یا حتی اگر دیدار آثا مقدور نیست با مطالعه داستان آنها قدری فضای فیلمهای پست مدرن برایتان ملموس تر شود:

1-جاده مالهالند(کارگردان:دیوید لینچ)

Mulholland.png

فیلمیست در ژانر جنایی که محصول سال ۲۰۰۱ کشور ایالات متحده. نویسنده و کارگردان این اثر یعنی دیوید لینچ در فیلمش عناصر سورئالیستی رابه معنای واقعی به تصویر می‌کشد. این فیلم شدیداً مورد تحسین منتفدین قرار گرفت به طوری که علاوه بر نامزدی بهترین کارگردان از آکادمی اسکار جایزه بهترین کارگردان را از جشنواره کنبرای لینچ به ارمغان آورد. این فیلم در کنار فیلم‌های مخمل آبی (۱۹۸۶) و کله پاک‌کن (۱۹۷۷) جزو آثار فاخر دیوید لینچ می‌باشد.

 داستان فیلم:

داستان این فیلم به صورت پیوسته نمی‌باشد به طوری که داستان این فیلم در چند وهله اتفاق می‌افتد.

زنی سیاه موی (لورا النا هرینگ) که در اثر تصادفی مجروح شده به طور پنهانی به خانه پیرزنی که در حال رفتن به مسافرت است وارد می‌شود.

هنرپیشه جوان و بلند پروازی به نام بتی (نائومی واتس) که برای بازی در هالیوود از کانادا به لس آنجلس آمده هنگام ورود به خانه خاله اش که برای ضبط فیلمی به کانادا رفته با زن سیاه مو روبرو می‌شود. زن سیاه مو که حافظه خود را در اثر تصادف از دست داده در اثر دیدن پوستر فیلم گیلدا(۱۹۴۶) که در بالای آینه قرار دارد خود را به اسم هنرپیشه اصلی یعنی ریتا معرفی می‌کند. بتی تصمیم می‌گیرد به ریتا برای بازگشت حافظه اش کمک کند و به همین منظور سراغ کیف دستی ریتا می‌رود و مبلغ قابل توجهی پول به همراه یک کلید نامتعارف آبی رنگ پیدا می‌کند.

پسری داخل یک رستوران به اسم وینکی، داستان کابوسی هولناک را که شب قبل دیده را برای هم میزی خود تعریف می‌کند. هنگامی که این دو برای وارسی پشت رستورانی که پسر در خواب دیده می‌روند در اثر مشاهده موجودی هولناک پسر از ترس جان می‌دهد.

یک قاتل دست و پا چلفتی پس از دزدیدن کتابی پر از شماره تلفن و قتل سه نفر فرار می‌کند.

کارگردانی هالیوودی به نام ادام کشر (جاستین تروکس) در ملاقاتی که با تهیه کنندگان فیلمش دارد از طرف انها تحت فشار قرار می‌گیرد که از هنرپیشهٔ زن گمنامی به نام کامیلا رودس در نقش اول فیلمش استفاده کند ولی پس از امتناع؛ وی از کارگردانی اثر بر کنار می‌شود. هنگامی که کشر به خانه بر می‌گردد می‌بیند که همسر وی در حال معاشقه با یک مرد غریبه می‌باشد پس از یک درگیری مضحک، کشر خانه را ترک می‌کند و بعداً در اثر تماس منشی دفترش متوجه می‌شود حساب بانکیش مسدود شده و عملاً ورشکست شده. منشی کشر همچنین به وی می‌گوید مردی به اسم کابوی تقاضای ملاقات با وی را دارد که کشر قبول می‌کند و برای ملاقات با وی به یک اسطبل می‌رود. کابوی به کشر توصیه می‌کند بازی کامیلا را در فیلمش قبول کند.

ریتا در اثر دیدن گارسونی به اسم دیانا در رستوران وینکی، اسم دایان سیلوین را به خاطر می‌آورد ولی هنوز مطمئن نیست که این اسم، اسم خودش است یا فرد دیگر، به همین منظور به همراه بتی شماره وی را در دفترچه تلفن پیدا می‌کنند و با وی تماس می‌گیرند ولی کسی پاسخ نمی‌دهد.

بتی برای تست بازی می‌رود و پس از نمایشی خیره کننده مسئول انتخاب بازیگر وی را به محل ضبط فیلمی به اسم «داستان سیلویا نورث» به کارگردانی آدام کشر می‌برد. هنگامی که کامیلا رودز تست می‌دهد آدام طبق توصیه کابوی رفتار می‌کند و می‌گوید «این خودشه». بتی پیش از ملاقات ادام به علت قراری که با ریتا دارد محل را ترک می‌کند.

بتی و ریتا به خانه دایان سیلوین می‌روند و پس از این که کسی در را باز نمی‌کند از پنجره وارد خانه می‌شوند و داخل اتاق خواب با جنازه فردی که چند روز است فوت شده مواجه می‌شوند. هنگام بازگشت به آپارتمان برای این که ریتا بسیار ترسیده بود توسط کلاه گیسی که بتی به او می‌دهد تغییر قیافه می‌دهد. آن شب بتی و ریتا پس از عشق بازی که انجام می‌دهند تا ساعت ۲ صبح می‌خوابند در این هنگام در اثر اصرار ریتا آن دو به باشگاه سکوت می‌روند. مجری صحنه به چند زبان می‌گوید «همه چیز فریب است». در همین هنگام بتی داخل کیفش یک جعبه آبی پیدا می‌کند که با کلیدی که در کیف ریتا پیدا کردند به هم می‌خورند هنگامی که در جعبه را می‌گشایند بتی ناپدید می‌شود وریتا به زمین می‌افتد.

کابوی در پاشنه در دایان سیلوین ایستاده و به وی می‌گوید «خوشگله وقتش بیدار شی» دایان بیدار می‌شود چهره دایان دقیقاً شبیه بتی می‌باشد. بتی که در اثر دادن نقشی که وی دوست داشت به کامیلا رودز، شدیداً افسرده می‌باشد توسط کامیلا به مهمانی در خانه آدام کشر که در جاده مالهالند قرار دارد دعوت می‌شود. دقیقاً در محلی که در صحنه اول فیلم تصادف ریتا اتفاق افتاد لیموزین توقف کرده و کامیلا به دایان پیشنهاد می‌دهد از یک راه میانبر به خانه ادام بروند که وی نیز قبول می‌کند. ادام که یک کارگردان مطرح و متمول هالیوودی می‌باشد و عاشق کامیلا است. در هنگام شام، دایان داستان آمدنش به هالیوود و آشنایی با کامیلا را تعریف می‌کند. در همین هنگام یک زن دیگر حاضر در مهمانی کامیلا را می‌بوسد و به دایان لبخند می‌زند. در پایان مهمانی ادام می‌گوید که قصد دارد که با کامیلا ازدواج کند که این مساله خاطر دایان را که عاشق کامیلا می‌باشد می‌آزارد به طوری که وی یک قاتل حرفه‌ای را در رستوران ویکی ملاقات و اجیر می‌کند تا کامیلا را به قتل برساند قاتل به دایان می‌گوید پس از انجام ماموریت وی یک کلید آبی پیدا می‌کند.

پس از کشتن کامیلا، دایان شدیداً عذاب وجدان می‌گیرد و در حالت توهم پدر و مادرش که مشوق وی برای حضور در هالیوود بودند به صورت دو آدمک از جعبه آبی بیرون آمده و دایان را تعقیب می‌کنند دایان از داخل کشوی اتاق خوابش یک اسلحه در آورده و خودکشی می‌کند.

 2- چشمان باز بسته(کارگردان:استنلی کوبریک)

Image result for ‫چشمان کاملا بسته‬‎

 Eyes Wide Shut فیلمی است به کارگردانی استنلی کوبریک و محصول سال ۱۹۹۹ است. فیلم پس از مرگ کوبریک در سال ۱۹۹۹ اکران عمومی شد. چشمان باز بسته قبل از نمایش عمومی در آمریکا به دلیل صحنه‌های عریان در فیلم با سانسور مواجه شد.

داستان فیلم:

دکتر ویلیام هارفورد که به همراه همسرش به مهمانی یکی از سرشناسان نیویورک - ویکتور زیگلر - رفته‌است، توسط صاحبخانه به طبقه بالا خوانده می‌شود تا زن جوانی به نام مَندی را که در مصرف مواد مخدر زیاده‌روی کرده و در حال معاشقه با زیگلر بیهوش شده‌است، معاینه کند. آلیس، همسر او، در غیابش با مهمان دیگری سرگرم گفتگو می‌شود. در انتهای شب در خانه، بحثی در مورد روابط جنسی زن و مرد و حسادت بین آنها در می‌گیرد و آلیس پیش شوهرش اعتراف می‌کند که در یک شب به عشق بازی با یک افسر نیروی دریایی فکر کرده‌است. بین زن و شوهر بحث در می‌گیرد و مرد برای انجام یک فوریت شغلی از خانه بیرون می‌آید. سپس پریشان از حرفهای آلیس در شهر راه می‌افتد و به شکلی می‌خواهد با خیانت کردن، از حسی که آلیس نسبت به آن ملوان داشته‌است انتقام بگیرد.

بیل با آدمهای مختلفی برخورد می‌کند و یکی از دوستان قدیمی‌اش به نام نیک که در یک کافه پیانو می‌زند، درباره یک میهمانی مخفی برایش تعریف‌هایی می‌کند. برای رفتن به این میهمانی حاضران باید گذرواژه را بدانند. نیک این کلمه را به بیل می‌گوید. بیل برای رفتن به این میهمانی به لباسی مخصوص و ماسک نیازمند است، این لباس را به سختی تهیه می‌کند و به میهمانی می‌رود. در آنجا با صحنه‌های آئینی و مجلس عیاشی اسرارآمیزی روبه‌رو می‌شود. در این بین زنی نزد بیل می‌آید و او را ترغیب به رفتن می‌کند، ولی بیل می‌ماند و گرفتار می‌شود. یکی از مسئولان مهمانی کلمهٔ عبور دوم را از وی سوال می‌کند که او آن را نمی‌داند. مرد به او می‌گوید که باید مجازات شود و از او می‌خواهد که ماسکش را بردارد و او ناگزیر از آن ماسکش را بر می‌دارد که پس از آن با دستور رییس تشکیلات مبنی بر اینکه باید لباس‌هایش را نیز از تن خارج کند روبرو می‌شود اما در این بین زنی اعلام می‌کند که حاضر است تاوان کار بیل را بدهد و به جای او مجازات شود. بنابراین دکتر هارفورد از مجازات رهایی می‌یابد و به خانه می‌رود.

فردا صبح، بیل به دنبال دوست پیانیستش - نیک - به هتل می‌رود و متوجه می‌شود که او در نیمه شب هتل را در حالی که صورتش زخمی بوده و ۲ نفر او را همراهی می‌کردند، ترک کرده‌است. سپس به همان خانهٔ مهمانی می‌رود و در آنجا با نامه‌ای تهدیدآمیز مواجه می‌شود که از او می‌خواهد از تحقیق دست بردارد. همان شب، بیل اطلاع می‌یابد که مَندی - مانکن جوانی که در مهمانی ابتدای فیلم معاینه‌اش کرده بود - بدلیل زیاده‌روی در مصرف مواد مخدر، مرده‌است و پی می‌برد که آن زن همان نجات‌دهنده‌اش است. به سردخانه می‌رود و جسد او را می‌بیند تا او از روی بدنش بشناسد. سپس دوست سرشناسش زیگلر او را به خانه‌اش دعوت می‌کند و به او می‌گوید تمام ماجرا را می‌داند. او ادعا می‌کند تمام تهدید را برای ترساندن وی بوده است. زیگلر که در مهمانی بوده به او می‌گوید که مندی همان دختر مهمانی است ولی به خاطر مصرف بیش از حد مواد مخدر جانباخته‌است و توطئه و قتلی در میان نیست. ویلیام به خانه باز می‌گردد و می‌فهمد که آلیس ماسکی که در مهمانی به چهره داشته را یافته‌است و از آشکار شدن مخفی‌کاری و حس گناه می‌گرید. آلیس از خواب بیدار می‌شود. سپس بیل تمام ماجرا را برای آلیس نقل می‌کند و به هنگام صبح به همراه دختر کوچکشان برای خرید کریسمس به فروشگاه می‌روند.

3- شباهت کامل(کارگردان:دیوید کراننبرگ)

Dead ringers poster.jpg

 

Dead Ringers فیلمی به کارگردانی دیوید کراننبرگ محصول سال ۱۹۸۸ میلادی است. فیلم‌نامه این اثر را کراننبرگ به همراه نورمن اشنایدر برپایه کتاب دوقلوها نوشته باری وود و جک گیسلند نوشتند.

داستان فیلم:

«کلر نیوو»(بوژو)، بازیگر مشهوری که نابارور است به کلینیک باروری «منتل» مراجعه می‌کند. الیوت و بورلی دو پزشک این کلینیک هستند که دوقلوی همسان نیز می‌باشند. «دکتر الیوت» مغرور که از این بازیگر آزار طلب خوشش آمده با او ارتباط برقرار می‌کند و بدون اطلاع «کلر»، «دکتر بورلی» را تشویق می‌کند جای او را بگیرد «بورلی» خجالتی دلباخته کلر می‌شود و بر خلاف سابق از فاش ساختن جزئیات رابطه خود برای «الیوت» سرباز می‌زند. «کلر» با فهمیدن ماجرا با عصبانیت با آندو درگیر می‌شود. «بورلی» ناراحت و آشفته به میگساری و موادمخدر روی می‌آورد. بعدها در حالی که زندگی حرفه‌ائی الیوت اوج گرفته، «بورلی» دوباره «کلر» را می‌بیند و آن دو شبی را هم می‌گذرانند.

در حالی که الیوت در واشینگتن در حال سخنرانی است، «بورلی» نیز زندگی مشترکی را با «کلر» آغاز می‌کند. وقتی «کلر» برای ده هفته به جرجیا می‌رود، «بورلی» دیوانه‌وار حسادت می‌کند و حالش بدتر می‌شود «الیوت» می‌خواهد مسئله اعتیاد «بورلی» را پنهان نگه دارد، تصمیم می‌گیرد خودش ترک اعتیاد او را در کلینیک در نظر بگیرد در حالی که شرایط روحی بورلی بدتر شده و مقوله‌ای که اسمش را «زنان تغییر شکل یافته» گذاشته ذهنش را به شدت مشغول کرده به «آندرس وولک» طراح (لک) سفارش ساخت مجموعه‌ائی از ابزارهای گروت‌سک پزشکی را می‌دهد تا موقع جراحی بیماران از آنان استفاده کند.

در نتیجه، هر دو برادر از امتیازاتی که در بیمارستان آن بهره می‌برند، محروم می‌شوند. «الیوت» که مطمئن است می‌تواند برادرش را به حال عادی برگرداند او را در کلینیک زندانی می‌کند «کلر» به خانه برمی‌گردد و با «بورلی» تماس می‌گیرد «بورلی» سرایدار را به بازکردن در راضی می‌کند و نزد «کلر» می‌رود پس از گذشت یک هفته وقتی از «الیوت» هیچ خبری نمی‌شود، «بورلی» به کلینیک برمی‌گردد در اینجا دو برادر در لابرات‌وا پر از آت و اشغال خود، رفته رفته سیل قهقرائی طی می‌کند تا اینکه «بورلی» ضربه‌ای مهلک به برادرش وارد می‌کند و سپس با «کلر» تماس می‌گیرد و نمی‌تواند لب از لب بگشاید او به کلینیک باز می‌گردد، کنار جسد «الیوت» دراز می‌کشد و خودکشی می‌کند.

4- همه چیز درباره مادرم(کارگردان:پدرو المودوار)

Todo sobre mi madre فیلمی اسپانیایی به کارگردانی پدرو آلمودُوار محصول سال ۱۹۹۹است.این فیلم برنده جایزه‌های مهم زیادی از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، جایزه گلدن گلوب بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان، جایزه بفتا برای بهترین فیلم غیرانگلیسی‌زبان و نیز چندین جوایز گویا (جوایز ملی سینمای اسپانیا) شده‌است.

آلمودووار در ابتدای این فیلم نامه پسر نوجوانی به نام استبان را به عنوان نویسنده فیلم‌نامه انتخاب کرده و خواننده در ابتدا فکر می‌کند که نویسنده در متن حضور دارد اما با کشته شدن پسر این مورد از ذهن خواننده برطرف می‌شود.

پدرو آلمودووار در نوشتن این فیلم‌نامه از تضاد شخصیت‌ها استفاده کرده و آنها در انکار واقعیت‌ها در رفتارهایشان نسبت به هم تضاد دارند.دیدگاه آلمودووار درباره حوادث منفی در زندگی جبری است نه اختیاری. او در شخصیت مانوئلا تسلیم شدن به حوادث جبری را قرار داده‌است. او مرگ پسرش و نیز برگشت از مادرید به بارسلون را اجباراً می‌پذیرد.شکست، امید و تلاش سه مرحله‌است که شخصیت‌های این فیلم‌نامه از هر سه می‌گذرند.

داستان فیلم:

مانوئلا ، که  به عنوان پرستار در بيمارستانی در مادريد کار می کند ، تنها پسر خود را در شب تولد 17 سالگی اش، بعد از تماشاي تئاتر وقتی که قصد گرفتن امضا از هوما ـ هنرپيشه اول تئاترـ را داشت ، بر اثر تصادف ماشين از دست می دهد.مانوئلا ورقه هديه ارگان را امضا کرده و قلب استبان جوان زندگی انسان ديگری را که از بيماری قلب رنج می کشيد نجات می دهد. اما مانوئلا تحمل ماندن در مادريد را ندارد و برای پيدا کردن پدر استبان به بارسلونا می رود. پدری که از وجود استبان خبر نداشت و استبان نيز هرگز از او چيزی نشنيده بود. 
مانوئلا برای يافتن دوستان قديمی به محله تن فروشان بارسلونا می رود و يکی از دوستان صميمی را در آنجا می يابد. آگردا ترانسوسيت است که به تن فروشی اشتقال دارد. مانوئلا از طريق او با روزاـ دختر جوان و زيبايی که در صومعه کار می کند و برای تن فروشانی که اعتياد خود را ترک کرده اند شغلی دشت و پا می کند آشنا می شود . مانوئلا نزد هوما کار می گيرد . هوما که لزبين است با پارتنر خود، نينا ، که نقش دوم را هم بازی می کند مشکل دارد و در موقعيتی که نينا بر اثر ازدياد مصرف مواد مخدر قادر به بازی نيست، مانوئلا موفق می شود نقش او را به خوبی بازی می کند. روزا يک روز صبح زود به نزد مانوئلا می آيد و از او می خواهد که به او جايی برای زندگی دهد. روزا آبستن است و پدر بچه دوست اگردا ، لولا است. لولا ترانسوسيت است و تن فروش. و سالهاست که معتاد است. اين اعتياد و تن فروشی او را به ايدز هم مبتلا کرده بود ، بيماری که مدتی بعد مانوئلا و روزا می فهمند که به روزا هم انتقال پيدا کرده . در صحبتی با روزا مانوئلا افشا می کند که لولا پدر استبان بود. در اين صحبت او به روزا می گويد : ما زنان، چه درد هايی را و چه کسانی را تحمل می کنيم تنها به خاطر آنکه تنها نمانيم .
بدن ضعيف روزا زايمان را تاب نمی آورد . اما پسر روزا بدنيا می آيد . او حامل ويروس ايدز است. 
در مراسم خاک سپاری روزا ، مانوئلا ، لولا را می بيند که از دور شاهد مراسم ايستاده است. مانوئلا نزد او می رود . خبر تولد و مرگ پسرشان را به او می دهد. لولا به او می گويد که به بيماری ايدز در او پيشرفت کرده و مدت زيادی وقت ندارد. 
مانوئلا ، استبان ، پسر روزا را با خود به مادريد می برد . در آنجا او را تحت درمان قرار می دهند. دو سال بعد مانوئلا و استبان دوساله به بارسلونا باز می گردند . ويروس ايدز به طور کامل در بدن استبان از بين رفته است و او اکنون کودکی شاد و سالم است. لولا در اثر ايدز مرده و آگردا نزد هوما به کار مشغول است.
آلمادوار با اين جمله ها فيلم را تمام می کند. 
پيشکش به زنان بازيگر و نقش آفرين ، به مردان بازيگر که زن می شوند، به زنانی که مادر می شوند. و به مادرم.

 5- پنهان(کارگردان:میشاییل هانکه)

Cache Haneke.jpg

Caché فیلمی درام محصول سال ۲۰۰۵ به کارگردانی و نویسندگی میشائیل هانکه است که در جشنواره ی کن آن سال برنده ی جایزه ی بهترین کارگردانی شد.

 داستان فیلم:

پنهان داستان خانواده ای مدرن است که زندگی بسیار آرام و رضایت بخشی دارند. (زندگی ای کاملاً معمولی با اتفاقاتی معمولی) مرد خانواده مجری مشهور میز گردهای جدی است و زن خانواده یک نویسنده است. آنها اهل مطالعه و فرهنگ اند. و تنها پسر دوازده ساله ی آنها هم به موازات تحصیل، در شناگری پر تلاش و موفق است. اما فیلم‌ها و نقاشی های ساده ای که از زمانی به بعد به طور متناوب به دست این خانواده ی فرانسوی میرسد، آرامش شان را بر هم می ریزد. از علائم و نشانه های آن فیلم و نقاشی ها مرد به یاد شش سالگی اش می افتد زمانی که از سر حسادت، با تهمت ها و کینه توزی هایش موجب شد پسر بچه ای الجزایری، را که پدر و مادرش به فرزند خواندگی قبول کرده بودند به یتیم خانه بسپارند. او هنگامی که علائم این فیلم‌ها را پی گیری می کند می پندارد که اکنون آن پسر بچه ی "مجید" نام که امروز بیش از ۴۵ سال دارد با فرستادن این فیلم‌ها قصد تهدید و انتقام جویی دارد. وقتی به آدرسی که در فیلم نشان داده می شد می رود با مجید رویرو می شود. و او را تهدید می کند تا دست از انتقام جویی اش بردارد.

اما در ادامه ی ماجرا برای بیننده و آن زن و مرد (که آنها هم بیننده ی فیلم‌های فرستاده شده هستند) کم کم این اطمینان ایجاد می شود که فرستادن آن نقاشی/ فیلم‌ها کار مجید نبوده. سرانجام مجید که همواره شخصیتی متین و آرام از خودش نشان می داد، از مرد می خواهد که به خانه اش بیاید و تاکید می کند که فرستادن فیلم‌ها کار او نبوده و در مقابل چشمان مرد رگ گردن خودش را می زند. در انتها مرد اگر چه عصبی و نگران به نظر می رسد اما به زنش و پسر مجید می گوید مرگ مجید اهمیت چندانی برایش ندارد و هرگز عذاب وجدانی در این باره ندارد.

6- چانگ کینگ اکسپرس(کارگردان:وونگ کار وای)

فیلم Chungking Express 720p

Chungking Express فیلمی درام محصول سال ۱۹۹۴ کشور هنگ کنگ، به نویسندگی و کارگردانی وونگ کار-وای می‌باشد.فیلم متشکّل از دو داستان است که هریک به زندگی و روابط عاطفی یکی از پلیسان هنگ کنگ می‌پردازد.

 داستانهابترتیب روایت می شوند . به غیر از لحظات کوتاهی از پایان قصه ی اول و شروع قصه ی دوم ، هر داستان به شرح روابط عاشقانه ی یک پلیس می پردازد . این داستان ها به هم ارتباط خاصی ندارند ، ولی هر سه شخصیت اصلی داستان دوم ، برای لحظاتی در داستان اول حضور دارند . عامل پیوند دهنده ی این دو پیرنگ به هم دیگر ، رستوران midnight express است که هر دو مامور در چهارراه کنار آن خدمت می کنند .

داستان فیلم:

داستان مامور پلیس شماره 223

در ابتدا داستان مامور پلیس 223 را شاهد هستیم که در شب تولد بیست و پنج سالگی­اش، دوست/دخترش ترکش می­کند. شدت درماندگی، پلیس دوست­داشتنی مارا به کارهای عجیب و غریبی سوق می­دهد. از خوردن کنسروهای فاسد و تاریخ گذشته آناناس گرفته تا پیغام گذاشتن و تماس گرفتن با هر دختری (دوست/دختر های سابقش) که تابحال میشناخته. از وقت گذراندن در یک دکه غذاهای فوری شبانه گرفته تا ورزش کردن (دویدن) و عرق ریختن تا حد انتها، آنچنان که دیگر آبی در بدن برای گریه کردن نداشته باشد. سرانجام در یکی از شب­گردیهایش با زنی موبور آشنا می­شود که در واقع یک قاتل و قاچاقچی حرفه­ای مواد مخدر است و او هم داستانهای مخصوص بخودش را دارد. مامور 223 با زن موبور در آپارتمانش یک شب غیر جنسی را سر می­کنند. فردا صبح  زن موبور آنجا را ترک می­کند و برای پیجر مامور 223 یک پیغام تولد می­گذارد. در پایان مامور 223 که طبق معمول مشغول دویدن است، از دیدن پیغام زن موبور بسیار خوشحال می­شود و به دویدنش زیر باران ادامه می­دهد ولی اینبار نه به قصد خودآزاری.

 داستان مامور پلیس شماره 663

در داستان دوم با مامور پلیس 663 آشنا می­شویم که بعد از کار روزانه اش همیشه به یک دکه غذاهای فوری می­رود، همان دکه­ایکه قبلا مامور پلیس 223 در انجا وقت گذرانی می­کرد. دوست/دختر مامور پلیس 663 که یک میهماندار هواپیما است اورا ترک می­کند. دختر میهماندار که عاظم یک سفر کاری است، به دنبال مامور 663 می­گردد تا نامه خداحافظی بهمراه کلید آپارتمان مامور 663 را به او  پس دهد و چون موفق نمی­شود به دکه غذای فوری که پاتوق مامور 663 است می­رود و نامه اش را آنجا می­سپارد. در همین اوضا که مامور 663 حال و حوصله ارتباط برقرار کردن با کسی را ندارد، «فی»، پیشخدمت دکه غذای فوری، به او دل می­بندد. «فی» چون روی ابراز عشقش را به مامور 663 ندارد افسرده است ولی نا امید نمی­شود. او دست بکار می­شود و هر روز و هر موقعیتی که پیدا کند از کارش جیم می­شود و در غیاب مامور 663 خود را به آپارتمان او می­رساند. «فی» در سرکشی های روزانه اش، زندگی درب و داغان مامور 663 را مرتب می­کند. ماهی های قرمز برای آکواریوم، حوله و صابون نو و تمیز برای دستشویی و ملحفه های جدید برای تخت خواب، گوشه کوچکی از کارهای «فی» برای مامور 663 است. سر انجام پس از مطلع شدن مامور 663 از کارهای مخفیانه «فی» به او دل می­بندد و از او در خواست یک قرار ملاقات می­کند. «فی» مامور 663 را قال می­گذارد و در پی آینده اش، میرود که یک میهماندار هواپیما شود. «فی» پس از یک سال در شکل و شمایلی جدید (درست مانند آن دختر میهماندار) به دکه غذای فوری باز می­گردد. مامور پلیس 663 که آنجا را خریده، یک سال است که منتظر است تا با «فی» زندگی جدیدی را اغاز کند.

 دو داستان غیر مرتبط در مکانی بنام «میدنایت اکسپرس» که همان دکه غذاهای فوری است بهم پیوند می­خورند. «میدنایت اکسپرس» حکم لولای داستان را دارد و درواقع پاشنه فیلم­نامه بر این مکان استوار است. داستان با روایتی سرراست اما در عین حال با خصلت های بازیگوشانه می­رود که سنگ یک فیلم پست مدرن را به سینه بزند. البته حال و هوای این فیلم آنقدر معصومانه است که اشاره کردن به مسائل فنی فیلم، آن لذت و دلچسبی فیلم را می­کشد (من هم این کار را نمی کنم). ونگ کار-وای فیلمساز صاحب سبکی است که استاد حاکم کردن حال و هوای خاصی بر فیلم هایش است. به­همین خاطر تنها نام بردن از مولفه های بکار برده شده در فیلم های ونگ کار-وای نمی تواند حق مطلب را در مورد سبک او ادا کند. باید دید، حس کرد، لمس کرد تا از این تجربه احساسی چیره شود که ناگفتنیست. ونگ کار-وایاین فیلم را در وقفه­ای حدودا یک ماهه که بر سر یکی از فیلم­هایش (خاکسترهای زمان) رخ داده بود برای رفع خستگی ساخت. او شبها فیلم­نامه را می­نوشت و فردا صبح بازیگران در جلو دوربین مشغول ادا کردن جملات فبلم­نامه بودند. بخاطر همین امر و بخاطر ساختار متداخل فیلم­نامه، شاید ساختار چانگ کینگ اکسپرس آنچنان که باید مستحکم بنظر نیاید اما ناگفته نماند که همین فیلم بود که برای ونگ کار-وایشناخت و اعتبار جهانی دست و پا کرد. کوئنتین تارانتینو که از فیلم خوشش آمده بود، آن را در آمریکای شمالی مطرح کرد و این آغازی بود برای صعود ونگ کار-وای تا آنجا که برای فیلم در حال و هوای عشق(2000) مفتخر به دریافت نخل طلایی جشنواره کن شد.

 عشق­های قابل حمل:

ونگ کار-وای استاد خلق حال و هواست. استاد استعاره­ها و تمثیل­ها. استاد بازیگرفتن از اشیا بی­جان. بدین سبب با دیدن چندین­باره فیلم­هایش، بیشتر شیرفهم می­شویم که ونگ کار-وای چه می­گوید. چانگ کینگ اکسپرس در وصف عشق است و خاطره­ها. در وصف این نکته که انسان بی عشق، چیزی جز یک شی نیست. چانگ کینگ اکسپرس در حال و هوای عشق سخن می­گوید اما نه از جنس عشق دکتر ژیواگو و یا کازابلانکا. اصلا انسان­های امروزی کجای خصلت­ها و یا عشق­شان با خصلت­ها و عشق شخصیت­های فیلم کازابلانکا (ریک و الزا) می­خواند که بشود راجع به آنها آنگونه فیلم ساخت. صحبت از انسان شتابزده امروزیست که بجای نشتن در کافه "ریک"، ایستاده فست­فود می­خورد. انسانی که دیگر نمی­تواند منتظر "سام" سیاه پوست پیانیست شود که آهنگ "همچنان که زمان می­گذرد" را بنوازد. انسان امروزی، موسیقی­اش را بر روی CD بدنبال خود اینجا و آنجا می­برد. دیگر کسی عشق­های قدیمی را در صندوقچه قلبش محبوس نمی­کند بلکه به­محض اینکه تنها و مستاصل شد، به هر جنس مخالفی چراق سبز نشان می­دهد (همه مثالها از کازابلانکا و چانگ کینگ اکسپرس). انسان امروزی عشق را به شکل فست­فود و کنسرو می­خواهد و این دقیقا چیزیست که ونگ کار-وای در این فیلم بدان اشاره می­کند.

 یک رمانس ملایم: (عشق­های فوری)

پلیس 223 درمانده و مستاصل است از این خاطر که دوست/دخترش ترکش کرده. او عشق را بشکل فست­فود می­خواهد. او که از لحاظ روحی ضربه سختی خورده، سعی دارد که به هر نحو ممکن گذشته­اش را، آرامش­اش را (اگر وجود داشته باشد) دوباره بدست اورد. مامور 223 برای هرکسی از دوستانش که می­شناخته پیغام می­گذارد. یکی او را نمی­شناسد، یکی به سخره­اش می­گیرد و یکی هم اصلا ازدواج کرده و بچه دارد. پس هر روز صبح آنقدر می­دود تا آب بدنش تبخیر شود که دیگر نتواند گریه کند. او آنقدر کنسرو آناناس تاریخ گذشته می­لمباند که مریض می­شود و حالا دردسر این را دارد که چجوری بالا آورد تا از این دلپیچه خلاص شود. پس به کافه­ای می­رود تا چند پیک و/ی/س/ک/ی بخورد بلکه بالا آورد. مامور 223 در آنجا با زن موبوری – که این رنگ مویش بخاطر کلاه گیسی است که به سر دارد – آشنا می­شود که شبها با بارانی و عینک آفتابی در شهر سرگردان است و آنقدر مورد توجه هست که مامو 223 بدان شک کند ولی مامور 233 اصلا به او شک نمی­کند بلکه شبی غیر جنسی را در آپارتمانش با او سر می­کند بی آنکه او را حتی لمس کند. مامور 223 از او هیچ نمی­خواهد مگر محبت گم­شده دوست/دختر قبلی­اش را. زن موبور بر روی تخت دونفره آنچنان از فرط خستگی بی­هوش می­شود که حتی شب­بیداری مامور 223 بیدارش نمی­کند. مامور 223 تلویزیون می­بیند، غذا می­خورد، تلویزیون می­بیند و دوباره غذا می­خورد و باز هم تلویزیون نگاه می­کند بی آنکه توجه چندانی به زن موبور داشته باشد. او می­خواهد جای دوست/دخترش به هر نحوی که شده خالی جلوه نکند. در آخر هم کفش های کهنه و کارکرده زن را به حمام می­برد و خیسش می­کند و با کراواتش آن را تمیز می­کند و دوباره کنار کنار زن قرار می­دهد. حالا کم کم آفتاب زده است و مامور 223 ظبق معمول می­رود که قبل از کار روزانه­اش بدود، بدود آنقدر که دیگر آبی در بدن برای گریه کردن نداشته باشد. او آنقدر می­دود که دیگر نای راه رفتن ندارد و در لحظه­ایکه ظاهرا نا امید شده و پیجرش را به تووری کنار زمین ورزش آویزان ­کرده که دیگر بیخیال همه چیز شود، پیجر از پیغام زن موبور بصدا در می­آید. مامور 223 آنقدر خوشحال می­شود که دوباره به دویدن ادامه می­دهد اما اینبار نه به قصد خود آزاری.

یک رمانس ملایم: (عشق­های مدت­دار)

پلیس 663 هم سرنوشت پلیس 223 را دارد ولی او بچه­بازی های مامور 223 را از خود در نمی­آورد. در ظاهر آرام و بیخیال است ولی این فقط یک ظاهرسازیست که برای مردم از خود نشان می­دهد اما بعد از کار روزانه تا به آپارتمانش می­رسد، می­شود همان بچه ساده ایکه از عشق رنجیده شده. با عروسک هایش حرف می­زند و درد و دل می­کند و موهایشان را برس می­زند شاید از بار غم­اش کاسته شود. برای او  اشیا خانه جاندار هستند چون با انها حرف می­زند. به صابونش می­گوید چرا لاغر شده­ای و حوله خیس­اش را می­چلاند تا دیگر گریه (چکه) نکند. او برخلاف پلیس 223، عشق را به شکل کنسرو می­خواهد. نشان به ان نشان که قفسه های آشپزخانه اش پر از غذاهای کنسروی است. پلیس 663 عشق را بصورت کنسروی، محبوس و دائم می­خواهد ولی نمیداند که کنسروها هم روزی فاسد می­شوند. تا اینکه دوست/دخترش ترکش می­کند و بعد از آن سر و کله دختر کافه­چی پیدا می­شود. مامور 663 نمی­داند که «فی» عاشقش شده و هر روز اورا از داخل دکه فست­فود فروشی دید می­زند. دختر هم حال و هوایش به همان درامی پلیس 663 است. شاید با اشیای اطرافش حرف نزند اما با صدای بلند موسیقی گوش می­کند و  روزها بعد از رفتن مامور 663 از جلو کافه، پنکه را به روی خود می­گرداند تا شاید آتش عشقش فروکش کند. «فی» روزها دزدکی به آپارتمان پلیس 663 می­رود و آنجا را مرتب می­کند. موسیقی همیشگی­اش را گوش می­دهد و با عروسک­های صاحب خانه بازی می­کند و حتی بر روی تخت دونفره پلیس 663 چرخ­وتاب می­زند و حالا که جای خالی دختر مهماندار را خالی دیده است، خودش را خانم خانه حس می­کند. اما پس از آنکه مامور 663 از عشق دختر بخود آگاه می­شود، «فی» بساطش را جمع می­کند و می­رود که میهماندار هواپیما شود. «فی» پس از یک­سال به همان شکل و ظاهر دوست/دختر قبلی پلیس 663 خود را به او نشان می­دهد تا باهم زندگی جدیدی را آغاز کنند. «فی» با این کارش خود را مطابق میل کنسروی مامور 663 تطبیق می­دهد اما محتویات کنسرو عشقی مامور 663 را تازه می­کند و خود جانشین آن می­شود. «فی» به مامور 633 می­فهماند که شاید خاطره ها مدت­دار باشند اما عشق­های حقیقی اینطور نیستند.

 7- درخشش ابدی یک ذهن پاک(کارگردان:میشل گوندری)

Eternal sunshine of the spotless mind ver3.jpg

Eternal Sunshine of the Spotless Mind یک فیلمآمریکایی محصول سال ۲۰۰۴ میلادی در ژانر علمی-تخیلی می‌باشد. فیلمنامهٔ آن توسط چارلی کافمن نوشته شده و توسط میشل گوندری کارگردانی شده‌است. فیلم درخشش ابدی یک ذهن پاک، فیلمنامه محکم و پیچیده‌ای دارد و با توجه به زمینه‌هایی که داستان در اختیار نویسنده قرار داده است به طور پی در پی سطوح کشمکش خود را تغییر می‌دهد. دائماً از ذهن شخصیت اصلی به جهان بیرون جابه جا می‌شود.

داستان فیلم:

دکتر هاوارد سرپرست یک کلینیک است که کار آن پاک کردن آن دسته از خاطرات افراد است که دوست ندارند آنها را در ذهن خود داشته باشند. کلینیکی که اغلب زوجها خصوصاً در روزهای نزدیک به ولنتاین به آن مراجعه می‌کنند تا خاطرات بدی را که از هم در ذهن خود دارند پاک کنند. تکنیسینهای کلینیک ابتدا مکان خاطرات مورد نظر را که به صورت لکه‌های روشنی روی مغز نمودار می‌شود، شناسایی کرده و سپس به محو کردن آن لکه‌های نور می‌پردازند. ابتدا کلمنتاین و سپس جول آگاهانه تصمیم به پاک کردن خاطرات مشترکشان می‌گیرند اما حتی بعد از فراموشی یکدیگر، مجدداً به سمت هم کشیده شدند زیرا لکه نوری که در قلب آنها روشن شده بود درخششی ابدی داشت.

ساختار این فیلم، از ترکیبی از زمینه علمی-تخیلی، روایت غیر خطی و نئو سوررئالیسم بهره می‌گیرد تا بتواند طبیعت و ماهیتحافظه و عشق رمانتیک را کشف نماید.اولین نمایش این فیلم در آمریکای شمالی در تاریخ ۱۹ مارس سال ۲۰۰۴ میلادی بود و توانست در سراسر دنیا، بیش از ۷۰ میلیوندلار فروش داشته باشد.کافمن (نویسنده فیلمنامه) و گوندری (کارگردان) به همراه پیر بیسموث که یک هنرمند اجرایی (هنر اجرا) فرانسوی می‌باشد، بر روی داستان فیلم کار کردند.در این فیلم، مجموعه‌ای از ستارگان سینما مشتمل بر جیم کری، کیت وینسلت، کیرستن دانست، مارک روفالو، تام یلکینسون،الیجاه وود، جین آدامز و دیوید کراس نقش آفرینی کرده‌اند.نام این فیلم، از شعری با عنوان Eloisa to Abelard اثر الکساندر پوپ گرفته شده‌است.

8- خط قرمز باریک(کارگردان:ترنس مالیک)

The Thin Red Line یک فیلم در سبک جنگی به کارگردانی ترنس مالیک است که در سال ۱۹۹۸ منتشر شد. این فیلم که در استرالیا فیلم‌برداری شده از دریافت کنندگان جایزه خرس طلایی است. فیلم درباره جنگ جهانی دوماست و بر پایه رمانی به همین نام است.

داستان فیلم:

قایقهای نفربر سربازان را به سمت جزیره ای زیبا میبرند همه چیز ساکت و آرام است ولی در دل و ذهن سربازان بلوایی به پاست هر لحظه ممکن است توپخانه ی مستقر در جزیره و یا هواپیماهایی ژاپنی به قایق ها حمله کنند. سربازان آرام و قرار ندارند برخی دعا میکنند برخی عکس نامزد خود را شاید برای آخرین بار نگاه میکنند برخی بالا می آورند ولی سربازان به ساحل جزیره می رسند و باز هم اتفاق خاصی نمی افتد گویا ژاپنی ها جزیره را ترک کرده اند.

 سربازان در جزیره ای که مثل بهشت زیباست پیشروی میکنند هوا آفتابی است و چمنزاری بزرگ پیش روی سربازان قرار دارد با دیدن این مناظر و سکانسها به خود می گویید چگونه ممکن است در روزی این چنین زیبا و مکانی این چنین بکر انسانها به جان هم بیافتند و جهنمی به پا کنند ولی همانطور که همیشه می گویند جنگ جهنم است هرکجا که باشد.

ناگهان صدای شلیک توپها و مسلسلهای ژاپنی تپه را به لرزه در می آورد و سربازان آمریکایی به سمت بالای تپه می دوند ولی تلفات اینقدر بالاست و انسانها به طرز دلخراشی تکه تکه می شوند که ترس و اضطراب به همگان چیره میشود دیگر مرگ با آنان چندین ساعات فاصله ندارد مرگ همینجاست شاید چند ثانیه آن طرف تر شاید چند دقیقه اینجاست که فولادی ترین مردان نیز خورد میشوند و فشار عصبی شاید روان آنان را از هم بپاشاند. پیش روی متوقف میشود در حالی که تپه غرق در خون است و جنازه ی سربازان آمریکایی تپه را پوشانده در حالی که فرمانده ی عملیات در پایین تپه با بیسیم خود ارشد عملیات را به فحش و ناسزا میبندد از وی می خواهد مستقیم به دل دشمن بزند. اما سرباز ارشد به فرمانده ی خود میگوید: "شما از اوضاع این بالا خبری ندارید دستور حمله ی مستقیم با خودکشی هیچ فرقی ندارد" و از دستور مافوقش سرپیچی میکند.پیشوری کند و پرتلفات روحیه ی سربازان را از بین میبرد دیگر هیچ امیدی به رهایی از این جهنم نیست. 

پس از نبرد خونین وقتی سربازان آمریکایی سرانجام تپه را فتح میکنند و نبرد به پایان میرسد اجساد ژاپنی ها مورد چپاول و بی احترامی برخی سربازان قرار میگیرد بوی تعفن اجساد دفن نشده سربازان آمریکایی را وادار میکند در بینی خود سیگار فرو کنند و از داخل آن تنفس کنند. گروهبان که یکی از ارشدهای جوخه است خطاب به سربازان تازه کار می گوید:" وقتی به اندازه ی کافی جسد ببینی بهشون عادت میکنی و میفهمی که این جنازه ها با جنازه ی یه سگ هیچ فرقی ندارند" چنین انسان هایی پس از بازگشت به اجتماع چه شانسی برای داشتن یک زندگی سالم و بی دقدقه را دارند بسیاری از این سربازان دچار بیماری های روحی و روانی میشوند. 
با منتشر شدن اخبار جنگ و لو رفتن برخی جنایات سربازان آمریکایی , این سربازان مورد نفرت عزیزانشان قرار می گیرند سرباز شجاعی که به هنگام پیشوری روی تپه به حالت سینه خیز و تنها به سمت سنگرهای ژاپنی ها میرفت تا محلشان را شناسی کند وقتی در یک قدمی مرگ بود تنها به خاطرات شیرینی که با نامزد خود داشت می اندیشید گویی تنها جسمش در این تپه زار جهنمی است و روحش در جایی بهتر سیر میکند. اما پس از این نبرد نامه ای از نامزدش دریافت میکند که میخواهد از وی جدا شود.  

9-گوست داگ:مرام سامورائی(کارگردان:جیم جارموش)

گوست داگ+ جیم جارموش

 ghost dog:The Way of the Samurai فیلمی است به کارگردانی و نویسندگیجیم جارموش و بازی فارست ویتاکر محصول سال ۱۹۹۹. داستان فیلم درمورد قاتلی حرفه ایست که سبک زندگی و دیدگاهی خاص دارد.

داستان فیلم:

«گوست داگ»، قصه‌ای غریب و تا حدی بیگانه دارد. اما جارموش این قصه را به بهترین شكل تعریف می‌كند.«گوست داگ» یك درام جنایی و دلهره‌آور است.فیلمبا این جمله‌ها از کتاب «هاگاکوره» شروع می‌شود: 

 «طریقت سامورایی استوار بر مرگ است. آن‌گاه که باید بین مرگ و زندگی یکی را انتخاب کنی، بی‌درنگ مرگ را برگزین. دشوار نیست؛ مصمم باش و پیش رو. این‌که بگوییم مردن بدون رسیدن به هدف خود مرگی بی‌ارزش است راهی است سبکسرانه برای پیچیده کردن موضوع. آن هنگام که تحت فشار انتخاب زندگی یا مرگ قرار گرفته‌ای، لزومی هم ندارد به هدف خود برسی.» 
 گوست داگ در مورد یک سیاهپوست تنهاست. سیاهپوستی که کارش آدمکشی است و مرام و مسلکش سامورایی. کتاب مقدسش هاگاکوره است. گوست داگ در دنیای زیرزمینی گانگسترهای نیویورک، قوانین خاص خود را دارد. او در خدمت گانگستری است به نام لویی که زندگی‌اش را مدیون او می‌داند چرا که جان او را یک بار نجات داده است. 
تیتراژ فیلم روی صحنه هایی از شهری که رنگ سیاهی در آن غالب است از زاویه دید کبوتر نشان داده می شود.دستورات آیین سامورایی یکی از موتیف های فیلم است که هر چند وقت یکبار بسان فیلمهای صامت قدیمی روی پرده می آید و استراتژی گوست داگ را می شود از روی آن فهمید ." هنگامی که جسم و جان در آرامش است باید به مرگ اندیشید ,هر روز انسان باید خود را مرده بپندارد" .جارموش در این فیلم جامعه ای را نشان می دهد که دولت و قانون هیچ نقش عملی در آن ندارند و بدین خاطر اداره شهر در دست باندهای مافیایی است .پلیس یا دیده نمی شود و یا اینکه اگر هست همچون شبحی از گوشه ای رد می شود بی آنکه از خود خاصیتی نشان دهد. البته گنگستر های فیلم برخلاف آنچه که وانمود می کنند که خلافکارانی حرفه ای اند ,بیشتر کاریکاتوری از تبهکاری هستند که جارموش به سبب هجو آنها را به نمایش گذاشته است .از دست و پا چلفتی بودن شان گرفته تا قیافه هایی کاملا جدی که پشت میزی نشسته اند و آدم تصور می کند که در حال کشیدن نقشه ای پیچیده هستند اما با چرخش دوربین معلوم می شود مشغول دیدن کارتون هستند. درست است که آنها بسادگی آدم می کشند اما حتی شیوه جنایتشان هم کودکانه و احمقانه است نظیر صحنه ای که دو نفرشان با شکمهای آویزان و کمردرد به بالای پله ها می رسند و غر می زنند و در تردید و دودلی بسر می برند که طرف مقابل را بکشند یا نه .یا صحنه دیگری که دو نفر از این آدمکشها از کودکی شکایت می کنند که روی سرشان آشغال می ریزد .گوست داگ فیلمی در ترویج خودسری و تروریسم نیست بلکه علاوه بر هجو باند های مافیایی ,عاقبت دنیایی را نشان می دهد که در آن مدرنیسمی افسار گسیخته وجود دارد که هر کسی هر کاری بخواهد می کند و و اگر قرار بر این باشد چرا گوست داگ حداقل انتقام کبوترهای معصومش را نگیرد که بی رحمانه تار و مار شده اند . .آنها فقط کسانی را به رسمیت می شناسند که جنایتهای بزرگ انجام دهد .و در دنیای آنها کسی احترام بیشتری دارد که مظهر شر و سرشار از گناه و پلیدی باشد .فیلم جارموش جز فیلمهای پست مدرن طبقه بندی می شود چرا که او چاره نجات چنین جهانی را از وضعیتی که دچارش شده نوعی بازگشت  به سنتها و ارزشهایی می داند که آدمهای فیلم معتقدند دوره آنها بسر رسیده همچنان که دوران کبوتر های نامه بر سپری شده است .برای گنگستر ها این امر چنان بدیهی می نماید که قضیه نامه رسانی به این شکل قرنهاست از بین رفته است .

دیزالو های متعدد و تصاویر اسلوموشن از گوست داگ همچون نام او که به معنای شبح سگ است و همچنین زندگی عجیب او در آن پشت بام و عدم حشر و نشرش با مردم و ... او را به ارواح شبیه می کند انگار او وجود خارجی ندارد. در صحنه ای که گوست داگ روی صندلی کنار خیابان نشسته و سگ سیاهی به او زل زده است در پاسخ پسرک می گوید شاید دلیل زل زدن سگ بستنی قیفی باشد اما کودک این امر را با قاطعیت انکار می کند انگار اومی داند دلیل این مسئله چیست . . او به حیوانات بیشتر علاقه دارد ,در حالی که آماده شلیک به تبهکاران است پرنده ای مانع می شود و او برای لحظاتی اصلا فراموش می کند برای چه کاری آنجا است و مجذوب پرنده ای می شود که روی اسلحه اش نشسته است و از فرصت استفاده می کند و در حالی که گنگستر ها از تیررس او خارج می شوند ,به تماشای دارکوب می پردازد و در صحنه ای دیگر بخاطر خرسی دل می سوزاند و خود را به خطر می اندازد و نگامی که او از دلیل مضحک تبهکاران برای کشتن خرس که همانند مسافر کوچولو که از کارهای انسانها تعجب می کرد در حیرت  است , به رویش اسلحه می کشند .

گوست داگ با وجودیکه آدمکشی حرفه ایست اما خبیث نیست .او براحتی با کودکان ارتباط برقرار می کند و درضمن کتابخوانی حرفه ایست..فیلم پیش از آنکه در عینیت باشد در سوبژکتیویته (ذهنیت)دور می زند .گوست داگ با وجودیکه روی رنگ پوست (تبهکاران سفید )و طرف مقابل گوست داگ و همقطارانش (سیاه)تاکید می کند که از برتری طلبی سفیدها حکایت دارد ,در نقد هر گونه سلطه قومی و نژادی و دینی و زبانی است .چنانکه بهترین دوست گوست داگ یک سیاهپوست فرانسوی است که یک کلمه از حرفهای او را نمی فهمد ,این امر در کنار سکوتهای طولانی گوست داگ می تواند نوع نگاه و نظر جارموش را در مورد عنصر زبان و کارکرد آن بیان کند .فیلم پوچی عملکرد قدرتمندان را در عصر کنونی به سخره گرفته است که با حماقتشان هم خود و هم دیگران و جهان را به ورطه نابودی می کشانند , نظیر صحنه کارتونی که در برابر هر تفنگ کوچک , تفنگ بزرگتری ظاهر می شود و در نهایت به انفجار کره زمین می پردازد ,صدای راوی هم بر این مسئله تاکید دارد :"دیگه هیچی معنی نداره ,همه چی داره عوض می شه " .

لویی به گوست داگ می‌گوید که باید گانگستری را که با دختر رییس مافیا، وارگو رابطه دارد، از بین ببرد و هنگامی که گوست داگ این کار را می‌کند،آنگاه است که دارو دسته‌ی لویی، تصمیم به نابودی او می‌گیرند. اما لویی یک نقطه ضعف در مقابل گوست داگ دارد:او هیچ چیز درباره زندگی منزوی و اسرارآمیز گوست داگ نمی‌داند و نمی‌تواند به راحتی او را پیدا کند. گوست داگ نیز بعد از اینکه پی به قصد لویی می‌برد، تصمیم می‌گیرد همه‌ اعضای مافیا -یعنی آنهایی که قراراست او را بکشند(قاتلهایش)-را از بین ببرد و به سبک خاص خودش، با همه‌ی قوانین سامورایی خودش شروع می‌کند به کشتن گانگستر‌ها... و...

دوئل پایانی که گوست داگ آنرا با تشبیه به چنین صحنه ای در فیلم وسترن ماجرای نیمروز به تمسخر می گیرد اوج ضعف و زبونی لویی را به تصویر می کشد .او در هر حال یک تبهکار است و نمی تواند در دراز مدت فردی را که حتی از حیوانات دفاع می کند را تحمل کند ,چه در آن فلاش بک فیلم جان گوست داگ را نجات داده باشد و چه آن مسئله سوءتفاهمی بیش نباشد ,در نهایت لویی به این نتیجه می رسد که با گوست داگ نمی تواند کنار بیاید .انگار تبهکاری و جنایت در خون و ژنتیک او رسوخ کرده که در حالی که دیگر رییسی ندارد که همانند ابتدای فیلم از او بترسد و حساب ببرد ,باز هم نمی تواند گوست داگ را زنده بگذاردچرا که آنها" متعلق به دو قبیله متفاوتند" و بدین علت سرانجام زندگی در قبایل مدرن اینگونه رقم می خورد .

 10-بیل را بکش 1و2 (کارگردان:کوئنتین تارانتینو)

Kill bill vol one ver.jpgKill bill vol two ver.jpg

Kill Bill چهارمین ساختهٔ نویسنده-کارگردان کوئینتین تارانتینو است. این فیلم در دو قسمت مجزا بیل را بکش بخش ۱ (پاییز سال ۲۰۰۳ میلادی) و بیل را بکش بخش ۲ (بهار سال ۲۰۰۴ میلادی) ساخته شده‌است و مدت نمایش آن مجموعأ چهار ساعت است. این یک فیلم حماسی و انتقام‌جویانهٔ دراماتیک است.

به گفتهٔ خود کارگردان این فیلم به عنوان ادای دین به فیلم‌های رده B هالیوودی ساخته شده‌است. در سرتا سر دوگانه می‌توان ادای دین‌های کارگردان نسبت به فیلم‌های مختلفی را که بعضاً شهرتی خاص دارند مشاهده کرد. روش‌های فیلم‌برداری و تدوین این اثر کاملاً خاص هستند. برای مثال فصل‌های مختلف فیلم با ترتیب زمانی به هم ریخته پخش می‌شود. درست مانند زمانی که در سینمایی قدیمی حلقه‌های فیلم اشتباه پخش می‌شد.

 داستان فیلم:

بخش ۱

عروس و داماد و مهمانان یک مراسم عروسی مختصر هنگام تمرین مراسم هدف تیراندازی گروهی مسلح قرار می‌گیرند. عروس تنها زنده می‌ماند و کتک می‌خورد و تحقیر می‌شود. درست در لحظه‌ای که عروس به بیل (سردسته) می‌گوید حاملهٔ بچهٔ اوست، بیل به سرش شلیک می‌کند.

روایت فیلم با فصل سوم چهارم داستان آغاز می‌شود. عروس را می‌بینیم که روبروی خانه‌ای معمولی توقف می‌کند. به محض بازشدن در (موسیقی متن روبرویی‌ها در فیلم Iron Side کار Quincy Jones است) با پن روی چهرهٔ عروس و زن رنگین‌پوستی (ورنیتا گرین، یکی از اعضای سابق گروه بیل) که در را گشوده‌است مبارزه‌ای خشن آغاز می‌شود. مبارزه با رسیدن دختر کوچک زن رنگین‌پوست موقتاً قطع می‌شود و دو مبارز کاردهای خود را مخفی می‌کنند. ورنیتا به عروس پیشنهاد قهوه می‌کند و او هم می‌پذیرد. در ضمن آماده کردن قهوه ورنیتا با اسلحه‌ای که درون پاکت سریل مخفی کرده‌است به عروس شلیک می‌کند. اما تیر خطا می‌رود و عروس با پرتاب چاقو او را از پای در می‌آورد.

دختر کوچک سر می‌رسد و مادرش را مرده می‌بیند. عروس می‌گوید: «نمی‌خواستم تو این صحنه را ببینی... وقتی بزرگ‌تر شدی اگر هنوز احساس بدی نسبت به این قضیه داشتی من منتظرم.»

فیلم قطع می‌شود. صحنهٔ بعدی عروس را در بیمارستان در کما نشان می‌دهد. ال درایور با تبدیل لباس خود را به او می‌رساند و قصد دارد با تزریقی او را بکشد که بیل با او تماس می‌گیرد و او را باز می‌دارد.

فیلم قطع می‌شود و چهار سال می‌گذرد. عروس همان در کما است. پرستار بیمارستان که مردی به نام باک است با یافتن مشتری برای جسم خفتهٔ او درآمدی به هم زده‌است. درست پیش از یکی از همین برنامه‌ها عروس به هوش می‌آید؛ اما هنوز در پاهایش حسی ندارد. زبان متحاوز را به دندان می‌گیرد. در صحنهٔ بعدی مرد را مرده روی زمین می‌بینیم. عروس روی زمین می‌خزد. چاقویی به پای باک می‌زند و بعد با ضربات در اتاق بیمارستان به سرش او را می‌کشد.

عروس دسته کلید باک را از جیب او برمی‌دارد و اتومبیل او را پیدا می‌کند. وارد می‌شود و شروع به تمرین می‌کند تا پاهایش به کار بیافتند. 

در ضمن ۱۴ ساعتی که عروس نیاز دارد تا پاهایش به کار بیافتند داستان به سمت ماجرای اورن ای‌شی منتقل می‌شود. بلیت سفر به ژاپن عروس که در این صحنه نمایش داده می‌شود برای اولین بار نام او را نشان می‌دهد. (پیش از این در فیلم زمان گفته شدن نام واقعی عروس صدای بوقی آن را نامفهوم می‌کند)

داستان زندگی اورن ای‌شی تا ۱۹ سالگی به صورت انیمیشن نشان داده می‌شود. پدر اورن یک آمریکایی/چینی دورگه و مادرش ژاپنی بوده‌است. (دورگه‌ها در فرهنگ ژاپن احترام بسیار کمی دارند. (اشاره خورشید تابان، مایکل کرایتون) این بخش داستان با صدا و از زبان عروس نقل می‌شود.

یک رییس یاکوزا در کودکی اورن ای‌شی؛ پدر و مادرش را می‌کشد و خانهٔ آن‌ها را به آتش می‌کشد. این کار جلوی چشم اورن ای‌شی که زیر تخت‌خواب مخفی شده‌است انجام می‌شود.

اورن ای‌شی سوگند انتقام می‌خورد و به زودی این کار را می‌کند. سردستهٔ یاکوزا پدوفیل است و اورن فرصت می‌یابد شکم او را در تخت‌خواب بدرد. سپس زیر تخت مخفی می‌شود و دو محافظ سردسته را با سلاح گرم بی‌رحمانه می‌کشد.

صحنهٔ بعد نوزده سالگی اورن ای‌شی را نشان می‌دهد. او از راه دور قتلی انجام می‌دهد و عروس می‌گوید که او تبدیل به یکی از بزرگ‌ترین قاتلان جهان شده بود و اضافه می‌کند در روزی که در کلیسایی در تگزاس ۹ نفر را کشت اشتباه بزرگی کرد. باید ۱۰ نفر را می‌کشت.

عروس تصمیم می‌گیرد نخست به دنبال اورن ای‌شی برود، زیرا تنها کسی است که خودش را مخفی نکرده. «وقتی کسی سردستهٔ مافیای ژاپن می‌شود، نمی‌تواند خودش را پنهان کند.»

عروس به اوکیناوا سفر می‌کند تا هاتوری هانزو، شمشیرساز بزرگ ژاپنی (هاتوری هانزو نام چند شمشیرساز افسانه‌ای در ژاپن فئودالی است) را ببیند. او از هاتوری هانزو می‌خواهد برایش شمشیری بسازد و او هم این کار را می‌کند و طی مراسمی مختصر شمشیر را به دست او می‌دهد. شمشیری که به گفتهٔ خود او اگر در راه با خدا برخورد کرد، از خدا هم عبور خواهد کرد.

در صحنهٔ بعدی عروس را (با موسیقی متن Green Hornet) در حال تعقیب دستهٔ اورن ای‌شی می‌بینیم و می‌فهمیم که اورن ای‌شی سردستهٔ اتحادیهٔ یاکوزا شده‌است. اورن ای‌شی دو محافظ دارد یکی گوگو یوباری که دختری ۱۷ ساله و تشنهٔ خون است و دومی جانی مو، رییس دستهٔ او موسوم به ۸۸، است. همین طور سوفی فتال که او هم از دستهٔ بیل بوده‌است و اکنون دست راست اورن ای‌شی محسوب می‌شود.

عروس در این بخش با لباس زردی که ادای دین کارگردان به فیلم‌های بروس لی است ظاهر می‌شود. خود را به رستوران پاتوق دستهٔ اورن ای‌شی می‌رساند و طی نبردی طولانی و پر از خون‌ریزی دسته را قتل‌عام می‌کند. یکی از کسانی که زنده می‌ماند سوفی فتال است که تنها یک دستش قطع می‌شود. گوگویوباری هم مبارزه‌ای جداگانه با عروس دارد و پس از مرگ او عروس و اورن‌ای‌شی در حیاط برف‌پوش رستوران نبردی با کاتانا به شیوهٔ سامورایی دارند. عروس موفق می‌شود بالای سر اورن ای‌شی را قطع کند.

عروس، سوفی فتال را شکنجه می‌دهد تا جای دیگر اعضای دسته را به او بگوید و از او می‌خواهد همه چیز را به بیل بگوید.

بخش ۲

صحنهٔ اول فیلم تک‌گویی عروس در حال رانندگی است که ماجرا را سربسته تعریف می‌کند و می‌گوید دارد به قصد کشتن بیل می‌رود و تا به حال خیلی‌ها را کشته. فیلم‌برداری این صحنه سیاه و سفید انجام گرفته‌است.

باک، برادر بیل به عنوان بانسر در باری در تگزاس کار می‌کند. بانسری که در کار خود موفق هم نیست و رییسش از او ناراضی است. یک شب باک به خانه‌اش که کاروانی کنار کوه و بیابان است برمی‌گردد و عروس را می‌بینیم که زیر کاروان کمین کرده‌است. باک به درون می‌رود و عروس در را باز می‌کند که با شمشیر به او حمله کند. اما باک تفنگ به دست منتظر روی صندلی نشسته است و خرده‌های سنگ نمک به سینهٔ عروس شلیک می‌کند.

باک عروس را دست و پا بسته در تابوتی زنده دفن می‌کند. فیلم فلش‌بکی به زمان گذشته دارد که در آن بیل و عروس به نزد پای‌می، استاد چینی هنرهای رزمی، می‌روند تا به عروس آموزش دهد.

پای‌می به او طی دوره‌ای طولانی و دردناک آموزش می‌دهد و چند تکنیک انحصاری را هم به او یاد می‌دهد. از جمله مشت شش اینچی (ضربه با حداکثر قوا از فاصلهٔ ۱۵ سانتی‌متری که حرکت مشخصهٔ بروس لی بود).

فلش‌بک تمام می‌شود و عروس را در تابوت می‌بینیم که با تیغی که در چکمه‌اش مخفی کرده خود را آزاد می‌کند و با استفاده از تکنیک مشت شش اینچی تابوت را می‌شکند و از قبر بیرون می‌آید. همان شب باک با ال درایور تماس می‌گیرد و می‌گوید عروس را کشته و حاضر است شمشیر هاتوری هانزو او را به یک میلیون دلار بفروشد.

صبح روز بعد ال درایور با پول از راه می‌رسد. باک کیف حاوی پول را باز می‌کند و ناگهان یک مار مامبای سیاه که ال درایور در کیف گذاشته بود، او را نیش می‌زند. در ضمن این‌که باک جان می‌کند، ال درایور از ویژگی‌ها مامبای سیاه می‌گوید. سپس به بیل زنگ می‌زند و نشانی گور اشتباهی را که باک به او داده به بیل می‌دهد و می‌گوید آن‌جا آرامگاه ابدی «بئاتریکس کیدو» است. این اولین بار است که در فیلم نام عروس را به طور واضح و با اطمینان می‌شنویم. بار قبلی زمانی است که بیل قبل از کشتار با او در کلیسا دیدار می‌کند و او را Kiddo خطاب می‌کند. اما از دید بیننده ممکن است این خطابی محبت‌آمیز به نظر برسد)

پس از تماس، کیدو از راه می‌رسد و دو زن با هم درگیر نبردی می‌شوند. در طی نبرد ال درایور اعتراف می‌کند که او پای‌می را به تلافی بیرون آوردن یک چشمش مسموم کرده‌است. کیدو چشم دیگر او را بیرون می‌آورد و او را به حال خود نزدیک مار مامبای سیاه رها می‌کند.

کیدو پدرخواندهٔ بیل را می‌یابد و او با میل آدرس بیل را به او می‌دهد و می‌گوید خود بیل هم می‌خواهد او را ببیند. کیدو به سراغ بیل می‌رود. اما در آن‌جا از دیدن دختر خردسال خود شگفت‌زده می‌شود. بیل از کودک نگهداری کرده بود.

شب هنگام بیل با تفنگ سرم راستی به کیدو تزریق می‌کند و او را وا می‌دارد بگوید چرا او را ترک کرده و کیدو می‌گوید این کار را کرده تا فرزندش دور از محیط زندگی بیل به دنیا بیاید و بزرگ شود و زندگی‌ای طبیعی داشته باشد.

در نبردی که بعد از آن در می‌گیرد، کیدو تکنیک دیگر پای‌می، کف پنج نقطه‌ای انفجار قلب، را که پنهان مانده بود به کار می‌گیرد و بیل می‌میرد.

                                               پایان

 

 

 

 

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 23952
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 15 اسفند 1393 ساعت : 8:32 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
جانیان محبوب سینما!
نظرات

جانیان محبوب سینما

گسترش وویرایش متن:مهرداد میخبر

Image result for ‫پالپ فیکشن‬‎

 (ماکس وبر) کسی است که به عنوان مبدع و نشردهنده نظریه (شخصیت کاریزماتیک) شناخته شده است.تقریباً تمام کسانی که پس از رنسانس در مسائل فلسفی و انسانی صاحب نظر بوده‌اند، به نوعی به این مطلب اشاره کرده‌اند. در دوران پس از رنسانس نظریات مختلفی در شناخت طبیعت و سرشت انسان ارائه شده است. گروهی از صاحب‌نظران معتقد بودند که انسان دارای بعد منطقی، عقلایی و استدلالی است. در مقابل آنها، گروهی اعتقاد داشتند که انسان‌ها از مجموعه‌ای از احساسات، عواطف و هیجانات برخوردارند که موجب بروز رفتار می‌شود.

تا زمان ماکس وبر نظر دقیقی وجود نداشت که بگوید کدام بعد از وجود انسان باعث ایجاد رفتار شده و یا آن را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. کار مهم ماکس وبر این بود که در بعد عقلایی، مفهوم دیوان‌سالاری و در بعد عاطفی، مفهوم کاریزماتیک را ارائه کرد و تمایز بین این دو مفهوم را کاملاً مشخص ساخت. امروزه، مفهوم دیوان‌سالاری به عنوان زیر بنای نظریه‌های مدیریت شناخته می‌شود، اما مفهوم کاریزماتیک در ابتدا با برخوردهایی توطئه‌آمیز روبه‌رو شد. با گذشت زمان، این مفهوم سرانجام توانست در فرهنگ نظری رسوخ کند. البته شرح و بسط‌های فراوانی نیز بر نظریات ماکس وبر شده است که از بیان آنها خودداری می‌شود. کاریزما، در لغت یعنی (فرهمند) یا (فرمندی) و یا به عبارتی دیگر (جاذبه استثنایی). کاریزماتیک کلمه‌ای یونانی به معنای (موهبت) است. کلمه کاریزما در کتاب مقدس مسیحیان به کار رفته است تا روح مقدس را توصیف کند. وحی، حکم، تعلیم، کشیش، عقل و شفا دادن، نمونه‌ای از موهبت‌های پرجذبه‌اند که در کتاب مقدس مسیحیان توصیف شده‌اند.

در هنر نمایش کاراکتر کاریزماتیک یاشخصیت دارای جاذبه استثنایی، به‌گونه‌ای گفته می‌شود که در آن ؛کاراکتردارای قدرت و توانایی الهام‌بخشی به جمع تاثیر پذیرباشد و این در حالی است که توانایی‌ها صرفاً از نیروی شخصیت و جذبه اوسرچشمه گرفته باشد. بااین نوع کاراکتر، رابطه‌ای یکطرفه موجوداست که این رابطه غالبا"بدون استفاده مستقیم از پاداش‌های مالی وبهره وریهای جسمی ویاتحمل ناگزیرزورگوئیها و زیانهای مالی وجسمی برقرار می‌شود.حال این شخصیت و اعمالش میتوانند طبق عرف ثابت جامعه و قوانین اجتماع حرکت کرده باشد و یا برعکس میتواند عصیانگر و یاغی بوده و کلیه چارچوبهای قانونی ،عرفی و اجتماعی _و حتی انسانی_را در هم شکسته باشد...اصلی که در ایجاد شخصیت کاریزما ثابت است مقبولیت و جذاب دانستن او از سوی تماشاگر است.  

 ماکس وبرمعتقد است پیوند عمیق احساسی انسان تاثیر پذیرنده  بااشخاص کاریزما، احتمالاً از موقعیت‌ها و وضعیت‌هایی خاص در تاثیر پذیرنده سرچشمه می‌گیرد.شخصی دیگر بنام (آبریچ) معتقد است زمان اوج شکوفایی اشخاص کاریزماتیک اغلب در خلال زمان‌هایی است که ناآرامی و نارضایتی در روح و روان انسان تاثیر گیرنده وجود دارد. در چنین مواقعی، بی‌تجربگی افرادو ارزش‌های ضدانسانی موجوددر اجتماع باعث می‌شود تا آنهااز اشخاص کاریزمااطاعت کنند و واکنش‌های روانی تازه‌ای از خود نشان دهند. از نظر آنها، وجود بحران، عامل اصلی رفتارهایی است که به شخصیت کاریزما (به عنوان هسته مرکزی) پیوند می‌خورد.

واینجا ...در این آشفته بازار سرشار از ظلم و بی عدالتی جهان امروز ،تماشاگران سینما با دیدن جانیان بالفطره ای که در آثار سینمائی شخصیت کاریزماتیک یافته اند و از طریق آنان انتقام خود را از جریانات منفی موجود درجهان پیرامونشان میگیرند و باصطلاح (دلشان خنک میشود)ویاحتی تاحدی این جریان روانی پیش میرود که گاهی اوقات اعمال ضد بشری و مشمئز کننده یک شخصیت ذاتا"منفی، روح بیمار قشری از مخاطبان سرخورده راارضا مینماید.

در نوشتار ذیل مروری داریم بر 10 شخصیت سینمائی جنایتکارو عمدتا" (هیت من یا مزدور آدمکش) که واجد جذابیتهای کاریزماتیک بوده و مورد استقبال عامه تماشاگران سینما قرار گرفته اند.لازم به ذکر است که درج مقدمه ی حاضر ابدا"به معنای نفی ارزشهای مسلم آثار ذیل نمیباشد.این نوشتار نقد فیلم نیست بلکه بیانگر نوعی دیدگاه روانشناختی و شرحی بر یک آسیب متداول اخلاقی،اجنماعی است که تاکنون کمتر به اهمیت آن توجه شده است .ورود خزنده ی کاراکترهای تخیلی و ساختگی بابارمنفی دردنیای واقعی همچون حلول روحهای پلید در جسمهای سرگردانیست که ارواحی ضعیف و آسیب پذیردر خوددارند...

                                                                                   مهرداد میخبر

                                                                              

 Collateral (Movie).jpg

1-«وینسنت» در فیلم «وثیقه»

Collateral فیلمیست در سبک نئو نوآر و مهیج به کارگردانی مایکل مان  با بازی تام کروز و جیمی فوکس .این فیلم محصول سال ۲۰۰۴ آمریکااست.

داستان:«مکس» یک راننده تاکسی است، که شبی در لس آنجلس توسط یک آدم کش حرفه ای، گروگان گرفته می شود. اکنون او باید راهی پیدا کند تا هم خودش را و هم آخرین قربانی این آدم کش را نجات دهد و...

 «چی؟ من باید همین که آدم‌ها رو شناختم بکشمشون؟»شاید «جیمی فاکس» راننده تاکسی فیلم خود را ستاره آن بداند. اما «وینست» با بازی فوق‌العاده «تام کروز» در این فیلم کم هزینه «مایکل مان» است که شما را شگفت‌زده می‌کند. مردی با شخصیت یک رهبر که لبخند کاریزماتیکش از او یک هیت من تمام عیار می‌سازد. او شمایل قاتلی است که هر بیننده‌ای باورش می‌کند و از او می‌ترسد و در عین حال او را دوست دارد. نقشی که ایفایش یرای هر بازیگری کار آسانی نیست. «وینسنت» یکی از خونسرد‌ترین، مصمم‌ترین و باورپذیر‌ترین هیت‌من‌های سال‌های اخیر سینماست.

 Ghost Dog movie.jpg

2-«گوست داگ» در فیلم «گوست داگ: روش سامورایی»

ghost dog:The Way of the Samurai فیلمی است به کارگردانی و نویسندگیجیم جارموش و بازی فارست ویتاکر محصول سال ۱۹۹۹هالیوود. 

داستان:فیلم درباره یك آمریكایی آفریقایی تبار است كه باگروه‌های مافیایی كار می‌كند. او مردی قوی هیكل و درشت اندام است كه وظیفه‌اش كتك زدن آدم‌هایی است كه با گروه‌های مافیایی همراهی نمی‌كنند.سرمشق او سامورایی‌های قدیمی هستند و خیلی دوست دارند كه به شیوه‌ی آن‌ها زندگی كنند. «گوست داگ» به زودی متوجه می‌شود كه از سوی رهبر گروه مافیایی كه برای آن كارمی‌كند، محكوم به مرگ شده است.وی تصمیم می‌گیرد قبل از كشته شدن از قاتلان خود انتقام بگیرد.

 «هر روز بدون اشتباه، یک نفر هم باید بمیرد، این ذات روش سامورایی است» هیت منهای زیادی نیستند که نشانه‌ای از شکوه و افتخار در وجودشان باشد. اما قهرمان فیلم» گوست داگ» هر چیزی را به سطحی جدید ارتقاء می‌دهد. با دنبال کردن سنت‌های سامورایی ژاپنی و آموزه‌های «هاگاکورو» کتاب سامورایی‌ها، «گوست داگ» (فورست ویتاکر)، خرد و آیین را به یک قاتل مزدور اضافه می‌کند. او نه به حرص و طمع پول دارد و نه شهوت کشتن باعث می‌شود که آدم بکشد بلکه وظیفه‌ خود می‌داند که به گنگستری که جانش را نجات داده، ادای دین کند. او روز‌هایش را با مدیتیشن و بازی با کبوتران مورد علاقه‌اش می‌گذراند. حس بی‌نظیر زندگی و مرگ در «گوست داگ»، او را تبدیل به یکی از خاص‌ترین هیت منهای تاریخ سینما می‌کند.

Leon movie.jpg

3-«لئون» در فیلم «لئون: حرفه‌ای»

 Léon (که همچنین با عنوان حرفه‌ای یا لئون: حرفه‌ای نیز شناخته می‌شود) فیلمی فرانسوی و با زبان انگلیسی به کارگردانی لوک بسون محصول سال ۱۹۹۴ شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز است.

داستان:لئون (ژان رنو) آدمکشی حرفه‌ای و خطرناک است (که خودش را بعداً «پاک کننده» معرفی می‌کند.) او در حله ایتالیای کوچک از شهر نیویورک زندگی می‌کندو برای کارش مرامهای بخصوصی دارد.پس از یک حادثه درهمسایگی  آپارتمانش با (ماتیلدا)که دختری خردسال است و خانواده اش در یک تسویه حساب خونین درون باندی توسط یک پلیس فاسدو عواملش  کشته شده آشنا میشود.اندلئون تصمیم می‌گیرد قاتلین خانواده ماتیلدا را از بین ببرد و...

«قانون من اینه: نه زنی و نه بچه‌ای»کسی که با قاتلین حرفه‌ای آشنا باشد، حتما «لئون» را هم می‌شناسد. از او مطمئن‌تر در دنیای گانگستری وجود ندارد. هیچ کاری را بدون سرانجام باقی نمی‌گذارد و هیچ ماموریت شکست خورده‌ای در پرونده کاری ندارد. «حرفه‌ای» برازنده‌ترین عنوانی است که می‌توان به او نسبت داد. اما جنبه دیگر زندگی او وقتی آشکار می‌شود که «ماتیلدا» ی یتیم را زیر بال و پر خود می‌گیرد و در مسیر حرفه‌اش او را برای انتقام، آموزش می‌دهد. خشونت، چیزی از عشق و احساس درونی او نکاسته و «ژان رنو» با بازی درخشانش، موفق می‌شود این تضاد و تناقض را در او به زیبایی به نمایش بگذارد.

.

27287593.jpg

4-«ری» در فیلم «در بروژ»

In Bruges فیلمی به کارگردانی و نویسندگی مارتین مک‌دونا محصول سال ۲۰۰۸ بریتانیا و آمریکا است. در این فیلم، کالین فارل و برندان گلیسون در نقش دو قاتل مخفی بازی می‌کنند و رالف فاینس رئیس آن‌هاست. اتفاقات فیلم در شهربروژ در کشور بلژیک رخ می‌دهد.

داستان:دو گنگستر به نام‌های ری و کن به دستور رئیسشان هری به شهر بروژ در بلژیک می‌آیند.هر چند که هنوز ماموریت آنها مشخص نشده‌است.آنها چند روز در بروژ می‌مانند.کن پیر از به بروژ آمدن خشنود است.ولی ری فکر می‌کند که بروژ جای مزخرفی می‌باشد.ری در بروژ عاشق دختری به نام کلوئه می‌شود.چون در گذشته ری تصادفاً به یک کودک شلیک کرده واز این اتفاق هم ناراحت است هری  برنامه قتل ری را میریزد.او به کن می‌گوید که طبق پایبندهای اخلاقی او هرکس که کودکی را بکشد، باید بمیرد.او به کن دستور قتل ری را می‌دهد.....

 «من مردم رو برای پول می‌کشم… کشیش‌ها، بچه‌ها- می‌دونی، دیگه برام عادی شده.»انسان‌های عصبی و کسانی که خود را به خاطر قتل‌هایی که می‌کنند گناهکار می‌دانند، معمولا برای کشتن دیگران اجیر نمی‌شوند. اما هیت‌من فیلم در بروژ که نقشش را «کالین فارل» بازی می‌کند، دقیقا چنین آدمی است. او و همکارش پس از عقد یک قرادداد کاری عازم شهر بروژ در بلژیک می‌شوند تا ماموریتی را به انجام برسانند. جایی که «ری» از آن متنفر است و به همه چیز گیر می‌دهد، از مواد مخدر گرفته تا یک زوج آمریکایی توریست و بناهای تاریخی شهر. به جز ایفای نقش فوق‌العاده «کالین فارل» که به‌نظر می‌رسد بهترین بازی او تا به امروز است و برای او جایزه گلدن گلوب را نیز به همراه آورد، «ری» از معدود قاتلین حرفه‌ای است که قواعد شغلی را رعایت نمی‌کند و این جنبه‌ای جالب به شخصیت او داده‌است. او چنان احساس گناه می‌کند که تماشاگر او را در شمایل قاتلی بی‌رحم باور نمی‌کند.

Road to Perdition Film Poster.jpg

5-«مایکل سالیوان» در فیلم «جاده‌ای بسوی تباهی»

Road to Perdition یک فیلم آمریکاییست، این اثرمحصول سال ۲۰۰۲ است. کارگردانی فیلم را سم مندس بر عهده داشته و ستارگانی چون تام هنکس، پل نیومن و جود لا در آن به ایفای نقش پرداخته‌اند.

داستان:فیلم داستان پسربچه‌ای به نام مایکل را روایت می‌کند که چیزی در باره شغل پدرش نمی‌داند فقط می‌داند که پدرش برای آقای رونی کار می‌کند. آقای رونی وقتی پدر مایکل کودک یتیمی بوده او را پذیرفته و بزرگ کرده‌است. مایکل آن قدر درباره شغل پدرش کنجکاوی می‌کند که متوجه می‌شود آقای رونی یکی از سران مافیای آمریکاست و پدرش هم برای او دست به آدمکشی می‌زند. از طرفی پسر آقای رونی در یکی از شبها بدون اجازه پدرش و دیگر سران مافیا کسی را می‌کشد و پدرش هم به همین دلیل او را در جمع مافیا تحقیر می‌کند. او هم از آنجا که فهمیده مایکل صحنه جنایت را مخفیانه تماشا کرده عصبانیت و حسادت خود نسبت به پدر مایکل را در هم می‌آمی‌زد وباز هم بدون اجازه پدرش قصد کشتن مایکل و پدرش را می‌کند اما اشتباهاً مادر و برادر کوچک مایکل را می‌کشد و مایکل و پدرش از مهلکه می‌گریزند.

«همیشه به یک رئیس بانک اعتماد کن»...حضور «تام هنکس» در نقش یک گنگستر آدم‌کش، نظر همه را به خود جلب کرد. حضور قدرتمند «پل نیومن» در این فیلم در کنار «هنکس» یکی از بهترین فیلم‌های این ژانر را رقم زده‌است. «سالیوان» زندگی خود را وقف دوستان، خانواده و پسر بزرگش می‌کند و این جنبه‌ای ناب در نزد یک هیت‌من است. کسی که در عین خشونت و سنگدلی در کار خود، به تربیت صحیح فرزند و حفظ خانواده خود اهمیت می‌دهد و چاره‌ای جز ادامه این راه تا رسیدن به «نابودی» ندارد. این‌جاست که تماشاگر با قلبی شکسته به یک آدم‌کش وداع می‌کند.

www.parsnaz.ir - ده قاتل حرفه ای تاریخ سینما (عکس)

6-«آقای گودکت» در فیلم «شماره شانس اسلوین»

«یکبار چارلی چاپلین در مسابقه شبیه‌ترین فرد به چارلی چاپلین شرکت کرد و سوم شد. این فقط یک داستانه»اسمش «گودکت» است اما می‌توانید او را آقای «گودکت» صدا کنید. شخصیت «بروس ویلیس» در این فیلم با بسیاری از نقش‌هایش متفاوت است. اما به نظر می‌رسد که نقش این هیت‌من ساکت و سرد، دقیقا چیزی است که باید برای او نوشته می‌شد. قاتلی که کم حرف می‌زند و به‌جای وراجی کردن هرجا لازم شد از اسلحه‌اش استفاده می‌کند. واقعا هیت‌منی که دو مرد آدمکش که قاتلین را اجیر می‌کند و از هم نفرت دارند به یک صندلی می‌بندد و کنار هم قرار می‌دهد جای تقدیر ندارد؟

Goodbadugly.jpg

7-«چشم عقابی» در فیلم «خوب، بد، زشت»

The Good, the Bad, and the Ugly یکی از مشهورترین فیلم‌های وسترن اسپاگتی است که توسط سرجیو لئونه در سال ۱۹۶۶ در ایتالیا ساخته شد. زبانی که بازیگران این فیلم به وسیله آن تکلم می‌کنند مخلوطی از ایتالیایی و انگلیسی است. این فیلم سومین (و آخرین) فیلم از سه‌گانه دلار (Dollars trilogy) سرجیو لئونه‌است.

داستان:خوب (کلینت ایستوود) و زشت (ایلای والاک) با هم کار می‌کنند و با شگرد خاصی به گول زدن کلانترهای مناطق مختلف و پول در آوردن از اینراه می‌پردازند. بد (لی وان کلیف) آدمکشی حرفه‌ای است که به خاطر پول حاضر به انجام هر کاری است. "بد" که در فیلم اورا "انجل آیز" (به انگلیسیAngel Eyes) صدا میکنند، به دنبال گنجی است که در طی جنگ‌های داخلی، به دست سربازی به نام "جکسون" که بعدها به "کارسون" نامش را تغییر داده مخفی شده است. خوب (مرد بی‌نام) و زشت (توکو) از وجود گنج خبر ندارند؛ ولی وقتی زشت طی درگیری‌ای که بین او و خوب به وجود آمده تصمیم میگیرد او را در وسط بیابان بدون آب در حالی که تشنه است بکشد، آن‌ها اتفاقا به بیل کارسون، سرباز کذایی، که در حال مردن است برمیخورند. سرباز نام قبرستانی که پول در یکی از قبرهای آن دفن شده را وقتی خوب در آنجا نیست به توکو می‌گوید؛ ولی سپس سرش پایین میفتد و چشم‌هایش بسته می‌شود. وقتی توکو که مردی پول‌پرست و طماع است می‌رود تا برای او آب بیاورد تا بتواند هرچه بیشتر او را زنده نگاه داشته و جای گنج را بفهمد، کارسون دهان باز می‌کند و نام قبر مورد نظر را به خوب می‌گوید؛ و جان می‌سپارد. حالا که هر سه از وجود گنج باخبرند، هرسه به دنبال آن می‌روند. خوب و زشت به خاطر اینکه هرکدام قسمتی از راز را می‌دانند، با هم کار می‌کنند. انجل آیز که هنوز هیچ‌کدام از نام‌ها را نمی‌داند، به طور اتفاقی با آن دو برخورد کرده و نام قبرستان را با شکنجه کردن توکو می‌فهمد. حال این انجل‌آیز است که با خوب کار می‌کند و توکو، از مسیر دیگری به راه خود ادامه می‌دهد...

«حتی یک گدای کثیفی مثل اون یک فرشته محافظ داره»برای خیلی‌ها، «وسترن اسپااگتی» مترادف است با «کلینت ایتسوود» و «خوب، بد، زشت». اما نباید آدم بد‌ها را فراموش کنیم. چهره «لی‌وان کلیف» هم برای بسیاری از عاشقان وسترن، یادآور شخصیت‌های منفی این ژانر است. و چه نقشی به یاد ماندنی‌تر از «بد» در یکی از شاهکار‌های تاریخ سینما. او پیش از فیلم‌های «سرجیو لئونه» نامی نداشت. او با چشمانی تسبیه‌ مانند، زیر آفتاب سوزان کویر به دنبال شکار می‌گردد و این چیزی است که برای همیشه او را در خاطره‌ها باقی می‌گذارد.

.No Country for Old Men poster.jpg

8-«آنتون چیگور» در فیلم «جایی برای پیرمردها نیست»

No Country for Old Men عنوان فیلمی محصول ۲۰۰۷ ایالات متحده  آمریکادر گونهٔ جنایی ومهیج، برپایه رمانی با همین نام از کورمک مک‌کارتی نویسندهٔ آمریکایی و به کارگردانی جوئل و ایتن کوئن است.

داستان:وقتی Llewelyn Moss (با بازی جاش برولین) دارد در صحرا دنبال شکار می‌گردد بطور اتفاقی به تعدادی جسد در میانهٔ صحرا بر می‌خورد، که از یک معاملهٔ نافرجام مواد مخدر به جا مانده‌اند. لوئلین در آن ناحیه مقدار زیادی مواد مخدر و کیفی حاوی دو میلیون دلار پول می‌یابد و کیف را در زیر یدک کشی که خانهٔ او و همسرش محسوب می‌شود مخفی می‌کند. آنشب عذاب وجدان مانع خوابیدن لوئلین می‌شود، بنابراین برای رساندن آب به مکزیکی نیمه جان به صحرا بر می‌گردد، بی خبر از اینکه تعدادی از معامله کنندگان بی رحم مواد در تاریکی شب در آن محل حضور دارند. آن‌ها لوئلین ماس را با جیپ تعقیب می‌کنند و او با پای پیاده به سمت رودخانه می‌گریزد و در آخرین لحظه از خطر مرگ حتمی توسط سگی درنده نجات می‌یابد. بعد از رهایی از خطر، لوئلین که همچنان مصمم به نگهداری پول است همسرش کارلا جین را به خانهٔ مادرش می‌فرستند و خودش به متلی در آن نزدیکی می‌رود و کیف پول را در مجرای تهویهٔ هوای اتاقش پنهان می‌کند.

 Anton Chigurh (خاویر باردم) آدمکش بی رحم برای پیدا کردن دوبارهٔ پول‌ها اجیر می‌شود. در ابتدای فیلم او را دیده‌ایم که برای فرار از دست پلیس یکی از ماموران نگهبان را به قتل رسانده و سپس برای سرقت یک ماشین، رانندهٔ آن را به وسیلهٔ کپسولی که معمولاً برای کشتن گاوها به کار می‌رود به قتل رسانده. اکنون او به کمک یک فرستندهٔ رادیویی که در میان کیف پول جاسازی شده در تعقیب پول‌ها به راه می‌افتد. شبی که به متل ماس می‌رسد، چند مکزیکی را که در تعقیب ماس کمین کرده‌اند با تیراندازی از پا در می‌آورد، سپس در جستجوی پول دریچهٔ کانال هوا را با سکه‌ای باز می‌کند و درمی یابد که ماس پیش از او با برداشتن پول‌ها از آنجا گریخته...

«بهت نمی‌گم که می‌تونی خودتو نجات بدی، چون نمی‌تونی»یک قاتل صامت، تنها و بی‌مغز. «خاویر باردم» کاملا در فیلم‌نامه «برادران کوئن» جای گرفته است. پول گرفتن از اتحادیه جنایات سازمان یافته یک چیز است و کشتن یک مشت انسان بدبخت که بر حسب اتفاق بر سر راه این موجود قرار می‌گیرند یا شاهد صحنه‌ای هستند، چیزی دیگر است. هیچ کس از دایره او برای کشتن خارج نیست. او برای انجام ماموریت‌هایش هر کاری می‌کند. از اینکه با قربانیانش بازی کند و شانس برای زندگی را با پرتاب یک سکه به آن‌ها بازگرداند هم فروگزار نیست.

.www.parsnaz.ir - ده قاتل حرفه ای تاریخ سینما (عکس)

9-«آه جانگ» در فیلم «قاتلین جایگزین»

«همیشه یک گلوله را نگه می‌دارم، که این یا سهم خودم می‌شود و یا دشمنم آه جانگ در فیلم «جان وو»، قاتلی حرفه‌ای است که از یک زن زخمی محافظت می‌کند و در عین حال کسانی را که لایقش هستند به شکل وحشتناکی می‌کشد. او هیت‌منی است که در عین حرفه‌ای بودن احساساتی نیز هست و زمانی که لازم باشد کارش را به انت‌ها برساند از هیچ‌گونه خشونت و خونریزی روگردان نیست.

10-«جولز» و «وینست» در فیلم «داستان عامه پسند»

Pulp Fiction؛ فیلمی آمریکایی، محصول سال ۱۹۹۴، به کارگردانی کوئنتین تارانتینو و در گونهٔ سینمای جنایی است. عمده شهرت فیلم به دلیل به نمایش قرار دادن ترکیبی کنایه‌آمیز از خشونت و شوخ‌طبعی، داستان غیرخطی، اشاره‌های سینمایی، ارجاعات آن به فرهنگ عامه و دیالوگ‌های آن است.

داستان عامه‌پسند، روایت‌گر ماجراهایی با خطوط داستانی متقاطع از گانگسترهای لس‌آنجلسی، بازیکن بوکس، سارقان مسلح خرده‌پا و یک کیف اسرارآمیز است. بیشتر زمان فیلم از تک‌گویی و گفتگوهایی با درون‌مایه‌ٔ نگاه به زندگی و با چاشنی بذله‌گویی تشکیل شده است که بین شخصیت‌های فیلم ردوبدل می‌گردد. عنوان فیلم اشاره به مجله‌ها و رمانهای مصوّر و عامه‌پسند جنایی دارد که در میانهٔ قرن بیستم انتشار می‌یافتند و با خشونت تصویری و گفتگوهای بُرنده‌شان شناخته می‌شدند.

«جولز: این مداخله الهی بود. می‌دونی مداخله الهی چیه؟ وینسنت: آره فکر کنم بدونم. خدا از اون بالا اومد و جلو گلوله‌ها رو گرفت»این دو نفر احتیاجی به معرفی ندارند. «جان تراولتا» و «ساموئل ال جکسن» درشاهکار «کوئنتین تارانتینو» کاملا خودشان را توضیح می‌دهند. آن‌ها با دیالوگ‌های فراوان به یاد ماندنی و فلسفه شخصیتی که دارند تبدیل به علامتی اختصاری برای هیت‌من‌های حراف و خشنی شدند که کارشان را به‌خوبی انجام می‌دهند. وجود این دو در کنار هم یکی از بهترین زوج‌های قاتل در تاریخ سینما را تشکیل داده است.

                                منبع:پارس ناز.ویکیپدیا

تعداد بازدید از این مطلب: 5885
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 13 اسفند 1393 ساعت : 8:59 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
اسکار...از آغازتاکنون
نظرات

تاریخچه اسکار

___________________________

منبع اصلی:ویکیپدیا

دیزاین و ویرایش متن:مهرداد میخبر

________________________________________________________________________________________________________________________

Image result for ‫عکس مجسمه اسکار‬‎

مقدمه

( جایزه آکادمی )که آن را به‌طور غیررسمی اسکار (Oscar) می‌نامند، جایزه‌ای است که هر ساله توسط آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک (AMPAS) آمریکا به بهترین آثار صنعت سینما اهدا می‌شود. این مراسم یکی از شاخص‌ترین مراسم‌های اهدای جوایز در جهان است و هر ساله در بیش از ۱۰۰ کشور جهان به‌صورت زنده از رسانه های تصویری پخش می‌شود. جایزه اسکار یکی از نه جایزه از جوایز آکادمی است. همچنین در بخش رسانه، قدیمی‌ترین مراسم اهدای جوایز به شمار رفته و جوایزی نظیر جایزه گرمی (برای موسیقی)، جایزه امی (برای تلویزیون) و جایزه تونی (برای تئاتر) پس از آن شکل گرفتند.

(آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک) توسط (لوئیز بی. مایر)مدیر استودیوی (متروگلدوین مایر) ایجاد شد.آكادمی اسكار در سال‌ 1927 پایه‌ گذاشته‌ شد (البته این جایزه تا سال 1939 رسما نام اسکار را بر خود نداشت). آکادمی هنرها و علوم سینمایی به فکر آن افتاد که مراسمی ترتیب دهد و در آن به بهترین های سال گذشته سینمای آمریکا جایزه ای اهدا شود. اعضای اصلی با این پیشنهاد موافقت کردند و اولین بار این جایزه ها به فیلم هایی اهدا شد که از اول ماه اوت 1927 تا سی و یکم جولای 1928 به نمایش در آمده بودند. این شیوه (شش ماهه) تا سال 1933 اعمال شد و از 1934 سال تقویمی در نظر گرفته شد و تا امروز هم پا برجا ماند. بر طبق این قانون فیلمی می تواند در این جشنواره شرکت کند و نامزد دریافت جایزه شود که در آن سال حداقل به مدت یک هفته در شهر لوس آنجلس یا حومه آن به نمایش عمومی در آمده باشد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

آغاز

___

نخستین مراسم اسکار در ۱۶ می ۱۹۲۹ در ناهاری اختصاصی در هتل روزولت هالیوود به افتخار فیلمهای برجسته سال 1927 و 1928وبا حضور حدود ۲۷۰ تماشاگر برگزار شد. بهای بلیت مراسم بعدی که در هتل میفر برگزار شد ۵ دلار بود. ۱۵ تندیس کوچک به بازیگران، کارگردانان و دیگر عوامل صنعت فیلم سازی آن زمان برای گرامیداشت فعالیتشان طی سال‌های ۱۹۲۷-۱۹۲۸ اهدا شد. اسامی برنده‌ها از سه ماه قبل اعلام می‌شد که این رویه در دومین مراسم اسکار در سال ۱۹۳۰ تغییر کرد. از آن زمان و در ۱۰ سال نخست نتایج برای انتشار عمومی در ساعت ۱۱ شب برگزاری مراسم به روزنامه‌ها داده می‌شد. این شیوه تا زمانی که لس آنجلس تایمز نام برنده‌ها را پیش از شروع مراسم اعلام کند ادامه یافت. در نتیجه آن، آکادمی از سال ۱۹۴۱ اسامی برندگان را در نامه‌ای مهر و موم شده اعلام می‌نمود و مراسم از تئاتر کداک پخش می‌شد.

نخستین برنده اسکار بهترین بازیگر امیل یانینگز بود به دلیل نقش آفرینی در فیلم‌های The Last Command و The Way of All Flesh. او باید پیش از مراسم به اروپا باز می‌گشت از این رو آکادمی با اهدای زودتر جایزه به او موافقت کرد. این موضوع او را نخستین برنده جایزه اسکار در تاریخ نمود.

فیلم Beau Geste محصول سال ۱۹۳۹ تنها فیلم (غیرمستندی) است که چهار برنده اسکار بهترین بازیگر (گری کوپر، ری میلند، سوزان هیوارد، برودریک کرافورد) را در نقش‌های اصلی در اختیار داشت.

در مراسم بیست و نهم که در ۲۷ مارس ۱۹۷۵ برگزار شد بخش انتخاب بهترین فیلم خارجی زبان نیز ایجاد گردید. بهترین فیلم مستنداسکاربه امیر هاشمی به خاطر فیلم شاه حسن شاه حسین بود که این جایزه را از دستان کندی دریافت کرد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

چگونه تندیس اسکارساخته شد؟

____________________________________

سدریک گیبونز (Cedric Gibbons) که یکی از طراحان صحنه مطرح در سینمای آمریکا بود به هنگامی که اعضای آکادمی بر سر نوع جایزه مذاکره می کردند، به فکر این مجسمه افتاد و طرح آن را ارایه داد. طرح گیبونز، تندیسی از یک مرد بود با نگاهی جدی که شمشیری به دست دارد و روی یک حلقه پنج فریمی فیلم ایستاده است که 5 حوزه فیلم را نشان میدهد.این 5 فریم هرکدام نشانگر بخشهای اصلی جوایزاسکارهستند:

بازیگر؛نویسنده،کارگردان؛تهیه کننده و متخصص فنی..

این طرح در اختیار مجسمه ساز مطرح جورج استنلی (George Stanley) قرار گرفت و او آن را به طول 13 اینچ و به وزن 6 پوند ساخت. این مجسمه ابتدا از 5/92درصد فلز قلع و 5/7درصد مس که از برنز پر شده و روی آن را با طلا اندود کرده بودند ساخته شد و ارزش آن صد دلار بود. اما مجسمه اسکار امروزی از فلزی موسوم به فلز بریتانیا ساخته می شود که کاملا پرداخت شده، سپس روی مجسمه با طلای 10عیار، آب داده می شود بعد مجددا پرداخت و سرانجام با طلای 24 عیار اندود می شود. وزن این تندیس 11 پوند است و از نظر قانونی در سال 1941 به ثبت رسیده و شرکت معتبر تندیس سازی کالیفرنیای شرقی با همکاری شرکت پیکره سازی داج (هر دو در ایالت کالیفرنیا) از سال 1959 این تندیس ها را می سازند.
ارزش هر یک از این تندیس ها 200 دلار است، اما این قیمت مهم نیست و ارزش معنوی آن برای برندگان آن غیر قابل محاسبه است.اما درباره اینکه چه شد که این تندیس را اسکار نامیدند داستان های گوناگونی نقل شده، اما داستانی را که آکادمی تایید می کند، این است :

(خانم مارگریت هریک (Margaret Herrice) کتابدار آکادمی که بعدها مدیر عامل آن هم شد، نام اسکار را بر آن نهاده به این جهت که این مجسمه به عمویش (که اسکار نام داشته) شبیه بوده. به این ترتیب از سال 1931 این جایزه را اسکار نامیدند.)

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎


اگرچه آکادمی هفت جایزه دیگر نیز اهدا می‌کند (جایزه یادبود ایروینگ جی. تالبرگ، جایزه بشردوستانه ژان هرشولت، جایزه گوردون ای. سوایر، جایزه علمی و مهندسی، جایزه دست‌آورد فنی، مدال جان ای. بونر و جایزه دانش آموزی) مشهورترین آنها جایزه شایستگی آکادمی بوده که بیشتر به تندیس اسکار معروف است.

سدریک گیبونز طراحی این تندیس را سرپرستی کرد و ابتداطرح را روی طوماری چاپ نمود. گیبونز که به دنبال یافتن مدلی برای تندیسش بود توسط همسر آینده اش دولورس دل ریو به امیلیو «ال ایندیو» فرناندز بازیگر و کارگردان مکزیکی معرفی شد. فرناندز که در ابتدا بی میل می‌نمود سرانجام متقاعد شد پیکره برهنه‌ای را برای خلق چیزی که امروز اسکار می‌نامیم بسازد.  سپس جورج استنلی مجسمه‌ساز (که Muse Fountain در دروازه Hollywood Bowl را نیز ساخته است)، طرح گیبون را با خاک رس ساخت و ساچین اسمیت تندیس را با ۹۲٬۵ درصد قلع و ۷٬۵ درصد مس قالب زد و آن را آب طلا داد. تنها چیزی که از زمان خلق اسکار به آن افزوده گشته بالا بردن کیفیت پایه آن بوده است. طرح اصلی اسکار به سال ۱۹۲۸ در کارخانه ذوب فلز سی. دبلیو. شاموی و پسران در باتاویای ایالت ایلی نویز قالب ریزی شد که طرح تندیس جوایز وینس لومباردی و امی را نیز قالب زده است. از سال ۱۹۸۳ سالانه حدود ۵۰ اسکار توسط کارخانه آر. اس. اونز و شرکا در شیکاگوی ایالت ایلی نویز ساخته شده است.

در حمایت از آمریکا در جنگ جهانی دوم وبرای صرفه جوئی ،تندیس‌ها از گچ ساخته می‌شد که پس از اتمام جنگ طلا جایگزین آن شد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

ریشه های دیگر نام اسکار 

______________________________

در مورد ریشه نام " اسکار" بجز شرحی که در سطور بالا آورده شدنظراتی دیگر نیز وجود دارد. در بیوگرافی بت دیویس عنوان شده که او اسکار را از نام همسر اولش هارمون اسکار نلسون جونیور (۱۹۰۷-۱۹۷۵) رهبر ارکستر گرفته است. ادعای دیگر در مورد انتشار نام اسکار به مقاله مجله تایم در مورد ششمین مراسم اسکار در سال ۱۹۳۴ و دریافت جایزه توسط بت دیویس در ۱۹۳۶ برمیگردد. سیدنی اسکلسکی (۱۹۰۵-۱۹۸۳) مقاله نویس در زمان نامگذاری جایزه حضور داشت و در مقاله اش نوشت " کارکنان با علاقه تندیس معروف خود را اسکار نامیدند". آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک در سال ۱۹۳۹ رسماً جایزه را اسکار نامید. در جایی دیگر آمده النور لیلبرگ نروژی-آمریکایی مدیر اجرایی لوییز بی. مایر نخستین تندیس را دید و گفت "به نظر شاه اسکار دوم (اسکار فردریک شاه سابق نروژ و سوئد) میرسه". در پایان روز پرسید "باید با اسکار چیکار کنیم، بذاریمش تو گاوصندوق ؟" و این نام بر رویش ماند.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

قوانین مالکیت

___________

طبق قانون از سال ۱۹۵۰ برنده‌ها یا وارثانشان نمی‌توانند بدون دادن پیشنهاد اولیه فروش تندیس به آکادمی به قیمت ۱ دلار نسبت به فروش آن اقدام کنند. در صورتی که برنده این شرایط را نپذیرد آکادمی تندیس را نگاه می‌دارد. جوایز آکادمی که تحت حمایت این توافق نامه نبوده‌اند، در مزایده‌های عمومی و معاملات خصوصی به قیمت‌های شش رقمی فروخته شده‌اند.

با اینکه اسکار در مالکیت برنده آن است، در بازار آزاد معامله نمی‌شود. زمانی که نوه مایکل تاد (تهیه کننده آمریکایی) قصد داشت تندیس اسکار او را به فروش برساند مشخص شد عده‌ای این قانون را قبول ندارند. او می‌خواست تندیس را به یک مجموعه دار بفروشد که آکادمی در دعوای حقوقی برنده شد و جایزه را پس گرفت. با وجود موفق بودن معاملات فروش اسکار، تعدادی از خریداران تندیس‌ها را به آکادمی بازمی گردانند تا آن‌ها را در گنجینه نگاه دارد.

Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

یک جایزه باشکوه وماندگار

_____________________________

با وجود همه دگرگونی‌هایی که در ۹۰ سال گذشته در صنعت فیلم پیش آمده، جایزه اسکار همچنان پابرجا مانده است. از اواخر دهه ۱۹۲۰ و ورود صدا به سینما تا قرن ۲۱ و استفاده از تصاویری که به کمک کامپیوتر تولید شده، دهه‌های متمادی شاهد پیدایش و از میان رفتن سبک‌های گوناگون بوده‌اند. هالیوود پیوسته سلطه خود را بر عالم خیال حفظ کرده و بر فیلمهای اروپایی، بریتانیایی و هندی - که البته تماشاگران خود را داشته‌اند – سایه افکنده است. ستارگان هالیوود نیز از نخستین بازیگران جهانی در دهه ۱۹۳۰ تا ستارگان شکوهمند دهه ۱۹۵۰ و چهره‌های پر زرق و برق دهه ۱۹۷۰ و بازیگران امروزی که روابط شان موضوع بحث رسانه هاست دستخوش تغییرهای بسیاری شده‌اند. در تمام این سال‌ها، جایزه اسکار نشان دهنده وضعیت کلی سینما بوده و به عنوان پاداشی به فیلم‌ها، بازیگران و کارگردانانی که دستاوردهای پایداری داشته‌اند اهدا شده است؛ جایزه‌ای که نه تنها در تثبیت ستاره‌ها موثر بوده بلکه نقش بسزایی هم در موفقیت تجاری فیلم‌ها داشته است. حتی هرگاه که آکادمی از یکی از این نشانه‌ها غافل مانده، باز هم معیارهای مفیدی برای درک روندهای جاری در صنعت فیلمسازی در اختیار مورخان گذاشته است. این مطلب مروری است بر ۱۰ دهه فعالیت اسکار و تاریخچه پرشکوه اهدای این جایزه که به دست آوردن آن شاید مهمترین دستاورد یک سینماگر در طول زندگی حرفه‌ای اش باشد.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای دهه 70 هالیوود‬‎Image result for ‫عکسهای جایزه اسکار‬‎

دهه ۲۰ و ۳۰

______________

اسکار همزمان با ورود صدا به سینما پا به عرصه گذاشت. البته این جایزه تا سال ۱۹۳۹ رسماً نام اسکار را بر خود نداشت. با ورود صدا، استودیوهای فیلمسازی آمریکا بر صنعت فیلم مسلط شدند و آغاز عصر طلایی هالیوود را نوید دادند. با پیدایش فناوری تکنی کالر، بیشتر فیلم‌ها به صورت رنگی فیلمبرداری شدند. اولین مراسم اسکار یا در واقع جایزه آکادمی در سال ۱۹۲۹ در کنار یک مراسم شام رسمی در تالار «بلاسام» هتل روزولت هالیوود برگزار شد. فیلمکلیک بال‌هابا داستانی درباره دو خلبان آمریکایی که هردو عاشق یک دختر می‌شدند، جایزه بهترین فیلم را برد و امیل یانینگز برای بازی در فیلم جسم یا همه تن جایزه بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد. جنت گینور برای بازی در فیلم آسمان هفتم جایزه بهترین بازیگر زن را گرفت. سال ۱۹۳۰ شاهد پا به عرصه گذاشتن نخستین ستارگان جهانی بود: اسپنسر تریسی، کلارک گیبل، بت دیویس و کاترین هپبورن همه برای نخستین بار جایزه گرفتند و هر چهار نفر در دهه‌های بعد نیز برنده جایزه اسکار شدند. نخستین کارگردان- ستاره‌ها نیز رفته رفته وارد میدان شدند. فرانک کاپرا در این دهه سه بار، از جمله برای فیلم یک شب اتفاق افتاد جایزه برد و جان فورد نیز اولین اسکار از چهار اسکار بهترین کارگردانی را در همین دهه برای فیلم خبرچین گرفت. در سومین سال برگزاری مراسم اسکار باز هم برای دومین بار یک فیلم مربوط به جنگ جهانی اول جایزه بهترین فیلم را برد؛ در جبهه غرب خبری نیست. در سال ۱۹۳۵ فیلم یک شب اتفاق افتاد به کارگردانی فرانک کاپرا نخستین فیلمی بود که پنج جایزه بهترین کارگردانی، بهترین بازیگران زن و مرد، بهترین فیلم و بهترین فیلمنامه را یکجا برد. داستان روزنامه نگاری که عاشق زنی می‌شود که وارث ثروت هنگفتی است اما از خانواده اش گریزان است، جایزه بهترین بازیگر مرد را برای کلارک گیبل به دست آورد. در همان سال یکی از بزرگترین پیشگامان سینما، دیوید وارک گریفیث که «به مردی که هالیوود را اختراع کرد» شهرت داشت جایزه ویژه آکادمی را برد. گریفیث پیشگام ابداع و استفاده از بسیاری از فنون داستانگویی در سینما بود و یکی از نخستین آثار کلاسیک سینما موسوم به تولد یک ملت را در سال ۱۹۱۵ کارگردانی کرد.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎

دهه ۱۹۴۰

سینما همچنانکه از نظر اندازه و اهمیت رشد می‌کرد، تعداد ستارگانش نیز رو به فزونی بود. در نخستین دوره این دهه فیلم بربادرفته بیشتر جوایز اصلی اسکار را درو کرد. در حالیکه این فیلم هنوز یک اثر کلاسیک به شمار می‌آید، کارگردانش ویکتور فلمینگ در بوته فراموشی مانده است. اینگرید برگمن، ستاره سوئدی هالیوود در این دهه چهار بار نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگر زن شد و سرانجام در سال ۱۹۴۵ این جایزه را برای ایفای نقش در فیلم چراغ گاز گرفت. لارنس اولیویه بازیگر تئاتر بریتانیا با موفقیت به هالیوود راه یافت و شش بار نامزد دریافت جایزه بهترین بازیگری و بهترین کارگردانی شد. جیمز استوارت نیز که جمعاً پنج بار نامزد دریافت جایزه اسکار شد، سه بار در این دهه نامزد شد و در سال ۱۹۴۱ جایزه اسکار را برای بازی در فیلم داستان فیلادلفیا برد. به روایتی غول‌های پیشگام سینمای آمریکا، فرانک کاپرا، بیلی وایلدر، جان فورد و اورسون ولز شاهکارهای خود را در این دهه خلق کردند. ربکای آلفرد هیچکاک در سال ۱۹۴۱ در ۱۱ بخش نامزد اسکار بود و جایزه بهترین فیلم را گرفت. اما از آنجا که جایزه بهترین فیلم همیشه به تهیه کننده داده می‌شود، دست هیچکاک با وجودیکه در مجموع پنج بار نامزد اسکار بهترین کارگردانی شد، هرگز به جایزه اسکار نرسید. در سال ۱۹۴۱ رقابت بر سر جایزه بهترین فیلم میان فیلمهای خوشه‌های خشم، ربکا، داستان فیلادلفیا و دیکتاتور بزرگ بسیار فشرده بود. این همان سالی بود که پروژه شخصی او، فانتازیا، شکست سختی خورد و دیزنی اشک ریزان از عدم توفیق آن در گیشه خبر داد. بازی روزگار این است که امروز فانتازیا را یک اثر کلاسیک سینمای کارتونی می‌شناسند. مراسم اسکار سال ۱۹۴۳ یکی از بحث انگیزترین مراسم در نوع خود بود. دره من چه سبز بود به کارگردانی جان فورد اسکار بهترین فیلم را برد و همشهری کین ساخته اورسون ولز را ناکام گذاشت؛ فیلمی که هنوز پس از بیش از هفتاد سال از نگاه بسیاری از منتقدان فیلم بهترین فیلم تاریخ سینماست. فورد در زمینه بهترین کارگردانی هم اورسون ولز تازه‌کار را از جایزه محروم کرد. برخی استدلال می‌کند که این بزرگترین بی عدالتی در تاریخ اسکار بود.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎

دهه ۱۹۵۰

____________

این دهه تحت تاثیر نام تعدادی از بزرگترین کارگردانانی که به سینما شکوه بخشیده‌اند قرار داشت. دیوید لین، آلفرد هیچکاک، الیا کازان، جان هیوستن و جان فورد، همه شاهکارهای خود را در دهه ۱۹۵۰ آفریده‌اند. این همان دهه‌ای بود که شاهد نمایش سرگیجه، پل رودخانه کوای، در بارانداز، اتوبوسی به نام هوس و قایق افریکن کوئین (در ایران: ملکه آفریقا) بود. مارلون براندو، یکی از تیزهوش ترین ستارگان هالیوود در دهه پنجاه بر پرده درخشید. او پنج بار نامزد دریافت اسکار شد. دو بار اسکار برد. اولی را در سال ۱۹۵۵ برای بازی در فیلم در بارانداز گرفت اما برای دومی نزدیک به دو دهه باید صبر می‌کرد. کاترین هپبورن که دوبار هم در دهه‌های ۳۰ و ۴۰ نامزد دریافت اسکار شد بود سه بار هم در دهه ۵۰ نامزد شد و چهار بار در دهه ۶۰ و برای آخرین بار در سال ۱۹۸۲ برای فیلم کنار برکه طلایی نامزد شد و این جایزه برای چهارمین بار به دست آورد. هپبورن در مجموع دوازده بار نامزد اسکار شد و چهار بار به این جایزه دست یافت که هنوز هیچ بازیگری به این رکورد دست نیافته است. جذابیت و محبوبیت هیچ بازیگر زن دیگری به اندازه او طولانی نشد و هیچ زنی هم به اندازه او در مراسم اسکار سال‌های مختلف موفقیت کسب نکرد. هرچند اکنون مریل استریپ با ۱۸ بار نامزدی در اسکار و به دست آوردن سه جایزه رقیبی جدی برای رکورد هپبورن محسوب می‌شود. وجه غالب فیلمهای این دوره ترکیبی از شگفت انگیزی و مسخرگی بود. با این حال آکادمی در سال ۱۹۵۱ جایزه بهترین فیلم را به همه چیز درباره ایو و در سال ۱۹۵۴ به از اینجا تا ابدیت اعطا کرد. اما در سال ۱۹۵۲ که اسکار بهترین فیلم به یک آمریکایی در پاریس داده شد (آن هم در برابر اتوبوسی به نام هوس) و در سال ۱۹۵۷ که اسکار را به دور دنیا در هشتاد روز دادند، انتخاب آکادمی در هر دو بار منتقدان را متعجب کرد. در سال بعد از آن هم همین اتفاق افتاد. وقتی اسکار بهترین فیلم را به بزرگترین نمایش روی زمین دادند حتی مری پیکفورد که مجری برنامه بود، هنگام اعلام نام فیلم برنده کاملاً جاخورده بود.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎

دهه ۱۹۶۰

____________

در همان حال که آمریکا با راهپیمایی‌های هواخواهان آزادی‎های مدنی و ترور جان اف کندی در حال دگرگونی بود، هالیوود هم - هرچند به آهستگی - داشت تغییر می‌کرد. یکی از موفقترین فیلمهای این دهه بن هور بود که در سال ۱۹۶۰ با بردن ۱۱ جایزه اسکار رکوردهای قبلی را شکست و به مفهوم "فیلم عظیم حماسی" برنده جایزه اسکار معنی داد. بعدها فیلم‌های پرهزینه و تولیدات عظیم استودیوها مانند با گرگ‌ها می‌رقصد، دلاور، گلادیاتور و ارباب حلقه‌ها از همین الگو پیروی کردند. در سال ۱۹۶۸ برنده اسکار بهترین فیلم، یعنی در گرمای شب و نامزدهای دریافت این جایزه یعنی بانی و کلاید و گراجوئت (فارغ‌التحصیل) نشان دهنده آمریکایی هشیارتر و با آگاهی سیاسی بیشتر بودند. آمریکایی که قرار بود در دهه ۱۹۷۰ متحول شود. ۱۹۶۱، سال موفقیت همه‌جانبه بیلی وایلدر برای فیلم آپارتمان بود. او یکی از پرافتخارترین کارگردانان تاریخ آکادمی است، سه جایزه اصلی بهترین فیلم، کارگردان و فیلمنامه را گرفت و تعداد اسکارهای خود را به شش رساند. اسپنسر تریسی با سه بار نامزد شدن برای اسکار در این دهه دوام کار حرفه‌ای اش را به اثبات رساند و در همان حال بت دیویس و کاترین هپبورن همچنان ستاره‌های محبوبی بودند. زنبق‌های مزرعهروز کارآموزی در سال ۱۹۶۹ آکادمی سرانجام مشکل اعطای جایزه اسکار به آلفرد هیچکاک را با دادن جایزه دستاورد تمام عمر حل کرد. این تنها باری بود که هیچکاک خودش در مراسم اسکار جایزه‌ای گرفت. او فقط زیر لب گفت: "ممنون!" و از صحنه پائین آمد. در دهه ۶۰ موزیکال‌ها هم محبوب بودند. داستان وست ساید، بانوی زیبای من، آوای موسیقی (در ایران: اشکها و لبخندها) و اولیور اسکار بهترین فیلم را گرفتند. در سال ۱۹۶۹ آکادمی یک بار دیگر نشان داد که برخی از تصمیم‌هایش در دراز مدت اعتبار ندارد. ۲۰۰۱: ادیسه فضایی (در ایران: راز کیهان) استنلی کوبریک که اینک یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای تاریخ سینما به شمار می‌آید در بخش بهترین فیلم حتی نامزد نشد و در زمینه بهترین کارگردانی هم نادیده گرفته شد. آن سال جایزه بهترین فیلم را به فیلم اولیور و اسکار بهترین کارگردانی را به کارول رید دادند. از آن پس هم ژانر علمی - تخیلی جایگاه چندان مناسبی در میان افتخارآفرینان آکادمی نداشته است.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای دهه 70 هالیوود‬‎Image result for ‫عکسهای فیلمهای کلاسیک‬‎Image result for ‫اسکار دهه 70 هالیوود‬‎

دهه ۱۹۷۰

__________

سالهای ۱۹۷۰ برای فیلمسازان آمریکا دهه تجربه‌های بزرگ بود. فیلمسازان آمریکایی در این دهه تعدادی از بهترین فیلمهای آمریکایی را ساختند. نسل جدیدی از فیلمسازان جوان آمریکایی مانند مارتین اسکورسیزی، ویلیام فریدکین، فرانسیس فورد کاپولا، استیون اسپیلبرگ، نورمن جوسون و سیدنی پولاک در این دهه پا به عرصه فیلمسازی حرفه‌ای گذاشتند. آنها با زیبایی شناسی فیلمهای اروپایی پرورش یافته بودند و تغییر لحن ناشی از نوغ فیلمسازی آنها در فهرست اسامی نامزدها و برندگان جوایز اسکار تاثیر گذاشت. چایناتاون (محله چینی‌ها)، پدرخوانده، ارتباط فرانسوی، آخرین نمایش و مش همگی در آغاز این دهه نامزد جایزه اسکار شدند. در این دهه نسل تازه‌ای از بازیگران هم در هالیوود به عرصه رسید. رابرت دونیرو و جک نیکلسون هم ار نظر ظاهری و هم از نظر طرز تلقی با بازیگران کلاسیک مانند کلارک گیبل و کری گرانت تفاوت داشتند و به نوعی ادامه دهنده راه مارلون براندو و جیمز دین بودند. در سال ۱۹۷۱ آکادمی بار دیگر به نوعی از یکی دیگر از فراموش شدگان اسکاری دلجویی کرد و به اورسون ولز یک اسکار افتخاری داد. در همان سال، جورج سی اسکات اولین بازیگری بود که جایزه اسکار را رد کرد. او پیش از مراسم پیغام داد که برای دریافت جایزه نخواهد رفت و مراسم را "یک رژه گوشتی دو ساعته" نامید. دو سال بعد مارلون براندو که برای پدرخوانده برنده اسکار شده بود، در اعتراض به وضعیت سرخپوست‌ها در آمریکا، دختر سرخپوستی را به جای خود به روی فرستاد. در سال ۱۹۷۲ به چارلی چاپلین هم یک اسکار افتخاری دادند. بسیاری لحظه دریافت جایزه او را عاطفی ترین لحظه در تاریخ اسکار نامیدند. چارلی بیست سال پیش از آن، هنگامی که رفتار سیاسی او زیر ذره بین قرار گرفت از آمریکا رفت و هنگامی که در سال ۱۹۷۲ برای دریافت جایزه اسکار برگشت طولانی ترین کف زدن‌ها در حالی که همه به پا ایستاده بودند، در انتظارش بود. تقریباً تمام فیلمهای بزرگ برنده اسکار این دهه مانند پدرخوانده قسمت اول و دوم و دیوانه‌ای از قفس پرید منهای چند استثنا هنوز در زمره فیلمهای کلاسیک هستند. در سال ۱۹۷۴ فیلم نیش (با بازی پل نیومن و رابرت ردفورد) با پشت سر گذاشتن دیوارنوشته‌های آمریکایی و جن گیر برنده اسکار شد و سه سال بعد، راکی سیلوستر استالونه با پشت سرگذاشتن راننده تاکسی مارتین اسکورسیزی و همه مردان رئیس جمهور آلن جی پاکولا جایزه بهترین فیلم و بهترین کارگردانی (جان آویلدسون) را برد. جنگ ستارگان (ساخته جورج لوکاس) موفق ترین فیلم این دهه در سال ۱۹۷۸ هفت جایره اسکار را در رشته‌های فنی برد اما جایزه اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردان را به آن ندادند. اتفاقی که برای ۲۰۰۱: ادیسه فضایی افتاد و بعدها برای ئی-تی و آواتار هم افتاد.

Image result for ‫عکسهای فیلمهای دهه 70 هالیوود‬‎

دهه ۱۹۸۰

___________

فیلمهای بزرگ نامزد اسکار در این دهه به خوبی فیلمهای دهه ۱۹۷۰ نبودند. در این دهه فیلمهای احساساتی مانند رانندگی برای خانم دیزی، دست و دل باز، جذابیت مرگبار، رین من و کنار برکه طلایی نامزد اسکار شدند. اما فیلمهایی نیز مانند گمشده، رنگ ارغوانی، جوخه، هانا و خواهرانش، امید و افتخار، و می‌سی‌سی‌پی می‌سوزد هم که ترکیبی از یک حس تاریخی و وجدان اجتماعی را بازتاب می‌دادند نیز در میان نامزدهای اسکار دیده می‌شد. سال ۱۹۸۲ یک تجدید حیات کوچک هم برای سینمای بریتانیا بود. ارابه‌های آتش در هفت رشته نامزد شد و چهار جایزه اسکار را برد. سال بعد از آن، گاندی در ۱۱ رشته نامزد شد و هشت جایزه را برد.

Raging bull 2.jpgGandhimovie.jpg

ارابه‌های آتش فیلم محبوب سال ۱۹۸۲ یعنی فیلم سرخ‌های وارن بیتی که در ۱۲ رشته نامزد اسکار شده بود اما تنها سه جایزه برد را تحت‌الشعاع قرار داد. یکی از این سه جایزه، اسکار بهترین کارگردانی بود. دو تن از مهمترین بازیگران این دوره، مریل استریپ و داستین هافمن برای بازی در فیلم کریمر علیه کریمر اسکار گرفتند. استریپ که بعد از کاترین هپبورن موفقترین بازیگر برنده اسکار است، در این دهه پنج بار دیگر هم نامزد دریافت جایزه شد. هافمن در سال ۱۹۸۳ برای فیلم توتسی نامزد شد و در آغاز دهه ۱۹۹۰ دومین اسکار بهترین بازیگری را برد. این دهه با اتفاق آغاز شد که درام خانوادگی رابرت ردفورد به نام مردم معمولی در کمال ناباوری بسیاری اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را از چنگ شاهکار مارتین اسکورسیزی به نام گاو خشمگین درآورد. در سال ۱۹۸۴ فیلم شرایط مهرورزی پنج جایزه اسکار از جمله سه جایزه برای جیمز بروکز به عنوان کارگردان، تهیه کننده و نویسنده را درو کرد. چنین موفقیتی را تنها چهار کارگردان دیگر داشته‌اند: لئو مک کری در سال ۱۹۴۴، بیلی وایلدر در سال ۱۹۶۰، فرانسیس فورد کاپولا در سال ۱۹۷۴ و جیمز کامرون در سال ۱۹۹۷. در سال ۱۹۸۱ رابرت دنیرو که چهار بار نامزد اسکار بهترین بازیگری شده بود سرانجام اسکارش را برای بازی در چهارمین فیلمی که با مارتین اسکورسیزی کار کرد برای ایفای نقش جیک لاموتای مشتزن در فیلم گاو خشمگین گرفت. هنوز دو دهه مانده بود که آکادمی روی خوش به اسکورسیزی در مقام کارگردان نشان دهد. جک نیکلسون همچنان محبوب آکادمی بود و اولین بازیگری بود که بعد از دریافت اسکار بهترین بازیگر (در سال ۱۹۷۶ برای فیلم دیوانه‌ای از قفس پرید) در سال ۱۹۸۴ (برای فیلم شرایط مهرورزی) اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل را گرفت.

Image result for ‫اسکار دهه 70 هالیوود‬‎Martin Scorsese by David Shankbone.jpg

دهه ۱۹۹۰

___________

این دهه برای سینمای بریتانیا دهه پرکاری بود. در عرض هفت سال نه فیلم بریتانیایی از جمله فول مانتی، چهار عروسی و یک تشییع جنازه، رازها و دروغها و بازی گریستن نامزد دریافت اسکار شدند. در سال ۱۹۹۹ شکسپیر عاشق جایزه اسکار بهترین فیلم را برد و نجات سرباز رایان را ناکام گذاشت. گرچه تاریخ اسکار پر از شکایت‌های این چنینی است اما تبلیغات کمپانی سازنده شکسپیر عاشق برای کسب اسکار در این زمینه رقابت را به حد نازلی رساند. با این حال از آن پس تبلیعات و جوسازی شدید برای بدست آوردن اسکار بیشتر تبدیل به قاعده شده است تا استثنا. گوینت پالترو برای بازی در فیلم شکسپیر عاشق جایزه بهترین بازیگر زن را به دست آورد در سال ۱۹۹۱ کوین کاستنر با فیلم با گرگ‌ها می‌رقصد که جایزه اسکار بهترین فیلم را گرفت، به تجدید حیات نوع وسترن دست زد. با وجود محبوبیت ژانر وسترن، این فیلم دومین وسترنی بود (پس از سیمارون) که اسکار بهترین فیلم را می‌برد. بعداً در سال ۱۹۹۲ فیلم نابخشوده کلینت ایستوود سومین وسترنی شد که اسکار گرفت. مارتین اسکورسیزی در دهه ۱۹۹۰ هم نادیده گرفته شد. کارگردان دوستان خوب این بار در رقابت برای بهترین کارگردانی، جایزه را به کوین کاستنر واگذاشت. استیون اسپیلبرگ که دست کم از نظر گیشه یکی از موفقترین کارگردانان هالیوود به شمار می‌رود سرانجام در سال ۱۹۹۴ جایزه اسکار بهترین فیلم را برای فهرست شیندلر گرفت. این فیلم در ۱۲ رشته نامزد اسکار بود و هفت جایزه را گرفت و نظر بسیاری را که فکر می‌کردند اسپیلبرگ تنها می‌تواند فیلمهای پرماجرای عامه پسند بسازد عوض کرد. تام هنکس خود را به عنوان اسپنسر تریسی نسل خود تثبیت کرد. او در این دهه دو اسکار گرفت. یک بار در سال ۱۹۹۴ برای فیلم فیلادلفیا و یک بار هم در سال ۱۹۹۵ برای فیلم فارست گامپ. در سال ۱۹۹۷ هنگامی که برای نخستین بار هیچیک از کمپانی‌های بزرگ هالیوود فیلمی در میان نامزدهای جایزه اسکار بهترین فیلم نداشتند، فیلم بیمار انگلیسی آنتونی مینگلا مطرح شد. این نخستین تولید میراماکس بود که برنده جایزه بهترین فلیم شد. سال بعد، تایتانیک اسکارها را درو کرد. این فیلم در ۱۴ رشته نامزد اسکار بود و ۱۱ اسکار را برد. درست به اندازه اسکارهای بن هور. آکادمی همچنان به فیلمهای حماسی و تاریخی هم علاقه‌مند بود. دلاور مل گیبسون در سال ۱۹۹۶ اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را گرفت.

Titanic poster.jpgBraveheart.jpg

دهه ۲۰۰۰

___________

هزاره جدید زمان به صحنه وارد شدن تصویرسازی کامپیوتری بود. این فناوری به استودیوها این اعتماد به نفس را داد تا بار دیگر به ساختن فیلم‌های عظیم حماسی مانند سه‌گانه ارباب حلقه‌ها و گلادیاتور که یکی از نخستین برندگان اسکار در قرن تازه بود روی بیاورند. صنعت فیلم بالیوود هند نیز بال و پر گشود و با فیلمهایی مانند لاگان و دوداس تماشاگران غربی را مخاطب قرار داد. در مراسم اسکار سال ۲۰۰۱ وقتی گلادیاتور جوایز اصلی را برد، ریدلی اسکات خاطره بن هور را زنده کرد. این فیلم در ۱۲ رشته نامزد اسکار بود و پنج اسکار از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین بازیگر (راسل کرو) را گرفت. اما خود اسکات جایزه بهترین کارگردانی را نگرفت. اسکار به استیون سودربرگ رسید که آن را برای فیلم قاچاق برد. ببرخیزان، اژدهای پنهان موفقترین فیلم غیر انگلیسی زبان تاریخ اسکار، نیز به اسکار نزدیک شد اما از فیلم گلادیاتور که حماسه سنتی تری بود شکست خورد. در سال ۲۰۰۲ هالی بری به عنوان اولین زن سیاهپوستی که برنده اسکار بهترین بازیگر شد به چهره‌ای تاریخ‌ساز بدل شد. در همان مراسم، دنزل واشینگتن دومین سیاهپوست برنده اسکار بهترین بازیگر مرد شد.

Image result for ‫فیلم ارباب حلقه ها‬‎

سیدنی پواتیه اولین سیاهپوست برنده اسکار نیز در همان شب یک اسکار افتخاری گرفت. جوایز بازیگری کم و بیش موفقیت‌های دیگر فیلم ذهن زیبای ران هاوارد را تحت‌الشعاع قرارداد. در سال ۲۰۰۳ فیلم شیکاگو با بردن شش اسکار بازگشت فیلم موزیکال را رقم زد. سه‌گانه ارباب حلقه‌ها هم در گیشه موفق بود اما آکادمی ابتدا صبر کرد تا هر سه فیلم ساخته شود. در سال ۲۰۰۴ بازگشت پادشاه تمام جوایز از ۱۱ جایزه ممکن از جمله اسکار بهترین فیلم و بهترین کارگردانی (پیتر جکسون) را برد. دو فیلم قبلی این سه‌گانه در سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳ موفقیتهای محدودی در مراسم اسکار داشتند و شش اسکار از ۱۹ اسکاری را که نامزد بردن شان شده بودند، بردند. در سال ۲۰۰۴ شون پن بخاطر ایفای نقش در رود مرموز جایزه اسکار بهترین بازیگری را برد و شارلیز ترون هم بخاطر ایفای نقش یک قاتل در فیلم هیولا اسکار بهترین بازیگر زن را ربود. در سال ۲۰۰۵ فیلم دختر میلیون دلاری ساخته کلینت ایستوود، بازیگر و کارگردان آمریکایی، اسکار بهترین فیلم را دریافت کرد. این فیلم که در هفت بخش نامزد اسکار بود، جوایز بهترین فیلم و بهترین کارگردان را به دست آورد و هیلاری سوانک و مورگان فریمن بازیگر سیاه پوست آمریکایی، نیز بخاطر بازی در این فیلم به ترتیب جوایز بهترین بازیگر نقش اول زن و بهترین بازیگر مکمل مرد را به خود اختصاص دادند. در سال ۲۰۰۶ فیلم تصادف جایزه بهترین فیلم را در مراسم اسکار هفتاد و هشتمین اسکار برد.

Forest Whitaker 2014.jpgMillion Dollar Baby.jpg

جایزه بهترین بازیگر زن را ریس ویترسپون برای بازی در فیلم دست از پا خطا نمی‌کنم دریافت کرد و اسکار بهترین بازیگر مرد را فیلیپ سیمور هافمن بازیگر فیلم کاپوتی گرفت. در سال ۲۰۰۷ فیلم رفتگان ساخته مارتین اسکورسیزی به عنوان بهترین فیلم این دوره برگزیده شد. این فیلم در مجموع به چهار جایزه دست یافت. هلن میرن بازیگر نقش الیزابت دوم، ملکه بریتانیا در فیلم ملکه اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی زن را به دست آورد و فارست ویتاکر، بازیگر نقش ایدی امین در فیلم آخرین پادشاه اسکاتلند، جایزه بهترین بازیگر مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۰۸ جایی برای پیرمردان نیست، ساخته برادران کوئن به عنوان بهترین فیلم هشتادمین دوره اسکار شناخته شد. این فیلم که در ۸ رشته نامزد اسکار بود، موفق شد علاوه بر جایزه بهترین فیلم جوایز بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی و بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (خاویر باردم) را نیز به دست آورد. دانیل دی لوئیس با فیلم خون به پا می‌شود و ماریون کوتیار با فیلم زندگی به رنگ گل سرخ برندگان اسکار بهترین بازیگر نقش اصلی بودند. در سال ۲۰۰۹ میلیونر زاغه‌نشین با به دست آوردن جایزه بهترین فیلم در مجموع در هشت رشته از جمله بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اقتباسی برنده شد. این فیلم که داستان برنده شدن پسری فقیر در مسابقه‌ای تلویزیونی است در ۱۰ رشته نامزد دریافت اسکار بود. کیت وینسلت بازیگر فیلم کتابخوان و شون پن بازیگر فیلم میلک جایزه بهترین بازیگری را دریافت کردند.

Image result for ‫فارست ویتاکر‬‎

دهه ۲۰۱۰

____________

در سال ۲۰۱۰ آکادمی دوباره پس از ۶۶ سال فهرست نامزدهای بهترین فیلم را ده تایی کرد. فیلم‌های اواتار و مهلکه هر کدام با نامزد شدن در ۹ بخش، بالاترین شانس را برای کسب جوایز اسکار ۲۰۱۰ داشتند که سهم مهلکه ۶ جایزه و اواتار فقط ۳ جایزه بود. فیلم اواتار که پرخرج ترین و پرفروش ترین فیلم تاریخ سینما به شمار می‌رود، موفق به کسب جایزه اسکار بهترین فیلم نشد و در عوض، فیلم مهلکه این جایزه را به دست آورد. مهلکه که داستان آن درباره جنگ عراق است، با به دست آوردن ۶ جایزه از جمله بهترین فیلم موفق ترین فیلم هشتاد و دومین مراسم اعطای جوایز اسکار بود و کاترین بیگلو، سازنده این فیلم به عنوان نخستین زنی که اسکار بهترین کارگردانی را به دست آورد، نام خود را در تاریخ اعطای این جوایز ثبت کرد. اسکار بهترین بازیگر زن نقش اول به ساندرا بولاک (با فیلم نقطه کور) و اسکار بهترین بازیگر زن نقش مکمل به مونیک (با فیلم پرشس) رسید.

Django-uncahined-teaser.jpgImage result for ‫ساندرا بولاک در اسکار 2012‬‎

اسکار بهترین بازیگر مرد نقش اول به جف بریجز (با فیلم دل دیوانه) و بهترین بازیگر مرد نقش مکمل به کریستف والتس (با حرامزاده‌های بی‌شرف) رسید. ۲۰۱۱ سال بریتانیایی‌ها و سخنرانی پادشاه بود. این فیلم که در ۱۲ رشته نامزد اسکار بود، چهار جایزه اصلی از جمله بهترین فیلم و بهترین کارگردانی را به خود اختصاص داد. کالین فرث و کریستین بیل دو بازیگر بریتانیایی برای فیلم‌های سخنرانی پادشاه و مبارز جوایز بهرین بازیگر مرد را در دریافت کردند. سخنرانی پادشاه به داستان لکنت زبان جورج ششم، پادشاه سابق بریتانیا و پدر ملکه فعلی بریتانیا و تلاش او برای چیره شدن بر این مشکل می‌پردازد. سال ۲۰۱۲ سال موفقیت سینمای ایران در اسکار بود. جدایی نادر از سیمین، ساخته اصغر فرهادی نخستین فیلم ایرانی بود که در تاریخ آکادمی جایزه بهترین فیلم غیر زبان انگلیسی را به دست آورد. آن سال همچنین بعد از بیش از هشتاد سال یک فیلم صامت برنده جایزه بهترین فیلم شد. آرتیست جایزه‌های اصلی را به دست آورد. وودی آلن جایزه بهترین فیلمنامه اریجینال را گرفت و مریل استریپ یک اسکار دیگر (برای بانوی آهنین) به اسکارهای دوگانه خود اضافه کرد. در سال ۲۰۱۳ بر خلاف سال پیش از آن، دوره‌ای بود که بسیاری از ایرانیان روی خوشی به تصمیم آکادمی نشان ندادند. آرگو که به ماجرای گروگانگیری در سفارت آمریکا در تهران می‌پرداخت، جایزه اصلی را برد. دانیل دی لوئیس برای لینکلن به جمع سه اسکاری‌ها پیوست (استریپ و نیکلسون) و کریسف والتس آلمانی-اتریشی دوباره برای بازی در فیلم تارانتینو (جانگوی آزاد) نامزد شد و اسکار برد.

نامزدها؛رای دهندگان وشرایط گزینش

__________________________________________

از سال ۲۰۰۴ نتایج نامزدهای جایزه اسکار در آخر ژانویه به اطلاع عموم می‌رسد که پیش از آن در اوایل فوریه اعلام می‌شد.

برای نامزدی عضویت در آکادمی رقابت بسیار است (با این وجود، فرد نامزد باید دعوت شده باشد) و یا اینکه یکی از اعضا او را معرفی کند. آکادمی نام اعضای خود را به طور عمومی آشکار نمی‌کند، گرچه در مطبوعات گذشته نام مدعوین برای عضویت در آکادمی انتشار یافته بود. در صورتی که کسی که هنوز به عضویت در آکادمی در نیامده در طول یک سال برای عضویت در بیش از یک بخش نامزد شده باشد، در زمانی که عضویت را می‌پذیرد باید بخشی را که می‌خواهد در آن قرار گیرد انتخاب کند.

امروزه بر اساس قوانین ۲ و ۳ مجموعه قوانین رسمی جوایز آکادمی، یک فیلم باید در سال قبل از آغاز نیمه شب اول ژانویه تا پایان نیمه شب ۳۱ دسامبر در لس آنجلس، کالیفرنیانمایش داده شود تا شرایط شرکت را داشته باشد (به استثنای بهترین فیلم خارجی زبان). برای مثالThe Hurt Locker برنده بهترین فیلم سال ۲۰۱۰، در سال ۲۰۰۸ پخش شد ولی واجد شرایط شرکت در اسکار ۲۰۰۹ نبود زیرا نمایش آن در لس آنجلس از نیمه سال ۲۰۰۹ آغاز شد بنابراین در اسکار ۲۰۱۰ شرکت نمود. قانون دوم بیان می‌دارد که فیلم باید حداقل ۴۰ دقیقه بوده و در نسخه ۳۵ یا ۷۰ میلیمتری و یا در فرمت دیجیتالی ۲۴ یا ۴۸ فریم تهیه و وضوح آن نباید کمتر از ۱۲۸۰×۷۲۰ باشد.

Image result for ‫ساندرا بولاک در اسکار 2012‬‎Image result for ‫ساندرا بولاک در اسکار 2012‬‎

در اواخر دسامبر فهرست نامزدها برای حدوداً ۶۰۰۰ عضو فعال فرستاده می‌شود. اعضای گروه‌های مختلف افراد مربوط به حوزه خودشان را به عنوان نامزد انتخاب می‌کنند (کارگردانان به کارگردانان رای می‌دهند، نویسندگان به نویسندگان، بازیگران به بازیگران و غیره)؛ به استثنای فیلم‌های خارجی، مستند و انیمیشن که توسط کمیته‌ای خاص متشکل از اعضای تمام حوزه‌ها انتخاب می‌گردند. در بخش خاص انتخاب بهترین فیلم، تمامی اعضا صلاحیت انتخاب نامزدها را دارند. فیلم‌های خارجی باید دارای زیرنویس انگلیسی باشند و هر کشور می‌تواند سالیانه فقط یک فیلم پیشنهاد کند. اعضای گروه‌های مختلف افراد مربوط به حوزه خودشان را به عنوان نامزد تعیین می‌کنند. سپس برندگان در دور دوم رای گیری که در آن تمامی اعضا در بیشتر گروه‌ها از جمله بهترین فیلم حق رای دارند انتخاب می‌شوند.

oscars-2015oscars-2015

پخش تلویزیونی مراسم

_________________

جوایز اصلی در یک جشن که مستقیماً از تلویزیون پخش می‌شود، اغلب در ماه مارس بعد از سال مربوطه و ۶ هفته پس ار اعلام اسامی نامزدین اعطا می‌شوند. این جشن بسیار مجلل و با شکوه است و تمامی مدعوین بر روی فرشی قرمز رنگ که توسط برجسته‌ترین طراحان مدروز آماده شده راه می‌روند. بر اساس تخمین‌ها هر سال بیش از یک میلیارد نفر به صورت زنده و یا ضبط شده این جشن را تماشا می‌کنند.(لوی ۲۰۰۳)

این جشن برای اولین بار در سال ۱۹۵۳ از تلویزیون NBC پخش شد. از آن زمان تا سال ۱۹۶۰ از NBC و سپس از شبکه ABC تا سال ۱۹۷۱ و مجدداً توسط NBC پخش شد. ABC دوباره در سال ۱۹۷۶ پخش این جشن را تا سال ۲۰۱۴ بر عهده گرفت. 

پس از بیش از ۵۰ سال برگزاری در اواخر مارس یا اوایل آوریل، در سال ۲۰۰۴ برگزاری این جشن به اواخر فوریه یا اوایل مارس تغییر کرد که احتمالاً دلیل آن اجتناب ازهمزمانی این جشن با سایر برنامه‌های مهم در تلویزیون مانند تورنمنت بسکتبال NCAA است.

جشن اعطای این جوایز توسط سازمان امنیت داخلی آمریکا به عنوان رویداد ویژه امنیت ملی محسوب می‌شود.

معایب وکاستیها

____________________

جوایز آکادمی خصوصاً طی سال‌های اخیر مورد اختلاف و انتقاد بسیاری بوده است.

منقدان بر این عقیده هستند که بسیاری از برندگان جایزه بهترین فیلم سینمایی در گذشته در مقابل آزمون زمان باقی نماندند. منتقدان چنین استدلال می‌کنند که برخی از این فیلم‌ها از جمله فیلم " بزرگترین نمایش روی زمین ساختهِ (سیسیل بی. دیمیل) با گذشت زمان تاثیراتی را که در زمان اولین اکران داشته‌اند از دست داده‌اند. در مثالی دیگر، منقدان به این نکته پرداخته‌اند که چطور بعضی فیلم‌ها مانند بن هور، برنده سال ۱۹۵۹ که یکی از پر در آمدترین فیلم‌هایی است که ساخته شده در مقایسه با سایر فیلم‌های سال ۱۹۵۹ مانند ریو براو و تقلید زندگی در مقابل زمان کمتر باقی مانده‌اند. اگرچه "بن هور" در حال حاضر در لیست ۲۵۰ بانک اطلاعات اینترنتی فیلم‌ها IMDb در مکان ۱۲۱ قرار دارد، در حالی که "ریو براو" و "تقلید زندگی" اصلاً در این لیست وجود ندارند.

 

علاوه براین برخی فیلم‌های نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم که این عنوان را از دست دادند، در نظر بسیاری از منتقدان و فیلم سازان شاهکار هستند. بارزترین نمونه فیلم همشهری کین است که نامزد دریافت نهمین اسکار شد اما تنها جایزه (بهترین فیلمنامه اصیل) را به خود اختصاص داد و درحالیکه طرفداران فیلم‌ها، علم دوستان و فیلم سازان این فیلم را به عنوان بهترین فیلم تمامی دوران‌ها درنظر گرفته‌اند. فیلم‌های "پرتغال کوکی"، "اینک آخرالزمان"، "راننده تاکسی"، " فارگو" و برخی دیگر از جمله نمونه‌های اینگونه فیلم‌ها هستند.

انتقادی دیگر این است که بازیگران زن و یا مردی که ابتدا در فیلم‌های کمدی(و سایر ژانرها) مطرح شدند، برای اینکه به طور جدی مورد نظر آکادمی واقع شوند باید در فیلم‌های دراماتیک موفق شوند. تنها ۵ بازیگر برای بازی در نقش‌های کمدی جایزه بهترین بازیگر را برده‌اند.

برخی از کارگردانان که به هنرمندی آنها اذعان شده است (مانند اورسن ولز، آلفرد هیچکاک واستنلی کوبریک و هوارد هاکز هرگز جایزه بهترین کارگردان را نبرده‌اند.

از دیگر انتقادات عینی افزایش تاثیر اعمال نفوذ کارگردانان و شرکت‌های سازنده فیلم در مورد برخی فیلم‌ها است، به این معنا که جوایز، بیشتر منعکس کننده تلاش‌ها برای اعمال نفوذ هستند و این قضیه شایستگی فیلم‌ها را تحت تاثر قرار داده است.

تا به امروز بخشی برای جایزه به کارهای نمایشی، بدلکاران یا مشارکت‌های نمایشی استفاده نشده است.

در مورد فرایند رای دادن در آکادمی نیز نقایص زیادی برشمرده شده است، از جمله این حقیقت که دستیاران اعضای آکادمی اغلب در برگه رای گیری رسمی اسکار رای می‌دهند.

دستاوردهای منحصر بفرد

_____________________________

تا کنون دو نفر از برندگان جایزه اسکار برنده نوبل نیز بوده‌اند. جورج برنارد شاو ایرلندی در سال ۱۹۳۸ به این مهم دست یافت، وی پس از بردن جایزه نوبل ادبیات در ۱۹۲۵، در سال ۱۹۳۸ جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را کسب کرد و ال گور سیاستمدار و فعال محیط زیست آمریکایی که در سال ۲۰۰۷ برای فیلم مستند یک حقیقت آزاردهنده برنده بهترین فیلم مستند از جشنواره اسکار و در سال ۲۰۰۸ بدلیل فعالیتهای بشردوستانه در جهت حفظ محیط زیست جایزه نوبل را دریافت کرده‌است. والت دیزنی با دریافت ۲۲ جایزهٔ آکادمی و ۴ جایزهٔ افتخاری آکادمی، رکورددار دریافت جایزهٔ اسکار است.

Image result for ‫اسکار والت دیزنی‬‎

برندگان جوایز اسکار(رشته ها)

_________________________________

Image result for ‫اسکار والت دیزنی‬‎

رکوردها ی اسکار

____________________________

تا کنون پیرترین کارگردانی که موفق به کسب اسکار شده <کلینت ایست وود> کارگردان آمریکایی است که در سال ۲۰۰۴ در سن ۷۴ سالگی به خاطر فیلم< دختر یک میلیون دلاری> برنده ی اسکار شد.پس از او، «رومن پولانسکی» قرار دارد که سال ‌2002 در سن ‌69 سالگی توانست برای فیلم «پیانیست» این جایزه ارزشمند را بدست آورد.«جورج کوکور»، «مارتین اسکورسیزی» و «جان فورد» دیگر رکوردداران این عرصه هستند. جوانترین کارگردان در این عرصه <نورمن تاروگ> است که در سال ۱۹۳۰ در سن ۳۲ سالگی برای فیلم <اسکیپی> برنده ی اسکار شد.

Image result for ‫اسکار کلینت ایستوود‬‎Image result for ‫اسکار کلینت ایستوود‬‎

 پیرترین بازیگری که برنده ی اسکار شده <کریس پلامر> بازیگر کانادایی است که در سن ۸۲ سالگی این جایزه را به دست آورده. پس از او <جسیکا تاندی> در رده ی بعدی قرار دارد. جوانترین بازیگر مرد برنده ی اسکار<آدرین برودی> است که به خاطر فیلم<پیانیست> در ۲۹ سالگی برنده ی اسکار شد.<مارلون براندو> و< نیکلاس کیج> بعد از او جوانترین برندگان اسکارند. در میان زنان هم< مارلی ماتلین> رکوردار است و در سن ۲۱ سالگی برنده ی اسکار شده.

Image result for ‫اسکار مارلون براندو‬‎Image result for ‫اسکار نیکلاس کیج‬‎

رکورد بیشترین اسکار بهترین بازیگر در اختیار <کاترین هپبورن> است که موفق به دریافت چهار جایزه ی اسکار شده. در میان مردان <جک نیکلسون> با سه جایزه رکورددار است.

<مریل استریپ> که از نوابغ دنیای مدرن سینماست با 17 کاندیدایی رکورد بیشترین کاندید شدن را در اختیار دارد و با سه اسکار پس از کاترین هپبورن پرافتخارترین بازیگر زن در این عرصه است. 

Image result for ‫اسکار مریل استریپ‬‎

<پیتر اوتول> بازیگر مشهور بریتانیایی با هشت نامزدی بدون برد ناکامترین بازیگر در جشنواره ی اسکار است و  این رکورد را در اختیار خود دارد.

<مارلون براندو> <آل پاچینو>و <راسل کرو> هرکدام با چهار نامزدی پیاپی رکورددار نامزدی های متوالی اند.

بیشترین تعداد نامزدی یک فیلم در بخش‌های مختلف جوایز اسکار، ‌مربوط به سال ‌1950 است که فیلم «همه‌چیز درباره ایو» توانست در ‌14 بخش نامزد جوایز اسکار شود. این رکورد را «تایتانیک» در سال ‌1997 تکرار کرد و پس از آن هم «ماجرای عجیب بنجامین باتن» در ‌13 رشته نامزد جوایز شده است.

<تایتانیک>< بن هور> و< ارباب حلقه ها> هرکدام با برنده شدن ۱۱ اسکار ستایش شده ترین فیلم ها هستند.

Image result for ‫تایتانیک‬‎Image result for ‫بنهور‬‎

تعداد بازدید از این مطلب: 7872
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 9 اسفند 1393 ساعت : 8:31 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
چیزهائی در باره (مونیکابلوچی)
نظرات

چیزهائی در باره (مونیکا بلوچی)

*************************

 زیباترین زن 2014 , زیباترین زن سال 2014,خوشگل ترین زن سال 2014,مونیکا بلوچی 2014 ,

مونیکا آنا ماری بلوچی (Monica Anna Maria Bellucci) (متولد ۳۰ سپتامبر ۱۹۶۴میلادی در ایتالیا) مانکن مد، مدل عکاسی و بازیگر ایتالیایی،هالیوودی است….

 بیوگرافی  و عکس های مونیکا بلوچی بازیگر زیبا

درابتدا این چهره خاص؛جذاب و ایتالیایی اوبودکه باعث شد تهیه‌کنندگان هموطنش بعنوان بازیگر از او دعوت به همکاری کنند.ولی اولین حضور هالیوودی او در نقش عروس دراکولا در فیلم (دراکولای برام استوکر)ساخته فرانسیس فورد کاپولا بود. درخشش جهانی بلوچی اما با فیلم (مالنا)ساخته ی  جوزپه تورناتوره کارگردان هموطنش رخ داد، به هر حال بازی او در مالنا یک مشخصهٔ منحصر بفرد داشت. او بدون داشتن دیالوگی و تنها با حرکات بدن و صورت خود تا حد یک ستاره درخشید.

زندگی

بلوچی در سال ۱۹۶۴ میلادی در یکی از روستاهای( اومبریا )در ایتالیا به دنیا آمد. او پس از اتمام تحصیلات متوسطه برای ادامهٔ تحصیل در رشتهٔ حقوق به شهر می‌آید. برای کمک هزینهٔ تحصیل به صورت آزاد مانکنی مد پیشه می‌کند و بعد از مدتی تحصیلات دانشگاهی رارهامی‌کندتاتمام وقت به اینکاربپردازد.مونیکا بلوچی اکنون همسر(وینسنت کسل)هنرپیشهٔ فرانسوی است و دو دختر به نامهای دیوا و لئونیه دارد.

 در ابتدا هدف وی این بود که روزی در حرفه وکالت شروع به فعالیت کند. مونیکا تصمیم به آغاز فعالیت به عنوان مدل (مدلینگ) کرد تا بتواند تا حدودی از پس تأمین شهریه دانشگاه پروجیا بربیاید. اما البته زندگی پر زرق و برق و فریبنده در حرفه مدلینگ – شامل مسافرت و درآمدِ بالا – مونیکا را وسوسه کرد تا از رشته ی حقوق فاصله بگیرد. در سال ۱۹۸۸ مونیکا به یکی از مراکزِ مُد و فَشِنِ اروپا نقل مکان کرد.

بیوگرافی  و عکس های مونیکا بلوچی بازیگر زیبا

در آنجا او با رئیسِ کمپانی” اِلیت مُدل ” قرارداد امضاء کرد و کار بسیار زیادی به دست آورد. تا سال ۱۹۸۹ او با این کمپانی به موفقیت های بسیاری دست پیدا کرد و نام خود و کمپانی را در پاریس و حتی تا آنسوی اقیانوس اطلس بر سر زبان ها انداخت. اگرچه او با این کمپانی به موفقیت های زیادی دست پیدا کرد اما از این شرکت جدا شد و دوره های کوتاهی را هم در دو کمپانی بزرگ دیگر ” دی اند جی ” و ” فرنچ اِلِ” گذراند و بیش از پیش به موفقیت دست پیدا کرد و پیشرفت کرد.

 دیگر همه مونیکا بلوچی را به عنوان مدل می شناختند. اما مدتی بعد اوضاع تغییر کرد. او اولین نقشش را در سال ۱۹۹۰ در یک فیلم ایتالیایی ایفا کرد .نام این فیلم به فارسی “سارقان عشق و رهایی” می باشد و سپس در همین سال در یک فیلم دیگر با نام ” لاریفا ” به عنوان یک فرانسوی بازی کرد.

بیوگرافی  و عکس های مونیکا بلوچی بازیگر زیبا

او اولین فیلم هالیوودی خود را در سال ۱۹۹۲ با نام “دراکولا” فقط به واسطه ی زیبایی ایتالیاییش در ژانر “خون آشامی” بازی کرد. او سپس در یکی دو فیلم ایتالیایی دیگر بازی کرد. سپس سال ۱۹۹۵ در یک فیلم تلویزیونی در نقش همسری مصری بازی کرد . اما سکوی پرتاب او سال ۱۹۹۶ بازی در فیلم L’Appartement “” بود . او دوباره در سال 1997 در فیلمی ساخت کشورش با نام ” تو منو می خوای ” بازی کرد .

بعد از ایفای نقش در بیشتر فیلم های اروپایی ، بالاخره در حساس ترین و معروف ترین نقش خود در سال ۲۰۰۰ بازی کرد. مونیکا بلوچی را پس از این فیلم همه دیگر در سرتاسر جهان می شناختند.او با بازی در فیلم ایتالیایی “ماِلنا ” در نقش اصلی به حداکثر موفقیت دست پیدا کرد. او در سال بعد یعنی در سال ۲۰۰۱ در فیلم ” آستریکس و اُبلیکس : مأموریت کلئوپاترا ” در نقش کلئوپاترا بازی کرد.

بیوگرافی  و عکس های مونیکا بلوچی بازیگر زیبا

او در همین سال در فیلمی با نام ” اشک های خورشید ” در کنار “بروس ویلیس” به ایفای نقش پرداخت.او سپس در2004ودر “ماتریکس” بازی کرد . در مرحله بعدمونیکا دوباره در یک فیلم فرانسوی دیگر با اسم “مأمورین مخفی” بازی کرد . وی در سال ۲۰۰۵ در کنار “نیکلاس کیج” در فیلم “ارباب جنگ” به ایفای نقشی فرعی پرداخت مونیکا بلوچی به اعتبار ۲۰ فیلمی که بازی کرده است هرگز بازیگری ناشی و مبتدی محسوب نمی شودولی در بسیاری از فیلمها نقشهائی کم اهمیت داشته و فقط آثاری معدود مانند(مالنا)و (اشکهای خورشید )هستند که توانسته اندقابلیتهای واقعی اورا در هنر بازیگری نشان دهند.قابلیتهائی که سوای زیبائی ظاهری او هستند .

شهرت وی دراروپا بیشتربواسطه ی بازی در فیلم های ایتالیایی است که برای او سود زیادی به همراه داشته است اما متأسفانه برخلاف سینمای ایتالیا، او هرگز به خاطر بازی در فیلم های هالیوودی که استودیوها سردمدار و صاحب آن هستند به منفعت و شهرت قابل توجهی نرسیده است. اگرچه وی از مدل بودن به بازیگری تغییر حرفه داد و به نقطه ی شگفت انگیزی در هر دو رشته رسید اماهمچنان هالیوود وی را دستکم گرفته است و هنوزدر رؤیای بازی در کنار بازیگر افسانه ای “رابرت دنیرو” است.

بیوگرافی  و عکس های مونیکا بلوچی بازیگر زیبا

منتقدان همواره ظاهر زیبای اورا ملاک قضاوت قرا رمیدهند ومدام در حال مقایسه او با چهره های زیبایی هستند که قبل از او از سینمای ایتالیا مطرح شده بودند ؛اما مونیکا دیدگاه شخصی خودش را راجع به این موضوع دارد. مونیکا بلوچی با نقش آفرینی در فیلم های هالیوودی(اشکهای خورشید)؛(دراکولای برام استوکر) و آخرین قسمت از سه گانه ی “ماتریکس” با جسارت این حقیقت را به اثبات رسانیده است که می تواند آمیزه ای از بازیگری بسیار زیبا و ستاره ای با استعداد وصاحب سبک باشد.

بازی درفصل کرگدن باچادر!

بلوچی در یک کنفرانس مطبوعاتی در مورد فیلم «فصل کرگدن» در فستیوال بین المللی فیلم تورنتو در تاریخ چهارشنبه ۱۲ سپتامبر ۲۰۱۲ گفت: من کارم را به عنوان یک هنرپیشه انجام می دهم زیرا از طریق کارم شانس آشنایی با فرهنگ های دیگری که خیلی با فرهنگ من متفاوتند را دارم.
به همین دلیل انتخاب من از آغاز حرفه ام، کار کردن با کارگردان های ایتالیایی، فرانسوی و آمریکایی بوده است. اما هرگز فکر نمی کردم که در فیلم کارگردان ایرانی بازی کنم و در فیلم فارسی صحبت نمایم. بلوچی مشتاق حضور در پیش نمایش فیلم «فصل کرگدن» در روز چهارشنبه در تورنتو بود.بعقیده خودش  این ماجرا به او فرصت داد تا از کارگردان بهمن قبادی و همچنین بازیگر فراری سینمای ایران که بعد از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران را ترک نمود یعنی بهروز وثوقی حمایت نماید!

مونیکابلوچی در کمال ساده لوحی ونا آگاهی از واقعیات جامعه ایران گفت:

این فیلم تمثیلی از زندگی بهروز وثوقی و چیزهایی است که او از دست داده است و در مورد قبادی نیز گفت: او این شانس را به من داد تا در نقش مینا که همه چیزش را از دست داد بازی کنم. زن شاد و عاشق و آزاد و با یک زندگی طبیعی که همه چیزش را پس از انقلاب از دست داد!(معلوم نیست این بازیگر که کوچکترین تجربه و یامطالعه ای در رابطه با ایران و شرایط اجتماعی آن نداردچگونه به این درک بزعم خودش درست رسیده است)
بلوچی میگوید:مردم میپرسند چگونه زنی اروپایی که در زندگی از آزادی کامل برخوردار بوده است(البته آزادی بسبک غربی) می تواند چنین نقش متناقضی را بازی کند؟ اما پاسخ من این است که من می توانستم او را درک کنم اگرچه او از شرایط من بسیار دور است. برای اینکه من در کشوری زندگی می کنم که (ایتالیا)، همین ۶۰ سال قبل خانمی می توانست توسط شوهرش به قتل برسد و مرد برای این کار به زندان نمیرفت و این کار قتل غیر عمد به دلیل تحریک هیجانات تلقی می شد. در این کشور تا همین چند سال قبل، باکره گی قبل از ازدواج مهم و ضروری برشمرده میشد!!...باهمین جمله میتوان تلقی بلوچی از آزادی را بدرستی فهمید

مهمترین فیلم‌هایش:

(درزیر شرحی کوتاه و مختصر بر تعدادی از مهمترین فیلمهائی که او در آنها بازی کرده، آمده است)

دراکولای برام استوکر (1992)

 

روماني، سال 1462. سلحشوری به نام «ولاد»، معروف به «دراکولا»  از نبرد با سپاهيان ترک باز مي گردد و مي فهمد که همسرش، «اليزابتا»  به تصور مرگ او خودکشي کرده است. «دراکولا» ايمانش را رها مي کند و خون آشام مي شود. لندن، 1897. «جاناتان هارکر» به ترانسيلواني اعزام مي شود تا معامله ی املاکي در انگلستان را با «کنت دراکولا» به پايان برساند…نقش بلوچی در این اثر چندان اساسی نیست.

 
******************************************************************************************************
مالنا  (2000)

فیلمی ساختهٔ جوزپه تورناتوره کارگردان ایتالیا و با فیلمبرداری در جزیره سیسیل بر اساس داستانی از لوچانو وینچنزونی است.این فیلم سکوی پرتاب بلوچی به دنیای شهرت محسوب میشود.

داستان فیلم از سال ۱۹۴۰ و شرکت ایتالیا در جنگ جهانی دوم آغاز می‌شود؛ همسر مالنا، نینو اسکوردیو به جنگ می‌رود و مالنا در شهر کوچکی در جزیره سیسیل همراه با امید به پایان جنگ و بازگشت شوهرش تنها می‌ماند. فیلم در ادامه به زندگی فلاکت‌بار مالنای تنها و زیبا و همچنین ماجرای عشق شیفته‌وار پسری تازه بالغ به او می‌پردازد. مالنای زیبا به زودی برخوردهای جدیدی از اهالی روستا دریافت می‌کند. او هر گاه از پیاتزا می‌گذرد، با نگاه‌های شهوانی و صدای سوت مردان و نگاه سنگین و پچ پچ‌های زنان رو به رو می‌شود. سپس خبر کشته شدن همسرش به او می‌رسد و پدرش نیز در بمباران سیسیل به وسیله متفقین کشته می‌شود. او «دیگر تکیه گاهی ندارد و دیگر هیچ‌کس نیست که از ارزش‌های اخلاقی او دفاع کند و هدف شکار جنسی است. پس از هتک حرمتی که دندانپزشک شکست خورده از او می‌کند، باید در دادگاه از اتهام «رفتار نانجیبانه» که او را به آن متهم کرده‌اند، دفاع کند و یا به مدت دو سال به زندان برود.» وضع زندگی مالنا روز به روز بدتر می‌شود و تاجری محلی شکر و قهوه و مایحتاج او را به ازای رابطه جنسی به او می‌دهد. مالنا تسلیم شده و روسپی مردان محلی و سپس افسران آلمانی می‌شود.

می‌توان گفت بدن و داستان مالنا به صورت اجزای سمبلیک ملی در آمده‌است: بدن‌های ملنا و رناتو بدن‌هایی ملی می‌شوند و به داستانی ملی در نوستالژی موهوم برای ایتالیای آرمانی پیش از موسولینی در زمانی پس از آشویتس تبدیل می‌شود. هنگامی که مالنا در برابر فشار فقر و تقاضاهای جنسی به روسپیگری رو می‌آورد و قربانی تاجر محلی و افسران ارتش آلمان که خاک آنها را تسخیر کرده‌اند می‌شود، به موسولینی می‌ماند که خود را به آلمان هیتلری فروخته‌است.

پس از جنگ، ملت باید خود را بازسازی کند و خاطرات جنگ را از خود بزداید. در روستا این کار با طرد کردن بدن فروخته شدهٔ مالنا و وضع زندگی اش در طول جنگ انجام می‌شود؛ مردم روستا تلاش می‌کنند تاریخ و نقش خود را در آن پاک کرده و از نو بنویسند. هنگامی که موسولینی از قدرت برکنار می‌شود و ارتش آمریکا سیسیل را آزاد می‌کند، در صحنه تلخی، زنان روستا ملنا را به پیاتزا می‌برند، کتکش می‌زنند، موهایش را می‌تراشند و تبعیدش می‌کنند. همان تاجر محلی درباره جایگاه مالنا حرف می‌زند و زمزمه می‌کند که شاید ملنا کمونیستیاست که به شوروی رفته‌است. او به راحتی عضویت سابق خود در حزبی فاشیست را نفی می‌کند و مالنا را کمونیست می‌خواند، گویی کمونیسم دشمن جدیدی است که افکار عمومی روی آن متمرکز می‌شود تا فاشیسم خود را فراموش کند.

با وجود تلاش همه برای طرد و فراموش کردن مالنا، و نقش خود در زمان جنگ، سرانجام مالنا به کاستل کوتو برمی گردد و وجود او یادآور همیشگی گذشته می‌شود، معصومیت از دست رفتهٔ دوران جنگ. مالنا به وجدانی تاریخی تبدیل می‌شود.

******************************************************************************************

آستریکس و اوبلیکس: ماموریت کلئوپاترا (2002)

Astérix et Obélix: Mission Cléopâtre فیلمی محصول سال ۲۰۰۲ به کارگردانی آلن شابا است. این فیلم براساس ماجراهای آستریکس می‌باشد در این فیلم ژرار دوپاردیو،کریستین کلاویر، مونیکا بلوچی، جمال دبوزی بازی کردند. نقش بلوچی در این کار از نقشهای اصلی فیلم است. 

**************************************************************************************** 
برگشت‌ناپذیر ( 2002  )

فیلمی به کارگردانی گاسپار نوئه، فیلمی رمزآلود محصول سال ۲۰۰۲ می‌باشد. در هنگام اکران این فیلم در جشنوارهٔ کن و سن‌سباستین اظهارات متناقضی در رابطه با آن بیان می‌شد. عده‌ای شیفتهٔ روایت بدیع و منحصربه‌فرد فیلم شده بودند. اما در مقابل تعداد زیادی از تماشاگران فیلم نیز از وجود بسیار تصاویر خشن و مستهجن در آن ناراضی بودند. اکران این فیلم در سراسر دنیا با درجه‌بندی‌های محدودکننده همراه بود.بسیاری از بینندگان فیلم در میانه فیلم سالن سینما را ترک کردند، زیرا حالت تهوع به آنها دست داده بود. این حالت را کارگردان آگاهانه در فیلم گنجانده بود؛ در ۳۰ دقیقه اول نویزی به بسامد ۲۸ هرتز وجود دارد (مانند صدای زلزله).در این فیلم به زبان‌های فرانسوی، اسپانیایی، ایتالیایی و انگلیسی صحبت می‌شود.

داستان فیلم در یک روز می‌گذرد. آلکس و مارکوس با دوست خود پی‌یر به یک مهمانی می‌روند در مهمانی آلکس حالش بد می‌شود و از مارکوس و پیر جدا می‌شود تا به خانه برود در راه مترو یک منحرف جنسی به او تجاوز می‌کند و بعد او را به کما می‌فرستد. هنگامی که مارکوس این واقعه را می‌فهمد دربه‌در به دنبال متجاوز آلکس می‌گردد تا این که به یک کلوب همجنس‌گرایان به نام(رکتوم) راه می‌یابد...

***************************************************************************************************** 

ماتریکس: بارگذاری مجدد(2003)

Matrix reloaded ver14.jpg

The Matrix Reloaded یک فیلم عملی-تخیلی آمریکایی به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکی‌ها است که در مه سال ۲۰۰۳ اکران شد. در این فیلم بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، دانیل برنارد، مونیکا بلوچی، جادا پینکت اسمیت، کولین چو، هارولد پرینوا، لمبرت ویلسون و گلوریا فوستر ایفای نقش کردند. این فیلم دومین قسمت در سه‌گانه ماتریکس و ادامهٔ فیلم ماتریکس در سال ۱۹۹۹ بود.

داستان:شش ماه پس از اتفاقات نسخهٔ اول، اکنون نئو و ترینیتی معشوقه یکدیگر هستند. در ادامه داستان که نئو در یک سردرگمی به سر می‌برد که دلیل انتخاب او چه بوده‌است. البته ماتریکس ۲ موفقیت کمتری در مقابل ماتریکس ۱ داشت. داستان ماتریکس ۲ و ۳ کاملاً به هم پیوند دارد و در اصل می‌توان آن دورا یکی فرض کرد.

در ماتریکس ۲ نئو در جستجو برای پیدا کردن جواب سوالات خود به ملاقات طراح ماتریکس می‌رود. او پس از مواجه شدن با مشکلات فراوان از جمله پیدا کردن کلیدساز، ملاقات دوباره با مأمور اسمیت و مقابله با نرم‌افزاری خطرناک به نام مرویجین، بالاخره نزد طراح ماتریکس می‌رسد. این شخص به نئو می‌گوید که تو اولین فرد منتخب نیستی و پنج تن دیگر هم قبل از تو وجود داشته‌اند. در ادامه نئو باید بین نجات زایان و نجات ترینیتی یکی را انتخاب کند. نئو ترینیتی را نجات می‌دهد و داستان تا ماتریکس ۳ دنباله پیدا می‌کند.نقش بلوچی در این اثر نیز چندان اساسی نیست.

***************************************************************************************************** 

انقلاب های ماتریکس(2003)

Matrix revolutions ver7.jpg

 The Matrix Revolutions یک فیلم اکشن علمی-تخیلی آمریکایی که سومین و آخرین قسمت در سه‌گانهٔ ماتریکس به شمار می‌رود و مستقیماً ادامهٔ فیلم ماتریکس: بارگذاری مجدد است. در این فیلم نیز همانند نسخهٔ قبلی بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، کولین چو، مری آلیس، جادا پینکت اسمیت، هری لنیکس، لمبرت ویلسون و مونیکا بلوچی ایفای نقش می‌کنند. انقلاب‌های ماتریکس که به مانند دو فیلم پیشین آمیزه‌ای از فلسفه و اکشن است، در جستجوی به پایان رساندن سؤالی بود که در فیلم قبل، بارگذاری مجدد ایجاد شده بود. این فیلم به وسیلهٔواچوفسکی‌ها نوشته و کارگردانی شده و در تاریخ ۵ نوامبر ۲۰۰۳ به طور هم‌زمان، در شصت کشور دنیا عرضه شد. گرچه این فیلم، آخرین قسمت در مجموعهٔ ماتریکس بود، اما خط داستان در ماتریکس آنلاین ادامه یافت.

****************************************************************************************************

اشک‌های خورشید (2003)  

                            
Tears of the Sun movie.jpg

 Tears of the Sun یک فیلم جنگی است که یک عمیات تیم نجات نیروی دریایی ایالات متحده امریکا را در قلب نیجریه به تصویر می‌کشد. در این فیلم ستوان واترز (بروس ویلیس) به همراه تیمش موظف است که یک شهروند آمریکایی به نام دکتر لنا (مونیکا بلوچی) را نجات دهد. این فیلم توسط آلکس لاسکر و پاتریک سیریلو نوشته و توسط آنتونیو فکووا کارگردانی شده و در تاریخ ۷ مارس ۲۰۰۳ به نمایش درآمد. اشک‌های خورشید محصول کمپانی آمریکایی کلمبیا پیکچرز است. آهنگساز موسیقی این فیلم هانس زیمر می‌باشد.بلوچی در این اثر نقش آفرینی هنرمندانه وتاثیرگذاری دارد.

****************************************************************************************

 مصائب مسیح(2004)  

The Passion of the Christ.jpg 

 

The Passion of the Christ فیلمی به کارگردانی مل گیبسون به عنوان یکی از پر بیننده ترین، بحث برانگیز ترین و پر منفعت ترین فیلم‌های تاریخ سینما گردیده است. این فیلم که ۱۲ ساعت آخر عمر عیسی مسیح را به تصویر کشید، موخرترین فیلم در زمرهٔ فیلم‌های دراماتیکی است که به بررسی زندگی عیسی مسیح پرداخته‌اند. فیلم مصائب مسیح محصول سال۲۰۰۴ می‌باشد که زندگی عیسی مسیح را بر اساس روایاتی از کتاب‌های عهد جدید، انجیل، انجیل متی، انجیل مرقس، انجیل لوقاو انجیل یوحنا و همچنین نوشته‌های مذهبی آنه کاترین امرک به نمایش درآورده است. دیالوگ‌های این فیلم به زبان آرامی، لاتین،عبری و همراه با زیرنویس است.بلوچی در این اثر نقش مریم مجدلیه را بازی میکند.

از زمان اکران و انتشار فیلم در سپامبر سال ۲۰۰۴ این فیلم ۳۰ میلیون دلاری توانست ۶۰۰ میلیون دلار منفعت مالی کسب کند. در اولین هفتهٔ انتشار آن بر روی DVD و VHS نزدیک به ۹ میلیون نسخه از آن به فروش رفت که با این رقم بالاتر از فیلم‌های محبوبی چون ارباب حلقه‌ها قرار گرفت. مصائب مسیح ابتدائاً در بیش از ۳۰۰۰ سالن سینما اکران شد که آن را مبدل به موفق ترین فیلم مستقل تاریخ سینما کرد.

این فیلم ماجرای دستگیری، محاکمه و مصلوب شدن عیسی مسیح را به تفصیل به تصویر می‌کشد. فیلم به خاطر مسئول نشان دادن یهودیان در به صلیب کشیده شدن مسیح با اعتراض محافل و گروه‌های یهودی مواجه شد تا جایی که آنها به دادگاه شکایت بردند و تلاش کردند از اکران آن جلوگیری کنند، اما فیلم با اعمال تغییراتی مختصر اکران شد.

 

******************************************************************************************************

ارباب جنگ (2005)

 

 

یوری اورلوف که در دوران کودکی به همراه خانواده به بهانهٔ ساختگی یهودی بودن از اتحاد جماهیر شوروی به ایالات متحده آمریکامهاجرت می‌کند، دلزده از زندگی ساده خانواده خویش و برای ثروتمند شدن وارد تجارت و قاچاق اسلحه و ابزارآلات جنگی می‌شود. یوری با استفاده از ذکاوت خویش به یک باره به یک دلال بین‌المللی اسلحه تبدیل می‌شود و سقوط اتحاد جماهیر شوروی او را در رسیدن به هدفش یاری می‌کند.مونیکا بلوچی جزو هنرپیشگان فرعی این اثراست.

 ****************************************************************************************

برادران گریم (2005)

آلمان، سال ۱۷۹۶٫ «ویلهلم گریم» و «یاکوب گریم» برادران حقه بازی هستندکه از این دهکده به آن دهکده سفر می کنند و به هرجا می رسند نمایش هایی به راه می اندازند و ادعا می کنند که با عالم غیب ارتباط دارند. سرانجام در دهکده ای به نام ماربادن، حاکم فرانسوی، «دلاتوم» متوجه شیاد بودن برادرها می شود، ولی به جای تنبیه «برادران گریم» آن دو را روانه مأموریتی خطرناک می کند و …

 ******************************************************************************************
 فصل کرگدن (2012) 

Rhino Season (film).jpg

 فیلمیست مغرضانه به کارگردانی بهمن قبادی که متخصص وارونه نمایاندن واقعیات جامعه ایران و خوش رقصی برای بیگانگان است .همبازیان مونیکا بلوچیدر این فیلم: بهروز وثوقی و آرش لباف و برن سات بازیگر ترکیه‌ای(بازیگر نقش فاطماگل در یک سریال ترکی بهمین نام) هستند. این فیلم روایتگر یک داستان عاشقانه پس از تحولات سیاسی بعد از انقلاب اسلامی ایران است وبرای مقبولیت نزد بیگانگان و موفقیت در جشنواره های خارجی متاسفانه سیاه نمائی کرده وبسیاری از حقایق را عمدا" وارونه جلوه داده ،بحدی که مونیکا بلوچی را نیز تحت تاثیر فضای مسموم و غرض ورزانه فیلم قرار داده است. 

فصل کرگدن اولین فیلم بهمن قبادی است که در ترکیه ساخته شده است. تورج اصلانی برای این فیلم برنده بهترین فیلمبرداری از جشنواره فیلم سن‌سباستین شد.قبادی در یک نمایش تهوع آورو متظاهرانه این فیلم را به صانع ژاله و فرزاد کمانگر تقدیم کرد.

                                                  پایان

تعداد بازدید از این مطلب: 16217
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 7
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

پنج شنبه 7 اسفند 1393 ساعت : 3:19 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
انیمیشنهای شیطانی!
نظرات
انیمیشن های شیطانی
شیطان پشت پرده ی  انیمیشن‌های والت دیزنی با
کودکانمان چه ها که نمی‌کند!!
***************************************************
کودکان ذهنی دست نخورده و بکر دارند،این ذهن آمادگی شگفت انگیزی برای (پذیرش تفکر) داردد حال این تفکر پذیرفته شده میتواند مثبت  باشد و یا منفی ،حقیقت این است که برای مغز آماده ی کودک تفاوتی نمیکندکه چه نوع تفکری به مغزش راه پیدا کرده و ملکه ی ذهنش میشودو خطر از همین جاست که آغاز میگردد.صنعت رسانه ای غرب و بویژه سینمای بی بندوبار هالیوودبرای تمامی سنین برنامه های عموما"شیطانی دارد.
در این گزارش می‌خوانیم:
1-چگونه علائم شیطانی و غیراخلاقی در پس چهره‌ جذاب شخصیت‌های کارتونی نهفته شده‌اند؟
2-چگونه یک انیمیشن می‌تواند کودک ما را به صورت بالقوه به یک مصرف‌کننده مواد مخدر تبدیل کند؟
3-چرا کودکانمان علی‌رغم ناآشنا بودن با نمادهای غیراخلاقی و شیطانی و بدون آگاهی از حضور آنها در یک انیمیشن تحت تاثیر آن‌‌ها قرار می‌گیرند؟

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

خبرگزاری فارس: شیطان پشت پرده انیمیشن‌های والت دیزنی با کودکانمان چه می‌کند؟
 &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

خاطرات کودکی‌ بسیاری از ما با شخصیت‌های کارتونی چون «میکی‌موس»، «شیر شاه»، «سفید برفی و هفت کوتوله»، «سیندرلا»، «زیبای خفته»، «علاءالدین» و ... همراه است .همه این‌آثار محصول یک کمپانی هالیوودی به نام «والت دیزنی» هستند.

امروزه نیز شاید راهکار برخی از والدین برای سرگرم کردن کودکانشان گذاشتن یک سی‌دی از دیگر کارتون‌های والت‌دیزنی باشد، از «دیو دلبر» و «گیسو‌ کمند» گرفته تا «شجاع» و «آلیس در سرزمین عجایب».

درحقیقت به نوعی والدین با اعتماد به سازندگان این انیمیشن‌ها اوقات فراغت و جسم و روح کودکان خود را به شخصیت‌های کارتونی می‌سپارند که دنیای رنگارنگ و پر از تخیلشان، حتی در برخی مواقع بزرگسالان را بیش از کودکان به خود جذب می‌کند، غافل از اینکه گاه در پس این دنیای رنگارنگ و زیبا چه فتنه‌ها و دسیسه‌هایی که پنهان نیست.!

                                                                             &&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

در این گزارش بر‌آن شده‌ایم تا با برخی از لایه‌های پنهان در انیمیشن‌های والت دیزنی آشنا شویم، در همین راستا در این گزارش می‌خوانیم؛ والت دیزنی کیست؟، از آموزش فرقه‌های منحرفه به کودکان تا تربیت آنها به عنوان مصرف‌کنندگان بالقوه مواد مخدر و کالاهای متفرقه در محصولات والت دیزنی،برگزاری جشن‌های هم‌جنس‌بازان در کمپانی والت دیزنی، اعترافات تکان‌دهنده آهنگسازان انیمیشن «یخ زده» و یک مربی سابق فرقه ایلومیناتی، لحظات جنجالی در والت دیزنی و معرفی چند کتاب در این‌باره.

والت دیزنی کیست؟

«والتر الیاس والت دیزنی» 5 دسامبر 1901 در خانواده‌ای یهودی متولد شد.

 

1912 کانزاس سیتی والت دیزنی 10 ساله در کنار دوستانش (دو کودک وسط نفر سمت راست)

 

خانواده دیزنی اصالتا اهل روستایی به نام «نورتون دیزنی» بودند. این روستا در جنوب شهر لینکلن واقع در شهرستان لینکلن‌شر انگلستان واقع شده است.

رکوردار جایزه اسکار

 

او رکوردار جوایز اسکار است، آنچنان‌که طی سال‌های 1939 تا 1969 میلادی از میان 59 باری که نامزد جایزه اسکار شد، توانست 22 جایزه را به خود و محصولات کمپانی‌اش اختصاص دهد.

روابط نزدیک با سیاستمدارن و دولت

او روابطه بسیار نزدیک و صمیمی‌ با سیاستمداران وقت داشت و همواره در محصولاتش به یاری دولت، اف‌بی‌آی، سی‌آی‌ای، ناسا و ... می‌آمد.

 

والت دیزنی( برزیل 1941 )

به عنوان مثال پس از حمله ارتش ژاپن به بندر «پرل هاربر» واقع در مجمع‌الجزایر هاوایی در ایالت متحده آمریکا در سال 1941 میلادی، بسیاری از انیمیشن‌های «والت دیزنی» نیز حال و هوای جنگ به خود گرفت.

دولت کانادا و ایالات متحده آمریکا از استودیوی «والت دیزنی» خواستند که عمده فعالیت خود را به ساخت فیلم‌های تبلیغی و آموزشی اختصاص دهد.

از آغاز سال 1942 این کمپانی 90 درصد از کارکنان خود که شامل 550 نفر می‌شدند را بر ساخت فیلم‌های مربوط به جنگ متمرکز کرد.

 

پیروزی بوسیله قدرت هوایی

در این دوره فیلم‌هایی چون «پیروزی بوسیله قدرت هوایی» و «آموزش کوتاه برای مرگ» ساخته شد که هر دو با هدف ترغیب مشارکت عمومی در جنگ ساخته شدند.

 

انیمیشن «آموزش کوتاه برای مرگ»

فیلم «سلام برادران» به کارگردانی «نورمن فرگوسن» از دیگر محصولات والت دیزنی در این دوران بود.

 

انیمیشن سلام برادران

 

معتاد به الکل و داروهای مخدر

«والت دیزنی» به دلیل مبتلا بودن به بیماری بی‌خوابی‌، همواره از مشروبات الکلی و داروهایی با درصد مورفین بالا استفاده می‌کرد.

یکی از عادات او مصرف بیش از حد سیگار قهوه‌ای بود که به گفته نزدیکانش، گاه تا 70 نخ در روز می‌رسید.

 

گفته می‌شود که او گاه تا چند شب را پنهان از دید بقیه در کمپانی سپری می‌کرد، آنچنان‌که حتی امروزه با گذشت بیش از نیم قرن از مرگ «والت دیزنی»، همواره شایعه وجود تونل‌های مخفی در سراسر استودیوی والت دیزنی به قوت خود باقی است.

«فریتز اسپرینگ‌میر»، نویسنده آمریکایی در کنار «شجره ایلومیناتی» ضمن اشاره به این مطالب عنوان می‌کند که «والت دیزنی» یک فرد دارای انحراف جنسی است و حتی در بسیاری از شب‌بیداری‌های خود مشغول تماشای فیلم‌های پورنو بوده است.

 

والت دیزنی و اعتقادات فراماسونری و شیطان‌پرستانه

«والت دیزنی» یک فراماسونر با درجه 33 بود.33 بالاترین درجه فراماسونری است که در سراسر دنیا تنها تعداد بسیاری کمی فراماسونر با این درجه وجود دارد.

«دیزنی» در میان شخصیت‌های سیاسی فراماسونر، دوستان زیادی داشت که از آن جمله می‌توان به «رونالد ریگان»، یکی دیگر از فراماسونرها با درجه 33 اشاره کرد.

 

اعتقادات فراماسونری و شیطان‌پرستانه «والت دیزنی» به حدی بود که در بسیاری از محصولات این کمپانی نیز نمود داشت، که در این گزارش به آن پرداخته خواهد شد.

او همچنین در گوشه‌ای از پارک موضوعی «دیزنی‌لند» آمریکا، ساختمانی را با نام «کلوب 33 » بنا نهاده است که هرکسی اجازه ورود به این مکان را ندارد.

گفته می‌شود برای عضویت در این کلوب علاوه بر پرداخت هزینه‌ای هنگفت، باید حداقل 14 سال در لیست انتظار ماند. اسامی اعضاء این کلوب همچنان یک راز است و بسیاری نام این کلوب را برگرفته از اعتقادات فراماسونری «والت دیزنی» و درجه 33 او می‌دانند.

 

کلوب 33 والت دیزنی

به عقیده این افراد، کسانی در این کلوب به عضویت پذیرفته می‌شوند که یک فراماسون یا شیطان پرست باشند و این کلوب نیز محلی برای انجام برخی آیین‌های شیطان‌پرستانه است.

برخی نیز عدد 33 را برگرفته از نام خیابانی می‌دانند که این کلوب در آن واقع شده است؛ خیابان رویال 33، برخی دیگر عدد 3 را عدد خوش‌شانسی «والت دیزنی» می‌دانند و بر این عقیده‌اند که او برای خوش‌شانسی بیشتر آن را دو بار تکرار کرده است.

وجود علامت شیطان (666)  در لوگوی «والت دیزنی»

 

لوگوی والت دیزنی

 

 یکی از مواردی که همواره در رابطه با کمپانی «والت دیزنی» مطرح شده است، وجود علائم شیطانی، ایلومیناتی، انحرافات جنسی و اخلاقی در آثار و حتی محصولات جانبی این کمپانی است که بسیاری از آنها قابل اثبات است و برخی نیز آنقدر واضح و مبرهن است که نیاز به اثبات ندارد ولی یکی از مواردی که همواره مطرح بوده ولی در این گزارش سعی شده تا با احتیاط درباره آن صحبت شود، مسئله وجود سه 6 در لوگوی کمپانی است، برخی بر این عقیده‌اند که در این لوگو علامت سه 6 (نشانه شیطان) به طرز زیرکانه‌ای گنجانده شده و «والت دیزنی» تلاش کرده تا عقاید شیطان‌پرستانه‌اش حتی در لوگوی این کمپانی نیز نمود داشته باشد.

وجود علائم شیطان‌پرستانه، ایلومییاتی و انحرافات جنسی در انیمشن‌های والت دیزنی

اثبات این مسئله در برخی موارد کار چندان سختی نیست، اگرچه گزینه‌های زیادی وجود دارد که به دلیل محدودیت‌های اخلاقی موجود، قابل انتشار در این گزارش نیست.

 

نمود عقاید ایلومیناتی و شیطان پرستانه در فیلم سینمایی «نارنیا»

«فریتز اسپرینگ‌میر» در بخشی از کتاب خود تحت عنوان «شجره‌نامه ایلومیناتی»، محصولات کمپانی «والت دیزنی» را ترویج دهنده افکار ایلومنیاتی و غیراخلاقی می‌داند و معتقد است که حتی این مسئله در لوگوی این کمپانی که «میکی‌موس» را در حال سحر و جادو نشان می‌دهد نمود یافته است.

 

در کتاب‌های «بعد سیاه والت دیزنی» و «والت دیزنی شاهزاده تاریکی» نیز این موارد عنوان شده و مورد تآیید قرار گرفته‌اند.

 

 

کتاب «والت دیزنی، شاهزاده تاریکی»

 

از تعداد بی‌شمار فیلم‌هایی با موضوع سحر و جادو گرفته تا تکرار بیش از اندازه کلمه «سکس» در  خلال کارتون‌ها و حتی پنهان نمودن آلت جنسی زنانه و مردانه در پس زمینه برخی از انیمیشن‌های مورد علاقه کودکان چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

 

انیمیشن گیسو کمند

انیمیشن شیر شاه

این کمپانی همچنین پا را فراتر از گذاشته در محصولات جانبی خود از ابزارهای تحریک‌‌کننده استفاده نموده است، از ساخت و توزیع آب‌نبات‌هایی در قالب آلت‌های جنسی گرفته تا طراحی لباس‌های زیر زنانه و مردانه در قالب شخصیت‌های کارتونی محبوب کودکان و همچنین اسباب‌بازی‌های تحریک کننده.

تبدیل کودکان به مصرف‌کنندگان بالقوه مواد مخدر

در بسیاری از انیمیشن‌های والت دیزنی شاهد استفاده شخصیت‌های کارتونی از دخانیات هستیم، اگرچه در پی اعتراضات شدید بسیاری از گروه‌های حامی بنیان خانواده و همچنین بسیاری از خانواده‌های آمریکایی طی سال‌های گذشته به این مسئله، رؤسای این کمپانی مدعی بودند که استفاده شخصیت‌های کارتونی محبوب کودکان از دخانیات اثری عکس بر کودکان گذاشته و آنها از دخانیات متنفر می‌شوند ولی به عقیده روانشناسان این مسئله شاید در کودکی برای مدت کوتاهی چنین اثری داشته باشد ولی کاملا موقت داشته و آنها در بزرگسالی به مصرف‌کنندگان بالقوه این مواد تبدیل می‌شوند.

 

انیمیشن 101 سگ خالدار

آنچنان‌که در کارتون «پینوکیو»، زمانی‌که به سرزمین آرزوها می‌رود، او را در حال جویدن تنباکو و یا کشیدن سیگار برگ نشان می‌دهد تا جایی‌که از هوش رفته و رنگش به سبزی می‌زند.

 

پینوکیو در حال جویدن تنباکو

 

در کارتون «آلیس در سرزمین عجایب»، شخصیت شبیه به هزارپا دائما در حال کشیدن ماده‌ای مرموز است.

 

                                                                                                                      انیمیشن «آلیس در سرزمین عجایب»

در بسیاری از منابع خارجی از جمله کتاب «شجره‌نامه ایلومیناتی» نوشته «فریتز اسپرینگ‌میر» نیز به انیمیشن «سفید برفی و هفت کوتوله» به عنوان نمونه‌ای انکار‌ناپذیر از این دست اشاره شده است.

به عقیده «اسپرینگ‌میر» و این منابع، نام «سفید برفی» برگرفته از اسامی دیگر کوکائین یعنی «برف»، «بانوی سفید»، «چارلی»، «کوک»، «پودر» و حتی «سفید برفی» است و هفت کوتوله نیز نماد هفت حالتی است که برای شخص مصرف‌کننده به وجود می‌آید.

در واقع خوشحال، عطسه‌ای، خواب‌آلود، بداخلاق، گیج،خجالتی و در نهایت «داک» است، «داک» نیز اشاره به مرحله آخری دارد که فرد مجبور است در برخی مواقع به دکتر مراجعه کند. 

شخصیت اسنیزی (عطسه‌ای) در کارتون سفیدبرفی و هفت کوتوله

در «جادوگر شهر اوز» نیز در صحنه‌های گل خشخاش دیده می‌شود و در صحنه‌ای می‌بینیم که دورتی و دوستانش پس از استنشاق گرده این گل‌ها به خوابی عمیق فرو می‌روند.

 

شخصیت دورتی در فیلم جادوگر شهر اوز

 

گل خشخاش

 

در انیمیشن «دامبو» (بچه‌ فیلی با گوش‌های بسیار بزرگ)، دامبو از یک مایع مرموز می‌نوشد و بعد به عالم خلصه فرو رفته و رویاهایی می‌بیند که در عالم واقعیت هیچگاه نمی‌دیده است.

 

انیمیشن بامبو

استفاده مکرر از پودری سفید و اسرار‌آمیز در انیمیشن‌های والت دیزنی از جمله «میکی‌موس»، «پیتر پن»،«موش توانا»، «آلیس در سرزمین عجایب» و ... نیز جایز سؤال دارد.

 

انیمیشن «آلیس در سرزمین عجایب»

 

                                                                                                                                              انیمیشن «موش توانا»

در انیمیشن «پیتر پن»، این پودر اسرار‌آمیز و معجزه‌آسا هر گاه بر سر کسی فرود آید، آن شخص وارد سرزمینی اسرارآمیز می‌شود که می‌تواند پرواز کند، بدون آنکه پیر شود.

 

انیمیشن پیتر پن

یا در فیلم «ماری پوپینز»، ماری هرشب به کودکان دارویی اسرارآمیز می‌خوراند و بعد آن کودکان به وارد دنیای نقاشی شده و اتفاقات خارق‌آلعاده‌ای برایشان به وقوع می‌پیوندد، نکته جالب دیگر این است که قاشقی پر از شکر خوردن این دارو را نیز برای کودکان راحتر می‌کند.

 

فیلم ماری پوپینز

«آلیس در سرزمین عجایب» نیز به واسطه خوردن قارچ‌های سفید رنگ اسرارآمیز می‌تواند حشره‌ای آبی‌رنگ را در حال کشیدن ماده‌ای می‌بیند بات صدایی که می‌گوید: «مردم!بیدار شوید».

به نظر می‌رسد دستی در پشت پرده در حال تربیت نسلی است که در آینده مصرف‌کنندگان بالقوه مواد مخدرند.

گرایش و حمایت والت دیزنی به هم‌جنس‌گرایی؛ از ارائه خدمات بهداشتی به کارمندان هم‌جنس‌باز تا برگزاری جشن سالانه هم‌جنس‌بازان در دیزنی لند

بنا به اعتراف رؤسای «والت دیزنی»، این کمپانی بزرگترین سازمان موجود در صنعت سرگرمی در سطح جهان است که بیشترین آمار استخدامی هم‌جنس‌بازان را به خود اختصاص داده است.

«مایکل آیزنر»، مدیرعامل کمپانی «والت دیزنی» و «مایکل اُویتز»، رئیس این کمپانی  هردو از جمله هالیوودی‌هایی هستند که بارها به طور رسمی حمایت خود از گروه‌های هم‌جنس‌باز را اعلام کرده‌اند.

«تام شوماخر»، معاون مدیر بخش انیمیشن کمپانی والت دیزنی یکی دیگر از کسانی است که همواره با شریک جنسی خود در برابر رسانه‌ها و دید عموم ظاهر می‌شود او در یکی از مصاحبه‌هایش درباره حمایت والت دیزنی از هم‌جنس بازان گفت: تعداد زیادی هم‌جنس باز در سطوح مختلف در کمپانی والت‌دیزنی وجود دارد. فضای موجود در این کمپانی، محیط بسیار حمایتی است.

 

تام شوماخر در کنار شریک جنسی‌اش

این کمپانی نه تنها فیلم‌های همجنس‌گرایانه و ضد ارزشی چون «در تعقیب امی» و «دراز کشیدن با سگ‌ها» را در کارنامه کاری خود دارد.

این کمپانی هر ساله یک روز را تحت عنوان «روز هم‌جنس‌بازها و هم‌جنس‌گراها در دنیای والت دیزنی» را در پارک موضوعی والت دیزنی کالیفرنیا جشن می‌گیرد و به سازمان و گروه‌های هم‌جنس‌گرا اجازه می‌دهد تا «میکی وس» و «دونالد داک» و همچنین «مینی موس» و «دیزی داک» را به صورت عشاقی هم‌جنس باز در‌بیاورند.

 

                                            تجمع هم‌جنس‌بازان مقابل دیزنی‌لند در کالیفرنیا

این کمپانی همچنین تاکنون چندین سمینار تحت عنوان‌های مختلف درباره هم‌جنس‌گراها و مشکلاتشان برگزار کرده که یکی از این سمینارها چند سال پیش تحت عنوان «تمایلات جنسی در محل‌ کار» برگزار شد.

علاوه بر این موارد کمپانی «والت دیزنی» تسهیلات بهداشتی در اختیار کارمندان هم‌جنس باز خود قرار می‌دهد البته این کمپانی مدعی اخلاق، براساس قوانین خود تنها به زوج‌ هم‌جنس بازی که رسما ازدواجشان را به ثبت رسانده باشند چنین تسهیلاتی می‌دهد.

«مایکل آیزنر» در یکی از مصاحبه‌های خود با رسانه‌های اعلام کرده بود که به نظرش حدود 40 درصد از کارمندان «والت دیزنی» شامل 63 هزار نفر هم‌جنس باز هستند.

چگونگی تأثیر علائم شیطانی بر ضمیر ناخودآگاه کودکان

شاید برای بسیاری از والدین این سؤال مطرح شود که وجود این علائم در محصولات والت دیزنی بدون آنکه کودکانشان متوجه وجود این علائم شوند و یا شناختی نسبت به آنها داشته باشند چه ضرری می‌تواند داشته باشد.

 

در علم روانشناسی مبحثی تحت عنوان «محرک‌های فرت‌آستانه‌ای» وجود دارد که می‌تواند پاسخگوی این سؤال باشد.

محرک‌های فراآستانه‌ای به هرگونه محرک حسی که پایین‌تر از آستانهٔ مطلق فردی برای ادراک آگاهانه باشد اطلاق می‌گردد. مفهوم ادراک زیرآستانه‌ای ازاین‌رو شایان توجه است که بر اساس آن اندیشه، احساسات و رفتار مردم متأثر از محرکی است که علی‌رغم عدم آگاهی از آن، ادراک می‌گردد.

این محرک‌ها می‌توانند به صورت دیداری و شنیداری باشند که در تبلیغات نیز به شدت از این مسئله بهره‌برداری می‌شود.

«جیمز ویکاری»، یک فروشنده پژوهشگر در سال 1957 ادعا کرد که در طول یک دورهٔ شش هفته‌ای به قریب به 46 هزار مشتری در سینمایی واقع در فورت لی نیوجرسی در میان فیلم «پیکنیک»، دو پیام تبلیغاتی نشان داده شده بود: «گرسنه‌اید؟ پاپ‌کُرن بخورید» و «کوکاکولا بنوشید» که به گفتهٔ او در هر 5 ثانیه یکبار به مدت سه‌هزارم ثانیه این پیام‌ها نمایش داده شده بودند. زمان آن پیام‌ها چنان کوتاه بودند که آنها هرگز آگاهانه ازسوی کسی دریافت نمی‌شدند، اما ویکاری ادعا کرد که در طول این دوره 6 هفته‌ای باهمهٔ‌ آنکه مشتریان از پیام‌ها ناآگاه بودند، ولی فروش پاپ‌کُرن، 57٫8% و فروش کوکاکولا، 18٫1% افزایش یافتند

 

«ویلسون برایان»، نویسنده آمریکایی، در کتاب‌هایش از جمله «اغوای زیرآستانه‌ای» و «بهره‌کشی جنسی رسانه‌ها» متذکر شد: برای اغوای مصرف کنندگان، گاهی از نمادها یا واژه‌های جنسی زیر آستانه استفاده می‌شود.به باور او، باهمه‌اینکه واژه‌های جاسازی شده، آگاهانه دریافت نمی‌گردند ولی ناآگاهانه درک شده و باعث برانگیختگی جنسی شده که فراورده را برای خریداران، جذاب‌تر می‌نمایند.

سازمان ملل نیز چند دهه پیش پس از انجام تحقیقاتی در این زمینه اعلام کرد که «مفاهیم فرهنگی ناشی از تلقینات فکری زیرآستانه‌ای تهدیداتی عمده برای حقوق بشر در سراسر جهان محسوب می‌شوند».

 

از مخالفت با لایحه پورن اینترنتی در راستای حفاطت از کودکان تا حذف نام خدا و مفاهیم دینی از محصولات این کمپانی

 اکتبر 1998 قانون حفاظت آنلاین از کودکان وارد قوانین آمریکا شد. براساس این قانون، هرکسی که عامدانه و با علم به ویژگی های مطالب، در داخل و یا خارج آمریکا از طریق اینترنت، هر ارتباطی با اهداف تجاری برقرار کند و این ارتباط به نحوی باشد که در دسترس کودکان قرار گیرد و این مطالب برای کودکان مضر باشد، باید به مبلغی کمتر از پنجاه هزار دلار آمریکا جریمه و یا به کمتر از شش ماه زندان و یا هر دو محکوم شود.بخش های بعدی این قانون مجازات هایی تا 150 هزار دلار برای هر روز تخطی از قانون تعیین کرده اند.

در این میان تصویب این قانون از سوی برخی گروه‌های مدعی آزادی بیان و همچنین کمپانی «والت دیزنی» با مخالفت جدی روبرو شد.

اخلاق ستیزی‌های این کمپانی به همین جا ختم نشد و این کمپانی استفاده از کلمه خدا و مفاهیم دینی را در محصولاتش به طور کلی ممنوع کرد.

اگرچه هیچگاه به طور رسمی به این مطلب اعتراف نشد ولی چندی پیش «رابرت لوپز» و «کریستین اندرسون_لوپز»، دو آهنگساز انیمیشن برنده اسکار «یخ زده» طی مصاحبه‌ای با رادیو «نشنال پابلیک» فاش کردند که ذکر نام خداوند و به کلی استفاده از مضامین دینی و مذهبی در محصولات والت دیزنی ممنوع است.

 

رابرت و کریستین، آهنگسازان انیمیشن «یخ زده» به همراه بچه‌هایشان

«کریستین اندرسون-لوپز» گفت: استودیوی والت‌دیزنی یکی از تنها مکان‌هایی که شما در رابطه با مسائل دینی محدودیت دارید، استفاده از کلمه خدا نیز در اینجا ممنوع است. البته شما در خود والت‌دیزنی می‌توانید اسم خدا را بیاورید ولی نمی‌توانید از آن در فیلم‌ها استفاده کنید.

کمی پیش از آن نیز برخی از کلیساها و همچنین مسیحیان مؤمن نسبت به نمایش انیمیشن برنده اسکار «یخ‌زده» اعتراض کرده و این انیمیشن را تبلیغ تمایلات هم‌جنس‌بازانه خوانده بودند.

 

انیمیشن یخ‌زده

در ماه مارس کشیشی به نام «کوین اسوانسون» در بیانیه‌ای اعتراض‌آمیز، انیمیشن «یخ‌زده» را یک فیلم بسیار شیطانی و کمپانی «والت دیزنی» را یکی از طرفداران سرسخت هم‌جنس‌بازان در آْمریکا که به صورتی سازمان یافته فعالیت می‌کند،نامید.

اعترافات یک مربی سابق ایلومیناتی به چگونگی نفوذ در هالیوود

«اسوالی»، نویسنده 57 ساله آمریکایی و نیروی سابق اف.بی‌.ای، یکی از کسانی است که تا چند سال پیش نه تنها خود و خانواده‌اش ایلومیناتی بودند بلکه او خود نیز در این زمینه دیگران را آموزش می‌داد در واقع یک مربی ایلومیناتی بود.

او چند سال پیش در پی یک حادثه خود و خانواده‌اش را از این اعتقادات کذایی نجات داده و چندی بعد کتابی تحت عنوان «ایلومیناتی: چگونه این فرقه مردم را هدایت می‌کند؟» می‌نویسد و منتشر می‌کند.

 

 

کتاب ایلومیناتی: چگونه این فرقه مردم را هدایت می‌کند؟

او چندی پیش در مصاحبه‌ای مفصل و چند قسمتی با سایت «سنتر اکس نیوز» از خاطرات و تجربیات خود در این مدت گفت که بخشی از آن درباره چگونگی نفوذ ایلومیناتی در هالیوود و محصولات این صنعت سینمایی است، که در زیر به بخش مختصری از آن اشاره می‌کنیم:

اسوالی: در هالیوود پول حرف اول را می‌زند شما اگر پول داشته باشید هر کاری می‌توانید بکنید.این نیست که یک ایلومیناتی که می‌خواهد در قالب یک فیلم عقاید خود را ترویج دهد پیش یک تهیه‌کننده یا کارگردان برود و بگوید که من ایلومیناتی هستم و می‌خواهم یک فیلم ساخته شود تا از طریق آن عقاید من تبلیغ شود، یادتان باشد که آنها احمق نیستند، بلکه آنها یک سرمایه‌گذاری مشترک انجام می‌دهند، به این‌صورت که روی فیلم‌هایی که مورد علاقه‌اشان است و در چهارچوب اعتقادی آنهاست، سرمایه‌گذاری می‌کنند. آنها در سکوت بازیگران ، تهیه‌کنندگان، ، کارگردانان و فیلنامه‌ها را اجاره می‌کنند ولی هیچگاه از اعتقادات شخصی‌اشان به صورت آشکار سخنی نمی‌گویند و یا درباره اینکه چرا به ساخت چنین فیلمی علاقمندند، سخن نمی‌گویند.این یک پروسه آهسته و بسیار زیرکانه است.

آنها برای صدها سال است که پشت صحنه کار می‌کنند و به خوبی می‌دانند که مردم عقاید جدید را بسیار آهسته می‌پذیرند.

تعداد فیلم‌هایی که طی یک دهه اخیر درباره سحر و جادو ساخته شده، هر انسانی را به فکر فرو می‌برد که حقیقتا چرا باید اینهمه فیلم با چنین موضوعی ساخته شود.

 

یک نگاه به کارتون‌های «ساتردی مورنینگ» بیاندازید، من خود به فرزندانم اجازه نمی‌دهم این کارتون‌ها را ببینند.

در میان فیلم‌ها نیز فیلم‌هایی با مضامین ایلومیناتی بسیار است، از جمله آنها می‌توان به فیلم‌های «ماتریکس»،«کلوب مبارزه»، «مارپیچ» و ... اشاره کرد.

اخراج زنی مسلمان به خاطر اصرار بر حجاب

زنی مسلمان به نام «ایمانه بودلال»، سال 2010 تنها به خاطر اصرار بر داشتن حجاب اسلامی از پارک موضوعی «والت دیزنی» در کالیفرنیا اخراج می‌شود.

 

او دو سال پیش در دادگاهی در کالیفرنیا علیه این کمپانی شکایت می‌کند.

«بودلال» در این دادگاه می‌گوید: زمانی‌که بر حجابم اصرار ورزیدم به من گفته شد که تو و هم نژادی‌هایت تروریست هستید و آموزش ساخت بمب می‌بینید.

وی می‌افزاید: مدعی‌اند که «دیزنی لند» شادترین مکان دنیاست، در حالی‌که در همین مکان به آسانی به حقوق انسانی من تجاوز شده است.

استخدام یک جانی  متهم به آزار جنسی کودکان برای کارگردانی فیلم «پودر»

کمپانی «والت دیزنی» اواسط دهه 90 تصمیم به ساخت فیلم سینمایی «پودر» گرفت و بدین منظور «ویکتور سالوا» را به عنوان کارگردان استخدام کرد که در آن زمان جنجال زیادی به  پا کرد.

 

 

«ویکتور سالوا» فیلمسازی بود که به جرم آزار جنسی کودکان دستگیر و به سه سال زندان محکوم شده بود.

«سالوا» هنگام ساخت فیلم «خانه دلقک» یکی از بازیگران این فیلم که کودک 12 ساله‌ای بود را به شدت مورد آزار جنسی قرار می‌دهد و از این صحنه‌های فیلمبرداری می‌کند.

زمانی‌که خبر ساخت فیلم «پودر» توسط «ویکتور سالوا» منتشر شد، حتی تعدادی از نیروهای پلیس که به نوعی در حل پرونده او دخیل بودند ضمن اعتراض ابراز داشتند که از اینکه می‌بینند یک چنین جانی بار دیگر می‌تواند به عنوان کارگردان کار کند تعجب می‌کنند.

ساخت فیلم «آخرین وسوسه مسیح»

کمپانی «والت دیزنی» برای ساخت فیلم «وسوسه مسیح» با «مارتین اسکورسیزی»، قراردادی چهارساله می‌بند، این فیلم سرانجام ساخته می‌شود ولی اکران آن اعتراض طرفداران دین مسیحیت را به شدت بر می‌انگیزد.آنان این فیلم را توهینی به حضرت مسیح عنوان می‌کنند.

                                                                                           مارتین اسکورسیزی در پشت صحنه فیلم‌ «آخرین وسوسه  مسیح»

پخش یک شوی تلویزیونی با شوخی‌هایی درباره استفاده از مشروبات الکلی و مواد مخدری چون کوکائین

کمپانی «والت دیزنی» صاحب شبکه «ای‌بی‌سی» آمریکا، سال 1996 اقدام به پخش یک شوی تلویزیونی با نام «دانا کاروی» کرد که در آن شوخی‌هایی در رابطه با اعتیاد به مشروبات الکلی و مواد مخدری چون کوکائین مطرح می‌شد.

 

دانا کاروی

در این شو همچنین «جورج واشنگتن» را در حال مصرف مواد مخدر و «بن فرانکلین» به عنوان یک هم‌جنس‌باز به تصویر کشید.

تصویر و بازگو کردن چنین مطالبی به شدت خشم خانواده‌ها و گروه‌های طرفدار کانون خانواده را برانگیخت.

                                                                                                                                     منبع:خبرگزاری فارس

تعداد بازدید از این مطلب: 5546
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 2
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

سه شنبه 5 اسفند 1393 ساعت : 9:8 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
فیلم داعش تقلبی از آب درآمد
نظرات
فیلم اعدام ۲۱ مصری استودیویی از آب درآمد

با وجود این‌که تصویربرداری در روز روشن انجام گرفته، امّا هیچ سایه‌ای از افراد چاقو به دست یا قربانیان یا اثری از ردّ پای آن‌ها بر ماسه‌های ساحل در تصویر ویدئویی دیده نمی‌شود.

********************************************************************************************************************

ویریان خان، کار‌شناس و مدیرمسئول یک «کنسرسیوم» معروف متخصص در امور تجزیه، تحلیل و بررسی اقدام‌های تروریستی، گفته است ویدئویی که داعش از نحوه کشتن ۲۱ قبطی مصری منتشر کرده، حقیقی نیست بلکه ساختگی و مونتاژ شده است.

وی برای اثبات نظر خود به نظر متخصصان تصویربرداری و پزشکی قانونی که در «کنسرسیوم» فعال هستند، استناد کرده است.

این کار‌شناس یک ماه پیش نیز هنگامی که داعش اعلام کرد دو شهروند ژاپنی را به قتل رسانده و ویدئویی دراین‌باره منتشر کرد، با شک و تردید به آن ویدیو نگاه کرد و به خبرگزاری ها گفته بود که داعش از قربانیان خود در یک سالن فیلم‌برداری می‌کند.

این کار‌شناس تنها شخصی نیست که صحت ویدیو داعش را زیر سؤال برده و آن را رد می‌کند بلکه یکی از سازندگان فیلم‌های «ترسناک» در آمریکا نیز می‌گوید که فیلم‌های داعش ساختگی و مونتاژ شده است.

ویریان خان می‌گوید که بسیاری از پشت صحنه‌های فیلم ویدئویی اخیر از جاهای دیگر است. در واقع داعش صحنه‌ها را پیش‌تر آماده کرده و تصویر ساحل را به آن‌ها پیوند داده است. در واقع‌ از نوعی فناوری به نام «صفحه سبز نمایش» که در سینمای مدرن برای صحنه‌سازی به کار می‌رود، استفاده کرده است.

این کار‌شناس می‌گوید با وجود اینکه تصویربرداری در روز روشن انجام‌گرفته، اما هیچ سایه‌ای از افراد چاقو به دست یا قربانیان یا اثری از رد پای آن‌ها بر ماسه‌های ساحل در تصویر ویدئویی دیده نمی‌شود.

به گزارش تلویزیون آمریکایی «فاکس نیوز» به نقل از این کار‌شناس تروریسم، از دیگر اشکالات فنی وتکنیکی این ویدیو که نشان از ساختگی بودن آن دارد، صحنه‌ای است که از سخنگوی جلادان گرفته شده است؛ سخنگویی که رسانه‌های غربی از او به نام «جهادی جوزف» یاد می‌کنند.

این شخص همیشه با لباسی متفاوت از دیگر داعشیان در ویدیو ظاهر می‌شود. در صحنه‌های قبلی او درحالی‌که یک چاقو در دست چپ دارد، کشورهای اروپایی را مرتب تهدید می‌کرد اما در این ویدیو به گونه‌ای ظاهر شد که سر او از دریا بزرگ‌تر جلوه می‌کند.

علاوه بر این ایرادهای فنی، هیچ‌گونه تأثیری از صدای وزش باد ساحل دریا در صدای ضبط‌شده شنیده نمی‌شود. همچنین در تصاویر از نظر قد افراد قربانی و جلادان آن‌ها اختلاف فاحشی دیده می‌شود به طوری که بلند‌ترین افراد قربانی مصری از کوتاه‌ترین جلادان هم خیلی کوتاه‌تر دیده می‌شوند.

این کار‌شناس درباره رنگ قرمزی که آب ساحل دریا را فراگرفته می‌گوید، خون بیست نفر آدم نمی‌تواند آب دریا را به این اندازه قرمز کند، این قطعاً یک مونتاژ ویدئویی است و امروز حتی می‌توان با یک موبایل هوشمند این‌چنین صحنه‌ای ساخت، بدین ترتیب این صحنه به احتمال بسیار بالا ساختگی است.

در همین حال مری لمبرت، کارگردان آمریکایی فیلم‌های «ترسناک» پس از تماشای ویدئو قتل ۲۱ قبطی و پس از تجزیه و تحلیل صحنه‌ها، به سرعت با تحلیل و بررسی ویریان خان موافقت کرد. او گفت: «به نظر می‌رسد این ویدیو با دستکاری زیاد تروریست‌ها همراه بوده است و این ‌‌‌نهایت دستکاری و مونتاژ در این ویدیوست.»

                                                  منبع:حرف تو (وبگاه اوبس)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5909
برچسب‌ها: داعش ,
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 5 اسفند 1393 ساعت : 7:57 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
نتایج اسکار 2015
نظرات

نتایج اسکار 2015

********************************************

گردآوری،ویرایش و تدوین : مهرداد میخبر

هشتاد و هفتمین دوره مراسم اسکار با مراسم فرش قرمز آغاز شد تا پس از ماه‌ها انتظار، از برندگان جوایز آکادمی علوم و فنون هنرهای سینمایی(اسکار) با رای اعضای هر صنف و فیلم برتر با رای تمامی اعضای آکادمی رونمایی شود. اتفاقی که تا صبح به وقت تهران ادامه یافت و در نهایت «مرد پرنده» بار بردن چهار جایزه اصلی، «هتل بزرگ بوداپست» با بردن چهار جایزه دیگر پیشتاز شدند و «ضربه شلاق» نیز با بردن سه جایزه در پی این دو فیلم قرار گرفت.

*******************************************************************************************************************

 این دوره از مراسم با اجرای «نیل پاتریک هریس» 41 ساله در دالبی تیه‌تر در هالیوود برگزار شد و این مجری کار دشواری داشت، چرا که جانشین الن دی‌جنرس شده بود. الن دی‌جنرس کمدین و مجری سرشناس تلویزیونی که سال پیش مجری اسکار بود، توانست این مراسم را به پربیننده‌ترین مراسم تلویزیونی در آمریکا در عرض ۱۰ سال گذشته تبدیل کند. و تنها در آمریکا بیش از ۴۵ میلیون نفر در سال ۲۰۱۴ مراسم اسکار را به طور زنده از طریق تلویزیون دنبال کردند.

آن گونه که هالیوود ریپورتر فاش کرد، گزینه اول امسال نیز الن دی‌جنرس بوده که این درخواست را نپذیرفته است نفر دوم فهرست، کریس راک، هنرپیشه و کمدین سیاه‌پوست بوده که پیش از این در سال ۲۰۰۵ اجرای اسکار را برعهده داشت که او نیز نپذیرفت. سپس سراغ نفر سوم فهرست، جولیا لوئیس دریفوس رفتند که این هنرپیشه و کمدین نیز از قبول اجرای مراسم اسکار سر باز می‌زند و بدین ترتیب قرعه به نام «نیل پاتریک هریس» می‌افتد.
این هنرپیشه، خواننده و کارگردان آمریکایی در اسکار 2015 وظیفه دشواری داشت. به خصوص این‌که همه ناخودآگاه او را با رقیب رکوردشکن و موفق سال گذشته‌اش مقایسه می‌کردند. وی همه تلاشش را کرد تا یک اجرای خوب داشته باشد. 

از جمله کارهایی که در این راستا انجام داد باید به تعریف جک و رقص اشاره کرد. اما یکی از نوآوری های نیل پاتریک هریس، این بود که پیش از معرفی هر فیلم، بازی یا نمایشی انجام می داد که حاضرین حدس بزنند قرار است منتظر کدام نامزد باشند.

 در این میان، برای معرفی فیلم «بردمن» او همه لباس های خود را در آورد و با یک لباس زیر سفید و جوراب های مشکی روی صحنه آمد. این دقیق مشابه صحنه ای غیرمعروف از فیلم بردمن است که Michael Keaton پس از سیگار کشیدن در بیرون از سالن تئاتر، با شورت سفید و جوراب سیاه روی صحنه تئاتر بر می گردد. 
 
مجری اسکار روی صحنه لخت شد
 
«شایستگی جایزه آکادمی» نام رسمی تندیس‌های اسکار است. نام «اسکار» لقبی است که در حقیقت از دهه‌ها قبل بر سر زبان‌ها افتاده و آغازش نامشخص است. با این حال، چندین روایت متفاوت وجود دارد که ادعا می‌شود از منشاء پیدایش لقب «اسکار» پرده برداشته‌اند. رایج‌ترین روایتی که در این باره وجود دارد لقب «اسکار» را به اظهارنظر مارگریت هریک ارتباط می‌دهد. 

بنابر این روایت، هریک زمانی به عنوان کتابدار در آکادمی علوم و هنرهای سینمایی مشغول به کار بود و در اولین رویارویی‌اش با تندیس طلایی، ابراز می‌کند این مجسمه شبیه عمویش، اسکار، است. چندان مهم نیست که سرآغاز این لقب از کجا بوده، آن‌چه مهم به نظر می‌رسد این است که نام «اسکار» در سال‌های دهه ۱۹۳۰ به طرز فزاینده‌ای در توصیف تندیس آکادمی به کار گرفته شد و از آغاز سال ۱۹۳۹ به طور رسمی توسط آکادمی علوم و هنرهای سینمایی به کار رفت.
 
نیل پاتریک هریس پس از انداختن اولین متلک که اشاره به سفید پوست بودن اکثر نامزدهای امسال داشت، با خواندن یک ترانه موزیکال مراسم را افتتاح کرد. در این ترانه یادی از فیلم‌های کلاسیک گذشته و حال شد.
امسال فیلم‌های «هتل بزرگ بوداپست» و «مرد پرنده» که هریک نامزد ۹ جایزه اسکار شده‌اند، در ردیف اول نامزدهای بهترین فیلم سال قرار دارند. فیلم‌های «پسربچگی»، «تک تیرانداز آمریکایی»، «بازی تقلید»، «سلما»، «تئوری همه چیز» نیز در زمره نامزدهای بهترین فیلم سال قرار داشتند. هیچ‌یک از نامزدهای امسال در پنج موردبزرگ (یعنی :بهترین فیلم، کارگردان، بازیگر مرد، بازیگر زن و فیلمنامه) نامزد نشدند. آخرین فیلمی که به این موفقیت دست پیدا کرد «حقه‌بازی آمریکایی» بود و آخرین فیلمی که هر پنج جایزه را برد «سکوت بره‌ها» (1991) بود.

برای دومین بار در تقریبا دو دهه اخیر تمام 20 نامزد جوایز اسکار بازیگری سفیدپوست بودند. در سال 2011 نیز 20 نامزد بخش بازیگری همه سفیدپوست بودند. پیش از آن در سال 1998 چنین اتفاقی افتاده بود. در میان بازیگران رنگین‌پوست که شانس زیادی برای نامزدی داشتند، می‌توان به دیوید اویلوو اشاره کرد که در فیلم «سلما» نقش مارتین لوترکینگ جونیر را بازی کرده است.

مریل استریپ برای نوزدهمین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بود. او با فیلم موزیکال «در جنگل» در بخش بهترین بازیگر زن مکمل نامزد بود و این فرصت را یافت که پس از فیلم‌های «کریمر علیه کریمر» در 1980 ، «انتخاب سوفی» در 1983 و «بانوی آهنین» در 2012، برای چهارمین شانسش رابرای بردن اسکارامتحان کند. هیچ بازیگری، -چه مرد و چه زن- به لحاظ تعداد نامزدی به پای مریل استریپ نمی‌رسد. کاترین هپبرن با 12 نامزدی (4 جایزه اسکار) و جک نیکلسن با 12 نامزدی (3 جایزه اسکار)، به لحاظ بیشترین تعداد نامزدی، پس از استریپ قرار دارند.
 
اسکار بهترین جلوه‌های تصویری ویژه به پاول فرانکلین، اندرو لاکلی، ایان هانتر و اسکات فیشر برای فیلم

پس از پایان مراسم فرش قرمز، آمدن مراسم با آمدن نیل پاتریک هریس به روی استیج آغاز شد. پس از اهدای تعدادی از جوایز، کلیپ اهدای اسکار افتخاری امسال به «هایائو میازاکی»، «مورین اوهارا» و «فیلی کافمن» پخش شد. جایزه افتخاری جین هرشولت نیز برای فعالیت های انسان دوستانه نیز به «هری بلافونته» اهدا شد.

در ادامه پس از اهدای جوایز برخی بخش‌ها و پیش افتادن هتل بوداپست، مریل استریپ برای معرفی کلیپ درگذشتگان سینما به روی صحنه آمد و کلیپ تصویری که در آن از رابین ویلیامز تا مایک نیکولز حضور داشتند، به نمایش درآمد. سپس قطعه‌‌ای موسیقی به عنوان میان برنامه دیگری برای اهدای جوایز اجرا شد. در ادامه جوایز چند بخش دیگر اهدا شد. بعد از این، ترانه فیلم سلما توسط جان لجند و کامن در حالی اجرا شد که تمام سالن ایستاده این قطعه را تشویق کردند و سپس اسکار بهترین ترانه به همین قطعه «شکوه» از فیلم «سلما» اهدا شد.

در ادامه نیز جوایز سایر بخش‌ها اهدا شد که تا حدودی مایه شگفتی بود. بزرگ ترین شگفتی درباره اهدای جایزه بهترین بازیگر به «ادی ردماین» برای «تئوری همه چیز»بود. برخلاف تصورات، از «پسربچگی» استقبال خیلی گرمی نشد و اسکار بیشتر به «مرد پرنده» ایناریتو روی خوش نشان داد. برای اهدای جایزه نهاییِ «بهترین فیلم» شان پن روی صحنه آمد و قبل از اعلام نام برنده به شوخی گفت: کی به این عوضی  گرین کارت داده است؟! بعد از حضور عوامل فیلم بر روی صحنه، ایناریتو جایزه‌اش را دریافت نمود و سپس به حقوق مهاجران مکزیکی در خاک آمریکا اشاره کرد؛ حقوقی که در بسیاری از اوقات تضییع می‌شود.
 
اسکار بهترین میکس صدا به کریگ من، بن ویلکینز و تامس کرلی برای فیلم

در آخر فیلم «مرد پرنده» با بردن چهار جایزه بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اصلی و بهترین فیلمبرداری، پیشتاز جوایز اسکار هشتاد و هفتم شد. «هتل بزرگ بوداپست» نیز با بردن چهار جایزه بهترین طراحی لباس، بهترین چهره آرایی، بهترین طراحی صحنه و طراحی تولید و بهترین موسیقی متن، یک گام عقب‌تر قرار گرفت.«ضربه شلاق» با بردن سه جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد، بهترین تدوین و بهترین میکس صدا یک گام عقب‌تر ایستاد.

همچنین فیلم‌های «بین ستاره‌ای» (بهترین جلوه‌های ویژه)، «تک تیرانداز» (بهترین صداگذاری)، «بچگی» (بهترین بازیگر نقش مکمل زن)، «سلما» (بهترین ترانه)، «بازی‌های تقلید» (بهترین فیلم‌نامه اقتباسی)، «آلیس آرام» (بهترین نقش اول زن) و تئوری همه چیز (بهترین بازیگر نقش اول مرد»، هریک با بردن یک جایزه اسکار در جوایز دوره هشتاد و هفتم، سهمی از این رویداد را به خود اختصاص دادند و «آیدا» نیز برنده اسکار بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان شد.

ترکیب کامل نامزدها و برندگان جوایز مختلف اسکار 2015 بدین شرح است(حتی المقدور در مورد هرکدام از برندگان شرحی کوتاه آمده است):


نامزدهای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد:
رابرت دوال (قاضی)
اتان هاوک (بچگی)
ادوارد نورتون (مرد پرنده)
مارک رافلو (فاکس کچر)
جی کی سیمونز (شلاق)

برنده: جی کی سیمونز (شلاق)
 
(جی کی سیمونز در سال 1955 در دیترویت ایالت میشیگان آمریکا به دنیا آمد. او فرزند «پاتریشیا نی کیمبل» مدیر و «دونالد ویلیام سیمونز» پروفسور کالج بود. او در کلومبوس اوهایو و میزولا مونتانا بزرگ شد و به دانشگاه مونتانا رفت. سیمونز در برادوی کار خوانندگی و بازیگری اش را آغاز کرد. او بیشتر به خاطر نقش «اکتر امیل سکودا»، یک روانشناس پلیس در سریال «نظم و قانون» و نقش یک نئو نازی سادیسمی در سریال «آز» شناخته می شود. با وجود استعداد فراوانی که دارد هرگز به عنوان یک ستاره درجه یک در هالیوود شناخته نشد اما به عنوان یک بازیگر در نقش های مکمل بسیار پرکار است. سیمونز در سال 1996 با «میشل شوماخر» ازدواج کرد و آنها صاحب دو فرزند هستند.)


نامزدهای بهترین طراحی لباس:

«هتل بزرگ بوداپست» (میلنا کانونرو)
«فسادذاتی» (مارک بریجز)
«در جنگل» (کالین اتوود)
«شریر» (مالیفیسنت)
«آقای ترنر» (ژاکلین دوران)

برنده: «هتل بزرگ بوداپست» (میلنا کانونرو)

(میلنا کانونرو ؛ زادهٔ 1946 (۶۸–۶۹ ساله)) یک طراح صحنه و لباس اهل ایتالیا است.از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است می‌توان به استنلی کوبریک: یک زندگی در تصاویر اشاره کرد.)

 نامزدهای بهترین چهره‌آرایی:

«فاکس کچر» (بیل کورسو و دنیس لیدیارد)
«هتل بزرگ بوداپست» (فرانسس هانون و مارک کولیر)
«نگهبانان کهکشان» (الیزابت ییانی و خورخیو و دیوید وایت)


برنده: «هتل بزرگ بوداپست» (فرانسس هانون و مارک کولیر)



نامزدهای بهترین انیمیشن کوتاه: 
«تصویر بزرگ‌تر»
«نگهبان سد»
«ضیافت»
«من و مولتون من»
«یک زندگی تنها»
 
برنده: «ضیافت»
 
اسکار

نامزدهای بهترین انیمیشن بلند:

«قهرمان بزرگ 6»
«باکسترولز»
«چگونه اژدهایتان را تربیت کنید 2»
«آوای دریا»
«داستان شاهزاده کاگویا»


برنده: «قهرمان بزرگ 6»
 
اسکار


نامزدهای بهترین جلوه‌های ویژه:

«کاپیتان آمریکا»
«طلوع سیاره میمون‌ها»

«نگهبانان کهکشان»

«بین ستاره‌ای»

«مردان ایکس: روزهای گذشته آینده»


برنده:
 «بین ستاره‌ای»
 

(بین ستاره‌ای یا در میان ستارگان ( Interstellar) فیلمی علمی تخیلی به کارگردانی کریستوفر نولان است. متیو مک‌کانهی، ان هتوی، جسیکا چستین و مایکل کین در این فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. ماجرای این فیلم دربارهٔ فضانوردانی است که از طریق کرم‌چاله‌ای سفر می‌کنند تا سیاره‌ای قابل سکنی بیابند. فیلم‌نامهٔ این فیلم را کریستوفر نولان به همراه برادرش جاناتاننوشته است. کریستوفر به همراه لیندا ابست و اما توماس تهیه‌کنندگی فیلم را برعهده داشتند. فیزیکدان نظری، کیپ تورن یکی از تهیه‌کنندگان اجرایی و مشاور علمی فیلم است.)

 

Interstellar film poster.jpg
 

نامزدهای بهترین فیلم کوتاه اکشن زنده:
«Aya»
«بوگالو و گراهام»
«باتر لمپ»
«پروانه»
«تماس تلفنی»

 
برنده: «تماس تلفنی»

اسکار
 
بهترین مستند کوتاه
«خط داغ بحران»
«جوانا»
«نفرین ما»
«دروگر»
«زمین سفید»


برنده: «خط داغ بحران»
 
اسکار

نامزدهای بهترین مستند بلند:
«سیتیزن فور»
«در جستجوی ویوین مایر»
«واپیسن روزها در ویتنام»
«نمک زمین»
«ویرونگا»

برنده: «سیتیزن فور» درباره ادوارد اسنودن
 
اسکار

نامزدهای بهترین فیلم غیرانگلیسی زبان:
«قصه‌های وحشی» به کارگردانی «دامیان زیفرون» از آرژانتین
«نارنگی‌ها» به کارگردانی «زازا اوروشادزه» از استونی
«تیمبوکتو» به کارگردانی «عبدالرحمان سیساکو» از موریتانی
«آیدا» به کارگردانی «پاول پاولیکوفسکی» از لهستان
«نهنگ» به کارگردانی «آندری زیاگینتسف» از روسیه

برنده: «آیدا» به کارگردانی «پاول پاولیکوفسکی» از لهستان 

(ایدا (تلفظ می‌شود [ˈida]) درامی لهستانی-دانمارکی٬ ساخته کارگردان لهستانی - انگلیسی٬ پاول پاولیکوفسکی٬ محصول سال ۲۰۱۳ است. نام این فیلم در اسکار ۸۷ام بین کاندیداهای دریافت جایزه بهترین فیلم خارجی بود. این فیلم موفق به دریافت جایزه‌ی بهترین فیلم از فستیوال فیلم لهستان و آکادمی فیلم اروپا شد.)

 اسکار

نامزدهای بهتری میکس صدا:
«تک تیرانداز آمریکایی» (آلن رابرت موری و باب اسمن)
«مرد پرنده‌ای» (مارتین هرناندز و آرون گلاسکاک)
«شلاق» (کریس اونس و سینا میلر)
«بین ستاره ای» (ریچارد کینگ)
«ناگسستنی» (بکی سالیوان و اندرو دی کریستیفارو)

برنده: «شلاق» (کریس اونس و سینا میلر) 
 
("ضربه شلاق” اولین باردر سی‌امین جشنواره فیلم ساندنس روی پرده رفت و در بخش مسابقه فیلم‌های داستانی آمریکایی، جایزه بزرگ هیئت داوران همین‌طور جایزه تماشاگران این بخش را از آن خود کرد. “ضربه شلاق” دربارهٔ یک درامر نوجوان (با بازی مایلز تلر) و معلم موسیقی او (با بازی جی. کی. سیمونز) است. این فیلم به تازگی در جشنواره فیلم تورنتو نیز نمایش داده شده است.)

 اسکار


نامزدهای بهترین صداگذاری:
«تک تیرانداز آمریکایی» (جان ریتز، گرگ رادلوف و والت مارتین)
«مرد پرنده ای» (جان تیلور، فرانک ای. مونتانیو و توماس وارگا)
«بین ستاره‌ای» (گری ای. ریتزیو، گرگ لندیکر و مارک وینگارتن) 
«ناگسستنی» (جان تیلور، گری ای ریتزیو و دیوید لی)
«شلاق» (کریگ من، بن ویلکینز و توماس کرلی)

برنده: «تک تیرانداز آمریکایی» (جان ریتز، گرگ رادلوف و والت مارتین)
 

فیلم محصول سال ۲۰۱۴ آمریکا در ژانر زندگی‌نامه‌ای جنگی درام به کارگردانی کلینت ایستوود و نویسندگی جیسون هال است. داستان فیلم برگرفته از کتاب تک‌تیرانداز آمریکایی و روایت زندگی تک تیرانداز امریکایی کریس کایل است.فیلم در ۶ ژانویه ۲۰۱۵، به طور گسترده اکران شد و رکوردهای متعدد فروش ابتدایی در گیشه را شکست. این فیلم بهترین فروش آغازین را در کارنامهٔ ایستوود ثبت کرد.تک تیرانداز آمریکایی بر اساس خاطرات کریس کایل، عضو واحدهای کماندویی نیروی دریایی آمریکا معروف به سیل ساخته شده است. کایل در چهار دوره حضور خود در عراق در فاصله سال‌های ۲۰۰۳ تا ۲۰۰۹ بیش از ۱۶۰ نفر را کشت.

 اسکار


نامزدهای بهترین بازیگر نقش مکمل زن:
پاتریشیا آرکت (بچگی)
لورا درن (وحشی)
کایرا نایتلی (بازی‌های تقلید)
اما استون (مرد پرنده)
مریل استریپ (در جنگل)

برنده: پاتریشیا آرکت (بچگی)
 
(پاتریشیا آرکت ( Patricia Arquette) (زاده ۸ آوریل ۱۹۶۸) یک بازیگر سینما اهل ایالات متحده آمریکا است. آرکت، همسر سابق نیکولاس کیج بود. او نخستین بار در فیلم خیلی زرنگ (۱۹۸۷) ظاهر شد.)

اسکار
نامزدهای بهترین فیلم‌برداری:
«ناشکسته» (رابرت دیکنز) 
«مرد پرنده» (امانوئل لوبزکی)
«آقاي ترنر» (دیک پوپ)
«هتل بزرگ بوداپست» (رابرت یومن)
«ایدا» (لوکاس زال و «ریزارد لنچوسکی)

برنده: «مرد پرنده» (امانوئل لوبزکی) 
 

(فیلمی در ژانر کمدی-درام به کارگردانی، تهیه‌کنندگی و نویسندگی آلخاندرو گونزالز اینیاریتو است که در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۴ منتشر شد. مایکل کیتون، زک گالیفیاناکیس، ادوارد نورتون، آندره‌آ ریسبرو، امی رایان، اما استون و نائومی واتس در فیلم به ایفای نقش پرداخته‌اند. کیتون در نقش یک بازیگر هالیوودی است که مدت‌ها پیش با یک نقش ابرقهرمانی به شهرت رسیده است و در حال حاضر می‌خواهد با اجرای یک تئاتر اقتباسی از آثار ریموند کارور در برادوی، شهرت از دست‌رفته خویش را بازیابد.مرد پرنده‌ای در افتتاحیه ۷۱امین جشنواره فیلم ونیز اکران شد. در ۱۷ اکتبر ۲۰۱۴ به صورت محدود در ایالات متحده و در ۱۴ نوامبر، به صورت جهانی اکران گردید. این فیلم بیش از ۵۹ میلیون دلار فروش داشت.)

 

اسکار

نامزدهای بهترین تدوین:
«
تک تیرانداز آمریکایی» (جوئل کاکس و گری دی. روچ)
«بچگی» (ساندرا آدیر) 
«هتل بزرگ بوداپست» (بارنی پیلینگ)
«بازی تقلید» (ویلیام گلدنبرگ)
«شلاق» (تام کراس)

برنده: «شلاق» (تام کراس) 

اسکار
نامزدهای بهترین طراحی صحنه و طراحی تولید:
«هتل بزرگ بوداپست»  آدام اشتوکهاوزن (طراح تولید)، آنا پیناک (طراح دکور) 
«بازی تقلید» ماریا یورکویچ (طراح تولید)، تاتیانا مک دونالد (طراح دکور)
«بین ستاره‌ای» ناتان کراولی (طراح تولید)، گری فتیس (طراح دکور) 
«درون جنگل» دنیس گسنر (طراح تولید)، آنا پیناک (طراح دکور)
«آقای ترنر» سوزی دیویس (طراح تولید)، شارلوت واتس (طراح دکور)

برنده: «هتل بزرگ بوداپست»  آدام اشتوکهاوزن (طراح تولید)، آنا پیناک (طراح دکور) 
 

(فیلمی کمدی محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی و کارگردانی وس اندرسن با الهام از آثار اشتفان تسوایگ است. در این فیلم بازیگرانی همچون رالف فاینس، فهرید موری آبراهام، متیو آمالریک، تیلدا سوئینتن، آدرین برودی و ویلم دافو به ایفای نقش پرداختند.در سال ۱۹۳۰ که دولتی فاشیست در حال قدرت گرفتن است و شعله جنگ در حال روشن شدن، هتل بزرگ بوداپست به واسطه تلاش فراوان مهماندار و شاگردش به یکی از برترین تفریحگاه‌های اروپا تبدیل شده است. یکی از مشتریان همیشگی هتل می‌میرد و یک نقاشی ارزشمند به مهماندار می‌رسد، با این اتفاق همه چیز تغییر می‌کند.)



اسکار
نامزدهای بهترین موسیقی متن:
«هتل بزرگ بوداپست» (الکساندر دسپلات)
«بازی‌های تقلید» (الکساندر دسپلات)
«تئوری همه چیز» (
یوهان یوهانسون)
«آقای ترنر» (
گری یارشون)
«بین ستاره‌ای» (
هانس زیمر)

برنده: «هتل بزرگ بوداپست» (الکساندر دسپلات)
 

اسکار
نامزدهای بهترین ترانه:
«من نمی‌خواهم برایت دلتنگ شوم» از فیلم «من خودم خواهم بود»
«حق شناس» ازفیلم آن «سوی نورها»
«شکوه» از فیلم «سلما»
«ستاره‌های گمشده از فیلم «دوباره شروع کن» 
«همه چیز عالی است» از فیلم «لگو»
 
برنده: «شکوه» از فیلم «سلما» 
 
(فیلمی تاریخی درام به کارگردانی آوا داورنای است که در سال ۲۰۱۴ منتشر شد. این فیلم نامزد دریافت جوایز بهترین فیلم و بهترین کارگردان در جوایز گلدن گلوب و جوایز سال منتقدان شده است.سلما، فیلم مهیج و یک درام تاریخی نیرومند در مورد مبارزه طولانی و خستگی ناپذیر مارتین لوترکینگ برای کسب حقوق شهروندیو از جمله حق رای برای سیاه‌پوستان آمریکا است.)


اسکار
نامزدهای بهترین فیلم‌نامه اقتباسی:
«فاد ذاتی» نوشته پل توماس اندرسیون
«شلاق» نوشته دامیان چازل
«تک تیرانداز آمریکایی» نوشته جیسون هال
«تئوری همه چیز» نوشته آنتونی مک‌کارتن
«بازی‌های تقلید» نوشته 
گراهام مور

برنده: «بازی‌های تقلید» نوشته گراهام مور
 
("بازی تقلید"برنده "جایزه انتخاب مردم"، مهمترین جایزه سی و نهمین دوره جشنواره فیلم تورنتو شد. مورتن تیلدام کارگردان در پیامی به دست آوردن این جایزه را «افتخاری شگفت‌آور» توصیف کرد. در این فیلم بندیکت کامبربچ در نقش تورینگ در کنار کیرا نایتلیظاهر شده است. داستان «بازی تقلید» درباره بخشی از زندگی تراژیک آلن تورینگ، ریاضی‌دان و دانشمند بریتانیایی است که گفته شد که با رمزگشایی پیام‌های محرمانه نیروی دریایی آلمان در جریان جنگ جهانی دوم توانست جان هزاران نفر را نجات دهد و مقدمه‌ای برای پایان این جنگ باشد. از اقدامات آقای تورینگ تجلیل شد، اما چند سال بعد در سال ۱۹۵۲ به دلیل همجنسگرایی که در آن زمان در بریتانیا جرم محسوب می‌شد، بشدت مورد غضب دولت قرار گرفت. او نهایتاً در سال ۱۹۵۴ به زندگی خود خاتمه داد.)

نامزدهای بهترین فیلم‌نامه اصلی:
«هتل بزرگ بوداپست» نوشته وس اندرسون 
«فاکس کچر» نوشته دان فاترمن و مکس فرای
«شبگرد» نوشته دان گیلوری 
«مرد پرنده» نوشته آلخاندرو گونزالز ایناریتو 
«بچگی» نوشته ریچارد لینکلیتر

برنده: «مرد پرنده» نوشته آلخاندرو گونزالز ایناریتو 
 
اسکار

نامزدهای بهترین کارگردانی:
وی اندرسون (هتل بزرگ بوداپست)
آلخاندرو گونزالو ایناریتو (مرد پرنده)
ریچارد لینکلیتر (بچگی)
بنت میلر (فاکی کچر)
مورتن تیلدوم (بازی‌های تقلید)

برنده: آلخاندرو گونزالو ایناریتو (مرد پرنده) 
 

(وی در شهر مکزیکوسیتی، در محله‌ای متوسط و در همجواری ناحیه‌ای خطرناک و معروف برای گانگسترهایش، به دنیا آمد. پدر وی بانکدار ثروتمندی بود اما در زمان کودکی وی، پدرش ورشکست شد و همه چیزش را از دست داد. به گفته آلخاندرو، پدرش برای او یک قهرمان محسوب می‌شد زیرا در آن شرایط سخت، با پشتکار و اعتقاد یک مبارز از خانواده خود پاسداری می‌کرد.

وی در سال ۱۹۸۴ به عنوان دی جی در ایستگاه رادیویی معروف مکزیکی WFM مشغول به کار شد. او از سال ۱۹۸۸ شروع به ساختن موسیقی برای شش فیلم بلند از جمله (۱۹۸۹) Garra de tigre نمود. او فیلمسازی را تحت آموزه‌های لودویک مارگولس، کارگردان لهستانی در مین و لوس آنجلس و کارگردانی را زیر نظر جودیت وستون در لوس آنجلس آموخت.

او در دهه نود، مسئول تهیه برنامه‌های Televisa، یک شرکت معروف تلویزیونی مکزیکی بود و در ۲۷ سالگی در زمره جوان‌ترین کارگردانان آنها به شمار می‌رفت. پس از Televisa و در سال ۱۹۹۱، وی شرکت Zeta films را راه اندازی نمود که در زمینه تولید تبلیغات و برنامه‌های تلویزیونی و فیلم‌های کوتاه فعالیت داشت.)

Alejandro González Iñárritu with a camera in production.jpg
نامزدهای بهترین بازیگر نقش اول زن:
ماریو کونیلا (دو روز؛ یک شب)
جولیان مور (آلیس آرام)
روزاموند پایک (دختر گمشده)
ریس ویترسپون (وحشی)
فلیسیتی جونز (تئوری همه چیز)
 
برنده: جولیان مور (آلیس آرام) 
 
(جولیان مور (زاده ۳ دسامبر ۱۹۶۰بازیگر آمریکایی-بریتانیایی و نویسنده کتاب کودکان است. جولیان مور بازیگر پرکار سینما از اوایل دهه ۱۹۹۰، هم در فیلم‌های هنری و هم در فیلم‌های هالیوودی موفق بوده است. وی برای نمایش‌های احساسی از زنان معمولی معروف بوده و ۴ نامزدی اسکار دارد. پس از پایان تحصیل در رشته تئاتر در دانشگاه بوستون، مور کارش را با مجموعه نقش‌هایی در تلویزیون آغاز کرد.)
 
Julianne Moore - 66ème Festival de Venise (Mostra).jpg


نامزدهای بهترین بازیگر نقش اول مرد:
استیو کرول (فاکس کچر)
بردلی کوپر (تک تیرانداز آمریکایی)
بندیکت کامبرباچ (بازی های تقلید)
مایکل کیتون (مرد پرنده)
ادی ردماین (تئوری همه چیز)

برنده: ادی ردماین (تئوری همه چیز) 
 
او یک هنرپیشه اهل بریتانیا است. وی از سال ۱۹۹۸ میلادی تاکنون مشغول فعالیت بوده‌است. او برای بازی در فیلم تئوری همه چیز جایزه بهترین بازیگر مرد در ۷۲مین مراسم گلدن گلوب را دریافت کرده است.از فیلم‌ها یا برنامه‌های تلویزیونی که وی در آن نقش داشته است می‌توان به بی‌نوایان، دختر دیگر بولین، هفته‌ای که با مریلین گذراندم، الیزابت: دوران طلایی، چوپان خوب، صعود به مشتری اشاره کرد.

اسکار

نامزدهای بهترین فیلم بلند:
«بچگی»
«مرد پرنده»
«تک تیرانداز آمریکایی»
«هتل بزرگ بوداپست»
«بازی‌های تقلید»
«سلما»
«تئوری همه‌ چیز»
«شلاق»


برنده: «مرد پرنده»



                                                  منبع-تابناک.ویکیپدیا.سینماگرام.برترینها

تعداد بازدید از این مطلب: 5005
برچسب‌ها: اسکار 2015 , هالیوود ,
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 4 اسفند 1393 ساعت : 9:34 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
شمارش معکوس برای اسکار2015 آغاز شد
نظرات

 

اسکار 2015.....شمارش معکوس

گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

*************************************************************

منبع:www.mehrnews.com-.www.digikala.com.-www.bartarinha.ir

(بیش از چند ساعت تا مراسم اسکار (Oscar) سال 2015 باقی نمانده‌است.در حقیقت شمارش معکوس برای استارت و آغاز این معروفترین و بزرگترین(والبته نه مهمترین ) جشنواره سینمائی جهان شروع شده است.شاید هم حالا که شما دارید این مطلب را مطالعه میکنید مراسم در حال برگزار شدن باشد .بهرحال تب داغی، جامعه‌ی سینمایی جهان را فرا گرفته‌است. در حالی که چندی پیش، لیست نامزدهای هر گروه برای گرفتن جایزه‌ی سینمایی اسکار مشخص شد، هنوز تعدادی از فیلم‌ها روی پرده‌ی سینماها درحال نمایش هستند و تعدادی از این فیلم ها هم راهی بازار نمایش خانگی شده‌اند. از این رو، تنها از علاقه‌مندان دوآتشه‌ی سینما می‌توان انتظار داشت که تمام فیلم های نامزد شده‌ی اسکار را دیده‌ باشند.)

 بازار داغ حدسیات

بهترین فیلم های سینمای آمریکا عموما در پاییز و زمستان اکران می شوند و اغلب هم فیلم هایی هستند که شانس بالایی برای ربودن جوایز آکادمی دارند. غالبا چنین است که فیلم های ابتدای سال به دست فراموشی سپرده می شوند و انتظارات همه اهالی سینما برای جوایز اسکار، بر اساس فیلم های فصول سرد شکل می گیرد. این وسط استثناهایی هم وجود دارند؛ آن فیلم های خیلی خوبی که ابتدای سال به نمایش درمی آیند اما تا انتهای سال از ذهن مخاطبانشان بیرون نمی روند.
اسکار امسال پر از فیلم های بزرگ فصول سرد است! شاید تنها فیلمی که اوایل سال آمد و هنوز در خاطرها مانده، فیلم وس اندرسون یعنی «گرند هتل بوداپست» (Thr Grand Budapest Hotel) باشد.

 به جز آن، سینمای هالیوود در بهار و تابستان 2014 ضربه تکان دهنده ای نداشت. البته منظور از «ضربه تکان دهنده»، فیلم های قابل تامل و جایزه بگیر هستند وگرنه ماشین سرگرمی ساز که با فیلم های خوب و سبکی چون «نگهبان کهکشان؛ لبه فردا» (Edge of Tomorrow Guardians of the Galaxy) و «شهر گناه» (Sin City: A Dame to Kill For) به بهترین شکل ممکن به کار خودش ادامه می دهد.

منوی زیر، فیلم هایی هستند که خیلی ها از منتقدان گرفته تا مخاطبان پیگیر، به شان امید دارند و شانس های اصلی کسب جوایز گوناگون اسکار امسال قلمداد می شوند. انصافا هم منوی سنگین و قابل تاملی است! هیچ کس نمی داند چطور شده که بعد از سال ها، این همه فیلم خوب برای اسکار کنار هم جمع شده اند.

*****************************************************************************************************************************************************

تک تیرانداز امریکایی (American Sniper)

کلینت ایستوود

(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد (بردلی کوپر)، بهترین تدوین فیلم، بهترین تدوین موسیقی، بهترین میکس موسیقی و بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی)

به‌راستی که آقای کلینت ایستوود (Clint Eastwood) برای اثبات قدرت خود در فیلم‌سازی، دیگر نیازی به ساختن فیلم ندارد؛ اما اگر چنین فردی فیلم نسازد از چه کسی می‌توان سراغ سینمای قصه‌گو را گرفت؟ ایستوود هشتاد و چهارساله، هنوز هم اشتیاق فراوانی به قصه‌گویی دارد و قادر است هر داستانی را از آن خود کند و امضای خود را پای آن اثر بکوبد. بردلی کوپر (Bradley Cooper) که نقش اصلی فیلم تک تیرانداز امریکایی را بازی کرده‌، در چند ساله‌ی اخیر توانسته‌است جایگاه خود را در سینمای جریان اصلی بازکند و به‌گونه‌ای پیش برود که هم در میان علاقمندان جدی سینما و هم در میان منتقدان محبوبیت کسب کند. تک تیرانداز امریکایی از آن فیلم‌هایی است که نباید از دست‌اش داد.

********************************************

هتل بزرگ بوداپست (The Grand Budapest Hotel)

 وس اندرسون

(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین کارگردان (وس اندرسون)، بهترین فیلمنامه‌ی اریجینال، بهترین تدوین فیلم، بهترین سینماگری، بهترین طراحی لباس، بهترین آرایش مو و گریم، بهترین موسیقی اریجینال و طراحی تولید)

هتل بزرگ بوداپست، فیلمی است از وس اندرسون (Wes Anderson) که پیش از این، توانایی خود در فیلمسازی را با فیلم‌هایی مثلتننباوم‌های اشرافی (The Royal Tenenbaums)، قلمروی طلوع ماه (Moonrise Kingdom) و آقای فاکس شگفت‌انگیز (Fantastic Mr. Fox) ثابت کرده‌است. با وجود اینکه هتل بزرگ بوداپست فیلم واقعا خوبی است، اما از اعضای آکادمی اسکار انتظار نمی‌رود به این فیلم روی خوش نشان دهد.

***********************************************

شلاق زنی/ Whiplash

دمین چزله


(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (جی. کی. سیمونز)، بهترین تدوین فیلم، بهترین ویرایش صدا و بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی)

«شلاق زنی/ Whiplash» به کارگردانی دمین چزله جزو فهرست حدس های ماست؛ فیلمی که جزو برگزیده های جشنواره ساندنس بود (ساندنس پر است از فیلم های مستقل و کم هزینه ای که گاهی چنان تکان دهنده اند که به جریان سازهای آوانگارد تبدیل می شوند و خیلی هم روشنفکری هستند!)

این فیلم امسال دو جایزه بزرگ از ساندنس گرفت؛ جایزه ویژه هیات داوران و جایزه بهترین فیلم از نگاه مخاطب. همین دو جایزه کافی است که دومین درام کارگردان جوان 29 ساله اهل موسیقی در ردیف شانس های اسکار امسال نباشد! چرا؟  چون اسکار اهمیت چندانی به ساندنس نمی دهد!

داستان فیلم درباره تحصیل یک نوازنده درام سبک جاز در یکی از بهترین مدارس موسیقی است. رابطه استاد و شاگردی و شوریدن یک نوازنده جاز بر ساختارهای هنری! احتمالا این فیلم شانس چندانی برای اسکار گرفتن ندارد ولی نامش در این منو آمده تا این امید نمیرد که شاید روزی اهالی آکادمی به برندگان ساندنس هم با دیده محبت نگاه کنند.
*********************************************************

 

بازی تقلید/ The Imitation Game

مارتن تایلدوم


(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی (مورتن تیلدام)، بهترین بازیگر مرد (بندیکت کامبربچ)، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (کایرا نایتلی)، بهترین تدوین فیلم، بهترین موسیقی اریجینال، طراحی تولید و بهترین فیلنامه‌ی اقتباسی)

نام «بندیکت کامبرباچ» (Benedict Cumberbatch) مدتی است که به خاطر سریال نوآورانه «شرلوک» سر زبان هاست اما سابقه بازی درخشان این بازیگر انگلیسی به فیلم خوبی چون «Atonement» و سال 2007 برمی گردد که با کایرا نایتلی (Keira Knightley) همبازی بود. امسال هم در درام «The Imitation Game» این دو بازیگر روبروی یکدیگر قرار گرفته اند تا داستان واقعی آلن تورینگ، ریاضی دان و منطق دان انگلیسی را روایت کنند که در خلال جنگ جهانی دوم موفق شد دستگاهی بسازد که کدهای رمزی ارتش آلمان (معروف به کد انیگما) را رمزگشایی کند.

ماشین انیگما در سال های 1920 میلادی به عنوان یک محصول تجاری عرضه شد. ارتش آلمان نازی مدل خاصی از این ماشین به نام انیگمای ورماجت را تولید کرد و به منظور رمزنگاری و رمزگشایی پیام های نظامی در طول جنگ جهانی دوم به کار برد. متفقین با به کارگیری اطلاعات به دست آمده از جاسوسان، بررسی تجهیزات به غنیمت گرفته شده و تلاش دانشمندان و ریاضیدانان، از جمله آلن تورینگ، موفق به گشودن رمز پیام های ارتش آلمان شدند. انصافا این داستان شانس اسکار ندارد؟ درامی انساندوستانه با حال و هوای یکی از غیرانسانی ترین وقایع تاریخ بشریت، جنگ جهانی دوم! خیلی شانس دارد.
**************************************************

هنوز آلیس (Still Alice)

 

نامزد شده برای: بهترین بازیگر زن (جولیان مور)

خانم جولیان مور (Julianne Moore) بارها تا یک‌قدمی دریافت جایزه‌ی اسکار بهترین بازیگر زن پیش رفته‌‌است و متاسفانه شاهد تقدیر از بازی‌های زیبای او نبوده‌ایم. چنان‌چه اوضاع به‌کام خانم مور پیش برود، وی اولین اسکار را برای فعالیت سینمایی باارزش خود در آستانه‌ی میان‌سالی دریافت خواهد کرد. با انتخاب هر شخص دیگری به جز خانم مور، به خیابان‌ها بریزید!

******************************************

وحشی / Wild

ژان مارک وله

فیلم قبلی این کارگردان سال گذشته آشوبی به پا کرد! ما که آمار همه فیلم های مهم سال از «گرگ وال استریت / Wolf of Wall Street» تا «جاذبه / Clavity» را گرفته بودیم. اصلا انتظار نداشتیم آن فیلمی که جزو آمار نبود و در هیاهوی تبلیغات این فیلم های بزرگ گم شده، چنان فیلم تکاندهنده ای باشد؛ «Dallas Buyers Club» را می گویم. سوژه خوب فیلم (ایدز یکی از بدبختی های انسان در عصر جدید) با بازی هولناک متیو مک نای (Matthew McConaughey) قرین شده و نتیجه اش شده یکی از تلخ ترین و پیچیده ترین فیلم های سال گذشته.

فیلم امسال این کارگردان، وحشی است؛ داستان سفر هزار و صد مایلی یک زن با پای پیاده برای درمان یک آشوب درونی. احتمالا فیلمی انسانی و حتما زنانه درباره اراده آدمی در شناخت خویش؛ چیزی شبیه «127 ساعت» دنی بویل. چرا این فیلم یکی از شانس های اسکار است؟ جواب ساده است؛ چون فمینیسم دارد.

آکادمی همیشه باید یک فیلم از جریان های اینجوری در لیست خود داشته باشد؛ فیلمی درباره سیاهان و برده داری، یا اینجور چیزها! اینها سوژه های اسکاری هستند. کافی است کمی انسانیت به آنها تزریق شود و یک بازیگر خوب ایفای نقش را به عهده بگیرد.

در «Wild» ریس ویترسپون (Reese Witherspoon) که اسکار نقش اصلی زن در سال 2005 را برای «Walk the Line» گرفته، ایفای نقش می کند. یکی از شانس های اصلی بهترین اسکار زن امسال!

فیلم های اسکار 2015 را بشناسید

 


در میان ستارگان

کریستوفر نولان

(متاسفانه فیلمی مانند بین ستاره‌ای (Interstellar) که به عقیده‌ی بسیاری از منتقدان سینمایی از شاهکار فضایی استنلی کوبریک، یعنی2001: یک ادیسه‌ی فضایی هم معناگرتر و جاه‌طلبانه تر است در میان رشته‌های اصلی دریافت جایزه یه چشم نمی‌خورد و به همین دلیل، به لیست ما راه نیافته‌است. اما به‌قول معروفی از جواد خیابانی، این مورد هیچ چیزی از ارزش‌های سینمایی فیلم و کارگردانی تحسین‌برانگیزکریستوفر نولان (Christopher Nolan) کم نمی‌کند!)

واقعا نمی دانیم تکلیف مان با این فیلم آخر نولان چیست. فقط می دانیم که خیلی ها بی صبرانه منتظرند تا نولان فیلم آخر را رو کند. عده ای منتظرند بگویند «دیدید یارو باد بود و کارگردانی بلد نبود!» و عده ای هم منتظرند بگویند «بازگشت استاد به دوران طلایی Memento و Following».قطعا بعد از فروکش سروصداهای شوالیه تاریکی و بیرون آمدن نولان از زیر سایه این سه گانه متفاوت، اکنون وقت آن رسیده که پسر کت و شلوارپوش هالیوود خود دیگری نشان دهد.«در میان ستارگان» آن فیلمی است که می تواند نولان را در اوج قله موفقیتی که هست پایدار کند یا باعث سقوطش شود. البته با این حجم تبلیغات، دومی محال به نظر می رسد. پس قطعا فیلم جدید نولان یک فیلم بزرگ دیگر است؛ آن هم در فضای علمی - تخیلی ناب! 
داستان درباره مسافرانی فضایی است که با پیدا کردن یک سیاهچاله قادر به سفری می شوند که منطق های زمان و مکان انسانی را در هم می شکند. قطعا سناریوی جاناتان نولن مثل همیشه پر از پیچیدگی، تنش و بازی های فرمالیستی است و به همین سادگی ها نخواهد بود.
تریلرهای فیلم را 10 بار هم که ببینید، چیز زیادی دستگیرتان نمی شود. یادتان هست وقتی داشتیم تریلرهای «تلقین/ Inception» را با دهان های باز نظاره می کردیم، اصلا نمی فهمیدیم داستان فیلم قرار است درباره چه باشد؛ خواب، دزدی، تلقین، معمار، اکشن یا همه اینها؟
هر چه باشد فیلم آخر نولان ابر بزرگی از تبلیغات به همراه دارد و خیلی بعید است که با حضور متیو مک نای و آن هاتاوی در لیست اصلی ترین شانس های اسکار قرار نگیرد.

فیلم های اسکار 2015 را بشناسید

 


خباثت ذاتی

تامس اندرسون

(؟؟؟؟؟)

نامزد پنج اسکار و نامزد 96 جایزه دیگر، برنده 61 جایزه مختلف جهانی در طول دوران فیلمسازی، پل تامس اندرسون، امسال یک فیلم بی نظیر دارد: «Inherent Vice» که داستان یک کارآگاه معتاد به موادمخدر در دهه 70 میلادی لس آنجلس روایت می کند. او هیچ کس نیست. یک بازنده تمام عیار...

اما روزی تصمیم می گیرد ماجرای ناپدیدشدن زنی را گره گشایی کند و تلاش او در راه بازگشایی این پرونده مختومه، حقایق ترسناکی را برملا می سازد.

فیلم قبلی پل تامس اندرسون «استاد/ Master» (که جزو آخرین فیلم های فیلیپ سیمور هافمن قبل از مرگش است) را می بایست چند دفعه ای دید و با یک بار دیدن هضم نمی شود! بازی ژوآکین فینیکس در آن فیلم، در فیلم جدید استاد نیز تکرار شده. فیلم های تامس اندرسون همیشه بازیگران بزرگ و بازی های بی نظیری داشته اند. بازی تکاندهنده دنیل دی لوییس در «خون به پا خواهد شد / There Will Be Blood» یا تام کروز در «ماگنولیا / Magnolia» شاهد این مدعاست. فیلم جدید استاد هم پر است از اسامی بزرگ، جاش برولین، ریس ویترسپون، اوون ویلسون، دل تورو و ...

نکته جالب دیگر بازگشت اندرسون به سینمای کمدی سیاه قدیمی است که نمونه آن را می توان در «Magnolia» دید. منظور از کمدی سیاه را متوجه نمی شوید مگر اینکه فیلم های مذکور را دیده باشید؛ آن وقت است که نمی دانید وقتی یک کاراکتر خودکشی می کند، باید بخندید یا گریه کنید!

فیلم های اسکار 2015 را بشناسید

 


پسربچگی / Boyhood

ریچارد لینکلیتر

(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین کارگردانی (ریچارد لینک‌لیتر)، بهترین بازیگر مرد (ایتان هاوک)، بهترین بازیگر زن (پاتریشیا آرکت)، بهترین فیلمنامه‌ی اریجینال و بهترین تدوین)

فیلم آخر ریچارد لینکلیتر، کارگردان متفاوت آمریکایی، یکی از نادرترین فیلم های تاریخ سینماست. لینکلیتر که همیشه به پروژه های عجیب و نوآورانه فیلمسازی اعتقاد داشته، این بار زندگی یک پسربچه را در خلال 12 سال از زندگی واقعی اش به تصویر کشیده است! بله درست خوانده اید؛ فیلم در طول 12 سال، یعنی از می 2002 تا اکتبر 2013 فیلمبرداری شده است!

لینکلیتر می گوید: «می خواستم داستان زندگی یک پسر واقعی را در طول زمان تعریف کنم اما چون ممکن بود در طول 12 سال هر اتفاقی برای قهرمان داستان رخ بدهد، آماده بودم که جریان زندگی، فیلمنامه ام را تغییر دهد و هر کجا که می خواهد ببرد.»

واقعا عجیب است! لینکلیتر در این فیلم با مدیوم سینما کاری را می کند که تولستوی با رمان جنگ و صلح انجام می دهد. او تاریخ را به شکلی کنترل شده ضبط کرده و از نتیجه 12 سال زندگی واقعی یک پسر فیلمی دو ساعته بیرون می کشد که قطعا بزرگترین شانس اسکار امسال است.
درباره منحصر به فردی فیلم، اتان هاوک (بازیگر فیلم) شرح حالی دارد که گویای تمام فیلم است: «ریک من رو درگیر پروژه عجیبی کرد. بازی کردن یه صحنه با پسربچه ای که توی سن هفت سالگی درباره راکون مرده اش حرف می زنه، تو سن دوازده سالگی درباره ویدئوگیم حرف می زنه و تو سن 17 سالگی درباره دخترا سوال داره! من تغییر این بچه رو تو 12 سال دیدم. انگار «ریک» زندگی یه آدم رو عکاسی کرده باشه!»

بیایید از همین الان شرط ببندیم که اسکار بهترین فیلم از آن «Boyhood» است!

فیلم های اسکار 2015 را بشناسید

 


مرد پرنده ای/ Birdman

آلخاندرو ایناریتو

(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین کارگردان (الخاندرو گونزالز ایناریتو) بهترین بازیگر مرد (مایکل کیتون)، بهترین بازیگر نقش مکمل مرد (ادوارد نورتون)، بهترین بازیگر نقش مکمل زن (اما استون)، بهترین سینماگری، بهترین ویرایش صدا، بهترین میکس صدا و جایزه‌ی بهترین فیلمنامه‌ی اریجینال)

مایکل کیتون بتمن دهه 80 بود! بتمن آن موقع برای خودش برو بیایی داشت! اما تصویر آن قهرمان همه کاره، آرام آرام رو به زوال رفت. قرن جدید و قوانین نوظهورش، آن قهرمان اسطوره ای را به عروسکی کاهی تبدیل کرد. مایکل کیتون واقعا بعد از آن دوران طلایی بتمن، دیگر هیچ موفقیتی در هالیوود نداشت تا اینکه...

امسال کارگردان مکزیکی، سازنده «بیست و یک گرم»، «عشق سگی»، «بابل» و «زیبا» فیلمی ساخته به نام «مرد پرنده ای» که از قضا مایکل کیتون درآن ایفای نقش می کند. بازیگر پیری که در گذشته طلایی اش نقش یک ابرقهرمان اسطوره ای به نام «مرد پرنده ای» را در کارنامه داشته اما اکنون دیگر آن جاه و جلال قدیم به هیچ تبدیل شده. حالا او تلاش می کند تا یک نقش ساده در یکی از نمایش های برادوی بگیرد اما نمی تواند و در این راه با همه چیز درگیر می شود؛ با خانواده اش، با گذشته اش و با ادوارد نورتون!

به طرز غریبی فیلم آخر استاد، کمدی است! باورتان می شود که کارگردان فیلم سیاهی چون «زیبا» برایمان کمدی ساخته باشد؟ احتمالا کسی که می تواند ما را با فیلم هایش آنطور به گریه بیندازد، خنداندنمان برایش کاری ندارد! ایناریتو دو بار نامزد اسکار بوده اما هرگز مجسمه طلایی را به خانه نبرده است.

داستان آمریکایی، بازیگران آمریکایی و کمدی غیرآمریکایی می تواند دلایل محکمی باشد برای آنکه امسال «Birdman» یکی از مهمترین نامزدهای کسب اسکار قلمداد شود.

فیلم های اسکار 2015 را بشناسید

 


دختر گمشده/ Gone Girl

دیوید فینچر

رمان پرفروش خانم «جیلیان فلین/ Gillian Flynn» دستمایه خوبی برای اقتباس کارگردان هالیوودی، دیوید فینچر شد. داستان گم شدن همسر یک مرد جوان که پنج سال از زندگی مشترک شان می گذرد و جستجوی مرد برای پیدا کردن زن گمشده اش، حقایقی از روابط این زوج برملا می کند و استعاره ای از زندگی زوج های مشابه می سازد.

اگر یادتان باشد فیلم قبلی فیچر یک تریلر جنایی و فیلم قبل ترش هم «شبکه اجتماعی» و درباره شبکه های اجتماعی بود. حالا مضامین کلیدی یک تریلر جنایی و مفاهیم تهدیدآمیز شبکه های اجتماعی با هم درآمیخته و «Gone Girl» استخراج شده است.

مرد هر چه بیشتر از رسانه ها استفاده می کند، بیشتر کنترل وقایع را از دست می دهد؛ تا جایی که در نهایت خودش به قتل زنش محکوم می شود و این تازه شروع ماجرا است!

خانم فلین می گوید: «دوست داشتم به روانشناسی روابط زناشویی طولانی مدت بپردازم. اینکه چطور زندگی زوج ها و درک شان از یکدیگر وابسته به رسانه است و رفتارهای طرفین، مرز بین واقعیت و حقیقت را از بین می برد.» احتمالا این فیلم نقش پررنگی در اسکار خواهد داشت.

*****************************************************

نظریه‌ی همه چیز (The Theory of Everything)

(نامزد شده برای: بهترین فیلم، بهترین بازیگر مرد (ادی ردمین)، بهترین بازیگر زن (فلیسیتی جونز)، بهترین فیلمنامه‌ی اقتباسی و بهترین موسیقی اریجینال)

کیست که در زمانه‌ی علم‌سالار امروز، اسم استیفن هاوکینگ (Stephen Hawking) افسانه‌ای را نشنیده‌ باشد؟ فیلم نظریه‌ی همه چیز که با محور قرار دادن زندگی این مرد بزرگ ساخته شده، توانسته است با بازی ادی ردمین (Eddie Redmayne) جوان، به‌خوبی تصویرگر زندگی این نظریه‌ی پرداز کیهان‌شناسی و فیزیک نوین باشد. این فیلم از آن مواردی است که ندیدن‌اش پیش از مراسم اسکار باعث خواهد شد که علاقه‌مندان سینما، انگشت حسرت بگزند و از خود شرمنده باشند. ادی ردمین هم از آن تازه‌وارد های خوب هالیوود است که انتظار بازی‌هایی بهتر از او در فیلم‌های آینده‌ی سینما داریم.

و.....نامزدهای نهائی 

به گزارش هالیوود ریپورتر،برای اولین بار در تاریخ برگزاری اسکار، اسامی کامل نامزدهای نهایی اسکار در برنامه‌ای پویژه و در دو بخش در تئاتر ساموئل جانسون بورلی هیلز اعلام و همزمان از تلویزیون پخش شد.ابتدا جی.جی آبرامز و آلفونسو کوارون دو کارگردان برجسته، اسامی نامزدهای اولین گروه از 24 بخش را اعلام کردند و سپس کریس پاین بازیگر فیلم «در جنگل» همراه با چریل بون ایزاکز رییس آکادمی روی صحنه رفتند و اسامی باقی نامزدها را اعلام کردند.در این میان دو فیلم «هتل بزرگ بوداپست» و «مرد پرنده ای» با نامزدی در 9 بخش پیشتاز هستند. «بازی تقلید» با هشت نامزدی در مرحله بعدی ایستاد. «بچگی» با 6 نامزدی و «تک تیرانداز آمریکایی» نیز در 6  بخش نامزد شد.

فهرست اسامی اعلام شده چنین است:

بهترین فیلم:

«تك تیرانداز آمریکایی»، «مرد پرنده ای»، «پسربچگی»، «هتل بزرگ بوداپست»، «بازی تقلید»، «تئوری همه چیز» و «ضربه شلاق»

بهترین بازیگر مرد نقش اصلی:

 بردلی کوپر در «تک تیرانداز آمریکایی»، بندیکت کامبربچ برای «بازی تقلید»، مایکل کیتون برای «مرد پرنده ای» و ادی ردمین برای «تئوری همه چیز»

بازیگر مرد نقش مکمل

ایتن هاوک برای «پسربچگی»، ادوارد نورتون برای «مرد پرنده ای» جی.کی.سیمونز برای «ضربه شلاق»

بازیگر زن نقش اصلی

فلیسیتی جونز برای «تئوری همه چیز»،‌ جولین مور برای «هنوز آلیس»، رزاموند پایک برای «دختر گمشده» و رس ویتراسپون برای «وحشی»

بازیگر زن نقش مکمل

پاتریشیا آرکت برای «پسربچگی»، کایرا نایتلی برای «بازی تقلید»، اما استون برای «مرد پرنده ای»

فیلم بلند انیمیشن

«قهرمان بزرگ 6» ساخته دان هال، کریس ویلیامز و روی کانلی
«غول‌های جعبه ای» ساخته آنتونی ساچی، گراهام آنابل و تراویس نایت
«چگونه اژدهای خود را تربیت کنید 2» ساخته دین دبلویس، بونی آرنولد
«ترانه دریا» ساخته تام مور و پل یانگ
«قصه پرنسس کاگویا» ساخته ایسائو تاکاتا و یوشیاکی نیشیمورا

فیلمبرداری

«مرد پرنده ای»، «هتل بزرگ بوداپست»

طراحی لباس

«هتل بزرگ بوداپست»

کارگردانی

آلخاندرو اینارتیو برای «مرد پرنده ای»
ریچارد لینکلیتر برای «پسربچگی»
وس آندرسون برای «هتل بزرگ بوداپست»
مورتن تیلدوم برای «بازی تقلید»

بهترین فیلم بلند مستند

«شهروند چهار» ساخته لورا پوتراس، ماتیلد بونوفوی و درک ویلودسکی
«یافتن ویوین مایر» ساخته جان مالوف و چارلی سیسکل
«آخرین روزها در ویتنام» ساته روی کندی و کوین مک آلستر
«نمک زمین» ساخته ویم وندرس و جولیانو ریبرو سالگادو و دیودی روزیر
«ویرونگا» ساخته اورلاندو فون آینسایدل و جونا ناتاسگارا

بهترین مستند کوتاه

«خط بحران: کهنه کاران نشر یک» ساخته الن گوزنیرگ کنت و دانا پری
«جوآنا» ساخته آنتا کوپاس
«نفرین ما» ساخته توماس سیلیوینسکیو ماسیج سلسیکی
«ماشین درو» ساخته گابریل سرا آرگوئلو
«زمین سفید» ساخه جی.کریستین جنس

تدوین

«تک تیرانداز آمریکایی»، «پسربچگی»، «هتل بزرگ بوداپست»، «بازی تقلید» و «ضربه شلاق»

فیلم خارجی زبان

«آیدا» از لهستان، «لویاتان» از روسیه، «نارنگی ها»‌از استونی، «تیمبوکتو» از موریتانی و «قصه‌های وحشی » از آرژانتین

طراحی چهره و آرایش مو

«شکارجی روباه»، «هتل بزرگ بوداپست»

موسیقی فیلم

«هتل بزرگ بوداپست»، «بازی تقلید»، «بین ستاره ای» و «تئوری همه چیز»

ترانه فیلم

«همه  چیز وحشت آور است» در فیلم «فیلم لگو»
«پیروزی» در فیلم «سلما»
«سپاسگزار» در فیلم «ورای نورها»
«من خانم تو نخواهم بود» در فیلم «گلن کمپل»
«ستاره‌های گمشده» در فیلم «دوباره شروع کن»

طراحی تولید

«هتل بزرگ بوداپست»، «بازی تقلید»، «درون ستاره ای»، «در جنگل» و «آقای ترنر»

فیلم انیمیشن کوتاه

«تصویر بزرگ‌تر» ساخته دیزی جیکوبز و کریستوفر هس
«سد بند» ساخته رابرت کوندو و دیک تسوتسومی
«جشن» ساخته پارتیک آزبورن و کریستینا رد
«من و ملتون من» ساخته توریل کوو
«یک زندگی منفرد» ساخته جوریس اوپرینس

بهترین فیلم کوتاه

«آیا» ساخته اودد بینون و میهال برزیس
«بوگالو و گراهام» ساخته مایکل بنوکس و رونام بالنی
«لامپ کره ای» ساخته هو وی و ژولین فره
«پروانه» ساخته تلخون حمزوی و استفن آیشن برگر
«تماس تلفنی» ساخته مت کرکبای و جیمز لوکاس

تدوین صدا

«تک تیرانداز آمریکایی»، «مرد پرنده‌ای»، ، «بین ستاره‌ای» 

میکس صدا

«تک تیرانداز آمریکایی»، «مرد پرنده‌ای»، «بین ستاره‌ای»  و «ضربه شلاق»

جلوه‌های ویژه

«کاپیتان آمریکا»، «طلوع ستاره میمون‌ها»، «محافظان کهکشان»، «بین ستاره‌ای» و «مردان ایکس: روزهای آینده گذشته»

فیلمنامه اقتباسی

«تک تیرانداز آمریکایی» نوشته جیسون هال
«بازی تقلید» نوشته گراهام مور
«تئوری همه چیز» نوشته آنتونی مک کارتن
«ضربه شلاق» نوشته دمین چزل

فیلمنامه غیراقتباسی

«مرد پرنده ای» نوشته الخاندرو ایناریتو ، نیکلاس جیاکوپون و آلکساندر دیلناریس و آرماندو بو
«پسربچگی» نوشته ریچارد لینک لیتر
«شکارچی روباه» نوشه مکس فرای و دن فوترمن
«هتل بزرگ بوداپست» نوشته وس آندرسون
مراسم هشتاد و هفتمین دوره جوایز اسکار به میزبانی نیل پارتیک هریس، یکشنبه 22 فوریه (صبح دوشنبه 4 اسفند) در دالبی تیا‌تر در هالیوود اند هایلند برگزار می‌شود.

تعداد بازدید از این مطلب: 5392
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 3 اسفند 1393 ساعت : 1:3 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل در باره (لئون-حرفه ای)
نظرات

همه چیز درباره (لئون)

گردآوری وویرایش:مهرداد میخبر

منبع:ویکیپدیا.ویکیگفتاورد.نقدفارسی.100فیلم.سینماتوگرافی.سینماسنتر.جام جم.تبیان

**********************************************************************

(لئون)یکی از معدود فیلمهائیست که آدمی را حتی پس از دیدن چندین و چند باره اش بشدت تحت تاثیر قرار میدهد

...اینتاثیر شگرف مطمئنا"از روح قدرتمندی بر میخیزد که فیلمساز بواسطه ی باورسترگش به اهمیت صیانت از پاکیها و حفظ لطافتهاومعصومیتهای انسانی تا پای جان، در تارو پود کار دمیده است .(لئون)را حتما"ببینید .این فیلم از جمله آثاریست که به سئوالی مشکل جوابی واضح میدهد:

                                  ( چگونه است که یک فیلم را اثری برجسته و ماندگار مینامند؟)

                                                                                                                                                         مدیر سایت 

 

Leon movie.jpg

 ********************************************************************************

Léon (که همچنین با عنوان "حرفه‌ای" یا "لئون: حرفه‌ای" نیز شناخته می‌شود) فیلمی فرانسوی و بزبان انگلیسی با کارگردانی لوک بسون محصول سال ۱۹۹۴ شرکت آمریکایی کلمبیا پیکچرز است. این فیلم از بهترین فیلم‌های تاریخ سینما محسوب می‌شود.لئون در آمریکا با نام حرفه‌ای (The Professional) به روی پرده رفت.

مشخصات فیلم:

کارگردان لوک بسون
تهیه‌کننده پاتریک لدوکس
نویسنده لوک بسون
بازیگران ژان رنو
ناتالی پورتمن
گری الدمن
موسیقی اریک سرا
استینگ
فیلم‌برداری تیری آربوگست
تدوین سیلوی لاندرا
توزیع‌کننده کلمبیا پیکچرز
گامونت
تاریخ‌های انتشار
فرانسه ۱۴ سپتامبر، ۱۹۹۴
ایالات متحده ۱۸ نوامبر، ۱۹۹۴
بریتانیا ۳ فوریه، ۱۹۹۵
مدت زمان
۱۱۰ دقیقه
کشور  فرانسه
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم ۱۶ میلیون
فروش گیشه ۴۵٫۲۸۴٫۹۷۴ دلار

لوک بسون

داستان فیلم:

(لئون) با نمائی از بالا شهر نیویورک شروع می‌شود وسپس دوربین واردکافه و مرکز کار تونی (دنی آیلو) می‌شود.

تونی در حالی که سیگار می‌کشد در مورد کار با شخصی صحبت می‌کند که چهره‌اش چندان پیدا نیست، وی با یک عینک دودی در مقابل تونی نشسته است، کار را می‌پذیرد و لیوان شیر جلویش را سر می‌کشد. وی همان لئون (ژان رنو) آدمکشی حرفه‌ای و خطرناک است (که خودش را بعداً «پاک کننده» معرفی می‌کند.) او در محله ایتالیای کوچک از شهر نیویورک زندگی می‌کند. کار سپرده شده را که تهدید و ترساندن یک قاچاقچی مواد مخدر است انجام می‌دهد. او که به خاطر شغلش مجبور است مرتباً مکان زندگیش را تغییر دهد؛ در صحنه‌ای از پله‌ها بالا می‌آید که دختر بچه‌ای دوازده ساله، در راهروی پله‌ها نشسته و مشغول سیگار کشیدن است که ماتیلدا لاندو (ناتالی پورتمن) یکی از نقش‌های اصلی فیلم می‌باشد. لئون و ماتیلدا آشنایی مختصری با یکدیگر پیدا می‌کنند. در صحنه بعد شاهد درگیری لفظی یکی از مأموران دی. ای. اِی با پدر ماتیلدا هستیم که به خاطر کسری در مواد مخدری است که توسط وی نگه داری می‌شده‌اند.

مأمور که از کلنجار رفتن با او به نتیجه‌ای نمی‌رسد موضوع را به اطلاع رئیس خود می‌رساند. در اینجا با نورمن «استن» استنفیلد (گری اولدمن) یکی دیگر از نقش‌های اصلی فیلم آشنا می‌شویم. وی که از رؤسای دی. ای. اِی است، خود در کار قاچاق مواد و مصرف آن نقش دارد. به پدر ماتیلدا توصیه می‌کند که تا فردا ظهر مواد را تحویل دهد. فردا ظهر استنفیلد به همراه چندین مأمور و همکار خود با اسلحه به منزلشان حمله می‌کنند و تمام اعضای خانواده را به غیر از ماتیلدا که به منظور خرید بیرون رفته، از جمله پسر چهار ساله خانواده را به قتل می‌رسانند. ماتیلدا از خرید بازگشته و متوجه قضیه می‌شود و برای نجات یافتن خود به در منزل لئون رفته و زنگ می‌زند. لئون که مردد در بازکردن در است بر اثر اصرار و التماس ماتیلدا در را باز می‌کند.

ماتیلدا متوجه شغل لئون می‌شود و تصمیم می‌گیرد از لئون بخواهد تا انتقام خون برادرش را بگیرد، لئون نمی‌پذیرد ولی بعد از اصرارهای فراوان ماتیلدا و گذشت زمان لئون می‌پذیرد تا به ماتیلدا اصول و شیوه «تمیز کردن» یا همان آدمکشی را یاد بدهد. ماتیلدا همچنان مصمم است تا انتقام خون برادرش را بگیرد. یک روز به منزل خودشان باز می‌گردد تا پول مخفی شده‌ای که در حدود دو هزار دلار است را بردارد که تصادفاً همان موقع استنفیلد و چند مأمور دیگر از راه می‌رسند و مأمورین ارشد از استنفیلد در مورد قتل‌عام خانواده بازجویی می‌کنند که استنفیلد پاسخگوی عملکرد خود نشده و با پاسخ مختصر و فریاد اینکه برای سؤال و جواب به دفتر من بیایید از آنجا خارج می‌شود. ماتیلدا وی را تعقیب می‌کند و نام و محل کارش را یاد می‌گیرد.

سرانجام در یک گفتگو بین لئون و ماتیلدا، ماتیلدا در ازای رفتارها سرد و خشک لئون تصمیم می‌گیرد تا خودش را بکشد، اسلحه‌ای را پر می‌کند و آن را روی شقیقه‌اش می‌گذارد و خود را آماده کشتن می‌کند که لئون اسلحه را کنار می‌زند و مانع از خودکشی‌اش می‌شود. از اینجا به بعد لئون گرم‌تر از قبل می‌شود و به ماتیلدا علاقه بیشتری پیدا می‌کند. و در جریان گفتگویی ماجرای زندگی خویش را بازگو می‌کند که در جوانی دختری را دوست داشته اما پدر دختر به او اجازه ملاقات با لئون را نمی‌داده و در نهایت دختر را با گلوله به قتل می‌رساند و لئون برای انتقام با یک اسلحه دوربین دار پدر دختر را می‌کشد و سپس فرار می‌کند و به پیش پدرش که نزد تونی کار می‌کند می‌آید و از آن به بعد وارد حرفه و شغل آدمکشی می‌شود.

لئون تصمیم می‌گیرد قاتلین خانواده ماتیلدا را از بین ببرد و برای این کار از کشتن مالکی، دستیار استنفیلد شروع می‌کند. از طرفی ماتیلدا برای کشتن استنفیلد شخصاً عمل می‌کند و چند اسلحه بر می‌دارد و به سمت دفتر کاریش روانه می‌شود و با بهانه آوردن غذا تصمیم به وارد شدن به ساختامن دی. ای. اِی می‌گیرد. استنفیلد به توالت مردان می‌رود و ماتیلدا به دنبال وی می‌رود اما اثری از وی پیدا نمی‌کند تا اینکه در توالت عمومی بسته می‌شود و استنفیلد از پشت در نمایان می‌گردد و کم‌کم جلو می‌آید. وی که فرد زرنگی می‌باشد حدس می‌زند که ماتیلدا برای کشتن وی آمده اما فکر می‌کند کسی او را فرستاده ولی بعد با گفته خود ماتیلدا متوجه می‌شود که قضیه شخصی است. در همین حال یکی از مأمورینش خبر کشته شدن مالکی را می‌آورد که باعث ناراحتیش می‌شود، ماتیلدا را توسط مأمور به اتاقش می‌فرستد. لئون باز می‌گردد و متوجه نبود ماتیلدا و نامه وی می‌شود که در آن گفته که خودش به سراغ استنفیلد رفته است. لئون به سمت ساختمان مذکور می‌رود و ماتیلدا را از دست مأمورین آزاد می‌کند. استنفیلد برای پیدا کردن لئون به کافه و محل کار تونی مراجعه می‌کند و اظهار می‌دارد که در منطقه تونی آدمکشی با تیپ ایتالیایی‌ها دست به قتل مأمورین وی زده است. استنفیلد بعد از گرفتن پاسخ خود و شناسایی لئون با تعداد زیادی مأمور راهی آپارتمانی که لئون در آن زندگی می‌کند می‌شود. ماتیلدا طبق معمول به خرید شیر رفته و باز می‌گردد که در جلوی درب منزل مأمورین از پشت وی را می‌گیرند و از او اطلاعاتی در مورد لئون می‌خواهند و کلید منزل را از او می‌گیرند.

مأمورین در را باز می‌کنند و وارد می‌شوند. در نمای دوربین، دستی دیده می‌شود که از بالا، در را می‌بندد و پی آمد آن شنیده شدن صدای شلیک چند گلوله است و با بازشدن در معلوم می‌شود که تمام نیروهای اعزامی کشته شده‌اند. با اعلام این خبر به استنفیلد، وی به یکی از مأموران خود دستور می‌دهد که هر چه نیرو وجود دارد فرستاده شود. باز هم تعدادی نیرو راهی منزل می‌شوند که لئون از بالای در یکی از آن‌ها را که داخل شده و سپس با آویزان شدن مابقی را که پشت در هستند می‌کشد. سپس پائین آمده و با تهدید یکی از نیروها ماتیلدا را آزاد می‌کند. بعد از داخل شدن به منزل، لئون گلدانش را که خیلی دوست دارد و همیشه مراقب آن است از طریق کانال هوا کش پائین می‌اندازد و ماتیلدا را نیز فراری می‌دهد.

بعد از انفجار جلوی منزل توسط نیروهای پلیس لئون با ماسک خود را قاطی پلیس‌ها می‌کند. استنفیلد متوجه موضوع می‌شود و حدس می‌زند که وی همان لئون و فرد مورد نظر اوست. همه نیروهای خود را بیرون می‌کند تا لئون را تنها گیر بیاورد. لئون در حالی که از در عقبی بیرون می‌رود می‌تواند فرار کند اما باز می‌گردد و از پله‌ها پائین می‌آید تا بعد از گذر از راهرو از در اصلی بیرون برود که استنفیلد وی را از پشت مورد اصابت گلوله قرار می‌دهد. لئون در هنگام مرگ دست استنفیلد را می‌گیرد و در آن چیزی قرار می‌دهد و اضافه می‌کند «این از طرف ماتیلداست» وقتی استنفیلد دست خود را باز می‌کند یک ضامن را می‌بیند که بعد از بازکردن لباس لئون متوجه می‌شود ضامن متعلق به بمبی است که لئون به خودش بسته است. بمب با قدرت زیادی منفجر می‌شود. ماتیلدا بعد از گرفتن پول اندکی که تونی به وصیت لئون به او می‌دهد و صحبت‌های تونی در کافه‌اش به مدرسه‌اش باز می‌گردد و گیاه گلدان لئون را در حیاط مدرسه خاک می‌کند تا به گفته قبلی‌اش «ریشه دار شود».

توضیحی کوتاه

این فیلم بهترین اثرلوک بسون کارگردان فرانسوی است.ا و سازنده فیلم‌هایی چون (قطار زیرزمینی)(عنصر پنجم)(نیکیتا)و(ژاندارک)میباشد.آخرین اثرش بانام(لوسی)بتازگی اکران شده است و در این سایت نیز مطلبی در مورد آن داریم.داستان (لئون) همچون اکثر فیلمهایش در منهتن نیویورک می‌گذرد.ظاهراً قصه رنگ و رو رفته‌ای است اما تسلط بسون بر حرفه اش، کارگردانی، بازیگری، لوکیشن و فیلمبرداری عالی است دست به دست هم می‌دهند و لئون را به فیلمی دیدنی بدل می‌کنند و تلفیقی هنرمندانه از سینمای اروپا و آمریکا در سبکی یگانه می‌باشد. در حقیقت ماتیلدا همان بچگی لئون است چون لئون هم این حالات و رفتارات را انجام داده و بهدهمین خاطر با ماتیلدا احساس همدردی پنهانی دارد این مسئله از صحبت های لئون با تونی در مورد خوکی که در مورد ان در بچگی صحبت کرده بود مشخص است به هر حال لئون یک فیلم تکرار نشدنی تاریخ سینماست نه بخاطر صحنه های اکشن بلکه بخاطر موج احساسی که ماتیلدا در طول فیلم به زندگی لئون وارد میکند.

 نمایش لئون در١٩٩٤ برای (ژان رنو ) بازیگر نقش اصلی نیز حادثه میمونی بود واورابه میانه جریان فیلمسازی هالیوود پرتاب کرد. رنو در این فیلم نقش آدمکشی کرایه ای، اما حساس را بازی کرد که که از دختری ١٢ ساله(ناتالی پورتمن) محافظت می کرد. ٢٣ دقیقه از فیلم برای نمایش در آمریکا حذف شد، تا خشونت آن تلطیف شود. منتقدان نیز به دلیل شباهت های فیلم با نیکیتا چندان روی خوشی به فیلم نشان ندادند، اما تماشاگران تلاش بسون و رنو را برای ساختن داستان عاشقانه ای غیر عادی پسندیدند. سرانجام با پخش نسخه کامل فیلم روی  دی.وی.دی  در ٢٠٠٠ نظر منتقدین نیز عوض شد.

  

  نقد شماره 1:

 (نگاهی به لئون (LEON) با نگاه به شخصیت ها )

 لوک بسون در نگاه اول کارگردان بسیار خوش سلیقه ای به نظرمی رسد و این مسئله را نه فقط از طریق انتخاب گروه بازیگران عالی و شخصیت پردازی های خیلی خوب که از همان اولین نمای فیلم ثابت می کند. نمای زیبایی که همراه با موسیقی عالی اش به مخاطب این وعده را می دهد که فیلمی که به تماشایش نشسته یک فیلم معمولی نیست. و البته این موضوع تا پایان به تماشاگر ثابت می شود: صحنه های اکشن هیجان انگیز و جذاب که خیلی خوب کارگردانی شده، موسیقی فوق العاده که با تصاویر و داستان هماهنگی زیادی دارد، شخصیت پردازی خیلی خوب و بازی های عالی بازیگران، همه در اثبات این موضوع نقش مهمی دارند.

 الف:لئون

 لئون قهرمان اصلی فیلم یکی از جالب ترین قهرمان های دنیای سینماست. دلیل این موضوع هم شخصیت پردازی دقیق و پرجزئیات و بازی عالی ژان رنو است.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/16-Leon-The-Professional.jpg

لئون مردی آدمکش است که به تنهایی زندگی می کند. وجه ی قهرمانانه ی او تنها در مأموریت هایش است که آشکار می شود و وقتی مأموریتش را بعنوان یک حرفه ای به پایان می رساند، زندگی اش را بعنوان یک فرد مطرود و جدا افتاده آغاز می کند. کسی که به تنهایی و به آرامی در گوشه ای از شهر در آپارتمانی کوچک زندگی می کند.

 ولی معلوم است که از زندگی اش چندان راضی نیست و این را می شود از صحنه ای فهمید که لئون پشت میزی درخانه اش نشسته و در حالیکه لیوان شیرش را در دست گرفته به نقطه ای خیره شده است. و انگار با خودش کلنجار می رود که آیا می تواند به همین ترتیب به زندگی ادامه دهد.

 این ناراضی بودن اش از زندگی، اینکه بعضی وقت ها به سینما می رود، اینکه خیلی به گلدانش علاقه دارد و هر روز با دقت از آن مراقبت می کند، اینکه در مأموریت هایش به زن ها و بچه ها رحم می کند، باعث می شوند تا شخصیت لئون یک وجه انسانی نیز پیدا کند و رابطه ی عاشقانه ی بین این آدمکش و ماتیلدا غیر منطقی بنظر نرسد.

ب:لئون و ماتیلدا

لئون و ماتیلدا یکی از بهترین زوج های سینمایی هستند. این دو نفر آنقدر در کنار هم فوق العاده اند که انگار برای هم ساخته شده اند. طوری که مرگ لئون در پایان فیلم حالت واقعا تراژیکی پیدا می کند و باعث می شود عمیقا با وضعیت ماتیلدا که قرار است بدون لئون به زندگی ادامه دهد همذات پنداری کنیم.

 این دو نفر هر دو در ابتدای فیلم وضعیتی مشابه هم دارند: هر دو تنها هستند. ماتیلدا در خانواده ای زندگی می کند که کسی به او اهمیت نمی دهد و او را درک نمی کند. پدر و مادری دارد که هیچ شباهتی با "پدر و مادر" ندارند و خواهری که از او متنفر است. او در این خانواده همانقدر تنهاست که لئون در آپارتمان خلوت و ساکتش. تنها برادر کوچکش است که زندگی را برایش قابل تحمل می کند. تقریباً همانکاری که گلدان لئون برای لئون انجام می دهد.

 این دو نفر که از زندگی شان راضی نیستند یک تفاوت عمده با هم دارند و آن این است که ماتیلدا، پس از قتل عام خانواده اش، یک زندگی متفاوت، زندگی با لئون را می پذیرد. ولی لئون که مدت هاست در تنهایی زندگی کرده و به این زندگی عادت کرده برایش سخت است که یک دختر بچه را به خانه اش راه دهد و همراه او زندگی کند. و حتی همان شب اول تصمیم می گیرد که به سبک آدمکش ها در حالی که ماتیلدا خواب است او را از زندگی اش حذف کند!

 هرچند منصرف می شود و این انصرافش به او این فرصت را می دهد تا زندگی جدیدی را تجربه کند. لئون و ماتیلدا رفته رفته به زندگی در کنار هم عادت می کنند و در آخر آنقدر به هم وابسته می شوند و همدیگر را دوست می دارند که لحظه ی جدا شدن آندو در پایان فیلم حکم یک وداع عاشقانه را پیدا می کند

 صحنه های پایانی فیلم در عین افسرده کننده بودن، بسیار قدرتمند هستند. صحنه هایی که ماتیلدا، پس از مرگ لئون تنها یادگار او گلدان کوچکش را در دست گرفته و به تنهایی در شهر پرسه می زند و جای خالی لئون کنار ماتیلدا بشدت احساس می شود.

 این صحنه ها علاوه بر اینکه تنهایی ماتیلدا را به خوبی نشان می دهد به گونه ای بزرگی قهرمان اصلی فیلم را نیز القا می کند. همانطور که ماتیلدا در هنگام ثبت نام در مدرسه ی شبانه روزی چنین می گوید :

 والدینم به دلیل مشکل مواد مخدر کشته شدند. من با بزرگترین مرد دنیا زندگی کردم. اون یه آدمکش بود. بهترین توی شهر. اما امروز صبح مرد. و اگه شما به من کمک نکنید من تا امشب مردم.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/15-Leon-The-Professional.jpg

یکی از صحنه های مورد علاقه ام در این فیلم و در مورد رابطه ی بین لئون و ماتیلدا آنجاست که آنها برای تنوع و به پیشنهاد ماتیلدا مشغول بازی می شوند و ادای شخصیت های مشهور را در می آورند. فیلم در این لحظات حالت رقت انگیزی پیدا می کند و این ذهنیت را بوجود می آورد که اصلا چرا این صحنه ها در فیلم قرار داده شده. تا اینکه کمی بعد فیلم، آندو را نشان می دهد که با یک آبپاش دنبال هم افتاده اند و حسابی بهشان خوش می گذرد. این صحنه ها که خیلی زیبا و لذت بخش از کار در آمده نشان می دهد که این دو نفر خودشان چه شخصیت های کاملی هستند و لذت واقعی را زمانی تجربه می کنند که خودشان باشند و در کنار هم.

 ج:لئون، گوست داگ

 هر چند به طور کلی مقایسه ی لئون با فیلمی مثل گوست داگ اشتباه است و ایندو فیلم از نظر فرم و خط داستانی مثل هم نیستند، اما قهرمان های این دو فیلم شباهت های زیادی با هم دارند. لئون و گوست داگ هر دو آدم های آرام و تنهایی هستند و در کارشان به بهترین شکل ممکن عمل می کنند. هر دو برای خود قواعدی وضع کرده اند و با توجه به آنها حرکت می کنند. و در ضمن هر دو کارشان را خیلی تمیز و بی سر و صدا انجام می دهند. در این بین هر دو شخصیت در طول داستان با یک دختر بچه آشنا می شوند. اگر بخواهیم ایندو فیلم را از منظر رابطه ی آدمکش و دختربچه مقایسه کنیم، مسلما لئون در جایگاه بالاتری قرار می گیرد.

 رابطه ی "گوست داگ" و"پیرلین" هر چند رابطه ی چندان عاطفی ای نیست و مثل لئون ناشی از یک وضعیت سخت (از دست دادن خانه و خانواده) نیست اما در حالت کلی هم خیلی سرد و خشک است. در حالیکه گرما و انرژی اصلی فیلم لئون از طریق رابطه ی بین لئون و ماتیلدا است که معنا پیدا می کند و هر چقدر آن دختر سیاه پوست با بازی و لحن حرف زدن سرد و بی تفاوت بازیگرش اعصاب خورد کن است، ماتیلدا با بازی فوق العاده گرم و پرشور ناتالی پورتمن و نشان دادن تصویری طبیعی و باور پذیر از یک دختر نوجوان پرانرژی عالیست.

 در حالت کلی، اگر بخواهیم "لئون" و "گوست داگ" را به صورت تنها در کنار هم قرار دهیم، هر چند کاراکتر گوست داگ جذابیت زیادی دارد، اما لئون بدلیل شخصیت باورپذیرش در جایگاه بالاتری قرار می گیرد.

  نقدشماره 2:

 نویسنده: احسان تحویلیان

  اسکوپ (حال و هوا):

 لئون: قاتل حرفه ایست و در کارش مسلط. ظاهرا بدون احساس. بر چشم به هم زدنی جان می گیرد گویی که تا ثانیه ای پیش آن جان وجود نداشته است. تنها و منزویست. مکانش جایی در دل نیویورک. در آپارتمان کوچکی در یک ساختمان قدیمی. کم حرف است و آرام با چهره ای معمولی مانند هر ایتالیایی دیگر. به کسی اعتماد ندارد مگر "تونی" پیر. تونی کسیست که در گذشته او را به آمریکا پناه داده و به او شغل داده است. تونی کسیست که دستور قتل ها و دستمزدش را به لئون می دهد. تونی عامل پلیس است که ماموریت های آنها را از طریق کارگذارانش(مثل لئون) انجام می دهد. رفتار لئون ضدونقیض است. هر روز ورزش می کند و شبها با اسلحه ای در دست نشسته روی مبل می خوابد(بقول خودش با یک چشم باز). اما گلدانی دارد که هر روز به او رسیدگی می کند. نوازشش می کند و با آن حرف می زند. لباس هایش را خود می شوید و خود اتو می زند(به یاد شخصیت های منفعل فیلم های "کا وای وانگ" افتادم). و مادامی که گرسنه می شود فقط شیر می نوشد. سهم روزانه او از زندگی دو پاکت شیر است.

 ماتیلدا:دختری هجده ساله(البته بقول خودش) که سنش بیشتر از دوازده سال بنظر نمی رسد. در خانواده ای با روابط نامنسجم گذران عمر می کند. خانواده ای که دائم او را مورد اذیت و اهانت قرار می دهند و تحقیر می کنند. تنها همزبانش برادر تنی کوچکش است. سهم روزانه او از زندگی چیزی نیست جز سنگینی دست پدرش و هرازگاهی پکی مخفیانه بر سیگار.

 استندسفیلد: پلیس فاسد اداره مبارزه با مواد مخدر(D.E.A) که در قاچاف مواد مخدر نیز دست داد. از یک طرف با تونی ارتباط دارد و از طرفی با قاچاقچیان مواد نیز کار می کند(یکی از آنها پدر ماتیلدا است). پلیسی با رفتار دوگانه و حالات عصبی خاص. سهم روزانه او از زندگی مواد مخدریست که بطور استثنایی و خاص خودش مصرف می کند.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/14-Leon-The-Professional.jpg

از همان اول که با لئون و ماتیلدا آشنا می شویم با هردویشان احساس همدردی می کنیم و یک جورهایی دلمان برایشان می سوزد. لئون با آن چهره سرد و بدون رفلکسش، نیمه شب، تنها درون مترو ایستاده و به دستگیره سقف آویزان شده که نوع ایستادنش پر از حرف های تنهاییست. ماتیلدا در طبقه بالای خانه ای قدیمی پاهایش را از لب نرده ها آویزان کرده و تکان تکان می دهد و دود نامحسوس سیگاری روشن در کنارش حکایت از پاشیدگی خانواده اش و خودسری او کند. این دو نمای فوق کافیست برای اینکه به شخصیتهای منفعل لئون و ماتیلدا بخوبی نزذیک شویم و با آنها احساس همدردی کنیم.

مدیوم شات(سکانس برتر):

لئون و ماتیلدا در آپارتمان هایی مجاور هم در ساختمانی قدیمی زندگی می کنند. پدر ماتیلدا به یکی از محموله های استندسفیلد ناخنک زده و استندسفیلد تا فردا ظهر به او محلت بازگردادنش را داده. لئون با آن بی احساسی و یله گی بی همتایش سیگار کشیدن ماتیلدا را در پله ها و بینی خون آمده اورا (که حکایت از کتک خوردن او از پدرش است) می بیند و نمیدانیم چگونه با آن بی احساسی مثال زدنیش با ماتیلدا همدردی می کند و ماتیلدا که خالی از عشق و محبت خانواده است وقتی صحبت های خشک لئون را می شنود در دلش قند آب می شود و اندکی حالش بهتر می شود و در سپاس به لئون می رود که از مغازه نزدیک خانه برایش شیر بخرد. در زمانی که ماتیلدا بیرون خانه است استندسفیلد و دوستانش به خانه ماتیلدا وارد می شوند و چون پدر ماتیلدا از پس دادن مواد ها طفره می رود و یک جور هایی قصد پیچاندن استندسفیلد را دارد، استنسفیلد تمام افراد خانه را قتل عام می کند و مواد ها را نیز پیدا می کند. وقتی چشم استندسفیلد و همکارانش به قاب عکس روی طاقچه اتاق می افتد متوجه عدم حظور دختر کوچک خانواده می شوند و چون می خواهند شاهدی باقی نمانده باشد دربه در به دنبال ماتیلدا می گردند و در همین حین ماتیلدا با پاکت های شیر وارد ساختمان می شود و با جنازه نیمه جان پدرش که دم در افتاده مواجه می شود و (چون دختر تیزی است) به راهش ادامه می دهد و یک راست به طرف درب آپارتمان لئون می رود. در این لحظه است که یکی از زیباترین و حسی ترین لحظه های تاریخ سینما شکل می گیرد. لئون که از سروصدا های اخیر کنجکاو شده و ازچشمی درب آپارتمانش به راهرو نگاه می کند، متوجه میشود که راهی جز باز کردن درب به روی ماتیلدا ندارد ولی از آنجایی که او نمادی از انسانی خشک و بدون احساس است و سالهاست که در شرایطی خاص و در تنهایی زندگی کرده و فقط جان آدم هارا گرفه اکنون نمی داند که چگونه از جان آدم ها محافظت کند. "ژان رنو" این سکانس را زیبا بازی می کند و بخوبی این حال و هوا را با خاراندن گوشش و تعللش در باز کردن درب نشان می دهد. بلاخره درب باز می‌شود و لئون، ماتیلدا را از مرگ می رهاند در این لحظه است که چهره ماتیلدا غرق در نور می شود و این اولین گام گذاشتنش است به مرحله جدیدی از زندگی که لئون ناخواسته به او هدیه داده است.

 این فیلم سرشار است از چنین سکانسهای زیبا و تاثیر گذاری که کمتر در سینمای هالیوود بچشم می خورد که این خود هدیه است از "لوک بسون" فرانسوی که با مخلوط کردن سینمای اروپا و تزریق کردن چیزهایی ناب به سینمای تجاری و تماشاگر پسند آمریکا چنین اثری خلق کرده.

 دلم نمی آید از سکانس پایانی فیلم چشم بپوشم آنجایی که لئون دیگر کشته شده است و ماتیلدا به مدد پولهایی که لئون برایش پیش تونی به ارث گداشته می تواند دوباره به مدرسه برود. آنجایی که ماتیلدا آن گلدان معروف لئون را در دست دارد و به روی چمن های پارک زانو می زند و با دستان کوچکش زمین را گود می کند و گلدان لئون را در خاک جا می دهد. این فقط یک گلدان معمولی نیست که لئون به ماتیلدا هدیه داده است. این استعاره ایست از جوانی و عشق ناکامل و کال لئون به زندگی (و حتی عشق به ماتیلدا). این کودک درون لئون است. این وجدان پاک انسانی هر فردیست که حتی در درون یک قاتل حرفه ای نیز وجود دارد. گل این گلدان اکنون درون خاک جا دارد و به آرامش رسیده است. ریشه های درد دیده اش اکنون آزاد شده و احساس نشاط می کند. اکنون می تواند به رشد واقعی و تکامل نهایی برسد. تکاملی که در دل این دنیای روزمره و کثیف عقیم مانده بود. این خاک اکنون حکم برزخ را برای لئون و زایش مجدد را برای هردویشان دارد.

 دیالوگ برتر:

 "لئون:این گلدون تنها دوستمه،همیشه سبزه، ساکته، مثله خودمه؛ ریشه نداره.

 ماتیلدا: اگه واقعاً دوستش داری تو زمین بکارش تا ریشه داشته باشه."

 کلوزآپ(دلنوشت):

 - نوع ایستادن لئون در مترو در نیمه شب و گرفتن دستگیره که بخوبی احساس تنهایی و سردی روح او را منتقل می کند.

 - آویزان بودن پاهای ماتیلدا از نرده های پله و تکان های پاهایش و آن ساق ها و ران های نحیفش با آن جوراب شلواری ایکه به پا دارد و پر است از طرح های کارتونی و تصاویر کودکانه.

 - سیگار کشیدن غیر حرفه ای ماتیلدا و لخته خونی که به زیر بینی اش خشک شده حکایتی ناگفته از نوع زندگی اش به ما می دهد.

 - عصبیت ها و حرکت های اکسکلوسیو(exclosive) پلیس استندسفیلد و نوع بیان دیالوگ هایش که در بعضی موارد انفجار گونه است.

 - لئون و بچه شدن ها و عکس الاعمل های ناخواسته کودک معابانه اش به محرک های خارجی (مانند خاراندن گوشش) که گویای کودکی سرکوب شده اش است و در تضاد است با شخصیت ظاهری او.

 - احساس نهفته و کمرنگ پدرانه لئون به ماتیلدا که فقط انگار بیننده از آن خبر دارد و حتی خود لئون نیز شاید از این احساس در درونش بی اطلاع است.

 -پیشنهاد کمرنگ رابطه جنسی از طرف ماتیلدا به لئون. ماتیدایی که بر اثر حوادث ایام حالا دیگر بزرگ شده فقط فرصت بزرگ شدن را نداشته و لئونی که در گذر ایام فرصت بزرگ شدن را داشته ولی هنوز بزرگ نشده است(کنایه از دیالوگ های خود فیلم). این پیشنهاد نامحسوس رابطه جنسی از طرف ماتیلدا به لئون همه استراکچر فکری لئون را در هم می ریزد به گونه ای که وقتی به ماتیلدا پرخاش می کند و از درب آپارتمان بیرون می آید به دیوار تکیه می دهد و به فکر فرو می رود.

 -خریدن یک لباس صورتی رنگ و هدیه دادن آن از طرف لئون به ماتیلدا زیباست. احساسی مخفی میاد حس پدر و فرزندی و یکجور حس یک جوان تازه به بلوغ رسید. زیباست. آری زیباست.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/13-Leon-The-Professional.jpg

- صورت باد کرده تونی و چشمان کبودش. تازه اینجاست که متوجه می شویم که اگر تونی، لئون را به استندسفیلد لو داده ولی حتما به این کار به سادگی رضایت نداده و این کبودی زیر چشمانش مزد دست همکاران استندسفیلد است به او. به سرسختی او. به سرباززدن او به آدم فروشی و دردناک تر اینکه اگر بیشتر به صورت تونی توجه کنیم به غم و احساسی مردانه پی میبریم که حاصل عذاب وجدانش است. آری او به اجبار نزدیک ترین دوستش را به کشتن داده.

 -و در پایان همان سکانس معروف کاشتن گل در پارک و جمله ماتیلدا به گیاه که می گوید "حالا هر دویمان ریشه داریم". این گل استعاره از روح لئون است که در دستان ماتیلدا در حیاطی جدید به حیاتی تازه رسیده است. و موسیقی سحر انگیز "اریک سرا" که در این لحظه نواختن می گیرد.

 نقدشماره3:

 (نویسنده: رضا مشتاق)

 «در فضای امروز سینمای جهان خشونت و روابط جنسی دو مؤلفه تضمین کننده فروش فیلم و به طبع آن موفقیت فیلم میباشند و با وجود آنکه سینما عصاره تمامی هنرهاست، بیش از هرچیز بقایش به سرمایه و بازگشت سرمایه وابسته است.

 لئون یا همان حرفه ایی در نگاه اول فیلمی است در قالب و رده بندی سینمای خشونت، هیجان (Crime & Thriller) و گیشه.( البته این دسته بندی برای حرفه ایی قابل انکار نیست).

 1- فیلم با قتل عام حرفه ایی و پایان حیات یک گروه قاچاقچی به دست لئون (Jean Reno) آغاز میشود، بر خلاف فیلم های صرفاً اکشن که گروه های تبهکار ریشه و مبنایی کاملاً رذیلانه و منفک از جامعه دارند... در این فیلم به مرور زمان متوجه می شویم که کارچاق کن لئو یا همان تونی خود رابط پلیس است و فساد به درون تشکیلات پلیس فدرال کشیده شده و یکی از افسران پلیس با نام استنس فیلد از سرکردگان شبکه قاچاق کوکائین در منتهتن نیویورک است.

 استنس فیلد نماد تشکیلات فاسدی است که به جای جلوگیری از اعتیاد خود به ایجاد بحران و اعتیاد کمک می کنند. افسر فاسد اداره فدرال و بقیه پلیس های فاسد گواهی است بر این مدعا که بحران هایی همچون اعتیاد و تروریسم ریشه در تشکیلات و ارگان هایی دارد که وظیفه آن ها جلوگیری از بحران و جرم است.

 2- فراموش نکنیم، نیویورک همواره محل اجتماع و زندگی طبقه تحصیل کرده، و دموکرات آمریکایی بوده و در جنوب جزیره منهتن محلی است که نهادها و تراست های بزرگ مالی متمرکز شده اند و در جنوب غرب همین نقطه محله ایی بزهکار خیز واقع شده است که ساکنانش بخشی از پیاده سوار و جاده صاف کن همان کارتل ها و تراست های بزرگ مالی هستند. به نظر من، انتخاب این لوکیشین توسط لوک بسون اتفاقی نبوده است.

 لئون آدم کشی است که در همین محله فقیر نشین منهتن و در یک آپارتمان کوچک زندگی میکند.

 3- لئون مردی ست که در ظاهر خشن نیست ولی به غایت درجه سرد و بی روح است و تمام زندگی او در کار و گلدانی که عاشقانه از آن مراقبت میکند خلاصه شده است. او مثل همه انسان ها خاکستری رنگ و ترکیبی از خوبی و بدی ست و جبر روزگار او را به سمت بدی ها سوق داده است.( همانگونه که جبر خانواده نابسمان، ماتیلدای 12 ساله را به فرار از مدرسه و کشیدن سیگار ترغیب می کند).

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/12-Leon-The-Professional.jpg

اما درست در لحظه ایی که زمان جدا کردن مرد از نامرد میباشد، لئون آدمکش، ماتیلدا را ازخطر مرگ حتمی به دست افسر پلیس حافظ جان و ناموس مردم نجات میدهد.

 در باز میشود و ماتیلدا به همراه حجمی بزرگ از نور وارد خانه لئون میشود.

 4- سر انجام لئون به خاطر حفظ جان ماتیلدا و گلدان (نمادی از حیات و زندگی) تا آخرین لحظه حیات در مقابل پلیس نیویورک مقاومت میکند.

 فراموش نکنیم که لئون یک حرفه ایی است و به دفعات از سخترین معرکه ها جان سالم به در برده... اما این بار خود را در مقابل جان یک کودک مسئول میداند و اگر این احساس مسئولیت نبود، به طور حتم در معرکه با استنس فیلد کشته نمی شد و ای بسا هرگز مجبور به جنگیدن با پلیس نمیشد.

 این حرکت آگاهانه لئون از نظر من... اوج و نقطه متعالی عشق است.

 لئون فردی است که در مقابل عشق های جنسی مقاوم و شکست ناپذیر است، اما برای حفظ جان یک کودک و گلدانی که حکایت حیات است تا پای جان می ایستد و سر انجام با مرگ خود انتقام برادر خردسال ماتیلدا را از استنس فیلد میگیرد.

 عشق به زندگی فصلی است که فیلم حرفه ایی را از دیگر فیلم های سبک اکشن و تریلر جدا کرده است.»

  نقدشماره4:

  فیلم با ماموریت لئون شروع می شود. او باید یک قاچاقچی مواد مخدر را بکشد. کارش را به بهترین نحو انجام می دهد وبه خانه اش بازمی گردد.

 لئون ( ژان رنو ) یک قاتل حرفه ای است. کار وی کشتن افرادی است که توسط واسطه اش تونی به وی معرفی می گردد. لئون عاری از هر گونه احساس و محبت و علاقه است، تنها غذای او شیر است. هرگاه که احساس گرسنگی می کند شیر می نوشد. شبها روی کاناپه و با عینک آفتابی به صورت نشسته می خوابد. تنها زندگی می کند و کارش قتل است. اما در عین گرفتن جان دیگران به مراقبت از جان یک گل علاقه دارد که این گلدان را هر روز در زیر نور آفتاب قرار داده و برگهایش را با آب نوازش می کند. این تنها سرگرمی و دلبستگی اوست.

 تمامی این مشخصات، ویژگی های لئون است که این نقش را ژان رنوی فرانسوی به بهترین شکل ممکن بازی می کند. شاید به غیر او تنها خود او بود که می توانست این نقش را بازی کند.

 در همسایگی لئون خانواده ای با 3 فرزند زندگی می کند. پدر و مادر قاچاقچی مواد مخدر هستند. دختر کوچک خانواده ماتیلدا نام دارد که مورد ضرب وشتم همیشگی پدر است. ماتیلدا از والدین خود متنفر است و تنها امید و عشق او به برادر 4 ساله اش است.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/11-Leon-The-Professional.jpg

پس از آن ماموریت ابتدایی لئون که با کشت و کشتار متعارف در فیلم های اکشن همراه است، داستان فیلم به کلی دگرگون می شود. در راه بازگشت به خانه لئون با ماتیلدا روبرو می شود و صحبت های رد و بدل شده بین آنها مسبب ایجاد رابطه بین آن دو می گردد. مواد مخدری که پدر ماتیلدا در رادیوی منزلش پنهان کرده بود توسط افراد رئیس باند قاچاق ( استنسفیلد ) که در اداره ی امنیتی پلیس هم مشغول به کار است و یک روانی به تمام عیار می باشد کشف می شود و او به همین دلیل تمامی اعضای خانواده را به رگبار می بندد، به غیر از ماتیلدا! زیرا او برای خرید شیر به فروشگاه رفته بود. در راه بازگشت به خانه ماتیلدا که با پیکر بی جان پدرش در جلوی درب منزل روبرو می شود مستقیما به سمت خانه ی لئون می رود و از او کمک می خواهد. در این صحنه ی بسیار زیبا، لئون از پشت درب به ماتیلدا نگاه می کند و صورت گریان و وحشت زده ی او را می بیند، اما او که هیچ احساسی ندارد و مدت هاست که عشق و عاطفه را فراموش کرده در تردید و بی تفاوتی برای باز کردن درب به سر می برد و این حالت را با خاراندان پشت گوش خود به بهترین صورت به بیننده منتقل می کند. اما روزنه ی امید پیدا می شود و لئون در را به روی ماتیلدا می گشاید و نور چهره ی ماتیلدا را فرا می گیرد.

 بعد از آرام شدن ماتیلدا، وی که به حرفه ی لئون پی برده است از او تقاضا می کند که قاتل برادرش را بکشد، اما لئون نمی پذیرد، بنابراین از او می خواهد که راه و رسم آدم کشی را به او بیاموزد تا خود انتقام برادرش را بگیرد. بعد از رد و بدل شدن مکالمات بین لئون و ماتیلدا بالاخره لئون قبول می کند و فیلم وارد مرحله ی تازه ای می شود. در این مکالمات جالب ترین جمله این بود که لئون به ماتیلدا می گوید که تو هنوز برای این کار کوچکی، اما ماتیلدا در جواب می گوید: «من بزرگ شدم، فقط باید کمی سنم بیشتر بشه. و لئون می خندد و می گوید: من سنم به اندازه کافی بزرگه، اما باید بزرگ بشم!»

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/10-Leon-The-Professional.jpg

لئون کسی که نمی داند باید پتو را باز کرده و روی ماتیلدا بکشد و کسی که شب بخیر گفتن بلد نیست، کسی که در شب اول ورود ماتیلدا تصمیم به قتل وی می گیرد و حتی اسلحه را تا بالای سر ماتیلدا برده بود، ناگهان روحی تازه در وی دمیده می شود و دوباره عشق در زندگی وی معنا می یابد. لئون در جوانی عاشق دختری شده بود، اما پدر دختر پس از مخالفت ازدواج آن دو دختر خود را به قتل می رساند و لئون از دیدن این صحنه شوکه می شود پدر دختر را می کشد و از آن به بعد به یک قاتل حرفه ای بدل می شود.

 بعد از گذشت فیلم قاتل برادر ماتیلدا ( استنسفیلد ) برای کشتن لئون به خانه ی او می آید. لئون ماتیلدا را از طریق هواکش خانه فراری می دهد و یکی از احساسی ترین صحنه های فیلم در این سکانس خلق می شود. سکانسی که یک قاتل حرفه ای و بی احساس، با تمام احساس، عشق و علاقه خود را به ماتیلدا با گفتن: دوستت دارم ماتیلدا، ابراز می کند و ماتیدا نیز با صورتی معصوم پاسخ می دهد: منم دوستت دارم لئون.

 لئون خود نیز در حال فرار است و به طرف درب خروجی ساختمان می رود. که در این صحنه کارگردان مجددا از نور استفاده می کند، نوری که نوید بخش آزادیست. اما استنسفیلد از راه می رسد و از پشت به لئون شلیک می کند. لئون که ضامن نازنجک های روی بدنش را درآورده است آن را به دست استنسفیلد می دهد و می گوید این هدیه ای از طرف ماتیلداست. و با هم به جایی می روند که باید بروند. در این سکانس کارگردان به نوعی لئون را به خاطر قتل هایی که انجام داده است تنبیه می کند و نمی گذارد وی به نور برسد.

 از سکانس های جذاب و تاثیر گذار دیگر فیلم می توان به موارد زیر اشاره کرد :

 - صحنه ای که ماتیلدا به خانه ی خود بازمی گردد تا عروسک و وسایل خود را بردارد و در هنگام خارج شدن از منزل ناگهان خود را در میان خط کشی جنازه ی بردار خود می یابد.و با حالتی وهم گونه به عقب می پرد.

 - و بهترین سکانس فیلم که در واقع آخرین سکانس نیز محسوب می شود وقتی است که ماتیلدا در مدرسه شبانه روزی گل لئون را از گلدان درآورده و در خاک می کارد و می گوید: اینجا دیگه در امانیم. و بعد از آن آهنگ فراموش نشدنی استینگ ( Shape Of My Heart ) شروع می شود. این گل که در خاک کاشته می شود را می توان نماد لئونی تازه که از گناه قتل های خود پاک شده است در نظر گرفت. نماد رشد و نمو و نماد پاکی.

 نقدشماره5 : 

 (نویسنده :فرجاد خوشبین)

 این فیلم با آن شروع ساده و تكراری ولی جالب، قصد دارد ما را به بطن قهرمانش كه یك آدمكش حرفه ای لطیف و خاص است، ببرد و با او آشنا كند؛ با شخصیتی كه نوشیدنی همیشگی اش شیر است و در خشونت، هوش و تیزی، رودست ندارد. به نظر می رسد كارگردان به هدف خود رسیده باشد چون ما همان آغاز فیلم، جذب او، رفتارش و شغلش می شویم. اما این همه ی ماجرا نیست. فیلم در جایی به خود می آید و مسیرش را به سوی پایان فیلم تغییر می دهد و از جایی می رود كه ما انتظارش را نداریم. او دلبسته ی دختر كوچكی در همسایگی اش می شود كه پدر، نامادری و برادر كوچكش توسط پلیس فاسدی كه در معاملات مواد مخدر خود را صاحب سهم می داند ( با بازی گری اولدمن ) كشته می شوند. دختر كوچك ( ناتالی پورتمن ) به حرفه ای پناهنده شده و آدمكش سنگدل و ویژه با بازی بسیار خوب و تازه ی ژان رنو، كه از ویژگی ها و اركان اصلی در جذب مخاطبان است، پس از درگیری های درونی، تسلیم حس كمك و برقراری ارتباط عاطفی ( كه در طول روزهای پس از آن، شكل محكم تری به خود می گیرد) می شود.

 هر چند شكل و چارچوب فیلم همچون دیگر آثار آمریكایی و هالیوودی، بشدت برنامه ریزی شده، محكم و غیر قابل تغییر است ( ویژگی هایی كه به نظر من عامل دفع بسیاری از مخاطبان جدی سینما و فیلم های سینمایی است ) اما شاید شخصیت اروپایی كارگردان و به كار گیری یك بازیگر فرانسوی و داستانی شاید رمانتیك، این فیلم را از نمونه های مشابه هالیوودی خود تا حدی جدا كرده و حساب دیگری برای آن بگشاید.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/1-Leon-The-Professional.jpg

این البته نخستین بار نیست كه یك كارگردان فرانسوی با یك داستان و موضوع آمریكایی فیلمی می سازد. این شیوه ای تقریباً معمول و مقبول است كه كارگردانان اروپایی ( پس از یك جدال نابرابر و همیشگی كه با سینمای قدرتمند هالیوود و آمریكا به سینماهای كشورهایشان دارند ) پس از آنكه به اسم و رسمی نسبی در عرصه ی بین المللی رسیدند،‌ بخت خود را با یك موضوع آمریكایی نیز بیازمایند تا علاوه بر سودهای مادی فراوان ناشی از پخش در سینماهای آمریكا، از اعتبار بین المللی شدن نیز برخوردار گردند. ( از دیگر نمونه ها كه اتفاقاً شباهت بسیاری هم به كارگردان فرانسوی دارد، كارگردان مكزیكی رابرت رودریگز است كه فیلم كم هزینه، كوچك و عامه پسند « ال ماریاچی » ( نوازنده ی خیابانی ) او منجر به شناخته شدن و پذیرفته شدنش در هالیوود و ساختن چند فیلم از جمله « دسپرادو »، « از شام تا بام »، « بچه های جاسوس » و... شد ) لوك بسون كارگردان جوان و خوش قریحه ی فرانسوی پس از ساختن چندین فیلم سینمایی موفق ( هم از نظر فرم و هم از نظر موضوع ) نخستین تجربه اش را در ساختن فیلمی با داستان، ‌موضوع و ساختی آمریكایی، با كارگردانی فیلم «نیكیتا»به دست آورد. این فیلم با بازی خوب بازیگر نقش نیكیتا، آن پاریلو ( كه از قضا در آن زمان همسر كارگردان نیز بود ) فیلمی جذاب و سرحال بود كه بویژه جوانان فرانسوی از آن استقبال كردند.

 لوك بسون كه تماشاگران ایرانی او را با فیلم خوب «آخرین نبرد » شناختند، پس از آن چندین فیلم موفق دیگر ساخت كه باعث كسب اعتبار فراوانی برای او شد. فیلم های « مترو »، «‌آبی بزرگ »، « نیكیتا » و... فیلم هایی بودند كه هم از نظر شكل بصری و هم از نظر موضوع و داستان قابل توجه اشان، تفاوتهای زیادی با ساخته های دیگر كارگردانان فرانسوی داشت. نگاه فلسفی و جوان و با نشاط او به موضوعات باب روز و انرژی فراوان و تازگی صحنه های فیلم هایش، او را بدل به استعداد جوانی كرد كه بازارهای جهانی فیلم، منتظر او بودند.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/19-Leon-The-Professional.jpg

نخستین فیلم بلند بسون «آخرین نبرد » موضوع جسورانه ای را دست مایه قرار داده بود. این فیلم با ساخت محكم و حرفه ای خود زمینه ساز ورود او به دنیای حرفه ای سینما بود. فیلم بعدی بسون « مترو» بود كه آن را در فرانسه ساخت. فیلم دیگر او «آبی بزرگ » ‌فیلم خاصی بود كه توسط كمپانی فوكس قرن بیستم ساخته شد. شكل دوگانه ی این فیلم ( این دوگانگی در بیشتر آثارش به چشم می خورد) برای شخص من قضاوت سهل و آسان را در مورد آن سخت و ناممكن می كند. نمی توانم با قاطعیت این فیلم را یك فیلم هنری خوب و قابل توجه یا یك فیلم حرفه ای با ساختی هالیوودی و در نهایت معمولی بدانم.

 با تكیه بر روش نوین او در فیلم سازی و تجارب به دست آمده، فیلم بعدی بسون یعنی فیلم « حرفه ای »كه یكی از موفق ترین كارهای اوست، در سال 1994 ساخته شد. این فیلم به ارتباط میان یك آدمكش حرفه ای و دختر بچه ای می پردازد كه خانواده اش را از دست داده است. اختلاف زیادی كه بین ظاهر و شخصیت یك آدمكش حرفه ای و یك دختربچه وجود دارد، عامل اصلی جذابیت فیلم بود كه با ساخت مناسب و ریتم متناسب با موضوع و بویژه بازی بسیار خوب ژان رنو در نقش لئون، فیلم را به یك فیلم خوب و جذاب تبدیل كرده بود. فیلم به یك موضوع بسیار ساده می پردازد. موضوعی كه در بسیاری از فیلم های دیگر نیز دیده می شود. اما شكل و نوع نگاه به موضوع در این فیلم، آن را از یك فیلم احساسی ساده كه صرفاً احساسات و عواطف مخاطب را مد نظر دارد، جدا كرده بود. موسیقی خوب « اریك سرا » نیز دراین میان، بی تأثیر نبود و همراه صحنه ها و موضوع فیلم جلو می رفت و آنها را تقویت می كرد.

 هر چند فیلم، دارای موضوعی آمریكایی است و در آمریكا می گذرد، اما فرانسوی بودن سازنده ی آن را براحتی می توان از فاصله گذاری های موجود در فیلم، ‌موسیقی و نوع بازی بازیگران بازشناخت. این فیلم هم در سینماهای فرانسه موفق بود و هم در بازارهای آمریكا. استفاده از چند بازیگر آمریكایی و داشتن موضوع آمریكایی، در این اقبال بی تأثیر نبود.

 دركل می توان این فیلم را رهگشای « لوك بسون » به بازارهای بین المللی و هالیوود دانست. بسون در فیلم بعدیش، كه فیلمی كاملاً آمریكایی بود، از فیلم های پیشین خود فاصله گرفت و به یك حادثه پرداز سرگرمی ساز معمولی بدل شد.

 نقدشماره6: 

  لئون حرفه ای زندگی مردی با نام لئون را با ظاهری جالب توجه نشان می دهد که شغلش پاک کننده یا بهتر است بگوییم آدم کش است. این اصطلاح پاک کننده از اصطلاحات زندگی حرفه ای یک قاتل است که در موقع از میان برداشتن مهره های مورد نظر خود به کار می برد. لئون قاتلی حرفه ای است که در پیشه اش رحم و مروت جایگاهی ندارد. تصور کنید چنین فردی با این موقعیت شغلی با دختر نوجوانی آشنا می شود که خانواده اش در یک عملیات به ظاهر پلیسی کشته می شوند و ماتیلدا شانس ادامه زندگی را به دلیل عدم حضور در منزل به دست می آورد. رویارویی و همراهی این دو شخصیت بستر فیلم لئون را فراهم می سازد. با ما همراه باشید.

 حکم مأموریت

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/2-Leon-The-Professional.jpeg

قرار ملاقات میان طرفین یک معامله، در پوشش یک کافه صورت می گیرد. از پشت عینک آفتابی لئون و دود سیگاری که فضا را مه آلود ساخته شاهد دریافت حکم ماموریت هستیم. ماموریتی که به لئون داده می شود در مورد فردی است به نام جونز که لئون می بایست با شیوه خود وارد عمل شده و احتمالا حق او را کف دستش بگذارد. جونز با تمام محافظان خود در دام می افتد و ماموریت لئون با دقت هرچه تمام تر انجام می شود. لئون جدی و جسورانه و البته کاملا خونسرد عمل می کند و اینگونه است که با یک حرفه ای آشنا می شویم.

 قد بلند است. پالتویی به بلندای قد بر تن دارد و کلاهی بر سر و البته عینک گردی بر چشم! زیاد صحبت نمی کند و نمی توان از نوع بیانش شخصیت مرموزش را کنکاش کرد. شیر نوشیدنی مورد علاقه اوست که طبق عادت از سوپرمارکتی در جوار منزل تهیه می نماید. با تنها موجود زنده منزلش، فقط یک گلدان، به طور محبت آمیزی انس گرفته است و شاید باورش آسان نباشد که بگوییم این موارد، خصوصیات لئون، یک قاتل حرفه ای است. نوع نگاه این مرد عاری از هرگونه گرماست و وجود احساس در او زمانی قابل درک می شود که همراه او و در سینما لبخندش را نظاره گر هستیم.

 اولین برخورد میان لئون و ماتیلدا در راهروی مجتمع صورت می پذیرد. لئون که شاید توجهش به سیگار ماتیلدا جلب شده است، به اختفای سیگار اشاره نموده و غضب پدر را به او خاطرنشان میسازد. خشم پدر و نوع کلام ماتیلدا در برابر کنجکاوی لئون پیرامون کبودی چشمش، علامت سوالی برای اوست. به راستی ماتیلدا، دختری با جثه کاملا کوچک و ظریف، چهره ای به غایت معصوم که هیچگونه ترسی نسبت به این مرد مرموز ندارد و مسیر بزرگ شدن را سریعتر از حد معمول طی می کند در پس نگاه آرامش چه رازی را پنهان می كند؟

 اتفاقی که باعث می شود میان این دو ارتباط و اشتراک ایجاد شود، با ورود او آغاز می شود. مردی که قد متوسطی دارد، موزیک گوش می کند، حس ششم قوی دارد و از دروغ بیزار است. استن تمام این خصوصیات را توسط مامورش به گوش پدر ماتیلدا می رساند. تهدید پدر ماتیلدا ابتدای داستان است. شاید چندان منتظر آشنایی با شرایط زندگی این دختر آرام نشدیم... خانواده ای با شرایط مادی و البته معنوی متوسط و حتی ضعیف که در آن رابطه ها بویی از احساس و عاطفه نبرده اند. کانون خانواده تا حدی متزلزل است که از تلفن مدیر مدرسه متوجه می شویم ماتیلدا مدرسه را ترک نموده و در این مورد شکی هم به خانه نشینی او وارد نیست.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/5-Leon-The-Professional.jpg

کم کم ظهر فرا می رسد و زمان اجرای تهدید استن نزدیک است. ماتیلدا به طور معجزه آسایی روانه خرید می شود و ورود استن و دارودسته اش لحظات غمگینی را رقم می زند. نوع رفتاری که استن و همراهانش با خانواده ماتیلدا دارند باعث می شود که حتی فکرش را هم نکنیم که با ماموران مبارزه با مواد مخدر مواجه هستیم. مامورانی این چنین سنگدل که همچون قاتلان بالفطره یک خانواده را نابود می کنند. لحظات طوفانی و نابود کننده فرا می رسند و لئون از پشت چشمی در ظلم را با تمام وجود لمس می کند. موسیقی فوق العاده ای بر فیلم جریان دارد. ماتیلدا در چنین شرایط حساسی وارد می شود. مشاهده اوضاع غیرعادی ساختمان و شیشه شکسته خبر از حادثه هولناکی می دهد و او با زیرکی تمام به لئون پناه می برد. جالب توجه است که پناهگاه یک آدم کش برای ماتیلدا از رویارویی با ماموران امن تر قلمداد می شود. بیننده در تمام ثانیه هایی که چشمان اشکبار ماتیلدا در پشت در اتاق لئون ملتمسانه اجازه ورود می خواهد از وضعیت پیش آمده متاثر می شود و آرامش دخترک پس از ورود، به ما هم سرایت میكند.

 تعلل لئون در پذیرفتن ماتیلدا، شک در برهم زدن قانون زندگی اوست. قانونی که با ورود این دختر خواهد شکست. به نظر می رسد این مرد و تنهایی رابطه ای دیرینه دارند که اکنون ماتیلدا برای تغییر آن آمده است.

 لئون قانون زندگی خویش را دارد و در این چهارچوب هر بیگانه ای دشمن محسوب می شود، حتی اگر این بیگانه دختربچه ای بی گناه باشد که پس از مرگ خانواده جایی هم برای ماندن ندارد. دختر بچه ای که بالغ تر از سنش است، به دروغ خود را هجده ساله معرفی می کند و میل بزرگ شدن و بزرگ جلوه دادنش از تک تک کلماتش قابل لمس است. واژه انتقام برای تمام انسان ها یک معنا دارد و انگیزه رسیدن به آن حتی کودکی همچون ماتیلدا را مسحور خود می سازد. پیشنهاد یک معامله نه چندان معمول لئون را متحیر نموده و گرچه با آن مخالفت می کند اما، ماتیلدا نه فقط برای انتقام که برای دفاع از زندگی بدون خانواده اش نزد لئون آموزش خواهد دید. آموزش کشتن انسان!

 حرفه ای باش

 در هر پیشه ای که هستی و در هر موقعیت شغلی، اینکه بتوانی بهترین باشی رمز موفقیت توست. آموزش ماتیلدا آغاز می شود. به نظر می رسد لئون سخت گیرانه و جدی با او رفتار می کند. نه زن و نه بچه ای مورد هدف قرار نخواهند گرفت. اولین آزمون ماتیلدا با موفقیت به پایان می رسد. اولین شلیک از طرف ماتیلدا معصومیتش را از بین می برد. روزها یکی پس از دیگری می گذرند. ماتیلدا آموزش می دهد و آموزش می بیند. به لئون درس می آموزد و خود روش گرفتن جان انسان را فرا می گیرد. هر دو مصمم و بااراده، تنهایی یکدیگر را پر می کنند. دنیای هر دو تغییر می کند. تغییراتی که از نظر ماتیلدای کوچک عشق نام دارد. عشق میان او و یک قاتل حرفه ای! احساسات پاکی که برای او درمان دردهایش است و آن عشق است. اعلام این احساسات تیشه به ریشه زندگی و باورهای لئون می زند. مرد همیشه تنها اکنون در مقابل کودکی های این دختر متزلزل می شود.

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/7-Leon-The-Professional.jpg

مردی که با چشم باز و همیشه نشسته بر روی صندلی به خواب می رفت، یا ورود ماتیلدا با چشمانی بسته می خوابد. لئون به سادگی لبخند می زند. ماتیلدا دنیای هر دو را تغییر میدهد. اولین شلیک که از جانب ماتیلدا انجام میشود لئون به یاد اولین شلیک خود می افتد، به یاد انتقام از کسی که عشق را در زندگی او کشته است.

 ورود مجدد ماتیلدا به منزل سابق و برداشتن وسایل مورد نیاز و همچنین مقداری پول که خیری برای پدر نداشت، او را از دنیای کودکی و زندگی گذشته رها ساخته است و جای خالی برادر عزم او را برای ستاندن انتقام جزم می نماید. ماتیلدا با مشاهده دوباره قتلگاه برادرش اقدام علیه استن را آغاز می کند. استن به همراه تیم تجسس برای ارائه پاره ای از توضیحات وارد می شوند. ماتیلدا در گوشه ای پنهان شده و مکالمه آنها را می شنود. جالب است که استن حتی برای تیم پلیس هم احترام و ارزشی قائل نمی باشد و حتی حاضر به همکاری با آنان هم نیست. اما تنها نکته مثبت در این سکانس افشای محل کار او برای کسی است که تشنه انتقام است.

 همکاری میان لئون و ماتیلدا ادامه دارد. ماتیلدا به طور رسمی تبدیل به دستیار جوان لئون می شود و پروژه های آدم کشی یکی پس از دیگری پشت سر گذاشته می شود. به نظر می رسد قوانین دنیا و تعادل آن قابل برهم زدن است. ماتیلدا به رئیس لئون، تونی هم معرفی می شود و لئون، این مرد تنهای داستان، تمام درآمد دوران حرفه ای خود را در صورت مرگ به ماتیلدا می بخشد. درآمدی که به طور امانت نزد تونی قرار گرفته و دریافت آن نیز به نظر پروسه ای است محال و ناممکن می رسد!

 انتقام به سبک لئون

 ماتیلدا پس از مشاهده خانه ای که تمام خانواده اش در آن کشته شدند، صبر برای رسیدن روز موعود انتقام را از دست می دهد. لئون که در تمام پروژه ها ماتیلدا را همراه می برد، به این نتیجه رسیده که وجود او در هدف اصلی رسیدن به استن و همراهانش با مشکل مواجه می شود و خود به تنهایی عازم این ماموریت می شود. ماموریت از معاون و همکار اصلی استن آغاز میشود. ماموریتی که می تواند با موفقیت به پایان برسد اما، او همه چیز را خراب کرد. ماتیلدا تاب انتظار را نیاورده و به ساختمان مبارزه با مواد عازم میشود. دختربچه ای که در ابتدا معصومیت و نگاه بی رمقش ترحم همگان را بر می انگیخت و حتی خانواده او هم به دید موجودی ناتوان به او می نگریستند، زیرکانه تا دل دشمن نفوذ کرده است. ماتیلدا به دفتر استن وارد میشود. استن که به اوضاع اطرافش كاملا مسلط است، در ابتدایی ترین لحظات ممکن وجود یک دختربچه را در ساختمان فدرال غیرطبیعی میداند و جالب توجه است که چقدر زود پی به نیت او می برد. در همان ابتدای ورود ماتیلدا به ساختمان، توجه استن جلب میشود و او موفق میشود به آسانی ماتیلدا را به دام اندازد. اما نکته ای که در مورد ساختمان فدرال به چشم می خورد، نفوذ راحت و آسان افراد متفرقه به داخل آن است که سبب میشود لئون نیز بدون جلب توجه برای نجات ماتیلدا بشتابد و بدون هیچ مانعی موفق شده و همراه او از ساختمان خارج شود. اقدام کودکانه ماتیلدا به خیر میگذرد و انتقام از استن و همراهانش با تاخیر مواجه میشود.

 استن پس از مرگ همکارانش در منطقه ای که خاص فعالیت تونی است، با خشم و غضب به تونی مراجعه كرده و دیدار با لئون را خواستار میشود. تونی اما در اقدامی ظالمانه و کاملا بزدلانه نشانی لئون را در اختیارشان قرار میدهد. همانطور که در فیلم مشاهده نمودیم، لئون هیچ موقع جایگاه و اقامتگاه ثابتی نداشته و محافظه کارانه محل سکونت خود را تغییر می داد، اینکه چگونه تونی به راحتی توانست او را ردیابی نماید از نکات قابل تامل است.

 استن که به راحتی هرچه تمام تر قدرت ناچیز خود را بر سر یک خانواده همچون آوار فرو می آورد، اکنون برای به دام انداختن لئون و دستیار کوچکش، ارتشی را روانه محل اقامتشان می کند و اینجاست که باید پی به ضعف او برد. خود استن هم می داند که لئون یک فرد نیست و برای مقابله با او ارتشی نیاز است.

 ارتشی که به سادگی هم نمی توانند در مقابل هوش و ذکاوت او قد علم كند.

 لئون اگر چه یک قاتل و آدم کش است، اما می توان گفت در پیشه خود، بهترین است.

 اولین نقطه ضعف لئون، ماتیلداست که به اسارت نیروهای استن در می آید. ماتیلدا که در همین مدت کم تحت تاثیر تفکرات لئون قرار دارد، با دادن رمزی نادرست به نیروها، لئون را از خطر پیش روی آگاه می سازد.

 و عملیات برای انتقام آغاز می شود:

 http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/naghd/250/4-Pulp-Fiction/2/31-Leon-The-Professional/31-Leon-The-Professional/8-Leon-The-Professional.jpg

نقشه نیروهای استن که لازم به ذکر است فرمانده خود را تنها در خیابان در اختیار دارند، در مورد گروگان گیری ماتیلدا به راحتی با شکست مواجه می شود و ماتیلدا توسط لئون نجات می یابد. لئون در اولین اقدام لازم ماتیلدا را با حرکتی زیبا و توسط یک کانال از صحنه خارج می کند. شاید در ابتدای فیلم چهره عبوس و خشمناک لئون در زمان ماموریت هایش چنان سرد و بی روح بود که کمتر کسی باور می کرد در وجود این مرد احساسی هم وجود داشته باشد. لئون، مرد تنهایی که معشوقه اش را ناچارا از دست داده بود و روزگار خود را با ظلم و قساوت سپری می کرد، اکنون با احساسات لطیف ماتیلدا دگرگون میشود و سرانجام آن مرد، خداحافظی تلخ او با ماتیلدا بود. ماتیلدا به زندگی بی روح لئون معنا داد و خود از شجاعت لئون استوار شد. لحظه خداحافظی لئون و ماتیلدا از تلخ ترین لحظات ممکن در فیلم است. التماس ماتیلدا برای همراهی لئون و اصرار او برای فرار ماتیلدا... گروه استن با رفتن ماتیلدا حمله به منزل لئون را آغاز می کنند. لئون اما با زیرکی و چابکی تمام و در سریع ترین حالت ممکن خود را بوسیله لباس یک مامور از مهلکه می رهاند. تصور و باور اینکه لئون شجاع از صحنه بگریزد زمانی ممکن می شود که فقط قول او به ماتیلدا را در خاطر بیاوریم و تلاش او را برای رسیدن به دخترک، ستایش کنیم.

 لحظات آخر نبرد میان لئون و نیروهای پلیس با فرماندهی استن فرا می رسد. لئون که برای رسیدن به ماتیلدا لحظه شماری می کند و موانع را پشت سر میگذارد، در قدم آخر با استن روبه رو می شود. هر دو تشنه انتقام، هر دو خشمگین و آماده مبارزه... استن بزدلانه از پشت سر حمله می کند و لئون بر زمین می افتد. شاید در این لحظه بیننده از مرگ حقیرانه و ساده لئون متحیر و البته اندوهگین شود، اما لذت انتقام انگیزه ای در وجود لئون بوجود آورده که به این سادگی چشم نمی بندد. شاید رسیدن به ماتیلدا زیباترین حسی بود که لئون در تمام زندگی خویش داشت اما انتقام از کسی که باعث آزار ماتیلدا شده زیباتر و مقدس تر خواهد بود.

 لئون جلیقه انفجاری خود را بر تن دارد، جلیقه ای پوشیده از مواد منفجره، جلیقه ای از جنس مرگ! با کشیدن ضامن مواد منفجره، لئون به ابدیت می پیوندد، استن به درک واصل می شود و انتقام ماتیلدا توسط بهترین قاتل روی زمین گرفته می شود.

 ماتیلدا پس از مرگ لئون، بهترین و دوست داشتنی ترین مرد روی زمین، همراه گلدان خاطراتش به آغوش مدرسه پناه می برد و مسیر زندگی را تغییر می دهد، آنهم با خاطره ای از مردی که تمام تکیه گاهش بود و صبح یک روز تلخ مرد.

 پایان نامه یک فیلم

 لئون حرفه ای فیلمی است از زندگی دو فرد با شرایط کاملا متفاوت که طی حادثه ای با هم آشنا می شوند و تقدیر سرنوشت را برایشان گره می زند. هر دو تنها، با زندگی خالی از احساس و زیبایی همراه می شوند. ورودشان به زندگی یکدیگر تنهایی را نابود می کند و دنیای آنها را تغییر می دهد.

 لئون اسیر احساسات پاک ماتیلدا شده و لبخند را به زندگی بی روحش هدیه می کند.

 لئون فیلمی است که باید دید و نه یک بار که هر بار از دیدنش لذت برد. بازی ها در فیلم زیبا بود. عدم وجود نقص در بازی بازیگران انتخاب بهترین را دشوار می کند.

 ناتالی پورتمن در ابتدای راه بازیگری، گام استوار و محکمی را برداشته و خود را به عنوان ستاره ای به صنعت سینما معرفی می کند. بازی او در کنار بازیگرانی همچون گری الدمن و ژان رنو ماندگار و فوق العاده بود. گری الدمن به قطعیت یکی از بهترین نقش آفرینی های خود را به نمایش گذاشت و در تمام لحظات حضورش بیننده را تحت تاثیر هنر والای خویش قرار داد.

 موسیقی زیبای فیلم چه در متن و چه در انتها لحظات ماندگاری را به ارمغان آورد.

 لئون زندگی یک قاتل را نشان می دهد که در نوع خود بهترین و شکست ناپذیر است و روند داستان او را از مرتبه یک قاتل بالفطره با قلب سنگی به مردی تبدیل می کند که احساسات پاک ماتیلدا را با تمام وجود لمس می کند و آخرین جمله را بر زبان می آورد: تو به زندگی من معنی دادی ماتیلدا!

 لوک بسون دراین فیلم تعریف دوباره ای ازقهرمان (یا ضد قهرمان) اسطوره ای راارائه می دهد. قهرمانی که مانند قهرمانان فیلم های وسترن تنهاست، به نهایت دراستفاده ازاسلحه حرفه ای است، تنها یک دلبستگی دارد (گلدانش که هرروز به آن آب می دهد)، پیرو اصولی است که توسط خودش وضع شده (نه زنها ونه بچه ها به آنها شلیک نمی کند)، متعلق به هیچ کجا نیست، زیرک وکم حرف است وفقط یکبار اشتباه می کند که منجر به مرگش می شود. مرگی که بهمراه دیزالو درخشان در نور سفید نوعی آرامش و رستگاری رابرایش بهمراه دارد.

 این فیلم درخشان بهمراه موسیقی تاثیرگذار و فیلمبرداری استاندارد و تدوین محکم برای من فصل الخطاب سینمای ناب است.

 دیالوگ برتر فیلم لئون:

 "ماتیلدا: زندگی همیشه اینقدر سخته یا فقط وقتی بچه هستیم؟

 لئون: همیشه همینطوره..."

 "لئون: وقتی یکی رو بکشی دیگه زندگی هیچوقت مثل قبل نیست برات، همیشه باید با چشم باز بخوابی"

 ...و دیالوگهائی منتخب از فیلم

 ماتیلدا : [ در حالی که با دست بینی خود را که در اثر کتک دچار خون ریزی شده پاک می کند ] زندگی همیشه انقدر سخته ، یا فقط وقتی بچه ای این طوریه ؟

لئون : همیشه همین جوریه.

ماتیلدا : من براش بیشتر یه مادر بودم تا اون چه که اون خوک لعنتی بود.
لئون : هی ، این طوری در مورد خوکا صحبت نکن ! اونا معمولاً خیلی بهتر از آدما هستن.
ماتیلدا : اما اونا بوی کثافت میدن.
لئون : درست نیست ! راستش من همین حالا یکی توی آشپزخونه دارم. اون خیلی تمیزه و بوی خیلی خوبی میده.

لئون : اگه ميخواي با من كار كني اينقدر نگو باشه‌ ، باشه؟.
ماتیلدا : باشه!.
لئون : خوبه !

تونی : خیلی وقت بود ندیده بودمت. چند تا کار خوبم از دست دادی.
لئون : دارم تمرین میدم.
تونی : تمرین خوبه ، اما زیاده روی نکن ، باشه ؟ میدونی که تمرین به اندازه کار درآمد نداره ، لئون.
لئون : تونی ، همه پولی که تا حالا درآوردم ... که برام نگرش داری ...
تونی : پول احتیاج داری ؟
لئون : فقط کنجکاو شدم. چون خیلی وقته دارم کار می کنم و تا حالا با پولام کاری نکردم ، فکر کردم شاید یه روز بتونم ... ازش استفاده کنم.
تونی : تو یه زنو دیدی.
لئون : نه.
تونی : لئون ... لئون باید مواظب زنا باشی. یادته اولش که رسیدی به این کشور ؟ وقتی من بهت پناه دادم که تا پشت اون گوشای لعنتیت خیس بود ، و تو به خاطر یه زن تا خرخره توی لجن بودی. فراموشش نکن ، لئون.
لئون : آرزو میکنم کاش یه روز می تونستم. میدونی ، پولامو میگم ، شاید بخوام ... شاید بخوام یه خورده به کسی بدم ، میدونی ... برای اینکه کمکش کنم.
تونی : هی ، اون پول توئه ، منظورم اینه که من فقط برات نگرش میدارم ، مثل یه بانک. حتی بهتر از یه بانک. چون میدونی که بانکا همیشه مورد دستبرد قرار می گیرن. اما هیچ کس به تونی پیر دستبرد نمی زنه. به غیر از این ، توی یه بانک کلی فرم هست که باید توش کلی مزخرف بنویسی. اما تونی پیر هیچی نداره که بخونه و بنویسه. همش توی مغزشه.
لئون : حالا من خوندنو بلدم.
تونی : خوبه لئون ، خوبه. پولت اینجاست ، هر وقت که بخوای ، فقط از من بخوا باشه ؟ اینم یه هزار دلار.
لئون : نه ، الان رو به راهم. بهش احتیاجی ندارم.
تونی : نه. بیا ، بیا بگیرش. کمی تفریح کن. مال توئه. بگیرش.
لئون : مرسی.

لئون : [ در حالی که به یک مجسمه خوک دست می زند ] بهتر از آدمان ، هان ؟
تونی : بهت که گفته بودم.

لئون : وقتی انتقام بگیری می فهمی اصلاً خوب نیست. باور کن. بهتره فراموش کنی. بعد از اینکه یه نفرو بکشی هیچ چی مثل قبل نمیمونه. زندگیت برای همیشه عوض میشه. باید بقیه زندگیت رو در حالی بخوابی که یک چشمت بازه...

استنسفيلد: جونتو دوست داری؟
ماتیلدا :آره
استنسفيلد:خوبه ، چون کشتن کسایی که برای زندگیشون ارزشی قائل نیستن برام لذتی نداره...

[ بعد از اينكه ماتيلدا به لئون پيشنهاد رابطه مي دهد ]

لئون : ماتيلدا ، نه
ماتیلدا : چرا نه ؟
لئون : فقط ... نمي تونم
ماتیلدا : كس ديگه اي رو دوست داري ؟
لئون : نه ... منظورم اينه كه ... يكي رو ، خيلي وقت پيش قبل از اينكه به ايالات ( متحده ) بيام . پدرش نمي خواست كه اون منو ببينه . اون از يه خانواده ي خيلي محترم بود . منم بودم ... ميدوني ... نه خيلي محترم . هر وقت ميومد منو ببينه پدزش ديوونه ميشد .
ماتیلدا : اما اون هنوز يواشكي مياد و مي بيندت ، درسته ؟
لئون : درسته
ماتیلدا : مي بيني ؟ هيچي نمي تونه جلوي عشقو بگيره
لئون : اون كشتش . با يه گلوله توي سرش . اونا دو روز توي بازداشتگاه نگهش داشتن ، بعد گذاشتن كه بره . گفتن كه يه اتفاق تصادفي بوده . براي همين ... يه شب منتظرش موندم . با يه اسلحه ي دوربين دار تو فاصله ي ۵۰۰ پايي . اونم يه اتفاق تصادفي داشت . همون شب يه قايق گرفتم و اومدم تا پدرمو كه براي توني كار مي كرد ببينم . نوزده سالم بود . بعد از اون ديگه هيچ وقت نمي خواستم شهرو ترك كنم و ... نبايد دوست دختر ديگه اي داشته باشم . مي بيني ماتيلدا ؟ من عاشق خوبي نخواهم بود
نگاهی به یک شخصیت ماندگار تاریخ سینما:(لئون)
تعداد بازدید از این مطلب: 6995
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 19 بهمن 1393 ساعت : 8:15 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
پرتولید ترین سینماهای جهان کدامها هستند؟
نظرات

پرتولیدترین سینماهای جهان کدامند؟

***************************

آمار این گزارش بر اساس اعلام سایت یونسکو است که این تحقیق جامع را از سال 2005 تا 2009 انجام داده است و قاعدتا این آمار طی سال‌های اخیر با افزایش یا کاهش روبه‌رو بوده است.

 کشورهای عرب

 

در بین کشورهای عرب، مصر با بیشترین میانگین تولید بالغ بر 42 فیلم صدرنشین است.

 

سینمای مصر

این کشور در سال 2005، 23 فیلم، سال 2006، 59 فیلم، سال 2007، 37 فیلم، سال 2008، 44 فیلم و سال 2009، 46 فیلم تولید کرده است.

 

آسیای مرکزی

 

در این منطقه قزاقستان با 13 فیلم در صدر جدول تولید قرار دارد و پس از آن کشورهای گرجستان با 11 فیلم و آذربایجان با 10 فیلم در رتبه سوم قرار دارد.

 

سینمای قزاقستان

 

آسیای جنوبی و شرقی

 

بیشترین تولیدات سینمایی جهان به خاطر وجود کشورهای چون هند، ژاپن و چین در این منطقه جغرافیایی اتفاق می‌افتد.

کشور هند با میانگین تولید 1178 فیلم صدرنشین است که آماری قابل توجه است

 

سینمای بالیوود (هند)

این کشور در سال 2005، 1041 فیلم، در سال 2006، 1091 فیلم، در سال 2007، 1146 فیلم، در سال 2008، 1325 فیلم و در سال 2009 با کمی کاهش 1288 فیلم تولید کرده است.

 

بالیوود (سینمای هند)

همچنین کشورهای ژاپن با میانگین تولید 409 فیلم در سال، چین با 379 فیلم، کره جنوبی با 118 فیلم،فلیپین با 91 فیلم، بنگلادش با 88 فیلم بیشترین تولیدکنندگان فیلم در منطقه به شمار می‌آیند.

 

                                                                                                منطقه اقیانوسیه

به نظر می‌رسد این منطقه پس از منطقه کارائیب، کمترین تولید سینمایی جهان را داشته باشد.

در این محدوده، کشور استرالیا، با میانگین تولید 31 فیلم در سال، طی این سال‌ها پیشرو بوده است.

 

سینمای استرالیا

 

                                                                                              آمریکای لاتین

کشور برزیل با میانگین تولید 68 فیلم صدرنشین است و کشورهای مکزیک با 64 فیلم، آرژانتین با 52 فیلم و شیلی با 16 فیلم به ترتیب جایگاه دوم تا چهارم این رده را به خود اختصاص داده‌اند.

 

سینمای برزیل

 

                                                                                               آمریکای شمالی و اروپا

ایالات متحده آمریکا (هالیوود) با 555 فیلم نه تنها در این منطقه جغرافیایی بیشترین تولید سینمایی را به خود اختصاص داده بلکه در دنیا نیز پس از کشور هند (بالیوود) و نیجریه (نالیوود) پیشرو است.

 

هالیوود (سینمای آمریکا)

 

در این منطقه همچنین فرانسه با 228 فیلم، آلمان با 179 فیلم، اسپانیا با 164 فیلم، ایتالیا با 124 فیلم و بریتانیا با 117 فیلم به ترتیب جایگاه دوم تا ششم این فهرست را به خود اختصاص داده‌اند.

 

                                                                                  اروپای مرکزی و شرقی  

در این منطقه روسیه با 227 فیلم بیشترین تولید را دارد و پس از آن نیز کشور ترکیه با 44.6 درصد فیلم قرار دارد.

 

                                                                                                                آفریقا

در این منطقه سینمای کشور نیجریه مشهور به (نالیوود)، تنها کشوری است که بتوان از نظر تعداد تولیدات سینما به او اهمیت داد.

 

نالیوود (سینمای نیجریه)

صنعت سینمای نیجریه که از نظر کمی در دنیا دوم است، به طور میانگین در سال 1093 فیلم تولید داشته است و البته این مقام را تاکنون نیز همچنان حفظ کرده است.

ایران هم که در گذشته آمار تولید فیلم‌های سینمایی آن حدود 60-70 فیلم بود، در حال حاضر این آمار به حدود 90 تا 100 فیلم رسیده است.

 

 

* گران‌قیمت‌ترین بلیت‌های سینما مربوط به کدام کشورهاست؟

 

 

اسامی ده کشوری که گران‌قیمت‌ترین سینماهای جهان را دارند به شرح زیر است:(قیمت‌ها مربوط به سال 2009 میلادی است)

اتریش 20.33 دلار، سوئیس 13.83 دلار، نروژ 13.05، ژاپن 13.01 دلار، یونان  12.32 دلار، فنلاند 12.10 دلار، سوئد 11.61 دلار، دانمارک 11.09 دلار، قبرس 10.91 دلار و هلند 10.67 دلار.

 

سینمای ایران نیز با قیمت بلیت 1 دلار و 69 سنت در سال 2009 میلادی جزء ارزان‌قیمت‌ترین کشورهای جهان به لحاظ قیمت بلیت سینماهاست.

 

                     

گزارش از: نرگس محمدی(وبلاگ باران رحمت)

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4662
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 18 بهمن 1393 ساعت : 7:35 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
تیم برتون از (چشمان بزرگ)میگوید
نظرات

تیم برتون از «چشمان بزرگ»میگوید

 فیلم‌های اولم جزو لیست بدها بود

منبع:خبرگزاری مهر

**************************************************************************

تیم برتون و فیلم چشمان بزرگ
داستان فیلم جدید تیم برتون با عنوان «چشمان بزرگ» ماجرای حقیقی کلاهبرداری هنری بزرگی است که در دهه شصت میلادی در آمریکا روی داد و افشای آن سال ها بعد بسیاری را به حیرت واداشت.

 در دهه شصت میلادی تابلوهای نقاشی والتر کین از کودکان سرراهی با چشمان بزرگ و اشک آلودشان در میان منتقدان واکنش های منفی به دنبال داشت اما استقبال عمومی از آنها بسیار خوب بود و والتر کین از محل فروش آن تابلوها به ثروت کلانی رسید.

سال ها بعد برملا شد که این تابلوها را نه تنها والتر کین نکشیده بلکه همسرش مارگارت کشیده است و این زوج آنها را به اعتبار نام والتر کین فروخته اند.

اما چرا مارگارت حاضر شد در این کلاهبرداری شرکت کند؟ آیا بدون چرب زبانی های والتر کین و اگر حقیقت از ابتدا گفته می شد، این نقاشی ها تا این حد مشهور می شدند؟ تیم برتون در فیلم جدید خود به نام «چشمان بزرگ» به این سوال ها می پردازد.

تیم برتون و فیلم چشمان بزرگ

در این فیلم ایمی آدامز در نقش مارگارت و کریستوفر والتز در نقش والتر کین بازی می کنند و ترنس استمپ هم نقش یک منتقد هنری مشهور در شهر نیویورک به نام جان کانادی را ایفا می کند.

برای نوشتن فیلمنامه، اسکات الکساندر و لری کاراسنرویسکی با تیم برتون همکاری کرده اند که در فیلم اد وود محصول ۱۹۹۴ نیز سابقه همکاری داشته اند.

تیم برتون در مصاحبه ای با بی بی سی دلایل علاقه ویژه خود به تابلوهای نقاشی «چشمان بزرگ و اشک آلود» را توضیح می‌دهد و از واکنش خود به انتقادهای تند منتقدان می‌گوید.

*از چه زمانی به تابلوهای والتر کین این توجه ویژه را داشتید؟

- از دوران کودکی. همیشه به نظرم می رسید که آنها محصولات هنری محبوبی هستند چون تقریبا در خانه هر کسی یک نمونه آن پیدا می شد. از اتاق نشیمن خانه ها و دفاتر کار گرفته تا اتاق انتظار و مطب پزشکان و دندانپزشکان همه جا این تابلوها نصب شده بودند. معمولا خیلی از خاطرات دوران کودکی به مرور حذف می شوند ولی خاطره این تابلوها در ذهن من باقی ماند.

فیلم چشمان بزرگ

من به فرهنگ و پدیده های فرهنگی پاپ یا به اصطلاح مردم پسند علاقمندم و به همین خاطر همیشه این تابلوها در ذهن من بودند. تا اینکه اواسط دهه نود میلادی دوستی در نیویورک داستان تابلوهای کین را برایم تعریف کرد. من هم مثل همه تا آن موقع فکر می کردم که نقاش این تابلوها والتر کین است. وقتی فهمیدم که نقاشی ها کار همسرش مارگارت بوده به شدت حیرت کردم و با خودم گفتم چه داستان جالبی. بنابراین در یکی از سفرهایم به شهر سانفرانسیسکو به دیدار مارگارت کین رفتم که هنوز هم در آن شهر یک گالری نقاشی دارد و یک تابلوی نقاشی به او سفارش دادم. سال ها بعد متوجه شدم که اسکات الکساندر و لری کارازویسکی براساس این ماجرا یک فیلمنامه نوشته اند.

*به نظر شما بین مارگارت کین و اد وود، دو هنرمندی که مورد تحقیر برخی قرار گرفته اند، تشابهی وجود دارد؟

- با وجود اینکه خیلی ها سعی کردند این آثار را بی ارزش کنند ولی به نظرم خیلی ها هم سعی کرده اند از آن تقلید کنند. خیلی ها را می شناسم که از تابلوهای «چشمان بزرگ» الهام گرفته اند. باید پذیرفت و اذعان کرد که مردم به یک دلیل این تابلوها را در محل زندگی و کار خود نصب می کردند.

فیلم «چشمان بزرگ»

حتی اگر از آن متنفر باشید، باید بپذیرید که نکاتی جالب و یا نوعی گیرایی در این تصاویر وجود دارد. درست مثل اد وود، او بدترین فیلمساز دنیاست ولی در عین حال در آثارش حالت شعرگونه عجیبی وجود داشت و حتی فیلم های او نیز از بسیاری آثار سینمایی که جایزه اسکار را برده اند، به یاد ماندنی تر هستند.

من همیشه به این سوال که چه چیزی بد و چه چیزی خوب است علاقه ویژه ای داشته ام چون خود من شخصا آن را تجربه کرده ام. همچنین باید گفت که من با این شخصیت ها احساس نزدیکی می کنم چون داستان آنها همیشه این دو جنبه را دارد.

*«چشمان بزرگ» به نسبت آثار قبلی شما فیلم کم هزینه تری است و جلوه های ویژه در آن بسیار کم است. آیا این دلیلی می شود که برای شما فیلم شخصی تری باشد؟

- بعد از ساختن چندین فیلم بزرگ، ساختن یک فیلم کم خرج و تولید سریع آن تجربه جالبی بود. چنین پروژه هایی به من یادآوری می کنند که چرا به ساختن فیلم هایی در این سطح علاقمند هستم. در یک چنین پروژه های محدودی فشار شرکت های فیلمسازی و یا حامیان مالی وجود ندارد و فقدان این فشارها به نظر من بسیار خوب است.

فیلم چشمان بزرگ

*در این فیلم جان کانادی منتقد هنری می گوید «وجود افرادی مثل والتر کین ثابت می کند که وجود منتقدان هنری برای حفاظت از جامعه در یک چنین جنایاتی ضروری است.» رابطه خود شما با منتقدان هنری در دوران فعالیت سینمایی چطور بوده است؟

- برخورد منتقدان در آغاز کار و فیلم های اولیه ام بسیار منفی بود. فیلم های من را در فهرست 10 فیلم بد سال قرار می دادند. مثلا می گفتند که شخصیت بتمن را خیلی تیره و تار تصویر کرده ام و البته در مواردی هم برخی از منتقدان نظر مثبتی داشتند.

در مجموع من خوش شانس بودم چون فیلمسازانی را می شناسم که در آغاز کار و اولین فیلم خود نقدهای خیلی مثبتی داشتند ولی بعد دوران سقوط آنها شروع شد.

تیم برتون

به نظرم در مجموع موقعیت من در طول سال ها کارگردانی متعادل بوده است. من فیلم هایی ساخته ام که از نظر منتقدان بسیار بد بودند ولی موفقیت تجاری آنها خوب بوده و در مقابل فیلم هایی داشتم که نقدهای مثبتی داشته ولی از نظر تجاری ناموفق بودند.

به عنوان نمونه نمایش اخیر آثار من در موزه هنر مدرن شهر نیویورک از سوی منتقدان به شدت مورد انتقاد قرار گرفت شاید حتی بدتر از برخورد آنها با والتر کین بود. ولی در عین حال این نمایشگاه بیشترین تعداد بازدیدکنندگان را داشت. بنابراین همیشه ترکیبی از واکنش های خوب و بد را داشته ام و این به شکل غریبی باعث می شود که به یک حالت تعادل برسم.

*فکر می کنید که پس از سال ها تجربه و در این مرحله از زندگی هنری خود می توانید با انتقادها بهتر برخورد کنید؟

- حقیقت این است که من چندان نقدها را نمی خوانم و به این نظرات چه مثبت باشند و چه منفی، توجه زیادی نمی کنم چون از طریق صحبت با دیگران به حد کافی نظرات گوناگون را می شنوم. بنابراین در یک دنیای خیالی هم زندگی نمی کنم.

فیلم چشمان بزرگ

*پروژه سینمایی بعدی شما فیلم «خانه خانم پرگرین برای کودکان ویژه» است. آسا باترفیلد هنرپیشه فیلم هوگو هم جزو بازیگران آن است. دید کلی شما برای ساخت این فیلم چیست؟

- به نظر می رسد که زمان چندانی از ساخت فیلم «هوگو» نگذشته اما از آن زمان تاکنون آسا بزرگتر شده و امروزه یک جوان بالغ است. او هنوز هم جلوی دوربین حضور و بازی خیره کننده ای دارد و از کار مجدد با او خیلی خوشحالم.

وقتی من کتاب «خانه خانم پرگرین برای کودکان ویژه» را خواندم احساس کردم که فضا و حالت ویژه ای در خواننده ایجاد می کند. به نظرم نکته کلیدی درک و به تصویر کشیدن همین احساس ویژه موجود در کتاب است و به همین خاطر من از بازیگران ویژه ای استفاده خواهم کرد.

تعداد بازدید از این مطلب: 3632
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 1:14 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدجدیدترین اثر تیم برتون:(چشمان بزرگ)
نظرات

نقد فیلم (چشمان بزرگ)

   Big Eyes تیم برتون

Big-Eyes-Movie-640x360.
کارگردان: تیم برتون

بازیگران: امی آدامز - کریستف والتز

سال ساخت: 2014 - آمریکا

*****************************

 وقتی میخواهیم یک فیلم “رویایی” ببینیم چه کسی بهتر از تیم برتون؟ فیلم جدید برتون که تا حد زیادی به سکوی پرتاب خودش بعد از چند فیلم متوسط به سوی فیلمهای ماندگار خودش تبدیل شده توانایی های خوب تیم برتون رو بیش از پیش نشان میدهد. داستان فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده، یک نقاش و هنرمند زن که با سبک و سیاق خودش چشمان افراد نقاشی اش را بزرگ تر از حد معمول به تصویر میکشد که همین موجب شهرت نقاشیهای وی میشود. مارگارت با یک مرد نقاش ازدواج میکند و فامیلی او یعنی “کین” را برای خودش و نام هنری اش انتخاب میکند ولی کم کم شوهرش از نام او استفاده و نقاشی های زن را به جای نقاشی های خودش جا میزند و با فروش آنها پول زیادی کسب میکند و دائم اصرار بر این دارد که مارگارت این قضیه را لو ندهد وگرنه پولشان را از دست میدهند. کم کم مارگارت سرخورده میشود و میبیند به جای او والتر به این همه شهرت و ثروت رسیده سبک جدیدی در نقاشی برای خودش بر پایه ی “چشمان بزرگ” ایجاد میکند که موفق نمیشود (یا والتر نمیگذارد موفق شود) و بعد از اقامه دعوا در دادگاه تمام حقوق نقاشی های خودش را از والتر پس میگیرد و تا به امروز به ایجاد نقاشی های جدید تر میپردازد و آنها را به فروش میرساند.

big-eyes-5

اگر یک کارگردان رویاپرداز وجود داشته باشد که رویاهای کودکی خودش را رها نکرده و هرروز با آنها زندگی میکند و در اغلب فیلمهایش ما را به دنبال خودش و تصاویر رویاییش میکشاند اسمش “تیم برتون” است. حال چه کسی بهتر از او که تجربه بسیار زیادی در خلق این رویا ها دارد برای به تصویر کشیدن زندگی و رویاهای یک نقاش که ما را با تمام احساسات نقاش و درد و عشق و شور و شوقش آشنا کند و ما را لحظه لحظه با زندگی او بکشاند و در تمامی نقاشی هایش تا آنجا که زیاد هم غرق نشویم جاری کند و معنی آن چشمهای از حدقه زده بیرون را به ما نشان دهد.

big-eyes-movie

تیم برتون در این فیلم تمامی سعی خودش را کرده که آن شور و شوق معروف فیلمهایش و آن فضاسازی عجیب و غریبش را دوباره نمایش دهد ولی نه در خط داستانی و نه در اتفاقاتی که میافتد بلکه در نمایش نقاشی های مارگارت کین که همچین بی شباهت به کارهای خود تیم برتون هم نیست و به خاطر شباهت بسیار زیادی که شخصیتهای نقاشی های مارگارت به کاراکترهای خلق شده تیم برتون دارد اگر ما ندانیم که این فیلم بر اساس داستان واقعی ساخته شده و اسم کارگردان فیلم را هم ندانیم فوراً یاد برتون میافتیم.

big-eyes-movie-set

یکی از نقاط قوت فیلم بازی بسیار خوب و حساب شده امی آدامز (برنده گلدن گلوب ۲۰۱۵ برای بهترین بازیگر نقش اول زن در فیلمهای کمدی) در نقش مارگارت و کریستف والتز در نقش والتر میباشد. امی آدامز واقعاً از هیچ کوششی دریغ نکرده تا شخصیت مارگارت رو به زیبایی هر چه تمام تر ایفا کند و یک کاراکتر به یاد ماندنی از آن در ذهن ما بسازد. نوع حرف زدن آدامز و نوع حرکاتش کاملا حساب شده و کنترل شده است و در طول فیلم کاملا مشخصه که برتون و آدامز نگذاشتند شخصیت مارگارت از زیر دستشان در برود و از آنچیزی که در ذهنشان داشتنه اند خارج بشود و این کنترل خوب و به جای آدامز باعث شده که او یکی از بهترین بازی های خودش را در برابر دوربین برتون به نمایش بگذارد. هرچند این تمرکز برتون روی آدامز و شخصیت مارگارت باعث شده تا حدی نسبت به بقیه شخصیت ها کم لطفی بشه و آنطور که باید و شاید روی آنها کار نشه با اینحال والتز هم نقش والتر رو خیلی خوب بازی کرده هر چند آن بازیهای بی نقصی که در فیلم های تارانتینو از او شاهد بودیم را نمیبینیم ولی بازی بسیار قابل تقدیری دارد ولی اگر بخواهیم نگرش جشنواره ای به بازی والتز داشته باشیم در مقابل سایرین شاید کم بیاورد و باید منتظر بماند تا باز در سالهای بعد یک اسکار نقش مکمل بخاطر بازی در فیلم تارانتینو بگیرد! و همچنن به نظر می آید برتون با انتخاب کریستف والتز به عنوان بازیگر اصلی اش و با شناختی که از تواناییهای او داشته خیال خودش را راحت کرده برای اینکه خودش میتواند گلیم خودش را از آب بکشد و با خیال راحت برتون تمرکز خودش را روی دو شخصیت اول فیلم یعنی مارگارت و نقاشی های مارگارت گذاشته.

Screen-Shot-2014-09-19-at-12.08.06-PM

نقاشی ها در فیلم نقش قالب رو دارند، همه جا دیده میشوند، همه جا هشتند، هر طرف فیلم رو نگاه کنیم دو تا چشم گنده میبینیم که به ما به حالت معصومانه ای نگاه میکنند، کاور فیلم هم همینطوره و اون دو تا چشم بزرگ بیش از مارگرت و والتر به چشم می آیند. این یکی از جادو های تیم برتون هست که با نقش اول کردن شخصیتی که جز در تابلوهای نقاشی جای دیگری از او خبری نیست امضای خودش را پای فیلمش گذاشته و تمامی آن رویاها و اشتیاق ها را با نهایت ذوق و سلیقه به تصویر کشیده.

bigeyes5

بعد از آخرین فیلم برتون که زیاد فیلم موفقی نبود (هرچند فضا سازی خاص خودش را داشت) چشمان بزرگ (Big Eyes) که ترکیبی خلاقانه بود از تمامی کارهای پیشین کارگردان (از نقاشی ها که شدیداً شبیه به شخصیتهای “عروس مرده” هست تا فضایی که به شدت مانند ادوارد دست قیچی و “ماهی بزرگ” ساخته شده است) توانست تا حد زیادی توقع ما از کارگردان را برآورده کند و اشتیاق ما را برای دیدن فیلم بعدی اش بیشتر کند. چشمان بزرگ هر چند جز بازی امی آدامز چیز فوق العاده دیگری نداشت ولی فیلم مهمی است و به راحتی نمیتوان از کنار آن و بی توجه به آن گذشت.

۴۹۹۷۸

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5843
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 13 بهمن 1393 ساعت : 9:3 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
معرفی و نقد فیلم(درزمان)
نظرات

کمی عمر برای فروش!

*****************************************************

نقد فیلم در زمان | In Time

کارگردان اندرو نیکول
تهیه‌کننده اندرو نیکول
مارک آبراهام
ایمی ایزرائیل
کریستل لیبین
اریک نیومن
نویسنده اندرو نیکول
بازیگران آماندا سایفرد
جاستین تیمبرلیک
کیلین مورفی
اولیویا وایلد
مت بامر
جانی گالکی
موسیقی کرگ آرمسترانگ
فیلم‌برداری راجر دیکینز
تدوین زاک استانبرگ
شرکت
تولید
توزیع‌کننده فاکس قرن بیستم
تاریخ‌های انتشار
  • ۲۸ اکتبر ۲۰۱۱
مدت زمان ۱۰۹ دقیقه
کشور آمریکا
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم $۴۰ میلیون
فروش گیشه $۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶

معرفی فیلم

(درزمان) یا(سر وقت) In Timeبا نام پیشین من فانی هستم؛ فیلمی در ژانر علمی–تخیلی و اکشن است که به دنیاییپادآرمان‌شهری می‌پردازد که در آن زمان واحد پول محسوب می‌شود و هر فرد مقداری زمان دارد و اگر این زمان به صفر برسد وی خواهد مرد.

این اثر با بودجه ۴۰ میلیون دلاری موفق شد ۳۷ میلیون دلار در آمریکا و ۱۳۶ میلیون دلار در بقیه جهان فروش کرده و با مجموع ۱۷۳٬۹۳۰٬۵۹۶ دلار، فروش موفقی در گیشه داشته باشد. میزان فروش این فیلم در هفته اول در آمریکا بیش از ۱۳ میلیون دلار بود.این فیلم به طور کلی از بررسی‌های مختلف منتقدان نمره متوسطی گرفت. در بررسی منتقدان وب‌گاه راتن تومیتوس نظر ۳۶ درصد از ۱۵۲ منتقد مثبت ارزیابی شده است و در مجموع نمره ۵٫۲ از ۱۰ را دریافت کرد. درزمان در ۳۶ بار بررسی توسط منتقدان اصلی متاکریتیک موفق به کسب نمره متوسط ۵۳ از ۱۰۰ شد اما در عین حال کاربران این وب‌گاه نمره خوب ۶٫۲ از ۱۰ را به این فیلم دادند. همچنین طبق اعلام مارکت سینمااسکور، علاقه‌مندان به سینما در بازه A+ تا F به این فیلم معدل B- دادند. راجر ایبرتنقد مثبتی نسبت به این فیلم داشته است واز ۴ ستاره ممکن به این فیلم ۳ ستاره داده است و اشاره کرد: «مقدمه فیلم بسیار جذاب است» اما «در استفاده عناصر استاندارد مونتاژ زیاده‌روی شده است.»(درزمان) در هفته اول اکران با ۱۲ میلیون دلار فروش پس از فیلم‌های گربه چکمه‌پوش و فعالیت فراطبیعی ۳ در رتبه سوم فیلم‌های پرفروش تازه‌اکران‌شده قرار گرفت. این فیلم با فروش ۱۷۳،۹۳۰،۵۹۶ دلاری در سراسر جهان که ۳۷٬۵۲۰٬۰۹۵ دلار آن حاصل فروش داخلی و باقی ۱۳۶٬۴۱۰٬۵۰۱ دلار آن، حاصل فروش خارجی بود موفق شد فروش موفقی در برابر بودجه ۴۰ میلیون دلاری خود کسب کند.

Intimefairuse.jpg

نقدمنفی

 

مفهوم زمان تغییر کرده و بدل همه چیز زمان است. مردم از بدو تولد صاحب ساعت هایی در مچ خود شده اند که عمر باقی مانده آنها را نشان می دهد و برای خرید و فروش بجای پول و واحد خاصی از این ساعت استفاده می کنند. 

در ضمن، این ساعت از بیست و پنج سالگی فعال می شود و بعد از آن باید مردم ، مخصوصا مردم فقیر ، برای بدست آوردن زمان با یکدیگر می جنگند.در این گیر و داد جوانی به نام " ویل سالاس " ( جاستین تیمبرلیک ) که هر نوع ضربه ای از این بدبختی دیده یک دفعه صاحب زمان زیادی می شود و به جنگ این سیستم بی عدالت می رود.
خلاصه داستان به طرز ساده ای همین بود فیلم شروع بسیار تند و سریعی از شرایط بحران زنده مردم عادی دارد، در حالی که ذهن تماشاگر هنوز آماده تجزیه و تحلیل اتفاقات و ربط آنها با منطق نیست فیلم از این شرایط استفاده می کند و نهایت تاثیر خود را در بیست دقیقه اول فیلم به تماشاگرش انتقال می دهد در یک سوم اوّل فیلم به خوبی مخاطب را احساساتی می کند و مخاطب نیز اهمیت شرایط را درک می کند اما این فقط یک سوم اول است چون از وقتی که کم کم داستان بکر فیلم از دور می افتد مخاطب متوجه نواقص فیلم می شود و هم زمان با این اتفاق فیلم هم شروع به نشان دادن انواع مسخره بازی از جمله عقده ای بازی در آوردن یک پسر فقیر در منطقه پولدار ها و رابین هود شدن قهرمان داستان و دزدی کردن به راحتی آب خوردن می کند.
همانطور که گفتیم فیلم پس از بازه ی مشخصی از دور می افتد و تماشاگر کم کم دنبال قطعات گم شده ی فیلمنامه می گردد مثلا اینکه فیلم علت بوجود آمدن چنین وضعیتی را چیزی در مایه های جهش ژنتیکی می خواند و با منطق جور در نمی آید، یا اینکه زمان مگر جسم است که در شیشه بکنند و بفروشند ( نمی دانم چرا این قسمت فیلم مرا یاد داستان های باستانی ایرانی می اندازد که غول ها، شیشه عمری در گردن داشتند و هر کس آن را می شکست دیو را نابود می کرد!)
با وجود اینکه فیلم نمی تواند این پرسش ها را جواب دهد شروع می کند به فلسفه بافی در باره ی نجات چینش اقتصادی که مثلا اگر فرد فقیری صاحب چنین عمری شود اقتصاد را از بین می برد هر چند که اصلا فیلمنامه نویس فکر نکرده در حالی که فقیر ها در محیط خود برای چند ثانیه از سرو کول هم بالا می روند و ثروتمندان آن قدر زمان دارند که از فکر کردن به آن بی نیازند چطور سیستم اقتصادی وابسته بر زمان از بین نرفته؟ چطور زمان که در بین غنی ها بی ارزش است پس چطور ارزش خود را حفظ کرده ولی عمر زیاد یک فقیر برای پلیس ها مشکل ایجاد کرده؟ بعد هم فیلم شروع به بافتن داستان های پارادوکسیکال سیاسی می کند که چندان اثری به جز مسخره تر کردن فیلم نمی کنند.
بعد از آن فیلم صحبت هایی درباره ی مناطق زمانی به میان می کشد، که ارتباطش با فیلم کلا نا معلوم است یا حداقل چرا اینقدر مهم است ؟
بعد از اینکه مخاطب از سوال پرسیدن از خود خسته شد به یاد محیط فیلم می افتد که الان اینجا آینده است یا دهه هشتاد میلادی؟ چون ماشین ها و دور و بر بوی دهه هشتاد آمریکا را می دهند تا یک آینده!
" جاستین تیمبرلیک " قهرمان رابین هودی داستان ما نقش " ویل سالاس " را ایفا می کندو امسال سومین فیلمش است که روانه اکران می کند.
کارگردانی و نویسندگی هم به عهده فیلمساز نسبتا شناخته شده " آندرو نیکول " است او را در مقام کارگردانی با فیلم های شناخته شده ای چون " ارباب جنگ "،" سیمونه" (با بازی آل پاچینو) و فیلم خوب علمی تخیلی "گاتاسا" می شناسیم همچنین فیلم های خوبی نظیر " ترمینال " و "ترومن شو " را تهیه و فیلم نامه نویسی کرده.
برای اینکه یک فیلم تبدیل به یک علمی تخیلی خوب شود باید تماشاگر را چنان به خیال ببرد که دیگر احساس کمبود در این دنیای ساختگی فیلم نکند. در پایان خطالب به کسانی که هنوز این فیلم را ندیده اند اینکه اگر قصد دیدن این فیلم را کردید سعی نکنید منطقی از آن استخراج کنید آن وقت می توانید لذّت ببرید.
 
                                                                                   منتقد: محمّد علیزاده (منبع:ویکیپدیا.جی تاک)

 

 

 

 نقد مثبت

این فیلم یکی از قوی ترین فیلم هایی است که نظام جهانی را با زیرکی خاص خود زیر سوال برده و نواقص و ناعدالتی موجود در آن را به خوبی نمایش می دهد.

در این فیلم بایستی به جای زمان پول را قرار داد، درواقع واحد معاملات در این فیلم زمان است، و این زمان است که عمر، طبقه اجتماعی و ... را مشخص می کند. در این فیلم به خوبی غول های اقتصادی و ظلم آن ها به بشریت نمایش داده می شود، و بازیچه بودن نظام جهانی برای سلطه بر بشریت شکافته شده و پوچ بودن شعار های جوامع غربی و خصوصا آمریکا باز می شود.

در این فیلم ثروتمندان ژنتیک انسان ها را دستکاری کرده و از این به بعد انسان ها همواره در سن 25 سالگی(از جهت جسمانی) می مانند و برای زندگی بایستی کار کرده و زمان به دست بیاورند و در غیر این صورت اگر زمانشان را از دست دهند، عمرشان هم به پایان رسیده و می میرند.

در این فیلم حرفی از خدا و مذهب نیست و همه چیز در سیطره اومانیسم است، این انسان ها هستند که آینده خود را مشخص می کنند و درواقع اصل بقای اصلح حکم فرما است. انسان های ضعیف شبانه روز کار کرده و با پرداخت مالیات(زمان) باعث افزایش و فناناپذیری انسان های ثروتمند و سیاست مداران می شوند.

هزینه های زندگی هرروز بیشتر، مالیات ها چند برابر و عمر انسان ها کمتر شده، در مقابل بانک های ثروتمندان بیش از پیش پرتر از زمان می شود.

در این فیلم راه نجات و غلبه بر طبقه قدرتمند و ثروتمند تنها انقلاب و قیام نشان داده می شود و دو شخصیت اصلی فیلم هم در انتها به قیام مسلحانه روی آورده و سعی در برقراری تعادل بین طبقات دارند.

البته در بسیاری از دیالوگ های فیلم بیان می شود که برهم زدن نظم بین طبقات کل جهان را با خطر و تهدید مواجه می کند و البته در چند جای فیلم این مساله به خوبی به تصویر کشیده می شود! به عنوان مثال وقتی که شخصیت مرد فیلم به رفیقش 10 سال زمان هدیه می دهد در بازگشت متوجه می شود که او آن 10 سال را خرج مستی کرده و درنتیجه جان خود را از دست داده است.

و یا نشان داده می شود که افراد معمولی و طبقه پایین نمی توانند از جان خود به خاطر در اختیار داشتن زمان زیاد محافظت کنند و ممکن است جان خود را از دست بدهند!

در هر صورت در انتها فیلم با شورش و انقلاب و به نوعی با پیشداوری در اینکه این انقلاب نتیجه بخش خواهد بود تمام می شود.

                                                                                                                                                منبع:راسخون

 

 

 

----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3736
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 10:3 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
5 نقد برفیلم(آگورا)بابازی همایون ارشادی
نظرات

 

   5 نقدبر فیلم (آگورا)

منبع>مستغاثی دات کام(سعید مستقاثی).ویکیپدیا.کتابداری و اطلاع رسانی(دکتر فریدون آزاده).انسان شناسی و فرهنگ(آرمان شهرکی)

Agora  2.jpg

کارگردان: آلخاندرو آمنابار
نویسنده:  آلخاندرو آمنابار، ماتئو گیل
بازیگران: راشل وایس،مکس مینگلا، همایون ارشادی
محصول: اسپانیا، 2009

****************************************************

 آگورا ( Agora) یک فیلم درام تاریخی است . این فیلم نخستین بار در بخش خارج از مسابقه شصت و دومین جشنواره فیلم کن به نمایش درآمد آگورا در لفظ یونان باستان به معنای مجلس یا مکان تجمع است.همایون ارشادی بازیگر ایرانی در دومین تجربه بین‌المللی خود در این فیلم در نقش آسپاسیوس (برده و همچنین همکار هیپاتیا در تبیین نظریات ستاره‌شناسی) بازی کرده‌است.

داستان فیلم

داستان این فیلم درباره هیپاتیا (ریچل وایس) بانوی ستاره‌شناس و فیلسوف در اسکندریه در دوران حکومت روم بر این سرزمین در قرن چهارم میلادی و رابطه او با دو رقیب عشقی، یکی برده‌اش داووس (مکس مینگلا) و دیگری اشراف‌زاده‌ای به‌نام اریستس (اسکار آیزاک) است. داووس از سویی عاشق بانوی خود شده و از سویی دیگر می‌تواند با پیوستن به طغیان مسیحیان به آزادی برسد. در کنار داستان رمانتیک فیلم، داستان تاریخی نیز روایت می‌شود. داستان قدرت‌گیری مسیحیان و تسلط تعصب و جهل مذهبی بر خردورزی و دانش، که تصویری نمادین از کشمش‌های ایدئولوژیک دوران معاصر را تداعی می‌کند.

http://upcity.ir/images2/98986736319299960445.jpg

 نقدشماره 1

( معامله باابلیس)

تقریبا می توان  آلخاندرو آمنابار و  ماتئو گیل را در سینمای امروز دارای پیشینه و کارنامه هنری مشابه دانست . زوجی که با فیلم "چشمانت را بازکن" در سال 1997 شناخته شدند. همان فیلمی که 4 سال بعد نسخه اصلی فیلم "آسمان وانیلی" ساخته کمرون کرو قرار گرفت تا تهیه کننده/بازیگر اصلی آن یعنی تام کروز در ازای دریافت حقوق تولیدش ، ساخت فیلم "دیگران" با بازی همسر سابقش ، نیکول کیدمن را برای آمنابار و گیل تضمین نماید.

اینکه واقعا کمپانی های هالیوودی در فیلم اسپانیایی  "چشمانت را باز کن" ، چه دیده بودند که برروی سازندگان گمنامش سرمایه گذاری کردند ، به نظر می آید از ساخت نسخه آمریکایی همان فیلم تحت عنوان "آسمان وانیلی" مشخص گردد. فیلمی که اگرچه ترکیبی از آثاری همچون "توت فرنگی های وحشی" ( اینگمار برگمان-1957) و "سولاریس" ( آندری تارکوفسکی – 1972) به نظر می آمد اما یک معامله فاوست گونه نیز در آن بارز بود که شخصیت اصلی به نام سزار انجام می دهد تا از زندگی عذاب آورش برهد. در "آسمان وانیلی" این معامله فاوست گونه برجسته تر شده و یک نوع زندگی جدید(اگرچه تکان دهنده) برای کاراکتر اصلی به نام دیوید ( بابازی تام کروز) رقم می خورد.

شاید همین معامله با مفیستو فیلیس بود که سردمداران هالیوود را راغب ساخت تا این دو سینماگر اسپانیولی زبان را به آمریکا بکشانند و بنا بر دکترین سینمای غرب از اواخر دهه 90 ، در استودیوهای به ظاهر مستقلی که در کنار کمپانی های اصلی به وجود آمده بود ، از فکر و طرح هایشان بهره گرفته و همچنین متقابلا آنها را به مسیرهایی که می خواهند بکشانند. مسیرهایی که نمی توان در بخش اصلی کمپانی های هالیوود و توسط فیلمسازان معروف جریان اصلی سینمای آمریکا طی کرد. از همین رو فیلمسازانی مانند والتر سالس ، ژانگ ییمو ، آنگ لی ، گیلرمو دل تورو ، آلخاندرو گونزالس ایناریتو ، شکار کاپور و ...از طرق مختلف همچون جشنواره ظاهرا مستقل ساندنس و شخص رابرت ردفورد به هالیوود کشانده شدند و از فیلم هایی مثل "ایستگاه مرکزی" ، " نه یکی کمتر" ، "بخور بنوش ، زن ، مرد" ، "جئو متریا" و "آمروس پروس" یا " سگ های دوست داشتنی" به آثار دست چندم و سفارشی مانند "آب تیره" ، "یک زن، یک تفنگ و یک مغازه ماکارونی" ، " کوهستان بروکبک" ، " هل بوی" و "بابل" رسیدند.

آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل هم پس از فیلم "چشمانت را بازکن"به واسطه تام کروز و از طریق  کمپانی هایی همچون برادران وارنر و لاینز گیت جذب شدند و با فیلم "دیگران" ، زیر چتر حمایت کمپانی های میراماکس و دایمنشن و یونیورسال به شهرت رسیدند.

فیلم "دیگران" نیز حکایتی دیگر از معامله با فاوست بود و جاودانگی عذاب آور به علاوه نگاهی   تعصب آمیز نسبت به اعتقادات و باورهای مذهبی که سرنوشتی دهشتناک می یابد. در فیلم بعدی آمنابار و گیل ، کمپانی فاکس قرن بیستم نیز به میدان آمد تا روایت ضد انسانی و ضد دینی دیگری از این دو سینماگر تحت عنوان "دریای درون" در سال 2004 روی پرده سینماها رفته و در جشنواره ها و مراسم مختلف سینمایی آمریکا از جمله اسکار نیز مورد تجلیل و تقدیس قرار گیرد . حکایت معلولی که پس از 27 سال زندگی رقت انگیز با نگرشی قهرمانانه و دلاورانه به خودکشی روی می آورد تا رستگار شود!! او در این مسیر و برای قانع نمودن مخاطب ، تمامی استدلال های اخلاقی و مذهبی حتی از سوی مردان خدا را شکسته و در نهایت با ادله ای اومانیستی روی به خود ویرانگری می آورد.

مقوله خودکشی و خود ویرانگری برای دستیابی به زندگی بهتر ، از موتیف های اساسی آثار آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل ( لااقل در این چند فیلم معروفشان) بوده است. از همان فیلم "چشمانت را بازکن" که سزار دوبار دچار این اقدام ضد انسانی می شود ( یک بار توسط دوست دخترش ، ناریا در یک سانحه اتومبیل عمدا به دیوار کوبیده می شود و بار دوم خود تصمیم به خودکشی می گیرد ) تا فیلم "دیگران" که در همان نمای آغازینش با فریاد تکان دهنده گریس استوارت ( با بازی نیکول کیدمن) مواجه می شویم که پس از قتل بچه هایش و سپس خودکشی گویی در عالم برزخ ، به خود می آید و تا فیلم "دریای درون" که قصه فیلم  درباره معلولی به نام رامون سامپدرو ( با بازی خاویر باردم) است که 27 سال قبل در اثر حادثه ای از گردن به پایین کاملا فلج شده و زندگی اش را وبال گردن پدر و بعد برادر و زن برادرش می داند. از همین رو در طول این 27 سال همواره تلاش بر خودکشی داشته و حتی سعی نموده این امر را از طریق مراجع قانونی عملی ساخته تا جرمش متوجه هیچیک از اطرافیانش نشود. در طول این فیلم ، تمامی سعی فیلمنامه نویسان یعنی آمنابار و گیل بر موجه نمایاندن خودکشی و مثبت جلوه دادن آن متمرکز بوده و همه تلاش اطرافیان رامون سامپدور برای دادن انگیزه زندگی به وی ، حتی از سوی کشیشی که خود نیز به همان اندازه معلولیت دارد ، با شکست روبرو می گردد. چراکه از کوچکترین بار معنوی و دینی تهی نشان داده می شود. در جایی از فیلم که کشیش مورد بحث سعی دارد به رامون سامپدور بفهماند، زندگی وی متعلق به خودش نیست که بخواهد به آن پایان دهد و بخشی از هستی الهی تلقی شده و در اختیار قادر مطلق است ، از زبان یکی از کاراکترهای فیلم به تمسخر و مضحکه با این سخن برخورد می شود و سرانجام رامون در نهایت شعف و شادی و رضایت ، خودکشی می کند و در آخر فیلم فرد دیگری هم که شبیه وی بوده ، اما به هر دلیل خودکشی نکرده را می بینیم که در شرایط بسیار رقت باری حتی حافظه اش را از دست داده تا اینگونه به ذهن مخاطب باورانده شود که ای کاش او نیز خودکشی می کرد!!

در فیلم "آگورا" (تازه ترین محصول مشترک آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل که در سال جاری بسیاری از جوایز گویا یا همان اسکار اسپانیا را به خود اختصاص داد) نیز همین تم همیشگی تکرار می شود.

 قصه فیلم "آگورا" در بندر اسکندریه و سال 391 پس از میلاد می گذرد . زمانی که مصر تحت تسلط امپراتوری روم است و در حالی که از یک سو این شهر به عنوان مهد علم و دانش به ما نمایانده   می شود ، در دل بت پرستی باقیمانده از مصر باستان ، مسیحیت به آرامی ریشه می دواند و گسترده می گردد. فیلم با نمایی از کلاس تدریس فلسفه در کتابخانه بزرگ اسکندریه آغاز می شود که یک معلم زن به نام  هپایشیا (ریچل وایز) و پدرش تئون مدیریت آن را برعهده دارند.

آنچه از همان ابتدا در فیلم نمایان می شود ، رشد علم و دانش در کنار بت پرستی است و توسط  بت پرستانی که بسیار آراسته هستند و سرنخ امپراطوری حاکم  را نیز در دست دارند . اما در این میان مسیحیتی که در حال گسترش تصویر می شود ، مخالف علم می نمایاند و هواخواهانش با سر و وضعی آشفته و خشونت طلب مقابل آن بت پرستی می ایستد.

و همین مسیحیت خشن و بی منطق(البته در تصویری که آمنابار و گیل برایمان به نمایش می گذارند) است که با بت پرستان درگیر می شود ، به یهودآزاری می پردازد ، بت پرستان و یهودیان را با یک تیغ قلع و قمع می نماید و کتابخانه اسکندریه را با همه جلال و شکوه علمی اش به آتش می کشد. (قابل توجه تاریخ پردازان کذاب و مدعیانی که هنوز توسعه اسلام و ورود مسلمانان به کشورهای دیگر از جمله ایران و مصر و همین اسکندریه را موجب از میان رفتن علم و دانش دانسته و حمله سپاه اسلام را باعث کتابسوزی در ایران و اسکندریه می دانند. نکته مهم این است که در هیچ یک از کتب معتبر تاریخی مانند تاریخ ویل دورانت یا گوستاو لوبون ، سخن از کتابسوزی مسلمانان در ایران و مصر نیست و حتی در اینکه در ایران ساسانی اساسا کتابخانه ای وجود داشته است ، شک و تردید قوی به چشم می خورد. چراکه بر طبق اسناد و شواهد موجود ، اصلا موبدان زرتشتی دوران ساسانی که سرنخ امور به اصطلاح فرهنگی را دردست داشتند ، به طور کلی با هرگونه نوشتار و کتابت و نشر مخالف بوده اند. چنانچه از مهمترین کتب آن زمان یعنی اوستا ، تنها دو نسخه ، یکی در مدائن پایتخت و دیگری در استخر یعنی همان پارسه یا پرسپولیس موجود بوده است).

ضد خدا و بت پرست بودن هپایشیا و پدرش حتی در دوران تسلط مسیحیت بر امپراطوری ، همچنان تداوم دارد وهپایشیا در برابر در خواست نامزدش اورستس (حاکم اسکندریه) و دوست او سینیسیوس (که شاگرد سابقش بوده و اینک به کسوت یک کشیش مسیحی درآمده) برای ایمان آوردن به خدا و مسیح چنین می گوید :

"... تو درباره چیزی که اعتقاد داری ، پرسش نمی کنی  یا نمی توانی سوالی بپرسی ولی من باید همواره درمورد پدیده های عالم سوال مطرح کنم..."

این جمله هپایشیا ، لب کلام آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل در فیلم "آگورا" به نظر می رسد. جمله ای که اساس اعتقادات سکولاریستی محسوب می شود. همان اعتقاد کهنه و پوسیده تقابل علم و دین که اساسا در اسلام معنا و مفهومی ندارد. چراکه اسلام اصلا با خواندن آغاز شد ، با نوشتن تداوم یافت و با آموزش و یاد دادن و تعقل و تفکر ، گسترش یافت. از همین رو بود که با ورود اسلام به ایران و دیگر سرزمین ها در دوران تاریک و سیاه قرون وسطی ، اندیشه و علم شکوفا شده و صدها اندیشمند و فیلسوف و دانشمند و عالم و فرهیخته و هنرمند حاصل حاکمیت اسلام در طی بیش از 10 قرن بر ممالک فتح شده بود. به نوشته جرج سارتون در "تاریخ علم" در طول بیش از 1000 سال ، 95 درصد از دانشمندان برجسته جهان از ایران اسلامی برخاستند درحالی که برای دوران پیش از اسلام در این سرزمین هیچ دانشمند و متفکر و عالمی به ثبت نرسیده است.

واقعیات تاریخی حکایت از آن دارد ، در زمانی که در غرب و بیدادگاههای تفتیش عقاید آن ، اندیشمندان و دانشمندان را فقط به خاطر یک ابراز نظر علمی (مثلا گردش زمین به دور خورشید) در آتش می سوزاندند تا به اصطلاح شیطان از بدنش بیرون رود ، در مدارس اسلامی مباحث علمی مورد بحث و فحص محصلان و طلاب علوم دینی و تجربی بود. براساس آنچه امروز در اسناد و منابع تاریخی موجود است ، قرن ها پیش از کشف جاذبه زمین توسط نیوتن و اعلام گردش زمین به دور خورشید از سوی گالیله ، دانشمندان اسلامی به آن پی برده و این مباحث در نظامیه های اسلامی تدریس می گردید. نکته حائز اهمیتی که امروزه از اسناد معتبر تاریخی، فاش گردیده ، این است که در همان دوران انگیزاسیون ، این مسلمانان بودند که مورد آزار و اذیت و قتل و غارت و آوارگی قرار گرفتند و تعداد یهودیان قربانی تفتیش عقاید مثلا در اسپانیا حتی به اندازه یک هزارم مسلمانان هم نبود که آن هم یهودیانی بودند که نسبت به حضور اشراف یهود و برخی خاخام ها گرداگرد پاپ مسیحیان ، معترض بودند! و به اصطلاح "مرتد" یا "قرائی" خوانده می شدند . در تواریخ مختلف مانند تاریخ ویل دورانت ، به طور متوسط یهودیانی که در جریان انگیزاسیون مورد آزار و اذیت قرار گرفتند ، 3 تا 4 هزار نفر ذکر شده اما تعداد مسلمانانی که قربانی دادگاههای تفتیش عقاید و عواقب آن شدند ،3 میلیون نفر نوشته اند. طرفه آنکه در زمانی از نیمه اول هزاره دوم میلادی دوران سیاه انگیزاسیون شکل گرفت که برخلاف سنت تاریخی ، اشراف یهود و برخی خاخام های آنها زیر پوشش یهودی مخفی یا "مارانو" ، در دربار واتیکان نفوذ کردند! و نوشته شده که در به راه اندازی بیدادگاههای تفتیش عقاید نقش اصلی را داشتند!! چنانچه طراح و نظریه پرداز و بنیانگذار فکری انگیزاسیون ، کشیشی یهودی الاصل و از "مارانو"ها به نام آلفونسو اسپینا بود. در حالی که در همان زمان کشیشان اصیل مسیحی مانند آلفونسو کارتاژنا به سختی با دادگاههای تفتیش عقاید مخالف بودند. پاپ سیکستوس چهارم که فرمان تاسیس انگیزاسیون را صادر کرد ، به تعبیر دایره المعارف یهود ، "پاپ عصر رنسانس" به شمار می رفت و در دوران وی رابطه دستگاه کلیسا با اشراف یهود بسیار دوستانه بود به گونه ای که شخص پاپ دوستان صمیمی یهودی داشت و آنها را در کتابخانه واتیکان و همچنین به عنوان کشیش شخصی به کار گرفت. این همکاری کلیسای واتیکان با اشراف یهودی در قرون وسطی و از دوران لئوی دهم از خاندان مدیچی اوج گرفت  و از این میان پاپ کلمنت هفتم به هوادار یهودیان شهرت یافت . وی همان پاپی بود که خشن ترین دادگاههای انگیزاسیون را بوجود آورد و این دادگاهها را در کانون های مهم مسلمان نشین اروپا برپا نمود. "توماس تورکوئه مدا" دادستان کل انگیزاسیون در سراسر اسپانیا و "دیه گو دزا" ، دادستان بعدی ، هر دو یهودی الاصل بودند. خشن ترین دادستان انگیزاسیون یعنی "فرانسیسکو خیمنس" که در غرناطه ، کتابسوزان و کشتار عظیمی به راه انداخت و نوشته شده بیش از 2500 نفر در زمان او ، سوزانیده شدند ، پیوند نزدیکی با اشراف یهود داشت و نام خاندان وی مکررا به عنوان شرکای اصلی خاندان یهودی / مارانوی "مندس" به ثبت رسیده است.

اما همچنان که بیش از 4 قرن است ( از زمان عصر روشنگری ) غرب صلیبی در صدد است تا جهان را از ادیان الهی خالی نموده و با افکار اومانیستی از یک سو دین گریز و دنیا طلب و از سوی دیگر به اندیشه های صهیونی نزدیک سازد ، فیلم "آگورا" نیز در همین جهت برچنین تفکر سکولاریستی و اومانیستی تاکید می نماید. و نکته جالب اینجاست که در میان این ضدیت با دین ، جماعت یهود در فیلم همچنان مظلوم و آواره نشان داده می شوند. در یکی از سکانس های فیلم شاهد فتوای قتل عام آنها توسط اسقف اعظم مسیحیان اسکندریه هستیم که پس از آن ، بی رحمانه به کشتار یهودیان دست می زنند تا آنها را از شهر اخراج کرده و آواره سازند.(همان تئوری معروف و تاریخی صهیونی برای مظلوم نمایاندن قوم یهود)!

همراه با تصویر کردن این وحشی گری ها و انگیزاسیونی که در فیلم "آگورا" به تدریج بر اسکندریه حاکم می شود اما هپایشیا و تنها همکارش آسپیسیوس ( با بازی همایون ارشادی) همچنان به دنبال کشفیات جدید علمی در میان سیارات و درباره نوع گردش زمین به دور خورشید یا برگرد مداری دیگر در مخالفت با تئوری های بطلمیوسی هستند! این درحالی است که هپایشیا همچنان بر باورهای غیر الهی خود پای می فشرد و آنها را در پیشبرد علم موثر می داند! ( این همان تفکری است که در عصر روشنگری پایه و بنیاد تکوین علم جدید قرار می گیرد. علمی که از مهمترین بنیان گذارانش ، اصحاب دایره المعارف فرانسه و امثال دنی دیدرو  به شمار آمده اند. طرفه آنکه ویل دورانت ، مورخ مشهور تاریخ تمدن در مجلد انقلاب فرانسه خود ، صراحتا عنوان می کند که اصحاب دایره المعارف فرانسه به دلیل فقدان شعور تاریخی و عدم درک درست از هستی و جهان ، به نحو مبتذلی خدا ستیز و دین گریز بودند. ویل دورانت سپس مدخل های دایره المعارف فرانسه را به عنوان مبنای علم مدرن بررسی کرده و نشان می دهد که چگونه نه تنها این مدخل ها از منابع غیر معتبر کپی شده  بلکه با مفروضات غلط ، نتایج نادرست گرفته شده است. از طرف دیگر برخی از منابع معتبر تاریخی از جمله همین تاریخ تمدن ویل دورانت به ارتباط وسیع اصحاب دایره المعارف فرانسه مانند جان لاک با لژهای فراماسونری اشاره داشته اند . یکی از مهمترین منابع یاد شده، کتاب "سنت روشنفکری در غرب" اثر برونفسکی و مازلیش است که امروزه از کتب بالینی اندیشمندان و روشنفکران غرب به شمار می آید. ضمن اینکه نشریه معروف "علم و پژوهش" چاپ استامبول نیز به عنوان یکی از مراجع افشای فراماسونری بر تولد علم مدرن از درون لژهای ماسونی تاکید داشته است.)

اما به جز این ، فیلم جدید آمنابار/گیل از سطح فیلم های عظیم تاریخی که از آثار دیرین هالیوود به شمار رفته و از دیرباز در زمره فیلم های تفاخر آمیز کمپانی های لس آنجلسی محسوب شده اند ، فراتر نمی رود. چنانچه در همان نگاه نخست ، کپی دست چندم از فیلم هایی مانند "سقوط امپراطوری رم" و "باراباس" و "خرقه" و امثال آن به نظر می رسد با این تفاوت که از شخصیت پردازی قابل قبول آن آثار نیز بی بهره است. تاسف بارتر اینکه دیگر نشانی از آن شخصیت های چندلایه و پرکش و قوس آثار قبلی آمنابار/گیل به هیچوجه  نشانی رویت نمی شود. نه از آن فراز و نشیب های شخصیتی سزار در فیلم "چشمانت را باز کن" ، نه از درگیری های روحی و ذهنی گریس در "دیگران " و نه از پیچیدگی های رامون سامپدور فیلم "دریای درون" اثری به چشم می خورد.

 کاراکتر اصلی یعنی هپایشیا که از همان لحظات نخست ، شخصیت مثبت و لایتغیر قصه به سبک و سیاق آثار کلاسیک تصویر می شود ، به هیچ روی دچار تغییر و تحول ولو در حد تردید نظری هم    نمی شود و بدون کوچکترین پرداختی تا آخرین نماهای فیلم ، به سبک و سیاق یک تیپ کلیشه ای پیش می رود. حتی خود ویرانگری وی درپایان فیلم (که در سمت و سوی همان خودکشی رایج قهرمانان فیلم های آلخاندرو آمنابار و ماتئو گیل است) به نوعی قهرمانانه و ایثارگرانه تصویر می شود و نشانی از سرخوردگی یا ناامیدی و حتی یاس در آن به چشم نمی خورد. او ساده ترین پیشنهاد دوستانش برای ایمان به خداوند را رد می کند تا به عقاید غیر الهی اش پایبند بماند و به اصطلاح خیانت نکند!!

سایرکاراکترها نیزبه همین سبک و سیاق از حدتیپ های معمول فیلم های هالیوودی عبور نمی کنند؛ از پدر هپایشیا یعنی تئون گرفته  تا آمونیوس که متعصبانه و افراطی برای عقایدش خشونت می ورزد تا تئوفیلوس کشیش و حتی دو شخصیتی که پیرامون هپایشیا ، قاعدتا بایستی ابعاد مختلف کاراکتر وی بوده و حتی به نوعی آن را کامل سازند یعنی دیووس و اورستس که سیر الاکلنگی عقایدشان  مابین ایمان و کفر هم قابل حدس و برگرفته از فیلم های مشابه بوده و ظاهرا قرار است بخش عاشقانه داستان را پوشش دهد تا اثر از خشکی یک فیلم تاریخی درآید. همچنانکه چنین چاشنی های هالیوودی حتی در "بن هور" و " ده فرمان" و "اسپارتاکوس" نیز فراموش نشد. حتی آن عمل دیووس در خفه کردن هپایشیا برای آنکه از عذاب سنگسار برهد بی شباهت به قتل آنتونینوس توسط اسپارتاکوس نیست تا از رنج تصلیب رهایی یابد.

به هر حال فیلم "آگورا" را می توان تلاش دیگری از سوی هالیوود و سینمای امروز غرب برای ارائه ایدئولوژی های دیرین شان و تحقیر و تکذیب باورهای الهی و ادیان توحیدی دانست که این بار نه از طریق فیلمسازان کهنه کار کارخانه به اصطلاح رویا سازی آمریکا بلکه بوسیله سینماگران به خدمت گرفته شده از دیگر نقاط جهان انجام گرفته است.

http://upcity.ir/images2/06974978978270846961.jpg

*****************************************************************************************************************

  نقد شماره 2
 

(گریز از بنیاد گرایی)

اول

بنیادگرایی 
اصطلاح بنیادگرایی برای نخستین بار در قرن بیستم در ایالات متحده وضع شد برای اطلاق به گروهی از پروتستانها. پروتستان هایی که جزواتی تحت عنوان fundamental: a testimony of – the truth فاندامنتال- گواه حقیقت- منتشر می کردند. رد پای بنیادگرایی را چه به عنوان یک باور و چه به عنوان یک جنبش می تواندر هر سه دین یهودیت، مسیحیت و اسلام در طول تاریخ تا زمان کنونی سراغ گرفت. بنیادگرایی در آیین یهود از جنبشی تحت عنوان " گوش آمونیم" در دهه 1970 و در اورشلیم نشان دارد که متشکل از دسته ای جوانان ریشو و عرقچین بر سر اسراییلی بود که ضمن ایجاد بلوا و آشوب از شکستن درو پنجره خانه ها گرفته تا پنچر کردن لاستیکها، به موعظه های اخلاقی پرداخته؛ سخنان خاخام کوک را در حالت های خلسه مانند و رقص های حسیدی(hasidic) تکرار می کردند؛ آنها درصدد بوده- و هستند؛ از این رو میگویم هستند چراکه هیچکس یعنی هیچ تحلیلگر منصفی نمی تواند حمله وحشیانه کماندوهای اسراییلی به کشتی صلحطلبانی را که جهت رساندن مواد غذایی عازم نوار غزه بود را جز در قالب مفروض دانستن رگه هایی از بنیادگرایی در رژیم حاکم بر اسراییل، تحلیل کند- تا به آرزوی متبلور در عهد عتیق- سرزمین موعود از رود فرات در عراق تا رود نیل در مصر- جامه عمل پوشانده و هیکل سلیمان را بار دیگر بنا نمایند. اوج بنیادگرایی در آیین مسیحیت در جنگ " البیگنسیان" albigensian) ) (1229-1209( محقق می شود؛ جنگی به سردمداری مسیحیان ارتدکس فرانسوی که می خواستند مذهب باستانی( (catharism را به ضرب شمشیر و آتش و شکنجه نابود کنند. کشتار بیست ساله البیگنسیان به قتل عام بیش از یک میلیون مسیحی کاتولیک انجامید که تمایزشان با کاتارها از سوی مهاجمین چندان روشن و آشکار نبود. بطور کل بنیادگرایی در مسیحیت بلاواسطه بر زخم پذیری مومنان متکی است؛ ابتلای آنها به بیماری و آنگاه تجویز جنبش بنیادگرا بعنوان دارو. قائل بودن به جامعه ای که سرتاپا در غرقاب گناه و آلودگی مستغرق است و راه نجاتش تنها چنگ زدن به دستورالعملهایی است که از سوی رهبران جنبش ارایه میشود. بنیادگرایی در اسلام نیز سابقه و صبغه ای طولانی دارد. بنیادگرایی در این دین بیشتر حول و حوش آرزوی دیرینه مسلمانان به استقرار حکومتی دور میزند که باید احکام اسلامی را مو به مو و بدون هیچگونه انحرافی در چهارچوب قرائتی جزم گرایانه از دین به اجرا درآورد. حکومتی که از مشروعیتی الهی برخوردار باشد. رگه هایی از بنیادگرایی را میتوان در دوران عباسیان مراکش(909-761م) الحراوید در مراکش و اسپانیا (1147-1056( و سلسله شیعی فاطمیان در بخشهایی از شمال آفریقا سراغ گرفت. حرکت ناصرالدین در موریتانی (1977-1673(، جنبش جهادی موسوم به سوکوتوکالیپت به رهبری عثمان دان فودی در نوار مرکزی سودان (1817-1754( را نیز در چهارچوب ینیادگرایی زیسته اند. اگرچه جنبشهای بنیادگرای اسلامی در دوران استعماری جنبش هایی محسوب می شدند که با احیای اسلام درصدد شورش علیه حکام استعماری و نظام های سلطنتی-فئودالی و کسب استقلال  بودند؛ لیکن در دوران پسا- استعمار و پس از جنگ جهانی دوم به جنبشهایی ارتجاعی بدل شدند که با خدعه حکومتهای بورژوایی و در جهت تضمین منافع آنها به دنبال حذف و سرکوب جنبشهای ترقی خواه بودند. این جنبشها در واقع سپربلای حکام فاسدی بودند که از فقر و درماندگی همه گیر در کشورهاشان استفاده کرده و از طریق همدستی با امپریالیسم به چپاول انگلوار توده های عقب مانده میپرداختند. آخرین ورژن بنیادگرایی اسلامی را میتوان در شکلگیری گروه القاعده در عربستان و افغانستان جستجو نمود.

بطور کل بنیادگرایی بر روابطی اجتماعی متکی است که خودشان را در معارضه بی چون و چرا با لیبرالیسم و مدرنیته، آزادیهای سیاسی و اجتماعی، فمینیسم، خردگرایی، علمگرایی و......بازتولید میکنند و صدالبته این معارضه به رفع بحرانهای دوره ای نظام سرمایه داری و تحکیم بیشترش در رژیم های سرمایه داری حاکم بر غرب می انجامد. اگرچه بنیادگراها در عرصه مذهبی به حیات خویش ادامه داده و از آن ارتزاق میکنند اما هیچگاه بنیادگرایی به معنای مذهبی بودن نبوده و مذهبی بودن شرط بنیادگرا یی نیست.

دوم
آگورا، در رد بنیادگرایی در ستایش خرد

اسکندریه، مصر، قرن چهارم میلادی. هیپاتیا ( haypatia) ( Rachel Weisz)، فیلسوف، منجم و ریاضیدانی یونانی است که سعی دارد تا اگرنه خود اسکندریه حتی المقدور کتابخانه و موزه اسکندریه که به ریاست پدرش، ثیون (theon) Michael Lonsdale اداره می شود را در وانفسای آشوب ها و اغتشاشات اجتماعی و مذهبی برآمده از امپراطوری رو به زوال رم، حفظ کند. هیپاتیا کلاس "آکادمیک" خویش را در کتابخانه برپا می دارد و در باب نظریه های زمین- مرکزی و خورشید- مرکزی- منتسب به بطلمیوس و آریستاکوس- با شاگردانش به بحث میپردازد. اُریستیس ( Orestes) (Oscar Isaac) یکی از این شاگردان است که عشقش را به هیپاتیا ابراز می کند و شاگرد دیگری دیووس (Davus) ( Max Minghella) برده ایست که عشقش را به معلم خویش پنهان می دارد. آشوب های اجتماعی با تحریک چندخدایان(Pagans) که حال خشمگینانه به مسیحیان حمله ور می شوند؛ آغاز می شود. مسیحیان که در تب انتقام می سوزند و تعدادشان روزبروز بیشتر میشود به کتابخانه یورش می برند؛ هیپاتیا، پدر، شاگردان و چندخدایان به کتابخانه پناهنده می شوند. قاصد امپراطوری دستور می دهد که جان پناهندگان در امان است اما مسیحیان حق ورود به کتابخانه را دارند. کتابخانه توسط مسیحیان بنیادگرا چپاول شده و کشتار آغاز می شود؛ داووس که برق خنجرها در چشمانش منعکس است به مسیحیان می گرود. سالها بعد، اُریستیس که او نیز مسیحی شده بر اسکندریه حکم می راند این درحالیست که هیپاتیا که حال از تدریس در کتابخانه منع شده- کتابخانه ای که بدل به لانه مرغ ها و خروس ها شده است- در خلوت و در مشورت با اسپیسیوس( همایون ارشادی) دل مشغول فرضیه هایی پیرامون مخروط ها، بیضوی ها ، هذلولی ها، مرکزیت خورشید، و تعیین مسیر حرکت زمین به دور آن است. مسیحیان و یهودیان علیه همدیگر اعلان جنگ کرده و به کشتار هم می پردازند. سیریل ( Cyril) ( Sami Samir) رهبر مسیحیان برای جلوگیری از تاثیر هیپاتیا بر اُریستیس، و با نقل قول از کتاب مقدس، اُریستیس را به گردن نهادن به متن کتاب مقدس و تکفیر هیپاتیا به جرم الحاد، ارتداد، و جادوگری فرمان می دهد؛ اُریستیس امتناع کرده و در نتیجه سیریل با ترغیب و تحریک توده ها، مردم خشمگین را برای دستگیری هیپاتیا روانه می کند. هیپاتیا توصیه یکی از شاگردانش که حال کشیش شده را نمی پذیرد و از گرویدن به مسیحیت سرباز می زند؛ دیووس برای اطلاع هیپاتیا از دستگیری قریب الوقوعش سراسیمه عازم اقامتگاه او می شود اما دیر می رسد. درحالیکه جماعت خشمگین به دنبال سنگ برای سنگسار کردن هیپاتیا میگردند؛ دیووس، معلم خویش را که به دریچه بیضی وار سقف چشم دوخته؛ خفه می کند.
آگورا با این نام با مسمی و زیبایش- آگورا مکانی بود که دولتمردان و بزرگان دولتشهرهای یونانی در آنجا گردآمده و به تصمیم¬گیری های سیاسی و نظامی می پرداختند- تجلیل و ستایش بی نظیر و رسای آمنابار است از علم و خرد در کشاکش آن با بنیادگرایی برآمده از مذهب مسیحیت و یهودیت بالاخص مسیحیت. اگر هیپاتیا- با بازی درخشان و جاودانه راشل وایز با آن چهره معصومش که نشان از تواضع آکادمیستی دارد- در چنبره مثلث عشقی میان خود و دو شاگردش گرفتار آمده- هرچند که نابغه ای چون او گرفتارتر از آن است که به عشق مجالی دهد- اسکندریه نیز در مثلثی از خون و آشوب و کشتار روبیده میشود. مثلثی که یکی از دو ضلعش توسط مسیحیان و یهودیان بنیادگرا ترسیم شده و ضلع سومش در آغوش علم و خرد برخاسته از قفسه های کتابخانه اسکندریه آرام گرفته است. آگورا آنچنانکه از این واژه برمی آید؛ درگیری ها و کنش های واقع شده در اسکندریه را از طریق دکورها و طراحی صحنه باشکوهش و با القای حسی از مکانمندی، نقطه گذاری می کند. هرچقدر فضا و جو کلاس هیپاتیا آرام و دلنشین و سرشار از مباحثه و گفتگو است؛ در خارج از کتابخانه آنچه به گوش می رسد؛ عربده های خشمگنانه مبلغین مذهبی بنیادگراست که بر فراز منابر به تحریک و تلقین افکار روان رنجورانه خویش به جماعت فقیر و ساده دل مشغولند. آگورا در صحنه های آرام نخستینش چنان غم انگیز و دردناک در انتها به نظر نمی رسد. فضای آرام علمی چنان با هجوم توده های اغفال شده درهم می پیچد که به یکباره لحن فیلم تغییر می کند. آگورا نزاع را در چندین سطح مطرح می کند: نزاع میان مذاهب، نزاع میان علم و هنر از یک سو  و مذهب از سوی دیگر، و نزاع میان زن و مرد- فراموش نکنیم که هیپاتیا نه به دلیل چندخدا بودن(paganism) یا فیلسوف بودن بلکه به دلیل زن بودن است که مورد خشم و کینه سیریل قرار می گیرد- سرسپردگی هیپاتیا به علم یا بهتر است بگوییم حقیقت، در تقابلی جدی با ادعای بنیادگرایی مذهبی قرار می گیرد که قرائت قشری و دگماتیستی خویش از دین را تنها منبع حقیقت می داند. ابزارهای بنیادگرایی همچون تبلیغ، تلقین, ارعاب، کشتار، دستکاری ذهنی و بهره گیری های مهوع از فقر و فلاکت مردم به خوبی در فیلم به تصویر کشیده می شود. حالت های هیستریک چهره سیریل و پیروانش بخصوص در لحظه ای که بر صورت اریستیس سنگ پرتاب می کنند در تقابلی زیبا و اثرگذار با چهره معصومانه هیپاتیا و رخسار آرام و سرشار از متانت مشاورش با نقش آفرینی همایون ارشادی است. هر اندازه که مسیحیان و یهودیان بنیادگرا از خدعه و نیرنگ برای پیشبرد مقاصد شوم خویش بهره میبرند؛ هیپاتیا سرشار از صداقت و راستی و رهایی است؛ اوست که درحالیکه دیووس قصد تعدی به او را دارد- چه چیز برای یک زن می تواند دردناکتر ازاین لحظه باشد؟- طوق اسارت را از گردنش برمی دارد اما افسوس که این شاگرد خام و ناپخته از اسارتی – اسارت بردگی- به اسارت دیگر- اسارت مذهبی- می غلتد و از همین روست که در انتهای فیلم قصد دارد تا با مطلع ساختن هیپاتیا از خطر جبران مافات کند اما مسلما خیلی دیر شده است. و باز هم هیپاتیا است که با تن زدن از گرویدن به مسیحیت حریم مقدس علم را از شائبه ها و آلودگی های مذهب مصون میدارد- او به فلسفه ایمان دارد- اما این حریم امن با مصلحت اندیشی اُریستیس- حاکم- که در برابر بنیادگرایی زانو می زند به یغما می رود. اُریستیس تا آنجا که شاگرد است و عاشق، خوب است و همدردی تماشاگر را بر می انگیزد اما آنجا که حاکم میشود و حکومتش در برابر مذهب سیریل زانو می زند؛ افسوس می خوریم که چرا تا به انتها در برابر سیریل از قرائت متعادل و مهربانانه خویش از دین- به یاد بیاوریم که اُریستیس چه شجاعانه در برابر سیریل که تحت فشار جمع از او میخواهد تا هیپاتیا را طرد کند؛ مقاومت نموده و در برابر سیل خروشان جماعت که او را تکفیر می کنند و سنگ بر سرش می کوبند فریاد می زند که من یک مسیحی مومنم- دفاع نمی کند. اگر هیپاتیا آنچنان در عشق به علم و حقیقت ذوب شده که چندان دلمشغول چالشی نظری با بنیادگرایان مذهبی نیست و اصولا اقلیم علم و اخلاق را فراتر از دین می شمارد- روشنفکران سکولار- لیکن اُریستیس نماینده آن دسته از روشنفکران دینی- هرچند که بر طبق گفته هیپاتیا خیلیها او را مسیحی نمی دانند- است که طالب و خواهان تعبیرو تفسیری علم مدار از دین است او می خواهد تا میان مسیحیان و یهودیان و چندخدایان اتحاد ایجاد کند و بر همین اساس مدام از اشتراکات سخن می گوید اما خب خواستن همیشه توانستن نیست آن هم در آن فضای غضب آلود اسکندریه. نماهای هوایی از شهر و کتابخانه اسکندریه بسیار زیبا و چشم نواز و البته در جهان فیلم واجد معنایی خاص: آمنابار سکانس های کلیدی فیلم را با تصویری ماهواره ای از کره زمین که از ارتفاعی بسیار زیاد با سرعت بر روی اسکندریه زوم می کند؛ برش می زند؛ تصاویری که یادآور تصاویر سایت گوگل ارث است. این تصاویر در بستر معنایی فیلم تاکیدی است بر تسلط بی چون و چرای علم نه تنها بر جهان اسکندریه بلکه بر کل عالم. فراموش نکنیم که در این نماهای هوایی تاکید زیادی بر دریچه ها و سقف هایی دایره ای و یا هذلولی شکلی است که دوربین کرارا از میان آنها به مردم می نگرد. درواقع در این نماها نظاره گر انطباق چشم دوربین آمنابار بر چشم هیپاتیا هستیم که مدام در تصورات خویش از ارتفاعی چنین بالا و بلند به جهان و فضای اسکندریه مینگرد. در صحنه پایانی فیلم نیز درحالیکه دیووس دست بر دهان هیپاتیا گذشته و او نفسهای آخرش را می کشد؛ چشمانش بر بیضی سقف خیره مانده؛ هیپاتیا حتی در لحظه مرگ نیز در گیرودار فرضیه های علمی خویش است. هیپاتیا به قتل می رسد و این هذلولی ها و سهمی ها هستند که حسرتخوارانه به کشتارها می نگرند. و در پایان باید خاطر نشان شود که در سطوحی عمیق تر، آگورا روایتی است از تضادی بنیانی که میان سنت هلنی از یک سو و سنت عبرانی/مسیحی از سوی دیگر وجود دارد. پایان تراژیک زندگی هیپاتیا نمودی است از تصادم دردناک نفس هلنی با تقدیر. گسست هیپاتیا از جهان ایزدان به بهای تنهایی او در برابر تقدیر تمام می شود اما به هر حال این در ذات هر تراژدی است: رنج انسانی به بهای قرار دادن فرهنگ بجای دین در مرکز آگاهی. هیپاتیا از اطاعت در برابر سیریل تن میزند چراکه سرکشی و نه گفتن در ذات نفس تراژیک است؛ نفس سرکش مدفون در خویش.
فیلم در سال 2010برنده 7 جایزه از سری جوایزGoya Awards شد. از جمله بهترین فیلمبرداری، بهترین طراحی لباس، بهترین جلوه های ویژه، بهترین فیلمنامه اریژینال و......
فیلم در جزیره مالت فیلمبرداری شده است.
برخی از گاف¬های فیلم:
-در حین کشتار یهودیان، تصاویری از انجیر آمریکایی می بینیم. گیاهی که پس از کشف قاره آمریکا وارد مناطق مدیترانه ای شد.
- تصاویر ماهواره¬ای از اسکندریه حاوی برخی تاسیسات مدرن از جمله کانال سوئز، سد آشوآن (Assuan) و دریاچه ناصر است.
- هیپاتیا در زمان مرگ، بین 45 تا 60 سال سن داشته است.
برخی از نقل قولها:
هیپاتیا به شاگردش: تو نباید بپرسی که به چه اعتقاد داری یا نمیتوانی. من باید چنین کنم.
هیپاتیا: [ با نگاه به آسمان شبانه] اگر می توانستم ذره ای بیشتر این سر را آشکار سازم؛ اگر می توانستم ذره ای بیشتر به پاسخ نزدیک شوم؛ آنگاه همچون زنی شاد به گور می رفتم.

 

*******************************************************************************************************************

نقد شماره 3

(زیباو متفاوت)

 موضوع فيلم آگورامربوط است به مطالعات و تحقيقات يك زن به نام "هيپاتيا " در 400 ميلادي و دوره اسكندراني در مصر كه با استفاده از منابع عظيم كتابخانه اسكندريه به تحقيقات خود در نجوم و رياضيات مي پردازد و لي با جرياني متعصب از مسيحيت مواجه مي شود كه منجر به تكفير و در نهايت سنگسار اين زن شجاع اهل علم ميشود. جرياني كه با تفسير غلط از كتاب مقدس مسيحيان متعصب را بر عليه اين زن مي شورانند. به هر حال نام اين زن آزادانديش و تا حدودي گمنام در تاريخ فلسفه و علم ماندگار است. زني كه افكار خرافه زمان خود را نپذيرفت و شجاعانه از تلاش علمي خود دفاع كرد و از ديدن آسمانها و دنياي كشف نشده در آسمانها حسرت مي خورد ولي درآنسو نيز متعصباني بودند كه مي گفتند كه كتاب مقدس ما را كافي است. اين تعصب كور فقط محدوديت براي اين بانوي اهل علم ايجاد نكرد كه منجر به سرانجام تلخ تار يخي شود. بلكه آثار عظيم به جا مانده از تلاش هاي علمي دانشمندان در كتابخانه اسكندريه كه تا پانصد هزار و به  قولي هفتصد هزار جلد تومار پاپيروس در موضوعات مختلف را در خود جاي داده بود در طول تاریخ از طرف متعصبان غارت شده و ازبين ميروند و كتابخانه به فضاي متروكه اي شبيه ميشود كه به جاي نگهداري دانش و علم محل زندگي حيوانات و پرندگان ميشود- كه در فيلم اين فضا به خوبي نمايش داده شده است. به هر حال زني كه تحقيقات و كشفياتش زمينه ساز مطالعات جدي تر دانشمندان در قرون بعد شد.

از ويژه گيهاي فيلم آگورا، استفاده كارگردان از بازيگر ايراني به نام "همايون ارشادي" است كه در كنار هيپاتيا ايفاي نقش مي كند. وي نقش اول فيلم طعم گيلاس به كارگرداني عباس كيارستمي در سال 1378 را داشت. فيلمي ايراني كه با بازيگري همايون ارشادي، جايزه نخل طلايي كن را براي كارگردان فيلم، عباس كيارستمي به ارمغان آورد. سينماي ايران با اين فيلم و ساير فيلمهاي مطرح كارگردانان ايراني، جايگاه خود را در سطح جهاني مطرح كرد.

فردريك كاپلستون در كتاب تاريخ فلسفه ج1 در مورد يونان و رم ترجمه جلال الدين مجتبوي ص 553 چنين مي گويد:

"... حوزه اسكندراني، مذهب نو افلاطوني براي شرح و تفسير به آثار افلاطون و ارسطو بود. بدين ترتيب هيپاتيا(Hypatia) كه به علت قتلش در415 ميلادي توسط گروه متعصي از مسيحيان مشهود است در رياضيات و اختر شناسي كتاب نوشت و گفته شده است كه در باره افلاطون و ارسطو درس داده است "

كه شروع فيلم با نمايش جالبي از اين شيوه تعاملي درس مشهود است.

در كتاب فلسفه كتابداري و اطلاع رساني استاد بزرگوار خانم رهادوست شرح  كوتاهي از اين كتابخانه در صفحات 35 تا 40 مشاهده ميشود. مناسب است كه در درس مباني كتابداري و اطلاع رساني كه به نظر اينجانب از دروس پايه و مهم كتابداري است به اينگونه مباحث اشاره شود و تاريخ كتابداري و جايگاه آن را در آگاهي رساني با مطالعه متون تاريخي مكمل و ديدن اينگونه فيلمها تقويت كنيم.

دركتاب كنيز ملكه مصر نوشته ميكل پيرامو و ترجمه ذبيح ا…منصوري  درباره توصيف كتابخانه اسكندريه درزمان باستان چنين آمده است: 
"درمصر،مؤسسه اي وجود دارد كه درسراسرجهان، منحصربه فرداست و نظيرندارد. نام اين مؤسسه، كتابخانه است. براثر وجود كتابخانه، علوم ازبين نمي رود و نسلهاي جوان ازعلوم و صنايع برخوردارمي شوند. ملتي كه كتابخانه داشته باشد،نمي ميرد و ممالكي كه ازبين رفته اند كتابخانه نداشتند. اكثر كتابهاي اين كتابخانه منحصر به فرد هستند و دويست كتابدار عهده دار نگهداري ازكتابها هستند و بايد طوري كتابهارا نگاه دارند كه غبار روي آنها ننشيند. بطلميوس اول كه ملقب به نجات دهنده بود و پس از اسكندر پادشاه مصرشد دردوره حكومت 20ساله خود اين كتابخانه را به وجود آورد.
عمارت اين كتابخانه همانند يك ستاره هشت شاخه است و بين هر دوشاخه يك باغ كوچك و محوطه فضاي سبز وجود دارد. هرشاخه هم داراي سه طبقه پر از كتاب است. تمام اتاقهاي كتابخانه به هنگام روز داراي روشنايي كامل هستند و شبها نيز روشن هستند چون مردم كتابخوان فراوان هستند. درسرسراي كتابخانه، هشت دهليز وسيع روشن به هشت جهت اصلي و فرعي مي رود. مقابل هريك ازآنها يك كتيبه بزرگ سنگي با خط سياه نصب شده بود و روي اين كتيبه ها اين كلمات ديده مي شد: مصري - يوناني- رومي - عربي- هندي - عبري- فارسي- دارالترجمه. معلوم مي شود كه هريك از دهليزهاي هشت گانه، مخزن كتابهاي يك زبان است و يكي ازآنها هم دارالترجمه است. كتابداران اين كتابخانه كارمندان دولت و همگي دانشمند هستند و به زبانهاي معروف دنيا آشنا هستند…"

**************************************************************************************************************************

  نقد شماره 4 

(اثری جسورانه)


برای شروعِ نقد، شايسته نيست كه آگورا را با دیگر کارهای آمنابار مقایسه کنم، به چند دلیل، یکی اینکه این فیلم تا حد زیادی با کارهای دیگرش متفاوت است و نحوه ی ساخت و ژانر آن نیز با دیگر کارهای او قابل قیاس نیست. پس برای شروع  آگورا را با خودش آغاز می کنم . فیلم با فضایی نه چندان غریبه هم از نظر بصری و هم از نظر تاریخی آغاز می شود . ولی این بار قهرمانی که به ما معرفی می شود، یک مرد تنومند یا یک حاکم شجاع یا یک مسیح رنج کشیده نیست. این بار یک زن، قهرمان ماست زنی که نامش در تاریخ ثبت شده و ریاضیات و نجوم تا به امروز نیز مدیون تحقیقات اوست . "هیپاتیا " دانشمند یونانی، زني که برای من به شخصه قبل از اینکه نماد علم نجوم یا ریاضیات باشد، نماد آزاده اندیشی و مبارزه با خرافه پرستی است.

حقیقتا براي ساخت اين فيلم هم جسارت می خواهد و هم قدرت، که هر دو را از آمنابار سراغ داریم. بهترین بازه ی تاریخی برای روایت غلط از انديشه و پيام  مسیح و باب دندان آمنابار همین دوران است. دورانی که مسیحیون افراطی با سوء استفاده از نام خداوند و عیسی بر علم و تمدن و فرهنگ بی بدیل روم و یونان تاختند و اسکندریه را که مرکز علوم آن دوران به حساب می آمد- به اصطلاح در آتش خشم خدای خود سوزاندند. روایت تاریخی این دوران که به یمن حضور امپراطوری روم دارای تاریخ تقریباً قابل اعتمادی است، به تنهایی چشم و قلب هر خواننده ای را رو به حقیقت مسیحیت و مذهب روشن می کند. ولی پرداخت و باز سازی این دوران نیز هر چه ماهرانه تر و هنرمندانه تر صورت بگیرد این تأثیر را صد چندان می کند. آمنابار هنرمندانه از علم و تمدن به مذهب می رسد و در نهایت ویرانی حاصل از رویارویی جهل و خرافه با حقیقت و تمدن را روایت می کند. آگورا درست است که به خوش ساختی و منظمی کار های تاریخی ریدلی اسکات در نیامده و مشکل فیلمنامه، روایت و مهمتر از آن ریتم روایی دارد اما حرفی را در پس پرده ی این قصه گویی ها می زند که حتی اگر با نصف این امکانات و هزینه ها و تجارب ساخته می شد، باز هم قابل تأمل بود. حرف های تاریخی که کمتر کسی جرئت بازگویی اش را دارد. تاریخی دردناک و تلخ که هنوز هم که هنوز است، بشر از بازگو کردنش خجل و شرمنده می گردد .
پلان کره ی زمین برای شروع فیلم فوق العاده با شکوه در آمده، پلان های دیگری هم که از این گوی آبی به نمایش در می آیند فوق العاده نو آورانه و تأثیر گذارند. فیلم سرشار از پلان های خیره کننده و فني است که ترکیبی از هنر و فناوري روز است، که در کارهای آمنابار همیشه در نهایت خوش ساختی به چشم می خورند. فیلمنامه و بهانه ی دراماتیک و عاشقانه اش، دست فیلمساز را برای یک روایت حماسی و رمانتیک باز کرده و در پرداخت زنانگی قهرمان داستان موثر بوده است. ریتم فیلم در کل متوسط است، در بعضی سکانس ها ریتم دستخوش مشکلاتی است و در صحنه هایی روایت به سمت کسالت و بیهودگی می رود. روایت موازی تلاش هیپاتیا برای پرده برداشتن از راز مدار سیارات و شیوع خرافه گرایی در مردم و مسیحیت خوب در نیامده و در پایان احساس می شود عجولانه و دستپاچه هیپاتیا را به نتیجه ی تحقیقش می رساند و در ادامه، مرگ هیپاتیا بعد از تنها یک روز از به ثمر رسیدن تلاش های علمي اش، او را بیش از اندازه مظلوم نشان داده. اما پایان بندی فیلمنامه یعنی کشتن هیپاتیا به دست داووس- قبل از سنگسار كردن اين زن عالم و دانشمند به دست مسیحیان متعصب، فوق العاده و تحسین بر انگیز است.
موسیقی در اندازه ی یک شاهکار به روند حسیِ فیلم کمک کرده، بازی ها بجز مواردی خوب و حتی عالی است، طراحی صحنه و لباس ها و جلوه های دیجیتالی و میدانی تقریباً بی نقص هستند. کنتراست فضایی و لوکیشنی بین ابتدای فیلم و پایان آن زیبا در آمده و به تشدید حس ویرانی تمدن رویایی اسکندریه به دست مذهب افراطی کمک کرده است.
به طور کلی اگورا را نمی توان بهترین فیلم آمنابار دانست . هنوز هم معتقدم آگورا فرسنگ ها با فیلم تحسین برانگیز دریای درون فاصله دارد اما حرفی که آگورا می زند به راستی قابل تأمل است ."

*******************************************************************************************************************

  نقد شماره 5

(فلسفه عشق)

آگورا، فیلمی با موضوعی تازه است. فیلمی که در کشاکش و تلاطم داستان شما را به همراه خود میکشد و عمیقاً وادار به تعمق می نماید. این ساخته لخاندرو آمنایار کارگردان فیلمهایی نظیر "دریای درون" و  "دیگران" موجب جلب نظر بسیاری از منقدان و تماشاگران شد. به طوری که این فیلم پر هزینه در چهار روز اول 10 ملیون دلار فروش کرد و طی روزهای بعدی رکورد فروش را در کشور اسپانیا شکست...

 این فیلم در مراسم اهدای جایزه در اسپانیا موسوم به گویا در 13 رشته نامزد دریاف جایزه شد و این فیلم پر هزینه یکی از موفقترین محصولات سال 2009 اسپانیا در اکران بود. نکته جالب توجه آنکه شما حضور همایون ارشادی چهره آشنای طعم گیلاس کیا رستمی را نیز میتوانید در نقش اسپسیو همراه و معلم هیپاتیا ببینید.

 روند داستان بر پایه عشق همزمان دو مرد یکی اشرافزاده و در ابتدای پله های قدرت به نام اریستیس (اسکار آیزاک) و دیگری برده ای است به نان دیفوس (مکس مینگلا) که میان انتخاب آزادی و عشقش در کشمکش است. 

و البته من بسیار تحت تأثیر بازی زیبای مینگلا در نقش دیفوس قرار گرفتم. عشق و ایمانی که در تلاطم با هم احساسات بسیار زیبایی را به نمایش در میاورد.ا گر کمی در مورد داستان فیلم تعمق کرده باشید حتماً متوجه این قضیه شده اید که داستان قدرتمند فیلم بر کیفیت آن سوار است و بیشتر با بازی عمیق و احساسات شفاف بازیگران این فیلم بیننده را به دنبال کردن آن تشويق میکند. مخصوصاً انتخاب ریچل ویتز در نقش هيپاتيا بسیار مناسب بود.

هيپاتيا، زنی است که به خاطر آرمانهای واقع گرایانه خود فلسفه ریالیستی خود را به عشق ترجیح داده و در آخر جان خود را فدای اعتقادات خود میکند و تسلیم عقاید خرافه گرای مذهبی نمیشود. این فیلم درباره نحوه بوجود آمدن مسیحیت در اوایل ظهور است. در آن زمان بیشتر مبلغان جزو اقشار فقیر جامعه بوده اند که این خود بیشتر باعث بی اطلاعی و علم ستیزی آنها بوده است. مسأله کتاب سوزی و از بین بردن ابنیه تاریخی شاهد خوبی بر ای قضیه میباشد. به طور مثال در صحنه ای معلمی در حال حل مسأله حرکت سیارات است و در جایی دیگر مُبلغی در حال بحث درباره گرد یا صاف بودن زمین !

 از نقاط قوت فیلم تلاش زیاد کارگردان برای طراحی صحنه و طبیعی نمودن صحنه هاست که در مورد اقلیم آب و هوایی و ساختمانسازی بسیار خوب عمل کرده است. 

از تصاویر اغراق آمیز موجود میتوان به نمای بسیار دور از کره زمین برای پی بردن به عمق مفهوم داستان اشاره کرد. اما در بعضی از سکانسها متوجه شدم که کارگردان با تمام تلاش خود نتوانسته مصنوعی بودن صحنه را از دید بیننده پنهان کند. بطور مثال صحنه سوزاندن اجساد در برخی زوایا و صحنه ها نشان داده نمی شود و تصویر بسته است و همچنین متوازن نبودن موسیقی متن را در هنگام گفتمان شاهد هستیم. و اگر دقت کرده باشید در بعضی قسمتهای سکانس انگار که نیمه تمام رها میشود و سکانس بعدی نمایش داده میشود.

 شاید اگر agora را کارگردانی مانند ریدلی اسکات کارگردان فیلم گلادیاتور ساخته بود با اثری بس متفاوتر روبرو بودیم. Agora فیلم زیباییست و اکثر کسانی که آنرا دیده اند همین نظر را دارند هر چند با این داستان زیبا و تازه میتوانست بسیار بهتر باشد.

 

 


   
تعداد بازدید از این مطلب: 5240
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 3
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 5 بهمن 1393 ساعت : 1:15 قبل از ظهر | نویسنده : م.م
بیوگرافی (مورگن فریمن)
نظرات
   بیوگرافی مورگن فریمن
       تدوین و ویرایش:مهرداد میخبر
      (( منبع:ویکیپدیا.پی سی پارسی.ویکر پارک.بلک نیوز ))
****************************************************************

((بازیگر بلند قد و سیه چرده سینما با سابقه ای طولانی در نقش های مکمل و دوم توانسته به عنوان یکی از قطب های کاراکترهای فرعی در هالیوود خودش را تثبیت کند . خیلی بیش از آنکه سینما روهای حرفه ای با چهره او آشنا شوند این بچه ها بودند که او را در نقش های ایزی ریدر در مجموعه عامه پسند شبکه پی بی اس با نام شرکت برقی شناختند.پس از مدتها مدید کسب تجربه در صحنه نمایش و صفحه کوچک تلویزون فریمن  با اولین حضور خود در اثری به نام زبل خیابان گرد تماشاگران را شوکه کرد و به خاطر همین نقش نامزد اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل سال 1987 شد. پس از آن نقش های کوچکی در فیلم هایی چون بربیکر 1980 ، چشم شاهد 1981، معلمین 1984 ماری ، یک قصه حقیقی و آنطور بود اینطور شد هر دو محصول 1985 ایفا کرد. از آن پس کوشید تا به جایگاه یک ستاره واقعی سینما برسد فیلم هایی چون شیک و پیک 1988 ، آتش خود پرستی و رابین هود و شاهزاده دزدان 1991 در راستای همین هدف بودند که اما آنچه باعث شد فریمن در نقش منتقدان نیز بدرخشد بازی اش در نقش شوفر یک خانم پیر در فیلم رانندگی برای خانم دیزی بود که به خاطر آن برنده اسکار شد.

او با نقش یک پلیس فاسد در فیلم جانی خوش تیپ مسیر جدیدی را در بازیگری آغاز کرد. پس از به خاستگاه دیرینش نمایش بازگشت و کمتر آثار هالیوودی ظاهر شد تا اینکه سرانجام نابخشوده در سال 1992 ساخته کلینت ایستوود به پرده نقره ای بازگشت. او یک نامزدی اسکار دیگری نیز به خاطر جان بخشیدن به یک زندانی در فیلم تحسین شده در رستگاری در شاوشنگ به دست آورد . از جمله نقش های به یاد ماندنی او می توان به کارکتر پیر فیلم هفت اشاره کرد.))

در نوشتار ذیل با او ، شخصیتش و کارهایش بیشتر آشنا شوید:

 

Morgan Freeman, 2006.jpg
بیوگرافی  :
***********
(مورگان پورتر فيلد فريمن) در سال 1937و درشهر ممفیس واقع درایالت تنسی ایالات متحده آمریکا چشم به جهان گشود ،وی بازيگر، فيلمساز و همچنین یک گوينده بسیارتوانا میباشد و به خاطر صدای قدرتمند ورفتار آرام و خونسردش مشهور است . فریمن براي بازي در فيلم‌هاي هوش خياباني، رانندگي براي خانم ديزي، رستگاري در شاوشنگ و عامل انسانی نامزد كسب جايزه‌ي اسكارشد و بالاخره در سال 2005 برای بازی در فیلم عزیز میلیون دلاری برنده  این جایزه شد . او همچنین برنده يك جايزه‌ي گلدن گلوپ و يك جايزه‌ از انجمن بازيگران سينما ست . او همچنین در فیلم های پر فروشی همچون نابخشوده , افتخار , هفت , تاثیر عمیق , جمع تمام ترس‌ها , بروس قدرتمند , آغاز بتمن , راهپیمایی پنگوئن ها , لیست آرزوها , ایوان قدرتمند , تحت تعقیب , شوالیه تاریکی و قرمز نقش آفرینی کرده است .

مورگان فریمن  فرزند "مایما ادنا" و "مورگان پورترفیلد فریمن , اس آر" می باشد . او دارای سه خواهر و برادر بزرگتر از خود است . هنگامی که نوزادی بیش نبود به نزد مادربزرگ پدری اش در چارلستون واقع در میسی سی پی فرستاده شد . خانواده‌ي او در طول دوران کودکی اش , مدام از شهري به شهر ديگر نقل‌مكان مي‌كردند , آنها در شهرهایی مثل گرین وود , می سی سی پی , گری , ایندیانا زندگی کرده و سرانجام در شیکاگو واقع در ایالت ایلینویز ساکن گردیدند .در 9 سالگی وی برای اولین بار در یک تئاتر مدرسه ای به عناون نقش اول ایفای نقش کرد. او دوره ی دبیرستان خود را در دبیرستان براد استریت واقع در می سی سی پی گذراند . در سن 12 سالگی برنده مسابقه نمایش سراسری شد و در حالی که هنوز در دبیرستان براد استریت حضور داشت دریک نمایش رادیویی واقع در ناشویل ، ایالت تنسی به ایفای نقش پرداخت. در سال 1955 از براد استریت فارغ التحصیل شد , ولي بورسيه‌ي تحصيلي دانشگاه جكسون استيت را نپذيرفت و درعوض به عنوان مكانيك در نيروي هوايي ایالات متحره آمریکا استخدام شد.

در اوائل دهه‌ي 60 ميلادي، به لس‌آنجلس رفت و دردانشكده‌ي كاميونيتي اين شهر به عنوان کارمند مشغول كار شد. همچنین در طي اين دوره، مدّتي در نيويورك زندگي كرد و درسال 1964به عنوان رقاص در گروه ورلدز فر به عضویت درآمد. او در فیلم رویال هانت آو سان که توسط یک شرکت سیاحتی ساخته شده بود ، بازی کرد. و این در حالی بود که او در سال 1956 به عنوان سیاهی لشکر در فیلم کارگشا ظاهر شده بود . او در سال 1967 نقش آفرینی درفيلم «عاشقان نيجر» با بازی در مقابل ویویکا لیندفورس شروع به کار کرد ( موضوع فيلم درباره‌ي حقوق مدني بود ) و در همان سال در فیلم سیاه سفید سلام دالی , با پیرل بایلی و کاب کالوی همبازی شد . 

 
مهمترين فيلمي كه فريمن در آن بازي كرد، فيلم «چه كسي مي‌گويد من نمي‌توانم سوار یک رنگين‌كمان بشوم »( سال 1971) بود. او نخستين بارازطريق نقش‌هايش در سريال كم‌اهميت دنياي ديگر و نمايش كودكانه‌ي پي‌بي‌اس،(که بعدها اظهار کرد باید زودتر از این ها آنجا را ترک می کرد ) در رسانه‌هاي آمريكا مطرح شد. در آغاز دهه‌ي 80 ميلادي، فريمن در نقش‌هاي مكمل برجسته و مشهوری، در فیلم های مطرح بسیاری بازی کرد که حاصل اين نقشها شهرتي بود که برای وی حاصل شد. وقتي كه او مشهور شده بود، در نقش‌هاي بزرگتري مانند هوک(راننده) در فيلم رانندگي براي خانم ديزي و سرگروهبان جان راولينز در فيلم افتخار بازي كرد. در سال 1994 نيز در نقش يک زندانی به نام رد (Red) در فيلم فوق العاده «رستگاري در شاوشنگ» بازي كرد. او همچنین در فیلم هایی مانند «رابين‌هود- پادشاه دزدان» ، «نابخشوده» ، «هفت» و «تأثير عميق» درخشید . در سال1997، فريمن همراه با لوري مك‌كراري شركت فيلم‌سازي «ريويليشنز اينترتنمنت» و شرکت توزیع فیلم «آن لاین کلیک استار» را تاسیس کرد . همچنین کانال سیاره ما در کلیک استار را با عرضه کلیپ های هنری یاری نمود تا به این وسیله علاقه خود به علوم مخصوصا دانش هوانوردی و کشفیات فضایی را نشان دهد . پس ازآنكه سه مرتبه نامزد كسب جايزه‌ي اسكار به خاطر نقش مکمل در فیلم های «هوش خیابانی» و نقش اصلی در «راننده خانم دایزی» و «رستگاری از شاوشنگ» شد در هفتادوهفتمين دوره‌ي جوایز اسكار، جايزه‌ي بهترين نقش مكمل مرد را براي بازي در فيلم «عزیز ميليون‌دلاري» به خود اختصاص داد. او به خاطر صداي متمايزي كه دارد، مشهور است واين امر باعث شده كه به عنوان گوينده پیشنهادات زیادی به او ارائه شود. درسال 2005 گويندگي دو فيلم «جنگ سياره‌ها» و مستند " راهپیمایی پنگوئن ها " (برنده آکادمی جايزه‌ي اسكار) را برعهده داشت. همچنین درسال1991 نقش اول فيلم «پارك ژوراسيك» به او پيشنهاد شد.
 
فریمن در فیلم موفق «بروس قدرتمند» و دنباله آن« ایوان قدرتمند» و همچنین در نقش لوسیوس فاکس در فیلم «آغاز بتمن » فیلمی که هم از نظر تجاری موفق بود و هم مورد تایید منتقدان قرار گرفت ظاهر گردید . او در سال 2007 در فیلم راب رینرز «فهرست آرزوها » در مقابل جک نیکلسون به ایفای نقش پرداخت . در كمدي «دوشيزه هيست» با كريستوفر والكن و ويليام مكي، همبازي شد که به دلیل مشکلات مالی شرکت توزیع کننده این فیلم به صورت عرضه ویدئویی به بازار آمد . در سال 2008 او برای بازی درفیلم «دختر میهن» به کارگردانی مایک نیکلاس به برادوي بازگشت و با فرانسس مک دورماند و پیتر گالاگر همبازی شد . او قصد داشت بر روی فيلمي درباره زندگي «نلسون ماندلا» كار كند. در ابتدا او تلاش كرد تا «زندگينامه‌ي ماندلا- راه طولاني به سوي آزادي» را به فيلم تبديل كند كه اين موضوع هرگز عملی نشد. در سال2007 او مجوز ساخت فیلمی از روی یک كتاب به نام " بازی با دشمن : نلسون ماندلا و بازی که ملتی را ساخت " نوشته‌ي جان‌كارلين را خريداري كرد و كلينت ايستوود فیلم زندگی نامه نلسون ماندلا را تحت عنوان «عامل انسانی» با بازی مورگان فریمن (در نقش نلسون ماندلا) و مت دیمون (در نقش فرانکویز پینار کاپیتان تیم راگبی) را کارگردانی کرد. در اکتبر 2010 فریمن با بروس ویلس در فیلم قرمز همبازی شد.


زندگی خصوصی فریمن:
********************
فريمن در22 اكتبر1967 با «ژانت برادشاو» ازدواج كرد و زندگي مشترك آنها تا سال 1979 ادامه داشت. سپس در 16 ژوئن2007 با«ميرناكولي لي» ازدواج کرد . آنها در دسامبر 2007 از هم جدا شدند . او دختر نخستين همسرش را به فرزندي قبول كرد. فريمن در چارلستون و نيويورك سیتی زندگي مي‌كند. او به صورت شراکتی رستورانی به نام «مادیدی» و کلوپ موسیقی جازی به نام «گراند زیرو» واقع در میسی سی پی را اداره می کند. همچنین او در 24 آوریل 2008 دومین شعبه کلوپ «گراند زیرو» را در شهر ممفیس واقع در ایالت تنسی دایر نمود.

 
موضع ضدنژادپرستانه فریمن : 
*************************
مورگن فريمن علناً برگزاري جشن «ماه تاريخ سياهان» را مورد انتقاد قرار داده است و در هيچ مراسم مرتبط با اين رخداد حضور نمي‌يابد. فريمن مي‌گويد من ماه تاریخ سیاهان را دوست ندارم . تاریخ سیاهان تاریخ آمریکایی است . او می گوید كه تنها راه براي پايان دادن به تبعيض نژادي صحبت نكردن درباره‌ي آن است. فريمن يك مرتبه در مصاحبه با برنامه‌ي 60 دقيقه به مايك‌والاس گفت: من ديگر نمي‌خواهم شما را سفيدپوست صدا بزنم و از شما خواهش مي‌كنم كه به من نگوييد سياه‌پوست! .گفتني است كه فريمن از حاميان پيشنهاد شكست خورده تغيير پرچم ايالت مي‌سي‌سي‌پي كه در برگيرنده‌ي نبرد متفقين است به حساب مي‌آيد.


حرکات بشردوستانه او :
********************
در سال 2004 فریمن و تعدادی دیگر از افراد مشهور، موسسه امدادرسانی «گرندا » را جهت کمک به افراد آسیب دیده طوفان ایوان در همین جزیره را برپاکردند. موسسه امدادرسانی «گرندا » در حال حاضر به سازمانی تبدیل گردیده که در پی سازماندهی و آماده سازی افرادی است که در مناطق طوفان خیز زندگی می کنند. 


و...چندنکته جالب دیگر:
******************
آزمايش DNA بر روي فريمن نشان داد كه او از تبار مردم « سونگهاي وتوآرگ » در نيجر است.

فریمن به عنوان گوینده در کلیپ های تبلیغاتی سازمان های جهانی از جمله وان ارث که هدفش بالابردن آگاهی عمومی در مورد مسائل محیطی می باشد ایفای نقش نموده است .
او همچنین در کلیپ " چرا ما اینجا هستیم " که می توان آنرا در وب سایت وان ارث مشاهده نمود نیز گویندگی کرده است . 
فریمن به پارک هورس میسی سی پی در استارک ویل واقع در ایالت میسی سی پی نیز کمک مالی نموده است . هورس پارک بخشی از دانشگاه ایالت میسی سی پی به شمار می رود . فریمن چندین اسب دارد که آنها را به این پارک می برد . 


افتخارات :
*******
در28 اكتبر2006 در نخستين مراسم جوایز مي‌سي‌سي‌پی در جکسون ، جايزه‌ يك عمر دستاورد هنري را دريافت كرد. همچنين در 13 می 2006 درجه‌ي دكتراي افتخاري علوم و فنون را از دانشگاه دلتا دريافت كرد.

در سال 2008 زندگی نامه فريمن در مجموعه آمریکایی های آفریقایی از شبكه‌ي PBS پخش شد. 


موضع سیاسی :
**************
مورگان فریمن از باراک اوباما در هنگام انتخابات ریاست جمهوری سال 2008 حمایت نمود اما اظهار نظر کرد که او وارد مبارزه انتخاباتی اوباما نخواهد شد . او در تالار رئیس جمهور ها به همراه باراک اوباما یکی از سخنرانان بود . 
تصادف اتومبیل :
**************
فریمن در سوم آگوست 2008 در نزدیکی رولویل واقع در ایالت می سی سی پی در یک تصادف رانندگی زخمی شد . اتومبیل او یک نیسان ماکسیمای مدل 1997 بود از بزرگراه خارج شده و چپ شده بود . او و دماریس میر زنی که همراه او بود با کمک نیروی امداد از ماشین زنده بیرون آمدند . فریمن بوسیله یک هلیکوپتر پزشکی به بیمارستان رجینال مدیکال سنتر (Med) واقع در ممفیس منتقل گردید . پلیس احتمال استفاده از الکل به عنوان عامل تصادف را امری غیرمحتمل شمرد . در این تصادف شانه , بازو و ابروی او صدمه دید که در پنجم آگوست سال 2008 مورد عمل جراحی قرار گرفت . دکترها برای مداوای آسیب های وارده به عصب شانه و بازویش چهار ساعت او را تحت عمل جراحی قرار دادند . دماریس میر , مسافر فریمن , از او به خاطر غفلتش در حین رانندگی به دادگاه شکایت کرد و ادعا کرد که او در شب حادثه الکل مصرف کرده اس و گزارش هایی مبنی بر اینکه آنها با هم رابطه عاشقانه دارند را رد کرد . 

لیست فیم های مورگان فریمن بعنوان بازیگر:
*********************************

 

  • گفتگوئی صمیمانه با مورگن فریمن:
  • ****************************
  •     منبع: BlackNews.com

  • **********************

کم ویلیامز (مصاحبه کننده) : آقای فریمن، بخاطر وقتی که دادید بسیار متشکرم. افتخار می کنم که با شما صحبت می کنم.

مورگان فریمن: من هم متشکرم

کم ویلیامز: در ابتدا اجازه بدهید بردن جایزه بهترین بازیگر را برای شکست ناپذیر، از انجمن ملی منتقدان (National Board of Review) به شما تبریک بگویم.

مورگان فریمن: خیلی ممنون.

کم ویلیامز: ساخته شدن این فیلم حاصل یک عشق دیرینه بود؟ شنیده ام که این کاری بوده که خیلی وقت است می خواهید آن را انجام بدهید.

مورگان فریمن: خب، نه لزوما این پروژه، بلکه من حس می کردم برایم مقدر شده که کاری درباره ماندلا انجام بدهم. نمی دانم اطلاع دارید یا نه. وقتی در سال 1992 کتاب زندگی نامه اش منتشر شد، از او سوال شده بود اگر کتاب به فیلم تبدیل شود، دلش می خواهد چه کسی نقش او را بازی کند. و او اسم من را برده بود. می شود گفت من یک جورایی انتخاب شده بودم. بنابراین، پیش بینی می کردم که روزی نقش او را بازی کنم، اما همیشه فکر می کردیم نسخه سینمایی کتاب «راه طولانی به آزادی» باشد، که این گونه نشد.

کم ویلیامز: اما کاملا مشخص است که شما شکست ناپذیر را هم دوست داشته اید.

مورگان فریمن: من و شریکم فکر می کردیم که آن داستان ایده آل است. اما حس می کردیم این یکی برای کار بی عیب و نقص است.

کم ویلیامز: منظورتان از شریک، شریکتان در رستوران های مدیدی و باشگاه بلوز گراند زیرو است؟

مورگان فریمن: نه، منظورم شریک تهیه کننده ام، لوری مک کریری است.

کم ویلیامز: جیم کرین، خواننده ای که اقوامی در می سی سی پی دارد، می گوید از غذا خوردن در مدیدی که در جنوب کلارکس دیل واقع است، لذت برده است. او می گوید آنجا بسیار کلاس بالا است و این سوال برایش پیش آمده که وقتی شما برای خودتان آشپزی می کنید، آیا غذاهای کلاس پایین تر، مثل ساندویچ بریان بولونیایی هم درست می کنید؟

مورگان فریمن: من آشپزی نمی کنم. در رستوران شریک هستم، اما این دلیل نمی شود که آشپزی را دوست داشته باشم.

کم ویلیامز: برنادت بیکمن که وکیل دادگستری است، می خواهد بداند آیا تا حالا با ماندلا دیدار داشته اید؟

مورگان فریمن: بله، چند بار با او ملاقات کرده ام. حتی توانسته ام مدتی در کنارش باشم.

کم ویلیامز: آیرین اسمالز که نویسنده کتاب کودکان است، می پرسد رابطه تان را با کلینت ایستوود چگونه تعریف می کنید؟ یک دوست، یک مرشد یا یک هنرمند همکار؟

مورگان فریمن: فکر می کنم یک دوست و هنرمند همکار. آره، همکار هنرمند بیشتر.

کم ویلیامز: فلورین تامپسون کشیش پرسیده، چه کسی یا چه چیزی بزرگترین منبع الهام و دلگرمی شماست؟

مورگان فریمن: سیدنی پوآتیه، کل دوران زندگی و شغلیش.

کم ویلیامز: او همچنین می خواهد بداند، معنویت در زندگی شما چقدر مهم است؟

مورگان فریمن: خیلی مهم. واقعا خیلی مهم. اگرچه رسما روحانی نیستم.

کم ویلیامز: تامی راسل که در آرزوی بازیگری است می پرسد، آیا شده به عنوان بازیگر تسلیم بشوید؟

مورگان فریمن: اوه بله. بسیار زیاد…بسیار زیاد…

کم ویلیامز: آیا سوالی هست که تا به حال کسی از شما نپرسیده باشد و دلتان بخواهد از شما بپرسند؟

مورگان فریمن: (با خنده) نه، هر چیز که تصورش را بکنید از من پرسیده اند.

کم ویلیامز: سوال تاشا اسمیت: تا حالا از چیزی ترسیده اید؟

مورگان فریمن: ترس؟ بله، ترسیده ام، چون من یک ماجراجو هستم. من می خواهم بر لبه پرتگاه زندگی کنم. ترس یعنی آدرنالین خونتان بالا برود.

کم ویلیامز: سوال کوتاه کلمبوس: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: خوشبختی نسبی است. من راضی هستم.

کم ویلیامز: تری امرسون می پرسد: آخرین بار که از ته دل خنده اید، کی بوده است؟

 

 مورگان فریمن: خب، من چند روز آخر کار،کنار کلینت و مت دیمون بودم . خیلی خندیدیم.

کم ویلیامز: سوال تروی جانسون کرم کتاب: آخرین کتابی که خوانده اید چیست؟

مورگان فریمن: اوه، خدای من…متاسفم. نمی توانم بدون مقدمه نام آخرین کتاب را به یاد بیاورم.

کم ویلیامز: شاید تا آخر مصاحبه یادتان بیاید.

مورگان فریمن: بله.

کم ویلیامز: هدر کاوینگتون که استاد موسیقی است پرسیده، به چه موزیکی گوش می دهید؟

مورگان فریمن: گلچینی از همه. همین الان در سی دی که در پخش موسیقی ام دارم، مخلوطی از نورا جونز، ری چارلز، فرانک سیناترا و آل گرین دارم.

کم ویلیامز: لینگ ـ یو ین می پرسد: قدیمی ترین خاطره ای که از دوران کودکی دارید، چیست؟

مورگان فریمن: قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام…فکر می کنم قدیمی ترین خاطره دوران کودکی ام این باشد که یک روز صبح از خواب بیدار می شوم و کفش هایم را می پوشم. آنها را لنگه به لنگه می پوشم.

کم ویلیامز: بامزه است، چون قدیمی ترین خاطره دوران کودکی من این است که در حالی که در یک پارک زیر یک درخت نشسته ایم، مادرم به من یاد می دهد که چطور بند کفش هایم را ببندم.

مورگان فریمن: یادتان می آید چند ساله بودید؟

کم ویلیامز: 3 یا 4 ساله.

مورگان فریمن: به نظر می رسد حول و حوش همان سنی باشد که من بودم.

کم ویلیامز: سوال مایک پیتمن: بهترین دوستتان در زمان کودکی چه کسی بود؟

مورگان فریمن: در کودکی دوستان خوب زیاد داشتم. اسم اولین دوست صمیمی ام سانی من بود. (با لبخند) بعدش تا وقتی به نوجوانی برسم، بوبو و والتر بودند.

کم ویلیامز: وقتی به آینه نگاه می کنید چی می بینید؟

مورگان فریمن: وقتی به آینه نگاه می کنم چی می بینم؟ خودم را می بینم. منظورتان چیست؟ چیز خاصی مد نظرتان است؟

کم ویلیامز: نه، چون نمی دانم چگونه جواب ها را تفسیر کنم.

مورگان فریمن: منظورم این است که می توانید سوال را بازتر کنید؟ چه چیزی در ذهن دارید؟

کم ویلیامز: این سوالی است که اغلب می پرسم، و تفسیر آن را به خود شخص واگذار می کنم.

مورگان فریمن: تا به حال جواب های جالبی برای این سوال گرفته اید؟

کم ویلیامز: بله.

مورگان فریمن: واقعا؟

کم ویلیامز: بله، جواب به این سوال می تواند بسیار روشنگر باشد! لوداکریس گفت: «یک کاکاسیاه پیش رو»، گلادیس نایت گفت: «یک فرزند خدا»، فیزان لاو جواب داد: «نور! بازتاب نور»، مونیک گفت: «کسی را می بینم که سرشار از زندگی است» و لیبران جیمز جواب داد: «یک پدر خوب، یک دوست خوب، یک شخص باوفا و کسی که همیشه تلاش می کند تا تغییر ایجاد کند.» من سوالات غیر عادی و عجیب را دوست دارم، چون باعث می شود اشخاص درنگ کنند و به درونیات خود سرک بکشند. مثل این سوال: آیا خوشبخت هستید؟

مورگان فریمن: من خوشبختی و بدبختی را مثل دو روی سکه می بینم. اگر شما جایی آن وسط ها هستید، گاه و بی گاه به یکی از دو طرف می غلطید، ولی هرگز نمی فهمید دمای محیطتان تا کجا می تواند بالا برود.

کم ویلیامز: سوال فلکس الکساندر: روزهای سخت را چطور پشت سر می گذارید؟

مورگان فریمن: من ایمان شگفت انگیزی در وجودم دارم که بارها و بارها به من ثابت شده است و آن این است که اگر فقط ادامه بدهید، روی پای خود بایستید و از حرکت نایستید، کارها درست خواهد شد.

کم ویلیامز: وزلی دربی شایر می پرسد: چطور است که شما همیشه موفق می شوید قدرت، عواطف عمیق و ایمان واقعی را روی پرده جان بدهید، آن هم با این متانت؟

مورگان فریمن: در ذهن من، بازی کردن باور کردن است. من این طوری یاد گرفته ام و هنوز هم به همین شکل به آن نگاه می کنم. پس برای واقعی از کار درآوردن هر کاراکتری، باید باور کنید که آن کاراکتر هستید و اجازه بدهید سیستم اعتقادی او، روی شما اجرا شود. به این روش، وقتی جملاتتان را ادا می کنید، از ته دل به آنها اعتقاد دارید.

کم ویلیامز: لاز لایلز می پرسد، آیا به عنوان یک بازیگر مجبور شدید کمی از حرمت خود را به خاطر ماندلا قربانی کنید تا بتوانید تصویر کاملی از پیچیدگی ها و خصوصیات انسانی شخصی که در دنیا به ماندلا شهرت دارد، ارائه دهید؟ او می گوید شنیده که کلینت ایستوود بعضی از ایرادات و اشتباهات ماندلا را ذکر کرده است. یعنی او می خواهد بداند به عنوان یک بازیگر، چطور به روان شخصی نفوذ کرده اید که همه او را معنوی ، فداکار و بی اشتباه می بینند، ولی فهمیده اید که لغزش هم داشته است؟

مورگان فریمن: خب، من از قبل مطالب بسیار زیادی درباره ماندلا خوانده بودم و از خیلی وقت پیش می دانستم که او نه تنها به عنوان یک انسان خطا می کند، بلکه اشتباهات شخصی مرتکب شده که به عنوان یک مرد نمی تواند خود را ببخشد. بر خلاف پیروزی های سیاسی اش، در مورد خانواده اش احساس کم کاری می کرد.

کم ویلیامز: کارملا ریمرز می پرسد، پیاده کردن لهجه ماندلا خیلی سخت بود؟

مورگان فریمن: بله. در واقع، چالش برانگیز ترین قسمت کل نقش بود. غیر ممکن نبود، ولی اگر مجبور بودم از یک قسمت نقش به عنوان مشکل نام ببرم، حتما همین بود.

کم ویلیامز: اودوک آودوک می پرسد، فیلمبرداری در لوکیشن آفریقای جنوبی چطور بود و فکر می کنید در سال های آینده، آفریقا چطور می تواند بر فرهنگ آمریکا تاثیر بگذارد؟

مورگان فریمن: واقعا از بودن در آفریقای جنوبی لذت بردم. واقعا جای شگفت انگیزی است. حدود 6 هفته در کیپ تاون و 2 هفته در ژوبورگ (ژوهانسبورگ) بودیم. هنوز می گویم کشور خیلی هیجان انگیزی است. هر چقدر هم که کهن باشد، به نظر می رسد در حال جهش به قرن 21 است. از لحاظ فرهنگی، فکر نمی کنم آفریقا بتواند اثر قابل توجهی بیشتر از آنچه قبلا گذاشته،بر آمریکا بگذارد. اما اعتقاد دارم آفریقای جنوبی، تاثیر بزرگی بر دیگر کشورهای قاره اش خواهد گذاشت. از ته دل امیدوارم که این اتفاق بیفتد.

کم ویلیامز: لری گرینبرگ سوال کرده، با در نظر گرفتن تمام جوایز و کمالات شما، آیا هنوز پروژه ای هست که احساس کنید باید درگیرش بشوید؟

مورگان فریمن: بله، باید چندتا درام تاریخی دیگر درباره تجربیات سیاهپوست ها در آمریکا بازی کنم.

کم ویلیامز: سوال بوریس کوجو: بزرگترین فضیلتتان را چه چیزی می دانید؟

مورگان فریمن: بازی در سینما….بله.

کم ویلیامز: نصیحتتان به کسانی که می خواهند پایشان را جای پای شما بگذارند چیست؟

مورگان فریمن: کسانی که میخواهند پایشان را جای پای من بگذارند؟ من در مسیرها و جاهای متفاوت ردپاهای گوناگونی به جا گذاشنه ام، بستگی دارد که از کدام مسیر می خواهند بروند. در کل، می گویم، «کمربند هایتان را ببندید، و هر جا که می خواهید بروید! هر کاری که می خواهید انجام بدهید.»

کم ویلیامز: سوال لاز آلونسو: چطور طرفدارانتان می توانند به شما کمک کنند؟ مورگان فریمن: فقط با طرفدار باقی ماندن و اینکه هر وقت خراب کردم، من را در جریان بگذارند.

کم ویلیامز: آخرین کتابی که خوانده اید یادتان آمد؟

مورگان فریمن: نه، بر روی سوالاتی که می پرسیدید تمرکز کرده بودم. بگذارید فکر کنم…یکی از آخرین ها خلیج ویسکی اثر کلاید فورد، یکی از دوستانم است که در منطقه واشنگتن زندگی می کند.

کم ویلیامز: این اواخر بیشتر کارهای شنیداری انجام می دهید؟ به نظر می رسد دائم در حال شنیدن صدای شما از تلویزیون و آگهی های رادیویی هستم.

مورگان فریمن: نه، گاهی وقت ها خودم هم فکر می کنم صدایم را می شنوم، اما صدای من نیست. پس باید کمی بیشتر دقت کنید.

کم ویلیامز: خب، ریچی هیونز هم همین را گفته. یک نفر خودش را جای شما جا زده و چند تا کار تبلیغاتی انجام داده است.

مورگان فریمن: باشه. اگر یک مدل خوب صدایش خیلی شبیه باشد، مردم گول می خورند.

کم ویلیامز: دوباره متشکرم آقای فریمن. واقعا از وقتی که دادید سپاسگزارم. دوران شغلی شما را تحسین می کنم و از تمام کارهایتان لذت برده ام.

مورگان فریمن: خیلی ممنون. شما خیلی لطف دارید.

                                                                                   پایان

 

 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 4613
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 10:46 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
راسل کرو:گلادیاتور قرن 21
نظرات

 

 

 

10 نقش ماندگار «راسل كرو» + تصاوير

راسل کرو:گلادیاتور قرن بیست و یکم!

گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

 

راسل ایرا کرو ( Russell Ira Crowe) بازیگر و نوازنده نیوزلندی است که برای ایفای نقش در فیلم گلادیاتوربرندهٔ جایزهٔ اسکار شده‌است.

راسل کرو در شهر ولینگتون، نیوزلند متولد شد وقدش يک متر و هشتاد سانتي متراست.

او بعد از چهار سالگی به مدت ده سال در استرالیا زندگی کرد و همراه خانواده‌اش به کشورشان بازگشتند. پدر و مادر وی هر دو در کار سینما بودند. آن‌ها اغلب او را به سرکار خود می‌بردند و به این ترتیب عشق به سینما و بازیگری در او شکل گرفت.

اولین حضور حرفه‌ای وی، بازی در اپیزدوی از سریال تلویزیونی نیروی جاسوس بود در حالی‌که تنها ۶ سال داشت. از ۱۲ سالگی به طور جدی آموختن حرفه‌ای بازیگری را آغاز کرد و آن را تا ۱۸ سالگی ادامه داد. اولین نقش‌های مهمش در درام‌هایی مانند تقاطع (۱۹۹۰) و مدرک بود. او با ایفای نقش از یک نژادپرست روانی در ساختهٔ فری رایت به نام رمپراستار شهرت جهانی یافت. او با کمکشارون استون به هالیوود راه یافت و با بازی در فیلم چابک دسته مرده (۱۹۹۵) کار خود را در هالیوود آغاز کرد.

او با بازی در فیلم گلادیاتور به چهره‌ای جهانی تبدیل شد. هر چند در سال ۱۹۹۷ با بازی در فیلم محرمانه لس آنجلس خود را به عنوان یک بازیگر طراز اول مطرح نمود. راسل کرو تنها بازیگری است که ۵ فیلم او در ۷ سال متوالی نامزد جایزه بهترین فیلم سال شده‌اند که سه سال آن متوالی بوده است. در سال ۱۹۹۹ برای فیلم خودی اولین نامزدی اسکار خود را تجربه کرد. او در این فیلم با یکی از بزرگترین بازیگران تاریخ سینما یعنی آل پاچینو همبازی بود.

این فیلم در ۷ رشته نامزد جایزه اسکار بود. در سال ۲۰۰۰ در یکی از فیلم‌های به یاد ماندنی سینما بازی کرد.گلادیاتور فیلمی بود که برای او جایزه اسکار را به خاطر یک نقش آفرینی ماندگار به ارمغان آورد. در سال ۲۰۰۱ در فیلم یک ذهن زیبا نقش آفرینی برجسته‌ای انجام داد و برای سومین سال متوالی نامزد جایزه اسکار شد و نام خود را در کنار بازیگران بزرگی همچون مارلون براندو و آل پاچینو که سه سال متوالی نامزد اسکار شده بودند دید که البته به آن نرسید. این سه فیلم او نامزد جایزه بهترین فیلم سال نیز بودند که دو فیلم آخر یعنی گلادیاتور و یک ذهن زیبا برنده بهترین فیلم سال شدند.

زندگي خصوصي
راسل روابط زناشويي توام با فراز و فرود بسياري با دنيله اسپنسر، بازيگر استراليايي داشته است و آغاز اين رابطه پس از حضور اين دو در فيلم "تقاطع" در سال 1990 ميلادي شکل گرفت.
اين زوج در 7 آوريل 2003 ميلادي و در سن 39 سالگي راسل با هم ازدواج کردند و حاصل ازدواج آنها دو پسر با نام هاي چارلز و تنيسون است که به ترتيب در سالهاي 2003 و 2006 ميلادي بدنيا آمده اند.
طبق گفته ها، اين زوج در ماه اکتبر سال 2012 ميلادي رسما از هم جدا شدند.
همچنين؛ در سالهاي اوليه 2000 ميلادي شايعاتي مبني بر رسوايي اخلاقي کرو و مگ رايان پس از حضور اين دو در فيلم "اثبات زندگي" منتشر شد.

محل اقامت

کرو به صورت کلي در استراليا زندگي مي کند و در جاي جاي اين کشور از جمله سيدني، کوئينزلند و کافزهاربور زمين ها و خانه هاي مسکوني داراست.

تهديد از سوي القاعده
کرو در مصاحبه با مجله "جي کيو" عنوان کرد که وي قبل از جشنواره اسکار سال 2001 ميلادي از سوي گروهک القاعده تهديد به ربوده شدن شده بود.
اين خبر را ماموران اف بي آي به راسل مخابره کرده بودند و به همين جهت، وي با تدابير شديد امنيتي از سوي ماموران به مراسم اسکار در 25 مارس 2001 راهي شد.

حضور در تمبر يادبود استراليايي
در اقدامي در سال 2009 ميلادي، راسل به همراه جفري راش، کيت بلانشت و نيکول کيدمن در مراسمي افتخاري به عنوان چهره هاي افسانه اي سينما حضور يافتند.
درخلال اين مراسم، تمبر يادبودي از اين 4 ستاره استراليايي پرده برداري شد و از اين چهار بازيگر تقدير و تشکر خاصي به عمل آمد.

 

 

نکاتی که احتمالاً درباره راسل کرو نمی دانید :

پسرعموی دو تن از اعضای تیم ملی کریکت نیوزیلند است.

یکی از دندان های جلویی اش را در ده سالگی در حین بازی راگبی از دست داده بود و تا سال 1990 که کارگردان فیلم « تقاطع » مجبورش کرد آن را بازسازی کند، از تعمیر آن خودداری کرده بود.

پس از بازی در فیلم « گلادیاتور » ، او و دوستانش مسافت 4 هزار مایل را با موتورسیکلت در استرالیا به سفر پرداختند!

دبیرستان را ترک کرد.

مدتی هم در یک گروه موسیقی سبک راک به خوانندگی مشغول بود.

پس از موفقیت های فیلم « گلادیاتور » گروه موسیقی راسل کرو که « 30 Odd Foot of Grunts » نام داشت، در تگزاس به برگزاری کنسرت پرداختند که گفته می شود قیمت بلیط این کنسرت به 500 دلار هم رسیده بود.

بازی در نقش ولورین در فیلم « مردان ایکس » را نپذیرفت.

در سال 2002 به عنوان بیست و هشتمین فرد پر قدرت دنیا برگزیده شد.

برای جودی فاستر آهنگی ساخته به نام « راه های دیگر سخنوری » که به همراه گروهش آن را اجرا کرده است.

وصیت کرده که پس از مرگ مغزش را در اختیار دانشمندان برای آزمایش قرار دهند.

بازی در نقش آراگون در فیلم « ارباب حلقه ها » را رد کرد.

بازی در فیلم « سقوط شاهین سیاه » را به دلیل مشغله کاری رد کرد.

محبوب ترین نقش اش جیمز جی برادوک در فیلم « مرد سیندرلایی » است.

چیزی نمانده بود که بازی در فیلم « محرمانه لس آنجلس » را رد کند چراکه شک داشت که می تواند تا این حد خشن باشد یا خیر!

در هنگام فیلمبرداری « مرد سیندرلایی » کتف اش در رفت و باعث شد 2 ماه فیلمبرداری به تعویق بیفتد.

دوست صمیمی نیکول کیدمن است.

زمانی که همسرش باردار بود، مصرف مشروبات الکلی را ترک کرد.

یکی از مهمانان جشن عروسی نیکول کیدمن و کیث اوربان بود.

با اینکه علاقه بسیار زیادی به فیلمنامه « درباره یک پسر » داشت اما بازی در آن را رد کرد.

 فیلمهای مهم راسل کرو:

russell-crow44

        اسیر خورشید (۱۹۹۰)

     جوایز

      جایزه اسکار

  و...نکاتی بیشتر درباره او 

 اكثر مردم و منجمله مردم ايران كرو را با نقش ژنرال ماكسيموس در فيلم گلادياتور به ياد مي‌آورند. خود راسل البته اعتراف میکند که محبوبيت و شهرتش را به خاطر بازي در اين نقش کسب کرده است و معتقد است كه اگر وي بازي در اين نقش سخت را نمي‌پذيرفت شايد هرگز به چنين موفقيتي دست پيدا نمي‌كرد. اما واقعيت چيزي غير از اين است. او نه تنها مي‌تواند يك گلادياتور باشد بلكه مي‌تواند شخصيت يك خبرنگار، يك رياضيدان، يك فرمانده كشتي يا يك پليس را نيز خارق العاده به تصوير بكشد. 

 

او در ايفاي هر نوع نقشي توانايي دارد. نكته‌اي كه در اين ميان بسيار حائز اهميت است اين است كه با وجود فاصله زياد بين نقش‌هايي كه مي‌پذيرد هرگز نمي‌توان راسل را با گريم يا طرز بازي يكسان ديد. او هميشه متفاوت است و اين نكته‌اي است كه باعث جذابيت كارهايش مي‌شود. او براي ايفاي نقش‌هاي مختلف وقت زيادي را  صرف مي‌كند. حتي به ميزان قابل توجهي از وزن خود را اضافه يا كم مي‌كند تا بتواند به‌طور كامل با نقشي كه قرار است بازي كند، هماهنگي داشته باشد. راسل كرو براي بازي در فيلم «مجموعه دروغ‌ها» ساخته ریدلی اسکات در نقش رئيس CIA حدود 30 كيلوگرم به وزن خود افزود. وي براي نقش رابين هودسه نیز درست به همين ميزان وزن كم كرد او براي این فیلم ضمنا"از ورزش‌هايي نظير دوچرخه‌سواري و پياده‌روي در مسافت‌هاي طولاني هم استفاده كرده است. راسل استاد تغيير وزن خود است و براي اين كار وقت زيادي را صرف مي‌كند. 

كرو نه تنها يك هنرپيشه خوب است بلكه يك خواننده توانا به سبك پاپ-راك نيز هست. از دوران جواني راسل در سيدني براي خود يك گروه موزيك به نام «TOFOG» تشكيل داد. راسل در اين گروه موسيقي هم مي‌نوازد، هم ترانه‌سرايي مي‌كند و هم رسما سمت خوانندگي گروه را عهده‌دار است. راسل در ترانه‌هايش بيشتر از خانه و خانواده مي‌سرايد و از علاقه‌اش به سرزمين استراليا. در ابتداي بازيگري‌اش،‌ عده‌اي او را «مارلون براندو» خطاب مي‌كردند. به اين خاطر كه در سال‌هاي دور راسل ترانه‌اي را اجرا مي‌كند به نام «مي‌خواهم شبيه مارلون براندو باشم.» وقتي از وي در مورد دلايل سرودن اين ترانه سوال مي‌شود، در پاسخ مي‌گويد:«اين فقط يك ترانه بود. و منظورم از اجراي آن دوست داشتن يا شبيه بودن به براندو نبود. من فقط مي‌خواستم بخوانم.» اما اين تنها فعاليت‌هاي كرو نيست. 

1147rl

او هم اكنون مالك يك باشگاه راگبي به نام «خرگوش‌هاي سيدني جنوبي» در استرالياست. راسل برنامه‌ريزي عميقي براي اين تيم راگبي دارد و معتقد است اين تيم در آينده خوش خواهد درخشيد. 
علاوه بر تمام اين سمت‌ها و مسئوليت‌ها راسل يك پدر خوب نيز است. كرو در سال 2003 با هنرپيشه استراليايي «دانيله اسپنسر» ازدواج كرد. اكنون شش سال از اين ازدواج مي‌گذرد. آنها صاحب دو فرزند به نام‌هاي «چارلي كرو» (5 ساله) و «تنيسون كرو» (2 ساله) هستند. آشنايي راسل با همسرش 
برمي‌گردد به سال 1992. آنها در اين سال در فيلمي به نام «Crossing» يا «تقاطع» در كنار هم به ايفاي نقش پرداختند. 
وي معتقد است كه پدر شدن تجربه خوبي است. او مي‌افزايد: «زماني كه پدر شدم لذتي را در خود احساس كردم كه هرگز نمي‌توانم آن را توصيف كنم.» 
زماني كه راسل بسيار جوان بود پدرش اصرار داشت كه او درس خود را ادامه دهد ولي راسل بر سر اين موضوع با پدر خود اختلاف نظر داشت. او در اين باره مي‌گويد: «در آن زمان فقط دوست داشتم يك گاوچران باشم.» 

114888847557

همانطور که پیشتر نیز گفتیم راسل بازيگري را از سرزمين مادري‌اش استرالیاشروع كرد. از جمله يلم‌هائی که در کشورش بازی کرد مي‌توان به فيلم «Romper Stomper» محصول سال 1992 اشاره كرد. فيلم بعدي او دراسترالیابه نام «بعضي از ما» (1994) شروعي بود تا اسم كرو در آمريكا مطرح شود.. از ديگر فيلم‌هاي وي «Hammers Over The Anvil » است. او در اين فيلم قهرمان يك پسر نوجوان مي‌شود. از فيلم‌هاي ديگر او مي‌توان«مدرك» (1991 ) اشاره داشت. كرو در سال 1995 فيلم «Virtuosity» را در كنار«دنزل واشينگتن» به روي پرده برد. اين فيلم يك فيلم علمي تخيلي است كه راسل در آن در نقش يك نابودگر به نام Side7 ايفاي نقش مي‌كند. اما فيلم اصلي‌اي كه راسل را مطرح كرد و نام وي را به عنوان يك هنرپيشه لايق بر سر زبان‌ها انداخت فيلم «محرمانه لس‌آنجلس» بود. او خيلي جدي نقش يك افسر پليس به نام كميسر «باد وايت» را ايفا مي‌كند. اين افسر مصمم كه از پدر خود خاطرات خوشي در ذهن ندارد، تصميم به پليس شدن مي‌گيرد و بعد در سمت جديدش به شدت از زن‌ها حمايت مي‌كند. 

 

Russe666Crowe

كرو در مصاحبه‌اي يكي از نصايح پدر خود را به ياد مي‌آورد:«او هميشه به من مي‌گفت نقشي را قبول كن كه وقتي آن را ايفا مي‌كني حتي براي يك لحظه به شخصيت اصلي خود برنگردي و بتواني كاملا در آن غرق شوي.» 
گويا راسل در ايفاي تمامي نقش‌هايش هميشه اين نكته را در ذهنش تداعي مي‌كند. كرو انسان متواضع و ملايمي است و با طرفداران خود رابطه عميقي دارد.پيش از اين ‌هنرپيشگي شغل‌ها و سمت‌هاي گوناگون داشته است. شغل‌هاي نظير يك گاوچران و غيره... 
كرو در رابطه با تربيت فرزندانش بار سنگيني را روي دوشش احساس مي‌كند او در اين‌باره مي‌گويد:«مي‌خواهم فرزندانم را با تعادل بزرگ كنم. روز نخستي كه چارلي به مدرسه رفت از او در مورد مدرسه سوال كردم او در جواب به من گفت: اسباب بازي زيادي در آنجا نبود. او مي‌افزايد اكثر وقتي را كه در خانه هستم به همراه مادرشان سعي بر اين داريم تا به آنها بياموزيم كه بايد با مردماني كه شرايط زندگي آنها را ندارند، همدلي كنند.» كمك‌هاي اخير راسل نشان داد كه او واقعا در زندگي شخصي‌اش نيز يك انسان سخاوتمند است مانند كمك‌هايش بعد از آتش‌سوزي‌هاي مهيب در سيدني. چه در نقش مرد خانواده و چه در حرفه‌اش، راسل همچنان با اخلاق خاص خود به كار ادامه مي‌دهد.

 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ...و

سایت:www.yjc.ir

وبلاگ:bazigaranejahan.blogfa.com

سایت:www.parsine.com

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6785
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

پنج شنبه 2 بهمن 1393 ساعت : 7:59 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
30ایرانی در هالیوود
نظرات

30 ایرانی در هالیوود

*******************

    ویرایش,گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

  (منابع عمده:ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر)

*********************

اغلب اینها(البتهاگر گلشیفته را منها کنیم) سینماگرانی هستندمستعد که چندین نامزدی اسکار و جوایز معتبر دیگر را در کارنامه خود ثبت کرده‌اند و شاید نام بسیاری از آن‌ها به گوش شما نخورده باشد.فهرست سینما گران ایرانی که در عرصه جهانی فعالیت میکنند بسیابلنداست  و ما30 چهره مهم دراین فهرست  انتخاب کرده‌ایم که آشنایی با آن‌ها خالی از لطف نیست.  (مدیر سایت)


1-داریوش خنجی

او از اولین سینماگران بین المللی ایرانی الاصلی است که در داخل کشور هم شهرت قابل توجهی کسب کرده است. خنجی که از پدری ایرانی و مادری فرانسوی در تهران متولد شده، تحصیلات سینمایی خود را در آمریکا دنبال کرده است. خنجی، با فیلمبرداری «هفت» و تیزرهای دیوید فینچر به شهرت رسید و برای فیلمبرداری «اویتا» نامزد اسکار شد.

خنجی تاکنون با کارگردانان بزرگی همچون برناردوبرتولوچی، آلن پارکر، رومن پولانسکی، سیدنی پولاک، وونگ کار وای و وودی آلن همکاری کرده است. علاوه بر دو فیلم آخر وودی، «عشق» جدید‌ترین فیلم می‌شائیل هانکه کارگردان مشهور اتریشی را هم خنجی فیلمبرداری کرده که نخل طلایی کن ۲۰۱۲ را برد.
 
Image result for ‫داریوش خنجی‬‎

2-رامین جوادی

این آهنگساز ایرانی ۳۷ ساله و متولد آلمان در حال حاضر به یکی از پرکار‌ترین چهره‌های هالیوود تبدیل شده است. جوادی در سال ۱۹۹۸ تحصیلات خود را در رشته موسیقی به پایان رساند. کارهای اولیه جوادی نظر هانس زیمر را به خود جلب کرد و باعث شد تا جوادی کارش را در آمریکا به عنوان دستیار زیمر و کلاوس بدلت دنبال کند. پس از همکاری در پروژه‌های بزرگی همچون «دزدان دریایی کارائیب» و «بتمن آغاز می‌کند»، جوادی موسیقی متن قسمت سوم از سری فیلم‌های «بلید» را ساخت و پس از آن کار خود را با ساخت موسیقی متن فیلم‌ها و سریال‌هایی همچون «مرد آهنی»، «فصل شکار»، «نبرد تایتان‌ها»، «فرار از زندان»، «فلش فوروارد» و «بازی تاج و تخت» ادامه داد.
 
Image result for ‫رامین جوادی‬‎

3-فرهاد صفی نیا

آخرین ساخته مل گیبسون، یک ایرانی را به جامعه سینمایی هالیوود معرفی کرد. صفی نیا ۳۷ ساله که در اروپا اقتصاد خوانده، برای تحصیل سینما به آمرریکا رفت و پس از آشنایی با مل گیبسون در جریان ساخت «مصائب مسیح»، با او در نوشتن فیلمنامه و تهیه فیلم بعدی او «آپو کالیپتو» همکاری کرد.سال گذشته هم صفی نیا به عنوان اولین ایرانی، تهیه و طراحی یک سریال مهم آمریکایی را به عهده گرفت. یکی دو سال قبل هم که صحبت‌هایی از اقتباس سینمایی رمان مشهور «دنیای قشنگ نو» توسط ریدلی اسکات به گوش می‌رسید، نام صفی نیا به عنوان نویسنده فیلمنامه مطرح بود.

Image result for ‫فرهاد صفی نیا‬‎
4-حسین امینی

حسین امینی که سال گذشته فیلمنامه «درایو» اثر نیکلاس ویندینگ رفن را نوشته بود، یکی از شناخته شده‌ترین ایرانیان فعال در سینمای جهان است. امینی که کارش را با نوشتن تله فیلم شروع کرده، در سال ۱۹۹۷ برای فیلم «بال‌های فاخته» نامزد جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی شد.او در سال ۲۰۱۰ تریلر جاسوسوی «شانگهای» ساخته مایکل هفستروم را نوشت و امسال هم دو فیلم پرخرج را در اکران دارد؛ اکشن رزمی «۴۷ رونین» با حضور کیانو ریوز و فیلم فانتزی «سفیدبرفی و شکارچی» با بازی چارلیز ترون و کریستین استوارت.
 
Image result for ‫حسین امینی‬‎

5-رامین بحرانی

رامین بحرانی ۳۷ ساله که متولد آمریکاست، یکی از شناخته شده‌ترین چهره‌های سینمای مستقل آمریکا محسوب می‌شود که فیلم‌های بلند و همینطور فیلم‌های کوتاه او در جشنواره‌های کن، ونیز، برلین، تورنتو و ساندنس حضوری موفق داشته است.راجر ایبرت منتقد معروف شیکاگو سان تایمز، «چاپ شاپ» دومین فیلم بلند بحرانی را به عنوان ششمین فیلم بر‌تر سینمای جهان در دهه اول قرن بیست و یکم و بحرانی را به عنوان بر‌ترین کارگردان دهه گذشته انتخاب کرده است! لئونارد مالتین هم آثار او را در فهرست ۱۵۱ فیلم برتری که دیده نشده قرار داده است.
 
Image result for ‫رامین بحرانی‬‎

6-حبیب زرگرپور

زرگرپور یکی دیگر از ایرانیانی است که نامزد جایزه اسکار شده، آن هم دو بار! زرگرپور از اوایل دهه ۹۰ به عنوان طراح جلوه‌های ویژه به کمپانی ILM پیوست. زرگرپور با عناوین مختلف در طراحی جلوه‌های ویژه فیلم‌های مشهوری همچون «ماسک»، «پیشتازان فضا»، «جومانجی»، «اسپاون»، «چشمان مار»، «گردباد»، «جنگ ستارگان: اپیزود اول – تهدید شبح»، «توفان کامل»، «هویت بورن» و «نشانه‌ها» همکاری داشته و برای فیلم‌های توفان کامل و گردباد هم نامزد اسکار شده است. زرگرپور از سال ۲۰۰۳ به عنوان مدیر هنری به کمپانی بازی‌های کامپیوتری EA پیوسته و سری بازی‌های «نید فور اسپید» از جمله کارهای شاخص او محسوب می‌شود. زرگرپور هم اکنون از اعضای فعال آکادمی هنر‌ها و علوم سینمایی آمریکا و بفتا در زمینه جلوه‌های ویژه است.
 
Image result for ‫حبیب زرگرپور‬‎

7-دانیال پاسدار

در بین ایرانیانی که در فیلم‌ها و سریال‌های هالیوودی بازی کرده‌اند معمولا همه تنها فرصت ایفای نقش شخصیت‌های اهل خاورمیانه را پیدا کرده‌اند. شاید دانیال پاسدار تنها بازیگر ایرانی الاصلی است که در پروژه‌های هالیوودی نقش شهروندان آمریکایی را بازی کرده است.پاسدار که پدرش ایرانی است، کار خود را با ایفای نقشی کوتاه در «تاپ گان» شروع کرد.. در بین کارهای قدیمی پاسدار «راه کارلیتو» اثر برایان دی پالما شاخص‌ترین فیلم او محسوب می‌شود اما پاسدار با ایفای نقش در سریال‌ها بود که به شهرت رسید. پاسدار علاوه بر حضور در سریال‌های پرطرفداری همچون «خانه دارهای مستاصل» و «کسل» یکیک از نقش‌های اصلی سریال پربیننده «قهرمانان» را هم برعهده داشت.
 
Image result for ‫دانیال پاسدار‬‎
 
8-نسیم پدراد : (به انگلیسی: Nasim Pedrad) متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران، بازیگر و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است.به گزارش پارس ناز او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است و همچنین در سریال ER نقش ایفا کرده است. 
 
Image result for ‫نسیم پدراد‬‎
 
9-نادیا بیورلین : (Nadia Björlin) (زاده ۲ اوت ۱۹۸۰) هنرپیشه سینمای هالیوود می‌باشد. او در نیوپورت ایرلند از پدری سوئدی و مادری ایرانی تبار متولد شده و در مدرسه هنر در نیویورک مشغول به تحصیل می‌باشد. نادیا به زبان فارسی و سوئدی و انگلیسی تسلط دارد. همچنین از صدای سوپرانو برخوردار است و اغلب در سوپ اپرا ایفای نقش می‌کند. او به سازهای فلوت و گیتار و پیانو و چنگ تسلط دارد.
 
Image result for ‫نادیا بیورلین‬‎
 
10-شهره آ‌غداشلو : البته این بازیگر نیاز زیادی به معرفی ندارد.وی با نام اصلی شهره وزیری‌تبار (زاده ۲۱ اردیبهشت ۱۳۳۱)(عده ای به اشتباه تصور می کنند نام وی پری بوده است.) بازیگر ایرانی-آمریکایی سینما و تلویزیون است.او فامیل آغداشلو را به خاطر مخالفت خانواده پدری اش با داشتن نام خانوادگی آنان وپس از ازدواج با آیدین آغداشلو انتخاب کرد.به گزارش پارس ناز وی در سال ۲۰۰۳ میلادی، کاندید جایزه اسکار بهترین بایگر نقش مکمل زن برای بازی در فیلم خانه‌ای از شن و مه شد. شهره آغداشلو هم‌چنین در سال ۲۰۰۹ میلادی، برای بازی در نقش مکمل زن در مجموعه تلویزیونی خاندان صدام، موفق به دریافت جایزه معتبر اِمی شد.شهره آغداشلو پیش از انقلاب ایران، در سه فیلم مطرح آن زمان بازی کرد و با سه کارگردان بزرگ سینمای ایران: عباس کیارستمی، علی حاتمی و محمدرضا اصلانی همکاری داشت. او پس از انقلاب به آمریکا رفت و به اتفاق همسرش هوشنگ توزیع در نمایش‌های متعددی بازی کرد.
 
Image result for ‫شهره آغداشلو‬‎
 
11-آهو جهانسوز “سارا” شاهی : (Aahoo Jahansouz “Sarah” Shahi) (زاده ۱۰ ژانویه ۱۹۸۰، اولس، تگزاس) مُدل و بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی است.[۱] او از نوادگان فتحعلیشاه قاجار می‌باشد شاهی رتبهٔ ۹۰ام را در مجله ماکزیم در لیست ۱۰۰ جذاب‌ترین سال ۲۰۰۵ کسب کرده‌است و در سال ۲۰۰۶ به رتبه ۶۶ام صعود کرده‌است.او در تلویزیون آمریکا و سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد.
 
Sarah Shahi.jpg
 
12-بهار سومخ : ( Bahar Soomekh) (زاده ۳۰ مارس ۱۹۷۵ در شهر تهران) بازیگر ایرانی‌ تبار آمریکایی-یهودی است که در سینمای هالیوود به فعالیت در زمینه بازیگری اشتغال دارد. وی در فیلم‌های مطرح تصادف، ماموریت غیرممکن ۳ و اره ۳ بازی کرده‌ است.
 
Image result for ‫عکس بهارسومخ‬‎
 
13-کاترین لیزابل : ( Catherine lisa bell) بازیگر انگلیسی-آمریکایی ایرانی-تبار سریال‌های تلویزیونی (JAG) آمریکا است. کاترین در ۱۴ اوت ۱۹۶۸ در لندن بدنیا آمد. او از پدری اسکاتلندی و مادری ایرانی زاده شده. والدینش بعداً از همدیگر جدا شدند. کاترین سپس در ۳ سالگی به همراه مادرش مینا به لس آنجلس رفت. او در زمان کودکی در تبلیغ‌های تلویزیونی زیادی ظاهر گردید، و قصد داشت که پزشک یا مهندس بیومدیکال بشود سر از حرفه مدل تمام وقت در آورد.او به زبان‌ های انگلیسی و فارسی تسلط دارد.
 
Image result for ‫کاترین لیزابل‬‎
 
14-نازنین بنیادی : وی متولد تهران است، والدین نازنین در بیستمین روز بعد از تولدش او را از ایران خارج کردند. او تا ۱۹ سالگی ساکن لندن بود و سپس به لس آنجلس آمریکا نقل مکان کرد. وی از یک مدرسه خصوصی در لندن فارغ التحصیل شد.به گزارش پارس ناز وی دارای مدرک تحصیلی عالی از دانشگاه کالیفرنیا، ارواین در رشته زیست شناسی است. وی تحقیقاتی هم در مورد سرطان داشته‌است که او را صاحب جایزه چانگ پی چون دانشجوی دوره لیسانس کرد.وی همچنین در سن کم زمانی که در انگلستان بوده‌است در تلویزیون بخش کودکان ایفای نقش کرده‌است. او خود در این مورد در مصاحبه‌ای با بی بی سی گفته‌است: «تنها کار تلویزیونی که کردم در سنین جوانی در لندن در برنامه کودکان بنام «یرلی برث» بود. ولی در اصل عشق و علاقه‌ام به فیلم است.» نازنین در حال گذراندن دوره PhD در دانشگاه تورنتو است.
Image result for ‫نازنین بنیادی‬‎ 

15-«شان طوب» از بازيگران كليمي ايراني است كه در تهران به دنيا آمد و در منچستر بزرگ شد. او بازيگر تلويزيون است و مهمترين تجربه سينمايي او بازي در فيلم «مرد آهني» است.

Image result for ‫شان طوب‬‎

 16-مارشال منش ‏ (متولد ۲۵ مرداد ۱۳۲۹ در شهر مشهد) بازیگری ایرانی‌تبار در آمریکا است.پدر و مادر او ایرانی بودند. او در دههٔ ۷۰ میلادی به ایالات متحده آمریکا سفر کرد.او در سریال‌هایی همچون ویل و گریس(Will & Grace)، همراهان(Entourage)، گروه دست دوم(Scrubs)، آشنایی با مادر(How I Met Your Mother) (در نقش یک رانندهٔ تاکسی بنگلادشی به نام رانجیت)، قانون و نظم: واحد قربانیان ویژه(Law & Order: Special Victims Unit) و فرار از زندان(Prison Break) به ایفای نقش پرداخته‌است. او حتی در دقیقه ۱۵ قسمت ۱۷ از فصل ۳ و نیز دقیقه ۸ام قسمت ۱۵ از فصل ۵ سریال آشنایی با مادر به زبان فارسی دیالوگ گفت. فیلم‌هایی سینمایی‌ای که او در آن‌ها به ایفای نقش پرداخته‌است عبارت‌اند از: دروغ‌های حقیقی(True Lies)، لبوسکی بزرگ(The Big Lebowski)، ماجرای پوسایدون(The Poseidon Adventure) و دزدان دریایی کارائیب: پایان جهان(Pirates of the Caribbean: At World's End)(در نقش سری سومباجی، یکی از خدایان دزدان دریایی) را بازی کرد.

Image result for ‫مارشال منش‬‎

 17-نسیم پدراد‏ ( متولد ۱۸ نوامبر ۱۹۸۱ تهران) بازیگر، هالیوود و عضو کادر برنامهٔ ساتردی نایت لایو است. او اهل ارواین، کالیفرنیا است، و دانش آموخته رشته تئاتر از دانشگاه کالیفرنیا، لس آنجلس است. نام پدر او پرویز پدراد و مادر او آراسته امانی است،انها در سال ۱۹۸۴ زمانی که نسیم ۲ ساله بود به امریکا مهاجرت کردند او در سریال ER نقش ایفا کرده است وهمچنین به گویندگی در انیمیشن لوراکس و من نفرت‌انگیز ۲ اشاره کرد.

Image result for ‫نسیم پدراد‬‎

18-امیر مکری (۲۱ خرداد ۱۳۳۵) یک فیلمبردار ایرانی است. وی در سال ۱۹۷۷ به آمریکا مهاجرت کرده و در کالج امرسون تحصیل کرده‌است. از معروف‌ترین فیلم‌هایی که او در آن‌ها فیلمبرداری کرده‌است می‌توان به پسرهای بد ۲، ارباب جنگ (فیلم)، گنجینه ملی: کتاب رمز، سریع و خشمگین ۴، تغییرشکل‌دهندگان: تاریکی ماه و مرد پولادین اشاره کرد.

Image result for ‫امیر مکری‬‎

19-رضا بدیعی (۲۸ فروردین ۱۳۰۹ در اراک - ۳۱ مرداد ۱۳۹۰ در لس آنجلس کالیفرنیا)، بنظر میآید نام این کارگردان پرکار و پیش کسوت باید در اول فهرست قرار میگرفت ...او یک کارگردان ایرانی بود که بیشتر به خاطر فعالیتش در تولید فیلم و سریال در هالیوود مشهور بود. رضا بدیعی از اوائل دهه شصت میلادی به کارگردانی فیلم های تلویزیونی پرداخت و در طول ۶ دهه گذشته بیش از ۴۳۰ قطعه فیلم تلویزیونی و چندین فیلم سینمایی ساخت. به بدیعی لقب «پدرخوانده تلویزیون آمریکا» داده شده بود. از جمله فیلم‌ها و سریال‌هایی که بدیعی کارگردان آن‌ها بوده می‌توان به تغییرمسیر ، بالاتر از خطر، هاوایی فایو او، بارتا، مرد شش میلیون دلاری، کاگنی و لیسی، بافی قاتل خون آشام و پیشتازان فضا اشاره کرد. بدیعی توانست جایزه یک عمر فعالیت هنری اتحادیه کارگردانان سینمای آمریکا را برای کارگردانی بیشترین تعداد سریال های یک ساعته تلویزیونی نیز به دست آورد.

Image result for ‫رضا بدیعی‬‎

 20-«بري نويدي» او از والديني ايراني متولد شده و در حال حاضر از تهيه كنندگان سينما است. «محموله ونيز» مهمترين تجربه سينمايي او در هاليوود است.

Image result for ‫عکس پری نویدی‬‎

 21-«ويدا قهرماني» از نوجواني بازيگري را در ايران آغاز كرد . پس از مهاجرت به آمريكا در كنار بازيگري به كارگرداني و تهيه آثار كودكان روي آورد.

Image result for ‫ویدا قهرمانی‬‎

 22-دار ديكسون :او با فيلم «كنترل» به سينماي هاليوود معرفي شد.

23-«ماز جبراني»: مهمترين تجربه بازيگري خود را در فيلم «مترجم» كنار «نيكول كيدمن» داشته است.

Image result for ‫ماز جبرانی‬‎

 24-مرجان نشاط:او در سريال «فرينج» مطرح است.

Image result for ‫مرجان نشاط‬‎

 25-«كامي عسگر» :اواز تكنسين هاي مطرح عرصه صدا است و براي صداگذاري فيلم «اينك آخرالزمان» ساخته «مل گيبسون» نامزد جايزه اسكار شد. او در گفتگو با «جام جم ديلي» به هويت ايراني خود باليده است.

Image result for ‫کامی عسگر‬‎

 26-«كاترين بل»: مادرش ايراني بود و در لندن به دنيا آمد. در سه سالگي به لس آنجلس رفت و در تبليغات تلويزيوني ظاهر شد. او در فيلم «بروس قدرتمند» با «جيم كري» هم بازي است.

Image result for ‫کاترین بل‬‎

 27-«اميد جليلي» :اودر انگلستان متولد شد . و در دانشگاه اولستر رشته تئاتر خوانده است . «گلادياتور» و «موميايي» تجربه هاي سينمايي او هستند.

Image result for ‫امید جلیلی‬‎

 28-«يارا شهيدي» بازيگر 13 ساله از پدري ايراني است . او در فيلم «سالت» با «آنجلينا جولي» همبازي بود.

Image result for ‫یارا شهیدی‬‎

 29-نويد نگهبان:وی متولد مشهد است او از 8 سالگي به بازيگري پرداخت و فعاليت حرفه اي خود را در آلمان و آمريكا ادامه داد. «برادران» يكي از تجربه هاي سينمايي اوست.ایفای نقش در سریال سرزمین مادری  نیزاز کارهای برجسته اوست.

Image result for ‫نوید نگهبان‬‎

30-گلشیفته فراهانی:شاید تنها کسی از این فهرست باشد که نیازی به معرفی ندارد.حضور اخیراو در صحنه‌هایی غیراخلاقی فیلمهای غربی نشان می‌دهد که او قسمتی ازیک پروژه‌ی برنامه ریزی شده برای تحقیر فرهنگ شرقی و خصوصا" ایرانی.اسلامی است و وی بازیگریست  به ظاهر ایرانی که در منجلاب سینمای غرب غرق شده است.

Image result for ‫گلشیفته فراهانی‬‎

 

 

 
 
 
 
 
 
 

 

 
 

 

 
 
 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5749
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , سینمای شرق , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 10:48 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کیانوریوز:دورگه بالابلند
نظرات

  کیانوریوز: دورگه بالابلند

*****************

          Keanu-Reeves

 

کیانو چارلز ریوز ( Keanu Charles Reeves) (زاده ۲ سپتامبر ۱۹۶۴) بازیگر، کارگردان و موسیقیدان کانادایی که با بازی ماندگارش در نقش نیو در سه‌گانه فیلم ماتریکس و فیلم سرعت و با نقش تد لوگان در فیلم ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد، و همچنین مسافرت جعلی بیل و تد شناخته شده‌است.او در هالیوود با لقب (دورگه بلندبالا) شهرت یافته است.

زندگی‌نامه ریوز

Dracpos.jpg

ریوز در بیروت، لبنان به دنیا آمد، او پسر پاتریشیا تایلور طراح لباس و ساموئل نولین ریوز یک زمین شناس بود. مادر ریوز انگلیسی و پدر او از اهالی هاوایی، نژاد ایرلندی پرتغالی چینی بود. مادر ریوز در بیروت کار می‌کرد تا با پدر او آشنا شد. پدرش کارگری بی‌تجربه بود که وقتی به خاطر فروش هروئین در زندان به سر می‌برد، توانست مدرک تحصیلی دیپلم را به دست بیاورد. پدر او زن و خانوادهٔ خود را هنگامی که ریوز ۳ ساله بود ترک کرد، و ریوز در حال حاضر هیچ ارتباطی با او ندارد.

47ronin

ریوز به همراه همسر مادرش به اطراف گوناگون دنیا زمانی که کودک بود مسافرت می‌کرد. بعد از این که خانواده او در سال ۱۹۶۶ از یکدیگر جدا شدند، مادرش به یک طراح لباس محلی تبدیل شد و خانواده‌اش را به استرالیا و سپس به نیویورک برد و مادرش با مردی به نام پال ارون، که یک کارگردان آمریکایی بود ملاقات کرد و سپس با یکدیگر ازدواج کردند. آن‌ها پس از نقل مکان به تورنتو در سال ۱۹۷۱ از یکدیگر جداشدند. مادر ریوز دوباره در سال ۱۹۷۶ با یک خواننده سبک راک با نام رابرت میلر ازدواج کرد و یک باره دیگر در سال ۱۹۸۰ آن‌ها از یکدیگر طلاق گرفتند. پس از سومین ازدواج ناموفق، مادر ریوز برای چهارمین بار ازدواج کرد. او در چهارمین ازدواج خود با مردی با نام جک مود که به آرایشگری می‌پرداخت ازدواج کرد، و دوباره این رابطه تا سال ۱۹۹۴ پایدار نماند. کیانو و خواهرانش در شهر تورنتو بالغ شدند که آن‌ها به همراه مادر و پدربزرگ و مادربزرگ و پرستارشان در آنجا زندگی می‌کردند. ریوز در مدت محدود ۵ سال به چهار مدرسه مختلف، همانند مدرسه هنر می‌رفت.

The Matrix.jpg

ریوز همیشه رویای اینکه یک ستاره هاکی شود را در سر داشت و برای رسیدن به آرزوی خود رشته تحصیلی خود را تغییر داد و به یک دبیرستان آزاد رفت ولی بعد که می‌خواست به دانشگاه برود دوباره رشته تحصیلی خود را به بازیگری تغییر داد. اما ریوز به دلیل تغییر بیش از انداره رشته‌های تحصیلی‌اش از طرف مدرسه اخراج شد و هرگز نتوانست مدرک دیپلم را اخذ کند.

در ژانویه ۲۰۱۱ در شبکه بی‌بی‌سی در برنامه «شو یکه تاز» از انگلیسی تبار بودنش سخن گفت، از طریق مادرش، که زمانی که او نوجوان بود، او را تشویق به نگاه کردن برنامه تلویزیونی کمدی دو روننی و دیگر برنامه‌های تلویزیونی می‌کرد. که چگونه مادرش باعث شد او امروز به این راحتی انگلیسی صحبت کند.

حرفه و پیشه ریوز

۱۹۸۰

ریوز آغاز کار هنری خود را از نه سالگی شروع کرد و اجرای تئاتری با نام دمن یانکیز را بر عهده گرفت و در سن ۱۵ سالگی نقش میرکیوتو در نمایش رومئو و ژولیت بر عهده گرفت و روی صحنه نمایش زنده اجرا کرد. این نمایش در تئاتر لوه پوسلوس اجرا شد. ریوز اولین نقش تلویزیونی خود را در شبکه تلویزیونی سی‌بی‌سی با سریال کمدی هنگین ان اغاز کرد و ریوز در آن سال مانند ستاره‌ای درخشید به همین دلیل شرکت کوکا کولا او را برای تبلیغ محصولات کوکا کولا دعوت کردند و ریوز این درخواست را پذیرفت. ریوز در همان سال در یک فیلم کوتاه درام ان‌اف‌بی و در نقش‌های تئاترهای «برد فراسر» و «ولف بوی» در شهر تورنتو ایفای نقش کرد. و در سال ۱۹۸۴ به بهترین بازیگر نوجوان کانادایی از طرف مردم تبدیل شد.

ریوز بعد از موفقیت‌های فراوان در تئاتر و تلویزیون دعوت به بازی در فیلم سینمایی بیل و تد شد که ریوز نقش تید را بازی می‌کرد، کیانو این نقش را پذیرفت و در زمان نوجوانی به یک ستاره بین‌المللی تبدیل شد که این فیلم فروش بی نظیری را در کل دنیا در پی داشت و این دلیلی شد که دوباره کیانو در فصل جدید بیل و تید ۲ ایفای نقش کند.

۱۹۹۰

در سال ۱۹۹۰ کیانو در فیلم‌هایی پرآوازه با ستارگانی بزرگ به ایفای نقش پرداخت، ریوز در فیلم «Point Break» ایفای نقش کرد و برنده جایزه پسندیده ترین بازیگر مرد از طرف جوایز بین‌المللی جایزه سینمایی ام‌تی‌وی شد. در پی این موفقیت ریوز در فیلم‌هایی همچون سرعت.... بازی کرد و موفقیت‌های بیشتری را کسب نمود.

۲۰۰۰

ریوز با بازی در سه‌گانه فیلم سینمایی ماتریکس به یک شخصیت ماندگار در بین تمام مردم جهان شناخته شد که این فیلم یکی از پرفروش ترین‌های فیلم سینمایی در تاریخ هالیوودشناخته شده‌است، فیلم سینمایی ماتریکس آنچنان موفق بود که برادران واچوفسکی سری دوم و سوم آن را ساختند.

کیانو در سال ۲۰۰۶ در فیلم سینمایی کنستانتین ایفای نقش کرد، ریوز در فیلم زندگی شخصی پیپا لی ایفای نقش کرد که این نقش سبب آن شد که کیانو ریوز و برد پیت با هم در این فیلم همکار و دوستان خوبی شوند.

۲۰۱۰

ریوز در سال ۲۰۱۰ در فیلم سینمایی اکشن و کمدی و درام با نام جرم هنری نقش آفرینی کرد. در آوریل ۲۰۱۱ ریوز در مصاحبه با شبکه ام‌تی‌وی اعلام کرد که فصل جدید بیل و تد در مرحله ساخت می‌باشد.

زندگی شخصی و علاقه‌مندی‌های وی

 
ستاره ریوز بر روی پیاده‌رو شهرت هالیوود

در سال ۲۰۰۵ سنگ پیاده‌رو شهرت هالیوود کیانو ریوز در شمال نیویورک ساخته شد، این سنگ فقط به بزرگان هنر جهان تعلق می‌گیرد که ریوز یکی از آنان می‌باشد.

ریوز هرگز ازدواج نکرد و در دسامبر سال ۱۹۹۹، دوست دختر ریوز جنیفر سیم یک دختر مرده به دنیا آورد که نام او را آوا آرچر سیم ریوزگذاشتند. در آوریل سال ۲۰۰۱، جنیفر سیم در یک تصادف رانندگی جانش را از دست داد. او در کنار دختر خود در قبرستان Westwood Village Memorial Park در لس آنجلس، کالیفرنیا به خاک سپرده شد.

عکس های کیانو ریوز Keanu Charles Reeves

در سال ۲۰۰۶ زنی ادعا کرد که کیانو پدر فرزندش است اما ریوز سخنان این زن را تکذیب کرد و زن به دادگاه رفت و خواستار شد تا کیانو هر ماه مبلغی به آن زن به عنوان کمک خرجی برای بزرگ کردن فرزندشان به او بدهد. به همین دلیل کیانو که سخنان آن زن را تکذیب می‌کرد توسط وکیلش به او پیشنهاد شد که آزمایش دی‌ان‌ای دهد تا بی گناهی کیانو ثابت شود، در دسامبر ۲۰۰۶ نتایج آزمایش برای دادگاه خوانده شد و معلوم شد که کیانو ریوز پدر آن نوزاد نیست و دادگاه ۱۵ سال حکم زندان برای آن زن تعیین کرد، اما ریوز حکم دادگاه را قبول نکرد و از آن زن هیچ گونه شکایتی نکرد تا به آن زن حکم آزادی دادند.

کیانو ریوز یکی از طرفداران اسب سواری، موج سواری و موتورسیکلت است که کلکسیونی از موتورسیکلت دارد. کیانو که چپ دست است ، در هتل زندگی می‌کند و یک آپارتمان مجلل در نیویورک نیز دارد، اما در آن زندگی نمی‌کند. کیانو همچنین در سال‌های ۱۹۹۱ تا ۲۰۰۲ به عنوان گیتاریست باس در گروه Dog Star فعالیت می‌کرد. این گروه دو آلبوم به نام‌های «رویای کوچک ما» و «پایان خوش» را در سال‌های ۱۹۹۷ و ۲۰۰۰ به بازار عرضه کرده است.

John Wick TeaserPoster.jpg

 

فیلم‌شناسی کیانوریوز

(شرح کوتاهی نیز بر برخی از فیلمهاآمده است)

****************************

نام فیلمسالنقش ریوز و شرحی برفیلم 
پرواز ۱۹۸۶ نقش:تامی ورمیک  
لبه رودخانه ۱۹۸۶ نقش:مت  
برادری عدالت ۱۹۸۶ نقش:دریک  
شب قبل ۱۹۸۸ نقش:وینستون کانلی  
روابط خطرناک ۱۹۸۸

نقش:Le Chevalier Raphael Danceny

روابط خطرناک ( Dangerous Liaisons) فیلمی ۱۱۹ دقیقه‌ای به کارگردانی استیون فریرز با بازی گلن کلوز و میشل فایفرمیباشدومحصول کشور ایالات متحده آمریکا است.ریوز در این اثر نقشی کوتاه دارد.

 
ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ۱۹۸۹

نقش:تد لوگان

ماجراجویی بسیار عالی بیل و تد ( Bill and Ted's Excellent Adventure) یک فیلم زوج هنری،کمدی و علمی-تخیلی آمریکایی است که داستان دو نوجوان تنبل است که در زمان سفر می کنند.کیانو ریوز در نقش "تد" و الکس وینتر در نقش "بیل" بازی می کنند.

 

 
مسافرت جعلی بیل و تد ۱۹۹۱ نقش:تد لوگان  
آیداهوی اختصاصی خودم ۱۹۹۱

نقش:اسکات فیور

این فیلمیست مستقل به کارگردانی و نویسندگی گاس ون سنت.فیلم تا حدودی وامدار بعضی نوشته‌های ویلیام شکسپیر مانند، هنری چهارم بخش اول و دوم و هنری پنجم است.فیلم درباره دو دوست به نام‌های مایک و اسکات است که به سفری برای پیدا کردن مادر مایک می‌روند.ون سنت فیلمنامه را در دهه هفتاد نوشته بود اما بعد از خواند رمان جان رچی، شهر شب آن را تغییر داد.جیمز روسو وبیل استافورد همبازیان ریوز در این اثر هستند.

 

 
دراکولای برام استوکر ۱۹۹۲

نقش:جاناتان هارکر

این فیلم بر پایه رمان دراکولا اثر برام استوکر ساخته شده‌است. در این فیلم بازیگران برجسته‌ای همچون گری الدمن در نقش کنت دراکولا، آنتونی هاپکینز در نقش پروفسور آبراهام ون هلسینگ، وینونا رایدر در نقش مینا هارکر و کیانو ریوز در نقش جاناتان هارکر نقش‌آفرینی کرده‌اند. دراکولای برام استوکر در مجموع مورد استقبال منتقدان قرار گرفت و در فروش نیز بسیار موفق بود. دراکولا با فروش جهانی برابر با ۲۱۵٬۸۶۲٬۶۹۲ دلار، بزرگ‌ترین موفقیت مالی تا آن زمان را به‌عنوان یک فیلم اقتباسی از رمان به‌دست آورد.

 
بودای کوچک ۱۹۹۳

نقش:شاهزاده سیدارتا

یک فیلم درام ایتالیایی-فرانسوی و بریتانیایی محصول سال ۱۹۹۳، به کارگردانیبرناردو برتولوچی است. در این فیلم بازیگرانی همچون کریس آیزک، بریجیت فوندا، روچنگ اینگ ایفای نقش کردندو کیانو ریوز در نقش شاهزاده سیدارتابازی کرده است.

 
سرعت ۱۹۹۴ نقش:مأمور جک تریون  
جانی منومیک ۱۹۹۵ نقش:جانی  
واکنش زنجیروار ۱۹۹۶ نقش:ادی کاسالیویچ  
وکیل مدافع شیطان ۱۹۹۷

نقش:کوین لومکس

فیلمی هیجانی - ترسناک به کارگردانی تیلور هاکفورد و محصول سال ۱۹۹۷ و شرکت برادران وارنر است. در این فیلم غیر از کیانو ریوز، آل پاچینو، شارلیز ترون و کانی نیلسن به ایفای نقش پرداخته اند و فیلم بر اساس رمانی از اندرو نیدرمن ساخته شده است.در فیلم شخصیتی که آل پاچینو آن را بازی می‌کند، ادای دینی دارد به نویسنده کتاب بهشت گمشده نوشته جان میلتون. در این فیلم چند بار به این کتاب اشاره شده است مثل جمله معروف "فرمانروایی در جهنم، بهتر از خدمت کردن در بهشت است".

 

 
ماتریکس ۱۹۹۹

نقش:نئو، توماس اندرسون

ماتریکس ( The Matrix) فیلمی اکشن علمی-تخیلی آمریکایی استرالیایی، به نویسندگی و کارگردانی واچوفسکی‌هااست که در سال ۱۹۹۹ اکران شد. در این فیلم بازیگرانی همچون کیانو ریوز، لارنس فیشبورن، کری آن موس، هوگو ویوینگ، جو پانتولیانو و گلوریا فاستر ایفای نقش می‌کنند. ماتریکس آمیزه‌ای از اکشن، هنرهای رزمی و یک فیلم‌نامه چندلایه است و یک جامعه پادآرمان‌شهر در آینده را به تصویر می‌کشد، که در آن درک واقعیت توسط انسان‌ها در دنیایی ساختگی به نام «ماتریکس» رخ می‌دهد، که به دست ماشین آلات هوشمند برای غلبه بر جمعیت انسان‌ها، شبیه‌سازی شده بود. این در حالی بود که حرارت و فعالیت‌های الکتریکی بدن انسان‌ها به عنوان منبع انرژی برای ماشین آلات محسوب می‌شد. در این بین یک برنامه‌نویس کامپیوتر به نام نئو، از این حقیقت آگاه شده و همراه با افراد دیگری که از این دنیای رویایی خود را رها کردند به شورشی علیه ماشین‌ها بر می‌خیزند. فیلم ماتریکس به داشتن محتوای سنگین و ساختار پیچیده فلسفی شهرت دارد. این فیلم همچنین نمونه‌ای از سبکسایبرپانک و علمی تخیلی به شمار رفته و شامل منابع متعددی از ایده‌ها و تفکرات فلسفی و مذهبی می‌باشد.این فیلم نخستین قسمت از سه‌گانه ماتریکس به شمار می‌رود، که برنده ۴ جایزه اسکار در بخش‌های فنی بوده است. ماتریکس در ۳۱ مارس ۱۹۹۹ در آمریکا اکران شد و به طور کلی نظرات مثبتی از منتقدین فیلم دریافت نمود و توانست به فروشی جهانی معادل ۴۶۳ میلیون دلار دست یابد.

 

 
نوامبر شیرین ۲۰۰۱

نقش:نلسون

نوامبرشیرین یک فیلم رمانتیک-دراماتیک آمریکایی محصول سال ۲۰۰۱ می‌باشد. فیلم بازسازی از نسخه قدیمی خود است که در سال ۱۹۶۸ ساخته شده بود. در این فیلم کیانو ریوز و شارلیز تیرون به ایفای نقش پرداختند. این دومین همکاری ریوز و ترون بود. آنها برای اولین بار در سال ۱۹۹۷ و در فیلم وکیل مدافع شیطان با هم همبازی شده بودند. با توجه به عدم استقبال منتقدین از فیلم، در همان سال (۲۰۰۱)، فیلم نامزد کسب بدترین فیلم بازسازی شده و ریوز و تیرون نامزد بدترین بازیگران در جشنواره تمشک طلایی شدند.

 
ماتریکس: بارگذاری مجدد ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
انیماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون صداپیشه
انقلاب‌های ماتریکس ۲۰۰۳ نقش:نئو، توماس اندرسون  
یکی باید کوتاه بیاید ۲۰۰۳ نقش:دکتر جولیان مرسر
کنستانتین ۲۰۰۵

نقش:جان کنستانتین

جان کنتسانتین سالها پیش اقدام به خودکشی کرده و بخاطر اینکار مدتی را در جهنم سپری نموده اما او این فرصت را پیدا کرده تا دوباره به زندگی برگردد تا با انجام اعمال خوب رضایت خداوند را جلب کند . او همچنین یک قدرت استثنایی پیدا کرده که توانایی مشاهده دنیای دیگر است که در ماورای دنیای عادی در جریان است . او قادرست موجودات نیمه فرشته و موجودات نیمه شیطانی را که در کنار انسانها بر روی زمین هستند را مشاهده کند . او تصمیم دارد موجودات شیطانی را نابود سازد و برای اینکار از کمک یکی از دوستانش که متخصص ساخت سلاحهای مخوف است بهره می گیرد . از سوی دیگر پزشک جان به او اطلاع داده که او مبتلا به سرطان ریه است و فرصت زیادی برای زندگی ندارد . در ادامه پسر شیطان تصمیم می گیرد زمین را تسخیر کند و جان با کمک یک زن پلیس به اسم آنجلا که او نیز قادر به دیدن دنیای دیگر است نبرد پایانی با نیروهای شیطانی را آغاز کند.

 
خانه‌ای روی برکه ۲۰۰۶ نقش:الکس ویلر  
یک پوینده تاریک ۲۰۰۶ نقش:باب آرکتور  
سلاطین خیابان ۲۰۰۸

نقش:کاراگاه تام لودلا

تام لودلابهترین پلیس مخفی شیکاگو به تازگی اتهماتی به وی وارد شده و دشمنانی نیز دارد در این میان  از مرگ اخیر همسر خود سرخورده شده است،درگیر ماجرای قتل یک افسر پلیس شده و می کوشد بیگناهی اش را اثبات کند ولی...

 

 
روزی که دنیا از حرکت بازماند ۲۰۰۸

نقش:کلاتو

زمان گذشته: سال ۱۹۲۸ است و در کوه‌های برف‌پوش قره قوم در هندوستان کوهنوردی با گویی درخشان برخورد کرده و بعد از تماس دستش با آن از هوش می‌رود. زمانی که به هوش می‌آید، گوی ناپدید شده و زخمی بر روی دست وی باقی‌مانده‌است.

زمان حال: دکتر هلن بنسن استاد دانشگاه پرینستون و تعدادی دانشمند دیگر به سرعت توسط ماموران امنیتی گردآوری می شوند. هدف از این کار طراحی نقشه‌ای برای نجات انسان‌ها از برخورد با جسمی است که با سرعتی معادل سی هزار کیلومتر در ساعت به سوی زمین نزدیک می‌شود و در کمتر از یک ساعت بعد به منطقه منهتن نیویورک اصابت خواهد کرد.

زمان کم است و کاری از دست دانشمندان ساخته نیست. دانشمندها به همراه گروهی از ماموران دولت سوار بالگردها شده و منتظر برخورد می‌مانند. شیئی ناشناس در ساعت مقرر به منهتن نزدیک شده، اما به آرامی در سنترال پارک فرود می‌آید. دانشمندان که دریافته‌اند این شیئی -گویی درخشان و عظیم- بشقاب پرنده‌ای سرنشین‌دار است، با حضور در آنجا سعی در شناسایی و تماس با سرنشینان آن می‌کنند. بیگانه‌ای از گوی خارج می‌شود و برخوردی آشتی‌آمیز دارد، اما شلیک عجولانه یک سرباز و زخمی شدنش پایانی ناخوش به این ابراز دوستی می‌دهد. به دنبال این این رخداد روباتی غول‌پیکر به نام گورت از گوی خارج شده و تمام سلاح‌ها را از کار می‌اندازدو...

 
زندگی شخصی پیپا لی ۲۰۰۹ نقش:کریس  
جرم هنری ۲۰۰۹ نقش:هنری  
پهلو به پهلو ۲۰۱۲ نقش:خودش تهیه‌کننده
مردی از تای چی ۲۰۱۳

نقش:دوناکا مارک

یك مبارز زبردست هنرهای رزمی تای‌چی به دلیل نیاز مالی به مبارزه‌های زیرزمینی غیرقانونی روی می‌آورد و در این مسیر كم‌كم هویت اصلی‌اش را از دست می‌دهد...

 

کارگردان
۴۷ رونین ۲۰۱۳

نقش:کای

فیلم درباره مرد جوانی به نام کای ( کیانو ریوز ) است که سعی دارد به عضویت گروه سامورایی ها درآید اما به جهت تبار دوگانه ای که دارد، شرایط بسیار سختی را برای سامورایی شدن سپری می کند و در واقع به او گفته می شود که به خاطر تبارش، هرگز نمی تواند یک سامورایی اصیل باشد. با اینحال در میان سامورایی ها تنها این اویشی ( هیروکی ساندا ) است که کای را باور دارد و معتقد است که او می تواند یک مبارز فوق العاده باشد.

ا

 

 جان ویک                                 2014  

                                نقش: جان ویک  

یک فیلم مهیج آمریکایی محصول سال ۲۰۱۴، به نویسندگی دریک کولستاد و کارگردانی چاد استاهلسکی است. در این فیلم بجز ریوزبازیگرانی همچون مایکل نیکویست، آلفی آلن، آدریان پالیکی، دین وینترز، یان مک‌شین،جان لگویزمائو و ویلم دافو ایفای نقش می‌کنند.

                                         منبع -ویکیپدیا(تدوین :مهردادمیخبر)                             

 
تعداد بازدید از این مطلب: 7039
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

چهار شنبه 1 بهمن 1393 ساعت : 7:24 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مطلبی مفصل درباره لئوناردو دی کاپریو
نظرات

مطلبی مفصل در باره لئوناردو دی کاپریو

گردآوری و تدوین:مهرداد میخبر

***************************************************************************

      ((منبع:نقدفارسی.شرق نیوز.ویکیپدیا.پارس ناز.سینماخبر.ایران ناز.))

Click to view full size image

مقدمه:

******

لئوناردو ویلهلم دی‌کاپریو ( Leonardo Wilhelm DiCaprio) بازیگر آمریکایی و سینمای هالیوود است که به خاطر بازی در فیلم‌های مشهور و موفق هالیوود شهرت بسیاری کسب کرده‌است. وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلحسازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد.

Click to view full size image

زندگی‌نامه

************

لئوناردو، در ۱۱ نوامبر ۱۹۷۴ در شهر لس‌آنجلس در ایالت کالیفورنیا متولد شد. پدرش جورج دی کاپریو نویسنده کتاب‌های کومیک و مادرش ارمهاین ایندربرکن و مادربزرگش هلنا ایندربرکن. اجداد لئوناردو اهل ایتالیا و آلمان بودند و سه/ چهارم دی کپریو در واقعآلمانی است. نام لئوناردو توسط مادر او و به خاطر نام لئوناردو داوینچی هنگامی که نقاشی این هنرمند را در ایتالیا مشاهده نمود بر او گذاشته شد. مادر و پدر لئو هنگامی که تنها یک سال داشت از یکدیگر طلاق گرفتند و لئوناردو همراه مادرش در محلهٔ فقیرنشینی با نام ایکو پارک که موسوم به زاغه‌های هالیوود است زندگی کرد و بزرگ شد.

Click to view full size image

آغاز بازیگری

*********

او بازیگری را در ۵ سالگی با بازی در مجموعهٔ تلویزیونی رامپر روم آغاز کرد اما به علت رفتارش از پروژه اخراج شد و پس از آن تصمیم گرفت تا تحصیلاتش را به طور جدی آغاز کند و به مدرسه John Marshall High School پیوست. در ابتدای دوران کارش مدیر آژانس و مدیر برنامه‌هایش به او گوش زد کردند که نام «لئوناردو» بیش از حد غیر انگلیسی و خارجی‌است و او باید نامش را به لنی ویلیامز تغییر دهد اما لئوناردو نپذیرفت و با بازی در فیلم زندگی این پسر در سال ۱۹۹۳ وارد سینما شد.

Click to view full size image
 

آغاز کار لئوناردو در ۱۹۸۹ با بازی در نقش گری بکمن در سریال تلویزیونی بود در همین هنگام بود که با یکی دیگر از بازیگران سینما توبی مگوایر (Tobey Maguire) آشنا شد و دوستیشان تا کنون در جایش باقی‌است. در ۱۹۹۳ در نقش توبی در فیلم خوش درخشید و نامش در فهرست عنوان بهترین هنرپیشه نقش دوم قرار گرفت. در همان سال با ایفای زیبای نقش یک معلول ذهنی در فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می‌خورد در کنار جانی دپ قرار گرفت که نمره‌اش کاندید شدن برای جایزهٔ اسکار در سن نوزده سالگی بود. در سال ۱۹۹۶ دی‌کاپریو در نقش رومئو در فیلم جدید رومئو و ژولیت (اثر شکسپیر) حاضر گشت. اما با این همه فعالیت و کارنامهٔ خوب هنری فیلم پر سرو صدای تایتانیک (۱۹۹۷) بود که او را تبدیل به فوق‌ستاره‌ای در دنیای هالیوود کرد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/161297.jpg

افول و صعود پس از تایتانیک

********************

بعد از موفقیت بزرگ تایتانیک او حضوری نه چندان دلچسب در فیلم سلبرتی وودی آلن داشت و بعد از آن نیز در سال ۲۰۰۰ یعنی ۴ سال بعد ازتایتانیک در مصاحبه‌ای با مجله تایم اقرار کرد که دوران تایتانیک برای او سخت‌ترین دوران بوده‌است. لئوناردو می‌گوید: «در زمان تایتانیک هیچ گونه رابطه‌ای با خود نتوانستم برقرار کنم، دیگر به آن شهرت دست نخواهم یافت و انتظار مجددش را هم ندارم و چیزی نیست که من حال به دنبالش باشم».

بعد از آن لئو ناردو در فیلم ضعیف ساحل ظاهر شد فیلمی که نه از نظر منتقدان و نه از نظر تماشگران راضی‌کننده نبود و با شکست تجاری شدید مواجه شد.

در سال ۲۰۰۲ دی‌کاپیرو خود را از دنیای پر زرق و برق هالیوود و عکس‌های کلیشه‌ای مجلات دور کرد و تمرکزش را به روی دو اثر موفق اگه می‌تونی منو بگیر به کارگردانی استیون اسپیلبرگ و دار و دسته‌های نیویورکی به کارگردانی مارتین اسکورسیزی را در کارنامه‌اش قرار داد که هر دو فیلم مورد توجه منتقدین قرار گرفتند و نمرات زیادی را دریافت نمودند و هر دو نزدیک به هم اکران شدند. او برای ایفای نقش فرانک آبیگنل جونیور در فیلم اگه می‌تونی منو بگیر نامزد دریافت گوی زرین شد. بعد از آن نوبت به اثر قابل توجه هوانورد که بر اساس زندگی واقعی هاوارد هیوز کارگردان و هوانورد معروف آمریکایی ساخته شده بود رسید. دومین کار مشترک اسکورسیزی دومین کاندیدایی جایزه اسکار بهترین هنرپیشه نقش اول را برای او به ارمغان آورد.

همچنان دی‌کاپریو همکاریش را با اسکورسیزی ادامه داده به طوری که او جایگزین دنیرو در فیلم های هزاره جدید وی است.

دی‌کاپرو در سال ۲۰۰۵ مشغول همکاری سومش با اسکورسیزی به نام رفتگان با حضور ستارگان دیگری چون جک نیکلسون، الک بالدوین و مت دیمون شد در ضمن هنوز ۲ همکاری دیگر مارتین اسکورسیزی و دی‌کاپریو باقی‌مانده‌است. در این سال او برای سومین بار برای بازی در فیلم الماس خونین نامزد دریافت جایزه اسکار شد.

 
لئوناردو دی کاپریو, مارتین اسکورسیزی وکامرون دیاز در سال ۲۰۰۲

او فعالیت‌های وسیعی را برای منابع طبیعی به خصوص در حفظ و نگه‌داری گوریل‌ها انجام می‌دهد و نیز تقبل بخشی از کمک‌های بیمارستان لس آنجلس که مخصوص کودکان سرطانی‌است را به عهده دارد. لیو با موفقیت در سال ۲۰۰۶ به استراحتی کوتاه پرداخت و مشغول ساختن فیلمی در مورد محیط‌زیست شد و این فیلم را به جشنواره فیلم کن برد. همچنین او در فیلم جاده انقلابی (۲۰۰۸) یک بار دیگر با کیت وینسلت همبازی شد. در سال ۲۰۱۰ او در دو فیلم جزیره شاتر و تلقین حضور یافت که هردو از پرفروش‌ترین فیلم‌های ان سال شناخته شدند. در آمد او در سال ۲۰۱۰ به ۶۰ میلیون دلار تخمین زده شد. لئوناردو درسال۲۰۱۱ استراحت پرداخت ودرسال ۲۰۱۲درفیلم جنگوی آزاد شده ساخته ی کوئنتین تارانتینو به بازی پرداخت ودرسال ۲۰۱۳ دردو فیلمگتسبی بزرگ (فیلم ۲۰۱۳)که براساس رمانی به همین نام ساخته ی باز لورمان و گرگ وال استریت ساخته ی مارتین اسکورسیزیکه براساس کتاب دلال بزرگ جوردن بلفورت ساخته شده بود جلوی دوربین رفت لازم به ذکراست که اودراین فیلم تهیه کننده نیزبود این کار پنجمین همکاری دی‌کاپریو و اسکورسیزی بود. لئوناردو برای بازی در گرگ وال استریت چهارمین بار نامزد اسکار شد.

هر آنچه بايد درباره «لئوناردو دي كاپريو» بدانيد + تصاوير

زندگی خصوصی

******************

دی‌کاپریو دارای خانه‌ای در شهر لس‌آنجلس و آپارتمانی در شهر نیویورک آمریکا است. وی همچنین صاحب جزیره‌ای در بلیز است.

او از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۵ با ژیزل بوندشن سوپر مدل برزیلی و از ان پس تا سال ۲۰۱۰ با بار رافائلی مدل اسرائیلی رابطه عشقی داشته‌است. لئو در طی دوسال ۲۰۱۲ و ۲۰۱۳ با دو مدل دیگربه ترتیب با بلیک لایولی و ارین هیثرتون رابطه داشته است.

Leonardo DiCaprio 2014.jpgسیری در زندگی لئوناردو دی کاپریو
 

سفیر صلح سازمان ملل

***************************

وی در سپتامبر ۲۰۱۴ (شهریور ۱۳۹۳) به سمت سفیر صلح سازمان ملل متحد و نماینده این سازمان در امور تغییرات جوی برگزیده شد. وی از سال ۱۹۹۸ تا کنون همواره برای حفظ محیط زیست تلاش کرده است و در بنیادی که با نام او راه‌اندازی شده، فعالیت می‌کند. او در اکتبر ۲۰۱۴ (مهر ۱۳۹۳) برای ایجاد و گسترش مناطق حفاظت شده دریایی و همچنین متوقف کردن صید غیرقانونی در دریاها و ۵ اقیانوس زمین، ۲ میلیون دلار کمک کرد، مجموع کمک‌های مالی وی در این زمینه به بیش از ۳ میلیون دلار می‌رسد.

نکاتی در باره دی کاپریو

*****************

1- لئوناردو دی کاپریو از 17 سالگی اش تا امروز بدون وقفه کار کرده است. بازیگر شناخته شده ‌هالیوود که متولد 11نوامبر 1974 و در سال 2004 برای بازی در فیلم «خلبان» برنده جایزه گلدن گلوب شد.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/b17803b6754f1cac_leonardo_dicaprio.jpg

2- نام دی کاپریو هم برای خودش داستانی دارد. مادر آلمانی او زمانی که در یک نمایشگاه مشغول دیدن یکی از نقاشی‌های لئوناردو داوینچی بوده از پسر متولد نشده اش لگدی دریافت می‌کند و به همین دلیل تصمیم می‌گیرد که نام پسرش را لئوناردو بگذارد. از آنجایی که مادر لئو آلمانی- آمریكایی بوده حالااو به خوبی می‌تواند آلمانی صحبت کند. زمانی که بازیگر فیلم «تایتانیک» 10 ساله بوده یکی از راهنماهایش به او پیشنهاد می‌دهد که اسمش را عوض کند. پیشنهادی که لئو آن را رد می‌کند.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/24.leonardo_di_caprio.jpg
 
3- او برای اولین بار در 14 سالگی جلوی دوربین ظاهر شد و در یکسری مجموعه‌های تبلیغاتی و آموزشی بازی کرد. جالب اینکه او در تمام کارهایی که بازی کرده از جان مایه گذاشته و روی همین اصل بازی او چشم نواز است.

4-نقش او در فیلم «اگه میتونی منو بگیر» بر مبنای یک داستان واقعی ساخته شده بود. فرانک آباگنل جوان ترین فردی بود که تحت تعقیب اف بی آی قرار داشت.

5- دی کاپریو هم مثل تام هنکس جزو طرفداران پر و پا قرص محیط زیست است. به همین دلیل او موسسه ای را راه انداخته که به تمام سازمان‌هایی که قصد جلوگیری از نابودی محیط زیست و زمین را دارند کمک مالی می‌کند. دی کاپریو تا امروز سخنرانی‌هایی زیادی در مورد محیط زیست و همچنین مساله صلح داشته است.

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/600full-leonardo-dicaprio.jpg

6- در ماه مارس سال 1997 شیمون پرز، نخست وزیر اسرائیل از دی کاپریو دعوت کرد تا برای کمک به پروژه صلح در خاورمیانه به آن منطقه برود. البته در این سفر بین محافظان او و عکاسی که می‌خواست از این هنرپیشه عکس‌های ویژه بگیرد درگیری فیزیکی رخ داد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/Leonardo-DiCaprio-Photos-4d5db31ecbc8b.jpg
 
7- در سال 1998 او اتاقی پر از کامپیوتر و دیگر امکانات را به کتابخانه نیو لس فلیز اهدا کرد. جالب اینجا که این اتاق دقیقا در جایی ساخته شده که لئو در آنجا به دنیا آمده بود.
8-دی کاپریو قبل از اینکه قرارداد بازی در فیلم تایتانیک را امضا کند حسابی مردد شده بود چرا که فکر می‌کرد این فیلم جزو فیلم‌هایی نیست که به سبک بازی و روحیات او بخورد.
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo-dicaprio.jpg
 
9- او که برای بازی در فیلم «الماس خونین» به افریقای جنوبی رفته بود سرپرستی یک دختر یتیم را به عهده گرفت البته او این دختر افریقایی را با خودش به آمریكا نبرد و به صورت غیر حضوری هوای او را دارد. لئو با تلفن با دختر خوانده اش صحبت می‌کند و ماهانه برای او پول می‌فرستد. 

10- دی کاپریو برای فیلم الماس خونین معلم زبانی از زیمبابوه گرفت تا لهجه اش را تقویت کند اما لهجه او بیشتر شبیه استرالیایی‌ها شده بود تا مردم افریقا به همین دلیل او مجبور شد تا از یک معلم محلی دیگر استفاده کند.
11- لئوناردو بازیگری است که حریم خصوصی ویژه ای دارد. او نمی‌خواهد که مخاطبانش در جریان زندگی خصوصی او قرار گیرند چرا که اعتقاد دارد با این کار دیگر کسی نقش‌های او در فیلم‌های مختلف را باور نخواهد کرد.

12- او به ورزش هم علاقه دارد. فوتبال، بسکتبال، ‌هاکی و موج سواری ورزش‌های مورد علاقه او هستند که اگر وقت داشته باشد آنها را انجام می‌دهد.
 

http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/leonardo_dicaprio2.jpg

13- دی کاپریو عاشق همکاری با مارتین اسکورسیزی است. او عقیده دارد که اسکورسیزی در کارش نابغه است. لئو تقریبا تمام فیلم‌های این کارگردان بزرگ را دیده و از آنها الهام گرفته است.
14- اگر بخواهیم به علایق لئوناردو اشاره کنیم باید موارد زیر را بنویسیم: پاستا غذای مورد علاقه اوست و نیویورک شهر مورد علاقه اش. لئو آلمان را به عنوان بهترین محل برای گذراندن تعطیلات می‌داند. او علاقه خاصی به موسیقی رپ دارد و ماشین مورد علاقه اش فورد موستانگ مدل 1969 است. در مورد کتاب هم بدون شک پیرمرد و دریا نوشته ارنست همینگوی جزو محبوب‌های دی کاپریو است.
 
 
 
http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/1225/d/zac_efron_leonardo_dicaprio.jpg
 
15- او در مورد رابرت دنیروی معروف می‌گوید: «هنگام همکاری با او متوجه جدیت بیش از حد او در کارش شدم. او به جزئیات اهمیت ویژه ای می‌دهد و به همین دلیل است که بازی او همه را جذب می‌کند.»


16- او در انتخابات ریاست جمهوری سال 2004 طرفدار جان کری بود. لئو به 11 ایالت مختلف رفته و 20 سخنرانی در مورد خطرات انتخاب دوباره جرج بوش داشته است.

17-لئوناردو دی کاپریو با دیدن فیلم 3D تایتانیک نمیتواند جلوی خنده اش را بگیرد ..این بازیگر 37 ساله در این فیلم نقش جک را داشت و با این فیلم بود که به شهرت جهانی رسید .جیمز کامرون میگوید : لئوناردو با دیدن تصویر جوانی خود نمی تواند جلوی خنده اش را بگیرد.جیمز همچنین گفته است لئوناردو برای پاک شدن این نقش از ذهن مردم بسیار تلاش کرده تا نقش ماندگار جک از ذهن مردم پاک شود برای همین نقشهای بسیار متفاوت و مختلفی بازی کرده است تا ثابت کنند فقط شخصیت تایتانیک نبوده که او  را به شهرت رسانده است.

خبری از لئوناردو دی کاپریو و تایتانیک + عکس

 
 
 فیلمشناسی
**********

 

سالنام فیلمEnglish titleنقشکارگردان
۲۰۱۱ جی. ادگار (به انگلیسی: J.Edgar) جان ادگار هوور کلینت ایستوود
۲۰۱۰ سرآغاز (به انگلیسی: Inception) دام کاب کریستوفر نولان
۲۰۱۰ جزیره شاتر (به انگلیسی: Shutter Island) ادوارد دنیلز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۸ جاده انقلابی (به انگلیسی: Revolutionary Road) فرانک ویلر سم مندز
۲۰۰۸ مجموعه دروغ ها (به انگلیسی: Body of Lies) راجر فریس ریدلی اسکات
۲۰۰۶ الماس خونین (به انگلیسی: Blood Diamond) دنی آرچر ادوارد زیک
۲۰۰۶ رفتگان (به انگلیسی: The Departed) بیلی کاستیگان مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۴ هوانورد (به انگلیسی: The Aviator) هاوارد هیوز مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۲ اگر می توانی مرا بگیر (به انگلیسی: Catch Me If You Can) فرانک ابگنیل استیون اسپیلبرگ
۲۰۰۲ دار و دسته های نیویورکی (به انگلیسی: Gangs of New York) آمستردام والن مارتین اسکورسیزی
۲۰۰۰ ساحل (به انگلیسی: The Beach) ریچارد دنی بویل
۱۹۹۸ شهرت (به انگلیسی: Celebrity) براندون دارو وودی آلن
۱۹۹۸ مردی در نقاب آهنی (به انگلیسی: The man in the iron mask) لویی چهاردهم رندال والاس
۱۹۹۷ تایتانیک (به انگلیسی: Titanic) جک داوسن جیمز کامرون
۱۹۹۶ اتاق ماروین (به انگلیسی: Marvin's Room) هنک جری زکس
۱۹۹۶ رومئو و ژولیت (به انگلیسی: Romeo+juliet) رومئو باز لورمن
۱۹۹۵ خورشیدگرفتگی کامل) (به انگلیسی: Total Eclipse) آرتور رمبو آگنیزکا هلند
۱۹۹۵ خاطرات بسکتبال (به انگلیسی: The Basketball Diaries) جیم کارول اسکات کالورت
۱۹۹۵ برنده و بازنده (به انگلیسی: The quike and the dead) فی هرود«بچه» سم ریمی
۱۹۹۴ مهمانی شلیک با پا (به انگلیسی: The Foot Shooting Party) باد آنت هی‏وود-کارتر
۱۹۹۳ چه چیزی گیلبرت گریپ را آزار می دهد (به انگلیسی: What's Eating Gilbert Grape) آرنی گریپ لس هولستروم
۱۹۹۳ زندگی این پسر (به انگلیسی: This Boy's Life) توبی ولف مایکل کتون-جونز
۱۹۹۲ پیچک سمی (شوکران) (به انگلیسی: Poison Ivy) شخص (بی اعتبار) کت شی
۱۹۹۱ حیوان ۳ (مخلوق ۳) (به انگلیسی: Critters 3) جاش کریستین پترسون

     جوایز

      ***********

  • برنده جایزه زیباترین مرد جهان در سال 2011 و 2012
  • ۲۰۰۸-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم جاده انقلابی
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم الماس خونین
  • ۲۰۰۶-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم رفتگان
  • ۲۰۰۵ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۵-برنده ی گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم هوانورد
  • ۲۰۰۲ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم اگه می تونی منو بگیر
  • ۱۹۹۷ -نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر برای فیلم تایتانیک
  • ۱۹۹۶-برنده جایزه بهترین بازیگر خرس نقره ای جشنواره برلین برای فیلم رومئو و ژولیت
  • ۱۹۹۴ -نامزد اسکار بازیگر نقش مکمل مرد برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • ۱۹۹۴-نامزد گوی طلایی بهترین بازیگر تکمیلی برای فیلم چه چیزی گیلبرت گریپ را می خورد
  • بیوگرافی کامل لئوناردو دی‌کاپریو + عکس

    ...دستمزدهایی که گرفته است 

  •  

    ********************************************

    اين بازيگر چشم آبي با 200 ميليون دلار ثروت خالص ، يكي از بازيگران ثروتمند است كه عمده ثروت خود را از بازيگري و تهيه كنندگي بدست آورده است . در سال 2013 ديكاپريو با 77 ميليون دلار ثروتمندترين بازيگر هاليوود معرفي شد ولي سال 2014اين عنوان به «رابرت داوني جي آر» رسيد. لیستی از بالاترین دستمزدهایش را در زیر میبینید:

      سرآغاز (2010) - 59میلیون دلار

    «الماس خون» (2006) – 20 ميليون دلار

     «جدا مانده» (2006) – 20 ميليون دلار

     «هوانورد» (2004) – 20 ميليون دلار

     «اگه مي توني منو بگير» (2002) – 10 ميليون دلار

     «گانگسترهاي نيويوركي» (2002) – 10 ميليون دلار

     «ساحل» (2000) – 20 ميليون دلار

     «تايتانيك» (1997) – 5. 2 ميليون دلار

     «خاطرات بسكتبال» (1995) – 1 ميليون دلار

    خانه هاي لئوناردو

    *************

    با چند خانه و آپارتماني كه در شهرهاي مختلف دارد ،‌دي كاپريو كم كم به يك ملاك تبديل مي شود.

    1-عمارت 800 متري «كاربن بيچ هاوس» در ماليبو كه دي كاپريو در سال 2002 به قيمت 6 ميليون دلار خريداري كرد و اكنون 23 ميليون دلار ارزش دارد . «شارليز ترون» و «برد پيت» همسايگان او هستند.

    2- عمارت هاليوود هيلز در مساحتي به وسعت 1387 متر مربع در هاليوود قرار دارد. دي كاپريو اين عمارت را در سال 1999 به قيمت 4 ميليون خريداري كرد و در حال حاضر بيش از 6 ميليون دلار ارزش دارد. «جاستين تيمبرليك» همسايه او در اين محله است.

    3-عمارت ديگري در ماليبو كه در سال 2003 به قيمت 3 ميليون و 780 هزار دلار خريداري شد .

    4-آپارتمان «ريور هاوس» در نيويورك قرار دارد و در طبقه سي و دوم يك برج است.

    جزیره لئوناردو 

    *******************

    «لئو» در سال 2010 جزيره «بلك دوركي» را به قيمت يك ميليون و 750 هزار دلار خريداري كرد . اين جزيره بيش از 4 هزار متر مربع است و در بليز واقع شده است .

    اتومبیلهایش 

    ****************

    «دي كاپريو» چندان ماشين باز نيست . گفته مي شود بين 6 تا 8 اتومبيل دارد ولي مدلهاي مورد علاقه اش تويوتا پريوس ، تسلا روداستر و فيسكر كارما هيبريدي است.

    و...

    ****

    او عاشق تفريح است و ترجيح مي دهد تعطيلات خود را در «كابو سان لوكاس» در خليج كاليفرنيا ، ميامي و هر جا كه آب و هوايي گرم و مرطوب دارد بگذراند.

     او با حيوانات هم رابطه خوبي دارد . «جانگو» سگي فرانسوي از نژاد بول داگ است و لاك پشتي دارد كه قابليت رشد و بزرگ شدن تا 80 سالگي با وزن 100 كيلوگرمي را دارد.

     سرگرمي هاي ديگر او تماشاي پرندگان و بازيهاي ويدئويي است. برندهاي مورد علاقه او شامل ساعت هاي «تگ هوئر» ، پوشاك «مارك باي مارك» ، «آرماني» و «پولو رالف لارن» است.

    نقشهاي ماندگار او از نگاه پايگاه داده هاي IMDB 

    ***********************************

     «اگه ميتوني منو بگير» محصول 2002

    «سرآغاز» محصول 2010

    «الماس خون» محصول 2006

    «تايتانيك» محصول 1997

    «خاطرات بسكتبال» محصول 1995

    «جدا مانده» محصول 2006

    «جانگو آزاد شده» محصول 2012

    «اتاق ماروين» محصول 1996

     «رومئو و ژوليت» محصول 1996

    «گيلبرت گريپ چه مي خورد» محصول 1993

    هوانورد»محصول 2004

    «گانگسترهاي نيويوركي» محصول 2002

    مصاحبه ای کوتاه و صمیمی با لئوناردو

    این یک مصاحبه صمیمی است که در یک حراجی آثار هنری با وی انجام شده است ...

    ****************************

    * می‌شود بگویید اسم کوچک شما از کجا آمده است؟

    - پدر و مادم در حال بازدید از گالری اوفیزی فلورانس در ایتالیا بودند. آنها در برابر اثری از لئوناردو داوینچی متوقف شدند و در حالی که مادرم در انتظار به دنیا آمدن من بود و متوجه لگد زدن من در همان لحظه شد، تصمیم گرفتند اسم من را لئوناردو بگذارند.


    * پدر شما نقاش کتاب‌های کمیک بود. این کتاب‌ها چه تاثیری بر شما داشتند؟


    - من در یک دنیای هنری بزرگ شدم. پدرم با گروه تصویرگران لس آنجلس دوست بود که چهره‌هایی چون رابرت ویلیامز و رابرت کرامب عضوشان بودند و در دهه 70 و 80 من با پدرم به کتابفروشی می‌رفتم و همیشه این هنرمندها را می‌دیدم.


    * وقتی بچه بودید به جمع کردن چیزهایی که دوستشان داشتید، علاقمند بودید؟

    - من کارت‌های بیسبال جمع می کردم. هنوز هم چند جعبه از آنها را نگه داشته‌ام اما حتی یک سکه هم نمی‌ارزند.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382959.jpg

     

    * شنیده‌ام که به فسیل هم علاقه دارید؟

    - وقتی بچه بودم تقریبا همیشه در موزه تاریخ طبیعی بودم و وقتی بزرگ شدم می‌خواستم همه فانتزی‌های دوره بچگی را حفظ کنم و قطعاتی از آنها را در خانه داشته باشم. برای همین چند قطعه از دایناسورها را دارم. مجموعه‌ای از پوسترهای قدیمی هالیوود را هم جمع‌آوری کرده‌ام. برای من اینها یک شاهکار واقعی هستند. بعضی از لیتوگراف‌ها که از پوسترهای فیلم تهیه شده‌اند هم روی در و دیوار خانه‌ام جای دارند.


    * بعد از فیلم مشهور "رومئو و ژولیت" در سال 1996، بیشتر به جمع آوری آثار هنری توجه نشان دادید. چه چیزی این احساس شما را هدایت می‌کند؟

    - بعد از مشهور شدنم، بیشتر به گالری سوهوی نیویورک رفتم و بیشتر از آنجا آثار هنری را انتخاب می کنم. اما سعی می کنم با شناختی که از هنرمندها دارم این آثار را انتخاب کنم. یکی از اولین قطعه‌هایی که خریدم اثری از ژان-میشل باسکوییت بود.


    * چطور می‌شود دنیای هنر را با هالیوود مقایسه کرد؟

    - خیلی از هنرمندان بزرگ به خوبی شناخته نمی‌شوند، اما آنهایی که سعی کنند کارهایشان را درست مدیریت کنند، می توانند به خوبی بالا بیایند. این بخش شبیه کار سینماست.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0712/01.02/IMG09382882.jpg

     

    * چه شیوه‌ای برای جمع‌آوری آثار هنری دارید؟

    - خیلی شبیه فیلم‌هایی که انتخاب می‌کنم. وقتی یک فیلمنامه را می‌خوانم و حس می‌کنم می‌خواهم بخشی از آن باشم هرگز به ژانر یا موضوع فکر نمی‌کنم و فقط می خواهم این کار را انجام بدهم.


    * و موزه محبوب شما؟


    - موزه متروپولیتن. فکر می کنم بزرگترین موزه هنری دنیا باشد.


    * تصویری که الیزابت پیتون از شما کشیده هم در این حراجی هست. چه حسی داشتید؟


    - دیدن این که او با چه توانایی هنری کار می‌کرد، فوق العاده بود.

    * بهترین و جذاب‌ترین وجه بازیگری برای شما چیست؟

    این که می‌توانید خودتان را درون شخصیت و کاراکتر دیگری رها و گم کنید و برای این کار نه تنها چیزی پرداخت نمی‌کنید، بلکه دستمزدی هم می‌گیرید. این مسئله حکم یک روزنه و مخرج بزرگ را دارد. در مورد خودم یک نکته مهم را باید بگویم و آن هم این است که در رابطه با این که چه کسی هستم، هیچ اطمینانی ندارم. احساس می‌کنم هر روز که می‌گذرد در حال تغییر کردن هستم و بازیگری یکی از مهم‌ترین چیزهایی است که به این تغییر دائمی کمک می‌کند.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000095_PhotoL.jpg


    * با مارتین اسکورسیزی در تعداد زیادی فیلم همکاری کرده‌اید. نظرتان درباره او چیست؟


    مارتین (اسکورسیزی) یک کمال گرای کامل است. او به جزئیات توجه خیلی زیادی می‌کند و مجذوب آن‌هاست. همین مسئله فیلم‌های او را از بقیه فیلم‌ها جدا و متمایز می‌کند. یکی از دلایلی که باعث می‌شود بعضی فیلم‌هایش مثل «دار و دسته‌های نیویورکی» گران‌تر از هزینه‌های براورده شده می‌شود و زمان فیلم‌برداری شان هم طولانی‌تر از حد معمول می‌شود، در همین نکته است.

    * در کار بازیگری به ستاره شدن فکر می‌کنید یا نفس خود بازی برایتان مهم است؟


    جوانتر که بودم برایم ستازه شدن و مشهور بودن اهمیت خیلی زیادی داشت و بزودی متوجه شدم در این‌ها چیز زیادی وجود ندارد و ان‌ها ماندگار نیستند. برای همین، به جای این که تلاش کنم یک ستاره باشم، سعی‌ام این است که در نقش‌های متفاوت بازی کنم، تا بتوانم به کمک آن جنبه‌های مختلف و متفاوت شرایط انسانی را به تصویر بکشم. فکر می‌کنم ماندگاری این دومی ، خیلی بیشتر است.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000096_PhotoL.jpg

    * شهرت از نظر شما به معنی چیست؟

    وقتی مردم عادی از شما تعریف زیاد می‌کنند و احساس می‌کنید قدرتی بیش از آن که در زندگی داشته‌اید را کسب کرده‌اید، دلیل آن نمی‌شود که مغرور شوید و خودتان را برتر از دیگران فرض کنید. حالا اگر در چنین وضعیتی به مردم توهین و بی ادبی هم کنید که ای وای! در این حالت،شما ارزیابی و حس غلطی نسبت به خودتان و میزان اعتبار و اهمیت خود پیدا کرده‌اید و دچار خودبزرگ‌بینی شده‌اید. خیلی خنده‌دار می‌شود که فکر کنیم عامل اصلی و محوری تغییرات و اصلاحات تاریخی شده‌ایم. ارزیابی غلط از شهرت می‌تواند به چنین نتیجه‌ای ختم شود.

    * سینما و بازیگری موفقیت مالی ویژه‌ای برایتان فراهم کرده است؟

    خیر، زندگی مجلل و پر ریخت و پاشی ندارم. با جت خصوصی سفر نمی‌کنم و بادی‌گارد هم ندارم. خریدهای عجیب و غریب و جنجالی هم نمی‌کنم، فقط یکی دوتا خانه دارم و چون به ساعت علاقه خیلی دارم، یکی از آن گران قیمت‌هایش را با دستمزد یکی از فیلم‌هایم خریدم. البته به پوسترهای فیلم‌های سینمایی هم علاقمندم و کلکسیونی از آن‌ها (به خصوص کلاسیک‌ها) را خریداری و جمع‌آوری کرده‌ام.

    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920230000094_PhotoL.jpg


    * بالا رفتن سن را چگونه ارزیابی می‌کنید و چه احساسی نسبت به آن دارید؟

    همان حسی را دارم که هر آدم معمولی دیگر نسبت به این موضوع دارد. آدم‌ها از گذر زمان و بالارفتن سن چه انتظاراتی دارند؟ البته حالا هم که سی و نه ساله شده‌ام، نمی‌توانم بگویم تبدیل به یک آدم بالغ و بزرگ شده‌ام. البته بعضی وقت‌ها به خودم می‌گویم ای کاش هنوز هجده ساله بودم. در کل، تلاشم این است که همراه با زمان حرکت کنم و در هر سن و سالی ، مناسب با آن عمل کنم.

    * کدام جنبه شهرت را دوست ندارید؟

    مغرور شدن را. این مسئله باعث می‌شد تا نتوانید نقش‌هایتان را هم به خوبی و درستی بازی کنید. البته من جزو بازیگران خوش شانس صنعت سینما بوده‌ام. خیلی زود مشهور شدم و با فیلم سازان بسیار بزرگی کار کردم. این را می‌دانم که خیلی‌ها دوست دارند در موقعیت من باشند. بسیاری را می‌شناسم که نسبت به من سختی‌های بیشتر و بزرگتری را تحمل کردند، ولی نتوانستند تبدیل به بازیگران مطرحی شوند. همین مسئله باعث می‌شود تا قدر موقعیتم را بدانم و مواظب باشم که با ندانم کاری‌های احمقانه، آن را خدشه‌دار نکنم.

    فکر می‌کنید چرا مردم عادی این قدر به شایعات مربوط به هنرمندان اهمیت می‌دهند؟

    از یک طرف، رسانه‌های گروهی به این هیجان دامن می‌زنند و افکار عمومی را به سمت این شایعات می‌کشانند و از طرف دیگر، مردم عادی تصورات عجیب و غریب و غیرواقعی از هنرمندان دارند. به همین دلیل است که اصرار دارند تا حد امکان چیزهای بیشتری درباره بازیگران بدانند. آنها می‌خواهند بدانند ما موجودات متفاوتی هستیم یا کسی هستیم دقیقاً مثل خود آنها.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13920202000027_PhotoL.jpg


    از بازی در نقش کاراکترهایی جوان‌تر از خودتان هراس ندارید؟


    خیر، من هنوز هم می‌توانم در نقش کاراکترهایی بازی کنم که جوانتر از خود من هستند، در نقطه مقابل آن، توانایی بازی در نقش کاراکترهایی که بزرگتر از خودم هستند را هم دارم. چرا باید فقط در نقش کسانی بازی کنم که هم سن و سال خودم هستند؟

    بازی در فیلم‌های سینمایی در طول این سال ها چه چیزی را به شما آموخته است؟

    این واقعیت تلخ را که در حرفه ما، این فیلم‌ها هستند که در یاد و خاطره جمعی تماشاگران می‌مانند و نه تصویر چهره بازیگران، شما کافی است مدتی در این حرفه باشید که متوجه این موضوع شوید. بازیگران و چهره آنها، کارکرد و کارآیی کوتاه مدت دارد. در درازمدت این فیلم‌ها هستند که جاودان می‌شوند.

    از شما به عنوان یکی از بازیگران کم حرف و حتی خجالتی سینما اسم می‌برند.

    واقعاً آدم‌ ساکت و آرامی نیستم. اما خیلی‌ها فکر می‌کنند چنین آدمی هستم. خودم یک جورهایی احساس می‌کنم در دسته آدم‌های شورشی قرار می‌گیرم. حس می‌کنم کمی متفاوت از دیگران هستم. اما در جایی که احساس می‌کنم سکوت کار و رفتار بهتری است، پرحرفی نمی‌کنم. از دوران کودکی با آن که در هالیوود بزرگ شده‌ام، آدم آرامی بوده‌ام و هیچ وقت به سراغ کارهای خلاف و دردسرساز نرفتم. باور کنید که دروغ نمی‌گویم! در دوران نوجوانی از آن دسته کسانی نبودم که سیگار می‌کشیدند. در عین حال، خیلی کم عصبی می‌شوم یا گریه می‌کنم. اما خیلی زیاد هیجان‌زده می‌شوم. کمتر پیش می‌آید خیلی خوشحال یا خیلی غمگین شدم.

    از چه چیزی خیلی می‌ترسید؟

    از صحبت کردن جلوی تعداد زیادی آدم متنفر هستم. نمی‌توانم چنین کاری را انجام دهم و نمی‌دانم چرا. اما برعکس آن، ملاقات و دیدار با آدم‌های مختلف، یکی از وسوسه‌های بزرگ زندگی‌ام است. پس از این دیدارها، سعی می‌کنم کارهایشان و رفتارشان را تقلید کنم. انجام دادن این کار را خیلی دوست دارم. در دوران کودکی خجالتی بودم. اما کم کم یاد گرفتم در جمع حاضر شوم و به سراغ ماجراجویی و ناشناخته‌ها بروم.

    از چه چیز حرفه بازیگری ناراضی هستید؟


    حرفه ما یک حرفه حقه‌باز است که حتی سر خود ما هم کلاه می‌گذارد! اگر شما نتوانید در هر فیلمی نقش‌تان را خوب و درست بازی کرده و در قالب آن نقش موردنظر فرد بروید، بلافاصله این جمله را می‌شنوید که «می‌بینیِ، او فقط در همان یک نقش خوب بازی کرد و توانایی حضور در نقش‌های مختلف را ندارد» و شنیدن این جمله خیلی سخت است.


    http://www.naghdefarsi.com/images/stories/rooz/0713/02.03/13910801000515_PhotoL_V.jpg


    درباره کارنامه بازیگری‌تان چه می‌گویید؟

    تصدیق می‌کنم که در ابتدای ورود به حرفه بازیگری، در نقش‌ها و فیلم‌های کم ارزش بازی کردم. اما آدم از تجربه‌ها درس گرفته و یاد می‌گیرد که خطاهای گذشته را تکرار نکند. اما در عین حال، یادتان باشد در آن سنی که من بازیگر شدم، خیلی چیزها را نمی‌دانستم و بیشتر می‌خواستم مورد توجه باشم و دیده شوم.

    هالیوود را دوست دارید؟

    اهمیتی ندارد که دوستش دارم یا خیر. در این جا، شما با یک سری تضادها و تناقضات روبه‌رو هستید که به نظر نمی‌رسد حل شدنی باشند. در این شهر خیلی‌ها به شما لبخند می‌زنند و برایتان آرزوی موفقیت می‌کنند، ولی در عمل می‌خواهند (و آرزو می‌کنند) که بدبخت و بینوا شوید.به زودی متوجه این مسئله می‌شوید که موفقیت شما باعث ناراحتی خیلی‌ها می شود و آنها ترجیح می‌دهند به جای موفقیت، سقوط کنید و با شکست روبرو شوید.آن ها زمین خوردن شما را می خواهند.

    ---

    ***************************************************

      و...در پايان جمله اي از لئوناردو نقل مي كنم:

    « بهترين چيز هنرپيشگي اين است كه مي تواني خودت را در قالب يك شخصيت ديگر فراموش كني و در حقيقت اين چيزي است كه من براي آن دستمزد مي گيرم. و اين يك راه فوق العاده براي خارج شدن از خود و روزمرگي است. همانطور كه به زندگي خود توجه مي كنم مطمئن نيستم كي هستم، و به نظر مي رسد كه هر روز در حال تغيير هستم.»  

                                                                                            پایان

     

      

     
تعداد بازدید از این مطلب: 10651
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 8:9 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
(بدل شیطان)فیلمی در باره عدی پسرصدام
نظرات

درباره فیلم بدل شیطان

*****************

 گردآوری و تدوین:مهردادمیخبر

مشخصات فیلم:

کارگردان لی تماهوری
بازیگران دومنیک کوپر
تاریخ‌های انتشار ۲۲ ژانویه ۲۰۱۱
۲۹ ژوئه ۲۰۱۱ (آمریکا)
مدت زمان ۱۰۸ دقیقه
کشور بلژیک
هلند
زبان انگلیسی
هزینهٔ فیلم ۱۹.۱ میلیون دلار
فروش گیشه ۱،۳۶۱،۵۱۲ میلیون دلار

 

The Devil s Double.jpg

 مقدمه:

*****

 بدل شیطان (به انگلیسی: The Devil's Double) یک فیلم درام محصول سال ۲۰۱۱ است. این فیلم براساس ماجرایی واقعی از زندگی عدی صدام حسین، پسر بزرگ صدام حسین و بدل وی، لطیف یحیی است.ماجراهای این فیلم برگرفته از کتاب «من فرزند رئیس جمهور بودم» نوشته لطیف یحیی، افسر وظیفهٔ سابق عراقی ساخته شده‌است. این کتاب در اواخر دهه نود منتشر شد. لطیف یحیی در این کتاب تجربه‌اش را از زندگی عدی صدام، پسر بزرگ صدام حسین بیان می‌کند که یک زندگی پر از خشونت، بی‌رحمی و ابتذال بوده‌است. این فیلم وقایع سال‌های ۱۹۸۳ تا ۱۹۹۷ عدی حسین و لطیف یحیی را نشان می‌دهد.بدل شیطان نقدهای تقریباً مثبتی از طرف منتقدان فیلم و سینما دریافت کرد.

شمائی کوتاه  ازداستان

****************

لطیف یحیی(دومینیک کوپر) یک سرباز عراقی است که در جنگ ایران و عراق می‌جنگد. عدی حسین، پسر بزرگ صدام حسین او را از جبهه فرا می‌خواند تا بدل او شود. عدی حسین مبتلا به بیماری دگرآزاری (سادیسم) است. او مردم را به راحتی می‌کشد و دختران جوان را بعد از آن که از خیابان‌های شهر می‌رباید می‌کشد. لطیف تلاش می‌کند که او را متوقف کند. اما عدی دست از کارهایش بر نمی‌دارد. لطیف فرار می‌کند و عدی او را تهدید می‌کند که اگر برنگردد پدر او را می‌کشد. اما لطیف حاضر به برگشتن نمی‌شود و عدی پدر وی را می‌کشد و ...

 

عکسهائی از عدی و بدل او

گسترش مطلب

***********

 بدل شیطان The Devil's Double فیلمی است که ماجراهای آن در سال های 1996 – 1987 در عراق میگذرد و گوشه هایی تکان دهنده از زندگی عدی حسین، پسر بزرگ صدام حسین رییس جمهور و دیکتاتور عراق را به نمایش میگذارد.
فیلم بر اساس کتابی به همین نام نوشته لطیف یحیی، بدل عدی حسین ساخته شده، محصول سال 2011، زمان نمایش 109 دقیقه و درجه R است. فیلم ساخت کشورهای بلژیک و هلند بوده و زبان نمایش آن نیز انگلیسی است.


کارگردان The Devil's Double ، لی تاماهوری Lee Tamahori است. کارگردان نیوزیلندی که کارگردانی بیست و یکمین فیلم جیمز باند Die Another Day را در سال 2002 برعهده داشت. تاماهوری تقریبا تمام جوایز سینمایی اش را برای کارگردانی فیلم Once Were Warriors محصول سال 1994 بدست آورده.

فیلم بدل شیطان، داستان زندگی بدل عدی پسر صدام

بازیگران اصلی فیلم :

************************

دومینیک کوپر Dominic Cooper در نقش عدی صدام حسین و لطیف یحیی:

بازیگر تئاتر و سینما متولد سال 1978 در گرینویچ لندن است. مادرش مربی مهد کودک و پدرش متصدی حراج هستند. او که در دو نقش عدی صدام حسین و لطیف یحیی در این فیلم بازی بسیار خوبی را به نمایش گذاشته، تا کنون در چهل و سه فیلم سینمایی و سریال تلویزیونی بازی کرده که در بین آنها میتوان از فیلم Mamma Mia در سال 2008، My Week With Marilyn سال 2011 و Abraham Lincoln:Vampire Hunter در سال 2012 نام برد.

از مسائل خصوصی زندگی وی، رابطه اش با آماندا سیفرید Amanda Seyfried است که در سال 2010 ، دومینیک کوپر به دلیل اینکه آنها در دو کشور مختلف زندگی میکردند، آنرا پایان رساند.

لودیواین سانیه Ludivine Sagnier در نقش سراب:

برنده خرس نقره ای فستیوال فیلم برلین و جوایز فیلم اروپا European Film Awards در سال 2002برای بازی در فیلم 8 Women ، سه بار کاندیدای دریافت جایزه سزار در سالهای 2003 برای فیلم 8 Women ، 2004 برای فیلم Swimming Pool و 2007 برای فیلم A Secret و یکی از کاندیداهای بازیگر زن منتخب اروپا از طرف تماشاگران در مراسم European Film Awards برای بازی در فیلم Swimming Pool در مراسم سال 2003.

لودیواین سانیه متولد 1979 در فرانسه بوده و پدرش پروفسور و استاد دانشگاه پاریس است. ا و بعنوان یک بازیگر سابقه بازی در چهل و نه فیلم وسریال را در کارنامه اش دارد که میتوان به سریال Navaro در سال 2002و فیلم " پاریس دوستت دارم" Paris, je t'aime در سال 2006، اشاره کرد.

فیلیپ کواست Phillip Quast در نقش صدام حسین:

بازیگر تئاتر، تلویزیون و سینما متولد 1957 در استرالیا. او بیشترین شهرتش را برای نقش آفرینی روی صحنه تئاتر دارد و سه بار برنده جایزه Laurence Olivier بهترین بازیگر شده است و یکی از معروف ترین کارهایش، بازی در نقش بازرس ژاور در تئاتر موزیکال "بینوایان" است.


کارهای او در سینما و تلویزیون بیشتر شامل سریال های تلویزیونی است که آخرین آنها سریال Bed of Roses در سال 2010 است.
"بدل شیطان" به زندگی عدی صدام حسین پرداخته است که خشونت، هوسرانی، جنون و افسار گسیختگی اش آنهم در دوران دیکتانوری صدام حسین برعراق، زبانزد بود. چندی پیش و در سال 2008 نیز مینی سریال تلویزیونی با نام "خانه ی صدام" House of Saddam که تولید مشترک BBC و HBO و در چهار قسمت بود، به قدرت رسیدن و سقوط صدام حسین را به تصویر کشید که البته در آن سریال کمتر به زندگی و مسائل شخصی صدام و پسرانش پرداخته شده بود.

سریال "خانه ی صدام" در ایران بعلت بازی شهره آغداشلو در نقش ساجده تلفاح، همسر صدام حسین و مادر دو پسر او عدی و قصی، مورد توجه خاصی از طرف تماشاگران قرار گرفت. در سریال فوق، فیلیپ آردیتی Philip Arditi بازیگر ایتالیایی- انگلیسی تلویزیون درنقش عدی حسین ظاهر شد که شهرت زیادی را برای وی بهمراه داشت. 


این سریال در سال 2009 و در مراسم بفتا، کاندیدای دریافت پنج جایزه بود که برنده هیچکدام نشد ولی در همین سال شهره آغداشلو جایزه Emmy بهترین بازیگر نقش مکمل را برای بازی در این سریال از آن خود کرد.

منبع مورد استفاده برای ساخت فیلم Devil's Double ، همانطور که عنوان گردید، کتاب لطیف یحیی، بدل عدی صدام حسین بوده است که نام فیلم نیز از نام کتاب گرفته شده.لطیف یحیی، متولد سال 194 در یک خانواده کرد بود و طبق گفته هایش، در دوران تحصیل همکلاس عدی بوده و به همین علت نیز مورد توجه بوده. او که در زمان جنگ با ایران در جبهه های جنگ حضور داشت، در سالهای آخر جنگ بعلت شباهتش بعنوان بدل عدی حسین انتخاب میشود و حتی در جریان جنگ کویت بجای عدی با سربازان عراقی دیدار کرده و برای آنها سخنرانی میکند.

ولی روابط او با عدی رو به وخامت میرود و علت آن نیز بنا به گفته لطیف یحیی، زنی بود که مورد علاقه عدی بود ولی به یحیی توجه بیشتری نشان میداد. این موضوع باعث خشم عدی و تیراندازی او به یحیی میشود و لطیف یحیی تصمیم به فرار به سمت شمال کشور میگیرد. در آنجا توسط مبارزان کرد بعلت شباهتش به عدی دستگیر و زندانی میشود ولی بعد که هویت واقعی اش مشخص میشود، کردها اورا آزاد کرده و لطیف یحیی در سال 1992 به اتریش پناهنده میشود.

بر طبق فیلم "بدل شیطان" لطیف یحیی را بسختی میتوان پیدا کرد و آخرین بار بهمراه همسر و دو فرزندش در ایرلند دیده شده است.

در سال 2009 و در برنامه Hard Talk در کانال BBC لطیف یحیی گفته بود که عدی حسین از یک بیمار روانی هم بدتر بوده و پس از اینکه زن زیبایی را از روی هوس برای خودش انتخاب میکرده، پس از مدتی او را در اثر شکنجه و ضرب و شتم تبدیل به یک تکه بزرگ گوشت در حال نفس کشیدن میکرد. سپس وی را کشته و مانند زباله در جایی مدفون مینمود.
یکی از اپیزود های برنامه Locked Up Abroad در کانال National Geographic در سال 2012 نیز به زندگی لطیف یحیی اختصاص یافته بود.
البته لازم به توضیح است که دو روزنامه نگار به نام های Eoin Butlerاز روزنامه Irish Times و Ed Caesar از روزنامه Sunday Times ، پس از مصاحبه با لطیف یحیی، درستی اظهارات او را مورد تائید قرار ندادند.




مشروح داستان فیلم

********************************

فیلم با نمایش صحنه های جنگ ایران وعراق شروع میشود. 
در سال 1987، لطیف یحیی که در جبهه جنگ با ایران مشغول انجام وظیفه است، بعنوان فدایی و بدل عدی صدام حسین انتخاب میشود. او که از یک خانواده سطح بالا از نظر اجتماعی میباشد در دوران تحصیل همکلاس عدی بوده و بعلت شباهتش با او همواره مورد توجه سایر دانش آموزان بوده است.لطیف یحیی به بغداد منتقل میشود و پس از مطلع شدن از این موضوع از پذیرش آن خودداری میکند. ولی پس از شکنجه های بدنی و تهدید خانواده اش از سوی عدی، ناچار به قبول پیشنهاد فوق شده و پس از یکسری تغییرات در بدن مانند مدل دندان ها، قد و یکسری جراحی برروی صورت بعنوان بدل و فدایی عدی کار خود را آغاز میکند. به پدر و مادرش نیز اطلاع میدهند که او در جبهه جنگ با ایران کشته شده است. 

پس از آن لطیف یحیی میتوانست از کلیه امکانات رفاهی و تجملی عدی مانند استفاده و اقامت در کاخ، استفاده از وسایل و حتی اتومبیل فراری عدی استفاده کند و سعی زیادی میکند تا رفتارهای افراطی و غیر معقول عدی را برطرف کند که البته کاملا ناموق است.

یک شب هنگامیکه با عدی و محافظین به یک کلوب شبانه میروند، در حالیکه عدی مشغول خوشگذرانی است، لطیف یحیی سوار فراری عدی شده به مخفیانه به خانه پدری اش میرود و در حالیکه سعی میکند تا بتواند از دور خانواده اش را ببیند توسط محافظین عدی دستگیر شده و شدیدا با شلاق تنبیه میشود.
در یک کنفرانس با حضور رهبران کویت، حساسیت روز افزون عدی حسین نسبت به کویتی ها مشخص میشود. او فکر میکند که کویتی ها از حوزه نفتی رمیلا سوء استفاده میکنند در حالیکه نفت آن منطقه متعلق به عراق است و جنگ اول خلیج فارس با این جمله عدی شروع میشود: "دیگه دوره شیخ ها به پایان رسیده".

عدی زوز به روز سادیستی تر و افسارگسیخته تر میشود. با فراری اش هنگام تعطیلی مدارس دخترانه به خیابان رفته و دختران مورد علاقه اش را به زور هم شده سوار کرده و با خود میبرد. یکی از این موارد، دختر چهارده ساله ای است که عدی وی را مجبور میکند تا در یک میهمانی با او باشد.

در این میهمانی (که براساس یک میهمانی واقعی به افتخار سوزان مبارک، همسر حسنی مبارک در سال 1988 میباشد) عدی با محافظ شخصی و یکی از مورد اعتمادترین افراد پدرش که حتی غذای صدام حسین را قبل از او کمی میخورد تا مسموم نباشد، به نام کامل حنا با بازی محمد فردا درگیر میشود.عدی اعتقاد داشت که کامل حنا باعث آشنایی صدام حسین و زنی به نام سمیرا شاهبندر شده که در نهایت منجر به ازدواج دوم صدام و نابودی زندگی مادرش شده است. 

به همین علت و همچنین حسادت به کامل حنا برای اعتمادی که پدرش به او داشت، جلوی چشمان میهمانان با چاقو به جان کامل حنا افتاده و شکم او را پاره کرده و روده هایش را خارج میکند و در نهایت با شلیک به سر وی، کامل حنا را به قتل میرساند. فردای آنروز نیز محافظین عدی جسد برهنه دختر جوان همراه او را پیدا میکنند.

در ادامه فیلم لطیف یحیی بهمراه سراب، معشوقه عدی( با بازی لودیواین سانیه) از کشور خارج شده و به مالت فرار میکنند ولی سراب که دخترش در عراق است از ترس مجبور به تماس با عدی میشود و محل آنها لو میرود. عدی پدر لطیف یحیی را مجبور میکند تا تلفنی با فرزندش صحبت کرده و او را مجبور به بازگشت کند و سپس پدر یحیی را میکشد.
لطیف یحیی مخفیانه به عراق بازمیگردد و سعی میکند تا با کمک یکی از همدستانش عدی حسین را به قتل برسانند. همدست لطیف یحیی فردی است که در روز عروسی اش، عدی عروس وی را را باخود برده و پس از کتک زدن به او تجاوز میکند و دختر پس از این اتفاق خود را از بالای ساختمان به پایین انداخته و خودکشی میکند.
لطیف یحیی و همدستش در روز نیمه شعبان و درحالیکه عدی قصد دارد تا دختر جوان دیگری را اغوا کرده و سوار ماشین خودش کند، به او حمله ور میشوند. همدست او توسط محافظین با شلیک گلوله از پای در می آید ولی لطیف یحیی با چندین شلیک عدی را مورد اصابت قرار میدهد ( که طبق گزارشات تائید نشده، ناحیه تنا سلی عدی در این حادثه در اثر یک شلیک مستقیم شدیدا آسیب دیده بود.)
لطیف یحیی موفق به فرار میشود و عدی حسین بر اثر این حادثه دچار معلولیت و لنگش میشود که تا پایان عمرش با اوست.

22 جولای، نهمین سالگرد کشته شدن عدی و قصی حسین است که پس از شناسایی محل اقامتشان در شهر موصل در درگیری با نیروهای ارتش آمریکا از پای درآمدند.

...ونکاتی بیشتر

**********************

آلبرت آینشتاین گفته: " دو چیز انتها ندارد: جهان هستی و حماقت بشر. البته در مورد اول مطمئن نیستم!!" 

سرنوشت صدام حسین و پسرانش در حالی اتفاق افتاد که در صورت تفکر و درایت و باتوجه به منابع مالی عظیم عراق، میتوانستند یکی از بهترین و مرفه ترین کشورها و شرایط زندگی ایده آل را برای مردم عراق مهیا کنند ولی خوی دیکتاتوری و جنگ طلبی، آنها را به مسیری کشاند که به غارت، تجاوز، نسل کشی و دو جنگ با ایران و کویت رسید و در نهایت با ورود نیروهای آمریکا، هیچیک از آنان جان سالم به در نبردند و طعم خفت را یا در میادین نبرد و یا پای میزهای محاکمه چشیدند.
بدل شیطان فیلمی است که باید آنرا دید بخصوص که روایت قسمتی از یک حادثه در تاریخ معاصر است که کشور و مردم ما مستقیما با آن درگیر بودند و یادآوری این نکته قدیمی که: دست بالای دست بسیار است. 

همچنین دومینیک کوپر در نقش های عدی صدام حسین و لطیف یحیی بازی خوبی را بویژه در نمایش حالت های روانی عدی به نمایش گذاشته است. . . .

. عدی صدام حسین فرزند اول صدام حسین و متولد ژوئن 1964در تکریت عراق بود.
. او از طرف پدرش بعنوان رئیس کمیته المپیک عراق و رئیس فدراسیون فوتبال این کشور منصوب شده بود و ورزشکاران بسیاری را به دلیل شکست در مسابقات یا عدم کسب مدال تحت شکنجه و تنبیهات شدید بدنی قرار داد.

. در حادثه سوء قصد به وی که در اواخر فیلم نیز نشان داده میشود، عدی حسین مورد اصابت هشت گلوله قرار گرفت و به بیمارستان ابن سینا در بغداد منتقل شد و در نهایت بهبود پیدا کرد ولی دچار لنگش چشمگیری شد و علیرغم چندین عمل جراحی، یک گلوله در ستون فقرات وی باقی ماند و جراحان با توجه به نزدیگی این گلوله به نخاع وی موفق به خارج کردن آن نشدند. این گلوله باعث ناتوانی های بدنی عدی گشت بطوریکه صدام حسین مسئولیت های بیشتری را به پسر دومش، قصی واگذار کرد و در سال 2000قصی را بعنوان جانشین خود معرفی کرد.

. عدی حسین دارای کلکسیونی از ماشینهای تجملی و گران قیمت بود که تعداد آنها به 1200 دستگاه میرسید. از میان آنها میتوان به رولزرویس کورنیش او به ارزش دویست هزار دلار اشاره کرد و ماشین لامبورگینی مدل LM002 که معمر قذافی رهبر آن زمان لیبی به وی هدیه داده بود.

. او یک افسر ارتش عراق را به دلیل اینکه اجازه نداده بود عدی با همسرش برقصد، طوری مضروب کرد که افسر فوق پس از چند روز درگذشت.

. در بین عراقی هایی که نیروهای آمریکا شدیدا به دنبال دستگیری یا کشتن آنها بودند، ازعدی حسین بعنوان ورق آس دل و از قصی بعنوان آس خاج نام برده میشد.


. در روز 22ژولای 2003 واحدهای لشکر 101 هوابرد آمریکا خانه ای را در شهر موصل که عدی حسین، برادرش قصی و مصطفی، پسر چهارده ساله قصی به آن وارد شده بودند محاصره کرده و از زمین و هوا مورد حمله قرار دادند و پس از چهار ساعت نبرد وارد خانه شدند و جسد هر سه نفر آنها به همراه یک محافظ را پیدا کردند. در این حمله 200 سرباز آمریکا،هلیکوپترهای OH-58 Kiowa و یک فروند هواپیمای A10 شرکت داشتند.
. عدی حسین به همراه برادرش قصی و مصطفی،پسر قصی در قبرستانی در نزدیکی زادگاهشان، تکریت به خاک سپرده شدند.

. برای دستگیری و تسلیم عدی و قصی از طرف فرماندهی نیروهای آمریکا، سی میلیون دلار جایزه تعیین شده بود.


                         ((منابع:.IMDb.Wikipedia.Wikiquote.Brainy Quote.forum.tvcenter.tv.))

 

 

 

 

 

 

 
تعداد بازدید از این مطلب: 21594
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2

سه شنبه 30 دی 1393 ساعت : 1:4 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
آنتونیو باندراس:یک ماتادور در هالیوود
نظرات

باندراس :یک ماتادوردر هالیوود

گردآوری،ویرایش و تدوین:مهردادمیخبر

منبع:ویکیپدیا.آکاایران.سیمرغ.جام جم آنلاین

*************************************************************

 

مقدمه

خوزه آنتونیو دومینگوئز باندراس ( José Antonio Domínguez Bandera) که بیشتر با نام آنتونیو باندراس شناخته می‌شود، بازیگری اسپانیایی  تبارمی‌باشد.او یکی از معروفترین بازیگران اسپانیایی تباردر سینمای هالیووداست.

باندراس در سال ۱۹۸۲ در فیلمی بامهارت یک نقش کوتاه اجرا کرد و مورد تشویق همه قرار گرفت. سپس در سال ۱۹۸۵ در فیلم ماتادور به کارگردانی «آلمودوار» ایفای نقش نمودو بعداز آن در سال ۱۹۹۲ در فیلم پادشاهان مامبو خوش درخشید و راهش برای ورودبه هالیوود باز شد، البته آنتونیو در آن زمان هنوز انگلیسی را به خوبی نیاموخته بود، لذا در آن فیلم دیالوگ‌ها را به زبان انگلیسی حفظ کرد و بالهجه اسپانیایی به بیان جملات پرداخت.گام بعدی او بازی با تام هنکس در فیلم فیلادلفیا بود. چندی بعد در برابر تام کروز و برد پیت قرار گرفت و در در فیلم مصاحبه با دراکولا ایفای نقش کرد و سپس با بازی در فیلم خانه اشباح به شهرت رسید.باندراس با ایفای نقش در فیلم نقاب زورو در سال ۱۹۹۸ به همراه آنتونی هاپکینز و کاترین زتا جونز در سطح فیلم‌های برتر مطرح شد

Antonio Banderas-Melanie Griffith-2010.jpg
 

     نکته:(در سال ۱۳۸۸ در ایران فیلمی اکران شد به نام دو خواهر که کپی فیلم two much ساخته باندراس بود.)

زندگینامه

آنتونیوباندراس در مالاگا، آندلس، اسپانیا ودرروز 10 اوت 1960زاده شد، پدر او پلیس و مادرش یک معلم بود و او یک برادر به نام فرانسیسکو داشت. چندی بعد باندراس دین خود را کاتولیک انتخاب کرد.او از همسر اول خود، آنا لزا، طلاق گرفت و در سال ۱۹۹۶ با ملانی گریفیث ازدواج کرد و آنها صاحب دختری به نام استلا باندراس شدند.

آنتونیو باندراس

باندراس یک متر و هفتاد و پنج سانتی متر قد دارد. او پیش از بازیگری بازیکن فوتبال بود. ولی از وقتی که در ۱۴ سالگی پایش شکست، فوتبال را کنار گذاشت و به بازیگری روی آورد و هر کسی با دیدن او به یاد زورو می افتد. پدر آنتونیو یک پلیس بود و مادرش معلم مدرسه. باندراس جوان یک کاتولیک بود. اما سرانجام خود را از اعتقادات مذهبی جدا کرد. او می خواست یک بازیکن حرفه ای فوتبال شود. در تیم مدرسه هم بازیهای درخشانی انجام می داد. ولی این رویای او با شکسته شدن پایش نقش بر آب شد. در این زمان بود که در مدرسه هنرهای دراماتیک در مالاگا آموزش به تحصیل تئاتر مشغول شد و اولین نقش خود را در یک تئاتر کوچک ایفا کرد. او توسط پلیس اسپانیا به دلیل بازی در تئاتر برتولد برشت دستگیر شد. زیرا از نظر دولت دیکتاتور وقت و ژنرال فرانکو این کار غیر قانونی بود. او تمام شب در اداره پلیس بود. در کل او سه یا چهار بار به دلایل مشابه دستگیر شد. در سال ۱۹۸۱ در ۱۹ سالگی به مادرید مهاجرت کرد. همزمان به نویسندگی هم می پرداخت تا اینکه به تئاتر ملی اسپانیا پیوست. در سال ۱۹۸۴ بازی او به عنوان یک همجنسباز سر و صدای فراوانی ایجاد کرد. 

او در سال ۱۹۹۲ به هالیوود رفت و فیلم mambo kings را بازی کرد. چون در آن زمان آنتونیو انگلیسی بلد نبود تنها جملات انگلیسی را حفظ کرده بود و بیان می کرد بدون اینکه بداند چه می گوید. در سال ۱۹۹۳ با تام هنکس در فیلادلفیا همبازی شد و در فیلم Interview with the Vampire نقش متضاد تام کروز و برد پیت را بر عهده گرفت. در سال ۱۹۹۸ نقش زورو را همراه با کاترینا زتا جونز و آنتونی هاپکینز بازی کرد. گر چه این نقش را بعدها در سال ۲۰۰۵ تکرار کرد. 
او در سال ۱۹۹۶ توسط "مجله مردم" به عنوان یکی از ۵۰ نفر زیبای جهان برگزیده شد. در همین سال با ملانی گریفیت بازیگر آمریکایی ازدواج کرد. این زوج در حال حاضر یک دحتر به نام استلا دارند. البته پیش از آن با آنا لزا ازدواج کرده بود که حاصل آن جدایی در سال ۱۹۹۶ بود. او عاشق تیم رئال مادرید است و نیمی از اوقات خود را در آمریکا و نیمی دیگر را در اسپانیا می گذراند. 


او در سال ۱۹۹۶ به عنوان یکی از ۱۰۰ ستاره سکسی دنیا برگزیده شد. او در مورد نقشهای خود گفته است که توجهی که به صداپیشگی اش در شرک ۳ داشته است بیش از توجهی است که به نقش زورو داشته . برد پیت نیز در مورد او می گوید: " او بازیگر بسیار توانایی است که با هنرش شما را به وجد می آورد ولی اگر با هنرش نتواند این کار را بکند با چهره اش مسلما می تواند." مسلما تمام علاقه مندان موسیقی نیز اجرای باندراس با گیتار در فیلم دسپرادو را به خاطر دارند. آهنگی که نام اصلی آن Canción Del Mariachi بود.

خصوصیتهای دیگر باندراس

(میهن پرست احساساتی)
آنتونیو خود را یك بازیگر اسپانیایی می‌داند كه در ایالات‌متحده زندگی و كار می‌كند. با اینكه همه او را به‌عنوان یكی از بازیگران مطرح فیلم‌های هالیوود می‌دانند اما خودش دوست دارد درسینمای اسپانیا نیز دیده شود و می‌گوید: «خودم را عمیقا وابسته و متعلق به سینمای اسپانیا می‌دانم و هرزمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شوند، بازی می‌كنم.»



 (عاشق فرزندانش است)
 یكی از تجربه‌های سینمایی آنتونیو باندراس، صداپیشگی در مجموعه «شرك» بود كه به جای گربه چكمه‌پوش صحبت می‌كرد. طبق گفته‌های باندراس فرزندانش همیشه از او می‌خواستند كه در پروژه‌های انیمیشن و زنده كه برای بچه‌ها ساخته می‌شود همكاری كند. او می‌گوید: «فرزندانم از خود من خوشحال‌تر هستند كه نسخه سینمایی گربه چكمه‌پوش ساخته شده است.»



( سلیقه‌اش درانتخاب غذا و ورزش بهترین مشخصه برای معرفی شخصیتش است)
باندراس عاشق غذاهای تند و چرب است و اهل ورزش نیز هست و به سواركاری و شمشیربازی علاقه بسیاری دارد.


   
( فعالیت هایی غیر از سینما)
آنتونیو باندراس به‌دلیل كارهای سیاسی و مخالفت با دیكتاتوری ژنرال(فرانسیسكو فرانكو)در اسپانیا در دوره جوانی (هنگامی كه حدودا 20ساله بود) چهار بار دستگیر و زندانی شد. پس از آن در سال 1980 به مادرید رفت و مدتی به‌عنوان فروشنده و همچنین پیش‌خدمت كار كرد.

 (اتفاقات در زندگی او مهم است)
پدر و مادر آنتونیو بسیار سختگیر بودند و آنتونیو در كودكی بسیار خشن بود و قصد داشت فوتبالیست شود اما بعد از شكستگی پایش در 14سالگی فوتبال را كنار گذاشت و به تئاتر روی آورد.



 (می‌تواند سریع تصمیم بگیرد)
آنتونیو در 14سالگی درسالن تئاتر محلی مالاگا یك نمایش موزیكال را دید و به‌طور ناخودآگاه احساس كرد به بازیگری علاقه‌مند است و از همان روز تصمیم گرفت بازیگر شود.

 (جزئیات نگرانش می‌كند)
آنتونیو باندراس هیچ‌وقت نمی‌خواسته یك ستاره سینمای تجاری باشد و زمانی هم كه در ایالات‌متحده و فیلم‌های آن ایفای نقش می‌كند، بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب است و اصراری ندارد كه درهرنوع پروژه‌ای بازی كند. باندراس در این مورد می‌گوید:‌ «زندگی پرهیاهوی سینمای تجاری و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. برای من پذیرش جاروجنجال‌های آن، كار ساده‌ای نیست.»

 (در زندگی او سفر نقش مهمی دارد)
 آنتونیو باندراس در 14سالگی در مدرسه هنرهای دراماتیك مالاگا ثبت‌نام كرد و پس از آن وارد تئاتر محلی اسپانیا شد. این گروه تئاتر به مدت 5سال به سراسر اسپانیا سفر و در خیابان و مكان‌های مختلف برنامه اجرا كرد.در زندگی اش تقریبا همیشه در سفر است.

...ویک مصاحبه با وی

باندراس در گفتگویی که در سال 2011 انجام داد درباره جنبه‌های مختلف کاراکترش در فیلم (پوستی که درآن زندگی میکنم)و همكاری دوباره‌اش با دوست قدیمی فیلمساز خود، پدرو آلمودوار صحبت می‌كند. همكاری جدید آلمودوار و باندراس ماه می 2011 در جشنواره فیلم كن نمایش داده شد:

-بسیاری از حضور شما در فیلمی از پدرو آلمودوار و بازگشت به سینمای اسپانیا تعجب كردند!
تعجبی ندارد. من یك بازیگر اسپانیایی هستم كه در آمریكا زندگی و كار می‌كنم. همیشه دوستدار سینمای كشورم بوده‌ام و خودم را عمیقا وابسته و متعلق به آن می‌دانم. هر زمان كه پیشنهاد خوبی از سوی صنعت سینمای كشورم به من بشود، با كمال میل همكاری خواهم كرد. من هم مثل بقیه بازیگران بین‌المللی، فعالیتم را محدود به سینمای كشورم نكرده و در پروژه‌های خوب بین‌المللی كه در خارج از مرزهای اسپانیا ساخته می‌شود نیز بازی می‌كنم.

-در دهه 80 میلادی با بازی در فیلم‌های آلمودوار هم در‌داخل و هم در خارج از اسپانیا تبدیل به یك چهره سرشناس شدید. همكاری مجدد با او پس از این همه سال چگونه بود؟
همیشه كارهای پدرو را دوست داشته‌ام و همكاری با او برایم باعث افتخار است. مدیون او و كمك‌های بی‌دریغ او هستم. پدرو نه فقط بهترین كارگردان معاصر سینمای اسپانیا، كه یكی از بهترین فیلمسازان بین‌المللی است. او تعدادی از بهترین محصولات هنری سینمای جهان را كارگردانی كرده و بازیگران بزرگ بین‌المللی خواهان همكاری با او هستند. به‌همین دلیل، برای من همكاری مشترك و مجدد با او یك افتخار بزرگ است. ما آخرین بار در فیلم تحسین شده «ببندم، بازم كن» در سال 1990 همكاری كردیم، بعد از آن من راهی آمریكا شدم و دیگر فرصت همكاری مجدد فراهم نشد. او از بازیگران خود بازی‌های خیلی خوبی می‌گیرد و در تمام این سال‌ها آرزو می‌كردم (و منتظر بودم)‌ كه او كار روی پروژه‌ای را شروع كند كه بتوانم در آن با او همكاری داشته باشم.

-اولین بار كه فیلمنامه را خواندید، چه واكنشی نشان دادید؟
همان واكنشی كه هر بار پس از خواندن فیلمنامه‌ای از پدرو دارم. شگفت‌زده شدم. نوشته‌های او ، آدم را شگفت‌زده كرده و به هیجان می‌آورد. همیشه چیزی پررمز و راز در فیلمنامه‌های او وجود دارد كه تعجب بازیگر را برمی‌انگیزد. پدرو همیشه چیز تازه برای ارائه كردن دارد و شما می‌دانید كه باید منتظر یك سفر هیجان‌انگیز درونی و افسانه‌ای باشید. اولین چیزی كه پس از خواندن فیلمنامه متوجه شدم، این بود كه كاراكتر محوری قصه، شخصیتی تازه بود كه مرا كاملا از آن كاراكتر هالیوودی مرسوم كه طی سال‌های اخیر بازی كرده‌ام، دور و جدا می‌كرد. در اكثر فیلم‌های هالیوودی نقش یك آدم رمانتیك آمریكای لاتینی را بازی می‌كردم و پوستی كه در آن زندگی می‌كنم عزمتی باشكوه از این نوع نقش‌ها به سمت یك نقش و كاراكتر غیرمتعارف بود. این شخصیت در عین سادگی، یكسری پیچیدگی‌های درونی، روحی و روانی داشت. به پدرو گفتم این نقش را فقط با راهنمایی‌های او می‌توانم بازی كنم و در تمام مراحل كار باید كاملا در كنارم باشد.

-عزیمت از آن نقش‌های به ظاهر كلیشه‌ای و بازی در چنین نقشی كار ساده‌ای بود؟
به هیچ وجه. بازی در نقش‌های غیرمتعارف، رنج و ممارست خاصی‌ می‌طلبد. شما باید ذات شخصیت مورد نظر را كشف كنید، سپس یك بازی زیرپوستی ارائه دهید. مطالعه نقش، وقت می‌برد و دقت خاصی می‌طلبد. به همین دلیل، عزیمت از آن نقش‌های معمول و متداول به سمت یك چنین نقشی، حكم یك پروسه سخت و دشوار را داشت، ولی با وجود تمام سختی‌های كار، این نوع نقش‌ها را دوست دارم و از بازی در آنها لذت می‌برم. چالشی كه در این كار وجود دارد، برایم جذاب است. نقش و كار روی آن سخت و طاقت‌فرساست و شما هم نمی‌خواهید تسلیم شده و عقب‌نشینی كنید. رمز و جذابیت بازیگری در همین است.

-هدایت پدرو آلمودوار در این رابطه چگونه بود؟
او می‌خواست این شخصیت در همه حال تحت كنترل باشد و نباید هیولای درون او خودش را آشكار می‌كرد. این وجه از شخصیت این آدم باید پنهان می‌ماند و انجام این كار، چندان هم ساده نبود. ظاهر شخصیت باید آن چیزی را نشان داده یا به نمایش می‌گذاشت كه با واقعیت درونی او فاصله زیادی داشت.

در حقیقت، این شخصیت باید جلوی بقیه آدم‌های قصه فیلم، نقش بازی می‌كرد و این نقش در نقش كه باید به صورت همزمان توسط من بازی می‌شد، كار‌دشواری بود. با این حال پدرو با ارائه این شخصیت به من، درهای تازه‌ای را به رویم باز كرد و یك شكل متفاوت بازیگری را به من آموخت. او با این كار، چهره دیگری از فن بازیگری را در معرض دید و قضاوت عمومی قرار داد.

-این روزها بازی در چنین نقش‌هایی مطلوب شماست؟
من 51 سال سن دارم و می‌خواهم فرصت و امكان آن را پیدا كنم كه در نقش كاراكترهایی ظاهر شوم كه تا قبل از این فرصت بازی در آنها را نداشته‌ام. مایلم كه بیشتر در این جور نقش‌ها ایفای نقش كنم.

هالیوود بجز با بازیگران اكشنی همچون آرنولد و ون‌دم، با هنرپیشگان لهجه‌دار خارجی چندان مهربان نبوده است، ولی مثل این كه شما یك استثنا هستید.
شاید یك دلیل آن این باشد كه هیچ وقت نمی‌خواستم یك ستاره هالیوودی باشم. در آمریكا هم بیشتر به دنبال نقش‌ها و فیلم‌های خوب بودم و اصراری نداشتم كه در هر نوع پروژه‌ای بازی كنم. زندگی پرهیاهوی هالیوودی و تبلیغات دروغین آن را دوست ندارم. یادتان باشد كه من یك بازیگر اروپایی هستم و از جایی می‌آیم كه ‌ پس‌زمینه قوی فرهنگی و اجتماعی دارد. در اروپا فیلم و نقش، مهم‌ترین عنصر برای یك بازیگر هستند و او به جنبه‌های تبلیغاتی كار اهمیت زیادی نمی‌دهد. برای من كه در چنین سیستمی آموزش دیده و رشد كرده بودم، پذیرش جار و جنجال‌های هالیوودی كار ساده‌ای نیست. در آمریكا هم تمام سعی‌ام این بود كه در فیلم‌های خوب بازی كنم و خودم را به عنوان بازیگری به تماشاچی بشناسانم كه به دنبال ارائه ‌ بازی طبیعی و معقولی است.

-پوستی كه در آن زندگی می‌كنم براساس قصه یك كتاب پرخواننده ساخته شده است. آن كتاب را خوانده بودید؟
مدت‌ها قبل از این كه قرار باشد فیلم را بازی كنم، آن كتاب را مطالعه كردم. احساس كردم قصه جذابی دارد و كاراكتر اصلی آن یك جراح پلاستیك كه در پنهان، روحیه‌ای فرانكشتاینی‌گونه دارد و درصدد انتقام گرفتن از آزاردهندگان دخترش است، خیلی مورد توجهم قرار گرفت. نمی‌خواهم این جمله را تكرار كنم كه با خواندن كتاب، به این فكر افتادم كه در اقتباس سینمایی احتمالی آن، نقش این دكتر را بازی كنم. زمانی كه پدرو با من تماس گرفت، این كتاب تقریبا از یادم رفته بود. دوباره آن را خواندم و جالب است كه این بار چیزهای تازه‌ای در ارتباط با این كاراكتر و دنیای پیرامونش را كشف كردم.

-فكر می‌كنید آلمودوار با این فیلم، قصد ساخت چگونه اثری را داشت؟
احساس می‌كنم یك جورهایی می‌خواست فیلمی شبیه آثار صامت فرتیزلانگ و در مایه‌های دلهره‌آور بسازد. خود‌پدرو هم سر صحنه فیلمبرداری می‌گفت: پوستی كه در آن زندگی می‌كنم چنین حال و هوایی را می‌طلبد. ملودرام، ژانر مورد علاقه اوست و حالا با این فیلم، یك كار دلهره‌آور ارائه داده است. حس عمومی سر صحنه فیلمبرداری این بود كه این نوع فیلمسازی می‌تواند فرصت‌ها و احتمالات زیادی را در كنار هم قرار دهد تا به نتایج و فرصت‌های متفاوتی دست پیدا كند.


-وقتی نقش را بازی می‌كردید، چه حسی داشتید؟

فیلم را كه نگاه می‌كنید،‌ متوجه می‌شوید این شخصیت، آزار روحی زیادی دیده، ولی تلاش دارد آن را نشان ندهد و از چشم دوربین و بقیه كاراكترهای قصه پنهانش كند. این توفان و تلاطم درونی رنج كشیده در وجود این آدم پردردسر، به وضوع به نمایش درمی‌آید. او از هر نوع یكدلی و همراهی فارغ است و توانایی آن را ندارد، بشدت خونسرد است و من باید همه این حالات را جلوی دوربین نشان می‌دادم. تماشاگران فیلم بتدریج حس بی‌رحمی، دیوانگی و اشتیاق دیوانه‌وار او برای انتقام را كشف می‌كنند.

------------------------

فیلم‌های باندراس

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 6002
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 8:22 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
براد پیت پسر زیبای هالیوود!
نظرات

 

           

برادپیت: پسرزیبای هالیوود!

            (گردآوری و تدوین مطالب: مهرداد میخبر)

منبع: (مطالب:ویکیپدیا.آکاایران.www.persianpersia.com)(تصاویر: ویکیپدیا.تاپ ناب)

&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&&

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)براد

ویلیام بردلی «بِرَد» پیت ( William Bradley "Brad" Pitt) ‏ بازیگر و تهیه کننده آمریکاییاست. وی تاکنون پنج‌بار نامزد دریافت جایزه اسکار و جایزه گلدن گلوب و یک‌بار برنده جایزه گلدن گلوب شده است. اولین فیلمی که باعث شناخته‌شدن برد پیت شد، فیلم تلما و لوییز محصول سال ۱۹۹۱ بود. اما اولین نقش‌های موفق و اصلی وی در فیلم‌های بعدی‌اش چون رودخانه‌ای که از آن میان می‌گذرد (۱۹۹۲)، مصاحبه با خون‌آشام (۱۹۹۴) و افسانه‌های خزان (۱۹۹۴) اتفاق افتاد. دو فیلم هفت و ۱۲ میمون باعث تحسین وی از سوی منتقدین شد و در نهایت نیز بخاطر فیلم ۱۲ میمون، برای اولین بار نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد و همچنین برنده یک جایزه گلدن گلوب شد. حدود ۴ سال بعد، فیلم باشگاه مبارزه با بازی برد پیت به نمایش درآمد و سپس نقش‌آفرینی وی در سه فیلم یازده یار اوشن، دوازده یار اوشن و سیزده یار اوشن توجه مخاطبان را به سویش جلب کرد. با این وجود اما از نظر درآمد، پروفروش‌ترین فیلم‌هایش، تروآ، آقا و خانم اسمیت و جنگ جهانی زد هستند. دومین و سومین نامزدی دریافت جایزه اسکار برد پیت برای فیلم‌های دیگرش، مورد عجیب بنجامین باتن (۲۰۰۸) و مانیبال (۲۰۱۱) بود. پیت مالک یک شرکت تهیه فیلم به نام پلن بی اینترتینمنت است که چند فیلم وی مانند جدا افتاده و مانیبال محصول این شرکت هستند. هردوی این فیلم‌ها نیز موفق بودند، بطوری که فیلم جداافتاده برنده جایزه اسکار بهترین فیلم، و فیلم مانیبال نامزد دریافت جایزه بهترین فیلم شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

زندگی و فعالیت سینمائی 

پیت در 18 دسامبر 1963 ودر شهر شنی در ایالت اوکلاهاما به دنیا آمد. پدر او ویلیام الوین پیت، در یک شرکت حمل‌ونقل مشغول به کار بوده و مادرش جین اتا، در مدرسه‌ای به عنوان مشاور کار می‌کرد. به زودی و به همراه خانواده‌اش به اسپرینگفیلد، میزوری می‌روند، جایی که او به همراه برادرش داگلاس و خواهر جولی زندگی کردند. وی یک مسیحی بپتیست است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

 در نوزده‌سالگی برای جستجوی راهی برای رسیدن به موفقیت راهی لس‌آنجلس شد. در حالی که پیش از آن حتی فکرش را هم نکرده بود که روزگاری بازیگر سینما خواهد شد. پس از نزدیک به یکسال جستجو و این‌ دروآن‌در زدن در لس‌آنجلس، خیلی اتفاقی وارد دنیای بازیگری شد. نخستین تجربه او در این حیطه حضوری کوتاه در مجموعه تلویزیونی دالاس (۱۹۹۱ ۱۹۷۸)‌ بود. پس از آن در مجموعه‌های تلویزیونی دیگری مثل روزهای افتخار (۱۹۹۰)‌ ظاهر شد.
در همین دوران کارش را در سینما با ایفای نقش‌های کم اهمیت در آثاری نه‌چندان مشهور مثل بریدن کلاس (پالنبرگ)‌ و خوشبخت با هم (دامسکی)‌ آغاز کرد. ضمن این‌که در این دوران بیشتر به عنوان مدل شلوارهای جین «لی‌وایز» شناخته می‌شد تا یک بازیگر جدی. در واقع برای اولین‌بار با حضور در فیلم تلماولوئیز (ریدلی اسکات)‌ در سال ۱۹۸۹ بود که به عنوان یک بازیگر شناخته شد. ریدلی اسکات در این فیلم دیدنی نقش فرعی اما مهم و تاثیر‌گذار به او داد.
در این‌جا او نقش جوانی را بازی می‌کند که پس از آشنایی با تلما (با بازی جینا دیویس)‌ پول‌های او را می‌رباید و تلما به لوئیز (با بازی سوزان ساراندون)‌ پیشنهاد می‌کند که روش‌ همان جوانک را پیش بگیرند و در سر راه‌شان به یک سوپرمارکت دستبرد بزنند. تلما ولوئیز یکی از مهم‌ترین فیلم‌های ریدلی اسکات و یک فیلم جاده‌ای تاثیر‌گذار بود که به دلیل ارائه روش‌ها و راه‌حل‌های عملی‌‌ زن آزاد‌خواهی در سینما مورد انتقاد و خشم بسیاری از مردسالاران قرار گرفت.
تقریبا همه مردهای داستان جزو عناصر منفی آن‌اند و در بین آنها همین برادپیت هم هست که در راه اکلاهاماسیتی توسط دو شخصیت اصلی داستان سوار اتومبیل‌شان می‌شود تا به مقصد برسد، اما در نهایت با دزدیدن پول‌ آنها از داستان غیب‌اش می‌زند. برادپیت با همین نقش فرعی و کوتاه اما مهم و تاثیر‌گذار خوش‌ درخشید و برای اولین بار خود را به عنوان یک بازیگر شناساند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
برادپیت در همان سال در اولین فیلم تام دی‌سیلو به نام جانی سویید (۱۹۹۱)‌ حضور یافت.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت پیت و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادندپیت در این جا نقش پسری را بازی می‌کند که در حالی که از یک کیوسک تلفن خبر آزار دیدن دختری توسط اوباش را به پلیس می‌دهد، متوجه یک جفت کفش جیر می‌شود که روی سقف کیوسک می‌‌افتد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
او به کمک کفش‌ها و موسیقی «ریکی نلسن» خود را یک خواننده محبوب موسیقی پاپ تصور می‌کند و اسم «جانی سویید» را انتخاب می‌کند. او به همراه رفیق‌اش یک گروه راک تشکیل می‌دهد و پس از از سرگذراندن ماجراهایی پس از آشنا شدن با یک زن متحول می‌شود. در این کمدی ارزان‌قیمت نهایت استفاده از چهره و فیزیک بازیگر تازه کشف شده و خوش‌قیافه‌ای مثل برادپیت شده است. اما در نهایت فیلم اثر کاملا متوسط و در خیلی موارد ضعیف بود و نقطه مثبتی برای برادپیت در اولین نقش اصلی‌اش در سینما محسوب نمی‌شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
هرچند خود او بازی قابل‌قبول و خوبی در نقش «جانی» داشت و ثابت کرد که می‌‌تواند گزینه اصلی خیلی از کارگردان‌ها برای سپردن نقش‌های اساسی‌‌تر به خود باشد. البته می‌توان به این نکته هم اشاره کرد که با وجود بازی خوب پیت در تلما و لوئیز و حضور قابل‌قبول‌اش در جانی سویید، او در اغلب فیلم‌هایی که بعدها بازی کرد بیشتر به دلیل ویژگی‌ها و خصوصیات فیزیکی‌اش مورد استفاده قرار گرفت و به نوعی حکم دکور صحنه را پیدا کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
یعنی بیش از این که توانایی‌های بازیگری و مهارت‌های هنری‌اش در این فیلم‌ها ملاک حضور او در آنها باشد، به دلیل ویژگی‌های فیزیکی و چهره‌‌ای مردم پسند و مد روز‌اش بود که در این فیلم‌ها حضور داشت. نمونه بارزش فیلم ناموفق دنیای آرام (رالف بکشی ۱۹۹۲)‌ است که یک تلفیق نقاشی متحرک و فیلم زنده بود و برادپیت در نقش کارآگاه خصوصی‌ دنیای نقاشی متحرک، تقریبا هیچ کار مهمی در فیلم انجام نمی‌دهد. در همین سال در فیلم شاعرانه رابرت ردفورد رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد حضور پیدا کرد و یکی از نقش‌های اصلی فیلم را به عهده گرفت. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش پسر یک ماهیگیر که همراه با برادرش آموخته که ماهیگیری را عاشقانه دوست بدارد. با گذشت زمان بین دو برادر فاصله می‌افتد و سال‌ها بعد پیت به عنوان یک خبرنگار در دفتر روزنامه‌ای مشغول به کار می‌شود، به الکل اعتیاد پیدا می‌کند، با یک دختر نیمه سرخ‌پوست آشنا می‌شود، به خاطره راه انداختن دعوایی در یک کافه زندانی می‌شود و بالاخره در جریان یک دعوا به قتل می‌رسد. از این فیلم به بعد بودکه برادپیت تصمیم‌ گرفت از درجا زدن در قالبی ثابت و کلیشه استفاده از فیزیک و چهره‌اش فاصله بگیرد و با ایفای نقش‌هایی متفاوت، توانایی‌هایش در بازیگری را هم نشان دهد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در کنار بازیگران معروفی چون پاتریشیا آرکت، دنیس هاپر، گری اولدمن، کریستوفر واکن، ساموئل ال جکسن، تام سایزمور و... در فیلم داستان عاشقانه واقعی (۱۹۹۳ تونی اسکات)‌ که فیلم قابل‌قبولی هم بود، شاید اولین نقش مهم کارنامه‌اش را در نقش یک قاتل زنجیره‌ای در فیلم کالیفرنیا (۱۹۹۳ دومینیک سنا)‌ بازی کرد. پیت در این جا نقش یک بزهکار جوان بسیار خشن را بازی می‌کند که پس از قتل صاحبخانه‌اش توسط نامزد بی‌خبر خود فرار می‌کند و در طول فیلم پس از کشتن چند نفر، سرانجام خود نیز کشته می‌شود. فیلم شاید نخستین اثری بود که کلیشه‌هایی مثل وجود و حضور بنیادی خشونت در جامعه و این که هر آدمی می‌تواند بالقوه یک قاتل خطرناک باشد را در قالب یک فیلم جاده‌ای به کار گرفت. چیزی که بعدها اولیور استون در قاتلین بالفطره (۱۹۹۴)‌ آن را به اوج رساند. به هر حال کالیفرنیا اثری بود که در آن براد پیت توانست از آن قالب تکراری همیشگی خارج شود و با ایفای این نقش غیرمتعارف و خشن، وجه دیگری از توانایی‌هایش را به نمایش بگذارد. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
پس از بازی در افسانه‌های پاییز (۱۹۹۴ زوییک)‌ که نوعی وسترن ملودرام بود و براد پیت در آن نقش یکی از سه پسر یک سرهنگ را بازی می‌کرد که از ارتش، جنگ و کشتار سرخپوستان متنفر شده است، در فیلم گفتگو با خون‌آشام (۱۹۹۴ نیل جردن)‌، نقش یک خون‌آشام ۲۰۰ ساله را بازی کرد که خاطرات خود را برای یک خبرنگار بازگو می‌کند: این که چگونه در لوییزیانای قرن هجدهم به خون‌آشام تبدیل شده و خودش برای جلوگیری از مرگ دختر بچه‌ای او را خون‌آشام کرده است. فیلم که نوعی نگاه تاریخ‌نگارانه به پدیده خون‌آشامی دارد، با وجود حضور بازیگرانی مثل براد پیت، تام کروز و بویژه بازی خوب کریستین دانست، به رغم وجود مولفه‌های مثبتی که دارد، در نهایت اثری کند و کسالت‌بار از کار درآمد که نتوانست طرفداران فیلم‌هایی از این دست را راضی کند. سال ۱۹۹۵ در فیلم علمی تخیلی ۱۲ میمون (تری گیلیام)‌ بازی کرد و حضور متفاوتش در نقش یک بیمار روان‌پریش تبدیل به مهم‌ترین نقطه قوت فیلم شد. براد پیت در اجرای این نقش آنقدر موفق و قدرتمندانه عمل کرد که به خاطر آن کاندیدای دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش دوم شد. ۱۲ میمون در مجموع فیلمی مغشوش و پراکنده بود و شاید حضور براد پیت را می‌شد تنها نکته جذاب فیلم در نقش آن بیمار روان‌پریش دانست، اما شاید بهترین نقش کارنامه‌اش را در همین سال در شاهکار دیوید فینچر، هفت (۱۹۹۵)‌ بازی کرد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در نقش یک کارآگاه جوان آرمانگرا، پرشور، کم‌تجربه، افسرده و عصبی که همراه کارآگاه ویلیام سامرست (مورگان فریمن)‌، مامور تحقیق و یافتن یک قاتل زنجیره‌ای خطرناک می‌شود که طبق اصول خود کسانی را که مرتکب ۷ گناه کبیره شده‌اند، کشته است. براد پیت در نقش این کارآگاه جوان در نهایت خود نیز مشمول قربانیان آن قاتل خطرناک می‌شود و پس از کشته شدن زن‌اش به دست او (به جرم زنا)‌، تحمل‌اش را از دست می‌دهد و آن قاتل را می‌کشد و در نهایت در همان جایی در اتومبیل می‌نشیند که قبلا او نشسته بود. پیت پس از حضور درخشان‌اش در این شاهکار به غایت تلخ و سیاه، در فیلم نه‌چندان موفق خوابیده‌ها (۱۹۹۶ بری لوینسن)‌ در کنار رابرت دونیرو و داستین هافمن بازی کرد و البته به دلیل ضعف‌های داستان و فیلمنامه، ‌قابلیت‌هایش آنقدرها به چشم نیامد. پیت سال بعد با حضور در هفت سال در ثبت (ژان ژاک آنو)‌ نقش یک کوهنورد قهرمان اتریشی و عضو حزب نازی را بازی کرد که برای فتح قله‌ای در هیمالیا به تبت می‌رود، اما نظامیان انگلیسی او و دوست کوهنوردش را اسیر می‌کنند و به یکی از اردوگاه‌های اسرای جنگی در هند می‌فرستند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
آن دو موفق به فرار می‌شوند و به لها‌سا می‌روند و به دالایی لامای نوجوان پناه می‌برند. هرچند فیلم از ساختار آن‌چنان قرص و محکمی برخوردار نیست، اما همچنان بازی پیت در این فیلم قابل توجه است. در همین سال در تریلر سیاسی آلن. ج. پاکولا به نام خودشیطان نقش یک جوان اهل ایرلند شمالی را بازی کرد که به خاطر کشته شدن پدرش به دست سربازان انگلیسی به ارتش جمهوریخواه ایرلند می‌پیوندد تا انتقام مرگ پدرش را بگیرد. فیلم یکی دیگر از نقاط قوت کارنامه براد پیت بود که در آن توانست تناقض بین میل به مبارزه سیاسی و زندگی عادی را به نمایش بگذارد. در ۱۹۹۸ در فیلم نه‌چندان جذاب ملاقات با جوبلک (برت)‌ در نقش یک فرشته مرگ ظاهر شد که اجازه زندگی زمینی پیدا کرده است و در سال بعد در همکاری مجددی با دیوید فینچر در فیلم تلخ و خشن باشگاه مبارزه (۱۹۹۹)‌ یکی دیگر از نقش‌های خوب کارنامه‌اش را به نمایش گذاشت. در نقش یک فروشنده صابون که شخصیت اصلی داستان (ادوارد نورتن)‌ را که افسرده و بی‌خواب است، همراهی می‌کند و در نهایت معلوم می‌شود که او تنها در تصورات این شخصیت حضور داشته است. 

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)
در سال ۲۰۰۰ در فیلم گنگستری قاپ‌زنی (گای ریچی)‌ نقش یک بوکسور ایرلندی را به طرزی درخشان و فوق‌العاده بازی کرد. یازده یار اوشن، آقا و خانم اسمیت، تروا، نقش غیرمتعارف و متفاوت‌اش در بابل و ... از جمله نقش‌آفرینی‌های او در سده جدید هستند.
مطبوعات عامه‌پسند سینمایی در سال‌ها‌ی آغازین فعالیت او و بخصوص به خاطر حضورش در افسانه‌های پاییز، لقب جیمز دین دهه ۹۰ را به او دادند. هرچند خود پیت مقایسه‌اش با جیمز دین را درست ندانسته و گفته که جیمز دین در۳ فیلم سه نقش مشابه را بازی کرده، در حالی که او سعی می‌کند خودش را در فیلم‌ها تکرار نکند. به هر حال دوستداران سینما تا امروز براد پیت را به عنوان ستاره‌ای خوش چهره‌ شناخته‌اند که بازیگر تعدادی از فیلم‌های پرفروش‌سال‌های اخیر و عکس‌هایش تزیین‌کننده نشریات مختلف بوده است.

زندگی خصوصی وخانوادگی 

پیت در اواخبر دهه ۱۹۸۰ و اوایل ۱۹۹۰ با ستارگان زیادی رابطه داشته استک از جمله این ستارگان می‌توان به روبین گیونز، جیل شولن وجولیت لوئیس اشاره کرد. اما یکی از رابطه‌های وی که بسیار حالت عمومی به خود گرفت، رابطه پیت با گوئینت پالترو بود که در بین سال‌های ۱۹۹۴ تا ۱۹۹۷ رخ داد.
آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

وی در سال ۱۹۹۸ با جنیفر آنیستون آشنا شده و دو سال بعد در ۲۹ ژوئیه سال ۲۰۰۰ با وی در یک مراسم خصوصی در ملیبو ازدواج می‌کند. برای چندین سال، ازدواج این دو و قدمت آن را از اتفاقات نادر هالیوود می‌دانستند تا اینکه در سال ۲۰۰۵ اعلام شد که قرار است این دو از یکدیگر طلاق بگیرند. طلاق آنها در ۲ اکتبر ۲۰۰۵ در دادگاه عالی کالیفرنیا تایید شد و رسماً از یکدیگر جدا شدند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در زمانی که درخواست طلاق پیت و آنیستون در دادگاه در حال بررسی بود، پیت جذب بازیگر فیلم آقا و خانم اسمیت، آنجلینا جولی می‌شود که در نهایت نیز به شکل رسمی اعلام می‌کند که عاشق آنجلینا جولی شده است. چندی بعد نیز تصاویری از وی و آنجلینا جولی در حالی که با همراه فرزند جولی، مادوکس در سواحل کنیا بودند توسط چند پاپاراتزی منتشر می‌شود. رسانه‌ها از این تصاویر به عنوان اسنادی شروع رابطه وی با جولی یاد می‌کنند. این دو در سال ۲۰۰۵ به مرور بیشتر با هم دیده شده که در نهایت در ۱۱ ژانویه ۲۰۰۶ موضوع بارداری جولی طی مصاحبه خودش با مجله پیپل تایید می‌شود؛ که بر همین اساس نیز رابطه انها به شکل رسمی تایید شد. در سال ۲۰۱۲ نیز بعد ۷ سال در کنار هم بودن، پیت و جولی، نامزدی رسمی خود را اعلام کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

برد پیت و آنجلینا جولی، بعد از نزدیک به ۹ سال زندگی مشترک در سال ۲۰۱۴ ازدواج کرده‌اند، این دو بازیگر از ده سال پیش با یک‌دیگر آشنا شده بودند و از سال ۲۰۰۸ کاخی قدیمی به نام میراوال را نیز، در جنوب فرانسه خریده‌اند، و در نهایت در سال ۲۰۱۴ در همین کاخ‌ِییلاقی ازدواج کردند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

آنجلینا جولی تا پیش از آشنایی با برد پیت، یک فرزند داشت. این دو بعد از آشنایی با یکدیگر و در سفری به آدیس آبابا، پایتخت کشور اتیوپی، دختربچهٔ شش‌ماهه‌ای را به فرزندخواندگی خود قبول می‌کنند. نام این دختر بچه زهرا است.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

سومین فرزند پیت و جولی، حاصل رابطه این دو است و در نامیبیا متولد شده. نام فرزندشان را شیلو نهادند. بعد از تولد این کودک، پیت تایید کرد که پاسپورت صادر شده برای وی متعلق به کشور نامیبیا خواهد بود. پیت و جولی تصمیم گرفتند که اولین عکس از این نوزاد خود را به فروش برسانند. حقوق این تصویر در آمریکای شمالی به مبلغ ۴٫۱ میلیون دلار به شرکتی به فروش رسید و همین تصویر برای کشور بریتانیا با مبلغ ۳٫۵ میلیون دلار، توسط یک مجله انگلیسی خریداری شد. پول‌های بدست آمده نیز به سازمان‌های خیریه‌ای که برای کودکان آفریقایی فعال بودند اهدا شد.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

در ۱۵ مارس ۲۰۰۷، جولی پسر ۳ ساله‌ای را که اهل کشور ویتنام است به فرزندخواندگی قبول می‌کند.

آلبومی از عکس های برد پیت از جوانی تا حال (29 عکس)

جولی در ۱۲ ژوئیه ۲۰۰۸ و زمانی که در فرانسه حضور داشت، یک فرزند پسر (به نام ناکس) و یک دختر (به نام ویوین) را به دنیا می‌آورد. البته او در جشنواره فیلم کن همان سال اظهار کرده بود که انتظار یک دوقلو را داشته‌است. اولین تصویر از این دو کودک نیز به مبلغ ۱۴ میلیون دلار به فروش رفت و تمامی این مبلغ به بنیاد خیریه پیت و جولی اهدا شد تا صرف نیازمندان شود.

براد پیت و یک مصاحبه خودمانی!

            (شهرت یعنی مصیبت و دردسر! همین)

براد پیت: آنجلینا جولی هنوز هم دختر بدی است

 

 

 

در گفت وگوی  زیر با کانال سی بی اس آمریکا، برادپیت درباره فعالیت های سینمایی، پدر شدن، جایزه اسکار و جنبه های مختلف بازیگری صحبت می کند.

شهرت از نظر شما یعنی چه؟

یعنی مصیبت و دردسر! همین. موفقیت هم مثل یک دیو و هیولاست. می تواند باعث شود شما کارهای غلط و اشتباه زیادی کنید.بستگی به این دارد که آن را چگونه ببینید و از آن استفاده کنید.

می گویند در زندگی خود سعی دارید ساده باشید، درست است؟چند روز قبل به پدر بزرگم تلفن کردم. او گفت: فیلمت را تماشا کردیم. پرسیدم کدام فیلم و او از آن سوی خط از مادر بزرگم پرسید: اسم اون فیلم براد که دوستش نداشتم چیست؟! واقعیت زندگی این است. بعضی وقت ها ما هستیم که خودمان را دست بالا می گیریم.

چرا کم تر تن به مصاحبه می دهید و اصولاً آدم کم حرفی هستید؟

تا زمانی که حرفی برای گفتن ندارید، بهتر است که سکوت کنید و حرفی نزنید. شما باید بدانید درباره چه چیزی صحبت می کنید و به گفته هایتان باور و ایمان داشته باشید. به همین دلیل است که کمتر مصاحبه می کنم. از انجام مصاحبه راحت نیستم. در عین حال، خیلی وقت ها سؤالات هم تکراری و کلیشه ای است. مگر چند بار می توان به یک پرسش تکراری پاسخ داد. چند بار می توانم بگویم چه حسی درباره این یا آن کشور دارم و نظرم درباره این یا آن موضوع چیست؟

در عین حال، واقعاً چه کسی اهمیتی به این نکته می دهد که مثلاً نظر و دیدگاه من درباره چین چیست؟ من یک بازیگرم نه سیاستمدار یا جامعه شناس. فیلم نامه ای به دستم می دهند و من آن را بازی می کنم. کار من سرگرم کردن تماشاگران است و در نهایت می توانم با فیلم هایم کمی آن ها را به فکر فرو ببرم، تا درباره مسائل مختلف اجتماعی هم فکر کنند.

بازیگر خوب از نظر شما چه کسی است؟

وقتی شما آدمی را ملاقات می کنید، آیا فقط به نوع نگاه او و چهره اش توجه می کنید؟ ممکن است خیلی ها شما را در نگاه اول تحت تأثیر قرار دهند. اما خیلی ها هم هستند که در همان نگاه اول مورد توجه تان قرار نمی گیرند. اما به تدریج متوجه آن ها می شود و پس از مدتی می گویند آن ها چقدر خوب هستند. بزرگترین و موفق ترین بازیگران آن کسانی نیستند که زیبایی ظاهری دارند و در نگاه اول، توجه تان را جلب می کنند. این توجه سطحی و گذرا است.

باید توانایی و قابلیت بازی در نقش های مختلف و پیچیده را داشت و فقط به ظاهر زیبا قناعت نکرد. زیبایی خیلی زود عادی می شود و در پس آن، باید هنری وجود داشته باشد که باعث تداوم کارتان شود. نگاهی به بازیگران موفق بیندازید. شاید آن ها از زیبایی و جذابیت ظاهری بالایی برخوردار نباشند اما این هنر، توانایی و استعداد آن هاست که باعث ماندگاری شان شده است. خود من هم آن دسته از بازیگرانی را دوست دارم که توانایی بازیگری دارند و دلم می خواهد خودم هم جزو این دسته از بازیگران باشم.

 به چه نوع کار بازیگری اعتقاد دارید؟

من تعلیم دیده روشن «متد» کنستانتین استانیسلاوسکی هستم و در مدرسه بازیگری اکتورز استودیو درس خوانده ام. باورم این است که شیوه بازیگری متد که کنستانتین استانیسلاوسکی پایه گذاری کرد بهترین شیوه بازیگری است. این شیوه کمک می کند تا در قالب کاراکتر مورد نظر خود فرورفته و یک بازی زیرپوستی و طبیعی ارائه کنم.

شما وقتی کاراکتر خود در یک فیلم سینمایی را می شناسید و با روحیات و خلق و خوی او آشنا می شوید، خیلی بهتر می توانید او را بازی کنید و تصویر درست ـری از وی ارائه کنید. هر بار که برای بازی در نقشی انتخاب می شوم، تمام تلاشم را می کنم تا بفهمم او کیست، چه کارهایی انجام می دهد و دلایلش برای انجام این کارها چیست. در این حالت خیلی به این کاراکتر نزدیک می شوم و فاصله ای بین او و خودم نمی بینم.

بچه ها را خیلی دوست دارید. پدر بودن چه لذتی دارد؟

واقعیتی را به شما بگویم وقتی پدر می شوید و فرزند دارید، دیدگاهتان نسبت به زندگی و همه چیز عوض می شود. من یک بازیگر موفق بوده ام و زندگی خوبی هم داشته ام. اما داشتن فرزند اصلاً چیز دیگری است و نمی توان آن را با هیچ چیز دیگری مقایسه کرد. این روزها احساس می کنم باید وقت بیشتری را به خانواده و فرزندانم اختصاص دهم و کمتر جلوی دوربین سینما ظاهر شوم.

متوجه یک نکته بسیار مهم شده ام و آن هم این است که بچه دار شدن باعث می شود شما روی خودتان هم تمرکز بیشتری کنید. این یک لذت واقعی است. وقتی شما از خودتان و فکر کردن به خودتان خسته شده اید، بچه ها دریچه تازه ای را به روی شما می گشایند و باعث می شوند جور دیگری به دنیا و زندگی نگاه کنید. در این حالت، می توانید حتی یک کتاب بنویسید و در فیلم های بهتری بازی کنید. در کل داشتن فرزند یک تجربه گرا ن بها و خارق العاده است.

حالا که فرزندانتان این قدر برایتان مهم هستند، آن ها چه نقشی در آینده و تصمیم گیری هایتان دارند؟

 این روزها از خودم می پرسم تا قبل از این چه کرده ام و آن ها وقتی به گذشته ام نگاه می کنند چه می بینند؟ این مسئله چراغ راه من برای آینده و کارهایی است که قرار است انجام دهم. احساس می کنم در تصمیم گیری هایم عقل و منطق بیشتری به خرج می دهم و این تصمیم ها عاقلانه تر و بالغ تر شده است. هر تصمیمی که می خواهم بگیرم از خودم می پرسم فرزندانم در آینده درباره آن چه خواهند گفت و چه نظری خواهند داشت؟

خودتان فکر می کنید در طول مدت زمانی که مشغول بازی در فیلم ها بوده اید، کارتان بهتر و بهتر شده است؟

این اتفاقی است که برای هر بازیگری که کار و حرفه اش را جدی بگیرد، می افتد. بحث اصلی این است که آیا ما در انجام کارهای مان جدی هستیم یا نه. در تمام این سال ها سعی کرده ام با هر فیلمی قدمی به جلو بردارم و کارم را بهتر کنم. یادگیری، اصل اول من در زمان بازی در فیلم ها بوده است. از هر چیز که کمک می کند تا چیزی را بیاموزم بهره و کمک می گیرم و سعی می کنم در کار بعدی ام به کار ببندم. حضور در جلوی دوربین برای مثل یک کلاس درس بوده است. هم درس یاد گرفته ام و هم درس پس داده ام.

با ارزش ترین چیز برای شما چیست؟

هرچه بزرگتر می شوید ارزش هایتان تغییر می کند و یک چیز تازه برایتان حکم یک چیز با ارزش و عزیز را پیدا می کند. این روزها احساسم این است که باید وقت بیشتری را به عزیزانم و آدم های دور و برم اختصاص دهم. برایم یک پدر قوی بودن بسیار مهم است و این که چطور می خواهم راهنمایی فرزندانم را به عهده بگیرم. نوع نگاهم به فیلم هایی که می خواهم بازی کنم هم عوض شده است. حالا به دنبال فیلم نامه هایی هستم که دارای ارزش های اجتماعی و خانوادگی باشند.

شما وقتی تجربیات زیادی کسب می کنید، این تجربیات در نوع نگاه و انتخاب هایتان تأثیر مستقیم می گذارند. حالا بهتر می توانم فیلم هایی را پیدا و انتخاب کنم که حرفی برای گفتن دارند. به راحتی هم از بازی در فیلم هایی که قصه هایی سطحی دارند، سر باز می زنم و اصلاً از بابت عدم حضور در آن ها افسوس نمی خورم. حالا می دانم که فرزندانم به تماشای فیلم هایم می نشینند و دلم می خواهد وقتی آن ها را تماشا می کنند، به پدرشان افتخار کنند.

برای «مانی بال» نامزد دریافت جایزه اسکار بهترین بازیگر مرد شدید. چه حسی نسبت به این مسئله دارید

سال هاست که در حال بازی در فیلم های سینمایی هستم. به اندازه کافی فیلم بازی کرده ام . پس از این همه سال فعالیت هنری، می دانم که هم حرفه بازیگری و هم جوایز سینمایی بی وفا و بی ثبات هستند. این طبیعت حرفه ماست. ما در حال دوچرخه سواری هستیم و نه اتومبیل رانی. روی دو چرخ پا می زنیم و نه چهار چرخ. پس هر لحظه احتمال افتادن وجود دارد. با این حال، کتمان نمی کنم که وقتی نامزد دریافت جایزه می شوم، خوشحال و هیجان زده می شوم.

 

 
 
 

    فهرستی از فیلم‌هایش

      

سالعنواننقشتوضیحات بیشتر
۱۹۸۷ کمتر از صفر    
۱۹۸۷ - ۱۹۸۸ دالاس   چهار قسمت
۱۹۸۸ طرف تاریک خورشید ریک  
۱۹۸۹ خوشحال با هم برایان  
۱۹۸۹ طبقه برنده    
۱۹۹۰ جوان هم می‌میرد بیلی کانتون  
۱۹۹۱ تمام مسیرها جو مالونی  
۱۹۹۱ تلما و لوییز جِی. دی.  
۱۹۹۱ جانی جیرپوش جانی جیرپوش  
۱۹۹۲ تماس کاکس  
۱۹۹۲ دنیای خوب کاراگاه فرانک هریس  
۱۹۹۲ رودخانه‌ای از میان آن می‌گذرد پائول مکلین  
۱۹۹۳ کالیفرنیا اِرلی گِرِیس  
۱۹۹۳ عشق حقیقی فِلوید  
۱۹۹۴ علاقه اِلیوت فالر  
۱۹۹۴ مصاحبه با خون‌آشام لوئیس دِپونته دو لاک برنده جایزه فیلم MTV برای بهترین بازیگر مرد - بهترین عملکرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین نقش اول مرد

۱۹۹۴ افسانه‌های خزان تِریستان لادلُو  
۱۹۹۵ هفت دیوید میلز  
۱۹۹۶ دوازده میمون جِفری گُوینز  
۱۹۹۶ خواب روها مایکل سولیوان  
۱۹۹۷ متعلق به شیطان فرانسیس «فرانک» اِشتاین/روری دِونی  
۱۹۹۷ هفت سال در تبّت هنریک هارِر  
۱۹۹۸ با جو بلک آشنا شوید جو بلک/مرد در کافی شاپ  
۱۹۹۹ باشگاه مبارزه تایلر داردِن  
۲۰۰۰ قاپ‌زنی میکی اُنیل  
۲۰۰۱ مکزیکی جری وِلباخ  
۲۰۰۱ جاسوس بازی تام بیشاپ  
۲۰۰۱ یازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۱ مجموعه تلویزیونی دوستان ویل کلبرت قسمت: "یک شایعه"

نامزد جایزه امی برای بازیگر برجسته مهمان در یک سریال کمدی

۲۰۰۳ سندباد: افسانه هفت دریا سندباد صداپیشگی
۲۰۰۴ تروآ آشیل نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با اریک بانا

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین عملکرد - مرد

۲۰۰۴ دوازده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۶ آقا و خانم اسمیت جان اسمیت جایزه فیلم MTV برای بهترین مبارزه مشترک با آنجلینا جولی

نامزد جایزه فیلم MTV برای بهترین بوسه مشترک با آنجلینا جولی

۲۰۰۶ بابل ریچارد جایزه Gotham برای بهترین گروه بازیگران

جایزه جشنواره بین‌المللی فیلم پالم اسپرینگز برای بهترین گروه بازیگران

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین گروه بازیگران

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر مرد نقش مکمل - تصویر حرکت

نامزد جایزه بهترین بازیگر نقش مکمل مرد - تصویر حرکت

۲۰۰۷ سیزده یار اوشن راستی رایان  
۲۰۰۷ ترور جسی جیمز به وسیله رابرت فورد بزدل جسی جیمز برنده جام Volpi جشنواره فیلم ونیز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد
۲۰۰۸ پس از خواندن بسوزان چد نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد دریافت جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

۲۰۰۸ سرگذشت غریب بنجامین باتن بنجامین باتن نامزد دریافت جایزه، آکادمی آواردز برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

نامزد جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد نامزد جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه زحل برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته یک بازیگر در سینما

نامزد جایزه انجمن Screen Actors برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

۲۰۰۹ حرامزاده‌های لعنتی سرهنگ آلدو راین انجمن منتقدان فیلم آمریکا برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر

جایزه انجمن صنفی بازیگران برای عملکرد برجسته بازیگر در تصویر حرکت

نامزد- دریافت جایزه، انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر

نامزد- جایزه MTV برای بهترین اجرای شخصیت

۲۰۱۰ ابرذهن (انیمیشن) مترو من صداپیشگی
۲۰۱۱ درخت زندگی آقای اُبرین جایزه انجمن ملی منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم شیکاگو برای بهترین بازیگر نقش مکمل مرد

نامزد -جایزه انجمن مرکزی منتقدان فیلم اوهایو برای بازیگر نقش اول مرد سال

۲۰۱۱ مانیبال بیلی بین جایزه انجمن منتقدان فیلم بوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

جایزه بهترین بازیگر نقش اول مردانجمن ملی منتقدان فیلم

جایزه حلقه منتقدان فیلم نیویورک برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه اسکار برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بین‌المللی AACTA برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه بافتا برای بهترین بازیگر نقش اول مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان اوهایو، برای بازیگر نقش اول مرد سال

نامزد - جایزه انجمن دالاس، فورت ورث، برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دیترویت برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه گلدن گلوب برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم هوستون برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم محفل ققنوس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم سن دیگو برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه ماهواره‌ای برای بهترین بازیگر نقش اول مرد - درام حرکت تصویر

نامزد - جایزه انجمن بازیگران برای عملکرد برجسته توسط یک بازیگر مرد در نقش اصلی

نامزد - جایزه انجمن منتقدان فیلم دروازه سنت لوئیس برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

نامزد - جایزه انجمن فیلم منتقدان منطقه واشنگتن دی سی برای بهترین بازیگر نقش اول مرد

۲۰۱۱ پاخوشحال ۲ (انیمیشن) صداپیشگی
۲۰۱۲ به آرامی بکش جکی کوگان  
۲۰۱۳ جنگ جهانی زد گری لین  
۲۰۱۳ ۱۲ سال بردگی ساموئل باس  
۲۰۱۳ مشاور وستری  
۲۰۱۳ سفر زمان راوی  
۲۰۱۴ شماره ۲۲ خیابان جامپ استریت گری لین  
۲۰۱۴ خشم وارددی  

 

تعداد بازدید از این مطلب: 7484
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 7:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
هالیوود...چرابی رقیب مانده است؟
نظرات

چراهالیوود تاکنون بی رقیب مانده است؟

 

                         (بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود)

 

بررسی مولفه‌های تاثیرگذار در جهانی شدن سینمای هالیوود

 

● فقط سینماست که می ماند
اگر روزی سینما فقط یک وسیله سرگرمی بود، این روزها تبدیل به رسانه‌ قدرتمندی شده که پدیده جهانی‌سازی را سرعت می‌بخشد. از طریق سینما افراد از فرهنگ‌های مختلف با یکدیگر آشنا می‌شوند، مانند یکدیگر لباس می‌پوشند، راه می‌روند و می‌خندند. سینما تبدیل به یک راه ارتباطی میان فرهنگ‌های مختلف شده ‌است. در این بین طبیعی است که سینمای قدرتمند که توان جذب مخاطب بیشتری داشته باشد ساده‌تر می‌تواند جهت دهنده افکارجهانی باشد.


هالیوود با توجه به پیشینه‌اش این روزها تبدیل به یکی از قدرت‌های رسانه‌ای شده که چشم‌پوشی از آن امکان‌پذیر نیست. واقعیت این است که هالیوود با ساخت آثاری که دو بازار داخلی و خارجی را نشانه گرفته سعی در جهانی کردن فرهنگ تصویری مخاطبان امروز داشته است. در اصل هالیوود به نحوی فزاینده تولیدات خویش را متناسب با تقاضای یک بازار جهانی تفکیک شده طراحی می‌کند. 
سینما به عنوان یکی از اولین فرم‌های تولید انبوه فرهنگی قرن بیستم تلقی می‌شود. سینما مبتنی بر تکنولوژی نوین بازتولید مکانیکی یک قالب فرهنگی ارائه کرده که به واسطه آن الگوهای اوقات فراغت مردم تغییر یافته است. تولیدات سینمایی که بر اساس یک مدل صنعتی سازمان‌دهی شده بود با هدف به‌دست آوردن یک سهم تضمین شده از تماشاگران و نتیجتا یک سود دائمی پدید آمد. بدین ترتیب بود که سینما به مثابه یک صنعت سرگرمی ساز و نه یک وسیله آموزشی توسعه یافت. افزون بر این سینما تبدیل به یک نیروی اجتماعی شد که با خود مدهای لباس، نحوه عشق ورزی، نحوه زندگی کاری و خانوادگی را با خود به همراه آورد. همانطورکه فیلم‌های آغازین به صورت گسترده‌ای برای طبقه کارگر مهاجران و آموزش دادن به تماشاگران برای تبدیل شدن به یک آمریکایی خوب کمک می‌کردند، فیلم‌های امروز نیز درصددند تا مخاطبان جهانی خود را به آمریکائیان خوب تبدیل کنند.
واقعیت این است که اگر هالیوود از عناصر کاملا بومی و ملی خود استفاده می‌کند که نمونه‌های قابل اشاره آن به فیلم‌های وسترن باز می‌گردد بدان گستره‌ای کاملا انسانی می‌بخشد تا برای مخاطبان دیگر مناطق دنیا نیز قابل درک باشد، به بیانی دیگر هرچند هالیوود بومی فکر می کند اما جهانی فیلم می‌سازد. اینگونه است که هالیوود با کثرت تولیدات خود در مقایسه با میزان محدود تولید دیگر کشورهای دنیا و همچنین با دستمایه قرار دادن مفاهیمی ساده و نشئت گرفته از طبیعت بشر به این مهم دست یافته است .

نمائی کلی از شهر لس آنجلس

مهمترین وجه تمایز بخش هالیوود توانایی در ایجاد خاطره مشترک جهانی است. اگر فیلم‌های تولید شده در هالیوود به بازاری گسترده در سطح بین‌المللی دست یافته‌اند تنها نشان از تسلط اقتصادی این سیستم به بازارهای سینمایی دنیا ندارد که بیشتر ناشی از جذابیت داستانی فیلم‌هاست، جذابیتی که با زیبایی، نشاط جوانی و ثروت با زیر عنوان سرگرمی ارائه می‌شود. به همین دلیل است که نباید فراموش کرد بخش قابل توجهی از موفقیت سینمای هالیوود به سبب جذابیت درونی فیلم‌های هالیوودی بوده است. برای مثال محصولات سینمای آمریکا در ایتالیای دهه‌های ۱۹۲۰و۱۹۳۰تصویرگر چنان تجدد شگفت‌انگیزی بودند که حتی برای رهبر این کشور(موسیلینی) نیز جالب و شگفت آور بود. این فیلم‌ها که ترکیبی از زیبایی و جوانی و غنا در زیر پوسته تفریح و سرگرمی بودند تفاوت لذت بخش خود را از زندگی روزمره سنتی ایتالیایی به رخ تماشاگران می‌کشیدند.
هالیوود از دهه۱۹۲۰چگونگی اثرگذاری و ایجاد تغییر از سوی فیلم‌ها بر تماشاگران را زیر نظر داشته است.دولت مکزیک از سال ۱۹۲۲تا کنون با هدف کاستن از تاثیر سوءفیلم‌های آمریکایی بر تماشاگران مکزیکی، تحریم‌هایی را علیه سینمای آمریکا در پیش گرفته است.


نقش ارتباطی محصولات هالیوود با فرهنگ بومی عامل مهمی در اصطلاح نظریه امپریالیسم فرهنگی که توسط نظریه پردازانی چون هربرت شیلربیان شده است به شمار می رود.اما واقعیت این است که در سال‌های اخیر از شدت تاثیر این دکترین کاسته شده و نظریه جهان - محلی شدن رولند رابرتسون و دیگر همفکرانش چون جان استوری که معتقد است فرهنگ عامه نه یک فرهنگ تابع است و نه فرهنگی که صنایع فرهنگ‌سازی تحمیل کرده باشند بلکه موازنه‌ای مبتنی بر مصالحه بین این دو است جایگزین آن شده است. میلر نیز معتقد است امروزه گفتمان امپریالیسم بیشتر به عنوان یک رویکرد روشنفکرانه تلقی می‌شود تا تئوری مستمر.در همین راستا استورات هال نیز معتقد است که جهانی شدن از طریق خاص گرایی عمل می کند، بنابراین بین امر محلی و امر جهانی همواره نوعی جدل برقرار است و هر دو در برخورد با یکدیگر ساخته و پرداخته می شوند و یا حتی تغییر شکل می یابند.
به نظر می‌رسد علت اساسی جذابیت فیلم‌های هالیوودی در پیوندی است که با امیال عمیق و ریشه‌دار و آرزوهای مخاطبانش در سطحی وسیع برقرار می‌کند. جذابیتی که جابه‌جایی و گستره جغرافیایی نمی‌تواند به عدم تاثیرگذاری آن منجر شود.
توجه به انسان بودن بیش از هر چیز دیگر، نمایش تجربه‌های انسانی به دور از فلسفه و فکر مجرد و پرداختن به پدیده‌ها از دریچه زندگی، زندگی‌ای که انکار کردنش غیرممکن به نظر می‌آید. هالیوود برای رسیدن به این هدف از مولفه‌هایی چون جاودانگی، زیبایی، متافیزیک، تخیل و سرگرمی که مقدمه و موخره تمام اهداف هالیوودی است بهره می‌جوید. مولفه‌هایی که تنها از یک چیز که آن هم فطرت ونوستالژیای همیشگی بشری است سر چشمه می‌گیرد . درهالیوود هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و همه چیز تحت کنترل بشر به نمایش گذاشته می‌شود و اینها همگی مولفه‌هایی هستند که برای شهروندان جهانی جذاب است و با عبور از مرزهای جغرافیایی نه تنها باعث رونق بخشیدن به بازارهای اقتصادی آمریکا می‌شود بلکه فرهنگ جوامع مخاطب را نیز تحت تاثیر قرارمی‌دهد.

● جاودانگی 
جاودانگی که از زمان گیلگمش- کهن ترین اسطوره بشری- دغدغه همیشگی او به شمار می رفته هم اکنون در هالیوود مناسب‌ترین بستربازنمایی خود را یافته است. عناصری چون پایان خوش،پیروزی همیشگی خیر بر شر، امید و قهرمان پروری همگی عناصری هستند که جاودانگی را تقویت می‌بخشند. در هالیوود کسی حق ندارد تماشاگر را از ادامه زندگی ناامید کند . گذر زمان اهمیتی ندارد ، نهایتی در کار نیست ، زندگی قابل تجدید است و این سینماست که زندگی را حفظ می‌کند و اینگونه است که مهمترین نوستالژیای بشری نیز پاسخ گفته می‌شود.حرکت همیشگی قهرمانان سینمای وسترن در یک نمای باز به سمت غروب یکی از مهمترین مولفه‌های تاکید هالیوود بر جاودانگی محسوب می‌شود. جان وین و گاری گوپر از جمله قهرمانانی هستند که هیچ گاه تماشاگر مرگشان را بر پرده نمی‌بیند و تنها آنهارا بعد از مبارزه و شکست سیاهی‌های در حال حرکت به سرزمین دیگری می بیند که گویا نیازمند آنان است و این نشان از نامیرایی و جاودانگی قهرمان دارد.

● پایان خوش
تمدن آمریکایی تمدن تاکید به جوانی همیشگی و آغاز دوباره بوده است . این جوانی دائمی که جزو ذات تاریخ آمریکا به شمار می‌رود در سینمایش نیز بازتاب فراوانی داشته است. سطوره جوانی که با جاودانگی که پیش از این اشاره شد در هم آمیخته است هر دو القاگر این نکته‌اند که پایانی وجود ندارد و اگر هم مرگی هست مقدمه ای است برای زندگی دیگر. این نمونه در فیلم «ذهن زیبا» به کارگردانی ران هاوارد و بازی راسل کرو به اوج خود می‌رسد که هرچند قرار است فیلم تصویرگر زندگی واقعی جان نش ریاضی‌دان مشهورآمریکایی باشد اما پایان خوش فیلم هیچ ربطی با زندگی واقعی قهرمان داستان ندارد و این نه تنها نشان از اصرار هالیوود در به خوشی به پایان رساندن فیلم‌ها دارد بلکه نشان دهنده این است که مخاطب امروز بیش از هر چیز نیازمند دلخوشی و اطمینان از سرنوشت قهرمانان فیلم مورد علاقه خود دارد.«ذهن زیبا» در سال ۲۰۰۲کاندیدای ۹ جایزه از مجموعه جوایز اسکار و برنده اسکار بهترین فیلم از مراسم اسکار آن سال شد و در نزدیک به ۲۰ کشور جهان نیز ازپرفروشهای سال به شمار آمد. 

● تخیل
تخیل در قانون‌های هالیوودی حد ومرز نمی شناسد و به نوعی تمام عناصر دیگر را در خود جای می‌دهد عناصری چون پایان خوش، جوانی و جاودانگی ، قهرمان پروری همگی از تخیل مجاز بی حد و حصر هالیوودی سرچشمه می‌گیرند.تخیلی که با به خدمت گرفتن جلوه‌های ویژه برای مخاطب واقعی‌تر از واقعیت به نظر می آید.این تخیل تماشاگر را به جهانی تخصص یافته هدایت می‌کند که در آن هیچ غیر ممکنی وجود ندارد و می‌تواند شخصیت‌هایی را معرفی کند که می‌توانند با جهان درگیر شوند و از مرزهای فیزیکی بگذرند و قدرت‌های بزرگ را به تابعیت از خود وادار سازند و هالیوود تا به حدی در این رویکرد اغراق می‌کند که گاهی اوقات حتی تشخیص واقعیت از غیر واقعیت دشوار به نظر می‌رسد.این تخیل است کهنه تنها عامل جدایی مخاطب از زندگی روزمره اش را سبب می شود که پاسخگوی نوستالژیای همیشگی بشر مبنی بر تسلط بی حد وحصر او به جهان نیز خواهد بود.
تخیل در تمام هالیوود در جریان است و تز پایه‌های اصلی آن به شمار می‌رود اما وقتی حالتی ماورائی می‌یابد و با استفاده از جلوه‌های ویژه بی شمار انجان اعمالی را به تصویر می‌کشد که انسان در زندگی معمولی خود هیچ گاه قادر به انجام آن نیست به اوج خود می‌رسد. نمونه این رویکرد را می‌توان در قهرمانان همیشگی و تیپیکال هالیوود چون سوپرمن(superman) ، بتمن(batman) ،مردعنکبوتی(Spiderman) و حتی زن گربه‌ای(catwoman) نیر جست‌وجو کرد. اینان قهرمانان سریال‌های هالیوود محسوب می‌شوند که با نیاتی خیر خواهانه و نیروهای ماورای‌طبیعی دست به نجات بشریت می‌زنند، نجاتی که شاید از آرزوهای دست نیافتنی و همیشگی انسان به شمار آید. اینها همگی بردارهای زیبایی شناسانه‌ای هستند که مخاطب جهانی را به الگو برداری و برقراری ارتباط وا می‌دارند و اینگونه است که هالیوود راه و رسم زندگی آمریکایی را نه تنها در سینمای دیگر کشورهای دنیا که در شیوه زندگی مردمان آنها رقم می‌زند.

● سینما در خدمت سینما 
فیلم‌های هالیوودی برای تمثیل ، شوخی، ترانه و مزاح احتیاج به عوامل برونی ندارند چون به دلیل کثرت تولیدات تمامی این موارد در فیلم‌های قبلی وجود داشته‌اند و مخاطب خود را در سطحی وسیع پیدا کرده‌اند در واقع مخاطبان این فیلم‌ها برای یافتن معنای کدهای موجود در فیلم‌ها به خود هالیوود و فیلم‌هایی که خاطرات مخاطبان خود را تشکیل داده‌اند ارجاع می‌شوند و در واقع این رویکرد است که بازتولید مفاهیم هالیوودی از طریق خودش را سبب می‌شود. در چنین رویکردی مخاطب به طور مداوم به خود هالیوود ارجاع می‌شود و تا بعد از مدتی این مفاهیم در عمق ذهن او ته نشین می‌شوند و هالیوود به هدف مورد نظر خود که همانا فرهنگ سازی است دست می یابد.اینگونه است که حتی اگر سینمای ملی نیز در صدد تقلید از هالیوود بر آمده به دلیل نداشتن پشتوانه صنعتی و فرهنگی که هالیوود دارای آن است از این کار باز مانده است.قهرمانان هالیوودی در فیلم‌های گوناگون با عناوین مختلف بازتولید و در واقع یادآوری می‌شوند به طوریکه دیالوگی از فیلم "پدرخوانده" به کارگردانی فرانسیس کاپولا در فیلم "نامه‌داری"به کارگردانی نانسی میرز به یکی از تاثیر گذارترین دیالوگ‌های فیلم تبدیل می‌شود و تقلید از جان وین به نقطه عطف فیلمنامه"حرفه‌ای"ساخته لوک بسون بدل می‌شود.

● سینما- سیاست
سینمای هالیوود به واسطه تمایلش به حمایت از نهادها و ارزش‌های آمریکایی مسلط مطلقا یک پدیده سیاسی به شمار می‌آیند. فیلم‌های هالیوودی متعلق به ژانر سینمای جنگ و دیگر ژانرها میهن پرستی را ترویج کردند و دشمن را به شکلی کلیشه‌ای به تصویر کشیدند. هالیوود در دوران جنگ سرد یک دوره ژانری از فیلم‌های ضد کمونیستی که تهدید دموکراسی و تهدید زندگی به شیوه آمریکایی به شمار می‌رفتند تولید و عرضه کرد. در فیلم‌هایی مثل" رمبو" کمونیست‌ها عموما به مثابه تجسم شر به تصویر کشیده می‌شدند.
هالیوود همواره حامی سیاست‌های برون مرزی دولت‌های آمریکایی بوده است و شاید حتی پیش‌بینی‌کننده آنها در سالهای جنگ سرد با ساخت "جیمزباند" و فیلم‌هایی علمی تخیلی از این قبیل همواره سعی در نمایش قدرتی غریب و شکست ناپذیر داشته است.
جیمز باند موجودی که با بهره‌برداری از بهترین امکانات ارتباطی و تجهیزات تکنولوژیکی همواره نماینده قدرت آمریکا مخصوصا در قبال اتحاد جماهیر شوروی سابق بوده است. جیمز باند نماینده دنیایی است که همواره نیازمند نجات یک ابر قهرمان است. تفاوت او با دیگر قهرمانان تاکید بر انسان بودن و از جنس بشر بودن است .جیمز باند تمامی ضعف‌ها،شادی‌ها و ناکامی‌های بشری را داراست و همین دارایی است که باعث هم‌ذات پنداری مخاطب با او شده و این نکته‌ای است که در قهرمانان پیش از او چون "بت من" و"سوپرمن" وجود نداشته است."سوپرمن" نمونه‌ای‌ترین قهرمان آمریکایی برای نمایش قدرتش برفراز نیویورک به پرواز در می‌آمد و محبوبش لوییز لین را آن بالا می برد تا به او نشان دهد پرنده‌ها وستاره‌ها چگونه به منهتن می‌نگرند. "بت من" در گاتهام سیتی که تصویر خوفناکی از نیویورک بدون آفتاب بود از آسمان خراشی به آسمان خراشی دیگر تاب می‌خورد و با اتومبیلش از آنها بالا می‌رفت.حفظ هویت دوگانه این دو ابر قهرمان در هیچ کجای دیگری به جز هالیوود امکان پذیر نبود.آمریکایی‌ها همیشه برنده‌ها را می‌پرستند و حوصله بازنده‌ها را ندارند برای همین است که در هالیوود آمریکایی‌ها هرگز جنگی را نباخته و هرگز نیز نخواهند باخت. همانگونه که آنتونیو نگری معتقد است آمریکا از بعد از جنگ جهانی دوم تا کنون خود را در مقام نجات دهنده دنیا معرفی کرده و از این بابت قدرتی بی حد وحصر برای خود قائل بوده و البته در این میان هالیوود در به تصویر کشیدن این تصور در کنار ابزار نظامی و دیپلماسی آمریکایی نقش مهمی برعهده داشته است.
هرچند هالیوود در بسیاری از موارد با نمایش پیروزی‌های مکرر قهرمانانش خواستار نمایش قدرت مسلط جهانی خود بوده است (اشاره به فیلم‌هایی چون "روز استقلال"و"آرماگدون")اما در مواردی با انتقاد و یا حتی هجو سیاست‌های دولت آمریکا سعی در متعادل کردن دو کفه این ترازو داشته و این نکته‌ای است که نشان می‌دهد هالیوود همواره حق انتقاد صریح و زیر سوال بردن سیاست‌های دولت آمریکا را برای خود قائل بوده است(اشاره به"شکارچی گوزن" و"اینک آخرالزمان") و در واقع همین خود زنی است که به نوعی تطهیر خود در مقابل مخاطب جهانی می‌انجامد، تطهیری که در پی رفع شبهات مربوط به یک جانبه بودن رویکرد هالیوود است.

● نتیجه گیری
روند جهانی شدن در دهه ۹۰فیلم‌های هالیوودی را در سطح جهان محبوب تر از گذشته کرده است. این فیلم‌ها دهه‌های متمادیست که بر بازار جهان تسلط دارند و این امر دلیل دیگریست بر افزایش نقش روز افزون شرکت‌های آمریکایی در تولید و پخش محصولاتشان در سراسر جهان در چنین شرایطی است که هرچند به غلط اما جهانی شدن تا حدودی معادل آمریکایی شدن تلقی می‌شود. حالا فیلم هالیوودی عملا یک بازوی موثر فرهنگ رسانه‌ای برای فروختن "شیوه امریکایی زندگی کردن"است که حتی اگراین شیوه به صورت قالبی منتقل نشود که فرض این مقاله هم بر همین نکته استوار است چیزی از جذابیت هالیوود بر مخاطب جهان امروز نمی‌کاهد. 
با این وصف رابطه میان سینمای هالیوود ، جامعه آمریکا و کل جهان پیچیده به نظر می رسد و به ویژه نیازمند یک رویکرد چند وجهی است که با توسل به آن بتوان رابطه اقتصاد سیاسی را با صنعت فیلم و تولیدات سینمایی تشریح کرد.
گیل برنستون درکتاب" سینما و مدرنیته فرهنگی" جهانی شدن فرهنگ تصویری را به معنای تولید فیلم‌هایی می داند که در دو بازار داخلی و خارجی مخاطب دارند. هرچند این سخن ناظر به محتوای موجود در فیلم‌های هالیوودی است اما واقعیت این است که نمی‌توان جهانی شدن مضمون را بی توجه به عناصر اقتصادی و قدرت پخش در نظر گرفت. واقعیت این است که علم اقتصاد به معنای متعارف آن توفیق هالیوود را در طی سالیان گذشته بر حسب فرهنگ مدیریتی منعطف و نظام مالی بازار آزاد وخلاقی توضیح می‌دهد که خود را با شرایط اقتصادی واجتماعی متغیر تطبیق داده است(میلر،۱۹۹۰)بازار آزادی که از مراحل مهم رسیدن به امپراطوری به شمار می‌رود. (برنستون،۲۰۰۱)علاوه بر این ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به رونق بازار فیلم‌های آمریکایی کمک کرد و ضمنا ترکیب قومی متنوع ایالات متحده نیز به باب شدن شیوه عامتر و جهانی‌تری برای بیان داستان در قیاس با سایر فرهنگ‌ها کمک کردو(همان)
بر پایه این استدلال‌ها هالیوود با تکیه بر همین نقاط قوت و با پیروی از اصل تجارت آزاد و رقابت پذیری رشد یافته است.(اچسن ومل،به نقل از میلر۱۹۹۴) اما فارغ از همه این حرف‌ها می‌توان به این نتیجه رسید که سینمای هالیوود شبیه جامعه آمریکایی باید به مثابه قلمرو برخوردار از تضادها تلقی شود قلمرویی که در آن فیلم‌ها بر سر چگونه نشان دادن جامعه و زندگی روزمره با یکدیگر در حال نبرد وجدال هستند اما واقعیت این است که نهایتا این جدال نیز در جهت تنوع وتکثر بخشیدن به محصولات هالیودی ودست‌یابی به مخاطبان گسترده جهانی و پررنگ کردن مولفه‌هایی است که ارتباط مخاطب جهانی با سینمای هالیوود را سرعت می‌بخشد.

 
 
 
                                    منبع : پایگاه اطلاع رسانی فناوری اطلاعات و ارتباطات ایران

تعداد بازدید از این مطلب: 3130
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

دو شنبه 29 دی 1393 ساعت : 2:32 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
کاربردهای پرده سبز وآبی در سینما
نظرات

کاربردهای پرده سبز و آبی در سینما

*******************************

تاریخچه

در صنعت سینما، یک فرآیند پیچیده و وقت گیر بنام صفحه مات سیار پیش از ظهور ترکیب دیجیتال مورد استفاده قرار می‌گرفت. متد پرده آبی و travelling matte (صفحه مات سیار) در دهه 1930 در سینما رادیو RKO و دیگر استودیوها گسترش یافت و برای تولید جلوه های ویژه فیلم هایی همچون دزد بغداد (1940) مورد استفاده قرار گرفت.

در استودیو RKO، لینوود دان از travelling matte برای صحنه هایی مانند برف پاکن در فیلم "پرواز به ریو" استفاده کرد (1933).شهرت و اعتبار گسترش تکنیک پرده آبی را به لری باتلر نسبت داده اند؛ کسی که جایزه جلوه های ویژه اسکار را بخاطر فیلم دزد بغداد از آن خود کرد. او تکنیک پرده آبی و travelling matte را ابداع نمود تا به جلوه‌های بصری دست یابد که در سال 1940 بی‌سابقه بود. او همچنین اولین متخصص جلوه های ویژه‌ای بود که این افکت ها را در تکنی کالر (سینمای رنگین) خلق نمود که آن زمان در آغاز راه خود بود.در سال 1950، آرتور ویدمر- کارمند سابق کمپانی برادران وارنر و پژوهشگر سابق کوداک- کار بر روی پروسه travelling matte فرابنفش را آغاز کرد.

chroma-keying

او همچنین تکنیک‌های پرده آبی را هم گسترش داد: یکی از اولین فیلم‌هایی که از این تکنیک‌ها استفاده کرد، پیرمرد و دریا (1958) با بازی اسپنسر ترِیسی بود که در واقع اقتباسی بود از رمان ارنست همینگوی.ابتدا صحنه پس‌زمینه فیلمبرداری می‌شد و سپس بازیگر جلوی پرده آبی بازی‌اش را انجام می‌داد. قرار دادن نمای پس‌زمینه روی نمای پیش‌زمینه، تصویر شبح مانندی را روی پس‌زمینه آبی ایجاد می‌کرد. در این حال بازیگر باید از پرده آبی جدا شده و درون یک چاله مخصوص در صحنه پس‌زمینه قرار می‌گرفت. ابتدا نمای پرده آبی از طریق یک $$$$$ آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد تا فقط پس‌زمینه مشخص باشد.

از یک فیلم مخصوص استفاده می‌شد که تصاویر را با نگاتیو سیاه و سفید بگیرد- یک پس‌زمینه سیاه با چاله‌ای در وسط آن که به شکل سوژه درآمده بود. به این تکنیک female matte (صفحه مات ماده) می‌گویند. سپس نمای پرده آبی دوباره فیلمبرداری می‌شد، اما این بار از طریق یک $$$$$ قرمز و سبز تا فقط تصویر پیش‌زمینه در فیلم بیافتد و یک نمای سیاه روی پس‌زمینه بی‌حفاظ و شفاف خلق شود. این تکنیک تحت عنوان male matte (صفحه مات نر) مشهور است.سپس تصویر پس‌زمینه از طریق male matte، و نما از طریق female matte دوباره فیلمبرداری می‌شد. یک چاپگر نوری با دو پرژکتور، یک دوربین فیلمبرداری و یک پرتوشکن (دستگاهی که پرتو و شعاع نور را به دو نیم می‌کند) تصاویر را همزمان در یک فریم با یکدیگر ترکیب می‌کردند. این بخش از جریان کار می‌بایست به دقت کنترل شود تا از نبود خطوط سیاه اطمینان حاصل گردد.

در طول سالهای دهه 1980، ریز رایانه ها برای کنترل چاپگر نوری بکار می‌رفتند. در فیلم "امپراطور انتقام می‌گیرد"، ریچارد اِدلاند یک چاپگر نوری چهار گوشه ابداع کرد که علاوه بر تسریع قابل ملاحظه روند کار، در هزینه‌ها نیز صرفه جویی می‌کرد. او برای این ابداع جالبش جایزه ویژه اسکار را دریافت کرد.اشکالی که به صفحات مات سیار سنتی وارد است، اینست که دوربین‌ها تصاویری را که به هدف ترکیب شدن می‌گیرند، نمی‌توانند براحتی به اصطلاح همگاه (مقارن) کنند. تا ده‌ها سال، این نماهای مات ناچاراً بصورت "قفل شده" فیلمبرداری می‌شدند؛ به این ترتیب نه سوژه صفحه مات و نه پس‌زمینه به هیچ وجه نمی توانستند نمای دوربین خود را عوض کنند. بعدها، دوربین های کنترل حرکت که توسط رایانه زمان بندی می‌شدند، بخشی از این مشکل را حل کردند؛ به این شکل که هم پس‌زمینه و هم پیش‌زمینه می‌توانست با یک حرکت دوربین فیلمبرداری شود."پترو واهوس" برای گسترش همین تکنیک‌ها جایزه اسکار دریافت کرد. تکنیک او از این حقیقت بهره می‌جست که بیشتر چیزها در صحنه‌های دنیای واقعی دارای رنگی هستند که طیف آبی آن در شدت و تراکم شبیه به طیف سبز آن است. "زیگنو ریزینسکی" هم در پیشبرد فناوری پرده آبی نقش داشت.برای فیلم "سفر ستاره: نسل آینده"، فرآیند صفحه مات فرابنفش از سوی دان لی از CIS پیشنهاد و توسط گری هازل و گروه Image G اجرا شد. این فرآیند شامل یک پس‌زمینه نارنجی شبرنگ است که ایجاد صفحه مات را آسانتر می‌کند و به تیم جلوه‌های ویژه اجازه می‌دهد تا در یک چهارم وقتی که برای متدهای دیگر لازم است، افکت‌هایشان را تولید کنند.برخی فیلم‌ها استفاده‌های فراوانی از کروماکی جهت اضافه کردن پس زمینه‌هایی که کلاً بوسیله تصاویر رایانه‌ای تولید می‌شوند، می‌کنند.

حتی اجراهایی که از برداشت‌های مختلف گرفته می‌شود هم می‌توانند با یکدیگر ترکیب شوند؛ با این کار می‌توان از هر بازیگر بطور جداگانه فیلم گرفت و سپس در همان صحنه آنها را در کنار یکدیگر قرار داد. کروماکی به بازیگران این امکان را می‌دهد که بدون اینکه استودیو را ترک کنند، در هر موقعیتی ظاهر شوند.توسعه و گسترش رایانه‌ها، ادغام نماهای ترکیبی با حرکت را حتی زمانی که از دوربین‌های دستی استفاده می‌شود آسانتر ساخت. اکنون نقاط مرجع می‌توانستند روی پس‌زمینه‌های رنگی قرار بگیرند. در مرحله پس از تولید، رایانه می‌تواند با استفاده از مرجع‌ها، موقعیت پس‌زمینه را تشخیص داده و حرکت پیش زمینه را بخوبی منطبق کند. پیشرفت‌های نوین در نرم افزارها و نیروهای رایانه‌ای، نیاز استفاده از شبکه‌ها یا نشان‌های ردیابی را مرتفع ساخته است؛ نرم افزار کامپیوتری، حرکت‌های مرتبط با پیکسل‌های رنگی در مقابل پیکسل‌های رنگی دیگر را تحلیل کرده و حرکت را مرتفع می‌سازد و بدین سان الگوریتم حرکت دوربین را ایجاد می‌کند.

این الگوریتم در نرم افزار ترکیبی مورد استفاده قرار گرفته و حرکت عناصر ترکیبی با صفحه متحرک پس‌زمینه را هماهنگ می‌کند.کارشناسان هواشناسی معمولاً در کنار صفحه نمایش از یک مونیتور تخصصی بهره می‌برند تا بتوانند ببینند که دستشان را کجا گذاشته و کدام نقطه را نشان می‌دهند. یک تکنیک جدیدتر هم ابداع شده و آن به این صورت است که یک تصویر کمرنگ را بر روی صفحه نمایش می‌اندازند.

 

http://www.mlahanas.de/Greeks/Film/300Film.jpg

 

فرآیند

در تکنیک کروماکی سوژه‌ها بوسیله پس زمینه‌ای تک رنگ (یا طیف باریکی از چند رنگ) که معمولاً آبی یا سبز است، فیلمبرداری می‌شود؛ چراکه این رنگ‌ها بیشترین فاصله ممکن را با مایه رنگ پوست انسان دارند. ویدئوی پس زمینه، جایگزین قسمت‌هایی از ویدئو که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارند، می‌شود. این فرآیند "کیینگ" (keying) نامیده می‌شود.در حال حاضر رنگ سبز بیش از هر رنگ دیگری بعنوان پرده پشت صحنه یا پس‌زمینه استفاده می‌شود؛ چراکه حسگرهای تصویری در دوربین‌های فیلمبرداری دیجیتال بیشترین حساسیت را به رنگ سبز نشان می‌دهند. دلیل این امر "الگوی بایر" است که پیکسل‌های بیشتری را به شبکه سبز اختصاص داده و با تقلید از چشم انسان، حساسیت فزاینده‌ای به رنگ سبز نشان می‌دهد. بنابراین، شبکه سبز دوربین کمترین نویز (پارازیت) را دارد و قادر است تمیزترین کلید، صفحه مات یا ماسک را تولید کند. بعلاوه به دلیل حساسیت بالا به رنگ سبز در حسگرهای تصویری، به نور کمتری برای روشن کردن رنگ سبز نیاز است. سبز روشن نیز بر پس‌زمینه آبی ارجح است؛ چراکه رنگ آبی ممکن است با رنگ چشم یا رنگ لباس مجری (مانند شلوار لی) یکی باشد.رنگ آبی قبل از آنکه کلید دیجیتال رایج شود، در فرآیند بصری مورد استفاده قرار می‌گرفت، اما نسبت به رنگ سبز به نور بیشتری برای روشن شدن احتیاج داشت. به هرحال، آبی در طیف بصری از قرمز که رنگ برجسته ای در پوست انسان است، دورتر است.مهمترین عامل در فرآیند کلید، جدایی رنگ از پیش‌زمینه (سوژه) و پس‌زمینه (صفحه نمایش) است. پرده آبی زمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که رنگ غالب سوژه سبز باشد؛ هرچند که دوربین بیشتر به رنگ سبز حساس است.در تلویزیون های رنگی آنالوگ، رنگ بوسیله ریزحامل‌های کروما نسبت به یک نوسانگر مرجع نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه قیاس فاز ویدئو و فازی که با رنگ از پیش تعیین شده مطابقت دارد، بدست می‌آید. ویدئوی پس زمینه متناوب، جایگزین قسمت‌های درون فازیِ ویدئو می‌شود. در تلویزیون های رنگی دیجیتال، رنگ بوسیله سه عدد (قرمز، سبز، آبی) نمایش داده می‌شود. کروماکی بواسطه یک قیاس ساده عددی بین ویدئو و رنگ از پیش تعیین شده بدست می‌آید. اگر رنگ از پیش تعیین شده در نقطه خاصی بر روی صفحه نمایش (دقیقاً یا بطور تقریبی) هماهنگ شود، آنگاه ویدئوی پس زمینه متناوب جایگزین ویدئو در آن نقطه می‌شود. 

 

پوشش سوژه

سوژه کروماکی نباید لباس‌های شبیه به رنگ موجود در کروماکی بپوشد (مگر بصورت عمدی)، چراکه ممکن است ویدئوی پس‌زمینه جایگزین لباس‌های سوژه شود. یکی از مواردی که ممکن است سوژه عمداً لباس همرنگ بپوشد، موقعی است که بازیگر قسمتی از بدنش را با لباس آبی پوشش می‌دهد تا در نمای نهایی نامرئی دیده شود. این تکنیک برای دستیابی به افکت‌هایی مانند آنچه در فیلم هری پاتر برای خلق افکت شنل نامرئی استفاده شد، بکار می‌رود. همچنین می‌توان از بازیگر در مقابل پس‌زمینه کروماکی تصویربرداری کرده و سپس وی با افکت دیستورشن وارد نمای پس زمینه شود تا یک شنل نامرئی خلق شود که البته بطور نامحسوسی قابل تشخیص است.دشواری‌های کار با صفحه آبی زمانی خود را نشان داد که بازیگر در یک صحنه خاص باید لباس آبی می‌پوشید؛ مانند لباس سنتی آبی سوپرمن. در فیلم مرد عنکبوتی (2002)، در صحنه هایی که مرد عنکبوتی و دیو سبز هر دو در هوا هستند، از مرد عنکبوتی می‌بایست جلوی پرده سبز و از دیو سبز در جلوی پرده آبی فیلمبرداری می‌شد، چراکه لباس مرد عنکبوتی قرمز و آبی و لباس دیو سبز کاملاً سبز بود. اگر از هردوی اینها جلوی یک صفحه تصویربرداری می‌شد، یکی از شخصیت ها تقریباً از نما حذف می‌شد.

 

پس زمینه

رنگ آبی معمولاً هم برای برنامه های زنده تلویزیونی (نقشه های هواشناسی) و هم جلوه های ویژه مورد استفاده قرار می‌گیرد، چراکه متمم رنگ پوست انسان است. دلیل دیگر استفاده از رنگ آبی اینست که لایه حساس آبی فیلم دارای ظریف ترین کریستال هاست و بنابراین بهترین کیفیت و کمترین برفک را بدنبال دارد (در مقایسه با لایه های سبز و قرمز). با این حال در دنیای دیجیتال، رنگ سبز مطلوب ترین رنگ است. رنگ سبز نه تنها از ارزش درخشندگی بیشتری نسبت به رنگ آبی برخوردار است، بلکه در فرمت های اولیه دیجیتال، شبکه سبز دو برابر شبکه آبی نمونه برداری می‌شد و کار با آنرا آسانتر می‌کرد. بهرحال انتخاب رنگ با نظر متخصصین جلوه های ویژه و با توجه به نیاز خاص هر پلان یا نما انجام می‌شود. در دهه گذشته، کاربرد رنگ سبز در جلوه‌های ویژه سینما بسیار مشهود و برجسته بود. همچنین، پس‌زمینه‌های سبز نسبت به آبی در تصویربرداری‌هایی که در فضای باز انجام می‌شد، ارجحیت داشت؛ چراکه ممکن بود رنگ آبی آسمان در فریم منعکس شده و در فرآیند کار تداخل ایجاد کند. هرچند که رنگ‌های سبز و آبی رایج‌ترین رنگ‌ها در کروماکی هستند، اما هر رنگی می‌تواند در این فرآیند استفاده شود. رنگ قرمز معمولاً بخاطر اینکه در رنگدانه‌های پوست انسان عمومیت دارد، استفاده نمی‌شود؛ اما برای صحنه‌هایی که انسان در آن تداخل ندارد، قابل استفاده است.تکنیک جدیدتری که اخیراً از آن بهره می‌گیرند، استفاده از پرده پس انعکاسی یا "رترو رفلکتیو" در پس زمینه به همراه دایره‌ای از LEDهای روشن گرداگرد لنزهای دوربین است. این تکنیک بجز همان LEDها، به نور دیگری برای روشن کردن پس‌زمینه احتیاج ندارد که بر خلاف نورافکن‌های بزرگ دکور، فضا و نیروی بسیار کمتری را اشغال کرده و به کابل و دکل‌های جاگیر هم نیازی ندارد. این پیشرفت همگام با ابداع LEDهای آبی در دهه 1990 حاصل شد که LEDهای سبز زمردی هم دستاورد همان ابتکار است.همچنین یک شکل دیگر از کلید رنگ وجود دارد که از طیف های رنگی استفاده می‌کند که چشم انسان قادر به دیدن آنها نیست. این فناوری که ترمو کلید نام دارد، از نور مادون قرمز بعنوان کلید رنگ استفاده می‌کند و در طول مرحله پسفرآیندی، موجودیت خود را حفظ کرده و جایش را به تصویر پس‌زمینه نمی‌دهد.

 

نورپردازی یکدست

بزرگترین مشکل در موقع کار با پرده آبی یا پرده سبز، نورپردازی یکدست و جلوگیری از ایجاد سایه است؛ چراکه بهترین حالت ممکن، داشتن یک طیف رنگی محدود و کوچک است. سایه در واقع خودش را به شکل یک رنگ تیره تر به دوربین نشان می‌داده و ممکن است برای جایگزینی ثبت نشود. این مشکل گاهی اوقات در پخش برنامه‌های زنده یا کم هزینه خود را نشان می‌دهد، بطوریکه خطاها بصورت دستی قابل تصحیح نیستند. ابزاری که استفاده می‌شود در کیفیت و نورپردازی یکدست مؤثر است. ابزار براق و درخشنده موفقیت بسیار کمتری نسبت به ابزار و وسائل کمرنگ دارند. یک سطح براق، نقاطی که نور را منعکس می‌کنند روشن و بقیه نقاط را تاریک نشان می‌دهد. اما یک سطح مات نور منعکس شده را پخش می‌کند و طیف یکدست‌تری از رنگ‌ها را نشان می‌دهد. برای داشتن تمیزترین تصویر از پرده سبز، ضروری است که بین سوژه و پرده سبز تفاوت مشهودی ایجاد کنید. جهت متفاوت نشان دادن سوژه و پرده سبز، می‌توانید از یک اختلاف دو کلیدی استفاده کنید؛ حال چه پرده سبز را دو کلید بالاتر از سوژه قرار دهید، چه برعکس.گاهی اوقات یک سایه می‌تواند برای خلق جلوه های ویژه مورد استفاده قرار بگیرد. بخش هایی از پرده سبز/آبی که روی آنها سایه افتاده است، می‌تواند با نسخه تیره تری از تصویر ویدئویی پس زمینه دلخواه جایگزین شده و آنرا شبیه به بازیگری که نقش سایه را در پس‌زمینه بازی می‌کند، دربیاورد.

 

 منبع:suzheh.blogfa.com

ترجمه شده در:Real Dream Studio

تعداد بازدید از این مطلب: 23099
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1

یک شنبه 28 دی 1393 ساعت : 9:47 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
همه چیز در باره جورج کلونی
نظرات

همه چیز در باره جرج کلونی

گردآوری و تدوین :مهرداد میخبر

***********************************************

GeorgeClooneyHWoFJan12 (headshot).jpg
 
جرج تیموتی کلونی ( George Timothy Clooney) (زادهٔ ۶ مه، ۱۹۶۱ در ایالت کنتاکیبازیگر، فیلم‌نامه‌نویس، تهیه‌کننده و کارگردان آمریکایی برندهٔ جایزه اسکار و گلدن گلوب است.او در سال ۲۰۰۵ برای فیلم سیریانا جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد را دریافت کرد. در سال ۲۰۱۳ موفق شدجایزه اسکار بهترین فیلم را، برای تهیه‌کنندگی فیلم آرگو دریافت نماید. وی تنها کسی است، که موفق شده تابه‌حال در ۶ رده مختلف، برنده جایزه اسکار شود. 
 
 

 کلونی، در سال ۱۹۶۱ در شهر لکزینگتون، کنتاکی ایالات متحده آمریکا و در خانواده‌ای مشهور، در زمینه تجارت و هنر، متولد شد. پدرش نیک کلونی، مجری رادیو و تلویزیون بود. اگرچه وی علاقه زیادی به تحصیل نداشت، دوران دبستان و دبیرستان خود را، در لکزینگتون گذراند و برای تحصیلات دانشگاهی به شمال کنتاکی رفت. کلونی، در سال ۱۹۷۹ وارد دانشگاه شمال کنتاکی شد و شروع به تحصیل در رشته روزنامه‌نگاری نمود. وی در سال ۱۹۸۱ به یک‌باره دانشگاه را رها کرد و سال بعد به‌منظور تکمیل تحصیلات، وارد دانشگاه سینسینتی شد؛ که در آن‌جا نیز در دریافت مدرک ناموفق ماند.

پس از رها کردن دانشگاه، توسط پدرش به کار گویندگی در شبکه تلویزیونی ای‌ام‌سی مشغول شد، که اولین شغل او محسوب می‌شد. در همان سال هم‌چنین پسرخاله‌اش، میکل فریر نیز، به‌منظور تهیه‌کنندگی فیلم کوتاهی، درباره اسب‌های مسابقه‌ای به شهر لکسینگتون رفته بود، که در این فیلم جرج به ایفای نقش پرداخت. به این ترتیب جرج کلونی، وارد عرصه بازیگری شد و با این نقش، استعداد خود را در این زمینه نشان داد. از سویی دیگر با کار در تلویزیون، توانست راه خود را در رشته بازیگری باز کند و اولین نقش خود را در سریال تلویزیونی اتاق اورژانس، که از برنامه‌های پربیننده تلویزیون آمریکا بود، اجرا کرد و مورد توجه همگان قرار گرفت.

وی در سال ۱۹۸۲ راهی لس‌آنجلس شد، اما یک سال بیکار بود. اولین کار رسمی او در لس آنجلس، کار در شرکت تجاری ژاپنی پاناسونیک بود. در سال ۱۹۸۴ جرج کار سینما را با اجرای نقشی در یک فیلم بازی کرد، که نتوانست به مرحله پخش برسد؛ اما توجه تهیه‌کنندگان را به خود جلب کرد. او سپس به بازی در فیلم‌های سینمایی علاقه‌مند شده و احساس موفقیت در این عرصه را کرد.

او در فیلم‌های یک روز خوب با خارج از دید در کنار جنیفر لوپز در سال ۱۹۹۸، از طلوع تا غروب، ای برادر کجایی و طوفان کامل که عمومأ فیلم‌هایی اکشن بودند، او را به بالاترین درجات موفقیت و شهرت رساند. در سال ۲۰۰۰ به عنوان یک هنرپیشه فعال، در هالیوود معرفی شد. کلونی در سال ۱۹۹۰ با تالیا بالسام ازدواج کرد، که پس از ۳ سال از او جدا شد. از سال ۱۹۸۴ تا سال ۱۹۹۵ بیشتر فعالیت‌های جرج کلونی در زمینهٔ بازی در مجموعه‌های تلویزیونی بوده است.

جورج کلونی و کمک‌های انسان دوستانه

زندگی شخصی

جرج کلونی یک ایرلندی-آمریکایی و متولد لکزینگتون در ایالت کنتکاکی در ایالات متحده است. پدربزرگ وی، نیکلاس کلونی، به همراه خانواده‌اش، از ایرلند به ایالات متحده مهاجرت کرده است. مادر وی نینا بروس، مدل و ملکه زیبایی سابق آمریکایی و پدرش نیک کلونی، یک روزنامه نگار و مجری تلویزیون و سیاستمدار آمریکایی می‌باشد.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

جرج کلونی دوبار بار ازدواج کرده‌است و همسر نخست او هنرپیشه آمریکایی تالیا بالسام بود. وی از سال ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۳ همسر تالیا بالسام، بازیگر آمریکایی بود؛ کریستا آلن (بازیگر آمریکایی) و استیسی کیبلر (بازیگر و کشتی‌کچ کار اسبق - تصویر) و الیزابیتا کانالیس (مانکن و بازیگر ایتالیایی) هم از سال ۲۰۰۴ تا ۲۰۱۳ شریک زندگی او بودند. وی هم‌چنین یک رابطه پیوسته-گسسته پنج‌ساله با مدل بریتانیایی لیزا اسنودان داشت. کلونی در آوریل سال ۲۰۱۴ و به‌طور ناگهانی نامزدی خود با امل علم‌الدین را به‌صورت رسمی اعلام کرد.

ازدواج دوم

جورج کلونی در سن ۵۳ سالگی با نامزدش امل علم‌الدین وکیل و فعال حقوق بشر لبنانی تبار و ۳۶ ساله در ونیز ایتالیا ازدواج کرد. امل علم الدین ظاهراً پیرو فرقه دروز است و کلونی خود، مسیحی و از پیروان کلیسای کاتولیک رم می‌باشد.[۲] علم‌الدین زاده بیروت است و پیش از ازدواج با کلونی، ازدواج نکرده بود. او در سه سالگی به دلیل جنگ داخلی در لبنان به همراه خانواده‌اش به بریتانیا مهاجرت کرد. همسر کلونی از جمله در دانشگاه آکسفورد تحصیل کرده و حقوق بین‌الملل و حقوق بشر از زمینه‌های تخصصی فعالیت او هستند.

 آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

امل علم‌الدین از سال ۲۰۰۴ در دیوان بین‌المللی دادگستری (لاهه هلند) کار می‌کند و به‌عنوان مشاور در امور لبنان با این نهاد همکاری داشته است.آیین ازدواج این دو نفر به طور خصوصی برگزار شد. جرج کلونی و امل علم‌الدین جشن عروسی خود را از روز جمعه (۲۶ سپتامبر ۲۰۱۴) شروع کردند. اخباری که از متن و حاشیه و تدارکات مراسم منتشر شد، تا حدی یادآور عروسی تام کروز و کیتی هولمز است. این دو بازیگر مشهور هالیوود هم در نوامبر ۲۰۰۶ در شهر "برلاچیانوایتالیا (نزدیکی رم) مراسم بزرگی برگزار کردند. جرج کلونی پیش از مراسم عروسی سوار بر قایق و با اسکورت پلیس از جزیره «جودکا» در حاشیه ونیز به هتل محل عقد رفت. پاپاراتزی‌ها برای شکار لحظات این سفر کوتاه روی قایق‌ها مستقر شده بودند. گردشگران و مردم محلی هم با تکان دادن دست کلونی را بدرقه می‌کردند. والتر ولترونی، دوست داماد و شهردار پیشین رم، از قرار معلوم نقش سردفتر را بر عهده داشته و خطبه عقد را جاری کرد. برد پیت، آنجلینا جولی، ساندرا بولاک، مت دیمون، بیل ماری، سیندی کرافورد و رابرت دنیرو از جمله مهمانان سرشناس عروسی بودند. این ازدواج روز دوشنبه (۲۹ سپتامبر/ ۶ مهر) به‌طور رسمی در دفتر ازدواج شهرداری ونیز ثبت شد. مراسم از چشم عموم دور نگه داشته شد؛ پیش‌خدمت‌ها و کارمندان هتل هم اجازه نداشتند با موبایل وارد مراسم شوند. مهمان‌ها هم اجازه عکاسی نداشتند.در ۱۸ ژانویه ۲۰۰۸، سازمان ملل متحد جرج کلونی را عنوان یکی از سفیران صلح خود برگزید.وی تلاش‌های بشردوستانه گوناگونی نیز انجام می‌دهد از جمله کوشش برای چاره‌یابی نزاع دارفور، گردآوری پول برای قربانیان زمین‌لرزهٔ ۲۰۱۰ هائیتی و ساخت فیلم‌های مستند هم‌چون «شن و اندوه» برای افزودن آگاهی در مورد بحران‌های جهانی.

 

نکاتی که باید درباره کلونی بدانید 

همسر سابق " تالیا بالسام " بوده است ( از سال 1989 تا سپتامبر 1993 )

 

او گفته بود که هیچ وقت دوباره ازدواج نخواهد کرد و هرگز هم پدر نخواهد شد. " میشل فایفر " و " نیکول کیدمن " هر دو مبلغ 10000 دلار شرط بستند که او در کمتر از 40 سالگی پدر خواهد شد اما آنها شرط بندی را باختند و پول را برای او فرستادند. جورج مبلغ را برگرداند. او در سن 50 سالگی هنوز هم پدر نشده است و دوباره ازدواج نکرده است.

آغاز مراسم ازدواج جورج کلونی

 

از طرف مجله مردم به عنوان یکی از 50 مرد جذاب جهان انتخاب شده است

 

بازی در فیلم " اوه برادر کجایی " را بدون خواندن فیلمنامه قبول کرد

 

دوست صمیمی " مارک والبرگ " است

 

زمانی با " رنه زلوگر " رابطه داشت

 

در مراسم خاکسپاری عمه اش " روزماری کلونی " که یک بازیگر- خواننده معروف بود ، تابوت را حمل کرد

 

ششمین بازیگری است که نقش بتمن را بازی کرده است

 

کمپانی ساخت فیلم و سریال به نام Maysville Pictures دارد

 

رگ ایرلندی - آمریکایی دارد

 

" نیکول کیدمن " اسکار بهترین بازیگر مکمل را که در سال 2006 بدست آورده بود به او تقدیم کرد

 

در انتخابات سال 2008 از " باراک اوباما " حمایت کرد

 

جورج و دوست دخترش " سارا لارسون " در سال 2007 هنگام موتور سواری تصادف کردند. سارا انگشتان پایش شکست و جورج دنده اش

 

رفیق صمیمی " جولیا رابرتز " و " براد پیت " است

فیلمشناسی کلونی

     1- بعنوان بازیگر

      2- بعنوان  کارگردان

      جوایز

    وی به دفعات نامزد و برنده جایزه‌های اسکار، امی، گلدن گلوب، بفتا و ... شده است. موارد زیر شرح تعدادی حضور او در چند جایزه معدود                           سینماییست.

  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم فرزندان
  • ۲۰۱۱ -نامزد اسکار فیلم‌نامه اقتباسی برای فیلم نیمه ماه مارس
  • ۲۰۰۷ -نامزد اسکار بازیگر نقش اول مرد برای فیلم مایکل کلیتون
  • ۲۰۰۶ -برنده اسکار بازیگر نقش دوم مرد برای فیلم سیریانا
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار کارگردانی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۶ -نامزد اسکار فیلم‌نامه غیر اقتباسی برای فیلم شب بخیر و موفق باشید به همراه گرانت هسلوف
  • ۲۰۰۵ -نامزد شیر طلایی جشنواره ونیز برای فیلم شب بخیر و موفق باشید
  • ۲۰۰۳ -نامزد خرس طلایی جشنواره برلین برای فیلم اعترافات یک ذهن خطرناک
  • دستمزدهایی که گرفته است :

    Ocean's Thirteen (2007) $15,000,000

    Syriana (2005) $350,000

    Good Night, and Good Luck. (2005) $1

    Intolerable Cruelty (2003) $15,000,000

    Ocean's Eleven (2001) $20,000,000

    The Perfect Storm (2000) $8,000,000

    O Brother, Where Art Thou? (2000) $1,000,000

    Three Kings (1999) $5,000,000

    Out of Sight (1998) $10,000,000

    The Peacemaker (1997) $3,000,000

    Batman & Robin (1997) $10,000,000

    One Fine Day (1996) $3,000,000

    From Dusk Till Dawn (1996) $250,000

     جنجال در ونیز

     
    کلونی با تمام پیشینه ای که دارد، از روزهای خوب و بد بازیگری اش، او در جشنواره ونیز با زنی همراه بود که حتی یک بار از این که دوستش دارد، حرفی نزد. در جلسه مطبوعاتی فیلمش؛‌ «مردی که به بزها نگاه می‌کند» مردی از جایش بلند شد و ابراز علاقه عجیبی به او کرد، تا جایی که فیلم یک دقیقه‌ای آن، در همه سایت‌های خبری و غیر خبری بیننده پیدا کرد. حالا او یکی از پرطرفدارترین بازیگران حال حاضر‌ هالیوود است. از آن دست بازیگرانی که روی هر فرش قرمزی که می‌روند، یک نفر همراهی‌شان می‌کند و همه به دنبال خبر‌های دست اول از او هستند. البته بیشتر این خبرها،‌ خبرهایی حاشیه‌ای و غیر سینمایی است. تا این جای کار، او نه یک بازیگر خوب که یک بازیگر پرحاشیه است که به جز عوض کردن شرکای زندگی‌اش، کار دیگری از دستش بر نمی‌آید و حتی نمی‌خواهد با آنها ازدواج کند، خودش این جمله را بعد از طلاق از همسرش، به زبان‌ آورده و قاعدتا نه تنها نمی‌خواهد ازدواج کند که به جز پول در آوردن و خوش‌گذرانی هم فکر دیگری در سر ندارد، و گرنه چه دلیلی دارد که مدام در تبلیغات شرکت کند و پول‌های کلان به جیب بزند؟

    کلونی؛ شخصیتی ضدجنگ
     
     
    جورج کلونی، درسال 2008 به عنوان سفیر صلح سازمان ملل معرفی شد و به فاصله چند ماه به انگلیس سفر کرد تا گوردون براون، نخست وزیر انگلستان را ببیند و با او درباره بحران دارفور صحبت کند. صحبتی که خیلی سریع رسانه ای شد و موقعیت او به عنوان یک فعال اجتماعی را تثبیت کرد. بماند که او با دغدغه‌های انسانی و سیاسی‌اش، یکی از چهره‌های مطرح ‌هالیوودی است. چرا که از همان روز نخست، با جنگ آمریکا علیه عراق مخالفت کرد و یکی از مخالفان سرسخت سیاست‌های جمهوری طلبانه به سبک آمریکایی است. جملاتش درباره جنگ با عراق، هنوز جزو صحبت‌هایی است که نقل می‌شود. او، همان بازیگری است که گفت: «با جنگ راه به هیچ جا نمی‌بریم، فقط یک نسل انتقام جو می‌سازیم، نسلی که فکر می‌کند چون کاری از دستش بر نمی‌آید، باید در ماشین‌های ما بمب بگذارد یا عملیات انتحاری علیه ما برنامه‌ریزی کندو ما،‌ همه این جنگ‌ها را راه می‌اندازیم، در حالی که نمی‌توانیم با آن کسی را شکست بدهیم.» کلونی، در انتخابات سال 2008 آمریکا، حمایت رسمی ‌و قاطع خودش را از باراک اوباما رسانه‌ای کرد و به فاصله چند ماه به ایتالیا، خانه دومش رفت، جایی که زلزله زدگان ایتالیایی، جایی برای زندگی نداشتند. برای آن‌ها پول جمع کرد و اعلام کرد که تا چند ماه دیگر فیلم تازه‌اش را در این شهر کلید می‌زند، باشد که مردم این منطقه احساس آرامش و شادی بیشتری کنند و نگاه‌های جهانی هم به سمت این منطقه جلب شود.
     
    کلمات قصار کلونی!
     
     
     
     
     

    «از بازیگر‌هایی که راه می‌روند و می‌گویند: وای! ما برای این شخصیت خیلی زجر کشیدیم بدم می‌آید. دلم می‌خواهد یک بار توی صورتشان بایستم و بگویم: بی‌خیال! به ما خوش گذشت»
     
    جورج کلونی، با آن چشم‌هایی که انگار پسر بچه‌ای را در خود زندانی کرده، بعد از 50 سال زندگی، هنوز فکر می‌کند که در دنیای بازیگری به او خوش می‌گذرد. انگار که شخصیتش، درست شبیه به همان نقشی است که در مجموعه «مردان اوشن» بازی کرد. شوخ طبع، باهوش و حساس. با همین نگاه به دنیای بازیگری است که با وجود آن که اسمش مدام بر سر زبان‌هاست، اما تنها یک بار برنده جایزه اسکار شده؛ به خاطر فیلم  Syriana.  اما فیلم  Good night and Good Luckاش بیشترین تحسین را برایش آورد. نامزد اسکار برای بازی در این فیلم، نامزد کارگردانی و حتی بهترین فیلم‌نامه غیر اقتباسی و بعد از موفقیت همین فیلم بود که اعلام کرد می‌خواهد تجربه‌های بیشتری در دنیای کارگردانی به دست بیاورد، چون فکر می‌کند: «بهتر است نقاش باشی تا نقاشی.»مخصوصا که معتقد است: «کارگردانی مثل این است که نا خدای یک کشتی باشی».
     
    کلونی؛ گریزان از حاشیه‌ها 
     
     
    فیلم‌هایی که جورج کلونی بازی کرده، همگی فیلم‌های خوبی هستند. از آن دست فیلم‌هایی که به خاطر انتخاب او، ارزش دیدن دارند و حتی آدم را ذوق زده می‌کنند. دلیلش هم به همان نگاه سیاسی و انسانی‌اش بر می‌گردد که نمی‌گذارد با چشم بسته وارد تیم یک فیلم شود و اتفاقا برعکس ظاهر پرحاشیه‌اش، علاقه ای به حضور در مجله‌های زرد دور و بر ندارد. حتی گاهی با آن‌ها در گیر می‌شود چون اعتقاد دارد که: «دوست ندارم زندگی خصوصی‌ام را با کسی تقسیم کنم، چون در این صورت که دیگر خصوصی نیست!»البته از این حرف‌ها از زبان بازیگران زیاد شنیده‌ایم، پس بهتر است همه این داستان‌های حاشیه ای و خبری را بگذاریم کنار هوش سرشار بازیگر و یادمان باشد که جذاب‌ترین مرد زنده دنیا، یک روز با نیکول کیدمن و میشل فایفر 10000 دلار شرط بست که تا سال 2000 از دواج نمی‌کند و بعد از آن که برنده این شرط بندی شد، پول‌ها را گرفت و در راه خیر صرف کرد و یادمان باشد که یک روز دیگر، در مقابل ابراز علاقه آن مرد در جلسه مطبوعاتی فیلمش در ونیز، خنده ریزی کرد و گفت: «چند لحظه آرام باشید، برایتان آمبولانس خبر کرده ام!» به  هر حال دوری از حاشیه با کنترل حاشیه‌ها به نفع خود، زمین تا آسمان فرق می‌کند.

    موخره:

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!

    قانون طلایی زندگی جورج کلونی!!
    (...زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم...)

    ...وحالابعنوان حسن ختام این خاطره را ازجرج کلونی بخوانید تا بیشتر با کاراکتر او آشناشوید:
     
    یک روز به مهمانی رفته بودم و زنی که نمی‌شناختم به طرف من آمد و خیلی ناگهانی گفت: «من از آخرین فیلم تو متنفرم‌» جواب دادم: «آها! ممنون به خاطر نظرتان» زن گفت: «با نگاه سیاسی ات هم موافق نیستم» جواب دادم: «بسیار خوب، همه ما نقطه نظر‌ها‌ی شخصی مان را داریم، مگر نه؟» زن به صورت من نگاه کرد و بدون مکث گفت: «و توی عالم واقعیت خیلی پیرتر از توی فیلم هستی» این زن، تنها چند قدم با من فاصله داشت و همه این جملات را دقیقا توی صورت من گفت. این جا بود که با خودم گفتم: «کافیه!» لبخند موزیانه ای زدم و گفتم: «می‌دانی، این 35 کیلو اضافه وزنی که با خودت این ور و آن ور می‌بری، خیلی به تو می‌آید» از دست من عصبانی شد، می‌شد این عصبانیت را در چهره اش دید و گفت: «منظورت از این حرفی که زدی، چی بود؟» جواب دادم: «من از تو تعریف کردم، با این وجود که به نظرم این اضافه وزن خیلی وحشتناک است» از دستم آن قدر عصبانی شد که حتی فحش ناجوری هم داد، اما بهش گفتم: «ببین، من فقط این جا ایستاده ام و تو، فقط به خاطر شغلی که من دارم، سراغ من می‌آیی و هر چیزی که دلت خواست می‌گویی، حتی اگر حرف بدی باشد. حالا کدام یکی از ما، از حریم خودش تجاوز کرده؟»
    باز هم من جزو آدم‌ها‌ی خوش شانسی هستم که به چرندیاتی که آدم‌ها‌ در باره‌ام می‌گویند، اهمیتی نمی‌دهم. چون یک بازیگرم و به این گونه تفسیر‌ها‌ و نظر‌ها‌ی شخصی عادت دارم. اصلا این حرفه باعث شده که از این نظر خیلی هم پوست کلفت  باشم. اما نگران می‌شوم وقتی که می‌بینم این اتفاق برای آدم‌ها‌ی معمولی- آدم‌ها‌یی که چندان توی دید نیستند – هم می‌افتد، ‌مثلا دوست‌ها‌یم یا اعضای خانواده ام. چیزی که بیشتر نگرانم می‌کند این احساس وحشتناک و دردناک است که این اتفاق بیشتر و بیشتر شده.
     
    من قانون طلایی برای خودم دارم که خیلی ساده است و همه دنیا را در بر می‌گیرد و آن هم این است که «با آدم‌ها‌ همان طوری رفتار کن که دوست داری آن‌ها‌ با تو رفتار کنند». این جمله، حس خوبی به من می‌دهد و دنیا را هم جای بهتری می‌کند اما متاسفم چون این روز‌ها‌، دنیا جای خوبی برای زندگی نیست و به نظرم نامهربانی‌ها‌ و دشمنی‌ها‌ دنیا را فتح  کرده اند و روز به روز هم گسترده‌تر می‌شوند و ساده است، فقط باید بعضی از نظر‌ها‌ی شخصی‌مان را برای خودمان نگه داریم. آن هم در این روزها  که درباره هر اتفاقی که می‌افتد، نظری داریم که حتی اگر غلط است آن را به زبان می‌آوریم و اصلا برایمان مهم نیست که چقدر به دیگری زخم می‌زند یا آزارش می‌دهد.  گاهی از بعضی از آدم‌ها‌ درباره این اخلاقشان سئوال می‌کنم، از آن‌ها‌ می‌پرسم که چرا فکر می‌کنی باید این جمله‌ها‌ی آزار دهنده را به زبان بیاوری و آن‌ها‌ قیافه ای معصومانه ای می‌گیرند و می‌گویند: «خب، می‌دانی، فقط خواستم بگویم که نظرم چیست!» در این موقع، دلم می‌خواهد به همه‌شان بگویم که این راهش نیست، این که تو چه فکری می‌کنی هیچ اهمیتی ندارد. بعضی وقت‌ها‌ این تنها یک راه برای توست تا از زیر بار نگاه‌ها‌ی عمیق و آزار دهنده آدم‌ها‌ فرار کنی» 
    حالا، پیشنهادی هم دارم، هر وقت خواستید جمله ای شبیه به این به زبان بیاورید، این کار را نکنید، برای یک لحظه فکر کنید، فقط یک لحظه و به جای آن یک جمله بهتر برای گفتن پیدا کنید. این بهترین رفتاری است که ما می‌توانیم با هم داشته باشیم.
                                             
                                                                                 منبع:ویکیپدیا.مووی مگ./www.seemorgh.com/
     

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5672
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

شنبه 27 دی 1393 ساعت : 9:5 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
مروری برصنعت سریال سازی آمریکا
نظرات

مروری بر:

صنعت سریال سازی درآمریکا 

منبع:سایت www.cloob.com
(مطلب ذیل الزاما"حاوی نظرات مدیر سایت cintelrom نمیباشد)
 
******************************************
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
تاریخچه تلویزیون
*************
 
تلویزیون یا آنچنانکه پیشتر میگفتند، جعبه جادویی در دهه 40 میلادی به درون خانه ها آمد و عضو نوینی از خانواده ها شد. در کشورهای پیشرفته به ویژه آمریکا در دهه 60 و در جهان سوم در دهه 70 میلادی در بیشتر خانه ها، تلویزیون پر سر و صدا ترین عضو خانه بود. 
این رسانه به عنوان وسیله ای برای خبررسانی و ارتباطات، رقیبی برای رادیو و روزنامه به شمار میرفت. آگهی های بازرگانی و تبلیغات به زودی آنرا به تجاری ترین رسانه تبدیل کرد. ولی آنچه مردم از تلویزیون در درجه نخست میخواستند، نه آگهی بازرگانی و نه خبر، که برنامه های سرگرم کننده بود. بدین ترتیب تلویزیون سینما، کنسرت موسیقی و استادیوم های ورزشی را به رایگان به درون خانه ها آورد. اگرچه شبکه های پولی به زودی جای خود را باز کردند، ولی هزینه ای که برای دیدن برنامه های این شبکه ها پرداخت شده و میشود، هرگز قابل سنجش با بلیت سینما، کنسرت موسیقی و مسابقات ورزشی نبوده و نیست. و این معجزه تلویزیون است.

به برکت تلویزیون، 2 میلیارد نفر از مردم جهان همزمان به شکل زنده به تماشای فینال جام جهانی فوتبال (پر بیننده ترین برنامه زنده در جهان) مینشینند. تصور کنید که دو میلیارد نفر میتوانند همزمان به یک نقطه، یک مستطیل سبز و حرکت یک توپ سفید نگاه کنند. پخش تلویزیونی در آغاز به دو شکل آنتن � موجی (Broadcast) و کابلی (Cable) انجام میشد ولی از دهه 90 تلویزیون های ماهواره ای (Satellite) و همچنین تلویزیون های اینترنتی نیز همه گیر شدند.
آمریکا را باید پیشروترین و کامیاب ترین کشور در زمینه صنعت تلویزیون نامید. سه شبکه CBS (سیستم پخش برنامه کلمبیا)، NBC (شرکت ملی پخش برنامه) و ABC (شرکت پخش برنامه آمریکا) از سالهای نخستین پا گرفتن این صنعت، به شکل سراسری در این کشور به پخش برنامه هایی همه پسند در همه زمینه ها، پرداخته اند و تا امروز پس از 6 دهه همچنان بزرگترین تلویزیون های جهان هستند. FBC یا همان تلویزیون Fox در دهه 80 میلادی خود را به عنوان چهارمین شبکه سراسری آمریکا جا انداخت. 

شبکه های کابلی و پولی نیز در آمریکا جایگاه خوبی داشته و دارند و به ویژه به ارائه برنامه های تخصصی و ویژه در زمینه های گوناگون میپردازند.
دیگر کشورهای غربی هرگز توانستند فضایی همچو آمریکا ایجاد کنند و از این جهت میتوانیم مردم آمریکا را وارون دیگر مردم غرب، ملتی تلویزیونی بنامیم که اکثریت آنان به شکل متحد و همبسته هر شب پای برنامه هایی یکسان مینشینند. بنابر جدیدترین آمار، در هر لحظه از ساعات عصر و شب بیش از 100 میلیون نفر آمریکایی در حال تماشای تلویزیون هستند. و بیشتر آنها در حال تماشای یکی از 4 شبکه ملی یاد شده هستند. این حالت در زمان بازی های حساس ورزشی، به ویژه سوپر جام فوتبال آمریکایی (Super bowl) که میان قهرمان لیگ AFC و قهرمان لیگ NFC برگزار میشود و در آنروز دستکم نیمی از مردم سراسر آمریکا به تماشای این بازی از شبکه یکی از 4 شبکه مینشینند.

این فضا برای ما ایرانیان بیگانه نیست. چراکه سیستم تلویزیونی ما نیز به تقلید از آمریکا بنیان نهاده شده و در سه دهه نخست فعالیت تلویزیون در ایران، دو شبکه ملی وجود داشت و سپس شبکه سه به آنها افزوده شد. که سیستم آنها نیز همان برودکست است. باقی شبکه های ایجاد شده جدید در ایران یا محلی هستند و یا تخصصی. 
گاهی برنامه های تلویزیونی آمریکا چنان با مخاطب ارتباط برقرار میکنند که چندین دهه بدون وقفه پخش میشوند. برای نمونه شصت دقیقه (60 minutes) که یک مجله خبری است اکنون 41 سال است که مرتب از CBS پخش میشود. و محبوب ترین برنامه تلویزیونی غیر تفریحی آمریکاست که بینندگان چند ده میلیونی دارد. برنامه ای دیگر به نام "اجرای شنبه شب : Saturday night Live" _که آنرا در دسته کمدی زنده : stand up comedy قرار میدهند_ 34 سال است که از شبکه NBC پخش میشود. 

به جهت تغییرات ایدئولوژیک در ایران بیننده برنامه هایی درازمدت نیستیم ولی مردم ایران نیز از آغاز به کار تلویزیون در ایران، با ساختار آمریکایی خو گرفته اند و برنامه های پرمخاطب شبانه، میلیونها ایرانی را پای شبکه ای یکسان در تلویزیون مینشاند.
در آغاز کار تلویزیون این وحشت وجود داشت که این تکنولوژی به سینما آسیب وارد کند. اگرچه تماشای فیلم در سالن تاریک سینما با پرده ای بزرگ و صدایی بلند قابل سنجش با تماشای فیلم از صفحه کوچک تلویزیون نیست، ولی برای طبقات پایین تر جامعه تلویزیون ارجحیت کافی را دارد. به همین جهت سیستم سریال یا فیلم های دنباله دار برای تلویزیون تعریف شد. در دهه های نخستین آغاز به کار تلویزیون، فیلمهای سینمایی به هیچوجه از تلویزون پخش نمیشدند (حتا پس از پایان اکران). و همین باعث میشد تا تماشاگران انگیزه کافی برای رفتن به سینما داشته باشند. و تداخلی میان بینندگان تلویزیون و سینما پیش نیاید. حتا پس از گذشت سالها، فیلمهای محبوب کهن را دوباره در سینما اکران میکردند و مردم دوباره به استقبال آنها میرفتند. از جمله نسخه رنگی شده فیلمهای کلاسیک سیاه و سفید.

در واقع این ویدئو بود که پای فیلمهای سینمایی را به خانه ها کشاند. پس از رواج تکنولوژی ویدئو در دهه 80 میلادی، شبکه های ویدئویی به سوی خریدن امتیاز پخش فیلمهای سینمایی که پیشتر در سینما اکران شده و اکرانش پایان یافته رفتند و آنها را به خانه آوردند. همین باعث شد تا تلویزیونها هم به خریدن فیلمهای سینمایی تمایل نشان دهند و حتا شبکه هایی ویژه پخش فیلم سینمایی ایجاد شد. تا امروز این ساختار وجود دارد که یک فیلم سینمایی پس از پایان اکرانش به شبکه ویدئویی (تکنولوژی DVD در پایان سده بیستم جای تکنولوژی VHS را گرفت) راه می یابد و پس از چندی سر از شبکه های تلویزیونی در می آورد.

با اینحال در شبکه های تلویزیونی معتبر و سراسری، حرف نخست را همچون گذشته، سریال میزند و نه فیلمهای سینمایی.
صنعت سریال سازی در دهه 60 در آمریکا به رونق رسید و تهیه کنندگان به این نتیجه رسیدند که میتوان همان میزان پولی که برای یک فیلم هالیوودی خرج میشود را برای یک سریال تلویزیونی خرج کرد. اگر آن فیلم در گیشه سینما به سود رسانی میرسد و حتا امکان دارد که با زیان روبرو شود، سریال تلویزیونی این ویژگی را دارد که شبهای متوالی حتا چندین سال مردم را پای تلویزیون بنشاند. پس شبکه ها حاضرند تا با قیمتی خوب آثار تلویزیونی را بخرند یا پشتیبانی کنند. افزایش بیننده شبکه ها نیز خود باعث بالاتر رفتن شمار و قیمت آگهی های بازرگانی میشود. 

نکته ای که سازندگان سریال در آمریکا از سالهای نخست به آن توجه کرده اند، این است که همواره در حال رصد کردن علاقه مخاطب هستند. نخستین قسمت های یک سریال پس از ساخته شدن در برابر چشم بخشهایی محدود از مردم نمایش داده شده و در صورت کافی بودن اقبال، اقدام به ساخت دیگر بخشها میشود. داستانهای سریالها را به گونه ای جلو میبرند که امکان گسترش یافتن داشته باشند. بدین ترتیب، در صورتی که پس از پخش با استقبال بیننده روبرو شد، سازندگان با شتاب به ساخت فصل (سیزن) های دیگر میپردازند. و وارون آن، اگر پی بردند که این سریال در حال افت مخاطب است، به هنگام، آنرا پایان میبخشند. بدین ترتیب، عملا پول سازندگان دور ریخته نمیشود و چیزی به نام شکست وجود ندارد.


نگاهی به سریالهای موفق آمریکایی
****************************
 
"ماموریت غیرممکن" (MI) را باید نقطه عطفی در صنعت سریال سازی آمریکا و جهان دانست. سریالی که با بهره گیری از فضای به شدت اطلاعاتی و جاسوسی دوران جنگ سرد از سال 1966 در معتبرترین شبکه آمریکا CBS پخش شد و مقابله ای آمریکایی بود با فیلمهای سینمایی "جیمز باند" انگلیسی. محبوبیت و کامیابی سریال ماموریت غیرممکن (که در تلویزیون ایران نیز با نام "بالاتر از خطر" پخش شد) باعث شد تا پخش آن تا 7 سال ادامه بیابد (1973). و پس از توقفی 15 ساله دوباره برای سه سال پخش شود. این سریال چنان در ذهن نسلهای پیاپی نوستالژی ایجاد کرده بود که در سی امین سالگرد پخش سریال، یک فیلم سینمایی به شدت پر خرج با بازی محبوب ترین بازیگر هالیوود در آنزمان _تام کروز_ نیز ساخته شد و با فروش بالای آن دو دنباله دیگر نیز برایش ساختند. 
از دیگر سریال های بسیار محبوب و نوستالژیک آمریکایی میتوان به "مرد شش میلیون" دلاری اشاره کرد که در سال 1974 از شبکه ABC پخش شد و پخش آن 5 سال ادامه یافت. 

سریال جنگی MASH"" از سال 1973 تا 1983 یازده سیزن خود را از شبکه CBS به روی آنتن برد. جالب آنکه اپیزود پایانی واپسین سیزن که در واقع یک فیلم تلویزیونی با نام "خداحافظ، بدرود و آمین" بود، با داشتن 106 میلیون بیننده (75% کل بزرگسالان آمریکا در آنزمان!) حتا از شمار بینندگان سوپر جام فوتبال آمریکایی آن سال نیز گذر کرد!! و رکوردی در زمینه بینندگان یک سریال از خود به جای گذاشت که تا امروز (2009) پا برجاست. 
"دالاس" ملودرامی خانوادگی بود که در سال 1978 جایگاه خود را شبکه CBS تثبیت کرد و بدین ترتیب سریال دالاس تا سال 1991 ادامه یافت و پر بیننده ترین سریال آن شبکه بود. اپیزود پایانی آن 33 میلیون نفر بیننده داشت. 

از دهه 80 گونه ای از سریالهای کمدی در شبکه NBC محبوبیت یافت که آنرا sitcom یا کمدی موقعیت مینامیدند. اوج آنها را در سریال "Cheers" در سال 1982 دیدیم که تا سال 1993 ادامه یافت. اپیزود پایانی این سریال با جذب 80 میلیون بیننده آنرا به جایگاه دومین سریال پربیننده تاریخ پس از MASH رساند. 
کامیابی Cheers باعث شد تا "Seinfeld" _یک کمدی موقعیت دیگر_ با بازی و کارگردانی "جری سینفلد" در سال 1989 از همان شبکه NBC پخش شود و تا سال 1998 به درازا بیانجامد. اپیزود پایانی این سریال با جذب 76 میلیون بیننده آنرا به سومین سریال پر بیننده تاریخ پس از MASH و Cheers تبدیل کرد. Seinfeld نخستین سریال تلویزیونی بود که قیمت آگهی های بازرگانی اش یک میلیون دلار در دقیقه بود!. تا آنزمان فقط سوپر جام فوتبال آمریکایی چنین قیمتی داشت. پس از پایان سریال، در شبکه ویدئویی نیز به فروشی خیره کننده دست یافت. به گونه ای که در سال 2004 جری سینفلد از سریال خود 280 میلیون دلار درآمد کسب کرد. 

""Frasier بلادرنگ پس از پایان سریال محبوب Cheers در سال 1993، جای آنرا در NBC گرفت. و اگرچه به جایگاه Cheers و یا Seinfeld نرسید ولی توانست تا 11 سال _2004_ پخش شود. 
کامیابی کمدی های NBC یعنی Cheers و Seinfeld، منجر به تولید سریال "دوستان : "Friends و پخش آن از همان شبکه در سال 1994 شد. سریالی بسیار دوست داشتنی که تا سال 2003 ادامه یافت. کمدی دوستان بر اساس جوانان دختر و پسری که با هم دوست بودند شکل گرفت. آنان در فضایی جوانانه و بازتر امکان تولید موقعیت های بکرتر را دارا بودند. به همین جهت این مجموعه در میان جوانان محبوبیت بیشتری یافت. و با پایان Seinfeld در سال 1998، دوستان محبوب ترین سریال کمدی آمریکایی تا سال 2003 بود. 
3rd Rock from the Sun"" نام کمدی موقعیت دیگری از شبکه NBC است که از سال 1996 تا 2001 پخش شد و محبوبیت آن به مراتب کمتر از دیگر کمدی های این شبکه بود. 

بخش اورژانس : ER" نام سریالی بود بسیار کامیاب در ژانر پزشکی که از سال 1994 تا سال 2009 از NBC پخش شد. این سریال را باید محبوب ترین سریال غیر کمدی � خانوادگی و غیر اکشن � تریلر آمریکایی نامید. سریال بخش اورژانس بیشترین جایزه را از جشنواره های تلویزیونی چون Emmy در طول تاریخ از آن خود کرده است. یکی از اپیزودهای این سریال را کوئنتین تارانتینوی سرشناس ساخته است. 
"پرونده های مجهول : The X files" یکی از بهترین سریال های ساخته شده در دهه 90 به شمار می آید. این تریلر علمی � تخیلی از 1993 تا 2002 در سیزن های 9 گانه، بینندگان آمریکایی را به دنبال رازهای خود کشاند و با جذب 13 میلیون بیننده، شبکه Fox را عملا در کنار غولهای سه قلوی آمریکایی (CBS, NBC, ABC) قرار داد. جملات کلیدی به کار رفته در دیالوگ های این سریال وارد فرهنگ عامه مردم آمریکا در دوران پخش سریال شد. تاثیرگذاری این سریال _که بزرگترین سریال علمی � تخلیلی آمریکا بود_ باعث تولید فیلم سینمایی با همین نام در سال 1998، و دنباله ای بر آن در سال 2008 شد. 
"الی مک بیل : Ally McBeal" نام سریالی رمانتیک � موزیکال با مایه های فمنیستی بود که در 5 سیزن میان سالهای 1997 تا 2002 از شبکه Fox پخش شد. و به شکل متوسط 11 میلیون بیننده داشت. 

سریال مستند "نجات یافته : Survivor" در غالب شوی واقعی : Reality show از سال 2000 تا امروز در شبکه CBS ادامه داشته و 19 سیزن را در مکان های جغرافیایی گوناگون در جایجای جهان پشت سر گذاشته است. و ادامه خواهد داشت. پربیننده ترین اپیزودهای آن رقم 18 میلیون بیننده را به خود دیده است. 
"بررسی صحنه قتل :CSI " نمونه سریال های سده بیست و یکم آمریکا بود. این سریال پلیسی به تهیه کنندگی جری بروکهایمر _فیلمساز هالیوود_ از سال 2000 تا 2009 ساخته و در شبکه CBS پخش شده و به زودی سیزن دهم آن پخش خواهد شد. سیزن پنجم این سریال _که پربیننده ترین سریال CBS در سده بیست و یکم به شمار می آید_ به کارگردانی کوئنتین تارانتینو 26 میلیون بیننده داشت که به 19 میلیون در سیزنهای هشتم و نهم کاهش یافت. 
"نام مستعار : Alias" نام سریالی اکشن � تریلر با موضوع جاسوسی است به تهیه کنندگی "جی جی آبرامز" (سازنده "لاست") که از سال 2001 تا 2006 از شبکه ABC پخش شد. جالب است بدانید که شخصیتهای مطرحی چون کوئنتین تارانتینو به عنوان بازیگر مهمان در این سریال نقش آفرینی میکنند. 
سریال "24" کامیاب ترین سریال شبکه Fox در سده بیست و یکم بوده که از سال 2001 _بلادرنگ پس از فاجعه 11 سپتامبر_ با موضوع تروریسم پخش شد. سازندگان سریال کانادایی "دختری به نام نیکیتا : "La femme Nikita اینبار سریالی مهیج تر و جذاب تر و مدرن تر ساخته بودند که با یکسال وقفه در سال 2004 روبرو شده و از سال 2005 ادامه یافته است و واپسین سیزن آن در سال 2010 خواهد بود. 24 بینندگان خود را از 8 میلیون در سیزن نخست به 13 میلیون در سیزن ششم رساند که رکوردی بی نظیر به شمار می آید. در سال 2008 نیز این سریال پخش نشد و به جای آن یک فیلم تلویزیونی به نام 24 Redemption پخش شد. سیزن هفتم امسال پخش شد و سیزن هشتم در سال 2010 به روی آنتن خواهد رفت. 
"لاس وگاس" درامی موزیکال با مایه های کمدی و جنایت است که به ماجراهای کازینویی در لاس وگاس میپردازد. این سریال میان سالهای 2003 تا 2008 از NBC پخش میشد. آثار موزیسین های برجسته ای چون آشانتی، بلک آید پیس، جیمز بلانت، جان بونجوی، اسنوپ داگ، دوران دوران، جیوئل، ریحانا، شوگر ری و ... دیده میشود. 

"گمشده : Lost" درام � ادونچر متمایل به علمی � تخیلی به تهیه کنندگی "جی جی آبرامز" است که در سال 2004 که همزمان Alias را در پخش داشت، پخش شد. او هرچه قدر که در Alias به دشواری برخورد، در Lost کامیاب بود. Lost در همان سیزن نخست با 16 میلیون بیننده به جایگاه بهترین سریال ABC در سده بیست و یکم رسید. و چنان جا افتاد که پس از پایان سیزن نخست، در ماه می سال 2005 جای آنرا _چهارشنبه ساعت 9_ به Alias دادند. سیزن دوم نیز مخاطبان را نگه داشت و سقوط از سیزن سوم با یک میلیون کاهش بیننده آغاز شد. سیزن چهارم با 13 میلیون و سیزن پنجم در سال جاری با کمتر از 11 میلیون بیننده حکایت از ضعف داستان برای طولانی شدن داشت. در سال آینده سیزن پایانی پخش خواهد شد. و میگویند که به جز "متیو فاکس" بازیگر نقش جک، حتا بازیگران دیگر هم چگونگی پایان داستان را نمیدانسته اند. 
"فرار از زندان : "Prison Break سریالی اکشن � تریلر و ادونچر است که از سال 2005 تا 2009 در چهار سیزن بینندگان خود را دوشنبه شب ها پای شبکه Fox میخکوب کرد. فرار از زندان را هم باید همچون Lost، 24 و CSI از نسل نوین سده بیست و یکمی سریال های مهیج با ساختارهایی تازه دانست. فرار از زندان با بیش از 9 میلیون بیننده در سیزن نخست، خود را همطراز دیگر سریال شبکه Fox یعنی 24 گرداند ولی در ادامه مدام 24 رشد کرد و فرار از زندان، سقوط. سیزن سوم فرار از زندان 8 میلیون بیننده داشت و سیزن چهارم فقط 5 میلیون! و جای شکرش باقی بود که این سریال در چهار سیزن به پایان رسید. تا خاطره  ای نسبتا" خوب بر جای بگذارد.
 
"دفتر کار : The Office" درام با مایه های کمدی و رمانتیک از سال 2005 تا 2009 توانست 5 سیزن خود را در شبکه NBC پخش کند. سیزن نخست این سریال فقط 5 میلیون بیننده داشت که در سیزن های دیگر به 9 میلیون رسید. 
"قهرمانان : Heroes" درام علمی � تخیلی از سال 2006 تا 2009 از شبکه NBC پخش شده و سیزن چهارم و پایانی آن به زودی پخش خواهد شد. پربیننده ترین سریال درام شبکه NBC در سده بیست و یکم در سیزن نخست خود به طور متوسط نزدیک به 14 میلیون بیننده داشت که این عدد به 11.5 میلیون برای سیزن دوم و 7.5 میلیون برای سیزن سوم رسید. که یک شکست به تمام معنا بود. و روشن نیست سیزن چهارم آن چه میزان بیننده خواهد داشت. 
"یگان : The unit" یک اکشن � تریلر جنگی است که میان سالهای 2006 تا 2009 در چهار سیزن از CBS پخش شد. سیزن نخست آن 15 میلیون بیننده داشت که در سیزن چهارم به 9 میلیون رسید. 


در میان سریال های شبکه های دیگر آمریکایی به چند نمونه بسنده میکنم :
 
"دروازه ستاره ای : stargate" اشاره کرد. پس از کامیابی فیلم سینمایی با همین نام در سال 1994، این سریال ساخته شده و از سال 1997 تا 2002 از شبکه پولی Showtime و سپس تا سال 2007 از شبکه پولی Sci Fi پخش شد. و محبوب ترین سریال این شبکه ها بود. دروازه ستاره ای با داشتن 10 سیزن، جایگاه "پرونده های مجهول" به عنوان درازترین سریال علمی � تخیلی را اشغال کرد. 

"دکستر : Dexter" درام جنایی � کارآگاهی سیاه بر اساس رمانی به همین نام در سال 2006 به سفارش Showtime ساخته و پخش شد. کامیابی دو سیزن نخست آن باعث شد تا در سال 2008، شبکه سراسری CBS تصمیم به خرید و پخش آن بگیرد. تصمیمی که به جنجالی بزرگ انجامید. انجمن والدین تلویزیونی، به شکایت پرداخت و پخش این سریال به شدت سیاه و خشن از یک شبکه سراسری را زیانبخش برای جامعه دانست. این اعتراض به جایی نرسید جز اینکه CBS اقدام به سانسور برخی صحنه ها و دیالوگها کرد. سیزن سوم نیز از Showtime پخش شده و به زودی سیزن چهارم پخش خواهد شد. 
"The Sopranos" نام درام مافیایی - گانگستری بسیار تحسین شده از سوی منتقدان است که از سال 1999 تا سال 2007 از شبکه کابلی HBO پخش شد. و آنرا بهترین سریال در تاریخ شبکه های کابلی میدانند. 

"4400" درام علمی � تخیلی نسبتا جذابی که در سال 2004 از سوی شبکه Paramount با همکاری Sky TV ساخته شد و چهار سیزن آن تا سال 2007 ساخته شد ولی خریده شدن تلویزیون پارامونت از سوی CBS و پخش آن از شبکه های دیگر باعث شکست تجاری آن شده و پس از کش و قوس فراوان، ساخت و پخش آن کنسل شد. 
"Rome" سریال تاریخی رم، از کارهای محیر العقول شبکه HBO بود که با همکاری BBC بریتانیا و Rai ایتالیا در سال 2005 ساخته و پخش شد. تبلیغات و هزینه فراوانی را در پی داشت و با جذب 7 میلیون بیننده آمریکایی و همین تعداد در بریتانیا دو سیزن کاملا کامیاب داشت. ولی در ایتالیا با استقبال سرد مردم و منتقدان روبرو شد. سریال رم، به حساس ترین بخش تاریخ رم یعنی دوران پس از جولیوس سزار تا مارک آنتونی که جمهوری رم منحل شده و امپراتوری تشکیل شد میپردازد. به دلیل انصراف BBC از ادامه پشتیبانی از ساخت این سریال پر خرج، تهیه کنندگان مجبور به پایان دادن به آن پس از تنها 22 اپیزود شدند. 



موفق ترین سریال های آمریکایی قرن بیست و یکم
********************************************

اعداد درون (پرانتز) بیشترین و کمترین بیننده تلویزیونی سیزن های این سریالها را به میلیون نفر نشان میدهد.

  2000-2010 CSI(26-19) CBS 2004-2010 Lost(16-11) ABC 2003-2008 Las Vegas (15-13) NBC 2006-2010 Heroes(14-7) NBC 1993-2002 The X files (13-10) Fox 2001-2010 24(13-8) Fox 2003-2008 ER(11-9) NBC 2006-2009 The unit(9-8) CBS 2001-2006 Alias(8-7) ABC 2005-2009 Prison break(9-5) Fox 2005-2009 The Office (9-5) NBC 1997-2007 Stargate (?) Showtime 2006-2010 Dexter (?) Showtime 1999-2007 The Sopranos (?) HBO 2005-2007 Rome (7) HBO 
 
 
تعداد بازدید از این مطلب: 3919
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:18 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقدفیلم (مردپرنده)
نظرات
 حضور در پروژه های اَبَرقهرمانی در هالیوود به دلیل حساسیت های زیادی که برای یک بازیگر دارد، همواره یکی از انتخاب های سخت بازیگران 
در طول دوران فعالیتشان بوده است؛ انتخاب هایی که آنان را اگرچه از لحاظ هنری به عرش نمی رساند اما از لحاظ شهرت و ثروت در جایگاه بالایی قرار می دهد. حال آلخاندرو گونزالز ایناریتو که به نوعی نماینده سینمای موج نوی مکزیک محسوب می شود و آثارش اغلب فضایی تیره از زندگی شخصیت های مختلف در یک قاب را متصور می شود، در جدیدترین ساخته اش به نام « مرد پرنده » به سراغ زندگی به افول کشیده یک ستاره سینما می رود که سابقاً در اوج شهرت بوده اما رفته رفته این شهرت رنگ باخته است.

فیلم درباره بازیگری افول کرده به نام ریگن ( مایکل کیتون ) است که سابقاً نقش اَبَرقهرمانی به نام " مرد پرنده " را ایفا می کرده و شهرت و محبوبیت بسیاری داشته اما اکنون با فراموشی این فیلم، زندگی هنری او نیز افول کرده و کمتر فردی است که به مانند گذشته به او بها دهد. از این رو ریگن قصد دارد با اجرای نمایشی بار دیگر در کانون توجه قرار بگیرد.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg

 این نمایش ، بازیگر نقش اصلی از پروژه کنار می رود و سرنوشت اجرای این نمایش در هاله ای از ابهام قرار می گیرد. با اینحال به زودی به ریگن خبر می رسد که یک هنرپیشه مشهور به نام مایک ( ادوارد نورتون ) قصد دارد تا نقش اصلی این نمایش را بازی کند اما...

ایناریتو در « مرد پرنده » فضایی کمدی - فانتزی ترسیم کرده و البته تلاش کرده تا مسیر فیلم هرگز به سمت و سویی " مطلق " از این دو ژانر گام بر ندارد. در واقع در « مرد پرنده » مخاطب هرگز نمی داند که قرار است با یک اثر فانتزی سر و کار داشته باشد یا یک اثر کمدی که به تلخی روایت می شود. به عنوان مثال شخصیت اصلی داستان هنگامی که در خیابان در حال تردد است ناگهان به پرواز در می آید و به نظر می رسد که تلقین های ذهنی وی از آنچه که سابقاً بوده به دنیای واقعی اش نیز رسوخ کرده است و قدرت تمرکز بر زندگی واقعی اش را از دست داده است.

ایناریتو در « مرد پرنده » شخصیتی را به تصویر کشیده که روزگاری در اوج قدرت قرار داشته اما با محو تدریجی این شخصیت از سینما، 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_4.jpg

بازیگر نقش اصلی آن نیز فراموش شده اما با اینحال او همچنان خود را اَبَرقهرمانی متصور می شود که می تواند با یک اشاره شهر را نجات دهد و بر بلند ترین ساختمان شهر ایستاده و شهر را نظاره کند!

کمدی تلخی که ایناریتو در « مرد پرنده » آن را روایت کرده البته خیلی موشکافانه به زندگی ستاره افول کرده سینما نمی پردازد و بیشتر تمایل به حرکت در ذهن او و تسلط بر چگونگی تفکر او و کنار آمدن با دوره بعد از شهرتش دارد. از این رو تماشاگر در « مرد پرنده » اغلب ریگن را درگیر در احساسات خودش می بیند و جدال او در مواجه با دنیای فانتزی ذهنش که مربوط به دوره اوج شهرتش بوده و زندگی کنونی اش که آبستن اتفاقات تلخی شده، تمام آنچه هست که ایناریتو در « مرد پرنده » قصد روایت آن را داشته است و می توان گفت که به خوبی از عهده انجام اینکار برآمده است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_6.jpg

اما مرد پرنده تنها اثری نیست که در بررسی شخصیت ها خلاصه شود و یک کمدی تلخ با چندتایی شوخی جالب باشد. « مرد پرنده » از لحاظ فرم روایت یکی از خوش تکنیک ترین آثار سینمایی است که با تکنیک فیلمبرداری موسوم به " جریان مستمر " باعث نزدیک شدن هرچه بیشتر مخاطب به شخصیت های داستان شده است. در این شیوه فیلمبرداری که کمتر در آثار استودیویی مورد استفاده قرار میگیرد، دوربین بطور مستمر در کنار شخصیت های داستان قرار می گیرد و بدون آنکه تغییری در زاویه آن ایجاد شود، اتفاقات پیرامون شخصیت های داستان را دقیقاً همانند آنچه که فرد می بیند به تصویر می کشد. ایناریتو با استفاده از این سبک فیلمبرداری تلاش کرده تا مخاطب اثر خود را هرچه بیشتر به دنیای ذهنی ریگن نزدیک کند که البته ایراداتی هم می توان به این فرم روایت گرفت.

در واقع اگرچه تکنیک فیلمبرداری « جریان مستمر » یکی از سخت ترین شیوه های تصویربرداری و کارگردانی محسوب می شود چراکه باید دقایقی طولانی از فیلم بدون کات ادامه کند، اما استفاده از این شیوه باعث شده تا برخی شوخی های فیلم اجرای مناسبی نداشته باشند و بازیگران هم در برخی لحظات 

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_1.jpg

قادر نباشند که قدرت همسویی با فیلمبرداری یکپارچه فیلم را داشته باشند.

ستاره فیلم « مرد پرنده » مایکل کیتون هست که انتخاب طعنه دار و هوشمندانه ای برای نقش ریگن محسوب می شود. کیتون در این فیلم ایفاگر نقش هنرپیشه ای افول کرده است که سابقاً در یک نقش اَبَرقهرمانی بازی می کرده یعنی تقریباً مشابه آنچه که خودِ کیتون در سالهای اخیر تجربه کرده است. کیتون که در دهه ی نود میلادی به واسطه حضور در نقش بتمن یکی از مشهورترین بازیگران هالیوود محسوب می شد ، پس از عدم حضور در دنباله این اثر رفته رفته شهرت خود را از دست داد و امروز به جز آن دسته از سینما دوستانی که آثار دهه های قبل هالیوود را دنبال می کنند، کمتر کسی هست که مایکل کیتون را به خاطر سپرده باشد. کیتون در نقش ریگن به خوبی موفق شده شخصیت مردی متزلزل را که هنوز نمی داند در چه جایگاهی قرار گرفته ایفا کند. دیگر بازیگران مشهور فیلم

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/Birdman/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg 

از جمله اِما استون و ادوارد نورتون نیز در « مرد پرنده » قابل قبول هستند و اما شاید جالب ترین نکته درباره تیم بازیگران فیلم حضور متفاوت زک گالیفیاناکیس در نقش جک باشد که با آنچه که از وی در ذهن تماشاگران ترسیم شده، فاصله بسیاری دارد و اتفاقا در نقش آفرینی خود نیز موفق عمل کرده است.

« مرد پرنده » در مجموعه روایتی نامتعارف و تلخی است از بازیگری که دیگر یک اَبَرقهرمان نیست. ایناریتو با انتقاد از سینمای بدنه هالیوود آن را هیولایی توصیف می کند که زندگی عادی بازیگران را از آنان می گیرد و مسیری نامشخص را در مقابل راه آنان قرار می دهد. کمدی تلخ « مرد پرنده » اگرچه در بخش روایت داستان در مقایسه با آثار شاخص ایناریتو یعنی « بابل » و « 21 گرم » اثری ساده و جمع و جور تر محسوب می شود اما از لحاظ تکنیکی قطعا می توان گفت که خلاقانه ترین اثر ایناریتو تا به امروز بوده است.

                                        منتقد : میثم کریمی 

                                   منبع:سایت " مووی مگ " 

  مشخصات فیلم:

 

مرد پرنده : Birdman

کارگردان : Alejandro González Iñárritu

نویسنده : Alejandro González Iñárritu ، Nicolás Giacobone

بازیگران :         

Michael Keaton...Riggan

Emma Stone...Sam

Zach Galifianakis...Jake

Naomi Watts...Lesley

Edward Norton...Mike

و...              

ژانر : کمدی - درام         

رده سنی : R ( مناسب برای افراد بالای 17 سال)

زمان : 119 دقیقه  

 

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 3988
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 1:2 بعد از ظهر | نویسنده : م.م
نقد فیلم(هتل بزرگ بوداپست)
نظرات
« هتل بزرگ بوداپست » یکی از معدود فیلمهای وس اندرسون بود که در مرحله پیش تولید و فیلمبرداری، محبوب اهالی رسانه شد و کوچکترین اخباری از
 
 
03044362

تغییرات فیلمنامه یا بازیگران فیلم در روزنامه ها و رسانه های آنلاین بازتاب پیدا می کرد. اولین و شاید مهمترین حواشی فیلم مربوط به جانی دپ بود که تا مدت ها سخن از حضورش در نقش اصلی این فیلم بود. با توجه به فضای فانتزی « هتل بزرگ بوداپست » که کاملاً " جانی دپیست " به نظر می رسید ، بسیاری معتقد بودند که حضور جانی دپ در این فیلم می تواند باعث اوج گرفتن دوباره این بازیگر شود اما در نهایت رالف فاینس با تجربه و مسلط، جایگزین جانی دپ شد و فیلمبرداری فیلم هم آغاز شد.

« هتل بزرگ بوداپست » داستان خطی ندارد اما بطور خلاصه می توان داستان را اینطور بیان کزد که : در سالهای میان جنگ جهانی اولی و دوم ، مدیر یک هتل بسیار معروف اروپایی به نام گوستاو ( رالف فاینس ) تمام تمرکزش بر محیا بودن آرامش هتل و پیش رفتن خدمات به بهترین شکل ممکن است. اما در یکی از روزهای عادی این هتل بزرگ، بانوی مُسنی به نام مادام دی ( تیلدا سویینتون ) که رابطه بسیار خوبی با گوستاو داشت، از دنیا می رود و پلیس به گوستاو برای قتل مادام دی مظنون میشود اما این تمام ماجرا نیست چراکه در ادامه بحث میراث و وراثت پیش می آید که ...

« هتل بزرگ بوداپست » براساس رمانی به قلم رمان نویس و نمایشنامه نویس مشهور اتریشی به نام اشتفان تسوایگ ساخته شده است. تسوایگ اگرچه سرنوشت خوبی نداشت اما آثار ارزشمندی از خود بر جای گذاشت که در دهه های بعد توانست به منبع ساخت بسیاری از نمایشنامه ها و داستانهای تلویزیونی منجر شود. تسوایگ پس از اینکه در جریان رخداد جنگ جهانی دوم و افزایش قدرت هیتلر از اتریش گریخت و به انگلستان و سپس آمریکا و برزیل مهاجرت کرد، در نهایت به این نتیجه رسید که دنیا در حال فروپاشی هست و به همین دلیل دست به

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_8.jpg

 خودکشی زد و به زندگی اش پایان بخشید. وی یکی از خوش قلم ترین نویسندگانی است که برخی آثارش از جمله « مالک سانفرانسیسکو » و « بیست و چهار ساعت زندگی یک زن » به لطف ترجمه زیبای رضا سیدحسینی، در کشورمان به چاپ رسیده است. اما روایتی که وس اندرسون از داستان « هتل بزرگ بوداپست » که متعلق به تسوایگ هست، به مخاطبین سینما ارائه داده، شباهت چندانی به منبع خود ندارد و بیشتر شبیه به یک اقتباس آزاد است.

مهمترین شناسه آثار اندرسون ، شوخی های کلامی حساب شده ای هستند که وی ثابت کرده در نگارش آنها وسواس بسیاری به خرج می دهد. وسواسی که در آخرین ساخته اندرسون یعنی « قلمرو طلوع ماه » نیز می شد به راحتی نبوغ نویسنده و کارگردان را در آن جستجو کرد و از کلام شخصیت های داستانش لذت برد. « هتل بزرگ بوداپست » نیز وضعیتی نسبتاً مشابه « قلمرو طلوع ماه » دارد با این تفاوت که این اثر به مراتب کمدی تر و در فضایی محدود تر از « قلمرو طلوع ماه » شکل گرفته است به همین دلیل فیلمنامه ایجاب میکند که در همین موقعیت های محدود، خلاقیت شکل بگیرد که خوشبختانه اندرسون ثابت کرده که یکی از خلاق ترین کارگردانان زنده جهان است.

یکی از مهمترین امتیازهای « هتل بزرگ بوداپست » دوری جستن از شوخی های زشت و ناپسندی هست که اینروزها نمونه اش را می توان به راحتی در آثار کمدی یافت. وس اندرسون بجای استفاده از شوخی های روتین نوجوان پسندی که اغلب همکارانش در هنگام ساخت آثار کمدی ( حتی اقتباس شده ) بکار می برند، به شوخی های نامتعارف کلامی مبادرت ورزیده که همین اتفاق سبب شده « هتل بزرگ بوداپست » کمدی محترم و تا حد زیادی غیرمعمول باشد. جنس شوخی های وس اندرسون در آخرین فیلمش تقریباً همانی است که قبلا در « قلمرو طلوع ماه » شاهدش بودیم با این تفاوت که تعداد آنها در « هتل بزرگ بوداپست » به مراتب بیشتر است و خوشبختانه کیفیت اجرایی آن نیز تحسین برانگیز است.

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_5.jpg

اندرسون که خودش فیلمنامه آخرین اثرش را به رشته نگارش در آورده، طعنه های سیاسی و فرهنگی تیزی به اروپا وارد آورده و اقشار مختلف جامعه را بی آنکه بخواهد آنان را در چارچوب یک اثر کمدی به هجو بکشد، به مقابل دوربین آورده و از حضور آنها، موقعیت های کمدی فراوانی پدید آورده که اغلب آنها بدون آنکه بخواهند تقلایی برای خنداندن مخاطب داشته باشند، تماشایی از آب درآمده اند. در واقع « هتل بزرگ بوداپست » را می توان فستیوالی از شخصیت ها و فرهنگ های متفاوت اروپایی در نیمه اول قرن بیستم در اروپا قلمداد کرد که همگی آنها در درون یک هتل بزرگ قرار گرفته اند و قرار هست موقعیت های کمدی خلق کنند. مجموعه ای که اندرسون به خوبی توانسته آنها را رهبری کند و اجازه ندهد که داستانش به ورطه خطرناک ابتذال کشیده شود.

کارگردانی هنری فیلم نیز قابل تحسین است. رنگ بندی های فیلم ( بخصوص درباره هتل که به رنگ صورتی متصور شده ) ، موسیقی زیبا و طراحی لباس هنرمندانه فیلم، همانطور که پیش از این به بلوغ رسیدنشان را در « قلمرو طلوع ماه » شاهد بودیم، اینبار نیز در « هتل بزرگ بوداپست » نیز نقش پررنگی دارند.

« هتل بزرگ بوداپست » فیلم بازیگر محوری است و شاید یکی از رایج ترین انتقاداتی که می توان آن را به وس اندرسون وارد دانست، اتکای بیش از حد به توانایی های فردی بازیگران فیلمش باشد. رالف فاینس که در لحظات آخر جایگزین جانی دپ شد، بهترین بازیگر فیلم است و نقش آفرینی چشم گیری در نقش گوستاو داشته است. فاینس برخلاف چهره معمولاً جدی و عبوسی که از او در سینما شاهد هستیم، در این فیلم بسیار دوست داشتنی و بامزه هست و نشان

داده که می تواند همانقدر که در « فهرست شیندلر » نفرت

http://moviemag.ir/images/phocagallery/1/The_Grand_Budapest_Hotel/thumbs/phoca_thumb_l_2.jpg 

تماشاگر را برای خود بخرد، در « هتل بزرگ بوداپست » نیز دوست داشتنی به نظر برسد. در کنار او در این فیلم ، بازیگری کمتر شناخته شده به نام تونی رولوری حضور دارد که به نظر می رسد برای بازی در این فیلم کم تجربه باشد اما تلاش خود را برای حضور قابل قبول درکنار دیگر بزرگان فیلم انجام داده است. تیلدا سویینتون نیز با گریم بسیار سنگینی که بر چهره دارد و در اولین برخورد واقعا شناخت چهره اش دشوار است، بازی کوتاه و خوبی در نقش مادام دی ارائه داده است. دیگر بازیگران مشهور فیلم نیز حضور کوتاه اما موثری در نقشهای مختلف داشته اند که از مهمترین آنها می توان به آدرین برودی در نقش یک اشراف زاده بدذات اشاره کرد. بطور خلاصه باید بگویم که در « هتل بزرگ بوداپست » می توانید نامهای بسیاری بزرگی مشاهده کنید و با اینکه اغلب آنها نقشهای بسیار کوتاهی دارند اما هرگز اضافی یا خسته کننده نیستند.

« هتل بزرگ بوداپست » را می توان نمونه کامل یک اثر هنری دانست. اثری که معنا و مفهوم هنر سینما را به رخ مخاطب می کشد و به او ثابت میکند که می شود با دوری از ابتذال و درک فضای هنری، یک فیلم کمدی زیبا و جذاب ساخت. وس اندرسون در سن 45 سالگی موفق به خلق دنیایی در « هتل بزرگ بوداپست » شده که همه چیز در آن مانند یک نقاشی بزرگ است. یک نقاشی پر از رنگ و نکات ریز که مطمئناً باید بارها و بارها به آن نگاه کرد تا بتوان ارزش های هنری آن را کاملاً درک کرد.

 

                                            منتقد : میثم کریمی (منبع :مووی مگ)                                                     

        

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 5068
موضوعات مرتبط: سینمای غرب , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0

جمعه 26 دی 1393 ساعت : 12:55 قبل از ظهر | نویسنده : م.م

صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد

اطلاعات کاربری


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

:: فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
خبرنامه
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود



آخرین مطالب
مطالب تصادفی
مطالب پربازدید
درباره ما
تقدیم به عزیز سفرکرده ام (فاطمه) .گرچه ناگهان مراتنها گذاشتی ولی به دیداردوباره ات امیدوارم،درلحظه موعودی که ناگهان میآید. --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------- د رقرونی هم دور وهم نه چندان دور( ایران )باوجود نشیب و فراز های تاریخی بسیارش در بازه های زمانی مکرر،همواره ابرقدرتی احیا شونده و دارای پتانسیل و استعدادبالا برای سیادت برجهان بود .کشورما نه تنها از نقطه نظرقابلیتهای علمی و فرهنگی ،هنری ،ادبی و قدرت نظامی یکی از چندتمدن انگشت شماری بود که حرف اول را دردنیاهای شناخته شده ی آن زمانها میزد، بلکه در دوره هائی طلائی و باشکوه ،قطب معنوی و پرجلال و جبروت جهان اسلام نیز بشمار میرفت . در عصر جدید که قدرت رسانه بمراتب کارآمد تر از قدرت نظامیست باید قابلیتهای بالقوه و اثبات شده ایرانی مسلمان را برای ایجاد رسانه تعالی بخش،درست و کارآمدبه همه یادآوری نمودتا اراده ای عظیم درهنرمندان ما پدید آید درجهت ایجاد (سینمای متعالی)و پدیدآوردن رقیبی متفاوت و معناگرا برای سینمای پوچ ،فاسد و مضمحل غرب و شرق نسیان زده و بالاخص " غول هالیوود"که برکل جهان سیطره یافته است.شاید بپرسید چرا سینما؟...جواب این است : سینما تاثیر بخش ترین رسانه در عالم است و باآن میتوان وجود معنوی انسانها را تعالی دادویا تخریب کرد...و متاسفانه تخریب کاریست که در حال حاضر این رسانه با عمده محصولات خودبه آن همت گماشته است و تک و توک محصولات تعالی بخش آن همیشه در سایه قراردارندو بخوبی دیده نمیشوند چون جذابیت عام ندارندو قادر به رقابت با موج خشونت و برهنه نمایی موجودنیستند. دادن جذابیت و عناصر لذت بخش نوین و امتحان نشده بدون عوامل گناه آلود به محصولات تصویری بگونه ای که بتواند بالذات ناشی از محصولات سخیف و ضد اخلاقی رقابت نماید کاریست بس پیچیده که نیازمند فعالیت خالصانه مغزهای متفکر ومبتکراست و من فکر میکنم این مهم فقط از عهده هنرمندان و متفکران ایرانی برخواهد آمد و شاید روزی که من نباشم محقق گردد...شاید
منو اصلی
موضوعات
لینک دوستان
آرشیو مطالب
نویسندگان
پیوندهای روزانه
دیگر موارد
آمار وب سایت

آمار مطالب

:: کل مطالب : 193
:: کل نظرات : 70

آمار کاربران

:: افراد آنلاین : 1
:: تعداد اعضا : 25

کاربران آنلاین


آمار بازدید

:: بازدید امروز :
:: باردید دیروز :
:: بازدید هفته :
:: بازدید ماه :
:: بازدید سال :
:: بازدید کلی :
چت باکس

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)
تبادل لینک هوشمند

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان CINTELROM و آدرس cintelrom.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.